الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
رمضان امسال را داریم با زندگی پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) آشنا میشویم چه جوری زندگی میکرد لباسش، پوشاکش، خوراکش، خوابش بیداریاش، جنگش، صلحش، رفتش، برگشتش. سیره پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) را چرا چون قرآن به ما میگوید: «و لقد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه» مثل پیغمبر باشید مثل پیغمبر باشید حالا مقدار زیادی 40,50 نکته راجع به زندگی پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) در جلسات قبل گفتیم.
گذشت از خطاکار
در این جلسه چند تا نکته دیگر داریم، عفو، پیغمبر موضوع بحث: سیره پیامبر اکرم (صلّی الله و علیه و آله) و اهل بیت او (علیهم السلام) عفو حضرت موارد زیادی هم از عفو داریم و شما و من که امت پیغمبر هستیم، ما هم بیاییم امتمان را ببخشیم چند نمونه آنها را من نوشتم اینجا، یک: مردی را نزد حضرت بردند گفتند این شخص میخواسته شما را بکشد. فرمود خیلی خوب می خواسته بکشد نکشته که توی دلش بوده که مرا بکشد ولی حالا که نکرده من بخشیدمش آزادش کردم خیلی است. دوم: وحشی قاتل بگویید، حمزه، آمد پهلوی حضرت گفت من مسلمان شدهام عموی شما را در جنگ احد کشتم مرا ببخش. گفت خیلی خوب تو را هم بخشیدم. سوم: یک زن یهودی یک غذای مسموم برای پیغمبر فرستاد سمی توی غذا ریخت و آورد پهلوی حضرت، حضرت غذا را نخورد و فرمود: تو را بخشیدم. چهارم: در جنگ احد دندان پیغمبر شکسته شد داشت خون از لب و دندان می آمد، گفتند یا رسول الله نفرین کن. فرمود نه من به این مردم نفرین نمیکنم دعایشان میکنم «اللهم عهد قومی فانهم لایعلمون» خدایا اینها را ببخش اینها نمیدانند. چه پیغمبری داشتیم چندم؟ پنجم: یک کنیزی خدمت حضرت آمد و سه مرتبه این لباس پیغمبر را به تندی کشید حضرت فرمود خانم چه میکنی؟ گفت که من یک مریضی در منزل دارم به من گفتند اگر که یک نخ از لباس پیغمبر بیاوری شفا پیدا میکند. من میخواهم یک نخ از لباست بکشم بیرون پیغمبر ما یک دختر دیگری داشت که قبل از حضرت زهرا از دنیا رفت. این دختر به نام زینب بود شوهرش هم در مکه بود، شوهر کافر بود وقتی آمد مدینه اجازه نداد دختر پیغمبر بیاید به مدینه شوهر که داماد پیغمبر است کافر بود در جنگ اسیر شد وقتی اسیر شد دختر پیغمبر یک مقدار طلاهای خدیجه را داشت گردنبند و اینها را فرستاد مدینه که این را بگیر شوهر من را آزادش کن حضرت تا نگاهش به گردنبند خدیجه خورد یاد خدیجه افتاد و منقلب شد و گفت من بالاخره این اسیری حق همه مسلمانها است به مسلمانها گفت من از حقم گذشتم شما هم اگر میگذارید این را آزاد کنید. این مردم سالاریها رهبر پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) فرمود: من یک سهم دارم من سهم خودم را میبخشم شما هم میبخشی گفتم میبخشیم میبخشید و برگرداند و بالاخره بعد هم این هم شوهر مسلمان نشد و ملحق شد و اجازه هجرت هم داد و چون قبلاً اجازه نمیداد هجرت کند.
محبّت به فرزند
(یک مورد دیگر یک بچهای را آوردند سلام علیکم صلوات بفرستید (صلوات حضار) یک بچهای را آوردند که حضرت مثلاً توی دل حضرت اذان در گوش آن بگویید مثلاً بچه متبرک شود بچه ظاهراً ادرار کرد تا ادرار کرد مادرش جیغ کشید. فرمود چرا جیغ میزنی، خوب این جیغ تو در روح بچه اثر دارد. خوب آخه دامان پیغمبر آلوده شد. فرمود: آلوده شد، میشورم شما حق نداری جیغ بزنی بخاطر اینکه دامان پیغمبر آلوده شد این هم مورد ششم. مورد هفتم: یک یهودی آمد به پیغمبر گفت: السام علیکم عوض اینکه بگوید السلام علیکم. جملهای گفت که معنای بدی دارد عایشه ناراحت شد، گفت آقا جوابش را بدهم. گفت نه جوابش داده شد گفتم و علیکم. یک روز پیغمبر اکرم یکی از فرزندانش را روی دامنش بچه کوچکی بود میبوسید و یک مردی از اشراف جاهلیت آمد گفت که چه خبر است حالا تو یک بچه داری آنقدر میبوسی من ده تا پسر داشتم هیچ کدام را تا حالا نبوسیدم. فرمود: چه قلب سنگینی داری «ملا یرحم لا یرحم» تو سنگدل هستی.
حفظ حقوق فرزند در وقف و وصیّت
یک روز شخصی وصیت کرد که انبار خرمایش را بعد از مرگش بدهند به فقرا حضرت رسید و یکی از این دانههای خرما را برداشت و دست گرفت، فرمود اگر این یک دانه خرما را دست خودش میداد ارزشش بیش از این بود که تمام انبار خرما را بعد از مرگش بدهند این پیداست که بعد از اسلام نظرش اقتصادی نیست، اگر اسلام فقط اقتصادی بود یک انبار خرما از نظر اقتصادی شکمهای بیشتری را سیر میکند تا یک دانه خرما. بحث این است که تو هم سخاوت داری یا نه؟ آدم با دست خودش که میدهد روحیه سخاوت هم در آن زنده میشود بعد از مرگ که میدهد گر چه شکمها سیر شد اما این شکمهای سیر سخاوت آن را دیگر شکوفا نمیکند، چون مرد پس اینکه که آدم کارها را باید با دست خودش انجام میدهد. امیرالمؤمنین میتوانست، حکومت دست او بود، میتوانست نماینده بگیرد. نماینده او به فقرا چیزی بدهد اما شخصاً در خانه فقرا بعضی کارها را میگویند خیلی خوب ما نمیفرستیم بعضی افراد نمایندهای نیست این کار شدی در آن است که با دست خودش باید انجام شود یک خاطره دیگر داریم، سیره پیغمبر را میگوییم. یکی از مسلمانها از دنیا رفت و پیغمبر نماز خواند و پرسید گفت این آقایی که از دنیا رفت که من نماز خواندم، مالی برای بچههایش گذاشته یا نه؟ گفت نه. گفت بسیار آدم خوبی بود تمام اموالش را وقف کرد، اگر به من میگفتند من نماز نمیخواندم، کسی حق ندارد همه اموالش را وقف کند. وقتی مرد یک خیابان گدا راه بیاندازد باید یک مقدار از این پولها، اصلاً اگر کسی خواسته باشد بیش از یک سوم از مالش را وصیت کند باید وارثین اجازه بدهند چون گاهی وقتها پدرها پیش خود من آمدهاند، بعضی از این پدرها مثلاً پدرها با بچهها دعوایشان میشود میگوید نمیخواهم یک ذره از مال من به بچه هایم برسد. آمدهام تمام اموالم را وقف کنم، خوب آقا درست نیست حالا شما غیظ کردی از بچههایت انتقام بگیری که بعد از مرگ بچههایت چیزی سهمشان نشود. اصلاً گاهی وقتها پول پدر بچه را عوض میکند یک چیزی برایتان بگویم یک تاجری در تهران بود یک بچه خیلی هرزهای داشت، بچه نا اهلی داشت پیر شده بود و فکر کرده بود که در آستانه مرگ است و همه پولهایش خواهد افتاد به بچه نا اهل. نقل شد که ایشان آمد قم، خدمت آیت الله بروجردی و گفت که من آقا پول دار هستم، وضعم هم خوب است، پیر شدهام در آستانه مرگ هستم. پسرم هم نا اهل است میخواهم تمام اموالم را وقف کنم یا به شما هدیه کنم خوب اموالش را داد و رفت و بعد مدتی هم بنده خدا مرد این پیر مرد، این پسر هرزه پا شد آمد قم، گفت من پسر فلانی هستم میخواهم یک کلمه به آقا بگویم بروم خوب چون پدرش پول خود را به آقا داده بود، وقت دادند رفت پیش آقا. گفت آقا سلام علیکم من همان پسر هرزه هستم، هر چه بابام گفته است درست گفته شما پولهای بابایم را به من بده، من آدم خوبی میشوم. گفتند آقا گفت هم خوب بشو. گفتند این فاسق است، درباره فاسق هم باید تحقیق کرد شما به گفته یک آدم هرزه اطمینان نکنید، تجدید نظر کنید شما آقا ایشان معلوم نیست که راست بگوید معلوم نیست به قولش وفا کند آقا فرموده بود که ما میخواهیم با این پول چه کار کنیم. میخواهیم یک مدرسه علمیه بسازیم، مدرسه فیضیه بعد توی این مدرسه فیضیه آدمها را تربیت کنیم که مثلاً عالم بشوند این عالم برود. مثلاً محرم، ماه رمضان یک جایی تبلیغ کند 21 باشد ایام محرمی باشد عاشورایی باشد یک نفر هرزهای یا یک آدمهایی دیگر بیایند توی مسجد و احتمالاً این آدم هرزه تحت تأثیر سخنران قرار بگیرد و آدم خوبی شود پس باید ببینید ما باید چقدر راه برویم تا یک آدم درست شود مدرسه بسازیم طلبه تربیت کنیم اعزام مبلغ کنیم به روستاها و شهرها ماه رمضان و محرم میشود، آدمها بیایند. در آدمها یک هرزهای پیدا شود، آن هرزه تحت تأثیر قرار بگیرد آن آدم خوب شود ما که آن قدر پیچ به آن میدهیم اول پول را بدهیم من از همین امروز عازم، خوب میشوم دیگر لازم به مدرسه علمیه هم نیست. شما که میخواهید بعد از این همه مقدمات یک آدم خوب درست کنید این از حالا آدم خوب میشود (هیچ پولی به آن نده گاهی وقتها اصلاً این اطعامها خیلی مهم است عاشورا اگر پلو آن را حذف کنیم امام حسین هم میشود مثل اما جواد باید این اطعامها باشد، این افطاریها باشد، این موجها باید باشد کسی نگوید که آقا مثلاً حالا پول این اطعام را کتاب میخریدیم، پول این اطعام را چیزی میخریدیم. مسئله اطعام خیلی مهم است وقتی قرآن دعوت میکند مسئله شکم را پیش میکشد میگوید«فلیعبدوا» چرا «طعمعم من جوع و آمنهم من خوف» امنیت و اقتصاد نقش دارد در اینکه مردم قرآن وقتی میخواهد بگوید یک کار خوب بکنید اول میگوید «کلوض الطیبات» بعد میگوید «وعملوا الصالحات» از غذاهای طیب بخورید بعد عمل صالح انجام دهید) فرمود اگر به من میگفتید که این آقا مرده اموالش را همه وقف کرده برای کار خیر به بچه هایش نداده است من برای این نماز نمیخواندم یعنی توجه به نسل آینده.
رحمت و محبّت نسبت به مردم
پیغمبر (صلّی الله و علیه و آله) (سوز داشت خیلی آیات سوز داریم عفوهای پیغمبر(صلّی الله و علیه و آله)، سوز پیغمبر «حریص علیکم»، پیغمبر حرص میزد سوز خیلی مایه است خدا به موسی (علیه السلام) میگوید موسی میدانی چرا تو را پیغمبرت کردم. میگوید نه. میگوید در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. ما طلبه نویی بودیم قم حضرت امام روی منبر فرمود دیشب تا صبح 1 ساعت بیشتر نخوابیدم و از سرشب تا صبح به علمای شهرستانها نامه مینوشتم با دست خودم سوز «لعلک باجهدو نفسک»، آنقدر آیه داریم که پیغمبر آنقدر حرص نخور مسوز، رحمت قرآن میفرماید «فیما رحمه الله لنت لهم» آن رحمتی که از طرف خداست بخاطر آن رحمت دور تو جمع میشوند اگر خشن بودی «لوکنت غلیظ القلب لانفضوا من حولک» تو اگر خشن بودی از دور تو پرت میشدند. مسئله رحمت «و ما ارسلناک الی رحمه الالعالمین»اصلاً قرآن داریم که میگوید پیغمبر تا تو در میان مردم هستی من اینها را عذاب نمیکنم «و ماکان الله لیعضکم و انت فهیم»و انت فهیم انت فهیم تا مادامی که تو در مردم هستی من به اینها قهرم غضب نمیکنم.
مبارزه با خرافات
مبارزه با خرافات مربی پیغمبر یک چیزی آویزان میکرد به پیغمبر گفت این چه چیز است که به من آویزان کردی؟ فرمود این را آویزان کردم که حفظت کند فوری کند و دور انداخت گفت حافظ من خداست از این هم معلوم میشود که کسی بخواهد در آینده کارش خوب شود باید آثارش در جوانیاش باشد جوانها من نمیدانم اثری در بزرگواری در وجودتان هست یا نه آدمی که میخواهد فردا دست به کارهای بزرگی بزند باید آثار کار بزرگ در وجودش باشد یعنی اگر امروز که دارید میروید یک پوست خیار دیدید در خیابان با نوک انگشت کنار زدی فردا هم شهردار خوبی میشوی، چون هنوز شهردار نشده با نوک انگشت کوچهها را تمیز میکنی، میگویی این پوست خیار است. میگویم ممکن است یک مسلمان بیافتد در آثار نظافت شهر در انگشت پایت بود، فردا هم شهردار شوی موفق میشوی (من رفتم خدمت آیت الله بهاء الدینی گفتم ما هر چی از امام دیدیم پیری دیدیم شما از جوانیها چیزی ندیدی به ما بگویی؟ گفت چرا برایت میگویم گفت امام 22 ساله بود از خمین آمد قم 80,70 سال پیش بزرگترین شخصیت مملکت که قم در آن زمان فلانی بود، 75 سالش بود یک چرندی را با قرند گفت چون چرندی که میگویند حرفهای بیخودی که میزنند ناآگاهانه است اگر ناآگاهانه است آدم باید قورتش بدهد «و الکاظمین الغیظ» کظم و غیظ کند «اذا خاتبهم الجاهلون قالو سالاماً» قرآن میگوید وقتی آدم جاهلی یک چیزی گفت قورتش بده، برخورد نکن. گاهی قرض و مرضها روی حرفها رو قرض و مرض است نیست؟ با طراحی نیش میزند طراحی که نیش میزند باید آدم حسابش را چیز کند معاویه نیش میزد روی نقشه یک بار عقیل وارد شد عقیل برادر حضرت علی «علیه السلام» بود که گفت چی است. گفت عقیل آمد. گفت خوب بیاید گفت این عمویش ابولهب است «تبت یدا ابی لهب» میخواست علی و برادر علی را بکشند، گفت این عمویش ابولهب است یک مرتبه عقیل هم پا شد زد گفت معاویه و «و امرأته و حمالته الحطب» چون اگر او عموی من است «حماله الحطب» هم عمه تو است و اینها گاهی وقتها باید متلک گاهی روی نا آگاهانه است آدم متلک نا آگاهانه را کظم و غضب میکند اما روی قرض آیت الله بهاءالدینی میگفت شخصیتی چند ساله؟ 75 ساله یک متلکی گفت یک چرندی گفت روی قرض آن 75 سالش بود با قرض متلکی گفت، امام هم 22 سالش بود از خمین آمده بود، میگفت چنین زد توی گوش این که عینک آن 4 قطعه شد من هم همان جا ایستاده بودم دیدم این صحنه را بعد امام که از پاریس آمد به دولت بختیار گفت من توی دهن این دولت میزنم کسی که در پیری میگوید من توی دهن میزنم باید رگ زدنش را در جوانی خیلی از جوانها بی خاصیت هستند. این پرفسور هم بشود پرفسور بی خاصیت است. بعضیها وجود جوهر ندارند افرادی که جوهر دارند حسابشان جدا است آدمهایی که جوهر داردندها صبح که میرود دکان نانوایی میگوید حالا که من جوان هستم، نانوایی هم که خلوت است چهار تا پیرمرد که در کوچه ما است 4 تا نان بخرم یکی یکی دستشان بدهم اصلاً در را که میزند میگوید آقا من صبحها که میروم نان بگیرم دوتا نان هم برای شما میگیرم. انگار که من پسر شما هستم چشمش کور شود برود سالمندان کمیته امداد هست بنیاد 15 خرداد هست سازمان بهزیستی هم هست مگر من نوکر آن هستم اصلاً اگر این رحم کند به پیرمرد ممکن است که این پیرمرد هم یک مشکلی از این پسر حل کند آن میگوید به من چه آن هم میگوید به من چه قرآن بخوانم قرآن میگوید «بعضکم من بعض» من از شما، شما هم از من هستید یعنی اگر من دلم برای شما بسوزد شما هم یک جایی جبران میکنی برعکسش اگر یک توطئهای کنیم «من حضر بعر لااخه وقع فیه» اگر یک کسی طراحی کند برای اینکه یک کسی را سرنگون کند خودش به همان بلا مبتلا میشود یعنی هر کس چاه بکند خودش میافتد توش شما اگر روی کلک یک شن انداختی توی دیگ آش این ظرف دیگ را توی هزار تا کاسه میکند توی همان کاسهای که به تو میدهند شن میرود زیر دندان خودت یعنی خداوند چنان طراحی میکند که آن طراحی شیطنت تو برمیگردد به خودت امروز کلاه برداری کردی؟ کفاشی کفشهای من را کوکهایش را درشت زدی، سرابندی دوختی، فردا هم بنا، خانه شما را سرابندی آن هم بخارش را سرابندی اگر ببینی که همه سرابندی کلاه میگذاری)
پیغمبر ما 40 سالگی میخواهد بتها را بشکند آثار بت شکنی در بچگیاش است مربی چیزی به او آویزان میکند میگوید این چی است به من آویزان کردی میگوید حافظت است میگوید حافظ من خداست کسی که میخواهد بت را بشکند آثار بت شکنی در وجودش هست.
محبّت با اسیران
محبت به اسیر این را میگویند رحمت است در جنگ خیبر خوب یک عده اسیر شدند و دو تا زن هم اسیر شدند این زنها را به یکی از اصحاب گفتند ببرش پهلوی پیغمبر این میخواست شیرین کاری کند این دو تا زن اسیر را از بغل کشته مردهایش عبور داد، که این زنها کشته مردها را ببینند و جیغ بزنند وقتی آورد پیش پیغمبر گفت حضرت فرمود که شما چرا صورتتان خراشیده است. چون زنها تا کشته برادرشان را دیدند بر روی صورتشان خاک ریختند تو صورتشان. حضرت فرمود چرا قیافه شما این طور است؟ مرد گفت آقا من یک شیرین کاری کردهام. گفت این زنها را وقتی میخواستم بیاورم خدمت شما راهشان را گرداندم از یک راهی آوردم که مثلاً آن کشته مردشان را ببینند و جیغ بزنند. فرمود خوب مگر تو رحم بلد نیستی، حالا گیرم زن کافر است و گیرم اسیر شده مگر میشود زن کافر را دلش را بسوزانی خیلی کار بیخودی کردهای (خوب یک صلوات بفرستید خدا با پیغمبر یا ابراهیم توی قرآن داریم یا موسی (علیه السلام) داریم یا یحیی (علیه السلام) داریم یا عیسی (علیه السلام) داریم اما توی قرآن یا محمد نداریم همه پیغمبرها را با اسم صدا میزند پیغمبر ما را با لقب صدا میزند «یا ایها النبی الرسول یا ایها المزمل یا ایها المزمل» این هم که باقی پیغمبرها را با اسم صدا میزند پیغمبر ما را با این باز پیدا است که حسابش جداست عرض کردم هزار مرتبه توی قرآن پیغمبر ما مخاطب قرار گرفته، هزار بار ضمیر و مخاطب داریم که غرض از شخص پیغمبر ماست حدوداً بخشیاش را عرض کردم «قریتک یا بک لسانک وجهک عینک یدک ظهرک قومک قرینک وجهک صدرک» خیلی پیغمبر در قرآن مخاطب قرآن قرار گرفته است حدود 200 مرتبه ربک داریم توی قرآن، که اکثر ربک یعنی پروردگار توست ربکم میگوید ربک البته ربک توی قرآن زیاد داریم اما حدود 200 مرتبه ربک توی قرآن داریم که اکثر شخص پیغمبر است مورد عنایت خداوند است در قرآن قسم زیادی داریم اما یکی از قسمها را میگوییم عظیم است و آنجایی که میگوید: «فلا اقسم بمواقع النجوم و انه اقسم لو تعلمون عظیم» قسم ببیند خدا به خیلی چیزها قسم خورده است حدود 40 تا قسم توی قرآن است چند تایش مال چیزهای زمینی است چندتایش چیزهای آسمانی است یک قسم آن بزرگ «بمواقع النجوم» یعنی مدار ستارهها نمیگوید قسم به خورشید و الشمس یعنی قسم به خورشید ولی وقتی میگوید قسم به تمام مدارهای ستارهها یعنی قسم به همه کهکشانها بعد میگوید این قسم بزرگی بود «و انه تقسم و تعلمون عظیم»خداوند مدار ستارهها را میگوید بزرگ «زلزله الساعه شئی عظیم» است «و انک علی کل عظیم».
معرّفی چراغهای هدایت
سیره پیغمبر، پیغمبر خبر از غیب میداد نمونههای زیادی است که پیغمبر از آینده خبر میداد در مدیریت پیغمبر ببینید، ببینید اگر شما جاده را حساب کنید پیغمبر اسلام اینجا بود برای اینکه بعد از خودش مردم خط را گم نکنند دهها سال مدیریت را به عهده دارد دهها سال بعد از خودش طراحی کرد دید گیج شدید پای لامپها وایستید گاهی میروید مشهد به خانمها میگویند اگر گم شدید میآیید زیر نقار خانه میآیید زیر ساعت میآید پای نقارخانه میآیید پای این چراغ یعنی یک جایی را معین میکنید که هر جا گم شدید میآیید آنجا بایستید تا هم دیگر را پیدا کنید پیغمبر فرمود اگر گم شدید اگرگیج شدید که حق با چه کسی است بیایید پای چراغ بایستیدها یک چراغ روشن کرد به نام فاطمه فرمود «فاطمه بعضه منی» فاطمه جگر گوشه من است من «من آذاها عن آذانی» اذیت فاطمه اذیت من است رضای فاطمه رضای من خداست یعنی اگر گیج شدید حق با چه کسی است ببینید فاطمه طرفدار چه کسی است خوب فاطمه بعد یکی دو ماه شهید شد بعد از فاطمه کی؟ یعنی اگر نمیدانید حق با علی است یا غیر علی ببینید فاطمه طرفدار چه کسی است بعد از فاطمه آمد سراغ ابی ذر فرمود روی کره زمین هیچ کس راستگوتر از ابی ذر نیست «ما اذله الذراء ذمی لهجه اسدق فمن اذیقه»صاحب لهجه صادقتر از ابی ذر نیست بعضی اگر گیج شدید که حق با چه کسی است ببینید ابی ذر کجا ایستاده است چراغ دوم ابیذر است یک بار ابیذر آمد در جلسه معاویه دید همه سران مملکت هم هستند قه قه خندید گفتند چرا میخندی گفت از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شنیدم که هر وقت مسئولین حکومت از دودمان بنی امیه بودند خاک توی سر مردم کند بدترین رژیم است معاویه خیلی برخورد، ابی ذر یکی از اصحاب پیامبر با این حدیثش رژیمش رفت روی هوا، گفت: ابیذر کی شنیده این حدیث را؟ یا باید شاهد بیاوری یا معلوم میشود این حدیثها را به هم میبافی تا آبروی رژیم ما را ببری یالا شاهد ابیذر هم شاهد شاید علی، حضرت علی خیلی با پیامبر بوده احتمال میدهم او شنیده حضرت علی آمد الان اگر ما جزء حزبمان و جناح سیاسی باشیم باید حضرت علی از ابیذر حمایت کند فرمودند من این حدیث را نشنیدهام جان ابیذر در خطر است گفت یا باید شاهد بیاوری یا سرت را قطع میکنیم، حضرت دید جان طرفدار خودش که ابیذر طرفدار آن حضرت بود، خوب خودش در خطر است دروغ هم باید بگوید، دروغ مصلحتآمیز گفت نه خیر من این حدیث را نشنیدهام تا تصمیم خطرناک را گرفت که او را بکشد گفت خوب یه چیز شنیدهام که پیامبر (صلّی الله علیه و آله و سلم) فرمود: ابیذر هیچ وقت دروغ نمیگوید. این را شنیدهام که ابیذر دروغ نمیگوید. یه لامپ روشن کرد، لامپ. ابیذر فرمود هر وقت مشکل شد که حق با کیست بروید پای چراغ ابیذر، ابیذر در ربذه از دنیا رفت باز برای دهه سوم یه لامپ روشن کرد به نام عمار فرمود: عمار بنیه طرفدار کیست هر کس عمار را کشت معلوم میشود گروه باطلی است در جنگ صفین لشگر معاویه عمار را کشت پس معلوم میشود که ما باطلیم چون قاتل عمار معاویه پس باطلند خیلی خوب قاتل عمار علی است که او را به جبهه آورد اگر نمیآورد شهید نمی شد بابا دفاع باید کرد قاتل کیست عمار هم شهید شد بعد فرمود: حسن و حسین امامان «قاما اوقعدا»، حسین متی و انا من حسین، اگر گیج شدید یزید روی کار آمد ببینید امام حسین چیه این طراحی که پیامبر کرد لامپهایی را روشن کرد که به مردم بگوید من که از دنیا رفتم اگر با موجی خواستید خط را کور کنند. خواستند رقیبی بتراشند، خواستند شما را گیج کنند پنج لامپ در پنج برهه از زمان زدهام، زهرا، اگر شهید شد ابیذر است، در ربذه از دنیا میرود عمار، در جنگ صفین شهید میشود امام حسین (علیه السلام) است تا پنجاه سال بعد از خودش فرمود هر وقت گیج شدید پای این لامپها، این طراحی پیامبر برای اینکه خط گم نشود.
خدایا تو را بحق محمد و آل محمد روز به روز معرفت ما را نسبت به پیغمبر و اهل بیتش عشق ما را محبت ما را مودت ما را اطاعت ما را نسبت به این خاندان بیشتر بفرما. (آمین)
کسانی که ما را با اسلام با قرآن با پیغمبر و اهل بیت آشنا کردند و الان نیستند آنها را با محمد و آل محمد مهشور و ما را پاسدار خونها و خدمات آنها قرار بده. (آمین)
قلب آقا امام زمان را از ما راضی بدار. (آمین)
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»