عذرخواهی – درسهایی از قرآن https://gharaati.ir محسن قرائتی Tue, 19 Mar 2024 08:19:48 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.3 اعترافات در قیامت (2) https://gharaati.ir/confessions-in-the-resurrection/ https://gharaati.ir/confessions-in-the-resurrection/#respond Sat, 16 Mar 2024 06:51:27 +0000 https://gharaati.ir/?p=10507 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.12.26.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.12.26.mp3 https://www.aparat.com/embed/DkV36?data[rnddiv]=87717051160&data[responsive]=yes]]>

موضوع: اعترافات در قیامت (2)

تاريخ پخش: 26/12/1402

عناوين:

1- انجام کارها با توکل بر خدا

2- برتری شغل معلمی بر دیگر مشاغل

3- نقش تربیتی معلم در کنار نقش آموزشی

4- محاسبه کارهای خود، در پایان هر روز

5- پایداری بر حرف حق، نه بر حرف مرد

6- عذرخواهی استاد از شاگرد و بزرگ‌تر از کوچک‌تر

 اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

خدمت عزیزان دانشگاه فرهنگیان هستیم، آغاز هر کاری را به ما گفتند با بسم الله شروع کنید، اگر با بسم الله نباشد، کارتان بی‌عقبه می‌ماند. (بحار الأنوار، ج ‏73، ص 305) جمله‌ای معروف هست که می‌گویند: «همه‌ی قرآن در سوره‌ی حمد است، همه‌ی حمد در کلمه‌ی، (بگویید:) بسم الله الرّحمن الرّحیم است و همه‌ی بسم الله الرّحمن الرّحیم در بای بسم الله است.» این را شما چه جوری تحلیل می‌کنید؟ یک بار دیگر: «همه‌ی قرآن در سوره‌ی حمد، همه‌ی حمد در بسم الله است و همه‌ی بسم الله در بای بسم الله است.» این «ب» بسم الله یعنی چه؟ چه کسی می‌تواند بگوید به نام؟ باید قبولش داشته باشد، چون من اگر قبول نداشته باشم که نمی‌گویم به نام کی، این را می‌گویم قبولش دارم، دوستش دارم، چون اگر کسی هم از کسی بدش بیاید که نمی‌گوید به نام تو، دوستت ندارم که به نام تو باشد، هم ایمان داشته باشد، هم دوستش داشته باشد، او مشکلش را بتواند حل کند، یک کسی که هیچ مشکلی را نمی‌تواند حل کند، بگویم به نام تو؟ یک کسی به یک کسی گفت: «به عدد موهای سرم کمکت می‌کنم»، کلاهش را برداشتند، دیدند کچل است، اصلاً مو ندارد. حالا به نام کسی که اصلش زور ندارد، پول ندارد، او من را دوست ندارد، ممکن است من او را دوست داشته باشم، او من را دوست نداشته باشد، توکّل بر او کنم، در خطرها به او پناه برم، « قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ» (فلق/ 1)، «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ» (ناس/ 1)، در خطرها به او پناه می‌برم.

1- انجام کارها با توکل بر خدا

همه چیزی در این بای بسم الله هست، ایمان داخلش هست، علاقه داخلش هست، قدرت داخلش هست، توکّل داخلش هست. الآن دنیا مشکلش این است که «اقْرَأْ» هست، «بِاسْمِ رَبِّ» نیست. قرآن به ما گفته: «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّ» (علق/ 1)، به نام خدا کارت را شروع کن. حالا استاد دانشگاه بودیم، آیت الله شدیم، معلّم شدیم، دبیر شدیم، هر کی هست، آغاز کارمان را با نام خدا انجام بدهیم، خدایا به تو پناه می‌برم، دستم خالی است. آن وقت اگر این شد، در بزنگاه‌ها هم یک امدادهای غیبی می‌رسد که می‌گویی چه کنم، خدا کمکت می‌کند. «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/ 69). یعنی اگر برای خدا معلّم شدی، نه برای حقوق هان، ممکن است یک جای دیگر حقوق بیش‌تر هم بدهند، معلّمی حقوقش خیلی بالا نیست، اگر می‌خواهید خدا کمکتان کند، باید با خدا معامله کنید، قرآن گفته: «جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا». یک نکته‌ی تفسیری بگویم، عزیزان ماه رمضان بحث را ممکن است گوش بدهند، «جاهَدُوا» ماضی هست، یا مضارع؟ با هم بگویید: «ماضی». یعنی اگر در راه خدا جهاد کردید در گذشته، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ»، «نَهْدِيَ» مضارع است، تو اگر در گذشته یک قدم خیری برداشتی و در طول، مثل یک بازاری، بازاری اگر رفتی در بازار خوش‌حساب بودی، یک قلم جنس خریدی، تا آخر عمر به تو نسیه می‌دهد، چون قدم اوّل خوش‌حساب بودی. من یک منبر خوب می‌روم یک جایی، مردم می‌پسندند، هر سال دعوتم می‌کنند. «جاهَدُوا» یعنی در گذشته میخ را سفت بکوب، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ»، لام «لـَ» در ادبیات عرب یعنی حتماً، «لَـنَهْدِيَنَّهُمْ»، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي‏ خُسْرٍ» (عصر/ 2)، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـيَطْغى‏» (علق/ 6)، «لـَ» یعنی حتماً، «لَـظَلُومٌ كَفَّارٌ»، «لَـنَهْدِيَنَّهُمْ»، این «لـَ» یعنی حتماً. بعد هم «لَـنَهْدِيَنَّ»، نون تأکید، آن هم یعنی حتماً، اگر گامی برای خدا برداشتی، قطعاً قطعاً خدا در طول تاریخ کمکت می‌کند، «جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا». اعتراف به این‌که خدایا من ضعیفم، نمی‌توانم، بلد نیستم، نمی‌دانم، آن وقت خدا جبران می‌کند، چه جور جبران می‌کند؟

یک خاطره به مناسبت مشهد و اردوگاه شهید باهنر، دانشگاه فرهنگیان، یک خاطره‌ای دارم، برایتان بگویم، هم تجربه هست، هم خاطره هست. خدایا همه‌‌ی آرزومندان زیارت امام رضا را با معرفت نصیب بفرما. یک روز با مرحوم ابوی حرم امام رضا آمدیم، ایشان خیلی در حرم گریه کرد. جوری گریه کرد که هی من نگاهش کردم، آقا چشه ایشان؟ از حرم بیرون رفتیم، گفتیم: «آقا چت شده بود؟!» گفت: «دو تا خاطره را پهلوی هم گذاشتم، اشکم درآمد.» گفتم: «کدام خاطره؟» گفت: «پدر من کاشان می‌خواست بیاید مشهد امام رضا پول نداشت. قدیم هم با ماشین و این‌ها، پول نداشت. به تجّار کاشان گفت شما من را به مشهد ببرید، آنجا برای شما خدمت می‌کنم، غذا می‌پزم، نان می‌گیرم، چایی درست می‌کنم، بار و بنه‌تان را حمل و نقل می‌کنم.» می‌گفت: «تجّار کاشان به مشهد آمدند و به بابای من نگفتند بیا به عنوان خدمتگزار. بابای من کاشان مُرد و زیارت مشهد نرفت، این پدر من. آن وقت تو پسر منی (به من می‌گفت) یک ساعت پیش تهران بودی، بعد با هواپیما می‌آیی اینجا. نگاه کردم چه‌قدر امکانات در اختیار توست و چه‌قدر دست خالی پدرم بوده. دلم سوخت، گریه کردم.»

ما این قصّه را در همین اردوگاه بود، اگر اشتباه نکنم، برای مشهدی‌ها گفتیم، تربیت معلّمی‌ها گفتیم و دیگر خبر نداریم. سخنرانی برای طلبه‌ها بود، رفتیم و یکی از طلبه‌ها، سیصد، چهارصد تا طلبه بودند. یکی از طلبه‌ها بلند شد، گفت: «آقایان ما الآن شاگرد قرائتی هستیم، کلاس‌های قرائتی را می‌آییم استفاده کنیم از تجربیات ایشان، بیایید برای رضای خدا پدربزرگ ایشان مُرد و زیارت مشهد نرفت، امشب که می‌رویم زیارت به قصد پدربزرگ آقای قرائتی می‌رویم.» سیصد، جهارصد تا طلبه، همه‌شان آن شب زیارت امین الله خواندند به نیابت پدربزرگ ما. یعنی صد سال پیش یک کسی می‌خواسته بیاید مشهد، آرزوی مشهد به دلش مانده، یکی، دو قرن دیگر یک کسی که نه پدرش را می‌شناسد، نه مادرش را می‌شناسد، نه رابطه‌ای دارد هیچی، یک کسی برای یک کسی زیارت می‌خواند.

یک کار خیر بکنیم، جایش می‌آید، نگو مگر من نوکرش هستم؟! من تشنه‌ام نیست، سگ تشنه‌اش هست، اسلام می‌گوید حق نداری وضو بگیری، آب را بده به سگ، تشنه‌اش هست. وضو را چه کنم؟ وضو تیمّم کن. یعنی در وضو می‌گوید که حقّ سگ را فراموش نکن، این‌ها مهم است، یعنی به سگ رحم کنیم، درهای رحمت باز می‌شود.

2- برتری شغل معلمی بر دیگر مشاغل

کار، کار مهمّی است. هر چه داریم مقدار کاری است که رویش شده. خاک خیلی ارزش ندارد، ولی یک خاک تبدیل می‌شود به خوراک گوسفند می‌شود پشم و لباس پشمی. چوب خیلی ارزش ندارد، ولی همین چوب برش داده می‌شود، رنگ‌آمیزی می‌شود، نجّاری می‌شود، در و پنجره می‌شود، کلّی قیمتی می‌شود. ارزش هر کاری مال کاری است که رویش شده، معلّم چه می‌کند؟ دانشگاه فرهنگیان چه می‌کند؟ اساتید دانشگاه، طلّاب چه می‌کنند؟ روی آدم‌ها کار می‌کنند، کار روی جماد ارزش را بالا می‌برد، چه برسد کار به معلّم. خودتان را با کار یک کسی دیگر مقایسه نکنید. یک مهندس می‌آید، یک همچین سالن برای شما می‌سازد، خب مهندس سالن ساخت، سالن که سالن نمی‌سازد، ولی معلّم آدم می‌سازد، آدم آدم می‌سازد. یک بار دیگر می‌گویم: مهندس سالن می‌سازد، سالن سالن نمی‌سازد، ولی معلّم آدم می‌سازد، آدم آدم می‌سازد، این مهم است. مهندس مغزش مهندس است، فکرش مهندس است، معلّم خصوصیاتش هم معلّم است،

از یکی از مراجع تقلید نقل شد که گفت: «رمز این‌که من مرجع تقلید شدم، دبیر فیزیکم بود. تعلیم و تربیت مال دبیر امور تربیتی نیست.»تمام کارها و لذا آموزش تابستان‌ها تعطیل است، ولی تربیت تعطیل نیست. رفتار معلّم خیلی مهم است.

از تجربیات معلّمی بگویم. قبل از انقلاب ما کاشان برای جوان‌ها کلاس داشتیم. عصرهای جمعه از قم می‌رفتیم کاشان، کلاس را اداره می‌کردیم، برمی‌گشتیم، چهار سال. شاگردهای جلسه‌ی ما رفتند دیدن یک آقایی و برگشتند، گفتند: «آقای قرائتی، آقا اون هست.» خب آقا اون هست، یعنی چه؟ یعنی قرائتی برو گمشو، وقتی شاگرد من، چهار سال مجّانی به معنای واقعی، یعنی یک ریال در این چهار سال پول درش نبود، من چهار سال مجّانی به شما درس دادم، شما رفتید دیدن یک روحانی، می‌گویید آقا اون هست یعنی چه؟ شما چی از او دیدید؟ آخر من خودم هم این آقا را قبول دارم، امّا شما یک ربع ملاقات چی دیدید؟! گفتند: «هیچی، ما رفتیم دیدن آقا و مشغول صحبت شدیم و همین‌طور که آقا با ما صحبت می‌کرد، نگاهش خورد به بیرون. تا نگاهش به بیرون خورد، یک خورده حسّاس شد. بلند شد رفت.» چرا نگاه کرد؟ چرا حسّاس شد؟ چرا رفت؟ بعد از مدّتی برگشت و ادامه‌ی مذاکرات و خداحافظی. در خداحافظی آمدیم دیدیم آقا که به بیرون نگاه کرد، دید آفتابِ کاشان، تابستانِ داغ آفتاب به کفش‌ جوان‌ها می‌تابد، کفششان داغ می‌شود، پایشان می‌سوزد، حسّاس شد، رفت گونی تر کرد، انداخت روی کفش بچّه‌ها که پای بچّه‌ها نسوزد. محسن قرائتی چهار سال رایگان تدریس کردم، آقای آیت الله آقا شیخ یحیی انصاری دارابی از مدرّسین حوزه، ایشان هم یک گونی تر کرد، گونی تر او ایدئولوژی من را برداشت رفت، معلّم یعنی این. شما با اخلاقتان می‌توانید کودتا کنید، این‌قدر تارک‌الصّلاة هست که می‌توانید نمازخوانش کنید، منتها با سخنرانی و تشر نه، با محبّت، با بیان خاص، باید لحن بچّه‌ها را بلد باشید، «بِلِسانِ قَوْمِهِ» (ابراهیم/ 4)، با چه زمانی؟ با چه بیانی؟ با چه تیتری؟ با چه محبّتی؟

3- نقش تربیتی معلم در کنار نقش آموزشی

ما یک استاد داشتیم، آیت الله ستوده، تقریباً هفتاد، هشتاد درصد طلبه‌های قم شاگردش هستند با کم و زیادش. ایشان یک روز سر درس دیر آمد، گفت: «آقایان ببخشید، من خانمم مدّتی مریض بود، الآن هم که می‌خواستم سر درس بیایم، خانمم از دنیا رفت. ماندم چه کنم؟ بالأخره گفتم خانمم که زنده نمی‌شود، بروم درس طلبه‌ها را بدهم برگردم.»، من خیلی تعجّب کردم، استاد ما خانمش می‌میرد، ولی درسش را تعطیل نمی‌کند. خب این اثر چنان روی من گذاشت که وقتی می‌خواستم زمان شاه یخچال بخرم، آن زمان یخچال نه فوت و چهارده فوت و سیزده فوت و این‌ها بود، رفتم در خانه‌ی آیت الله ستوده، استادمان، گفتم: «آقا شما یخچال داری؟» گفت: «شما چه کار به یخچال من داری؟» گفتم که: «من یک چیزی از شما شنیدم که شما خانمت از دنیا رفت، ولی درس را تعطیل نکردی، من نامرد هستم که استاد من زنش مُرد، درس را تعطیل نکرد، من اوّل برای او یخچال نخرم، می‌خواهم اوّل برای شما یخچال بخرم، بعداً برای خودم یخچال بخرم.» گفت: «حالا که این‌طور است، بهت بگویم ما هم تا دو روز پیش یخچال نداشتیم، دو سه روز پیش خداوند یخچال قسمت ما کرد.» یعنی ببینید زنش می‌میرد، در من اثر می‌گذارد، من در یخچال خریدنم اثر دارد. تربیت علم نیست، عمل است، تربیت فن نیست. تربیت انسان کار مهمّی است، آن وقت بچّه‌ای که خوب تربیت می‌شود، می‌شود بازوی عزیز مهدی. می‌توانید شما، به حسب ظاهر سر کلاس هست یک درسی می‌دهید، ولی اگر بدانید که این‎ها کی هستند و کارهایی را می‌شود کرد، یاران حضرت مهدی را شما، معلّم یاران حضرت مهدی هستید، توجّه داشته باشید. این چند جمله برویم سراغ بحث خودمان، بحث اعترافات بود، یک صلوات بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

4- محاسبه کارهای خود، در پایان هر روز

هر چه اینجا اقرار کنیم، قیامت راحت‎تریم. حدیث داریم کسانی که شب به شب که می‌خوابند، نگاه کنند امروز چه کردند، حرف زشتی زدند، حرف خیری زدند، عمل زشت، عمل خیر. اگر غروب به غروب، شب به شب، کارهایتان را یک بررسی بکنید، از خدا برای خوبی‌ها تشکّر کنید و از خدا برای بدی‌ها عذرخواهی کنید، خدا در روز قیامت از ایشان حساب نمی‌کشد، حدیث داریم، می‌گوید این در دنیا غروب به غروب، خودش از خودش حساب می‌کشید. از خودتان حساب بکشید، تا یک‌مرتبه نگویید اوه! سوختیم و باختیم! چی چی شد! به کجا رسیدیم! چون گاهی وقت‌ها یک گناه مثل یک نخ است، گناه دوّم نخ دوّم، گناه سوّم نخ سوّم، این نخ‌ها دور هم که شد طناب می‌شود، بعد که طناب شد، ما را خفه می‌کند.

بهترین راه دعوت به نماز این است که نعمت‌های خدا را بشماریم. «أَ لَمْ يَجِدْكَ يَتيماً فَآوى‏» (ضحی/ 6)، پیغمبر یتیم بودی هان، یادت نرود؛ «وَ وَجَدَك‏ ضَالاًّ فَهَدى‏» (ضحی/ 7): منحرف بودی هان، ما تو را نجات دادیم؛ «وَ وَجَدَكَ عائِلاً فَأَغْنى‏» (ضحی/ 8): فقیر بودی، غنی‌ات کردیم؛ «أَ لَمْ نَجْعَلْ لَهُ عَيْنَيْنِ»؟ (بلد/ 8): یک جفت چشم به تو ندادیم؟؛ «وَ لِساناً وَ شَفَتَيْن‏»؟ (بلد/ 9): لب به تو ندادیم، گوش به تو ندادیم. نعمت‌های خدا را بشماریم، بگوییم خدا این نعمت‌ها را داده. از راه دعوت، «فَلْيَعْبُدُوا» (قریش/ 3)، عربی‎های که می‌خوانم قرآن است، «فَلْيَعْبُدُوا»: بنده‌ی خدا باشید، می‌گوییم چی؟ می‎‌گوید: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/ 4)‏، گرسنه بودی سیرت کردم، امنیت نداشتی امنیت به تو دادم.

ما سؤالی که کردیم نماز را از کجا یاد گرفتید؟ سه تا سؤال جواب دادید: یک خانه، دو مدرسه، سه مسجد. خانه، مدرسه، مسجد. اکثراً گفتند نماز را ما در خانه یاد گرفتیم. در خانه سؤال کردیم از مادر یاد گرفتید، یا از پدر؟ بگویید؟ اکثراً گفتند از مادر. منتها در نماز یاد دادن تعاونی حساب کنید که مشتری بشوند، یعنی نماز را ساده یاد بدهید،

این وظیفه‌ای که شما سر کلاس دارید، کتابی و درسی و نمره‌ای و امتحانی، این‌ها حدّاقل است، حدّاکثر نیست، حدّاقل کارتان این است که در آموزش و پرورش دستور می‌دهند که باید ساعت تدریس چنین باشد، نمی‌دانم امتحان چنین باشد، چنان باشد، ولی ما وظیفه‌مان تغییر افراد است، «وَ اعْبُدْ رَبَّكَ حَتَّى يَأْتِيَكَ الْيَقينُ» (حجر/ 99)، یعنی ما باید این‌قدر کار بکنیم که این عوض بشود. نگو آقا من دو بار گفتم. ده بار گفتم، گوش نداده! آقا یازده بار بگو. یازده بار گوش نداده، قرآن راجع به تکرار و اصرار می‌گوید: «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ»، بعد می‌گوید: «وَ اصْطَبِرْ عَلَيْها» (طه/ 132). «وَ أْمُرْ أَهْلَكَ بِالصَّلاةِ» یعنی به بچّه‌هایت نماز را بگو، بعد می‌گوید حوصله کن، ممکن است بچّه دو بار، سه بار، ده بار بگویی گوش ندهد.

5- پایداری بر حرف حق، نه بر حرف مرد

اقرار عیب نیست. گاهی وقت‌ها می‌گویند: «آخر ما اقرار کنیم، می‌گویند از حرفش برگشته»، طوری نیست برگشته. یکی حرف‌های غلطی که در ایران هست این است، می‌گویند: «مرد حرفش یکی است»، نه، این حرف غلطی است، حرف مرد این است که حق باشد، حالا اگر نه مرتبه حرف زدی، نه تا باطل بود، بگو: «آقا، نه بار حرف زدم، نه تا باطل بود، حرف امروز من این است.» من بودم پای درس یک آیت الله عظمای مرجع تقلیدی، پای درسش نشسته بودم، آمد روی منبر نشست، گفت: «آن‌چه دیروز گفتم، دیشب مطالعه کردم، فکرم عوض شد، نظرم برگشت.» یک مرجع تقلیدی می‌گوید نظرم برگشت، طوری نیست. ما از حرفمان برگردیم. «حرف مرد یکی است»، نخیر. «آدم گوش به حرف خانمش نمی‌دهد»، یعنی چه؟! گوش به حرف هر کسی می‌دهیم، خانمت که عنصری مثل خودمان هست خانممان، گوش به حرف بچّه هم باید داد. یک بچّه به آیت الله خامنه‌ای نامه نوشت که شما چرا روز درختکاری، درخت تزئینی می‌کاری؟ شما که درخت می‌کاری، خب درخت میوه بکار. ایشان آمد گفت: «راست می‌گوید، بزرگان دور من متوجّه نشدند، این بچّه متوجّه شد.»

یک جعبه گز خدمت امام آوردند. امام مقداری از این گز را خورد و گفت: «گز خوبی است، بروید این جعبه گز را به فلانی بدهید.» حالا این فلانی چه کسی هست؟ از رفقای مهندس بازرگان بود و در کابینه‌ی ایشان بود، سال‌ها هم دیگر جدا شدند و روزنامه و مجلّه و کار و رفاقتشان، برای خودشان جدا شدند دیگر. آقا گفت: «بروید به او بدهید.» گفتند: «آقا ایشان جزء ما نیست.» گفت: «گز که خطّ سیاسی ندارد، به او بدهید بخورد.» گفتند شاید امام پشیمان بشود، خب ایشان جناحش از ما جداست. گفتند حالا صبر کنیم بلکه امام یادش برود، با ببینیم امام اصرار دارد یا نه. یک چند روزی گذشت، امام فرمود: «جعبه گز را دادید به فلانی؟!» دیدند امام پیگیر است. گفتند: «آقا درش باز شده خوب نیست، ما یک جعبه نو می‌خریم، به او می‌دهیم.» گفت: «نه، این‌که درش باز است خوب است، معلوم می‌شود من خوردم، خوشم آمده، باقی‌اش را به تو دادم. اگر جعبه در بسته باشد، می‌گویند چند تا جعبه آوردند، زیادی بوده در خانه‌ی ما آوردند، ارزشش به این است که بفهمند من خوردم، پسندیم این را برای شما آوردم.» بالأخره دیدند امام اصرار دارد، جعبه گز را بردند و در خانه‌ی ایشان را زدند و گفتند: «آقا، امام این جعبه گز را داده به شما.» گفت: «امام؟! برای من جعبه گز داده؟! تازه‌ای بوده، خبری بوده؟!» گفت: «نه، خوشش آمده گفته بدهید.» می‌گفت: «پشت در این بنده خدا وارفت، همین‌طور پشت در وا رفت.» قرآن می‌گوید یک جوری برخورد کنید که افراد در مقابل اخلاق شما وا بروند، «يَدْرَؤُنَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ» (رعد/ 22)، یعنی سیّئات را با حسنه جبران کن، نگوید او با من خداحافظی نکرد، من هم با او خداحافظی نمی‌کنم، او دیدن من نیامد من هم دیدنش نرفتم، عروسی دخترم نیامد من هم دامادی پسرش نمی‌روم. معامله می‌کنند. اگر می‌خواهید اثر بگذارید، معامله‌گر نباشید، با خدا معامله کنید.

6- عذرخواهی استاد از شاگرد و بزرگ‌تر از کوچک‌تر

هیچ اشکالی ندارد که از بچّه‌ها عذرخواهی کنیم، از آدم‌های عادی عذرخواهی کنیم، اعتراف کنیم. آقای ربّانی املشی اوّل انقلاب دادستان بود. امام یک موضعی گرفت راجع به یک مسئله‌ای که یک ترکشش هم به آقای ربّانی املشی خورد، یک خطابی امام به چند نفر کرد که این‌ها چرا توجّه ندارند؟ چرا؟ یک چیزهایی امام فرمود که به چند نفر ترکش خورد، یکی‌اش هم آقای ربّانی املشی بود. ایشان گفت: «امام پی من فرستید، گفت آقا ما چند روز پیش یک موضعی گرفتم، به چند نفر ترکش خورد، یکی‌اش هم شما هستی.» گفتم: «بله آقا، دریافت شد.» گفت: «شما من را ببخشید.» گفتم: «آقا شما هم مرجع من هستی، هم رهبر من هستی، هم معلّم من هستی.» گفت: «نه، رهبر و مرجع و این‌ها را بگذار کنار، من این کلمه را که گفتم به شما توهین شد، من از شما عذرخواهی می‌کنم، معذرت می‌خواهم.» امام خمینی از شاگردش عذرخواهی می‌کند.

یک قصّه برایتان بگویم. امام صادق می‌خواست بگوید ظلم به مردم جریمه دارد. به یکی از اصحابش گفت که: «شما دستت را در اختیار من بگذار»، امام صادق دست ایشان را گرفت و یک کمی با این انگشت شصت مثلاً فشار داد. دستش را برداشت، جا برداشت. گفت: «اگر این مقدار دست کسی را فشار بدهی که جای فشار بماند، همین مقدار هم دیه دارد.» منتها امام صادق می‌خواهد مسئله یاد طرف بدهد، اجازه می‌گیرد، اجازه می‌دهی من …

یک لیوان آب آوردند حضرت بخورد. حالا این فیلم‌ها قبل از ماه رمضان ضبط می‌شود، نگویند شیخ آب خورد. حضرت یک مقداری آب خورد و مقداری ماند و یک پسری این طرف نشسته بود، گفت: «یا رسول الله این باقی آب را به من بده، تبرّک شده بخورم.» تا حضرت رفت لیوان را به این پسر بدهد، چند تا پیرمرد این طرف نشسته بودند، گفتند: «یا رسول الله به ما بده، به ما بده، به ما بده.» گفت: «و الله نوبت این پسر هست، اگر این آقازاده اجازه داد، من به شما می‌دهم، اگر نداد نوبت را باید مراعات کرد.» گفت: «آقازاده شما اجازه می‌دهی که این لیوان آب را که می‌خواستم به شما بدهم، به این پیرمردها بدهم؟» گفت: «نه، حقّ من است.» گفت: «خب نه که نه، بسم الله، بسم الله.»

به هر حال شغلتان مبارک باشد، لغزش‌هایتان را شب به شب بشمارید که قیامت گیر نباشید، خلاف کردید با کمال شهامت و صراحت عذرخواهی کنید. گاهی یک غلطی انجام می‌شود، می‌گویند او بود، او بود، او بود، همه گردن هم می‌اندازند، یک کسی بگوید آقا من بودم، من بودم. اعتراف کنیم به لغزش‌های خودمان تا اصلاح بشویم، دیگران هم اصلاح می‌شوند. من وقتی دیدم امام خمینی از آقای ربّانی املشی، شاگردش عذرخواهی می‌کند، خب در من اثر دارد. برای رشد مردم و رشد اخلاقی و ایمانی و انقلابی این‌ها اعتراف را داشته باشیم. در قرآن آیات زیادی است برای اعتراف در قیامت.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]>
https://gharaati.ir/confessions-in-the-resurrection/feed/ 0
راه‌های جبران ظلم (1) https://gharaati.ir/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b8%d9%84%d9%85/ https://gharaati.ir/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b8%d9%84%d9%85/#respond Thu, 23 Nov 2023 05:40:31 +0000 https://gharaati.ir/?p=10330 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.09.02.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.09.02.mp3 https://www.aparat.com/embed/5boNq?data[rnddiv]=19947898654&data[responsive]=yes]]>

موضوع: راه‌های جبران ظلم (1)
تاريخ پخش: 02/09/1402
عناوين:
1- توبه از گناه، راه جبران ظلم
2- یأس و ناامیدی، از گناهان کبیره
3- عذرخواهی استاد از شاگرد
4- شیوه توبه و عذرخواهی در دعای کمیل
5- راه‌های جبران ظلم مالی به دیگران
6- حفظ آبروی مؤمن، بالاتر از حرمت کعبه
7- خطر ظلم به نفس در آیات قرآن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

دو جلسه ما راجع به ظلم و انواع ظلم مطالبی را گفتیم. در این ده، بیست دقیقه‌ای که هستیم بیست و چند دقیقه، می‌خواهم بگویم حالا ظلم کردیم، جبران ظلم به چه هست؟ جوان بودم، غافل بودم، ظلم کردم، به یک کسی سیلی زدم، مال یک کسی را خوردم، به یک کسی جسارت کردم، ظلم کردم به شاگردم، همسرم، شریکم، فرزندم، همسایه‌ها.
– چگونه ظلم را جبران کنیم؟
امام سجّاد علیه السلام یک دعایی دارد، دعای مکارم الأخلاق، یک جمله‌اش این است: «وَ فِيمَا أَنْكَرْتَ تَغْيِيرٌ»، یعنی چیزهایی که منکر هست، من انجام دادم، می‌شود تغییرش داد. یک کشاورز یک چیزی را می‌کارد، خوب نمی‌شود، سال بعد چیز دیگر می‌کارد، عوضش می‌کند. خیّاط لباسی را می‌برد، بعد می‌بیند غلط برید، در فکر جبران می‌افتد، «وَ فِيمَا أَنْكَرْتَ تَغْيِيرٌ».
«وَ لِمَا فَسَدَ صَلَاحٌ» (فرازی از دعای مکارم الأخلاق) اگر یک چیزی «فَسَدَ» فاسد شد، صلاح، مصلحش را جبران کنید. جبران مهم است که ما اسم جبران را «توبه» می‌گذاریم. می‌گویند یک کسی رفت سخنرانی کند، وقتی روی منبر نشست، همه‌ی حرف‌هایش یادش رفت. گفتند: «آقا چرا صحبت نمی‌کنی؟!» گفت: «تمام مطالبی که در ذهنم بود که آماده کرده بودم، به شما بگویم، همه از ذهنم پرید.» گفتند: «آقا، حرف‌ها از ذهنت پریده، پایین آمدن از منبر که از ذهنت نپریده، خب یادت رفته پایین بیایید، پایین تشریف بیاورید.» می‌شود، من سراغ دارم کسی را که از علمای بزرگوار هم بود، نشست درس بدهد، بسم الله که گفت، همه چیزها از ذهنش پرید، یک مقدار نشست، گفت که: «من همه‌ی صفحه‌ی فکرم پاک شد.»
1- توبه از گناه، راه جبران ظلم
چگونه ظلم را جبران کنیم؟
– اوّل باید به فکر جبران باشیم، چون آدم تا به فکرش نباشد، اقدام نمی‌کند.
– دوّم بدانیم جبران واجب است، به هر که بگوییم واجبات را بشمار، می‌گوید: «نماز، روزه، حج، نمی‌دانم خمس، زکات»، یکی هم گفته توبه واجب است، توبه واجب است. «تُوُبوا» (تحریم/ 8، نور/ 31، هود/ 3 و 52 و 51 و 90 و …)، کلمه‌ی «تُوُبوا» امر است، امر واجب است.
یک به فکر باشیم. دل کسی را رنجاندیم، به فکر باشیم که کار بدی بود، به یک نحوی این را از دلش دربیاوریم، معذرتخواهی از او کنیم، در فکرش باشیم، حالا با تلفن هست، با نامه هست، یک دسته گلی هست، شیرینی هست، محبّتی هست، تفقّدی هست، یا مثلاً با یک کسی با هم پهلویش برویم، بگوییم: «آقا دو نفری آمدیم، عذرخواهی می‌کنیم.» فکر برگشت را بکنیم، اگر فکرش را بکنیم، خدا هم می‌گوید: «جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/ 69)، شما اگر به فکر اصلاح باشی، خداوند هم دل آن طرف را نرم می‌کند که شما را بپذیرد. به فکرش باشیم و بدانیم که در اسلام بن‌بست نیست، نمی‌شود گفت که: «من که حالا این غلط را کردم، دیگر به درد نمی‌خورم.» چه آدم‌هایی از تحصیل مأیوس هستند، چه آدم‌هایی در بزرگسالی سراغ درس رفتند، باسواد شدند. ما خودمان در نهضت سوادآموزی، هزاران، ده‌ها هزار نفر آدم داشتیم که بی‌سواد بی‌سواد بوده، اوّل آمده کلاس‌های نهضت و بعد هم ادامه داده، بعد از ادامه به کجا رسیده؟ دیپلمش را گرفته، بعضی‌ها فوق دیپلم گرفتند، بعضی‌ها لیسانس گرفتند، بعضی‌ها فوق لیسانس گرفتند، حتّی من یک وقت، یک کسی را دیدم، می‌گفت: «من پزشکم، ولی از این سوادآموزی آمدم، پزشک شدم.» از علمای یکی از شهرستان‌ها بود، می‌گفت: «من بی‌سواد بودم، از طریق نهضت، اوّلین پلّه‌ای که، دوّمین پلّه‌ای که طی کردم، پلّه‌های نهضت بود، بعد پلّه‌ها را خودم بالا رفتم.»
به فکر باشیم. این‌که می‌گویند یک ساعت فکر، از چه‌قدر عبادت بالاتر بهتر است، به خاطر این است که فکر به آدم خط می‌دهد. وقتی شما فکر کردی، خدا هم کمکت می‌کنی، می‌گوید: «ایشان می‌خواهد برگردد، من دل‌ها را برای شما نرم می‌کنم.» از گناهان کبیره، در قرآن گناه دو قسم شده، در روایت هم همین‌طور هست: یک گناه کبیره داریم گناه بزرگ، یک گناه صغیره گناه کوچک. به یک معنا برای خدا هیچ گناهی از گناهان ما صغیره نیست، ولی خب خدا قرآن درجه‌بندی دارد، «إِنْ تَجْتَنِبُوا كَبائِرَ» (نساء/ 31)، می‌گوید: «اگر شما گناهان کبیره را دوری کنید، ما گناهان صغیره را می‌بخشیم.» گناه کبیره چیه؟ همه‌ی علما و روایات ما تا آنجایی که در ذهنم هست، می‌گویند: «گناه کبیره آن گناهی هست که وعده‌ی عذاب داده شده باشد، هر گناهی که در قرآن کنارش عذاب آمده، گناه کبیره هست، وعده‌ی عذاب داده شده است.»
2- یأس و ناامیدی، از گناهان کبیره
به همه گفتند: «یأس از گناهان کبیره هست.» شما حق نداری بگویی: «من دیگر به درد نمی‌خورم!» جوانی هست، یک خلافی می‌کند، می‌گوید: «من دیگر به درد نمی‌خورم!» خلاف کردی، از خدا عذرخواهی کن، عذرخواهی صادقانه، یک معذرتخواهی کن، چرا می‌گویی من به درد نمی‌خورم؟!
یأس و بن‌بست در اسلام نیست. یأس از گناهان کبیره هست. به فکر صلاح باشیم، خدا راه را فراهم می‌کند. چه‌قدر آدم داریم که ظلم کرده و عذرخواهی کرده، حل شده؟ تمام این‌هایی که در تاریخ توبه کردند، این‌ها کسانی بودند که می‌خواستند ظلمشان را جبران کنند. منتها ظلم کردن، در جبران دیگر مرتکب گناه نشویم، آخر بعضی‌ها می‌روند جبران کنند، مثلاً می‌خواهد بگوید که: «آقا یک مبلغ مختصری ما از پول‌های شما برداشتیم.» مختصر نگو، خب بگو چند هست؟
یک کسی یک جایی، جلسه‌ای رفت، خیلی چایی خورد، بعد گفت: «آخر تو اینجا یک چایی، دو چایی، سه تا چایی، آخر تو این همه چایی خوردی، صاحبش شاید راضی نباشد» گفت: «حالا لب در عذرخواهی می‌کنیم.» لب در گفت: «آقای صاحبخانه، ببخشید ما هشت تا چایی خوردیم، ما را حلال کن.» صاحبخانه هم گفت که: «اوّل که هشت تا نخوردی و شانزده تا خوردی، (پیداست که صاحبخانه هم چایی‌ها را می‌شمرده)، بعد کیه که بشمره؟!»
گاهی وقت‌ها آدم عذرخواهی می‌کند: «آقا من یک کلمه‌ی زشتی گفتم»، دیگر نگو چه چیزی گفتم، چون رویت نمی‌شود بگویی، بگویی هم او ناراحت می‌شود، اگر هم طرف ناراحت می‌شود، لازم نیست بگویی، همین‌طور بگو: «خدایا مرا ببخش، او را هم ببخش». من اگر به شما بگویم غیبت شما را کردم، ناراحت می‌شوی، خب باز ایذای مؤمن، ناراحت کردن مردم یک گناه است، گناه روی گناه هست. یک کسی لجن را از داخل جوی خیابان بردارد، به دیوار سفید (8:27) بنویسد: «نظافت را مراعات کنید.» خب این سفارش به نظافت می‌کند، ولی خودش کثافت‌کاری هست. گاهی افرادی می‌روند عذرخواهی کنند، عذرخواهی‌شان بدتر هست.
چه دارم می‌گویم؟ دو جلسه راجع به ظلم صحبت کردیم، در این جلسه می‌خواهم بگویم ظلم را چه‌طور جبران کنیم؟
یک، به فکرش باشیم. از خدا بخواهیم که دل او را از ما نرم کند، ما را ببخشد. مأیوس نشویم که یأس از گناهان کبیره هست. نگوییم چون من استاد دانشگاه هستم، یا آیت الله‌ام، یا دکترم، یا مهندسم، یا تاجرم، یا پیرمردم، یا پدربزرگم حق دارم، هیچ کسی حقّ غیبت ندارد. «آقا این نوه‌ی من هست!»، نوه‌ی شما، شما حق داری غیبت نوه‌ات را بکنی؟ «دختر من هست!»، «پسر من هست!»، «من معلّمش بودم!»، «به گردنش حق دارم!»، «اصلاً من پولش دادم داماد شد!»، «من پولش دادم خانه‌دار شد!» اگر هر خدمتی هم بکنی، این خدمات معنایش این نیست که شما بتوانی طرف را خراب کنی.
3- عذرخواهی استاد از شاگرد
اوّل انقلاب مرحوم آقای ربّانی املشی از علمای قم، ایشان دادستان شد. آن زمان امام یک جمله‌ای راجع به یک مسئله‌ای فرمود که یک تیکه‌اش (9:42) هم به آقای ربّانی املشی می‌خورد. یک روز نقل شد که امام ایشان را خواسته، گفته: «من چند روز پیش یک جمله‌ای گفتم، این جمله ترکشش به شما هم خورد.» گفت: «بله آقا.» گفت: «من را حلال کن.» گفت: «آقا خواهش می‌کنم، من مرید شما هستم، شاگرد شما هستم، منصوبم، دادستانی کشور را به من دادی، به من اعتماد کردی، حکم به من دادی.» گفت: «آن‌ها سر جایش، من این کلمه‌ای را که گفتم، به شما هم ترکش خورد، من را حلال کنید.» امام خمینی از شاگردش عذرخواهی می‌کند.
ما اصلاً خیلی وقت‌ها ظلم می‌کنیم، کارمان را ظلم نمی‌دانیم، فکر می‌کنیم این رقم گاز دادن درست است. خب این رقم گاز دادن با این اگزور ماشین، هوا را کثیف می‌کنی، سیگار که می‌کشی، دودش در حلق بچّه و زن بچّه هم می‌رود، در اتوبوس و مسجد فضایش و اکسیژنش مال همه هست، شما چند نفر هوا را سیگاری می‌کنی، این تجاوز به حریم هوایی هست، بغل‌دستی‌ات هست، تجاوز به حریم هوایی فقط هواپیمای F 14 و F 16 نیست، آن هم هست، این هم هست. نگوییم من آیت الله عظمی‌ام، یا من پدربزرگم، یا من دکترم، استاد دانشگاهم، معلّمم، مادرم، پدرم، پس می‌توانم هر چه می‌خواهم بگویم. هر کس، در هر شرایطی هست، خلاف کرد، باید …
4- شیوه توبه و عذرخواهی در دعای کمیل
– عذرخواهی هم شفّاف باشد، رُک بگوییم.
امیرالمؤمنین در دعای کمیل وقتی عذرخواهی می‌کند، نُه تا کلمه برای عذرخواهی‌اش به کار می‌برد، می‌گوید: «مُعْتَذِراً»، «مُعْتَذِراً» یعنی عذر می‌خواهم؛ «نادِماً»، ندامت یعنی پشیمانم؛ «مُنْكَسِراً» خودم را شکستم؛ «مُسْتَقِيلاً»: اقاله، تقاضای برگشت دارم؛ «مُذْعِناً»: اذعان دارم، اعتراف دارم؛ «مُعْتَرِفاً»، نه تا جمله را پشت سر هم بگویم که یادم نرود: «مُعْتَذِراً نادِماً مُنْكَسِراً مُسْتَقِيلاً مُسْتَغْفِراً مُنِيباً مُقِرّاً مُذْعِناً مُعْتَرِفاً». یعنی با نُه جمله می‌گوید خدایا عذرخواهی می‌کنم. یعنی چه؟ یعنی عذرخواهی شفّاف باشد، همین‌طوری سرهم بندی نگوید: «حالا یک چیزی بوده، بوده و نبوده شما ببخشید.» بگو: «من اشتباه کردم، انسان جایز الخطا هست، معذرت می‌خواهم، پشیمانم.» خیلی عذرخواهی‌تان شفّاف باشد و مکرّر باشد. خوشا به حال آن‌هایی که اهل نماز شب هستند. در نماز شب، رکعت آخری، پنج تا دو رکعتی هست، یک یک رکعتی، یعنی یازده رکعت. آن یازده رکعت، رکعت آخری‌اش بهتر این هست که انسان هی بگوید: «العَفْو»، چند بار؟ سیصد بار، «العَفْو» خدایا من را عفوم کن، ببخشم، «العَفْو» سیصد بار، یعنی هم مکرّر باشد، هم شفّاف باشد، هم با عبارت‌های مختلف باشد، در روایات ما این‌طور دارند.
حالا پاداشش چیه؟ یکی هم برای این‌هایی که ظلم به ایشان شده. کسی به شما ظلم کرد، می‌آید عذرخواهی کند، اگر شما عذرخواهی‌اش را بپذیری، خدا هم عذر شما را می‌پذیرد. اقاله، الف و قاف، اقاله یعنی یک چیزی را می‌خرد، می‌آید خانه پشیمان می‌شود. می‌رود به صاحب مغازه می‌گوید: «آقا ببخشید (14:48)، این پارچه‌ای که من خریدم، این کتاب و جنسی که خریدم، پشیمان شدم، این را برگردان، جنس را برگردان، پولش را به من بده.» اسلام سفارش کرده اگر یک مؤمنی که پشیمان شده، گفت برگردان، معامله را برگردانی، خدا هم روز قیامت گناهان تو را برمی‌گرداند، شتر دیدی، ندیدی. حدیثش هم این هست: «مَنْ أَقَالَ نَادِماً أَقَالَهُ اللَّهُ يَوْمَ الْقِيَامَة»، اگر یک کسی که پشیمان شده، شما گوش به حرفش دادی، جنس را برگرداندی، خدا هم روز قیامت گناهان شما را پس برمی‌دارد.
آیه‌ی دیگر داریم، می‌گوید: «وَ لْيَعْفُوا» (نور/ 22) باید عفو کنند همدیگر را، ظلم شده عفو کنید؛ «وَ لْيَصْفَحُوا» (نور/ 22): عفو حدّاقل هست، «يَصْفَحُوا» از صفحه، می‌گویند صفحه‌ی کتاب، اوّل می‌گوید ببخشش، بعد می‌گوید: «اصلاً صفحه را برگردان، ذهنت را پاک کن.» یک وقت آدم یک عیبی از طرف در ذهنش هست، می‌گوید خیلی خب بخشیدمت، به زبان می‌گوید بخشیدمش، امّا از ذهنش پاک نمی‌شود، باز هم نگاهش می‌کند، می‌گوید: «این بود که به ما ظلم کرد.» اوّل می‌گوید عفو، می‎گوید نه، در کمالات به حدّاقل‌ها کفایت نکن، برو بالاتر، صفحه را برگردان، «وَ لْيَصْفَحُوا»، صفحه را برگردان، ذهنت را پاک کن، هم ببخشش، هم ذهت را پاک کن. بعد می‌گوید: «أَ لا تُحِبُّونَ» (نور/ 22)، آن وقت در مسائل خانوادگی یک چیزی اضافه‌تر دارد. یک لطیفه می‌خواهم بگویم، دقّت کنید. با مردم می‌گوید: «عفو کنید، ذهنتان را پاک کنید.» نسبت به خانواده می‌گوید: «بپوشانید»، مغفرت یعنی پوشاندن، یعنی اگر خود خانم هم خواست مطرح کند، بگو: «آقا دیگر حرفش را نزن، حالا نبش قبر نکن، شتر دیدی ندیدی، ولش کن.» با مردم «عفو» و «صفح» هست، با خانواده «عفو» و «صفح و «مغفرت» هست، یک چیزی اضافه دارد. این لطایفی هست که در قرآن به آن توجّه شده. «وَ لْيَعْفُوا وَ لْيَصْفَحُوا» (نور/ 22)، بعد می‌گوید: «أَ لا تُحِبُّونَ أَنْ يَغْفِرَ اللَّهُ لَكُمْ» (نور/ 22)، مگر نمی‌خواهی خدا تو را ببخشد، خب تو هم مردم را ببخش. بحث چیه؟ بحث، جبران ظلم هست.
ظلم چند رقم داریم:
ظلم مالی؛ ظلم جانی، سیلی می‌زند، کتک می‌زند؛ ظلم مالی، ظالم جانی. ظلم عرضی، آبروی طرف را می‌برد، با غیبت، تهمت، سخن‌چینی. حالا اینجا می‌خواهم یک مسئله بگویم، یک خورده دقّت کنید. ما درباره‌ی ظلمی که به مردم کردیم، چهار تا صورت بیش‌تر ندارد:
5- راه‌های جبران ظلم مالی به دیگران
1- یکی این‌که هم آدم را می‌شناسیم، هم مبلغ را. می‌دانیم از ایشان برداشتم، مبلغ هم فلان مقدار بود، هم مبلغ را می‌دانم، هم آدم را می‌شناسم، این خیلی روشن هست، همان مبلغ را باید به همان آدم داد. دیگر آیت الله و ردّ مظالم و اجازه‌ی مجتهد و فقیه هم نمی‌خواهد، می‌دانی مال ایشان بوده، مبلغش را هم … آدم معلوم، مبلغ معلوم، به او بده، برود. یک؛
2- یک وقت نه آدم را می‌شناسی، نه مبلغ را. می‌دانم مال مردم را خوردم، امّا الآن نمی‌دانم چه کسانی بودند. راننده تاکسی بوده، مسافر گفته: «خیابان»، گفته: «همین بغل هست»، پیاده‌اش کردم، بنده خدا دو کیلومتر رفته، نرسیده. خب من باید او را به مقصد برسانم، نرساندم، کم‌فروشی کردم، امّا یادم نیست مشتری‌ها چه کسانی بودند، هم نمی‌دانم چه‌قدر کم‌فروشی کردم، چه‌قدر به مردم ظلم کردم، هم مبلغ را نمی‌دانم، هم آدم‌ها را نمی‌شناسم. اینجا چه کنیم؟ من مدیون مردم هستم، امّا چه کسانی بودند؟ نمی‌دانم، مشتری‌ها فرق می‌کنند، چه کسانی بودند؟ چه‌قدر بوده؟ آن را هم نمی‌دانم. اینجا را اسلام می‌گوید حدّاقل را بگویید، نمی‌دانید ده تومان، یا بیست تومان هست، ده تومانش که قطعی بوده، بالای ده تومانش را شک داری، حدّاقلی که یقین داری، حق هست (19:05) حضرت عبّاسی، خدا و پیغمبری این مقدار بوده، آن حدّاقل را از مجتهد فقیه اجازه بگیر، به فقیر بده، چون نمی‌دانم چه کسی بوده، آدم را نمی‌دانم، مبلغ را هم نمی‌دانم، یک مبلغی را حدّاقل تخمین بزن، به یک فقیر بده، با اجازه‌ی فقیه.
این دو تا صورت:
– هم آدم را می‌شناسم، هم مبلغ را، همان مبلغ را به همان آدم بده.
– نه آدم‌ها را می‌شناسم، نه مبلغ را، حدّاقل را تخمین بزن، با اجازه‌ی فقیه، به فقیر بده، ثوابش مال آن صاحب پول.
3- آدم را می‌شناسم، ایشان هست، من از ایشان، جیب ایشان را زدم، امّا یادم نیست چه‌قدر زدم، چند بود پولی که برداشتم. آدم را می‌شناسم، ولی مبلغ را نمی‌دانم. اینجا هم باید با همان آدم مصالحه کنی، بگویی: «آقا جان از مال شما مقداری در مال من آمده، حالا من مبلغش را نمی‌دانم.»، مصالحه کنید، خودتان با هم کنار بیایید، مصالحه کنید.
4- یک وقت آدم را نمی‌دانم، مبلغ را می‌دانم، یک پولی هست، امّا نمی‌دانم از چه کسی بود، مبلغ معلوم است، آدم را نمی‌دانم چه کسی بود. آنجا هم با باید با اجازه‌ی فقیه، یعنی دو جا باید اجازه‌ی مجتهد باشد، دو جا هم باید با خود خطر مصالحه کنی.
برای این‌هایی که پای تلویزیون نشستند، تکرار می‌کنم. می‌توانم نصفش را بگویم، نصفش را شما بگویید. حالا نصفش را می‌گویم، اگر نگفتید، پیداست که … اگر گفتید از شما تشکّر می‌کنم. چگونه به مردم ظلم می‌کنیم و جبران ظلم چیست؟
– در ظلم مالی چهار صورت دارد:
1- هم آدم را می‌شناسم، هم مبلغ را. تکلیفش چیه؟ همان مبلغ را به همان آدم بده، نه کم‌تر، نه بیش‌تر.
2- نه آدم را می‌شناسم که مال چه کسی را خوردم، نه مبلغ را یادم هست، اینجا را باید از فقیه اجازه بگیری، تخمین بزنی، حدّاقلی را به یک فقیر بدهید، با اجازه‌ی مجتهد.
3- آدم را می‌شناسم، مبلغ را نمی‌دانم، برو پهلوی همان آدمی که می‌شناسی، با او مصالحه کن. این‌ها خصوصیات هست …
ظلم گاهی مالی هست. بچّه و بزرگ هم ندارد. ممکن است «ظلم» نباشد، ولی «ضامن» باشد. بین «ظلم» و «ضامن» فرق هست. شما اگر خوابیدی، پا می‌زنی کوزه‌ی من را می‌شکنی، ظلم نکردی، چون خواب بودی، ولی ضامن هستی، باید پول کوزه را بدهی، فرق است بین ظلم و ضامن. «خواب بودم»، بله، خواب بودی، گناه نکردی، امّا پول کوزه را باید بدهی. بین ظلم و ضامن فرق بگذاریم. افرادی ممکن است چون خواب بودند، غافل بودند، ظلم نکرده باشند، ولی ضامن هستند.
6- حفظ آبروی مؤمن، بالاتر از حرمت کعبه
– آدمی که ظلم می‌کند، در مقابل خدا قد علم کرده.
قرآن، این قرآن مجید می‌گوید: «كَرَّمْنا بَني‏ آدَمَ» (إسراء/ 70)، من انسان را کرامت، گرامی داشتم، شما که با غیبت و سخن‌چینی آبرویش را می‌ریزی، یعنی در مقابل خدا، خدا می‌خواهد این محترم باشد، عیب‌ها را می‌پوشاند، «يَا سَتَّارَ الْعُيُوب»، «يَا غَفَّارَ الذُّنُوبِ»، «يَا مَنْ أَظْهَرَ الْجَمِيلَ وَ سَتَرَ الْقَبِيحَ» (الکافی، ج ‏2، کتاب الدعاء، بَابُ دَعَوَاتٍ مُوجَزَاتٍ لِجَمِيعِ الْحَوَائِجِ لِلدُّنْيَا وَ الْآخِرَة، ح 4، ص 578)، «وَ كَمْ مِنْ ثَنَاءٍ جَمِيلٍ لَسْتُ أَهْلاً لَهُ نَشَرْتَهُ» (فرازی از دعای کمیل)، خدا خواسته عیب را پوشانده، وگرنه خدا می‌توانسته یک کاری کند که، به قول یک نفر می‌گفت: «می‌توانست پوست بدن ما را مثل نایلون درست کند که هر کس غذا خورد، آدم نگاه کند که کباب خورده، یا نان خالی.» شما غذا خوردی، لبت را پاک کردی، هیچ کس نمی‌فهمد چه چیزی خوردی.
یک قصّه برایتان بگویم. اگر کسی به شما گفت: «من شما را مجّانی به مکّه می‌برم.» مکّه هم که حالا دیگر ده‌ها میلیونی هست، «ولی وقتی وارد مکّه شدی، یک مثقال لجن به کعبه بمال.»، «من؟! به کعبه لجن بمالم؟! هرگز!» گفتم: «آقا مجّانی است! یک مکّه‌ی مجّانی به تو می‌دهم!»، «باشد، من این گناه را نمی‌کنم.» هیچ کس حاضر نیست یک مکّه‌ی مجّانی بگیرد، به مکّه برود، لجن به کعبه بمالد، هیچ کس حاضر نیست. امام صادق فرمود: «ای کعبه عزیزی»، بعد گفت: «آبروی مؤمن از تو هم عزّتش بیش‌تر است.» ما چه‌طور آبروی مردم را لجن‌مال می‌کنیم؟! حتّی ناخونک می‌زنیم، عیب پیدا کنیم!
ما حق نداریم سوءظن داشته باشیم؛ سوءظن پیدا کردیم، حق نداریم تجسّس کنیم؛ تجسّس کردیم، عیب را فهمیدیم، حق نداریم نقل کنیم. این‌ها همه‌اش ظلم هست، ظلم عرضی، ظلم مالی.
7- خطر ظلم به نفس در آیات قرآن
– گاهی ظلم، ظلم به خودمان هست.
در قرآن خیلی آیه داریم، «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» (بقره/ 57، آل عمران/ 117، اعراف/ 160، توبه/ 70، یونس/ 44، نحل/ 33 و 118، عنکبوت/ 40، روم/ 9) نمی‌گوید: «يَظْلِمُونَ أَنْفُسَهُمْ»، می‌گوید: «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ». فرق است بین «يَظْلِمُونَ أَنْفُسَهُمْ» یک معنا دارد، «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» یک معنای دیگر دارد. «يَظْلِمُونَ أَنْفُسَهُمْ»، یعنی به خودش ظلم کرده، ولی «أَنْفُسَهُمْ» که جلو می‌افتد، مثل این‌که می‌گوییم: «إِيَّاكَ نَعْبُدُ» (فاتحه/ 5). یک وقت می‌گویی: «دوست دارم فلانی را»، یک وقت می‌گویی: «فلانی را دوست دارم». «دوست دارم فلانی را» معنایش این هست که دیگران را هم ممکن است آدم دوست داشته باشد، امّا وقتی گفتی: «فلانی را دوست دارم»، یعنی دیگر باقی‌ها را دوست ندارم. «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»، این «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ»، یعنی به خودشان ظلم کردند، مواردش زیاد هست. معلّم هست، نمی‌رود درس بخواند، کتابخانه هست، نمی‌رود استفاده کند، امکانات آموزش و پرورش و دانشگاه و حوزه هست، کلاس‌های سوادآموزی هست، ثبت‌نام نمی‌کند، معلّم مفت در خانه می‌آید، ایشان حاضر نیست که …
بچّه‌های ما در این هشت سال جبهه تفنگ دست گرفتند، ولی این آقایی که سواد ندارد، یک قلم دست نگرفت. آن‌ها تا جبهه رفتند، این تا سر کلاس نمی‌آید، «أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ» به خودشان ظلم کردند. برای منطقه‌ای لوله‌کشی می‌کنیم، آب آشامیدنی، آب بهداشتی، خب به شکرانه‌ای این حالا یک وضو هم بگیرند، آن آقایی که وزیر و وکیل هست، یا آن امام جمعه‌ی محترمی که می‌خواهد افتتاح کند، نوار پاره کند، بگوید که: « به شکرانه‌ای که الحمدلله آب آشامیدنی سالم به دستتان آمد، حالا من می‌خواهم یک وضو هم برایتان بگیرم.» دست‌هایش را روز افتتاح، روبه‌روی جمعیت بالا کند، وضو بگیرد، چون خیلی‌ها وضویشان هم گیر دارد، مثلاً آب به دستش می‌ریزد، همچین می‌کند. این‌جا را نمی‌شوید، اینجا را نمی‌شوید، فقط تا مچ می‌آورد. می‌گوییم: «آقا آب را تا مچ آوری، این آب را تا سرانگشت رد کن.» می‌گوید: «حاج آقا، من دستانم را قبل از صورتم شستم!» آن شستن قبل از صورتت وضو نیست، مستحب هست، می‌توانی بشویی، می‌توانی نشویی، آن چیزی که واجب هست این هست که وقتی دست را می‌شویی، آب را تا نوک انگشت رد کنی. به شکرانه‌ای که آب آشامیدنی دارند، من یک وضو می‌گیرم.
ما گاهی وقت‌ها یک چیزی هم می‌سازیم، ولی باز هم به خودمان ظلم می‌کنیم. نقل شد یک کسی، یک سالن برای مسجد ساخت. بعد گفت که: «حالا اختیار با شماست، قبله را می‌خواهی این طرف بسازم، می‌خواهی این طرف بسازم، هر جا شما می‌فرمایی قبله را بسازم!» فکر می‌کرد که قبله مثل صندلی هست، صندلی را می‌شود این طرف اتاق گذاشت، آن طرف اتاق گذاشت. به یکی دیگر گفتند: «آقا قبله‌ی خانه‌تان چه جور هست؟»، گفت: «و الله ما تازه پنج سال هست در این محلّه آمدیم، اصلاً نمی‌دانیم قبله کجاست!» پیداست اصلاً نماز نمی‌خواند.
یادمان نرود، حدیث داریم: «هر کس خانه‌ای دارد، یک گوشه‌ای از خانه را برای نمازش کنار بگذارد.» حالا بگو خانه‌های تنگ، آپارتمان‌های کوچک دیگر اتاق برای نماز نداریم. شما یک فلش قبله، قبله، با پونز به دیوار خانه‌ات بزن، بچّه‌ی شما کلمه‌ی قبله را ببیند، نفس این کلمه‌ی قبله دیدن، تذکّر هست. شما منار و گنبد که دیدی، می‌گویی اینجا مسجد هست، ولو شما مسجد نروی، نماز هم نخوانی.
قرآن وقتی می‌خواهد مطلبی را بیان کند، نمی‌گوید چند سال، می‌گوید: «ثَمانِيَ حِجَجٍ» (قصص/ 27)، حضرت شعیب به موسی گفت: «من دخترم را عقد می‌کنم، مهریه‌ات این باشد که هشت سال چوپان من باشی، چون من پیر شدم، نمی‌توانم چوپانی کنم، شما چوپان من باش، این مزد چوپانی هم مهریه‌ی خانمت باشد.» نگفت : «ثَمانِیَ سَنَة»، نگفت: «هشت سال»، فرمود: «هشت تا حج»، در فارسی هم ما می‌گوییم، می‌گوییم پنج تا عید را پشت سر گذاشتیم، یا می‌گوییم پنج تا پیراهن قبل از تو پاره کردیم. می‌خواهد بگوید سنّ من بیش‌تر است، می‌گوید چند تا پیراهن بیش‌تر از تو پاره کردم.
– عذرخواهی را در خانه یاد بچّه‌مان بدهیم. اگر یک خلافی کردیم، روبه‌روی بچّه گفتیم: «همسر عزیز، من اینجا اشتباه کردم، حق با شماست، ببخشید.» بچّه‌ی من هم ببخشید را یاد می‌گیرد. هم عذرخواهی کنیم، هم عذرخواهی را یاد دیگران بدهیم.
اگر یک بحثی را گفتی، بعد نظرت برگشت، اعلام کن. من مرجع بزرگواری را سراغ دارم که بحثی را داشت مطرح می‌کرد، خوب که تحقیقاتش را گفت، فردایش آمد گفت: «آن‌چه دیروز گفتم، نظرم دیشب برگشت. دومرتبه تجدیدنظر کردم.»
ظلم به خود، بحث ادامه دارد.
خدایا یک دعا می‌کنم، آمین بگویید، آمین عربی هست، یعنی خدایا این دعا را مستجاب کن:
خدایا هر چه ظلم کردیم به خودمان، به دیگران، ما را متوجّه ظلم و توفیق عذرخواهی مرحمت بفرما و تو خودت هم از ظلم‌هایی که به خودمان کردیم، ببخش.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 8 سوره تحریم به چه امری فرمان می‌دهد؟
1) نماز اول وقت
2) توبه از گناهان
3) انفاق به نیازمندان

2- بر اساس آیه 31 سوره نساء، شرط آمرزش گناهان چیست؟
1) دوری از گناهان بزرگ
2) توبه از گناهان بزرگ
3) دوری از انجام مکروهات

3- در کدام دعا، از کلمات و عبارات متعدد برای توبه استفاده شده است؟
1) دعای توسّل
2) دعای ندبه
3) دعای کمیل

4- در کدام نماز، درخواست عفو و آمرزش گناهان سفارش شده است؟
1) نماز جمعه
2) نماز شب
3) نماز صبح

5- بر اساس آیه 22 سوره نور، راه دریافت مغفرت الهی کدام است؟
1) عفو و بخشش دیگران
2) توبه از گذشته
3) تصمیم بر ترک گناه

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%b1%d8%a7%d9%87%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%ac%d8%a8%d8%b1%d8%a7%d9%86-%d8%b8%d9%84%d9%85/feed/ 0
جایگاه جوانمردی در آیات و روایات https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%85%d8%b1%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa/ https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%85%d8%b1%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa/#respond Wed, 29 Mar 2023 08:22:58 +0000 https://gharaati.ir/?p=9982 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.01.09.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.01.09.mp3 https://www.aparat.com/embed/HjkBR?data[rnddiv]=92609551999&data[responsive]=yes]]>

موضوع: جایگاه جوانمردی در آیات و روایات
تاريخ پخش: 09/01/1402
عناوين:
1- جوانمردی هابیل در برابر حسادت قابیل
2- جوانمردی یوسف در برابر حسادت برادران
3- جوانمردی رسول خدا در برابر آزار مردم مکه
4- جوانمردی حضرت موسی به هنگام فرار از مصر
5- شرکت رسول خدا در پیمان دفاع از مظلومان مکه
6- بیان کمالات دیگران، نشانه جوانمری انسان
7- اقرار به اشتباه و عذرخواهی از دیگران

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

هر جلسه‌ای یکی از موضوعات را از قرآن و روایات بررسی می‌کنیم، در این بیست دقیقه، بیست و پنج دقیقه با کم و زیادش، بحثمان بحث جوانمردی است. مرد غیر از جوانمرد است، ممکن است پیر باشد، ولی جوانمرد باشد، ممکن است جوان باشد، ولی از گردونه خارج بشود. جوانمرد را در عربی «فَتی» می‌گویند، «لا فَتی الّا عَلی»، جوانمرد علی است. قرآن راجع به اصحاب کهف می‌فرماید: «فِتْيَة» (کهف/ 13)، این‌ها جوانمرد بودند، ولی در تفسیر می‌خوانیم پیر بودند، روح جوانی داشتند، سنّشان بالا بود، اما روح جوانی داشتند.
حالا جوانمرد چه کسی است و در قرآن اخلاق اسلامی چه می‌گوید؟
1- جوانمردی هابیل در برابر حسادت قابیل
اوّل جوانمرد، حضرت آدم دو تا پسر داشت: هابیل و قابیل. دو تا عمل انجام دادند، عمل یکی به خاطر تقوا قبول شد، عمل یکی از برادرها رد شد، چون تقوا ندارد، چون قرآن یک آیه دارد می‌گوید من از آدم‌های با تقوا کار را قبول می‌کنم، آیه‌اش را هم بخوانم: «إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقين‏» (مائده/ 27)، از متّقین کار را قبول می‌کند، مثل این‌که شما می‌گویی چایی را اگر در فنجان باشد، من می‌خورم، چایی را تو آفتابه کنند، هیچ کس نمی‌خورد. از افراد باتقوا.ددو تا برادر بودند، هابیل و قابیل، بچّه‌های حضرت آدم، دو تا عمل انجام دادند، از یکی قبول شد، چون تقوا داشت، از یکی قبول نشد، چون تقوا نداشت، آن حسادتش گر کشید، شعله‌ور شد، گفت: «من تو را می‌کشم» برادر به برادر گفت می‌کشمت. گفت: «تو اگر دست دراز کنی، من را بکشی، من روی تو دست دراز نمی‌کنم.» این را جوانمردی می‌گویند. او به شما فحش می‌دهد، شما بگو حرف شما را شنیدم، ولی من این کلمات تو را نمی‌گویم. ما الآن یک کسی بگوید: «احمق»، می‌گویم: «من احمق هستم؟! ننه‌ات احمق است، بابایت احمق است، جدّ و آباءات احمق است، همه‌ی کس و کارت احمق است.» انتقام می‌کشیم. جوانمرد معنایش این است که بگذریم. آیه‌اش این است: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ»، آیه‌ای که می‌خوانم، بعضی از کلماتش فارسی است، با عربی یکی است، «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ‏» (مائده/ 28)، تو اگر دست دراز کنی، من دست دراز نمی‌کنم. نگو او نیامد دیدن من، من هم دیدنش نمی‌روم، او سوغاتی نیاورد، من هم برای او سوغاتی نمی‌برم، او با من خداحافظی نکرد، من هم خداحافظی نمی‌کنم، او نمی‌دانم چی، در عروسی‌اش، افطاری‌اش، عزایش من را دعوت نکرد، من هم دعوت نمی‌کنم، این‌ها یعنی ناجوانمردی است، جوانمرد کسی است که از دیگران انتقام نکشد، تو دست دراز بکنی، من دست دراز نمی‌کنم.
امام زین العابدین علیه السلام در دعای (دعای بیستم، دعای مکارم الأخلاق) صحیفه‌ی سجّادیه می‎فرماید که: «مَنْ غَشَّنِي بِالنُّصْحِ»، این مال امام سجّاد علیه السلام است، خدایا اگر کسی به من کلک می‌زند، من خیرخواهی بکنم، «وَ أُغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ»، بدی‌ها را اغماض کنم، عربی‌هایی که می‌خوانم، جملات امام سجّاد است، «مَنْ قَطَعَنِي بِالصِّلَةِ»، او با من قطع رابطه کرده، او به من تلفن نمی‌کند، من تلفنش کنم، این یکی.
دو. قرآن درباره‌ی متّقین می‌فرماید: «وَ الْكاظِمينَ الْغَيْظ» (آل عمران/ 134)، آدم‌های با تقوا عصبانی که شدند، خودشان را نگه می‌دارند، این علامت جوانمردی است.
2- جوانمردی یوسف در برابر حسادت برادران
سه. برادرهای یوسف وقتی مشتشان باز شد، فهمیدند که چه غلطی کردند، یوسف را در چاه انداختند که سر به نیستش کنند، نابودش کنند، غافل از این‌که این‌ها یوسف را از چاه بیرون می‌آوردند و بعد هم خانه به خانه و تا بالأخره حکومت به دست او می‌افتد، گفتند: «إِنَّا كُنَّا خاطِئينَ» (یوسف/ 97)، برادرها پهلوی یوسف گفتند ما خطاکاریم، یوسف جوانمرد بود، فرمود: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» (یوسف/ 92)، «الْيَوْمَ» یعنی همین امروز همه‌تان را بخشیدم، می‌دانی چه کردند؟ یوسف برادر بود، در چاهش انداختند، پدرش از فراق یوسف نابینا شد، اما وقتی می‌گویند ببخش، می‌گوید: «لا تَثْريبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ» (یوسف/ 92)، همین الآن همه‌تان را بخشیدم. چند تا از ما هستیم که اگر آمدند گفتند آقا یک جایی فحشت دادم، بگویم خدا از سر تقصیراتشان بگذرد؟
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه خودش از این مردانگی‌ها زیاد در زندگی‌اش بود. یک خاطره الآن از امام یادم آمد، شنیدم، برایتان بگویم. یک جعبه گزی خدمت امام هدیه آوردند، لابد از اصفهان بوده. امام مقداری گز را خورد، گفت: «خیلی گز خوبی است. این جعبه گز را برای فلانی ببرید.» این فلانی چه کسی بود؟ حالا اسمش را من نمی‌گویم، فلانی یکی از سیاسیون اوّل انقلاب بود، یک مدّتی هم وزیر بود، از یاران بازرگان و آن‌ها بود. گفت این جعبه‌ی گز را بدهید به فلانی، یعنی آن کسی که وزیر بازرگان بود. گفتند: «آقا ایشان خطّ سیاسی‌اش از ما جداست! حزبش، روزنامه‌اش، مقاله‌اش، سخنرانی‌هایش، اصلاً ایشان با ما نیست دیگر، مدّت‌هاست از ما جدا شده!» گفت: «حالا یک جعبه گز که کاری به سیاست ندارد، بروید به او بدهید.» دفتر امام گفتند: «حالا عجله نکنیم، ببینیم امام پیگیری می‌کند.» یک مدّتی شد. امام فرمود: «جعبه گز را بردید به فلانی بدهید؟» دیدند نه، امام پیگیری می‌کند. گفتند: «می‌رویم، می‌دهیم.» گفتند: «آقا این جعبه درش باز شده، زشت است، یک جعبه‌ی درستی پیدا کنیم، به او بدهیم.» گفت: «این‌که درش باز است، خوب است، چون می‌فهمد، من خوردم، خوشم آمده، باقی‌اش را به او دادم، اگر جعبه در بسته باشد، می‌گویند نخورده برای ما فرستاد، معلوم نیست چه چیزی داخلش هست، من خوردم، پسندیدم، این جعبه‌ی در باز مزه دارد، نه در بسته.» رفتند در خانه‌ی آن آقا را زدند و آمد پشت در، گفت: «بفرمایید» گفتند: «ما این جعبه‌ی گز را خدمت امام هدیه دادند، مقداری‌اش را خورد و …» گفت: «امام برای من جعبه گز فرستاده؟! خود امام داده؟! اسم من را برده؟!» می‌گفتند: «پشت در این طرف وا رفت.»
قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: «ادْفَعْ بِالَّتي‏ هِيَ أَحْسَنُ» (فصّلت/ 34)، تو برخوردهای تلخ را شیرین جواب بده. الآن حرم امام رضا نشستید، با چه کسانی قهر هستید؟ جوانمرد باشید، بروید بگویید آقا، یا حق با تو، یا حق با من، بر گذشته‌ها صلوات، من امروز می‌خواهم با هم آشتی کنیم. به دل نگیریم، این جوانمردی است، علامت جوانمردی این است که به دل نگیرد.
3- جوانمردی رسول خدا در برابر آزار مردم مکه
روزی که مکّه فتح شد، مردم مکّه پهلوی پیغمبر آمدند که آقا ما در مکّه تو را اذیت کردیم، از چهل سالگی، تا پنجاه و سه سالگی، سیزده سال در اینجا انواع اذیت‌ها را کردیم، مجبور شدی به مدینه هجرت کردی، حالا بعد از هشت سال آمدی مکّه را فتح کردی، می‌خواهی با ما چه کنی؟ خاکستر سرت انداختیم، هر کاری که علیه تو بود، کردیم، از نظر الفاظ همه کلمه‌ای به تو گفتیم: ساحر، شاعر، کاهن، مجنون، از نظر توطئه ریختند خانه‌ات، نصف شب تو را بکشند، اذیتی به ذهنمان آمد، نسبت به تو کردیم، حالا امروز مکّه را فتح کردی، می‌خواهی چه کنی؟ فرمود: برادرم یوسف چه کرد؟ برادرم یوسف برادرهای خودش را یک ضرب در یک لحظه بخشید، من هم همه‌ی شما را همین الآن می‌بخشم، این را جوانمردی می‌گویند، «اذْهَبُوا فَأَنْتُمُ الطُّلَقَاء» (بحار الأنوار، ج ‏21، ص 132)، بروید همه‌تان آزاد هستید.
این‌ها را می‌گویم، تاریخ نمی‌خواهم بگویم، آیا در عمرمان جوانمردی دیدیم؟ بعضی‌ها خیلی آدم‌های عجیبی هستند، خانه‌اش را فروخته، یا رهن داده، لامپش، سرپیچش را هم باز می‌کند، می‌گوید: «من خانه را فروختم، این لامپ که جزء خانه نیست!» این نامردی است، تو که یک خانه می‌دهی، دیگر لامپش را باز نکن.
روز فتح مکّه مسلمان‌ها یک شعاری دادند، شعارشان این است: «اليَومُ يَومُ المَلحَمَة»، «مَلحَمَة»، امروز انتقام می‌کشیم، امروز تلافی می‌کنیم، امروز تلافی می‌کنیم، پیغمبر فرمود: «من این شعار را قبول ندارم، بگویید «اليَومُ يَومُ المَرحَمَة»»، نه «مَلحَمَة»، «مَلحَمَة» یعنی انتقام، «مَرحَمَة» یعنی رحمت، امروز روز رحمت است، ما همه‎ی شما را می‌بخشیم. (شرح نهج البلاغه، ابن أبي الحديد، ج ‏17، ص 272) مسئله‌ی مهمّی است.
علامت جوانمردی در قرآن
– این قصّه را حتماً از اهل منبر و از من زیاد شنیدید، امام حسن و امام حسین دو تا بچّه‌ی کوچولو بودند، مریض شدند، پیغمبر و اصحاب عیادت آمدند. پیشنهاد شد که: «یا علی نذر کن که اگر بچّه‌ها سالم شدند، روزه بگیرید.» حضرت هم نذر کرد و بچّه‌ها سالم شدند و قرار شد سه روزه بگیرند. گندم هم در خانه نبود و گندمی تهیه شد و آرد شد و نان شد و تا رفتند افطار کنند، در را زدند. کیه؟ یتیم. نانشان را به یتیم دادند، این را جوانمردی می‌گویند، با آب افطار کردند. شب دوّم، مرحله‌ی سوّم، یک شب یتیم، یک شب اسیر، یک شب مسکین، «وَ يُطْعِمُونَ الطَّعامَ عَلى‏ حُبِّهِ مِسْكيناً وَ يَتيماً وَ أَسيراً» (انسان/ 8)، یتیم و اسیر و مسکین، مسکین یعنی فقیر، اسیر هم همان‌ها هست که در جبهه اسیر می‌شوند، سه شب این‌ها با آب افطار کردند، این اوج جوانمردی است.
4- جوانمردی حضرت موسی به هنگام فرار از مصر
– دیگر چی؟ یک جوانمردی در قرآن. حضرت موسی را برایش برنامه ریختند که اعدام انقلابی، او را بگیرند و بکشند. یک نفر که در دربار بود با دو خدمت موسی آمد، گفت: «إِنَّ الْمَلَأَ» عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن است: «إِنَّ الْمَلَأَ يَأْتَمِرُونَ بِكَ لِيَقْتُلُوكَ» (قصص/ 20)، جلسه‌ای، شورایی تشکیل دادند، برای این‌که تو را بگیرند، اعدام صحرایی، هر کجا هستی، اعدامت کنند، تو را بکشند، «فَاخْرُجْ» (قصص/ 20)، منطقه نباش، برو بیرون. حضرت موسی هم از این منطقه بیرون رفت. پیاده روی کرد و بالأخره به منطقه‌ی «مَدیَن» رفت. «مَدیَن» تحت نفوذ فرعون نبود، قبل از آن‌که وارد شهر بشود، دید یک جمعیتی دم یک چاه آب دارند گوسفندهایشان را آب می‌دهند، ضمناً دو تا خانم هم کنار هستند. پهلوی خانم‌ها رفت، گفت: «خانم‌ها شما چرا کنار هستید؟!» حالا نگاه کنید: موسی خودش تحت تعقیب است، یک؛ هواگرم است، دو، چون وقتی آب داد به گوسفندهای این دو تا خانم، رفت کنار سایه گفت: «خدایا هر چی می‌دهی بده.» که امام فرمود گرسنه‌اش بود، منتها نمی‌خواست اسم نان ببرد، گفت هر چه می‌خواهی بفرستی، بفرست، امام فرمود غرضش نان بود. (بحار الأنوار، ج 13، ص 28) یک جوان فراری، تحت تعقیب، در منطقه‌ی غریب، پیاده آمده، گرما خورده، نمی‌داند آینده‌اش چه می‌شود، در مدین سراغ چه کسی برود، چه می‌شود. حالا خودش تحت تعقیب است، رفت سراغ دخترها: «خانم‌ها شما چرا کنار ایستادید؟!» گفتند: «آقا ما یک پدر پیری داریم، (آن پدر پیر حضرت شعیب پیغمبر بود)، نمی‎تواند چوپانی کند، ما دو تا دختر چوپانی می‌کنیم.» گفت: «خب چرا کنار ایستادید؟!» گفت: «آخر لب چشمه‌ی آب مردها هستند، ما برویم، زن و مرد تنه‌مان به هم می‌خورد.» گفت: «خب گوسفندها را بدهید، من آب می‌دهم.» گوسفندها را از این دو تا دختر گرفت و آب داد و دخترها رفتند خانه، به طور طبیعی، «چه عجب زود آمدید!» گفتند: «یک جوانی آمد، گوسفندهای ما را گرفت، آب داد.» حضرت شعیب فرمود که: «یکی‌تان بروید به آن جوان بگویید بیاید.» یکی از این دخترها آمد، این‌ها که دارم می‌گویم، همه قرآن است، شعر و خواب و قصّه و تاریخ نیست که بگوییم شاید دروغ باشد، آمد، گفت: «إِنَّ أَبي‏»، بابایم، «يَدْعُوكَ» (قصص/ 25)، دعوتت کرده، بابایم گفته بیا منزل. چه کار دارد؟ «لِيَجْزِيَكَ أَجْرَ ما سَقَيْتَ»، اجر سقّاییت را می‌خواهد بدهد، تو بزغاله‌ها را آب دادی، بابایم می‌خواهد یک هدیه‌ای به شما بدهد. حضرت موسی هم با این دختر حرکت کرد، وارد خانه‌ی شعیب شد. موسی ماجرا را گفت که :«من جوانی هستم، غریب هستم، تحت تعقیب هستم، توطئه‌ای علیه من برای قتل من هست، فرار کردم.» اوّل گفت: «نَجَوْتَ» (قصص/ 25)، تو نجات پیدا کردی، در این منطقه خیالت راحت باشد، این منطقه امن است؛ بعد گفت که یک دخترهایم را هم به تو می‌دهم، از بی‌همسری بیرون بیایی، این دو تا؛ سوّم این‌که شغل هم نداری، چوپان من باش، من از بی‌کسی دخترهایم چوپانی می‌کنند؛ مهریه نداری، دخترم را که به شما می‌دهم، یا هشت سال، یا ده سال چوپانی کن، پول چوپانی‌ات، مهریه حساب می‌شود؛ جا ندارم، همین خانه‌ی خودمان این اتاق مال تو. یعنی مسکنش حل شد، همسرش حل شد، شغلش حل شد، مهریه‌اش حل شد، این‌ها را جوانمردی می‌گویند.
توی فامیل، هستند خیلی از فامیل‌ها این کار را می‌کنند، در فامیل خودشان چند نفر می‌شوند، فقرای فامیل را درمی‌یابند، بسته‌های معیشتی را اگر من و شما می‌توانیم دو نفری حل کنیم، نگذاریم به ارتش و سپاه و کمیته‌ی امداد و خیّرین و این‌ها برسد، بسته‌ی معیشتی را خودت بده. غذا رساندن به فقرا را امیرالمؤمنین به کسی نمی‌داد، می‌گفت می‌خواهم خودم باشم. صورتش را هم می‌پوشاند که آن کسی که غذا را تحویل می‌گیرد، شناخته نشود. این هم یک خاطره، بزرگواری و جوانمردی حضرت شعیب.
5- شرکت رسول خدا در پیمان دفاع از مظلومان مکه
یکی دیگر. قبل از آن‌که پیغمبر ما به پیغمبری برسد، در مکّه زندگی می‌کرد. در مکّه آدم‌های یاغی بودند، زوّارها را اذیت می‌کردند، پنج، شش نفر شدند، گفتند بیایید هم‌قول بوشم، هم‌قسم بشویم، در مکّه کسی تحت تعرّض قرار نگیرد. (ر.ک به: تاریخ اسلام زندگانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، استاد جعفر سبحانی، ص 44 و 45، چاپ اوّل، سال 78، نشر خرّم) جوانمرد کسی است که سراغ کار برود، نه برای خاطر خرجی زن و بچّه بیاید کار بکند، آن‌هایی که برای خرجی زن و بچّه کار می‌کنند، این‌ها کاسب هستند، گناه نیست، عیب نیست، وظیفه‌شان هم همین است، اما جوانمرد نیستند، جوانمرد کسی است که وظیفه‌اش نیست، اگر کفش خودت را واکس زدی، جوانمرد نیستی، همه‌ی مردم کفش‌هایشان را واکس می‌زنند، اما اگر گفتی حالا که دستمان را بوی واکس برداشته، بگذار کفش داداشم واکس بزنم، بنده سرباز هستم، کفشم را واکس می‌زنم، کفش آن سرباز را هم من واکس بزنم. ما که نانوایی می‌رویم، نان بخریم، این همسایه‌مان پیرزن است، کسی را ندارد، با او صحبت کنیم که آقا من روزی یک نان در خانه‌ی شما می‌آورم، می‌دهم، شما بعداً پولش را به من بده. کارهای مأموریتی درجه‌ی یک نیست، درجه‌ی دو و سه و پنج است، درجه‌ی یک کار این است که انسان همین که تشخیص داد این کار را بکند، بکند، شرط و شروط هم نکند، به این شرط این کار را می‌کنم که تو این کار را بکنی. هم‌قسم شدند که اگر کسی در مکّه مورد تجاوز قرار گرفت، همه‌ی این‌ها علیه او بشورند. پیغمبر بعد از پیغمبری‌اش فرمود اگر امروز هم، تازه آن‌هایی که هم‌قسم شدند، مسلمان نبودند، بت‌پرست بودند، پیغمبر اسلام با بت‌پرست‌ها هم‌قسم شد که از مظلوم دفاع کند، دفاع از مظلوم این‌قدر می‌ارزد که آدم با یک یهودی و مسیحی هم شریک بشود.
گاهی به ما می‌گویند: به ما چه عرب‌های لبنان؟! به ما چه عرب‌های یمن؟! آن‌ها عرب هستند، به ما چه؟! جوانمرد یعنی وقتی دیدی مظلوم است، دفاع کن، کاری به عرب و عجم نداشته باش، شیعه و سنّی ندارد، عرب و عجم ندارد، فقیر و غنی ندارد، شرقی و غربی ندارد، سفیدپوست و سیاه‌پوست ندارد، معنی جوانمرد این است. پیغمبر فرمود آن زمان که هم‌قسم شدیم، پیغمبر نبودم، الآن هم که پیغمبر مسلمان‌ها هستم، اگر بیایند بگویند امضا کن، باز هم امضا می‌کنم، یعنی سر قولم هستم، این‌ها جوانمردی است. (ر.ک به: تاریخ اسلام زندگانی پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله، استاد جعفر سبحانی، ص 44 و 45، چاپ اوّل، سال 78، نشر خرّم)
6- بیان کمالات دیگران، نشانه جوانمری انسان
جوانمرد این است که کمالات دیگران را به رخ بکشد. از جوانمردی یک چیزی را نقل کنم. یک خانمی پهلوی دو تا عالم آمد، دو تا از علما نشسته بودند، یک خانمی آمد، یک قرآن را آورد، داد به یکی از این علما داد، گفت: «آقا دلم می‌خواهد تو یک استخاره کنی، تو می‌خواهم استخاره کنی.» آقا هم دید این خانم می‌گوید تو استخاره کن، قرآن را گرفت و دعایش را خواند و لای قرآن را باز کرد، به خانم گفت: «تو به من گفتی تو استخاره کن، استخاره را من کردم، اما این عالم سوادش از من بیش‌تر است، اجازه بده ایشان بگوید استخاره خوب است یا نه.» قرآن را داد به او گفت مثلاً استخاره‌ خوب است یا بد. این را جوانمردی می‌گویند. ؟؟؟ (22:47) افرادی هستند مثلاً به خود بنده می‌رسند، می‌گویند آقای قرائتی ما بحث‌های تو را در تلویزیون گوش می‌دهیم، می‌گوییم: «خب الحمدلله». بعد می‌آید می‌گوید ما بحث‌های فلانی را گوش نمی‌دهیم. می‌گوییم: «آقا فلانی سوادش از من بیش‌تر است هان، من شاید بیانم خوب‌تر است، او هم یک کمالاتی دارد.»
این مال دو تا آیت الله که جوانمردی کرد. دو تا کارگر ساده را هم برایتان بگویم. امروزی‌ها کولبر می‌گویند، این‌هایی که بار روی دوششان می‌گذارند، حمل و نقل می‌کنند. یکی آمد گفت: «آقا بیا این قالی را آنجا ببر.» این کارگر کولبر گفت: «من صبح تا حالا چند تا قالی بردم، همه هم به من پول دادند، نمی‌دانم چه حسابی است، کسی امروز از این دعوت نمی‌کند، این هم کولبر است، کنار من ایستاده، شما باری را که می‌خواهی به من بدهی، به این بده، یک خورده هم اضافه‌اش بده که این هم زندگی‌اش به من برسد.» این را جوانمردی می‌گویند.
یکی از علما آخر شب دکّان سبزی‌فروشی این برگ کاهوها و سبزی‌های فاسد را می‌خرید. به او گفتند: «این‌ها که خوردنی نیست.» گفت: «می‌دانم خوردنی نیست، من می‌خرم که این سبزی‌فروش یک چیزی گیرش بیاید.» گاهی افراد جنس را از یک کسی می‌خرند که یک خیری به او برسانند، این را جوانمردی می‌گویند. نیاز به سخاوت دارد، نیاز به ثروت ندارد، افرادی که سخاوت دارند، فقیر هم که باشند، کمک می‌کنند، افرادی هستند ثروتمندند، اما سخاوت ندارند، در این‌ها جوانمردی کم‌رنگ است.
خدا به موسی گفت: «برو پهلوی فرعون دعوتش کن»، موسی جوانمرد بود، گفت: «داداشم از من بهتر است، «هارُونَ أَخي‏» (طه/ 30)، هارون برادر من است، « هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» (قصص/ 34)، بیانش از من بهتر است، او هم بیاید با هم دو نفری برویم.» چه اشکالی دارد بگوییم او از ما بهتر است.
7- اقرار به اشتباه و عذرخواهی از دیگران
جوانمرد این است که وقتی در گفت‌و‌گوها فهمید حق با او نیست، بگوید: «آقا من اشتباه کردم، اقرار کند، بگوید آقا من اشتباه کردم.» این‌ها جوانمردی است.
یک وقت حضرت امام یک جمله‌ای را گفت، ترکشش به چند نفر خورد. راجع به یک مسئله‌ای که حالا باز نکنیم. دادستان آن زمان آقای ربّانی املشی بود، اوّل انقلاب، خدا رحمتش کند، امام فرمود: «به ربّانی املشی بگویید بیاید.» گفت: «من چند روز پیش اعلامیه‌ای، یک پیامی دادم، هفت، هشت نفر در این پیام ترکش خوردند، یکی‌اش هم دادستان کلّ کشور بود.» گفت: «بله، ترکشش به ما رسید.» گفت: «حلال کن من را.» گفت: «آقا، خواهش می‌کنم، تو مرجع من هستی، امام من هستی، استاد من هستی.» گفت: «نه، من این حرفی که زدم، ترکشش به شما خورد، نباید به شما بخورد، انتقادم درست بود، اما باید یک جوری انتقاد کنم که به شما ضربه‌ا‌ی روحی نخورد، من بعداً فکر کردم که به شما ضربه خورده، من می‌خواهم که شما من را حلال کنی.» امام از شاگرد خودش حلالیت طلبید، گفت من را حلال کن، این را جوانمرد می‌گویند.
«مرد نباید از خانمش عذرخواهی کند!» چرا، نامرد است کسی که ظلم کند و عذرخواهی نکند، این نامرد است. «مرد این است که حرفش یکی باشد!» این حرف غلطی است، مرد این است که حرفش صد تا باشد، اگر نود تا حرف زدی، دیدی اشتباه است، بگو آقا این نود تا اشتباه است، نود و یکی را بگو. آخر ما گاهی وقت‌ها می‌گوییم مرد آن است که حرفش یکی باشد، غلط است. «مرد این است که عذرخواهی نکند!» غلط است، عذرخواهی کنید. چه اشکال دارد، علامت جوانمردی است.
«آقا بگوید بلد نیستم، ما تابع قانونیم.» قرآن به پیغمبر می‌گوید بگو بلد نیستم، آیه‌اش این است: «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْري‏» (جن/ 25) بلد نیستم، این جوانمردی است، بگو بلد نیستم، بگو او از من بهتر است.
پارچه فروش هستی، بگو : «آقا این پارچه رنگش می‌رود، رنگش ثابت نیست، اگر می‌خواهی فلان بزّاز این پارچه را دارد.» دکتر است، جوانمرد باشد، به مریض بگوید: «مرض شما را تشخیص ندادم، یک؛ فلان پزشک از من تخصّصش بیش‌تر است، دو؛ این پولی را هم که دادی، برگردانم، سه.» این را پزشک جوانمرد می‌گویند.
چند وقت پیش، چند سال پیش یک بچّه موهای سرش می‌ریخت، همه‌ی موهای بدنش می‌ریخت. یک استاد داشت قسمت کردستان، این معلّم تمام سرش را رفت اصلاح کرد، از تیغ زد، که این بچّه احساس نکند سر کلاس تنهاست، مسخره‌اش می‌کنند، بگوید جناب مدیر هم سرش مثل سر من می‌ماند، یعنی از زلفش گذشت، تا دل یک بچّه را خوش کند.
جوانمرد حتّی نسبت به حیوان‌ها، نسبت به غریبه‌ها. امام صادق دید تو جادّه یک کسی هی همچین می‌کند. گفت: «بروید ببینید چه می‌خواهد.» رفتند و برگشتند، گفت: «چه می‌خواست؟» گفت: «آب می‌خواست.» گفت: «خب به او دادید؟» گفتند: «نه» گفت: «چرا آب ندادید؟! خب تشنه‌اش است، چرا آب ندادید؟!» گفت: «یهودی بود.» گفت: «خب یهودی بود، باید تشنه باشد؟!» تشنه باید آب بخورد، یهودی ندارد، مسلمان ندارد. جوانمردی معنایش این است که وقتی می‌خواهد کمک کند …
غیر جوانمرد چه هست؟ غیر جوانمرد این است که یک کمکی هم که می‌خواهد بکند، لفت می‌دهد. یک بنده خدایی بود، خیّر بود ولی یک خورده مشتش، گاهی گیر می‌داد. یک مرده‌شوری پهلویش رفت. به او گفت: «آقا مدّتی است که کسی نمرده، ما مرده‌شویی گیرمان نیامده و وضعمان بد است.» ایشان هم رسمش بود، هر کسی می‌رفت کمک بگیرد، می‌گفت: «نماز بلد هستی؟ نماز جمعه چند رکعت است؟ نماز صبح چند رکعت است؟ حمد و سوره‌ات را بخوان، ببینم درست است، غلط است.» از او پرسید که: «شما مرده را می‌شویی، مرده چند تا کفن دارد؟ چند تا غسل دارد؟» هی سؤال و جواب کرد، ایشان هم فقیر بود، جواب داد. این مرده‌شور خسته شد، گفت: «آقا ما دقیقه‌ی آخری که می‎‌خواهیم از مرده جدا بشویم، یک چیزی هم در گوش مرده می‌گوییم.» گفت: «چی می‌گویید؟ تلقین؟» گفت: «نه، تلقین نمی‌گوییم یک چیزی در گوشش می‌گوییم.» گفت: «خب بگو، چی گفتی؟» گفت: «می‌گویم ای مرده، خوشا به حالت که مردی، نیازت به این حاج آقا نشد که یک قرون که می‌خواهد بدهد، ما را سین جیم می‌کند.» جوانمرد یعنی بده و چشمت را هم بگذار و سین جیم نکن. شیرینی هدیه را با منّت و سؤال و جواب از بین نبر.
خدایا به جوانمردان تاریخ، ابراهیم، اسماعیل، به جوانمرد کربلا ابالفضل، به جوانمردهایی که در جبهه رفتند، خط‌شکن بودند، به آبروی همه‌ی جوانمردان روحیه‌ی جوانمردی را در ما زنده بفرما.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]>
https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d8%ac%d9%88%d8%a7%d9%86%d9%85%d8%b1%d8%af%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d8%a2%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d9%88-%d8%b1%d9%88%d8%a7%db%8c%d8%a7%d8%aa/feed/ 0
اهمیت حق‌الناس در اسلام (2) https://gharaati.ir/%d8%a7%d9%87%d9%85%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%82%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-2/ https://gharaati.ir/%d8%a7%d9%87%d9%85%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%82%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-2/#respond Thu, 10 Jun 2021 11:50:27 +0000 https://gharaati.ir/?p=8271 https://gharaati.ir/archive/pdf/1400.03.20.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1400.03.20.mp3 https://www.aparat.com/embed/sXUCr?data[rnddiv]=29930521389&data[responsive]=yes]]>

موضوع: اهمیت حق‌الناس در اسلام
تاريخ پخش: 20/03/1400
عناوين:
1- رعایت حق‌الناس در خانواده
2- حفظ خانه بدهکار، در پرداخت بدهی
3- پرداخت حق‌الناس، در همه حال
4- عذرخواهی و حلالیت‌طلبی از مردم
5- حفظ آبروی مردم، بزرگ‌ترین حق‌الناس
6- بزرگ‌ترین آیه قرآن، برای حفظ حقوق مردم
7- پیروی از سنت‌های خوب پیشینیان، در کنار ابتکار راه‌های جدید

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

ما بحث‌ها را قبل از رمضان در دانشگاه امام حسین علیه‌السلام پر کردیم، این جلسه‌ی آخر است. از دست‌اندر کاران، مدیریت، ریاست، پرسنل، دانشجوها تشکر می‌کنیم، جمعیت هم زیاد بود، منتها به خاطر حفظ دستوراتی که به ما دادند، گفتیم چند نفری باشند، ولی خب بحث‌هایمان عمومی بود. معاد گفتیم. رمضان 1400 را معاد گفتیم، ولی خب رمضان تمام شد، معادمان ماند. حالا یک مقداری، آخرین ساعت برنامه است، بحث شاهدان و شاکیان را مطرح می‌کنیم. موضوع بحث ما است. یا نُه تا، یا یازده تا، الآن یادم نیست، حالا حداقل می‌گوییم نُه تا شاهد در قرآن است. ما که کاری می‌کنیم خدا یک شاهد است، زمین هم یک شاهد است، زمان هم یک شاهد است، اعضای بدن هم شاهد است، فرشته‌ها هم شاهدند، ما نه تا شاهد داریم و شاکی هم داریم. عالمی که مورد مراجعه قرار نگیرد، شکایت می‌کند. قرآنی که مورد تلاوت قرار نگیرد، شکایت می‌کند. پیغمبر ما از مهجوریت قرآن شکایت می‌کند.
صلواتی بفرستید. «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
در حق الناسی که بحث آخر بود گفتیم حالا باید چه کرد؟ هیچی باید رفت داد صاحبش را. گاهی هم آدم خجالت می‌کشد، طوری نیست، طوری نیست. اول انقلاب امام یک بیانی به بعضی از مسئولین داشتند. آن زمان یکی از مسئولین آقای ربّانی املشی بود، دادستان جمهوری اسلامی بود، اول انقلاب. یک روز گفتند که امام ایشان را خواسته. گفت: آقای ربانی من چند روز پیش یک جمله‌ای گفتم که یک ترکش هم به شما خورد. گفت: بله آقا، دریافت شد! گفت: مرا حلال کنید. گفت: آقا شما امام منی، رهبر انقلابی، مرجع منی، امام منی، فرمود: ببین این‌ها سر جایش، اما من آن جمله ترکش به شما خورد، شما مرا حلال کن. عذرخواهی کنیم. چه اشکالی دارد عذرخواهی کردن؟
یک روز امام صادق علیه السلام دست یکی از یارانش را گرفت: گفت اجاره می‌دهی من دست شما را فشار بدهم؟ گفت: در خدمت شما هستم، بفرما. امام صادق دست ایشان را گرفت و یک کمی فشار داد. گفت: ببین جای فشار انگشت من ماند. گفت: اگر کسی همین مقدار به کسی ظلم کند که جای فشار انگشتش بماند، این جریمه دارد.
1- رعایت حق‌الناس در خانواده
گاهی پدر و مادر باید جریمه بدهند، به خاطر این‌که ظلم به بچه‌شان کرده‌اند. اگر کسی با قرصی، کپسولی، آمپولی بچه‌اش را سقط کند، اگر این بچه، هنوز بچه نشده است، هنوز نطفه است، باید بیست مثقال طلا جریمه بدهد، اگر این نطفه، علقه شد، خون بسته، چهل مثقال. همین‌طور بیست، بیست می‌رود بالا. بیست، چهل، شصت، هشتاد، صد. نطفه بیست مثقال، علقه چهل مثقال، مضغه شصت مثقال، گوشت جویده شده باشد، همین‌طور تا وقتی استخوان‌بندی بشود، صد مثقال. اگر روح در او دمیده شده باشد، یعنی واقعاً نوزاد انسان شده باشد، روح در او هست، هزار مثقال طلا جریمه‌اش است. شما حق ندارید به بچه‌ی درون شکم همسر هم ظلم کنی، مادر هم حق ندارد ظلم کند. بچه‌ی من است، اختیارش با من است، نخیر، بچه‌ی شما هست، ولی اختیارش با شما نیست.
حتی اگر بچه بد هم بود، پدر حق ندارد این را از خانه بیرونش کند، برای این‌که واجب‌النفقه‌اش هست. واجب است بر پدر خرجی بچه‌اش را بدهد، حالا اگر بچه بد درآمده، بچه نباید بد بشود، باید یک راهی دیگر رفت. نفقه‌ی بچه‌ی بد، به عهده‌ی پدرش است، ولی بچه‌ی بد را هم نمی‌شود ترساند، نمی‌شود تهدید کرد. این حق الناس چیز خیلی دقیقی هست. گاهی هم آدم یک کاری کرده است، بچه بوده، عذرخواهی کنیم، عذرخواهی که طوری نیست. آره اگر اینجا عارت بشود، آنجا نار است، عار یا نار؟ آدم این را تحمل می‌کند.
حالا اگر کسی را ظلم کردیم مُرده، اینجا چه کنیم؟ «مَنْ ظَلَمَ أَحَداً فَفَاتَهُ فَلْيَسْتَغْفِر‏» (الكافي، چاپ الإسلامية، ج ‏2، ص 334) برایش استغفار کن. اگر مالش را خوردیم، طرف مُرده است، باید آن مقداری که خوردی، بدهی به وارث‌هایش. اگر نمی‌دانیم صد تومان است یا دویست تومان است؟ کم است یا زیاد؟ کمش که یقینی است، صد تومانش که قطعی است، منتها بین صد تا دویست شک داری، که از صد بالاتر است، آن‌که قطعی است صد است، اگر نمی‌دانی مبلغ چه‌قدر است، حداقل را بگیر که بشود گفت: حداقلش که این هست، حداقلش این هست. گرفتن حق الناس هم حد دارد.
2- حفظ خانه بدهکار، در پرداخت بدهی
شخصی است به نام ابن ابی عمیر. یک هفده، هجده نفر در اسلام هستند که این‌ها هر چه بگویند حرفشان درست است. می‌گویند حرف‌های مُرسَل‌شان هم مُسند می‌شود، یعنی اگر هر چه گفتند دیگر شک نکنید. ایشان حرف‌هایش سکه است. قولش، قول است. حرف‌هایش حتی اگر بگوید شخصی گفت، لازم نیست آن شخص را بشناسی، اگر ایشان گفت شخصی گفت، ایشان از غیر آدم‌های اهل چیزی نقل نمی‌کند. یکی از این‌ها ابن ابی عمیر است. ایشان هم دانشمند بود، هم بزاز بود. یک مقدار هم نسیه داده بود به کسی. بعد که زندان هارون الرشید بود و آمد بیرون و این حرف‌ها، طرف را خواست گفت: ما یک مقدار به شما نسیه دادیم. ایشان رفت خانه‌اش را فروخت، آورد. ابن ابی عمیر گفت: من به یک درهم از این پول‌ها نیاز دارم، یعنی خیلی دستم خالی است، اما امام فرمود: بدهکار حق ندارد مجبور بشود خانه‌اش را بفروشد طلب مردم را بدهد. به شرط اینکه خانه‌اش طبیعی باشد هان. خانه‌ی طبیعی، نه این‌که خانه‌ی سلطنتی. نه، اگر این خانه زیادش نیست، در شأنش است. شأن چه چیزی هست؟ می‌گویند اگر در شأنت هست، خمس ندارد. شأن یعنی سوت. شما انگشتری که دست من است، اگر گفتی: چند است؟ گفتم: فلان مبلغ. گفتی: سوت کشیدی، پیداست که باید خمسش را بدهی. باید نرخ انگشتر یک چیزی باشد. ماشین قرائتی این است؟ هر جا مردم سوت کشیدند، پیداست از مرز بیرون رفته‌ای، باید خمس بدهی. هر جا زندگی‌ات عادی بود، لباس عادی، ماشین عادی، خرجی عادی، مهمانی عادی، سفر عادی. اگر سفر عادی بود، یعنی مردم سوت نکشند، خمس ندارد، اما اگر اشرافی بود، بله، آن طوری نیست، خانه‌اش را بفروشد، خانه‌ی ساده‌تر زندگی کند، مال مردم را بدهد ولی اگر خانه‌اش عادی بود، نباید مجبور بشود به خاطر حق الناس خانه‌اش را بفروشد.
3- پرداخت حق‌الناس، در همه حال
اگر مُرده طرف، که مالش را خوردید، به ورثه‌اش بدهید. حالا اینجا باز این مسئله را من بگویم. چهار رقم حق الناس داریم: [پای تخته] موضوع ما حق الناس
1- هم آدم معلوم است که چه کسی است، هم مبلغ. می‌دانیم به حسن آقا است، آن هم دویست هزار تومان. هم آدم را می‌شناسیم، هم مبلغ را. اینجا روشن است. همان مبلغ، به همان آدم داده ‌شود.
2- یک وقت نه آدم معلوم است، نه مبلغ معلوم است. بالاخره ما تاکسی داشتیم، گاهی چمدانی، ساکی در ماشین بوده، به خانه بردیم، حالا نمی‌دانم مسافر که هست، مبلغش چه قدر بوده، نه آدمش را می‌شناسم، نه مبلغش را. کم‌فروشی کردم، اما به کی، چی، نمی‌دانم. اینجا یک حداقل هست، آن مقدار را که حتماً هست چه‌قدر است، نمی‌دانی ده میلیون یا بیست میلیون، حداقلش چه‌قدر است؟ آن حداقل را باید داد، این هم به مرجع تقلید، یا از مرجع اجازه بگیریم بدهیم به یک فقیر.
سومی‌اش را من می‌گویم، شما چهارمی را بگویید.
3- نه آدم معلوم است، اما مبلغ معلوم است.
چهارمی را شما بگویید: هم آدم معلوم است، هم مبلغ.
این‌ها هر کدام یک حکمی دارد، از همه بهتر هم عذرخواهی است.
بچه بودیم می‌رفتیم دهات‌های کاشان میوه می‌خوردیم، فرار می‌کردیم. خوشی هم می‌کردیم، میوه‌ها را خوردیم در رفتیم. پانزده سالگی طلبه شدیم، دیدیم نوشته کسانی که مال مردم را خورده‌اند، حق الناس است، باید صاحبانش را راضی کنند، گرچه در کودکی باشد. اَی بابا. رفتیم پهلوی بعضی علما گفتیم: حالا ما برویم بگوییم آقا بچه بودیم میوه دزدی خوردیم؟! گفت: چاره‌ای نیست.
پول برداشتیم رفتیم روستا و درخت‌هایی که می‌شناختیم و صاحبانی که می‌شناختیم حلالیت طلبیدیم البته این حالا یک نمونه بوده هست هان. خدا می‌داند چه‌قدر به آدم‌ها بدهکاریم و نمی‌شناسیم و فراموش کردیم. حالا یک قلمش را که می‌شناسیم می‌گوییم فکر می‌کنیم آدم خوبی هستیم. سر زن و بچه‌مان داد زدیم. سر افرادی داد می‌زنیم؟ کسانی از ما ترسیدند، کسانی از ما نمی‌دانم والله.
4- عذرخواهی و حلالیت‌طلبی از مردم
برویم سراغ بحث‌مان. باید عذرخواهی کرد. عذرخواهی خوب را شما نگاه کنید علی بن یقطین کرد. علی بن یقطین وزیر بود. وزیر هارون الرشید بود. وزیر آن زمان غیر وزاری الآن است، الآن هر شاخه‌ای یک وزیر دارد. آن زمان که می‌گویند وزیر، یعنی همه کاره. شیعه بود، ولی در دربار بود. وزیر دربار بود. آمد برود مکه، در مدینه خدمت امام کاظم برسد، راهش نداد. گفت: آقا من نماینده‌ی شما هستم، من با اجازه‌ی شما رفتم در دستگاه ظلم. شما فرمودی برو ولی شیعیان را نجات بده. شما راه به من نمی‌دهی؟! فرمود: یک شتربان آمد در دفتر کارت، راهش ندادی، چون فقیر بود، راهش ندادی. مکه‌ات هم امسال قبول نیست، تا او راضی نشود، مکه شما هم قبول نیست. برگشت آمد کوفه. رفت در خانه‌ی شتربان، صورتش را گذاشت روی زمین، گفت: لگد کن، لگد کن. او را راضی‌اش کرد، رفت مدینه. امام اجازه‌اش داد، ملاقات کرد، گفت: مکه‌ات هم امسال قبول است. این مثل مهمی است.
مجرمی را بنا بود بزنند. شلاق را حضرت امیر داد به یک نفر گفت: بزن. همین‌طور که می‌زد گفت: چند تا می‌زنی؟ گفت: مثلاً چند تا. گفت: سه تا اضافه زدی، من گفتم چند تا بزن؟ شلاق را گرفت، طرف را خواباند، همان را که شلاق می‌زد، خواباند. گفت: همان سه تایی که اضافه زدی باید به خودت بزنم.
روزهای اول انقلاب بود، آیت الله عظمای گلپایگانی خدا رحمتش کند، به امام رضوان الله تعالی علیه، این را شنیدم که پیغام داده که اگر می‌خواهی جمهوری اسلامی بگیرد، باید دو تا قاضی هم شلاق بخورد. شلاق مال مستضعفین نباشد. یعنی هر کس خلاف کرد، شلاق بخورد، بی‌رودربایستی، بی‌رودربایستی. یک وقت دفتر امامی‌ها شک کردند که امام از این‌ها راضی هست یا نه. گفتند: بپرسیم. خدمت امام رسیدند، گفتند: شما از ما راضی هستید؟ فرمود: اگر من خلاف ببینم و راضی نباشم می‌گویم: فردا نیایید، با کسی رودربایستی ندارم.
5- حفظ آبروی مردم، بزرگ‌ترین حق‌الناس
حق الناس از همه مهم‌تر آبرو است. گاهی در بحث غیبت سؤال می‌کنند که آقا حالا فلانی عصبانی شد، یک غیبت کرد، چرا شما می‌گویید به خاطر یک غیبت همه‌ی عبادت‌هایش از بین می‌رود؟! مثلاً بنده پنجاه سال جان کندم، یک غیبت کردم، به خاطر یک غیبت پنجاه سالم پوک، پودر می‌شود! به خاطر یک غیبت یک دقیقه‌ای پنجاه سال هیچ؟! این ظلم است. می‌گوییم: نه، ظلم نیست. قرآن می‌گوید: «عَطاءً حِساباً» (نبأ/ 36)، «جَزاءً وِفاقاً» (نبأ/ 26)، عطای ما حساب و کتاب دارد، جزای ما حساب و کتاب دارد. آن آقا هم که آبروی پنجاه ساله‌اش را ریختی، او هم پنجاه سال جان کنده بود آبرو درست کرده بود، تو با یک کلمه آبروی پنجاه ساله‌ی او را ریختی، خدا هم با همین کلمه، عبادت‌های پنجاه ساله‌ات را ریخت!! این عین عدالت است.
یک کسی به یک خطاط گفت: یک خطی برای من بنویس. او هم یک خط خوب نوشت. گفت: بسم الله. گفت: چه‌قدر می‌شود؟ گفت: دو هزار تومان. حالا دو هزار تومان قدیم. گفت: دو هزار تومان برای یک سطر؟! گفت: آقا درست است که این را یک دقیقه نوشتم، اما بیست سال هم هی عرق کردم، تمرین کردم، شما آن تمرین‌های من را هم باهاش حساب کن، آن‌ها را هم باید حساب کرد.
اگر خواسته باشیم حساب کنیم، گیر هستیم. یک واعظی در قم، واعظ درجه یک بود، رفت منبر، خانه‌ی آیت الله عظمای مرعشی نجفی، آقا هم نشسته بود و جمعیت زیاد. روی منبر گفت: آقای آیت الله عظمای نجفی مرعشی، می‌خواستم بیایم اینجا منبر، نوه‌ی من عبایم را گرفته گفته: من نمی‌گذارم بروی. گفتم: جمعیت است، منتظرند، حق الناس است، نمی‌گذارم بروی، نوه بود. آخرش پنج ریالش دادم، عبای من را ول کرده، آمدم منبر. بعد گفت: آقای نجفی، آن پنج ریال را هم بکش روی پول روضه‌ی ما. کتک‌هایش را ابی‌ذر خورد، ما به پلوهایش رسیدیم.
اگر حق الناس را فوتش کنی، خیلی. یک نمونه‌هایی در جبهه‌ها ما پای تلویزیون شنیدیم، که می‌خواست روی مین برود، پابرهنه رفت، گفت: این کفش تازه هست، یک کس دیگری پا کند. این را ما شنیدیم. نمونه‌هایی بوده، یک نمونه‌هایی بوده. بعضی آدم‌ها یک نمونه‌هایی سراغ دارم، ولی مسئله مهم است.
6- بزرگ‌ترین آیه قرآن، برای حفظ حقوق مردم
بزرگ‌ترین آیات راجع به حق الناس است. ما هیچ آیه‌ای نداریم که یک صفحه قرآن باشد. آیه‌ی چند بقره است؟ 282 بقره. یک صلوات بفرستید: اللهم صل علی محمد و آل محمد. بله. ببینید این آیه از اینجا شروع می‌شود تا اینجا. ما آیه‌ای به این طولانی نداریم، برای حق الناس است. بزرگ‌ترین خطبه‌های نهج‌البلاغه، بزرگ‌ترین نامه‌ها، نامه به مالک اشتر است، که سیاست است. بزرگ‌ترین آیات، آیات حقوقی است، تنظیم اسناد تجاری. حالا دو سه جمله‌اش را می‌گوییم. می‌گوید اول که، جمله جمله بخوانید، بریده بریده بخوانید.
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا تَدايَنْتُمْ بِدَيْنٍ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاكْتُبُوهُ» (بقره/ 282). ای مؤمنین در داد و ستد بنویسید. ترجمه‌اش این است. نوشتن. جمله جمله تندتر بخوانید.
«وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ» (بقره/ 282). نویسنده عادلانه بنویسد، نه به نفع مشتری، نه به نفع (مکث). هم بنویسید، هم نویسنده عادل باشد.
«وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282). کاتب ناز نکند. به شکرانه‌ای که خدا به تو سواد داده، حالا تجارت این‌ها را تنظیم سند کن.
«فَلْيَكْتُبْ وَ لْيُمْلِلِ الَّذي عَلَيْهِ الْحَقُّ وَ لْيَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا يَبْخَسْ مِنْهُ شَيْئاً» (بقره/ 282). «فَلْيَكْتُبْ» ببیند در این دو صفحه چند تا کتابت آمده. در مکه یک باسواد بود، در کل حجاز هفده تا باسواد. در زمانی که سواد نبود، این‌قدر در قرآن گفته: بنویس، بنویس، بنویس، بنویس. «فَاكْتُبُوهُ»: بنویسید. «فَلْيَكْتُبْ» بنویسید. «کاتِبٌ»: نویسنده. «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ» (بقره/ 282). «کاتِبٌ»، «يَكْتُبْ»، «فَاكْتُبُوهُ». در زمان جاهلیت در یک سطر، دو سطر قرآن این‌قدر بنویس، بنویس دارد، توجه اسلام به علم و کتابت، به حفظ حقوق حق الناس.
حالا این مال این است که کاتب بگیرید. شاهد هم بگیریم؟ شاهد هم بگیر، وکیل و کفیل هم بگیر. اگر طرف نمی‌تواند بگوید بنویسید، لال است، کر است، عاجز است، می‌گوید: ولی، اینجا ولایت می‌آید. ولایت، ولیّ او بیاید بگوید: این‌طور بنویسید. حالا بنویسیم کافی است؟ می‌گوید: نخیر، شاهد هم بگیرید، شاهد هم بگیرید. آیه‌ی شاهد را بخوانید:
«وَ اسْتَشْهِدُوا شَهيدَيْنِ مِنْ رِجالِكُمْ» (بقره/ 282). دو تا شاهد بگیرید. هم کاتب، کاتب هم ناز نکند، دو تا هم شاهد بگیرید.
همین‌طور هی بنویس، بنویس، بنویس، همه‌اش آخرش می‌گوید که: «ذلِكُمْ أَقْسَطُ» (بقره/ 282). این به قسط و عدالت نزدیک‌تر است.
«وَ أَدْنى‏ أَلاَّ تَرْتابُوا» (بقره/ 282). شک هم دیگر نمی‌کنید وقتی هم نوشته است. چون گاهی وقت‌ها می‌گویم: والله یادم نمی‌آید، ولی دستخط خودم را می‌بینم می‌گویم: آهان یادم آمد، آهان این خط من است، امضای من است. یعنی بنویسید تا حتی اگر شاهد هم از ذهنش رفت، نگاه کند به خط خودش، یادش بیاید.
«فَإِنْ لَمْ يَكُونا رَجُلَيْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ» (بقره/ 282). اگر دو تا مرد نبود، یک مرد و دو تا زن. چرا اینجا دو تا زن؟ زن چون ظریف است، ممکن است مسائل عاطفی‌اش بر مسئله‌ی حق‌طلبی‌اش غالب بشود و لذا دو تا زن باشند، اگر یکی یادش رفت، آن یکی یادش بیاید.
بزرگ‌ترین نامه‌های امیرالمؤمنین نامه‌ی سیاسی است، نامه به مالک اشتر است. بزرگ‌ترین آیه‌های قرآن، آیه‌های حقوقی است، آن وقت ما می‌آییم می‌گوییم دین از سیاست جداست. من حالا خیلی وارد نمی‌شوم، از کنار اسلام رد می‌شوم، غور نمی‌کنم، چون در دریایش غرق می‌شوم، ولی اخیراً یک یادداشت‌هایی که بود حدود به نظرم سیصد و پنجاه تا آیه‌ی سیاسی در قرآن است. آن کسی که می‌گوید دین از سیاست جداست، باید این سیصد و پنجاه تا آیه را آتش زد، باید کنار گذاشت. اگر دین از سیاست جداست پس سیصد، چهارصد تا آیه سیاسی را شما چه می‌گویید؟ بِکَنیم، حذف کنیم؟ آیات حقوقی یعنی چی؟ دو هزار و ششصد نکته‌ی حقوقی در کتاب حقوقی هست که بنده نوشته‌ام، من هم حقوق‌دان نیستم هان، من شش کلاس بیشتر درس نخواندم، اما به خاطر اینکه کنار قرآن بودیم، الآن کتاب حقوقی ما در دانشگاه تدریس می‌شود. علم فقط در دانشگاه نیست. دانشگاه حداقل است، مدرک‌هایی که شما می‌گیرید دکتر و فلان و این حرف‌ها، چون به هر حال مردم ایران بدانند اینجا دانشگاه است، شاگردها فوق‌لیسانس هستند، دکتر می‌شوند، اما باز دکتر و فوق‌لیسانس هم تمام علم نیست. خودتان باید هفته‌ای یک کتاب مطالعه کنید. این مدرک‌هایی که می‌دهند، این‌ها مثل کش می‌ماند، لباس کش می‌خواهد، اما آیا کش خیلی مهم است؟ کش واجب است، لازم هم هست، نیاز هم هست، نباشد هم نمی‌شود، هر جا می‌رود داماد می‌خواهد بشود، مدرکش چی هست؟ عروس می‌خواهد بشود، مدرکش چی هست؟ تخصصش چی هست؟ حقوقش چند هست؟ این درس‌ها را باید خواند، ولی تمام علم این‌ها نیست. امام رضا فرمود: «من أراد العلم» حوزه هم همین‌طور است، طلبه‌ها فکر نکنند تمام درس همین است که در حوزه می‌خوانند. درس‌های حوزه را باید خواند، درس‌های دانشگاه را باید خواند، اما قانع نشوید، قانع نشوید.
تصمیم بگیرید هفته‌ای یک کتاب را مطالعه کنید، کتابی را هم مطالعه کنید که نویسنده‌اش بالای چهل، پنجاه سال درس خوانده باشد، از این مقاله‌های زغور و بغور نمی‌خواهد بخوانید. کتاب‌های مایه‌دار. مثلاً کتاب‌های مطهری به خواندنش می‌ارزد، خوب هم می‌ارزد. ایشان شصت تا کتاب دارد، سال هم پنجاه دو هفته دارد، هر هفته یکی از کتاب‌های شهید مطهری را بخوانید، هفته‌ای یکی. شما دو سال دیگر می‌توانید هر چه در مغز مطهری هست، در مغز شما هم باشد، با کم و زیادش.
آیات حقوقی. من باور نمی‌کردم اسلام برای خانه هم آیه داشته باشد. اگر قبلاً به من می‌گفتند: اسلام راجع به بنایی چی دارد؟ اسلام راجع به بنایی؟! مستراح رو به قبله نباشد. دیگر غیر مستراح چی؟ بلد نبودم یک کسی آمد ستاد اقامه‌ی نماز، گفت: شما راجع به بنایی چه دارید؟ غیر از یکی دو تا نکته. وقتی که رفت فکر کردم که خب جوابش را بده. یک مدتی این کارهایم را جمع و جور کردم و یک مقدار رفتم در ساخت و ساز. یک کتابی نوشتیم معماری در قرآن، ساخت و ساز در قرآن. این را دادیم به یکی از این اساتیدی که پروفسور هستند، استاد تمام در دانشگاه معماری هستند، گفتم: آقا ببین من درس دانشگاهی نخواندم، اما این درس‌ها در حدیث‌ها هست هان. ایشان مطالعه کرد، یک نامه رویش نوشت، گفت: چرا این‌ها را حالا می‌گویید؟! گفتم: خوابمان برده، راستش را می‌خواهی، خوابمان برده. ما نسبت به اسلام خوابیم. اسلام راجع به ورزش چه دارد؟ حقوق کودک چه؟ حقوق اجیر چه؟ زارعت و کشاورزی چه؟ دلالی چه؟ این را چون حالا جلسه‌ی آخر است و شما هفته‌ای دیگر عوض می‌شوید ضمن اینکه ما باید تشکر هم کنیم از خدماتی که شما به ما ارائه دادید، اما هفته‌ای یک کتاب مطالعه کنید. شماره تلفن یک اسلام‌شناس را داشته باشید. کاری که ندارد، در دفتر تلفنتان انواع تلفن‌ها، یک تلفن اسلام‌شناس را داشته باشید. الحمدلله در همه‌ی پادگان‌ها فضلایی هستند که. آقا یک سؤال؟ ممکن است آن وقت جوابش را بلد نباشد، بگو پس آقا تحقیق کن، فردا دومرتبه من به شما زنگ می‌زنم.
الآن در پادگان‌های ما مسئله‌ی استخدام مطرح نیست، مسئله‌ی انقاذ غریق است، یعنی جوان، یک سؤال کردند شک کرده، الآن هم که همه، عرض کنم یک وقتی، خدا بیامرزد همه‌ی اموات را، مادرم به پدرم گفت: حاجی یک تلفن بخر، گفت: تلفن بخرم بگذارم پهلوی شما، که هر ساعتی خواستی با هر کسی حرف بزنی؟! خانه‌ام را به همه‌ی خانه‌ها سوراخ کنم؟! کجایند بیایند که ببینند خانه‌ها به خانه‌ها سوراخ نشد، قاره‌ها به قاره‌ها سوراخ شد، این هم چه سوراخی؟! در دل هم رفتند، یه چیزی به چیزی. امروز ساعت هشت و بیست دقیقه شبهه است، هشت و بیست و یک دقیقه جوان ایرانی مبتلا می‌شود. شما غیر از آموزش، انقاذ غریق، یعنی باید افراد را نجات بدهید و این نسل نو را هم باید بهش برسید به خصوص. آخرین پادگان، پادگانی است که سرباز در آن است، چون در خانه، خانه ای بوده که پدر و مادرش بعضی ها کوتاهی کردند، نرسیدند، مدرسه هم آمد بیرون و دبیرستان و دانشگاه آمد بیرون. آخرین دیواری که در آن است، دیوار پادگان است، از دیوار پادگان برود بیرون، دیگر شما دسترسی ندارید. برسید ببینید جوان اشکالش چه هست، جوابش چه هست. به شما ابلاغ نشده. ابلاغ چی چی هست؟ این ابلاغ و رسمی و نمی‌دانم مأموریت و فلان، این‌ها حداقل هست، شما چرا به حداقل تکیه می‌کنید؟ جوان ما در معرض شبهات است، غرق می‌شوند و شما باید این‌ها را نجات بدهید. تمام شد و رفت. شرح وظیفه‌ی شما هست، شرح وظیفه‌ی شما نیست.
7- پیروی از سنت‌های خوب پیشینیان، در کنار ابتکار راه‌های جدید
امیرالمؤمنین آمد خانه‌ی یتیم، دید یتیم گرفته شده، صدای بزغاله کرد، یتیم خندید، گفتند: آقا زشت است شما امیرالمؤمنین صدای بز می‌کنی! گفت: می‌خواهم یتیم بخندد. مگر به حضرت امیر ابلاغ شده بود که صدای بز بکند؟! وقتی می‌دانید یک جایی کم است، کمبود است، ضعف است، خودتان جبران کنید. لازم هم نیست که همه‌ی دستورها از بالا باشد. قرآن راجع به اینکه دستور از بالا باشد یا از پایین، دو تا آیه دارد. یک جا می‌گوید ببین گذشته ها چه کردند، تخصص‌های گذشته را یاد بگیرید. بالاخره پیشینیان ما در حوزه، دانشگاه، یک راه‌هایی را رفتند: «فَبِهُداهُمُ» (انعام/ 90) هدایت انبیاء را «اقْتَدِهْ» (انعام/ 90) اقتدا کن، ای پیغمبر ببین انبیای قبلی چه کردند، تو هم انجام بده، «فَاصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُل‏» (احقاف/ 35) ببین پیغمبرهای اولوالعزم چه کردند، تو هم برو. یک راه این است که ببینیم قدما چه کردند، پیشکسوتان چه کسانی هستند، راه پیشکسوتان روی چشم. اما یک آیه ی دیگر هم داریم، می‌گوید: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً» (فرقان/ 74) من امام متقین بشوم، یعنی خودم هم یک خط تازه‌ای ایجاد کنم.یعنی هم باید خوبی گذشتگان را یاد گرفت، هم باید خودمان دست به ابتکار بزنیم. به ما ابلاغ نشده و نشده نیست. جوان است، دیوار خانه برداشته شد، دیوار مدرسه و دبستان و راهنمایی و دبیرستان و دانشگاه برداشته شد، آخرین دیواری که دورش است، دیوار پادگان است. ما باید بتوانیم جوان‌هایمان را بیمه کنیم.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد آنی و کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن.
یک دعا داریم: «رَبِّ لَا تَكِلْنِي إِلَى نَفْسِي طَرْفَةَ عَيْنٍ» یعنی من را به اندازه‌ی چشم به هم زدن به خودم واگذار نکن، آن وقت حدیث داریم یک چیزی اضافه کنید، گفتیم: چی اضافه کنیم؟ بگو: «لَا أَقَلَّ مِنْ ذَلِكَ وَ لَا أَكْثَرَ» (الکافی، چاپ الإسلامية، ج ‏2، ص 581) کمتر از چشم به هم زدن هم مرا به خودم واگذار نکن. ما را به خودمان واگذار نکن، به اندازه‌ی یک چشم به هم زدن، بعد می‌گوید: نه، بگو کمتر از یک چشم به هم زدن.
نسل ما را، ناموس ما را، انقلاب ما را، کشور ما را، آبروی ما را، رهبر ما را، مسئولین ما را، قوای مسلح ما را، فرهنگیان ما را، همه را در پناه امام زمان حفظ بفرما.
هر چه به عمر ما اضافه می‌کنی به ایمان و عقل و علم و عمل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیفزا.
از تک تک شما تشکر می‌کنم.

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

«سؤالات مسابقه»

1- نفقه‌ی کدام دسته از فرزندان به عهده‌ی پدر است؟
1) فرزندان صالح
2) فرزندان ناصالح
3) هر دو مورد
2- کسی که بدهکار است و خانه دارد، وظیفه‌اش چیست؟
1) خانه‌اش را بفروشد، بدهی‌اش را بدهد.
2) لازم نیست برای پرداخت بدهی، خانه‌اش را بفروشد.
3) در صورت درخواست طلبکار، باید خانه‌اش را بفروشد.
3- اگر قبل از سنّ تکلیف، حقی از مردم ضایع کردیم،‌ وظیفه چیست؟
1) تکلیفی نداریم
2) باید صاحبش را راضی کنیم
3) خداوند بخشیده است
4- در فرهنگ اسلامی، مهم‌ترین حق‌الناس کدام است؟
1) مال مردم
2) پست و مقام مردم
3) آبروی مردم
5- بزرگ‌ترین آیه قرآن، درباره چه موضوعی است؟
1) مسائل حقوقی
2) مسائل سیاسی
3) مسائل خانوادگی

]]>
https://gharaati.ir/%d8%a7%d9%87%d9%85%db%8c%d8%aa-%d8%ad%d9%82%e2%80%8c%d8%a7%d9%84%d9%86%d8%a7%d8%b3-%d8%af%d8%b1-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85-2/feed/ 0
قیامت، روز قطع وابستگی‌ها https://gharaati.ir/%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%aa%d8%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%82%d8%b7%d8%b9-%d9%88%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/ https://gharaati.ir/%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%aa%d8%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%82%d8%b7%d8%b9-%d9%88%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/#respond Mon, 03 May 2021 06:02:08 +0000 https://gharaati.ir/?p=8217 https://gharaati.ir/archive/pdf/1400.02.13.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1400.02.13.mp3 https://www.aparat.com/embed/A1qx8?data[rnddiv]=70917044734&data[responsive]=yes]]>

موضوع: قیامت، روز قطع وابستگی‌ها
تاريخ پخش: 13/02/1400
عناوين:
1- شرط شفاعت پیروی از انبیاء و امامان علیهم السلام
2- شب قدر، شب تفکر در امر آخرت
3- مرگ برای همه، نیکوکار و بدکار
4- شب قدر، شب مهمانی خدا از بندگان
5- حضرت علی علیه السلام، همان رسول خدا صلی الله علیه و آله
6- محاسبه همه اعمال در قیامت، ریز و درشت
7- عذرخواهی و استغفار در شب قدر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در این رمضان 1400 را امسال ما گفتیم راجع به معاد صحبت کنیم. عزیزان در آستانه‌ی شب قدر بحث‌ها را گوش می‌دهند. موضوع معادمان رسیدیم به این جا به طور طبیعی که در قیامت واسطه‌ها همه گسسته می‌شود. مثلاً رشوه، هدیه، غرامت در کار نیست. قرآن می‌فرماید: «لَا يُؤْخَذُ مِنها عَدْلٌ» (بقره/ 48)
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
«لَا يُؤْخَذُ مِنها عَدْلٌ» (بقره/ 48)
[پای تخته] گسستن وسایل. همه‌ی وسایل گسسته می‌شود. رشوه خبری نیست. پارتی خبری نیست. عذرخواهی خبری نیست. وابستگی خبری نیست. حیله و نیرنگ خبری نیست. بازخرید خبری نیست. هر کسی هست در گور خودش جواب خودش را بدهد. حالا آیات:
رشوه خبری نیست: «لَا يُؤْخَذُ مِنها عَدْلٌ» (بقره/ 48). «عَدل» تعادل، بگوییم این عوض آن. این را جای آن، خبری نیست.
1- شرط شفاعت پیروی از انبیاء و امامان علیهم السلام
پارتی‌بازی: «لَا يُقْبَلُ مِنها شَفَاعَةٌ» (بقره/ 48). واسطه‌گری خبری نیست. البته شفاعت برای بعضی، شفاعت قیامت مربوط به عملکرد شماهاست، اگر اینجا پیروشان بودی، آنجا هم شفاعتت را می‌کنند. بگذارید یک مثال بزنم. «شفاعت» یعنی چه: کلمه‌ی «شفاعت» اصلش از کلمه‌ی «شفع» است، «شفع» یعنی جفت، شفاعت می‌کند، یعنی جفت می‌شود، چی چی به چی چی؟ مقام به مقام. مثلاً معلم امتحان گرفته، بچه هفت آورده، می‌گویند: هفت مردود است، می‌گوییم: چه کنیم؟ می‌گویند: سه تا نمره، چهار تا نمره، دو تا نمره جفت بشود، اگر دو تا نمره جفت بشود، می‌شود نُه، قبول می‌شود. پس باید خودش یک هفتی داشته باشد، آن بیاید به این جفت بشود.
[پای تخته] بیمار مریض است، یک نفسی باید بکشد، به علاوه‌ی پزشک مساوی است با خوب شدن.
بیمار که نفس دارد + پزشک = خوب شدن
یعنی این بیمار باید یک نفسی داشته باشد تا دکتر هم تلاش بکند با دارو و درمان و تخصص خوب می‌شود. این یعنی [پای تخته] باید برق باشد، سیم برق باشد به علاوه‌ی لامپ، سیم برق دارد، لامپ هم اضافه می‌شود، نور می‌شود. لامپ سوخته را نمی‌شود به برق زد.
سیم برق + لامپ = نور
بعضی از آدم‌ها لامپ سوخته‌اند، یعنی به هر سرپیچی بزنی، خودش خودش را روشن نمی‌کند.
مثال دیگر بانک. باید شما در بانک یک پولی داشته باشی، سپرده‌ای، بعد می‌گویند خیلی خب شما چون شما این مقدار پول در چند ماه گذاشتید، یک مقدار هم رویش می‌گذاریم، دو برابرش را به شما وام می‌دهیم. یک نمره‌ای باید باشد، یک نفسی باید باشد.
یک مثال دیگری یادم آمد. [پای تخته] یک کوهی، اگر شما اینجا بخوابی، پیغمبر و امام نمی‌آید از اینجا کولت کند ببردت آنجا، باید خودت در راه باشی، تکان بخور، برو، ؟؟؟ دستت را می‌گیرد. من می‌خوابم امیرالمؤمنین بیاید مرا ببرد بهشت. باید از خودمان یک چیزی داشته باشیم، یک اعتباری. «لَا يَشْفَعُونَ» (انبیاء/ 28) شفاعت خبری نیست، «إِلَّا لِمَنِ ارْتَضىَ‏» (انبیاء/ 28). یعنی باید افراد در راه باشند. یک دستگیره‌ای باید داشته باشیم. توسّل حق است، شفاعت حق است، منتها خودشان گفته‌اند این شفاعت باید خودت هم مایه داشته باشی. یک قاشق ماست باید داشته باشی، بزنی به دیگ‌های شیر، آن‌ها هم ماست بشوند و گرنه همین‌طور شیر خالی، یک قاشق هم ماست نداری، نه، من یک قاشق ندارم، ولی شما یک لطف کنید دیگر شیر را ماست کنید. من هیچی ندارم، نمی‌شود. یک چیزی باید باشد. خب رشوه نیست.
پارتی‌بازی: «لَا يُقْبَلُ مِنها شَفَاعَةٌ» (بقره/ 48)
عذرخواهی: «لا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ مَعْذِرَتُهُم‏» (روم/ 57). «لا يَنفَعُ الَّذِينَ ظَلَمُواْ» افرادی که ظالمند، «لا يَنفَعُ»، چه چی «لا يَنفَعُ»؟ معذرتخواهی فایده ندارد.
اصلاً یک آیه دیگر داریم که می‌گوید اصلاً اجازه به او داده نمی‌شود که معذرت کند: «و لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُون‏» (مرسلات/ 36). او یک آیه دیگر است. «لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ» اجازه‌ی عذرخواهی به او نمی‌دهند.
برای بعضی ممکن است اجازه ندهند، اصلاً نگذارند حرف بزند. بعضی‌ها که حرف می‌زند می‌گویند: بله، حرف بزن، ولی سودی ندارد. قهراً هر دویش یکی است.
پیوستگی‌ها. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «وَ تَقَطَّعَتْ بِهِمُ الْأَسْبَاب‏» (بقره/ 166). تمام اسباب «تَقَطَّعَتْ» قطع می‌شود، انسان به هیچ جا وصل نیست. پناه بر خدا.
2- شب قدر، شب تفکر در امر آخرت
یک وقتی یکی از مسئولین بچه‌اش را کشته دید، حالا خودش، خودش را کشت یا کسی او را کشت، خیلی به نحو ابهام. این کشته‌ی بچه‌اش را، جوان، رشید، کشته دید، زنگ زد، ایام عید بود، نیروی انتظامی، بیمارستان، اطلاعات، این آقای مسئول می‌گفت که: حالا فهمیدم بی‌کسی یعنی چه؟ به هر دری زدم، باز نشد. این‌ها حقایق قرآنی است. اگر شب قدر ما به این‌ها فکر نکنیم، کِی باید فکر کنیم؟ دائما که ما فکرمان صرف مسائل دیگر است. بالاخره «لَا يُؤْذَنُ لَهُمْ فَيَعْتَذِرُون‏» (مرسلات/ 36).
حیله و نیرنگ نمی‌شود. در دنیا ارز می‌برنند، ارز می‌آورند. هزار و یک رقم حیله می‌شود به کار برد. آنجا هیچ حیله‌ای نیست. حیله نیست، آیه‌اش کدام است؟ می گوید: «یَومَ لَا يُغْنىِ عَنهُمْ كَيْدُهُم‏» (طور/ 46). «کید» یعنی حیله. تدبیر نجاتت نمی‌دهد. یعنی عقل به جایی نمی‌رسد، هیچ تدبیری نمی‌شود کرد.
می‌شود بازخرید کرد؟ یک چیزی بدهیم این را آزادش کنیم؟ آیه بازخرید این است: «لَوْ أَنَّ لَهُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ لِيَفْتَدُواْ بِهِ مِنْ عَذَابِ يَوْمِ الْقِيَامَةِ مَا تُقُبِّلَ مِنْهُمْ‏» (مائده/ 36)
«لَهُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا» یعنی تمام بودجه‌ی کره‌ی زمین. «ما فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا وَ مِثْلَهُ مَعَهُ» دو برابرش کن. روی کره‌ی زمین چه قدر ثروت است؟ همه‌ی ثروت را بگیر، به علاوه دو، دو برابرش کن. خب می‌خواهی چه کنی؟ «لِيَفْتَدُوا» فدیه، بازخرید. می‌گوید: «تُقُبِّلَ مِنْهُمْ» قبول نمی‌شود.
اولادها چی؟ می‌گوید: «يَوْمَ لَا يَنفَعُ مَالٌ وَ لَا بَنُون‏» (شعراء/ 88). اولاد کارآیی ندارد، ثروت کارآیی ندارد.
فامیل‌ها چی؟ پدر و پسر، «لَا يَجزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ وَ لَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً» (لقمان/ 33)
«لَا يَجزِى وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ» پدر پسرش را نمی‌تواند نجات بدهد: «وَالِدٌ عَن وَلَدِهِ». دیگر چه: «وَ لَا مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَن وَالِدِهِ شَيْئاً» پسر هم نمی‌تواند کمک پدرش کند. نه پدر کمک پسر، نه پسر کمک پدر. این‌ها راست هست هان. نه پدر می‌تواند بچه را نجات بدهد، نه بچه می‌تواند پدر را نجات بدهد.
خب فامیل‌ها چی؟ «لَن تَنفَعَكُمْ أَرْحَامُكُم وَ لَا أَوْلَادُكُمْ» (ممتحنه/ 3)
نسبت‌ها چی؟: «فَلَا أَنسَابَ بَيْنَهُمْ» (مؤمنون/ 101).
3- مرگ برای همه، نیکوکار و بدکار
یک همچین روزی داریم. چانه هم نباید زد. یک آیه داریم که همه می‌میرند: «كلُّ شَىءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ‏» (قصص/ 88) همه می‌میرند. بعد یک آیه‌ی دیگر می‌گوید: ای پیغمبر تو هم می‌میری: «إِنَّكَ مَيِّتٌ» (زمر/ 30) این یعنی چه؟ این یعنی چه؟ «إِنَّكَ مَيِّتٌ وَ إِنَّهُم مَّيِّتُون‏» (زمر/ 30) خب وقتی می‌گوید: همه می‌میرند، حالا بگوییم همه می‌میرند، پیغمبر هم مگر می‌شود بمیرد؟ پیغمبر اشرف مخلوقات است، می‌گوید: «إِنَّكَ مَيِّتٌ»؟ بله، تو پیغمبر هم باید از دنیا بروی، «وَ إِنَّهُم مَّيِّتُون‏».
با «إنَّ» هم گفته، «إِنَّكَ»، «إنَّهم» حالا چه کسی آماده هست؟ این وزر و وبال را باید چه کرد؟ بدهی به خیانت‌هایی که به خودمان کردیم، ظلم‌هایی که به خودمان کردیم، به بچه‌مان کردیم، چه ظلم‌هایی کردیم که نفهمیدیم، اوه اوه اوه. چه‌قدر در رانندگی افرادی را ترساندیم و از این ترس خوشی کردیم، یعنی پشت فرمان بوق می‌زنیم، یک نفر جلوی ماشین می‌پرد بالا، من پشت فرمان قَه قَه می‌خندم، یعنی لذت می‌بریم که یک مسلمان را ترساندیم.
یادمان رفته که حدیث داریم: «من أخافِ مُؤمِناً» کسی که یک مؤمنی را بترساند، خدا روز قیامت او را می‌ترساند. (نهج الفصاحة، ص 762) این‌ها حساب‌های قیامت است. امامان ما ظاهراً امام سجاد در ابوحمزه‌ی ثمالی می‌گوید که: «وَ مِنْ أَيْدِى الْخُصَماءِ غَداً مَنْ يُخَلِّصُنِى» روز قیامت طلبکارها دور مرا بگیرند، چه کسی می‌خواهد مرا نجات بدهد. مال او را خوردم، کم‌فروشی کردم، کلاه سر او گذاشتم، آبروی او را ریختم، او را ضایعش کردم. ماشین را تند راندیم، آب گِل ریخت روی مردم، خندیدیم. ناودان خانه‌مان به جایی که عمودی باشد، افقی بود، آب گل سر مردم ریخت. برف‌ها را ریختم در کوچه، یخ بست، افراد افتادند. زباله‌ها را کیسه نکردیم، همان‌طور گذاشتیم در سطل، بدبو شد، آن کارمند عزیزی که می‌خواهد این زباله‌ها را جمع کند، بوی تعفّن اذیتش کرد. این‌قدر دقیق است؟ بله دقیق است. مردم هم دقیقند.
یکی از شهدای بزرگوار هفتاد، هشتاد ساله، نوه‌اش این را برای من گفت. گفت از خانه آمدم بیرون، دیدم یک کسی پشت خانه یک چاقو دست گرفته، می‌کِشد به این کیسه‌ی زباله که زباله داخلش است، با چاقو پاره می‌کند. گفتم: آقا چه می‌کنی؟ گفت: ببخشید، می‌خواهم ببینم شما آخوندها چه میوه‌ای خوردید؟ پوست موز است، پوست هنداونه است، پوست خیار است، یک رقم میوه می‌خورید، دو رقم می‌خورید، سه رقم می‌خورید؟ عالم آیت الله هشتاد، نود ساله، شهید شده، مردم وارسی می‌کنند چی خورده، نسلش، نوه‌هایش چی خورده‌اند؟ خیلی شکم گرسنه هست، خیلی شکم گرسنه هست، خیلی هم ولخرجی هست. من خودم هم در همین وادی هستم. ما هم گرفتار هستیم، همه‌ی ما، الّا یک افراد نادرمان.
4- شب قدر، شب مهمانی خدا از بندگان
خب به هر حال هنوز دیر نشده، ممکن است سال دیگر نباشیم، ده سال دیگر نباشیم، بیست سال دیگر نباشیم، شاید فردا نباشیم، نمی‌دانم، ولی حالا که هستیم، یک شب قدر جلو است، خب استفاده کن. شب قدر ما مهمان خدا هستیم. امام وقتی وارد مسجد می‌شود، می‌گوید: «الهی هذا بَیتُک» اینجا خانه‌ی تو است، «و أنا ضَیفُک» و من هم مهمان تو هستم. شب قدر مهمانیم. اگر خدا نخواسته باشد که ما را ببخشد که نمی‌گوید که: «لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهر» (قدر/ 3). چرا خدا یک شب را به اندازه‌ی هشتاد و چهار سال؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است. هزار ماه هشتاد و خورده‌ای سال است. اگر خدا این رقم یک. نفس کشیدن را گفته سبحان الله است. چه‌قدر ارزان حساب کنم؟ حتی نمی‌خواهد عبادت کنی، ذکر کنی. ماه رمضان نفس کشیدن ثواب دارد، یک آیه قرآن خواندن ثواب یک ختم قرآن دارد، چه جور من رو به تو بیایم؟ هر چه من می‌گویم تو چموشی می‌کنی. امام در مناجات می‌گوید: «كَأَنَّ لِىَ التَّطَوُّلَ» (مفاتیح الجنان، دعای افتتاح) انگار من ناز می‌کنم. این صحنه‌ها هست، وقتش هم ماه رمضان است. هیچ کدام هم حدیث و تاریخ نیست، حدیث، ممکن است بعضی حدیث‎‌ها جعلی باشد، علمای حوزه‌ها را می‌خواهد این حدیث معتبر است یا معتبر نیست. بعضی از حدیث‌ها جعلی‌اند. تاریخ ممکن است دروغ باشد، ممکن است راست باشد. شعر ممکن است احساسات شاعر در آن دخالت کند. هر جا برویم، تنها جایی که باید قرص و محکم گفت، قرآن است.
5- حضرت علی علیه السلام، همان رسول خدا صلی الله علیه و آله
عظمت شب قدر چیست؟ عظمت شب قدر، قرآن است. «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فىِ لَيْلَةِ الْقَدْر» (قدر/ 1). ما شب قدر قرآن را به تو دادیم، این پیدا هست که مهم‌ترین شهید‌ها، مهم‌ترین شهید را داریم. اول شهید در عالم هستی، امیرالمؤمنین است از نظر مقام. غیر از پیغمبر هیچ کس بالاتر از امیرالمؤمنین نیست. امیرالمؤمنین جان پیغمبر است، هم او گفت: جانم، هم او گفت: جانم. وقتی ریختند خانه‌ی پیغمبر حضرت را بکُشند، امیرالمؤمنین گفت: من جایت می‌خوابم، جان علی پیشمرگ تو، تو جان من باش، جانم فدای تو، من جای تو می‌خوابم. وقتی هم بنا شد نفرین کنند پیغمبر را، پیغمبر نفرین کند به مخالفین، مخالفین هم به او نفرین کنند، ببینند کدام نفرین گیرا می‌شود، گفتند: جانمان را بیاوریم، آن وقت حضرت علی را آورد. هر دو گفتند جان. او گفت: جان من فدای تو. او هم گفت: تو جان منی. الآن هم که بروید نجف، خدا قسمت همه کند، یا الله، از همین جا سلام کنیم: «السلام علیک یا امیرالمؤمنین، السلام علیک و رحمة الله و برکاته». در ایوان طلا که می‌ایستی، می‌خواهی وارد حرم بشوی، اذن دخول است، اجازه‌ی ورود، در اجازه‌ی ورود می‌گوییم: «السلام علیک أیّها النّبی». اِه اینجا ایوان نجف است، قبر آقا امیرالمؤمنین است، می‌گوید نه، به امیرالمؤمنین سلام نه، به پیغمبر سلام کن. بعد می‌گوید: ما شهادت می‌دهم که تو در مدینه دفن شدی. اِه، من آمدم نجف، ولی سلام به مدینه می‌کنم. این یعنی چه؟ یعنی جان پیغمبر علی است و علی جان پیغمبر است. او گفت: جان من فدای تو، در رختخواب می‌خوابم به جای تو، او هم گفت: تو جان منی. وقتی می‌خواستند بروند نفرین کنند، گفتند: تو جانت را بیاور، علی را بردند. « نِسَاءَنَا» (آل عمران/ 61) فاطمه را بردند. «و أَبْنَاءَنَا» (آل عمران/ 61) حسن و حسین را بردند. صلوات الله علیهم.
«إِنَّكَ مَيِّتٌ» (زمر/ 30). در خدا گاهی شک می‌کنند ولی البته در خدا هم نباید شک کرد، یک وقت بچه پای تلویزیون نشسته، بدآموزی نداشته باشد. هر کس درباره‌ی خدا شک کرد، فوری به خودش نگاه کند. یک کسی آمد پهلوی من، گفت: گاهی من درباره‌ی خدا شک می‌کنم؟ گفتم: چرا؟ گفت: شک می‌کنم. گفتم: هر وقت شک کردی، به خودت نگاه کن، درباره‌ی خدا شک کنی، خب به خودم نگاه کنم. درباره‌ی خودت هم شک کردی؟ نه، خودم دیگر هستم. اگر تو هستی باید خدا باشد. چه‌طور؟ چون خودت، خودت را نساختی. اگر خودت، خودت را می‌ساختی، یک جور می‌ساختی پیر نشوی، مریض نشوی، تیزهوش باشی.
پس من هستم یک، خودم هم خودم را نساختم دو، هر دستی در ساختن من به کار رفته آن دست، دست خداست، ولو نمی‌دانم، نمی‌شناسم، او را نمی‌شناسم ولی من می‌دانم زنگ در خانه بالا است، الآن هم یک کسی زنگ را زده، نمی‌دانم کی هست ولی هر کس بود یک آدم بود، نمی‌شود گفت تصادفی هستیم. هر وقت درباره‌ی خدا شک کردید، بگویید پس درباره‌ی خدا شک دارم، درباره‌ی خودم که شک ندارم: من هستم یک، خودم هم خودم را نساختم دو، هر دستی مرا ساخته خداست. ولی هر کس درباره‌ی خدا هم شک کند، درباره‌ی معاد تا حالا کسی شک نکرده است. هیچ کس نگفته نخیر، ما نمی‌میریم. ما نمی‌میریم نیست.
خب از همه هم سؤال می‌کنند. ریز و درشت هم سؤال می‌کنند. «فَمَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَيْراً يَرَهُ * وَ مَن يَعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّاً يَرَهُ‏» (زلزله/ 7 و 8) وزن یک ذره را می‌بیند، یعنی خوب حساب می‌کشند.
6- محاسبه همه اعمال در قیامت، ریز و درشت
سؤال از هر حالت. یک آیه در قرآن داریم که می‌گوید: «إِن تُبْدُواْ مَا فىِ أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ» (بقره/ 284) «تُبْدُواْ … أَوْ تُخْفُوهُ» چه علنی کار بکنی، چه مخفی. «يُحَاسِبْكُم بِهِ الله‏» (بقره/ 284) یعنی کارهای قلبی را هم خدا حساب می‌کند: «إِن تُبْدُواْ مَا فىِ أَنفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحَاسِبْكُم بِهِ الله» (بقره/ 284)
یک آیه داریم قرآن می‌گوید که: «وَ بَدَا لَهُمْ‏» (جاثیه/ 33) یعنی یک چیزی روز قیامت کشف می‌شود که برای انسان می‌گوید که این «بَدَا»، یعنی لو رفت. چی چی لو رفت؟ آن‌هایی که مخفی کردم، چیزهایی که حاضر نبودم پدر و مادرم بفهمند، لو رفت. «وَ بَدَا لَهُمْ سَيِّئاتُ مَا عَمِلُواْ وَ حَاقَ بِهِم مَّا كاَنُواْ بِهِ يَسْتَهزِءُون‏» (جاثیه/ 33). این «بَدَا لَهُمْ» معنایش این است که پرده کنار رفت، می‌گوییم اِ، بله. همه چیزی هست. خوشی نکنی یک نفر را گول زدی. خوشی نکن یک کلاهبرداری کردی. خوشی نکن نفهمید. آخر ما گاهی وقت‌ها گناه که می‌کنیم، خوشی هم می‌کنیم. حدیث داریم «مَنْ أَذْنَبَ ذَنْباً وَ هُوَ ضَاحِكٌ دَخَلَ النَّارَ وَ هُوَ بَاكٍ» (وسائل الشيعة، ج ‏15، ص 338) گناه کردی و خندیدی، خنده‌اش بد است، آخه یک وقتی یک کسی می‌زند به شما، یک نفر هم دفاع می‌کند یا عصبانی می‌شود، یک نفر دارد به شما می‌زند، شما بایستی به او بخندی. این خنده او را می‌سوزاند. حدیث داریم کسی که در حال گناه بخندد، خندیدیم، یعنی لذت بردیم، این پسر را گول زدیم، این دختر را گول زدیم، آن مشتری را کلاه از سرش برداشتیم، آنجا امضای جعلی کردیم. ایمان به معاد کم شده که این همه به اینجا کشیده شدیم.
7- عذرخواهی و استغفار در شب قدر
یا علی. می‌خواهی چه کنی؟ امیرالمؤمنین که شب بیست و یکم که شب شهادتش است، در دعای کمیل چند تا عبارت دارد، می‌گوید: «مُعْتَذِراً» عذرخواهی می‌کند، «مُذْعِناً» اذغان دارم، قبول دارم بد هستم. بگذارید اول با انگشتم بشمرم:
«مُعْتَذِرا،ً نادِماً، مُنْكَسِرا،ً مُسْتَقِيلاً، مُسْتَغْفِراً، مُنِيباً، مُقِرّاً، مُذْعِناً، مُعْتَرِفاً» نُه تا جمله هست، با نُه تا عبارت، یعنی نُه تا زاویه دارد. «مُعْتَذِرا،ً نادِماً، مُنْكَسِرا»، «مُنْكَسِر» یعنی خودم را شکستم، خودم را باختم، «مُسْتَغْفِراً» استغفار می‌کنم. امیرالمؤمنین معصوم با نُه تعبیر عذرخواهی می‌کند. ما نباید یک بار با یک زبان عذرخواهی کنیم؟ او که معصوم بود، با نُه زبان عذرخواهی می‌کند. قیامت هست این حرف‌ها. ما غافلین باشد، غافل باشیم.
از چه سؤال می‌کنند: «إِن تُخْفُواْ مَا فىِ صُدُورِكُمْ أَوْ تُبْدُوهُ» (آل عمران/ 29). مخفی باشد، علنی باشد. در همین دنیا هم بعضی‌ها مشتشان باز می‌شود. کسی رفت خانه‌ی کسی مهمانی، یک ساعت قشنگی روی طاقچه بود. این مهمان یک نگاهی به ساعت کرد، وسوسه شد. ساعت را برداشت و در کیفش گذاشت. صاحبخانه که می‌رفت و می‌آمد، یک بار صاحبخانه گفت: یک ساعت بود طاقچه. مهمان گفت: نمی‌دانم. همین‌طور که نشستند حرف می‌زدند، ساعت در کیف صدا کرد، خدا یک مرتبه مشت را باز می‌کند هان، مشت را باز می‌کند.
ما از لطف خدا غافل نشویم. چند سال پیش جاده‌ی بین قم و تهران عبور می‌کردیم. مغرب بود، دم پلیس راه گفتیم که نماز بخوانیم، نماز اول وقت بخوانیم. به سربازه گفتم: مانعی نیست من اینجا نماز بخوانم؟ خوب شناختند، گفتند: نه، گفتند پس ما هم جماعت بخوانیم. گفتم: چه بهتر. ما خبر نداریم از تهران می‌آییم قم، به وقت نماز اول وقت رفتیم نماز بخوانیم.
یک اتوبوسی یک دختر و پسر جوانی را سوار کرده بود که این‌ها در ماشین خیلی با هم بد شوخی می‌کردند. یک وقت پهلوی هم می‌نشینند ولی نه این‌ها دست به شوخی‌های رکیک می‌کردند. به راننده گفتند و راننده هم از توی آینه این‌ها را دید. گفت: پلیس راه این را تحویلشان می‌دهیم، پلیس راه تحویلشان می‌دهیم. خب ماشین رسید اتوبوس. ما هم ده دقیقه، یک ربع قبلش پیاده شده بودیم داشتیم نماز می‌خواندیم. به این آقایان می‌گویند که شما مسافرید؟ بله. در ماشین عمومی با هم شوخی می‌کنید؟ این هم خیلی پر‌رو گفت: به شما ربطی ندارد؟ من فامیل فلانی هستم، گفت: قرائتی؟ گفت: کدام؟ گفت: همان که در تلویزیون است. گفت فامیلش هستی؟ گفت: حالا اگر قرائتی پیدا شد و گفت نه، این فامیل ما نیست چه می‌کنی؟ گفت: قرائتی را بیاور پیدایش کن، بگوید. یک مرتبه دیدیم گفتند: حاج آقا، بدو. نه نماز دوم را نخوان، بیا، بدو، بدو. آمدم گفتم: چه خبر است؟ گفت: این‌ها کی هستند؟ گفتم: نمی‌دانم، این‌ها کی هستند.. چنان این‌ها! خدا نیاورد روزی را که، مایک گناهمان لو برود خیس عرق می‌شویم، همه‌ی گناهان می‌خواهد لو برود؟ آن وقت این هم پهلوی چه کسی؟ پهلوی امیرالمؤمنین، پهلوی پیغمبر، خیلی مهم است این.
خبرهایی است، شب قدر باید این‌ها را حل کرد. بله همه‌ی دعاها، مریض‌ها شفا پیدا کنند، بدهی بدهکاران گفته شود، هر چی دعا می‌کنید، کمش نگذارید. ولی قیامت مهم است، مهم‌تر از همه: «الآخِرَةِ أَشَدّ» (طه/ 127) قرآن می‌گوید: قیامت خطرش خیلی سخت است. آدم هم نمی‌داند که امسال دیگر هست یا نیست، هفته‌ی دیگر هست یا نیست، از پارسال تا حالا چه قدر کرونایی ما داشتیم، رحم به هیچ کس نمی‌کند.
خب سؤال از چی؟ علنی باشد، یا مخفی؟ از هر دو باشد. یک آیه داریم در قرآن، می‌گوید مخفی‌کاری فایده ندارد: «يَا بُنَىَّ» (لقمان/ 16) لقمان می‌گوید: «يَا بُنَىَّ إِنَّها إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ» (لقمان/ 16) بخوان این آیه را، کلمه کلمه بگو تا من بگویم این فایده ندارد، این فایده ندارد.
«يَا بُنَىَّ إِنَّها إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فىِ صَخْرَةٍ أَوْ فىِ السَّمَاوَاتِ أَوْ فىِ الْأَرْضِ» (لقمان/ 16)
لقمان به پسرش گفت: پسر جان وزن کم، یعنی وزن یک حبّه، یک دانه گندم چه‌قدر وزنش است؟ «منْ خَرْدَلٍ» خردل باز آن دانه ریزها، «تَكُن فىِ صَخْرَةٍ» زیر سنگ باشد، «أَوْ فىِ السَّمَاوَاتِ» یا توی آسمان‌ها باشد، «أَوْ فىِ الْأَرْضِ» در دل زمین باشد. آسمان باشد، زمین باشد، تو آسمان باشد، تو زمین باشد، زیر کوه باشد، ریز باشد، یعنی چه؟ یعنی پنهان باشد، لو می‌رود، ریز باشد، لو می‌رود، دور باشد، لو می‌رود، تاریک باشد، لو می‌رود، هر چی باشد، لو می‌رود، هر چی باشد، لو می‌رود. دوربین‌های مخفی خدا، اصلاً همه‌ی هستی دوربین مخفی است، همه‌ی هستی دوربین مخفی است.
از چه سؤال می‌کنند؟ «ثُمَّ لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيم‏» (تکاثر/ 8). روز قیامت از نعمت‌ها سؤال می‌کنند. نعمت چه کسی است؟ تو علی را رها کردی، سراغ چه کسی رفتی؟ علی را رها کردی، سراغ چه کسی رفتی؟ امام خمینی را رها کردی، سراغ چه کسی رفتی؟ منافقین. کجا بردنت؟ چهل سال از انقلاب می‌رود، منافقین کوشند؟ کجا هستند؟ به چه کسی وابسته شدند؟ چه جنایتی کردند؟ عقل نداشتی، رهبر منافقین با رهبر امت اسلامی، بین امام خمینی و آن‌ها را فرق نگذاشتی. «عَنِ النَّعِيم‏»
یکی کسی یک جایی مهمانی بود، خانه‌ی امام، خرمای خیلی خوبی بود. مهمان یک خورده خرما را خورد، گفت: عجب خرمایی است! بعد این آیه را گفت: «لَتُسْئَلُنَّ يَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِيم‏» (تکاثر/ 8). روز قیامت از این نعمت‌ها باید حساب بدهد. امام فرمود: نعمت‌ها خرما نیست، حدیث هم داریم خدا از نان و آب نمی‌پرسد، چه چیزی خوردی؟ سؤال می‌کنند: عقب چه کسی رفتی؟ چه خطی را تقویت کردی؟ «نعیم» نعمت ما هست.
خدایا تمام کسانی که در اسلام ما، در شیعه بودن ما، در انقلاب ما، در تعلیم و تربیت ما نوعی سهم داشتند، الآن نیستند، همه را با امیرالمؤمنین محشور بفرما.
نسل ما را تا آخر تاریخ بهترین یاوران اسلام و بهترین مؤمنین و مؤمنات قرار بده.
قیامت را روز سرافرازی ما قرار بده.

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]>
https://gharaati.ir/%d9%82%db%8c%d8%a7%d9%85%d8%aa%d8%8c-%d8%b1%d9%88%d8%b2-%d9%82%d8%b7%d8%b9-%d9%88%d8%a7%d8%a8%d8%b3%d8%aa%da%af%db%8c%e2%80%8c%d9%87%d8%a7/feed/ 0