سیره پیامبر اسلام (صلّی الله و علیه و آله) -3

«بسم اللّه الرّحمن الرّحیم»
الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

رمضان امسال را داریم با زندگی پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) آشنا می‏شویم چه جوری زندگی می‏کرد لباسش، پوشاکش، خوراکش، خوابش بیداری‏اش، جنگش، صلحش، رفتش، برگشتش. سیره پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) را چرا چون قرآن به ما می‏گوید: «و لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» مثل پیغمبر باشید مثل پیغمبر باشید حالا مقدار زیادی 40,50 نکته راجع به زندگی پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) در جلسات قبل گفتیم.
گذشت از خطاکار
در این جلسه چند تا نکته دیگر داریم، عفو، پیغمبر موضوع بحث: سیره پیامبر اکرم (صلّی الله و علیه و آله) و اهل بیت او (علیهم السلام) عفو حضرت موارد زیادی هم از عفو داریم و شما و من که امت پیغمبر هستیم، ما هم بیاییم امتمان را ببخشیم چند نمونه آنها را من نوشتم اینجا، یک: مردی را نزد حضرت بردند گفتند این شخص می‏خواسته شما را بکشد. فرمود خیلی خوب می خواسته بکشد نکشته که توی دلش بوده که مرا بکشد ولی حالا که نکرده من بخشیدمش آزادش کردم خیلی است. دوم: وحشی قاتل بگویید، حمزه، آمد پهلوی حضرت گفت من مسلمان شده‏ام عموی شما را در جنگ احد کشتم مرا ببخش. گفت خیلی خوب تو را هم بخشیدم. سوم: یک زن یهودی یک غذای مسموم برای پیغمبر فرستاد سمی توی غذا ریخت و آورد پهلوی حضرت، حضرت غذا را نخورد و فرمود: تو را بخشیدم. چهارم: در جنگ احد دندان پیغمبر شکسته شد داشت خون از لب و دندان می آمد، گفتند یا رسول الله نفرین کن. فرمود نه من به این مردم نفرین نمی‏کنم دعایشان می‏کنم «اللهم عهد قومی فانهم لایعلمون» خدایا اینها را ببخش اینها نمی‏دانند. چه پیغمبری داشتیم چندم؟ پنجم: یک کنیزی خدمت حضرت آمد و سه مرتبه این لباس پیغمبر را به تندی کشید حضرت فرمود خانم چه می‏کنی؟ گفت که من یک مریضی در منزل دارم به من گفتند اگر که یک نخ از لباس پیغمبر بیاوری شفا پیدا می‏کند. من می‏خواهم یک نخ از لباست بکشم بیرون پیغمبر ما یک دختر دیگری داشت که قبل از حضرت زهرا از دنیا رفت. این دختر به نام زینب بود شوهرش هم در مکه بود، شوهر کافر بود وقتی آمد مدینه اجازه نداد دختر پیغمبر بیاید به مدینه شوهر که داماد پیغمبر است کافر بود در جنگ اسیر شد وقتی اسیر شد دختر پیغمبر یک مقدار طلاهای خدیجه را داشت گردنبند و اینها را فرستاد مدینه که این را بگیر شوهر من را آزادش کن حضرت تا نگاهش به گردنبند خدیجه خورد یاد خدیجه افتاد و منقلب شد و گفت من بالاخره این اسیری حق همه مسلمان‏ها است به مسلمان‏ها گفت من از حقم گذشتم شما هم اگر می‏گذارید این را آزاد کنید. این مردم سالاری‏ها رهبر پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) فرمود: من یک سهم دارم من سهم خودم را می‏بخشم شما هم می‏بخشی گفتم می‏بخشیم می‏بخشید و برگرداند و بالاخره بعد هم این هم شوهر مسلمان نشد و ملحق شد و اجازه هجرت هم داد و چون قبلاً اجازه نمی‏داد هجرت کند.
محبّت به فرزند
(یک مورد دیگر یک بچه‏ای را آوردند سلام علیکم صلوات بفرستید (صلوات حضار) یک بچه‏ای را آوردند که حضرت مثلاً توی دل حضرت اذان در گوش آن بگویید مثلاً بچه متبرک شود بچه ظاهراً ادرار کرد تا ادرار کرد مادرش جیغ کشید. فرمود چرا جیغ می‏زنی، خوب این جیغ تو در روح بچه اثر دارد. خوب آخه دامان پیغمبر آلوده شد. فرمود: آلوده شد، می‏شورم شما حق نداری جیغ بزنی بخاطر اینکه دامان پیغمبر آلوده شد این هم مورد ششم. مورد هفتم: یک یهودی آمد به پیغمبر گفت: السام علیکم عوض اینکه بگوید السلام علیکم. جمله‏ای گفت که معنای بدی دارد عایشه ناراحت شد، گفت آقا جوابش را بدهم. گفت نه جوابش داده شد گفتم و علیکم. یک روز پیغمبر اکرم یکی از فرزندانش را روی دامنش بچه کوچکی بود می‏بوسید و یک مردی از اشراف جاهلیت آمد گفت که چه خبر است حالا تو یک بچه داری آنقدر می‏بوسی من ده تا پسر داشتم هیچ کدام را تا حالا نبوسیدم. فرمود: چه قلب سنگینی داری «ملا یرحم لا یرحم» تو سنگدل هستی.
حفظ حقوق فرزند در وقف و وصیّت
یک روز شخصی وصیت کرد که انبار خرمایش را بعد از مرگش بدهند به فقرا حضرت رسید و یکی از این دانه‏های خرما را برداشت و دست گرفت، فرمود اگر این یک دانه خرما را دست خودش می‏داد ارزشش بیش از این بود که تمام انبار خرما را بعد از مرگش بدهند این پیداست که بعد از اسلام نظرش اقتصادی نیست، اگر اسلام فقط اقتصادی بود یک انبار خرما از نظر اقتصادی شکمهای بیشتری را سیر می‏کند تا یک دانه خرما. بحث این است که تو هم سخاوت داری یا نه؟ آدم با دست خودش که می‏دهد روحیه سخاوت هم در آن زنده می‏شود بعد از مرگ که می‏دهد گر چه شکمها سیر شد اما این شکمهای سیر سخاوت آن را دیگر شکوفا نمی‏کند، چون مرد پس اینکه که آدم کارها را باید با دست خودش انجام می‏دهد. امیرالمؤمنین می‏توانست، حکومت دست او بود، می‏توانست نماینده بگیرد. نماینده او به فقرا چیزی بدهد اما شخصاً در خانه فقرا بعضی کارها را می‏گویند خیلی خوب ما نمی‏فرستیم بعضی افراد نماینده‏ای نیست این کار شدی در آن است که با دست خودش باید انجام شود یک خاطره دیگر داریم، سیره پیغمبر را می‏گوییم. یکی از مسلمان‏ها از دنیا رفت و پیغمبر نماز خواند و پرسید گفت این آقایی که از دنیا رفت که من نماز خواندم، مالی برای بچه‏هایش گذاشته یا نه؟ گفت نه. گفت بسیار آدم خوبی بود تمام اموالش را وقف کرد، اگر به من می‏گفتند من نماز نمی‏خواندم، کسی حق ندارد همه اموالش را وقف کند. وقتی مرد یک خیابان گدا راه بیاندازد باید یک مقدار از این پولها، اصلاً اگر کسی خواسته باشد بیش از یک سوم از مالش را وصیت کند باید وارثین اجازه بدهند چون گاهی وقتها پدرها پیش خود من آمده‏اند، بعضی از این پدرها مثلاً پدرها با بچه‏ها دعوایشان می‏شود می‏گوید نمی‏خواهم یک ذره از مال من به بچه هایم برسد. آمده‏ام تمام اموالم را وقف کنم، خوب آقا درست نیست حالا شما غیظ کردی از بچه‏هایت انتقام بگیری که بعد از مرگ بچه‏هایت چیزی سهمشان نشود. اصلاً گاهی وقتها پول پدر بچه را عوض می‏کند یک چیزی برایتان بگویم یک تاجری در تهران بود یک بچه خیلی هرزه‏ای داشت، بچه نا اهلی داشت پیر شده بود و فکر کرده بود که در آستانه مرگ است و همه پولهایش خواهد افتاد به بچه نا اهل. نقل شد که ایشان آمد قم، خدمت آیت الله بروجردی و گفت که من آقا پول دار هستم، وضعم هم خوب است، پیر شده‏ام در آستانه مرگ هستم. پسرم هم نا اهل است می‏خواهم تمام اموالم را وقف کنم یا به شما هدیه کنم خوب اموالش را داد و رفت و بعد مدتی هم بنده خدا مرد این پیر مرد، این پسر هرزه پا شد آمد قم، گفت من پسر فلانی هستم می‏خواهم یک کلمه به آقا بگویم بروم خوب چون پدرش پول خود را به آقا داده بود، وقت دادند رفت پیش آقا. گفت آقا سلام علیکم من همان پسر هرزه هستم، هر چه بابام گفته است درست گفته شما پولهای بابایم را به من بده، من آدم خوبی می‏شوم. گفتند آقا گفت هم خوب بشو. گفتند این فاسق است، درباره فاسق هم باید تحقیق کرد شما به گفته یک آدم هرزه اطمینان نکنید، تجدید نظر کنید شما آقا ایشان معلوم نیست که راست بگوید معلوم نیست به قولش وفا کند آقا فرموده بود که ما می‏خواهیم با این پول چه کار کنیم. می‏خواهیم یک مدرسه علمیه بسازیم، مدرسه فیضیه بعد توی این مدرسه فیضیه آدمها را تربیت کنیم که مثلاً عالم بشوند این عالم برود. مثلاً محرم، ماه رمضان یک جایی تبلیغ کند 21 باشد ایام محرمی باشد عاشورایی باشد یک نفر هرزه‏ای یا یک آدمهایی دیگر بیایند توی مسجد و احتمالاً این آدم هرزه تحت تأثیر سخنران قرار بگیرد و آدم خوبی شود پس باید ببینید ما باید چقدر راه برویم تا یک آدم درست شود مدرسه بسازیم طلبه تربیت کنیم اعزام مبلغ کنیم به روستاها و شهرها ماه رمضان و محرم می‏شود، آدمها بیایند. در آدمها یک هرزه‏ای پیدا شود، آن هرزه تحت تأثیر قرار بگیرد آن آدم خوب شود ما که آن قدر پیچ به آن می‏دهیم اول پول را بدهیم من از همین امروز عازم، خوب می‏شوم دیگر لازم به مدرسه علمیه هم نیست. شما که می‏خواهید بعد از این همه مقدمات یک آدم خوب درست کنید این از حالا آدم خوب می‏شود (هیچ پولی به آن نده گاهی وقتها اصلاً این اطعام‏ها خیلی مهم است عاشورا اگر پلو آن را حذف کنیم امام حسین هم می‏شود مثل اما جواد باید این اطعام‏ها باشد، این افطاری‏ها باشد، این موجها باید باشد کسی نگوید که آقا مثلاً حالا پول این اطعام را کتاب می‏خریدیم، پول این اطعام را چیزی می‏خریدیم. مسئله اطعام خیلی مهم است وقتی قرآن دعوت می‏کند مسئله شکم را پیش می‏کشد می‏گوید«فلیعبدوا» چرا «طعمعم من جوع و آمنهم من خوف» امنیت و اقتصاد نقش دارد در اینکه مردم قرآن وقتی می‏خواهد بگوید یک کار خوب بکنید اول می‏گوید «کلوض الطیبات» بعد می‏گوید «وعملوا الصالحات» از غذاهای طیب بخورید بعد عمل صالح انجام دهید) فرمود اگر به من می‏گفتید که این آقا مرده اموالش را همه وقف کرده برای کار خیر به بچه هایش نداده است من برای این نماز نمی‏خواندم یعنی توجه به نسل آینده.
رحمت و محبّت نسبت به مردم
پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) (سوز داشت خیلی آیات سوز داریم عفوهای پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله)، سوز پیغمبر «حریص علیکم»، پیغمبر حرص می‏زد سوز خیلی مایه است خدا به موسی (علیه السلام) می‏گوید موسی می‏دانی چرا تو را پیغمبرت کردم. می‏گوید نه. می‏گوید در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. ما طلبه نویی بودیم قم حضرت امام روی منبر فرمود دیشب تا صبح 1 ساعت بیشتر نخوابیدم و از سرشب تا صبح به علمای شهرستانها نامه می‏نوشتم با دست خودم سوز «لعلک باجهدو نفسک»، آنقدر آیه داریم که پیغمبر آنقدر حرص نخور مسوز، رحمت قرآن می‏فرماید «فیما رحمه الله لنت لهم» آن رحمتی که از طرف خداست بخاطر آن رحمت دور تو جمع می‏شوند اگر خشن بودی «لوکنت غلیظ القلب لانفضوا من حولک» تو اگر خشن بودی از دور تو پرت می‏شدند. مسئله رحمت «و ما ارسلناک الی رحمه الالعالمین»اصلاً قرآن داریم که می‏گوید پیغمبر تا تو در میان مردم هستی من اینها را عذاب نمی‏کنم «و ماکان الله لیعضکم و انت فهیم»و انت فهیم انت فهیم تا مادامی که تو در مردم هستی من به اینها قهرم غضب نمی‏کنم.
مبارزه با خرافات
مبارزه با خرافات مربی پیغمبر یک چیزی آویزان می‏کرد به پیغمبر گفت این چه چیز است که به من آویزان کردی؟ فرمود این را آویزان کردم که حفظت کند فوری کند و دور انداخت گفت حافظ من خداست از این هم معلوم می‏شود که کسی بخواهد در آینده کارش خوب شود باید آثارش در جوانی‏اش باشد جوانها من نمی‏دانم اثری در بزرگواری در وجودتان هست یا نه آدمی که می‏خواهد فردا دست به کارهای بزرگی بزند باید آثار کار بزرگ در وجودش باشد یعنی اگر امروز که دارید می‏روید یک پوست خیار دیدید در خیابان با نوک انگشت کنار زدی فردا هم شهردار خوبی می‏شوی، چون هنوز شهردار نشده با نوک انگشت کوچه‏ها را تمیز می‏کنی، می‏گویی این پوست خیار است. می‏گویم ممکن است یک مسلمان بیافتد در آثار نظافت شهر در انگشت پایت بود، فردا هم شهردار شوی موفق می‏شوی (من رفتم خدمت آیت الله بهاء الدینی گفتم ما هر چی از امام دیدیم پیری دیدیم شما از جوانی‏ها چیزی ندیدی به ما بگویی؟ گفت چرا برایت می‏گویم گفت امام 22 ساله بود از خمین آمد قم 80,70 سال پیش بزرگترین شخصیت مملکت که قم در آن زمان فلانی بود، 75 سالش بود یک چرندی را با قرند گفت چون چرندی که می‏گویند حرفهای بیخودی که می‏زنند ناآگاهانه است اگر ناآگاهانه است آدم باید قورتش بدهد «و الکاظمین الغیظ» کظم و غیظ کند «اذا خاتبهم الجاهلون قالو سالاماً» قرآن می‏گوید وقتی آدم جاهلی یک چیزی گفت قورتش بده، برخورد نکن. گاهی قرض و مرض‏ها روی حرفها رو قرض و مرض است نیست؟ با طراحی نیش می‏زند طراحی که نیش می‏زند باید آدم حسابش را چیز کند معاویه نیش می‏زد روی نقشه یک بار عقیل وارد شد عقیل برادر حضرت علی «علیه السلام» بود که گفت چی است. گفت عقیل آمد. گفت خوب بیاید گفت این عمویش ابولهب است «تبت یدا ابی لهب» می‏خواست علی و برادر علی را بکشند، گفت این عمویش ابولهب است یک مرتبه عقیل هم پا شد زد گفت معاویه و «و امرأته و حمالته الحطب» چون اگر او عموی من است «حماله الحطب» هم عمه تو است و اینها گاهی وقتها باید متلک گاهی روی نا آگاهانه است آدم متلک نا آگاهانه را کظم و غضب می‏کند اما روی قرض آیت الله بهاءالدینی می‏گفت شخصیتی چند ساله؟ 75 ساله یک متلکی گفت یک چرندی گفت روی قرض آن 75 سالش بود با قرض متلکی گفت، امام هم 22 سالش بود از خمین آمده بود، می‏گفت چنین زد توی گوش این که عینک آن 4 قطعه شد من هم همان جا ایستاده بودم دیدم این صحنه را بعد امام که از پاریس آمد به دولت بختیار گفت من توی دهن این دولت می‏زنم کسی که در پیری می‏گوید من توی دهن می‏زنم باید رگ زدنش را در جوانی خیلی از جوانها بی خاصیت هستند. این پرفسور هم بشود پرفسور بی خاصیت است. بعضی‏ها وجود جوهر ندارند افرادی که جوهر دارند حسابشان جدا است آدمهایی که جوهر داردندها صبح که می‏رود دکان نانوایی می‏گوید حالا که من جوان هستم، نانوایی هم که خلوت است چهار تا پیرمرد که در کوچه ما است 4 تا نان بخرم یکی یکی دستشان بدهم اصلاً در را که می‏زند می‏گوید آقا من صبح‏ها که می‏روم نان بگیرم دوتا نان هم برای شما می‏گیرم. انگار که من پسر شما هستم چشمش کور شود برود سالمندان کمیته امداد هست بنیاد 15 خرداد هست سازمان بهزیستی هم هست مگر من نوکر آن هستم اصلاً اگر این رحم کند به پیرمرد ممکن است که این پیرمرد هم یک مشکلی از این پسر حل کند آن می‏گوید به من چه آن هم می‏گوید به من چه قرآن بخوانم قرآن می‏گوید «بعضکم من بعض» من از شما، شما هم از من هستید یعنی اگر من دلم برای شما بسوزد شما هم یک جایی جبران می‏کنی برعکسش اگر یک توطئه‏ای کنیم «من حضر بعر لااخه وقع فیه» اگر یک کسی طراحی کند برای اینکه یک کسی را سرنگون کند خودش به همان بلا مبتلا می‏شود یعنی هر کس چاه بکند خودش می‏افتد توش شما اگر روی کلک یک شن انداختی توی دیگ آش این ظرف دیگ را توی هزار تا کاسه می‏کند توی همان کاسه‏ای که به تو می‏دهند شن می‏رود زیر دندان خودت یعنی خداوند چنان طراحی می‏کند که آن طراحی شیطنت تو برمی‏گردد به خودت امروز کلاه برداری کردی؟ کفاشی کفش‏های من را کوکهایش را درشت زدی، سرابندی دوختی، فردا هم بنا، خانه شما را سرابندی آن هم بخارش را سرابندی اگر ببینی که همه سرابندی کلاه می‏گذاری)
 پیغمبر ما 40 سالگی می‏خواهد بتها را بشکند آثار بت شکنی در بچگی‏اش است مربی چیزی به او آویزان می‏کند می‏گوید این چی است به من آویزان کردی می‏گوید حافظت است می‏گوید حافظ من خداست کسی که می‏خواهد بت را بشکند آثار بت شکنی در وجودش هست.
محبّت با اسیران
محبت به اسیر این را می‏گویند رحمت است در جنگ خیبر خوب یک عده اسیر شدند و دو تا زن هم اسیر شدند این زنها را به یکی از اصحاب گفتند ببرش پهلوی پیغمبر این می‏خواست شیرین کاری کند این دو تا زن اسیر را از بغل کشته مردهایش عبور داد، که این زنها کشته مردها را ببینند و جیغ بزنند وقتی آورد پیش پیغمبر گفت حضرت فرمود که شما چرا صورتتان خراشیده است. چون زنها تا کشته برادرشان را دیدند بر روی صورتشان خاک ریختند تو صورتشان. حضرت فرمود چرا قیافه شما این طور است؟ مرد گفت آقا من یک شیرین کاری کرده‏ام. گفت این زنها را وقتی می‏خواستم بیاورم خدمت شما راهشان را گرداندم از یک راهی آوردم که مثلاً آن کشته مردشان را ببینند و جیغ بزنند. فرمود خوب مگر تو رحم بلد نیستی، حالا گیرم زن کافر است و گیرم اسیر شده مگر می‏شود زن کافر را دلش را بسوزانی خیلی کار بیخودی کرده‏ای (خوب یک صلوات بفرستید خدا با پیغمبر یا ابراهیم توی قرآن داریم یا موسی (علیه السلام) داریم یا یحیی (علیه السلام) داریم یا عیسی (علیه السلام) داریم اما توی قرآن یا محمد نداریم همه پیغمبرها را با اسم صدا می‏زند پیغمبر ما را با لقب صدا می‏زند «یا ایها النبی الرسول یا ایها المزمل یا ایها المزمل» این هم که باقی پیغمبرها را با اسم صدا می‏زند پیغمبر ما را با این باز پیدا است که حسابش جداست عرض کردم هزار مرتبه توی قرآن پیغمبر ما مخاطب قرار گرفته، هزار بار ضمیر و مخاطب داریم که غرض از شخص پیغمبر ماست حدوداً بخشی‏اش را عرض کردم «قریتک یا بک لسانک وجهک عینک یدک ظهرک قومک قرینک وجهک صدرک» خیلی پیغمبر در قرآن مخاطب قرآن قرار گرفته است حدود 200 مرتبه ربک داریم توی قرآن، که اکثر ربک یعنی پروردگار توست ربکم می‏گوید ربک البته ربک توی قرآن زیاد داریم اما حدود 200 مرتبه ربک توی قرآن داریم که اکثر شخص پیغمبر است مورد عنایت خداوند است در قرآن قسم زیادی داریم اما یکی از قسم‏ها را می‏گوییم عظیم است و آنجایی که می‏گوید: «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه اقسم لو تعلمون عظیم» قسم ببیند خدا به خیلی چیزها قسم خورده است حدود 40 تا قسم توی قرآن است چند تایش مال چیزهای زمینی است چندتایش چیزهای آسمانی است یک قسم آن بزرگ «بمواقع النجوم» یعنی مدار ستاره‏ها نمی‏گوید قسم به خورشید و الشمس یعنی قسم به خورشید ولی وقتی می‏گوید قسم به تمام مدارهای ستاره‏ها یعنی قسم به همه کهکشانها بعد می‏گوید این قسم بزرگی بود «و انه تقسم و تعلمون عظیم»خداوند مدار ستاره‏ها را می‏گوید بزرگ «زلزله الساعه شئی عظیم» است «و انک علی کل عظیم».
معرّفی چراغهای هدایت
سیره پیغمبر، پیغمبر خبر از غیب می‏داد نمونه‏های زیادی است که پیغمبر از آینده خبر می‏داد در مدیریت پیغمبر ببینید، ببینید اگر شما جاده را حساب کنید پیغمبر اسلام اینجا بود برای اینکه بعد از خودش مردم خط را گم نکنند دهها سال مدیریت را به عهده دارد دهها سال بعد از خودش طراحی کرد دید گیج شدید پای لامپها وایستید گاهی می‏روید مشهد به خانمها می‏گویند اگر گم شدید می‏آیید زیر نقار خانه می‏آیید زیر ساعت می‏آید پای نقارخانه می‏آیید پای این چراغ یعنی یک جایی را معین می‏کنید که هر جا گم شدید می‏آیید آنجا بایستید تا هم دیگر را پیدا کنید پیغمبر فرمود اگر گم شدید اگرگیج شدید که حق با چه کسی است بیایید پای چراغ بایستیدها یک چراغ روشن کرد به نام فاطمه فرمود «فاطمه بعضه منی» فاطمه جگر گوشه من است من «من آذاها عن آذانی» اذیت فاطمه اذیت من است رضای فاطمه رضای من خداست یعنی اگر گیج شدید حق با چه کسی است ببینید فاطمه طرفدار چه کسی است خوب فاطمه بعد یکی دو ماه شهید شد بعد از فاطمه کی؟ یعنی اگر نمی‏دانید حق با علی است یا غیر علی ببینید فاطمه طرفدار چه کسی است بعد از فاطمه آمد سراغ ابی ذر فرمود روی کره زمین هیچ کس راستگوتر از ابی ذر نیست «ما اذله الذراء ذمی لهجه اسدق فمن اذیقه»صاحب لهجه صادق‏تر از ابی ذر نیست بعضی اگر گیج شدید که حق با چه کسی است ببینید ابی ذر کجا ایستاده است چراغ دوم ابی‏ذر است یک بار ابی‏ذر آمد در جلسه معاویه دید همه سران مملکت هم هستند قه قه خندید گفتند چرا می‏خندی گفت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که هر وقت مسئولین حکومت از دودمان بنی امیه بودند خاک توی سر مردم کند بدترین رژیم است معاویه خیلی برخورد، ابی ذر یکی از اصحاب پیامبر با این حدیثش رژیمش رفت روی هوا، گفت: ابی‏ذر کی شنیده این حدیث را؟ یا باید شاهد بیاوری یا معلوم می‏شود این حدیث‏ها را به هم می‏بافی تا آبروی رژیم ما را ببری یالا شاهد ابی‏ذر هم شاهد شاید علی، حضرت علی خیلی با پیامبر بوده احتمال می‏دهم او شنیده حضرت علی آمد الان اگر ما جزء حزبمان و جناح سیاسی باشیم باید حضرت علی از ابی‏ذر حمایت کند فرمودند من این حدیث را نشنیده‏ام جان ابی‏ذر در خطر است گفت یا باید شاهد بیاوری یا سرت را قطع می‏کنیم، حضرت دید جان طرفدار خودش که ابی‏ذر طرفدار آن حضرت بود، خوب خودش در خطر است دروغ هم باید بگوید، دروغ مصلحت‏آمیز گفت نه خیر من این حدیث را نشنیده‏ام تا تصمیم خطرناک را گرفت که او را بکشد گفت خوب یه چیز شنیده‏ام که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ابی‏ذر هیچ وقت دروغ نمی‏گوید. این را شنیده‏ام که ابی‏ذر دروغ نمی‏گوید. یه لامپ روشن کرد، لامپ. ابی‏ذر فرمود هر وقت مشکل شد که حق با کیست بروید پای چراغ ابی‏ذر، ابی‏ذر در ربذه از دنیا رفت باز برای دهه سوم یه لامپ روشن کرد به نام عمار فرمود: عمار بنیه طرفدار کیست هر کس عمار را کشت معلوم می‏شود گروه باطلی است در جنگ صفین لشگر معاویه عمار را کشت پس معلوم می‏شود که ما باطلیم چون قاتل عمار معاویه پس باطلند خیلی خوب قاتل عمار علی است که او را به جبهه آورد اگر نمی‏آورد شهید نمی شد بابا دفاع باید کرد قاتل کیست عمار هم شهید شد بعد فرمود: حسن و حسین امامان «قاما اوقعدا»، حسین متی و انا من حسین، اگر گیج شدید یزید روی کار آمد ببینید امام حسین چیه این طراحی که پیامبر کرد لامپ‏هایی را روشن کرد که به مردم بگوید من که از دنیا رفتم اگر با موجی خواستید خط را کور کنند. خواستند رقیبی بتراشند، خواستند شما را گیج کنند پنج لامپ در پنج برهه از زمان زده‏ام، زهرا، اگر شهید شد ابی‏ذر است، در ربذه از دنیا می‏رود عمار، در جنگ صفین شهید می‏شود امام حسین (علیه السلام) است تا پنجاه سال بعد از خودش فرمود هر وقت گیج شدید پای این لامپ‏ها، این طراحی پیامبر برای اینکه خط گم نشود.
خدایا تو را بحق محمد و آل محمد روز به روز معرفت ما را نسبت به پیغمبر و اهل بیتش عشق ما را محبت ما را مودت ما را اطاعت ما را نسبت به این خاندان بیشتر بفرما. (آمین)
کسانی که ما را با اسلام با قرآن با پیغمبر و اهل بیت آشنا کردند و الان نیستند آنها را با محمد و آل محمد مهشور و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. (آمین)
قلب آقا امام زمان را از ما راضی بدار. (آمین)
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment