دانش‌آموز – درسهایی از قرآن https://gharaati.ir محسن قرائتی Tue, 26 Mar 2024 09:34:50 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.3 در جست‌وجوی راه مستقیم (2) https://gharaati.ir/in-search-of-a-direct-way-2/ https://gharaati.ir/in-search-of-a-direct-way-2/#respond Tue, 19 Mar 2024 09:58:38 +0000 https://gharaati.ir/?p=10520 در جست‌وجوی راه مستقیم (2) In search of a direct way (2)https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.12.29.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.12.29.mp3 https://www.aparat.com/embed/dAY7E?data[rnddiv]=38653431444&data[responsive]=yes]]> در جست‌وجوی راه مستقیم (2) In search of a direct way (2)

موضوع: در جست‌وجوی راه مستقیم (2)

تاريخ پخش: 29/12/1402

عناوين:

1- آسیب‌های فراموش‌کردن ظرفیت‌های خود

2- نیاز ما به خدا برای هدایت و سعادت

3- توجه جدی به قرآن و تفسیر قرآن

4- پل صراط در قیامت

5- سرمایه بزرگ معلّم، مغز دانش‌آموزان

6- تأثیر آموزش برای نسل نو

7- رفاقت و صمیمت با دانش‌آموزان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

من ماه رمضان‌های قبل بحث معاد را داشتم، ولی تمام نشد، غیر از ماه رمضان هم جاذبه برای شنیدن معاد خیلی زیاد نیست، مردم گرفتار دنیایشان هستند خیلی‌ها، ولی بحث معاد هم بحث مهمّی است. امسال گفتیم جمع کنیم بین بحث معاد و مسئولیت معلّمی که شامل طلبه‌ها، اساتید دانشگاه، آموزش و پرورش، دانشگاه فرهنگیان، تربیت معلّم‌ها، راجع به تعلیم و تربیت و معاد، هر دو صحبت کنیم، همه هم به هم می‌خورد. خدایا هر چی نظر توست به زبان و قلب و عمل ما جاری بفرما.

در قرآن گله که می‌کند، می‌گوید مردم فراموشکارند، می‌گوید:

1- «نَسُوا اللَّهَ» (توبه/ 67، حشر/ 19))، فراموش می‌کنند خدا را، «نَسُوا»، «نِسیان»، فراموشی.

2- قیامت را فراموش می‌کنند، «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/ 26).

3- فرمان‌های خدا را فراموش می‌کنند، «أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها» (طه/ 126)، آیات خدا می‌آید، ولی فراموش می‌کنند.

1- آسیب‌های فراموش‌کردن ظرفیت‌های خود

4- خودشان را فراموش می‌کنند، یعنی الآن ما هم خودمان خودمان را فراموش می‌کنیم که چه‌قدر ظرفیت داریم، چه‌قدر استعداد داریم، هدر دادیم. قرآن می‌گوید که من وقتی می‌خواهم سیلی بزنم به افراد مجرم، سیلی من این است که خودشان را فراموش می‌کنند، یعنی نمی‌داند چه‌قدر می‌ارزد، مفت خودش را می‌بازد. ماه رجب یک دعا دارد، یک جمله‌اش این است: «خَابَ الْوَافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلَّا لَكَ»، یعنی باختند آن‌هایی که مفت خودشان را باختند. رفتند شاه را حفظ کنند، درباری شدند سقوط کردند، رفتند کیف کنند با موادّ مخدّر، تریاک و شراب و این حرف‌ها، سلامتی‌شان را از دست دادند، این خیلی مهم است. امام سجّاد در دعای مکارم الأخلاق یک جمله‌اش این است، می‌گوید: «إلهی وَ نَبِّهْنِي لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ»، هر وقت غافلم، تو گوش من را بگیر بکش، «نَبِّهْنِي»، «تنبّه»، «لِذِكْرِكَ فِي أَوْقَاتِ الْغَفْلَةِ».

کار معلّمی، خیلی کار مهمّی است. این مثال را شاید از من شنیده باشید، یک ماشینی که سوارش می‌شویم، پنج تا کار رویش می‌شود تا ماشین می‌شود: کارهایش چی هست؟

اوّل- باید معدن آهن را کشف کنیم، ماشین از آهن است دیگر، معدن آهن، کشف معدن یک کار است، گروه متخّصص دارد.

دوّم- بعد از کشف، استخراج، گروه دوّم.

سوّم- بعد از استخراج، ذوب آهن.

چهارم- قطعه‌سازی.

پنجم- اتّصال و مونتاژ و قطعات به هم متّصل می‌شوند.

چرا من بگویم؟ با هم بگویید: یک؟ اکتشاف. دو؟ استخراج. سه؟ ذوب آهن. چهار؟ قطعه‌سازی. پنج؟ اتّصال و مونتاژ. سر کلاس که حرف می‌زنید، یک خورده که حرف زدید، باقی‌اش را شاگردها حرف بزنند، چون همین‌طور به شما نگاه می‌کند، کم‌کم وا می‌رود، بعدش هم نمی‌فهمد چه گفتی، حرف‌هایتان را نصفه بزنید، نصفش را شما بگویید، نصفش را آن‌ها بگویند. کشف، استخراج، ذوب، قطعه‌سازی، مونتاژ، شد این پنج تا کار که روی آهن شد، ماشین می‌شود. حالا همین پنج تا کار را که روی آهن کردی، روی خودمان بکنیم:

1- خودمان را کشف کنیم، من چه کسی هستم؟ «إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً» (بقره/ 30)، تو خلیفه‌ی خدایی، جانشین خدایی، بارک الله. ابر و باد و مه و؟، (کمک کنید) خورشید و فلک در کارند، همه مال تو هست، زمین و آسمان در راستای منافع تو هست، «خَلَقَ لَکُمْ»، «لَکُمْ» یعنی چی؟ برای شما، «خَلَقَ لَکُمْ» (بقره/ 29، شعراء/ 166، روم/ 21)، «سَخَّرَ لَكُم» (ابراهیم/ 32، نحل/ 12، حج/ 65، لقمان/ 20، جاثیه/ 12 و 13)، «مَتاعاً لَكُمْ» (مائده/ 96، نازعات/ 33، عبس/ 32)، «لَکُمْ»، «لَکُمْ» در قرآن زیاد است، یعنی هستی مال تو هست.

2- نیاز ما به خدا برای هدایت و سعادت

دیگر چی؟ برای چی من را آفریدی؟ من تو را آفریدم برای این‌که تو بنده‌ی من باشی، نه یعنی این‌که من می‌خواهم خدایی کنم، خدا ما برایش نماز بخوانیم و نخوانیم، برای خدا فرق نمی‌کند. من برای بچّه‌ها به خورشید مَثَل می‌زنم، اگر همه‌ی مردم رو به خورشید خانه بسازند، چیزی گیر خورشید نمی‌آید، اگر همه‌ی مردم پشت به خورشید خانه بسازند، چیزی از خورشید؟، (کمک کنید) کم نمی‌شود. نگفته: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِأُعبَد»، اگر می‌گفت: «لِأُعبَد»، یعنی من کمبودی دارم خدای نکرده، می‌خواهم مردم عبادت من را بکنند تا مشکل کمبودم جبران بشود، نمی‌گوید: «لِأُعبَد»، نمی‌خواهم من عبادت بشوم، می‌خواهم تو بنده بشوی.

یک کسی می‌رفت دکتر پول می‌داد به پزشک، نسخه‌اش را هم برمی‌داشت داروخانه پول می‌داد، دارو می‌خرید، می‌آمد خانه نمی‌خورد. گفتند: «تو پول می‌دهی به پزشک، به داروساز، ولی چرا قرصت را نمی‌خوری؟!»، گفت: «پول می‌دهم به دکتر چون دکتر می‌خواهد زندگی کند، خرج دارد. دارو می‌خرم، داروساز هم می‌خواهد زندگی کند، خرج دارد. من هم نمی‌خورم، می‌خواهم زنده بمانم، این هم قرصی که به من می‌دهد، بخورم، می‌میرم.» دکتر می‌خواهد زندگی کند، داروساز هم می‌خواهد زندگی کند، من هم می‌خواهم زنده بمانم.

من که دستور عبادت دادم، می‌خواهم تو رشد کنی. مثل پدربزرگی که به نوه‌اش می‌گوید: «عزیز من، بده من دستت را.»، بگوید: «آقا جان، پدر بزرگ، تو نیاز به دست من داری؟»، «من چه نیازی به دست‌های کوچولوی تو دارم؟! منتها اگر دستت را به من بدهی، من تو را حفظت می‌کنم، دستت بیرون از دست من باشد، ممکن است حادثه‌ای پیش بیاید. این‌ها همه پاسخ به سؤالات هم هست هان، یعنی فردا سر کلاس بچّه بلند می‌شود می‌گوید: «خانم، آقا، این‎‌که می‌گویند «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ»، جن و انس را نیافریدم مگر برای این‌که بنده‌ی من باشند. مگر خدا مشکلی داشت که حالا با بندگی من می‌خواهد مشکلش حل بشود؟» جوابش این است: «لِأُعبَد». مثال خورشید را الآن زدم اینجا؟ اگر همه‌ی مردم رو به خورشید خانه بسازند، چیزی گیر خورشید نمی‌آید، اگر همه‌ی مردم پشت به خورشید خانه بسازند، چیزی از خورشید کم نمی‌شود. قرآن بخوانم. اگر می‌خواهید از اوّل عمر، تا آخر عمر دستتان پر باشد، باید قرآنی بشوید، چون در هر مسئله‌ای قرآن حرف دارد، حرف آخر هم دارد، نه حرف‌های سطحی. یک دور تفسیر اگر ببینید، مایه‌دار می‌شوید، دیگر هی دنبال چیزی نمی‌گردید. من به عنوان یک معلّم پنجاه ساله، چهل و چند سال هست در تلویزیون هستم، پنج، شش سال هم قبل از انقلاب معلّم بودم، حدود نیم قرن معلّم هستم، تکیه‌گاه من درس‌هایی از قرآن بوده، اگر می‌خواستم به هر کتابی تکیه کنم، افتاده بودم. حتّی بهترین کتاب‌ها زمان ما، کتاب‌های شهید مطهّری هست، کتاب‌های نمونه کتاب‎های شهید مطهّری هست که امام فرمود من هیچ کتابی را مثل کتاب‌های مطهّری این‌قدر سفارش نمی‌کنم که درجا بخوانید، این هسته و پوسته ندارد، همه‌اش ناب. در عین حال مرحوم مطهّری چند تا کتاب دارد؟ فرض کنید هفتاد، هشتاد تا، از هر کدامی هم بیست تا سخنرانی دربیاید، هشتصد تا می‌شود. من تا حالا چهار، پنج هزار ساعت سخنرانی کردم که پخش شده، چهار، پنج هزار ساعت هم ذخیره کردم که اگر من مُردم، بعداً پخش بشود، مثل خانم‌ها یاد گرفتم بادنجان سرخ می‌کنند برای شش ماه دیگر، می‌گذارند در فریزر، بحث فریزی هم من دارم.

3- توجه جدی به قرآن و تفسیر قرآن

ساده‌ترین کلمات قرآن نکته دارد. ساده‌ترین کلمه. از امام باقر پرسیدند: «شما وقتی مسح سر می‌کشی، جلوی سر را مسح می‌کشی.»، حالا معلّمی من را توجّه کردید؟ من با این دستم مسح کشیدم، چون آدم با دست راست مسح می‌کشد، من با دست چپ کشیدم، چون شما از این طرف نشستید، من باید چپ بگیرم که شما راست ببیند. گرفتید؟ شما به عنوان امام صادق، امام شیعیان مسح را جلوی سر می‌کشید، ولی اهل سنّت، سنّی‌ها همه‌ی سرشان را مسح می‌کشند. امام فرمود: قرآن نگفته «وَ امْسَحُوا رُئوسَکُمْ»، «رئوس»، «رأس»  است، «رأس» یعنی سر، اگر می‌گفت: «وَ امْسَحُوا»، «وَ امْسَحُوا» امر است، یعنی مسح کنید، اگر گفت مسح کنید سرتان را، ما همه‌ی سرمان را، فرموده: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» (مائده/ 6)، «بـِ»، «بِرُؤُسِكُمْ»، «لِمَكَانِ الْبَاء»، چون «بـِ» دارد، امام فرمود: کلمه‌ی «بـِ» یعنی یک گوشه، اگر می‌گفت: «وَ امْسَحُوا رُئوسَکُمْ»، همه‌ی سرتان را، وقتی گفته: «وَ امْسَحُوا بِرُؤُسِكُمْ» یعنی یک گوشه. (الكافي، ج‏3 ، کتاب الطهارة، بَابُ مَسْحِ الرَّأْسِ وَ الْقَدَمَيْن‏، ح 4، ص 30)

امام چی می‌خواهد بگوید؟ می‌خواهد بفرماید قرآن کتابی است که هر حرفش؟ (کمک کنید) یک نکته دارد. همین‌طور صاف نگویید: «وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً» (بقره/ 83، نساء/ 36، انعام/ 151، إسراء/ 23)، چرا نگفته «وَ بِالْوالِدَيْنِ انفاقاً»؟ برای این‌که پدر و مادر خیلی وقت‌ها پول نمی‌خواهند، محبّت می‌خواهند، آن که نیاز پدر و مادر است احسان و محبّت است.

انسان فراموشکار است. در جلسه‌ی قبل گفتم حدود هزار تا آیه راجع به معاد است. اخبار قبل از معاد، بعد از معاد، حین معاد، گفت‌و‌گوها، ناله‌ها، اعتراف‌ها، این‌ها همه‌اش بحث دارد. قرآن می‌گوید که چرا کم‌فروشی می‌کنید؟ به کم‌فروش‌ها می‌گوید که چرا کم‌فروشی می‌کنید؟ «أَ لا يَظُنُّ»: آیا ظنّ و گمان نداری، «أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ. لِيَوْمٍ عَظيمٍ» (مطفّفین/ 4 و 5): نمی‌دانی روز قیامت جلویت است، کم‌فروشی را باید جواب بدهی؟ یعنی می‌خواهد بگوید در اقتصاد خیانت نکن، می‌گوید مواظب قیامت باشید، تو که کم‌فروشی می‌کنی، قیامت باید جواب بدهی.

4- پل صراط در قیامت

بچّه‌ها امانت‌اند، در قیامتی پلی است بین دوزخ و بهشت که قرآن می‌فرماید: «إِنْ مِنْكُمْ إِلاَّ وارِدُها» (مریم/ 71)، احدی نیست مگر این‌که وارد می‌شود، یعنی باید از این پل عبور کرد. منتها «ثُمَّ نُنَجِّي الَّذينَ اتَّقَوْا» (مریم/ 72): آدم‌هایی که تقوا دارند، این‌ها را نجات می‌دهیم، آدم‌های گرفتار … خدا قسمت کند بروید نجف، کنار نجف مسجد کوفه، کنار مسجد کوفه، یک مسجد هست به نام مسجد صعصعه، آنجا یک مناجات دارد، مناجاتش این است، می‌گوید: «قِيلَ لِلْمُخِفِّينَ جُوزُوا»، روز قیامت به آدم‎های با تقوا خواهی گفت: «جُوزُوا»، «جواز»، مجازید، بروید و لذا مثل برق می‌روند، «وَ لِلْمُثْقِلِينَ حُطُّوا»: به آدم‌های مجرم می‌گویند شما باید سقوط کنید. نمی‌دانم جزء عبورکنندگان خواهم بود، یا جزء سقوط‌کنندگان خواهم بود؟ (زاد المعاد – مفتاح الجنان، ص 503)

 این دست من امانت است، اگر یک خانمی وسواسی بود، آقایی وسواسی بود، هی در زمستان این را در آب یخ فرو کرد، این خیانت به امانت کرده، شما حق نداری بگویی دست خودم است، دست خودت است، ولی حق نداری بزنی در چشم خودت، در سر خودت. معده مال خودت است، ولی حق نداری که هر چه می‌خواهی بخوری.

ما غافل می‌شویم که ما مسئولیم. چه افرادی زحمت کشیدند که ما به اینجا رسیدیم، کتک‌هایش را ابی‌ذر خورد، خونش را شهدا دادند، ما به پلوهایش رسیدیم. ما اگر توجّه به معاد داشته باشیم، مسئولیت ما چی هست در مقابل خون شهدا؟ در مقابل نیاکان؟ بچّه امانت است، من راحت باید بگویم بلد نیستم، سر کلاس بلد نیستی بگو بلد نیستم. قرآن می‌گوید؟ بله، قرآن می‌گوید. چی چی می‌گوید؟ می‌گوید: «قُلْ»، «قُلْ» یعنی بگو، پیغمبر بگو. چی چی بگویم؟ بگو: «إِنْ أَدْري» (حج/ 25)، بگو بلد نیستم. مِن و مِن هم نکنی، همچین رُک بگو بلد نیستم.

قیامت چه خبر است؟ پلی است باید عبور کنیم. در این پل چند تا سؤال، ایستگاه است، یکی از سؤال‌ها می‌پرسند از نماز، راجع به نماز برخوردت چه جور بود. یکی به فقرا، فامیل، بستگان، این‌ها هیچ کدامشان از خودم نیست هان، همه‌اش یا قرآن است، یا حدیث، ما مسئولیم. «خابَ الْوافِدُونَ عَلَى غَيْرِكَ وَ خَسِرَ الْمُتَعَرِّضُونَ إِلّا لَكَ»، مرحوم مطهّری به من گفت این دعا مال ماه رجب است، امّا تو زیاد این دعا را بخوان. باختند آن‌هایی که از خدا غافل شدند، «وَ خَسِرَ»، خسارت، خسارت کردند. در قرآن سود و زیان خیلی حرف دارد.

5- سرمایه بزرگ معلّم، مغز دانش‌آموزان

الآن شما بزرگ‌ترین سرمایه‌دار سرمایه‌ها شما هستید. سرمایه‌دارها چی دارند، بگویم؟ طلا، برج، قالی ابریشمی، هواپیمای شخصی، استخر خصوصی، باغ خصوصی، سرمایه‌دارها این‌ها را دارند دیگر، خانه، ماشین، تلفن، مسکن، لباس. شما چی دارید؟ شما صدهزار تا معلّم هستید دانشگاه فرهنگیان، صدهزار تا سی سال هم می‌خواهید کار کنید. صدهزار ضربدر سی سال، ببینید چند قرن می‌شود، این هم نسل نو، سرمایه‌دار شما هستید. آن‌ها که جماد دارند، یک سالن ساخته، سالن جماد است، سکّه جماد است، ماشین جماد است، استخر جماد است، همه‌ی سرمایه‌دارها جماد دارند، ولی معلّم، استاد دانشگاه، طلبه، معلّم آموزش و پرورش، تربیت معلّم، شما سرمایه‌ی نسل نو دارید، قدر خودتان را داشته باشید، حروم نشوید. بعضی‌ها خودشان را مفت باختند، مفت باختند. یک کسی بر سرش می‌زد: «باختم، سوختم، باختم، سوختم!»، دورش جمع شدند، گفتند: «چته؟!»، گفت: «به من گفتند برو کربلا، امام حسین را بکش بیا، ده درهم هم جایزه خرجم شده. می‌گفت رفتم کربلا جنایت بزرگی را انجام دادم، آمدم شش درهمم دادم، یعنی حتّی ده درهم خرج خودم و اسب و شمشیرم کردم، این‌ها ده درهم خودم را هم به من ندادند، شش درهمم دادند.»

خیلی‌ها برای حفظ شاه چه کردند، خیلی‌ها برای حفظ صدّام چه کردند. ما خیلی باید خوشحال باشیم که حروم نشدیم. در دعای مکارم الأخلاق یک جمله‌اش این است که خدایا حرومم نکن، حروم شدم. خیلی از ما سوختیم، باختیم، حفظ کردیم، چه شعرهایی؟ حتّی بعضی از مذهبی‌ها عمرشان را تلف می‌کنند. سر کلاس چی می‌توانیم بگوییم؟ در تمام خیرهای بچّه‌ها در تاریخ شما شریکید، سرمایه‌گذاری است. قیامت صراطی است که همه از آنجا رد می‌شوند، نوع عبورها فرق می‌کند؛ بعضی‌ها مثل برق، بعضی‌ها وقتی از صراط عبور می‌کنند، صراط خاموش می‌شود، مگر می‌شود؟ بله، حضرت ابراهیم را در آتش انداختند، آتش برای حضرت ابراهیم گلستان شد، خدا خواسته باشد خاموش می‌شود، دست خداست. شما یک فوت بیش‎تر نمی‌کنی، با این فوت هم می‌توانی آتش روشن بشود، هم با این فوت می‌شود آتش خاموش بشود. ممکن است با یک فوت چراغ خاموش بشود، ممکن است با فوت هیزم روشن بشود. قدر خودمان را داشته باشیم.

6- تأثیر آموزش برای نسل نو

یک چیزی شما سر کلاس می‌گویی، مثلاً به بچّه‌ها می‌گویی، بچّه‌ها شب‌ها که می‌خواهید بخوابید، وضو بگیرید بخوابید، با وضو بخوابید، تا صبح هم که خواب باشید، ثواب عبادت پایتان می‌نویسند. این بچّه سر کلاس گوش می‌دهد، تا آخر عمرش هر وقت وضو گرفت خوابید، ثوابش را این معلّم هم دارد که به او یاد داده. سرمایه‌گذاری مهم، در طول تاریخ، برای نسل‌های آینده. قدر خودتان را داشته باشید، خودتان را مقایسه نکنید، بله، خواهر من در کنکور قبول شده، حقوقش چنین خواهد شد، در فلان استخدام، آن‌ها روی جماد کار می‌کنند، روی انسان کار نمی‌کنند.

باید مواظب باشیم خیانت نکنیم، اگر کسی بی‌مطالعه درس بدهد، خیانت کرده. نسل نو می‌آیند سر کلاس می‌نشینند، شما هم مطالعه نکردی، راحت بگوییم بلد نیستیم، اگر بلد نیستیم نگوییم بلد نیستیم، خیانت کردیم. قیامت برای این حرف‌هاست، که می‌گویند چرا نگفتی؟ باید بگویی. گاهی وقت‌ها می‌گویی من پول ندارم، قرآن آیه دارد، می‌گوید پول نداری هم وظیفه داری. اگر پول داری «يُطْعِمُونَ» (انسان/ 8)، فقرا را اطعام کن، اگر پول داری «يُنْفِقُونَ» (بقره/ 3، بقره/ 262 و 265 و 274، انفال/ 3، حج/ 35، قصص/ 54، سجده/ 16، شوری/ 38) شکم فقرا را سیر کن، نداری «وَ لا يَحُضُّ عَلى‏ طَعامِ الْمِسْكينِ» (ماعون/ 3)، نداری از دیگران بگیر. ماه رجب یک دعایی است، مردها دستشان را به ریششان می‌گیرند همچین می‌کنند، «حَرِّمْ شَيْبَتِي عَلَى النّار»، دیدید که لابد؟ هان؟ یک کسی ریش نداشت، ریش بغلی را گرفت همچین کرد. گاهی وقت‌ها آدم ممکن است خودش پول نداشته باشد، امّا از دیگری بگیر، دلّالی که می‌توانستی بکنی. خودتان را امتحان کنید که چه عنصری هستید. اگر در این سنّی که شما هستید، یک جربزه‌ای از خودتان نشان دادید، آینده‌ی شما درخشان است.

پیغمبر ما سه سالش بود، بچّه بود، مربّی‌اش یک چیزی پیش سینه‌اش آویزان کرد. شماها توجّه به معلّمی من هم داشته باشید. می‌گویم پیغمبر ما بچّه بود، تا می‌گویم بچّه بود، دستم را همچین کرد. مربّی‌اش پیش سینه‌اش، تا گفتم پیش سینه‌اش اینجا کردم. گفت: «چی هست این؟»، گفت: «این را آویزان کردم، حفظت کند.» کند و دور انداخت، گفت: «حافظ من خداست، این نمی‌تواند من را حفظ کند.» یعنی آن کسی که چهل سالگی می‌خواهد بت‌ها را بشکند، سه سالگی هم این مهره‌ها را می‌شکند. اگر حالا عرضه داشتید … بدنه‌ی شما بدنه‌ی متوسّطی است، منتها تک و تایی، مثلاً بگو ده درصد شما پدرهایتان پولدارند، نود درصد هم یا عادی‌اند، یا کم‌پولند، ولی ده درصد پولدار در شما هست، دیگر حدّاقل. اگر توانستی به بابایت بگویی: «بابا جان، من در خوابگاه دانشگاه فرهنگیان، یا دانشگاه دولتی، یا علمی کاربردی، هر چی، یک هم‌شاگردی دارم، این وضع مالی‌اش خوب نیست، از لباس‌هایش، از این‌که موبایل ندارد، دفتر ندارد، می‌دانم فقیرزاده هست، شما بیا لباسی که می‌خواهی امسال برای من بخری نصفه کن، یک بخشی‌اش را من به مدیریت مرکز بدهم، بگویم این را به مناسبت نوروزی این را به فلان دختر بده.» اگر امروز یک خورده کم خودت گذاشتی، یک برهنه را سیر کردی، فردا هم امید هست که اگر وکیل و وزیر بشوی، برای خلق (26:30) کاری خواهی کرد.

امام خمینی بابایش در خمین ملک داشت. به امام جمعه‌ی خمین نوشت که: «تمام ملک پدر من را قطعه قطعه کن، به فقرای خمین بده.» حاج احمد آقا به امام جمعه‌ی خمین گفت: «بابا، ما را هم فرض کن که یکی از فقرای خمین هستیم، یک قطعه‌اش را هم برای خودمان بده.» یعنی وقتی امام خمینی می‌خواهد مشکل مسکن را حل کند، باید اوّل زمین‌های خودش را تقسیم کرده باشد. چه کار شیرینی کردید در زندگی‌؟ شیرینی‌ها را برای همدیگر نقل کنید، اشکال ندارد، خیلی هم خوب است. علم فقط در کتاب‌ها نیست، در کتاب‌ها فقط بخشی از علم است، خیلی از علم‌ها تجربه‌هایی هست که آدم خودش دارد. گاهی وقت‌ها یک کاری هست از شما برمی‌آید که از کسی دیگر برنمی‌آید.

7- رفاقت و صمیمت با دانش‌آموزان

تبلیغ خصوصی خیلی مهم است، قانع نباشید به رادیو و تلویزیون و خطبه‌های نماز جمعه و کلاس‌های درسی، این‌ها بخشی از کار است، گفت‌و‌گوی تن به تن. بله، «يا أَيُّهَا النَّاسُ» هم داریم عمومی است، «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا» عمومی است، امّا «يا بُنَيَّ» (یوسف/ 5، لقمان/ 13، 16، 17 …) پسر کوچولو خصوصی است، «يا أَبَتِ» (مریم/ 42، 43، 44 و 45 …): پدربزرگ، خصوصی است. «يا نِساءَ النَّبِي‏» (احزاب/ 30 و 32): با خانمت حرف بزن، خصوصی است. تبلیغ گاهی عمومی است … امام دو بار خصوصی با من صحبت کردند، حرف‌های امام یادم هست که چی به من گفت، امّا سخنرانی‌هایی که حسینیه‌ی جماران عمومی گفت و تلویزیون میلیونی پخش کرد، یادم رفته. حرف خصوصی در ذهنشان می‌ماند.

«بعضی‌ها آدم‌ها مثل توت شیرین هستند، درخت توت را تا تکانش دادی توتش می‌ریزد. مثل بچّه‌های حزب‌اللهی انقلابی، جمعه می‌روند، جبهه می‌روند، نمی‌دانم سیل می‌آید، زلزله می‌آید، هر مشکلی پیش می‌آید، این بچّه‌های حزب‌اللهی‌ها خلصانه، مجّانی کار می‌کنند. خب همه‌ی مردم که توت نیستند که با یک تکان بیایند. بعضی‌ها مثل انارند، انار هم میوه‌ی حلال‌زاده‌ای هست، امّا با تکان نمی‌افتد، انار را باید دانه دانه چید. پس بعضی‌ها مثل یک توتند، با یک تکان چند تایش می‌ریزد، بعضی‌هایش مثل انارند، باید دانه دانه چید. بعضی‌ها مثل گُل هستند، گل را هم باید دانه دانه چید، هم تیغ دارد. می‌روی حرف بزنی، به شما ربطی ندارد! موسی به دین خود، عیسی به دین خود! تو چه کار به حجاب من داری؟! تو چه کار به نماز من داری؟! نمی‌خواهم نماز بخوانم. برخورد دارند، تیغ دارند. بعضی آدم‌ها مثل نارگیل‌اند، نارگیل میوه‌اش بالاست، دست به آن نمی‌رسد، حالا رفتی بالا تار است، تارهایش را پس کردی، پوستش سفت است، پیر آدم درمی‌آید، ولی خب اگر حوصله کنی، قلب سفیدی دارد، موادّ قندی دارد، ویتامین دارد. بعضی‌ها مثل گردو هستند، گردو کوچولو، متکبّر، پشت برگ‌ها قایم می‌شود، چوب به کلّه‌اش می‌زنی، پایین نمی‌آید.» (کمک کنید) پنج رقم آدم داریم: توتی، با هم بگویید، بلند بگویید: توتی، اناری، گُلی، نارگیلی، گردویی. ما فقط مشغول توتی‌ها هستیم، مسجد می‌رویم، یک مشت هم بچّه حزب‌اللهی‌ها مسجد می‌آیند، می‌گویند «قَدْ قامَتِ الصّلاة»، می‌آیند مسجد نماز می‌خوانند، امّا آن‌هایی که مسجد نمی‌آیند، حرام‌زاده هستند؟ نه، حلال‌زاده‌اند، با این‌ها هم باید خصوصی صحبت کرد.

بعضی‌ها را باید دو بار گفت، «صَرَّفْنا» (احقاف/ 27، إسراء/ 41 و 89، کهف/ 54، طه/ 113)، می‌گویند علم صرف و نحو یعنی چه؟ یعنی ضَرَبَ، ضَرَبا، ضَرَبُوا. «صَرَّفْنا» یعنی هی عبارت‌ها را عوض کن.

«وَصَّلْنا» (قصص/ 51) یعنی یک بار نگو من گفتم، وصلش کن، یک بار دیگر هم بگو. «وَصَّلْنا» در قرآن هست، یعنی معلّم باید هی تکرار کند. «صَرَّفْنا» در قرآن است، «صَرَّفْنا»، «وَصَّلْنا».

بعضی‌ها را باید پول خرج کرد. آیه نازل شد: «وَ أَنْذِرْ عَشيرَتَكَ الْأَقْرَبينَ» (شعراء/ 214)، به فامیل‌های نزدیکت برس. حضرت یک گوسفندی خانه‌اش بود، فرمود: «یک آبگوشتی درست کنید، فامیل‌ها را دعوت کنید.»، آبگوشتی راه انداختند و فامیل‌ها را دعوت کردند و خوردند. پیغمبر فرمود: «خدا به من دستور داده که به شما موعظه کنم، بت‌پرستی را کنار بگذارید.» ابولهب که عموی پیغمبر بود، جلسه را بلند شد با یک حرکات زشتی، جلسه را از بین برد. فرمود: «خب یک بار دیگر، آبگوشت دیگر می‌دهیم.» پیغمبر وقتی که آیه نازل شد به فامیل‌هایت بگو، اوّل آبگوشت درست کرد. قرآن هم می‌گوید شکم مردم را اوّل سیر کنید، بعد از مردم کار بکشید. «فَلْيَعْبُدُوا رَبَّ هذَا الْبَيْتِ» (قریش/ 3): باید بندگی خدا کنید. می‌گوییم: «خدا چه کرده؟»، می‌گوید: «أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ؟»، «مِنْ خَوْفٍ» (قریش/ 4)، «جُوع» گرسنه بودی، مشکل اقتصادی تو را حل کرد. «آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ»، دلهره داشتید، مضطرب بودید، اضطراب شما را حل کرد. چون شکمتان سیر شد، امنیتتان تأمین شد، حالا «فَلْيَعْبُدُوا»، یک آیه هست.

آیه‌ی دیگر. «يا أَيُّهَا الرُّسُلُ كُلُوا مِنَ الطَّيِّباتِ»، بعد می‌گوید: «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (مؤمنون/ 51)، اوّل می‌گوید: «كُلُوا»، بعد می‌گوید: «وَ اعْمَلُوا». «كُلُوا … وَ اعْمَلُوا». خیلی وقت‌ها معلّم باید امتحان … خود مقام معظّم رهبری ماه رمضان‌ها که می‌شود، هر شبی با یک گروهی افطار می‌کند، یک شب با اساتید دانشگاه، یک شب با خانواده‌ی شهدا، یک شب با قاری‌ها، خصوصی، خیلی مهم است. همه‌ی حرف‌ها سر کلاس گفته نمی‌شود، باید با بچّه‌ها رفیق شد.

خدایا هر چی وظیفه‌ی ما هست یادمان بده عمل کنیم. هر چی وظیفه‌مان نیست یادمان بده دوری کنیم. ما را در فهم وظیفه سردرگم قرار نده.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]>
https://gharaati.ir/in-search-of-a-direct-way-2/feed/ 0
مسئولیت سنگین معلمی https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/ https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/#respond Sun, 17 Mar 2024 07:04:52 +0000 https://gharaati.ir/?p=10510 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.12.27.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.12.27.mp3 https://www.aparat.com/embed/Xe0rZ?data[rnddiv]=82612026066&data[responsive]=yes]]>

موضوع: مسئولیت سنگین معلمی

تاریخ پخش: 27/12/1402

عناوين:

1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت

2- توجه به تفاوت‌های افراد در کار آموزش

3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش

4- عشق و سوز معلم به تربیت دانش‌آموز

5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل

6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

خدمت دانشجویان عزیز در دانشگاه فرهنگیان هستیم. کار شما چه کاری هست؟ برایتان بگویم. یک زمین سالم را به یک مهندس بگویند اینجا یک خانه دو طبقه بساز. کوچک است، دو طبقه هم بیش‌تر نیست، آقا هم معمار است، مهندس است، می‌سازد. یک وقت یک قطعه زمین می‌دهند، می‌گویند یک، روی خطّ زلزله هست، در مسیر سیل هم هست، پنجاه طبقه هم می‌خواهیم بسازی، آینده‌اش هم باید چنین باشد. این مهندس گیج می‌شود، با این زمین نمور که خاک دستی دارد، ضعیف است، این آپارتمان را چه‌طور بسازم، من نمی‌توانم بسازم. یک نسلی را به شما دادند، نسل چند میلیونی. این نسل چند میلیونی یک ضعف‌هایی دارد، ضعف‌هایش را من می‌گویم، شما باقی‌اش را تکمیل کنید:

یک، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي‏ خُسْرٍ» (عصر/ 2)، این خسارت می‌کند یعنی مثل بچّه‌ای که یک لحظه غافل بشوی، می‌رود سماور را پایین می‌کشد. یک وقت یک بچّه آرام هست می‌نشیند، یک وقت بچّه‌ای در خانه شلوغ می‌کند، این آدم شلوغی هست، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي‏ خُسْرٍ».

دو، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـيَطْغى‏» (علق/ 6)، طغیان، گردن‌کلفتی می‌کند، زور می‌گوید. در خانه به برادر و خواهرش می‌زند، تا بیاید بیرون به هر کس بتواند می‌زند، زور می‌گوید، «لَـيَطْغى‏».

1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت

سه، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/ 20)، شر که به او رسید، جیغ می‌زند، یعنی بی‌تحمّل است. «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» (معارج/ 21)، یک چیزی که به او می‌دهی به دیگران نمی‌دهد، بخل می‌کند. یعنی اگر می‌گیری جیغ می‌زند، به او می‌دهی، به دیگران بخل می‌کند، به دیگران نمی‌دهد.

چهار، پرتوقّع است، یعنی اگر کره‌ی زمین را هم بگیرد، می‌گوید کره‌ی زمین کم است، برویم کرات آسمانی را بگیریم، یعنی ولع دارد. آن وقت می‌خواهند شما از این یک عبد صالح درست کنی، عالم، باتقوا، مخلص، مبتکر، از روی زمین ناقص می‌خواهند یک برج پنجاه طبقه‌ای درست کنی. با چه چیزی می‌خواهی درست کنی؟ کار، کار مهمّی است. امام از بزرگان نقل می‌کرد، می‌گفت: «عالم شدن چه آسان، آدم شدن محال است.» چون گاهی وقت‌ها آدم خودش، خودش را نمی‌شناسد. گاهی آدم می‌شناسد، نه، آدم خودش هم خودش را نمی‌شناسد، یک امتحان که پیش می‌آید می‌گوید: «اِه، من پوک بودم، من فکر کردم که چون تحصیلاتم بالاست، نمی‌دانم در المپیاد شرکت کردم، چون چنین است، چون چنین است، دانشگاه نمی‌دانم کجا رفتم و دبیرستان غیرانتفایی رفتم و فلان استاد خصوصی گرفتم و فکر می‌کند با این کارها مثلاً دست به یک کاری زده که باور نمی‌کرد که من این‌قدر ضعیفم.» گاهی وقت‌ها آدم قلّکش پر پول است، فکر می‌کند چیزی است، وقتی به بازار می‌رود، می‌بیند که یک جاجیم هم نمی‌تواند بخرد، یعنی در ذهنش هست یک قالی دستبافت بخرد، یک جاجیم هم نمی‌تواند بخرد. جز امداد غیبی ما نمی‌توانیم این جوهر انسان را کشف کنیم، انسان موجودی بی‌نهایت است.

2- توجه به تفاوت‌های افراد در کار آموزش

ظرفیت‌های انسان چیست؟ در تعلیم و تربیت، شما باید طرفت را بشناسی، بی‌حوصله است، کم‌حوصله است، باحوصله است، مغرور است. بنده که معلّم هستم، وقتی می‌روم صحبت کنم، چند رقم قیافه پای سخنرانی من نشسته، بعضی قیافه‌ها مغرورند، کلّه‌اش باد دارد، وقتی پای منبر هم می‌نشینید، همچینی نگاه می‌کند، انگار از دماغ فیل افتاده. بعضی آدم‎ها فراری‌اند، با زور سر کلاس آمدند، این سر کلاس که هست هی همچین می‌کند، می‌خواهد در رود و لذا تا رادیو گفت امروز به مناسبت هوای کذایی یا به مناسبت نمی‌دانم گرد و غبار، خاک، مه، سرما، یخبندان تعطیل است، بچّه‌ها می‌گویند: «جون!»، معلّمشان می‌گوید: «آخ جون!»، بعضی‌ها مغرورند، بعضی‌ها فراری‌اند، بعضی‌ها لیزند، بعضی‌ها متکبّرند. با چه کسی چه جوری باید صحبت کرد. با هر کسی باید با یک آهنگی صحبت کرد. شما یک «اللَّهُ أَكْبَر» که می‌گویی، چند رقم آهنگ در «اللَّهُ أَكْبَر» است، اگر در راهپیمایی باشد، می‌گویی: «اللَّهُ أَكْبَر»، اگر سر نماز باشد، می‌گویی: «اللَّهُ أَكْبَر»، اگر در حال تعجّب باشد، می‌گویی: «الله اکبر!» اگر مکبّر نماز باشی، می‌گویی: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، اللَّهُ أَكْبَر». یعنی یک «اللَّهُ أَكْبَر» هر جایی یک جوری دارد.

یک پارچه برای کت شلواری خوب است، یک پارچه برای پیراهنی خوب است، یک پارچه برای عمّامه‌ای خوب است. شما پارچه‌ی عمّامه‌ای را با جابه‌جا کنی نمی‌شود.

بشر هم نتوانسته انسان را اصلاح کند، بشر شکست خورده. گاهی یک نظریه‌هایی می‌دهند. یک، این است که آیا تعلیم و تربیت این است که اطّلاعات در مغز بچّه بریزیم؟ بچّه را آموزش بدهیم؟ راه رشدش آموزش است؟ این یکی. بعضی نظریه‌ها نه، می‌گویند به بچّه اطّلاعات نده، بچّه را آزادش بگذار، خودش انتخاب بکند. یعنی آیا تعلیم و تربیت القای به ذهن است، در ذهنش مطلب بریزیم؟ یا نه، ولش کنیم هر جوری خودش به طور طبیعی رشد کرد، همان را رشدش بدهیم؟» گفتیم: «حالا شما که دیگر دوازده سال آمریکا بودید، بیش از این دیگر چیزی نداشت؟ اسلام می‌دانید چه می‌گوید؟ اسلام می‌گوید گاهی تربیت از راه القا است، یعنی شما باید یادش بدهی که این‌طور فکر کند، گاهی هم نه، آموزش شما فایده ندارد، باید خودش برسد به یک جایی که تصمیم بگیرد.»

3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش

گاهی وقت‌ها یک افرادی، یک حرف‌هایی می‌زنند، نگاه می‌کنی که این حرف قدّ دهان این نبود. چه کسی این حرف را یاد این داده؟ کدام پروفسور؟ بعضی ارتباطات رشدی، ارتباطات من و شما نیست. یک خاطره از معلّمی دارم برایتان بگویم از قبل از انقلاب. چون گفتم پنجاه سال معلّم بودم، خاطراتی دارم. من دو تا جلسه گذاشتم کاشان قبل از انقلاب، یکی برای جوان‌ها، سنّ شما، یکی برای بچّه‌ها، بچّه‌های کلاس اوّل، دوّم، سوّم. جلسه که تعطیل می‌شد، من در خیابان کاشان راه می‌رفتم، جوان‌ها که پشت سر من بودند، احساس غرور می‌کردم که خب الحمدلله که در این دنیای زمان شاه توانستم یک جمعی از جوان‌ها را جمع کنم، خوشحال بودم. بچّه کوچولوها که عقب من می‌آمدند، می‌گفتم: «بچّه‌ها بروید من می‌آیم.» می‌گفتند: «آقا اجازه، می‌خواهیم با تو بیاییم.» هر کاری کردم که این بچّه‌ها از من جدا بشوند، جدا نمی‌شدند، چون این بچّه‌ها یا عقب دیوانه می‌دوند، یا عقب سگ‌توله می‌دوند، من راه می‌رفتم، یک مشت بچّه کوچولو عقب من می‌دوید. در ذهنم آمد که این برای من سبک است، در شأن من نیست. خب در ذهنم آمد، به احدی، هیچ حرفی نزدم، فقط به بچّه‌ها گفتم: «بروید من می‌آیم»، گفتند: «می‌خواهیم با تو بیاییم.» چند متری رفتیم، به یک گذری رسیدیم. پیرمردی آنجا سیب‌زمینی و پیاز می‌فروخت که او را می‌شناختم، حدود نود سالش بود، یک کلمه هم سواد نداشت. گفت: «آقای قرائتی تشریف بیاورید»، گفتم: «بفرما»، گفت: «اگر با جوان‌ها که راه می‌روی، غرور می‌گیردت، خوشحالی، با بچّه‌ها که می‌خواهی راه بروی، عارت می‌شود، بدان خدای بچّه‌ها و خدای جوان‌ها یکی است. غرور نگیردت که با جوان‌ها حرف می‌زنی، استاد دانشگاهم، آیت الله عظمی هستم، قاضی هستم، دادستانم، رأی آوردم، اگر غرور گرفتدت، بدبخت می‌شوی.» من هر چی فکر کردم که یک آدم نود ساله‌ی بی‌سواد پیازفروش، ایشان یک حرف می‌زند که باید یک آیت اللهِ عارفِ …

خیلی وقت‌ها انسان یک چیزی را از یک پرنده یاد می‌گیرد. قرآن خاطراتی دارد، می‌گوید: «پرنده معلّم بشر است.» حضرت آدم دو تا بچّه داشت هابیل و قابیل، یکی یکی را کشت، بعد فکری بود که جنازه‌ی این کشته را چه کند. بغلش کرد، کشیدش روی زمین. نمی‌داند خب دفعه‌ی اوّل است در کره‌ی زمین آدم دیده. یک کلاغی آمد، این‌هایی که می‌گویم قرآن هست، «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» (مائده/ 31)، «غُراب» یعنی کلاغ. خدا یک کلاغی را فرستاد، یک دانه‌ای را زیر خاک پنهان کرد، یعنی تو هم جنازه‌ات را دفن کن. یعنی می‌بینی میلیاردها آدم مرده دفن کردن را از یک کلاغ یاد گرفته. دست خدا باز است در این‌که …

این‌ها را برای چه می‌گویم؟ می‌خواهم بگویم که خیلی روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و درس‌هایی که می‌خوانید، پروفسور و آیت الله و دکتر و این‌ها را بخوانید که بی‌خبر از دنیا نباشید، امّا تعلیم و تربیت دست خداست، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»، «رَبِّ الْعالَمين» یعنی مرّبی همه‌ی هستی خداست، یک سری‌اش دست ما هست. در اسکناس یک نخ است، آن نخ به اسکناس ارزش می‌دهد. آموزش و پرورش اگر یک نخ داخلش بود، یک دلسوزی، خدا به پیغمبرش گفت: «می‌دانی چرا تو را پیغمبرت کردم؟»، گفت: «نه»، گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود.»

4- عشق و سوز معلم به تربیت دانش‌آموز

امام خمینی به خاطر این‌که یک مرجع تقلید بود رشد نکرد. من خودم جوان بودم سال 42، پای منبر امام بودم، امام فرمود: «دیشب تا صبح یک ساعت بیش‌تر نخوابیدم. از سر شب تا صبح به علمای شهرستان‌ها نامه نوشتم به فریاد اسلام برسید. حکومت شاه ایران را فروخت.» قانونی تصویب کرده بودند که هر آمریکایی در ایران هر غلطی کرد، کسی کارش نداشته باشد، آزاد مطلق. گفت: «فروخت، ایران را فروخت، عزّت ما را فروخت. دیشب تا صبح نخوابیدم.» آن نخوابیدن‌ها اثر دارد که شب تا صبح بنویسد و غصّه بخورد. در شما سوزی هست، یا نه؟ اگر سوز هست خوشا به حالتان. خدا در قرآن می‌گوید پیغمبر «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» (توبه/ 128)، پیغمبر برای شما حرص می‌زد، یعنی دلش می‌سوخت، نمی‌گفت به ما چه؟ سوز، عشق، انگیزه، سواد، سلیقه، تجربه، مردمی بودن.

خدا وقتی تعریف پیغمبر را می‌کند، می‌گوید پیغمبر سه تا خصوصیت دارد: پیغمبر از مردم بود، جدا نبود، از مردم، آیه‌اش هم این است: «رَسُولاً ً مِنْهُمْ» (بقره/ 129، مؤمنون/ 32، جمعه/ 2) «مِنْهُمْ» یعنی از مردم». یک جای دیگر قرآن می‌گوید پیغمبر با مردم بود: «وَ الَّذينَ مَعَهُ» (اعراف/ 64 و 72، فتح/ 29، ممتحنه/ 4). یک جای دیگر قرآن می‌گوید پیغمبر در مردم بود، «فيهِمْ»، «مِنْهُمْ»، «مَعَهُ»، یعنی پیغمبر از مردم بود، با مردم بود، در مردم بود.

گاهی وقت‌ها یک کسی دو تا کلمه درس می‌خواند، عارش می‌شود، گیر خودش است. اگر می‌خواهید رشد کنید، باید خودتان را نبینید، برای خودتان حساب باز نکنید. شخصی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. نهر آب هم یکی دو وجب آب بیش‌تر نبود. اسب از دو وجب آب می‌تواند پایش را در آب بگذارد رد بشود، رد نشد. هر چی شلّاق زد، هی زد، افسار کشید، نرفت. یک مرد حکیمی صحنه را می‌دید، گفت: «آقا چته؟» گفت: «بابا نهر یک وجب، دو وجب آب دارد، می‌تواند اسب برود، وایساده.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گِلی کن، اسب می‌رود.» باشه. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گِلی شد، اسب از داخل آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چی بود؟» گفت: «آب که تمیز بود، اسب می‌آمد خودش را در آب می‌دید و هر کس که خودش را ببیند پا روی خودش نمی‌گذارد.»

این به من می‌گوید؟! ببخشید شما کی هستید؟ این به شما می‌گوید، ممکن است یک بچّه هم یک حرف بزند، یک حرف حسابی باشد. قرآن نمی‌گوید: «يَسْتَمِعُونَ القائِل»، می‌گوید: «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏» (زمر/ 18)، یعنی تو چه کار داری بچّه هست یا بزرگ، ممکن است حرفش منطقی باشد، اگر حرفش منطقی است قبول کن، حالا زیردست تو هست، شاگرد شماست، طوری نیست.

5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل

به هر حال کار شما کار بسیاری مهمّی دارید می‌کنید، برای امام زمان سرباز می‌سازید، برای خدا بنده، این آقایی که، این عزیزی که امشب قرآن خواند، می‌گوید که: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ»، بنده‌ی خدا چه کسی هست؟ «الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» (فرقان/ 63)، بنده‌ی خوب خدا کسی است که تواضع داشته باشد. در خانه‌ها عروس‌ها معمولاً باسوادند، دخترها باسوادند، مادربزرگ باسواد است، ولی این مادربزرگ می‌گوید: «من؟! پهلوی عروسم شاگردی کنم؟! دیگر از این حرف‌ها نزنی هان! اصلاً برو از این حرف‌ها نزن!» خب عروس دیگر ایاب و ذهاب ندارد، در خانه هست، هر وقت بیکارید، می‌توانید ده دقیقه، ده دقیقه، این می‌گوید من پهلوی این درس نمی‌خوانم، خب در خانه نشستی، این هم دامادت است، این هم شوهرت است، برادرت است، پسرت است، دخترت است، اگر همان‌طور که امام فرمود: «هر بی‌سوادی در خانه شاگرد بشود، هر باسوادی معلّم بشود.» صدها میلیارد تومان پول آتش گرفت، به خاطر این‌که حاج خانم متکبّر است، ما این جور جاها گیر می‌کنیم.

6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت

از همه می‌توانیم استمداد کنیم. علم را منحصر به کلاس و دانشگاه و این‌ها ندانیم. قرآن موارد زیادی دارد که علم، از این‌ها هست، امّا منحصر به این‌ها نیست. به هر حال کمک از خدا بخواهید، باید شما وصل به غیب بشوید، از خدا کمک بگیرید. از امکانات روز استفاده کنید هر چه می‌توانید، ولی باید کمک غیبی هم بشود، اگر کمک غیب نباشد نمی‌شود. ما باید دستمان به غیب هم  باشد، «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب‏» (بقره/ 3)، اوّل قرآن گفته باید … صد و پنجاه تا کلمه‌ی «دنیا» در قرآن است، صد و پنجاه تا هم کلمه‌ی «آخرت»، این یعنی چه؟ یعنی اگر فقط روی فرمول‌های دنیایی حساب کنی باختی، فقط روی فرمول‌های آخرتی حساب کنی آن هم باختی، هم دنیا هم آخرت. صد و پنجاه تا کلمه‌ی «دنیا»، صد و پنجاه تا کلمه‌ی «آخرت». نیاز به غیب داریم، نیاز به امداد غیبی داریم. «أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى‏» (صحیفه‌ی سجّادیه، فرازی از دعای مکارم الأخلاق)، خدایا نطق من را با هدایت باز کن.

امیرالمؤمنین به آدم‎های متکبّر می‌گوید چه خبرت است؟ باد کردی؟ اوّلت نطفه‌ی گندیده بودی، آخرت هم مرده‌ی گندیده هستی، این وسط هم می‌دانی چه نجاست‌هایی داخل شکمت هست، چه‌قدر بادی کردی؟ «اوّلک نطفة، آخرک جیفة»، وسطش هم «حامل العذرة». یعنی گاهی وقت‌ها یک تکبّر را با این تعبیرات. هر چی بلدی یادت می‌رود، به هر کس دعوت می‌کنی گوش به حرفت نمی‌دهد، هر چی بلند می‌شوی می‌افتی، بنابراین یک خورده باید بند به غیب هم بود.

چیزی دست ما نیست، باید خودمان را به خدا بسپاریم. یادمان بده چه کنیم. خدا قسمت کند ان‌شاءالله کاظمین، زیارت امام جواد علیه السلام یک دعا دارد، دعایش این است: «إلهی أَرِنِي الْحَقَّ حَقّاً فَأَتَّبِعَه‏»، یادم بده وظیفه‌ام چی هست، توفیق بده عمل کنم، یادم بده وظیفه‌ام چی نیست، توفیق بده دوری کنم. در فهم این‌که چه کنم، من را سردرگم قرار نده. به همین خاطر همه‌ی دعاها مستحب است، ما یک دعای واجب بیش‌تر نداریم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه/ 6)، در جست‌وجوی راه مستقیم هستم. چه‌قدر ما در عمرمان پشیمان شدیم؟ پشیمانی یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. تمام این‌هایی که عاشق و معشوق می‌شوند و زن و شوهر می‌شوند، این‌ها قربان هم می‌رفتند، برای هم می‌مردند، امّا بعد از یک مدّتی می‌گویند چه خاکی بر سرم کردیم؟! چه غلطی کردیم؟! تمام پشیمانی‌ها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. طلاق‌ها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. کار مهم و خطرناکی است، البتّه راهم زیاد داریم، راه‌های دررفت که آدم به بن‌بست گرفته نشود. ان‌شاءالله می‌خواهم راجع به «در جست‌وجوی راه‌ مستقیم» با هم صحبت کنیم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]> https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/feed/ 0 آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (4) https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-4/ https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-4/#respond Thu, 28 Dec 2023 06:00:36 +0000 https://gharaati.ir/?p=10376 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.10.07.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.10.07.mp3 https://www.aparat.com/embed/GHylI?data[rnddiv]=15324212097&data[responsive]=yes]]>

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (4)
تاريخ پخش: 07/10/1402
عناوين:
1- تدبر در آیات قرآن و بهره‌گیری از نکات آیات در زندگی امروز
2- صبر و پایداری در کسب علم و دانش
3- خطر تحقیر و تمسخر دیگران، حتی گنهکاران
4- توجه به نیازهای فطری انسان در تبلیغ دین
5- رشد معنوی، هدف آموزش‌های دینی
6- توجه به رشد معنوی و علمی، در انتخاب دوست و رفیق
7- خدمت به خلق خدا، بدون شرط مزد و اجرت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چند جلسه‌ای راجع به یک ملاقات آسمانی صحبت می‌کردیم و بحث و نکات زیادی دارد، ادامه‌اش را می‌گوییم. در قرآن خیلی قصّه هست، قصّه‌هایش هم پر از نکته هست. یادم نمی‌رود که سوره‌ی یوسف را حدود ده، بیست سال پیش ما نوشتیم، سوره‌ی یوسف در قرآن ده صفحه هست، کلّ سوره یازده صفحه هست، یک صفحه‌اش هم قصّه نیست، ده صفحه‌اش قصّه‌ی یوسف هست که فیلمش را هم جمهوری اسلامی بارها گذاشته. هشتصد تا نکته ما در این ده صفحه پیدا کردیم.گفتیم حالا ما که سوادی نداریم، یک طلبه‌ی معمولی هستم، ممکن است علمای روی این فکر کنند بیش‎تر …
1- تدبر در آیات قرآن و بهره‌گیری از نکات آیات در زندگی امروز
شما سوره‌ی کوثر را نگاه کنید، سه تا آیه بیش‌تر ندارد، با بسم الله‌اش چهار تا می‌شود. سه تا آیه: «إِنَّا أَعْطَيْناكَ الْكَوْثَرَ. فَصَلِّ لِرَبِّكَ وَ انْحَرْ. إِنَّ شانِئَكَ هُوَ الْأَبْتَرُ»، من حدود هشتاد نکته از این سه تا کلمه بیرون آوردم. سی، چهل تایش چاپ شد. این‌طور نیست که همه‌ی حرف‌ها را بزرگ‌ها شنیده باشند، اگر همه‌ی حرف‌ها را بزرگ‌ها شنیده‌اند، پس چرا خدا به من هم گفته: «آقای قرائتی تو هم بخوان، تدبّر کن، فکر کن یک چیزی گیرت می‌آید.» هم باید تدبّر کنیم از عقلمان چیزی گیر بیاوریم، هم از روایات استفاده کنیم، هر دو. مثلاً قرآن می‌گوید: «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ» (عبس/ 24)، انسان غذایی که می‌خورد، طعامی که می‌خورد «فَلْيَنْظُرِ»، «نَظَر» یعنی دقّت کن، در غذایی که می‌خوری دقّت کن. حالا دقّت کن یعنی از چه ویتامینی است، از چه موادّی است، چه خاصیتی دارد، انرژی‌اش کجا مصرف می‌شود، دقّت کن که این غذا سالم هست یا آلوده هست، حلال هست یا حرام، فقرا دارند بخورند یا ندارند، فقط تو می‌خوری. هی هر چه نگاه می‌کنی، تازه همه‌ی حرف‌هایت را که زدی، امام می‌فرماید: نه، «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ طَعامِهِ»، یعنی «فَلْيَنْظُرِ الْإِنْسانُ إِلى‏ استادِهِ»، طعام یعنی استاد، نگاه کن معلّمت چه کسی هست، معلّمت رشد یافته هست، تو را هم رشدت می‌دهد، معلّمت رشد نیافته، تو را هم رشدت نمی‌دهد. امام برده طعام را طعام معنوی کرده، نه طعامی که سر سفره می‌خوریم، یعنی خوب که حرف‌هایمان را زدیم، می‌بینیم در روایت یک چیز نویی هم پیدا می‌شود، بنابراین هم با عقل باید تدبّر کنیم، هم با روایت باید مراجعه کنیم.
یک آیه در قرآن داریم، می‌فرماید که: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ»، این‌که می‌خوانم قرآن است: «لا تُبْطِلُوا»، باطل نکنید؛ «صَدَقاتِكُمْ»: خیراتی که انجام می‌دهید؛ «بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏» (بقره/ 264)، «مَنّ» یعنی منّت، منّت نگذارید، اجرتان از بین می‌رود. ما تا حالا این آیه را این‌طور می‌فهمیدیم که به یک کسی خدمت کردی، وامی دادی، کمکی کردی، هر کمکی کردی منّت نگذار که من به تو وام دادم، من چه کردم، من من، من من نکن، اجرت از بین می‌رود. امام می‌فرماید: به دیگران هم نباید بگویی، نه که به خودش نگو من به تو وام دادم، به دیگران هم نگو من به فلانی وام دادم، چون به دیگران هم که بگویی، باز منّت گذاشتی. این «مَنِّ وَ الْأَذى»، «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِكُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏» (بقره/ 264)، من تا حالا خیال می‌کردم که یعنی منّت سر آن طرف نگذار که به او وام دادی، می‌گوید نه، اصلاً جایی نقل نکن، ولو به خودش هم نمی‌گویی، به خودش نمی‌گویی من به تو وام دادم، امّا به یک کسی دیگری می‌گویی من به فلانی وام دادم، باز از بین رفت. امام معنای «مَنّ» را جور دیگری معنا می‌کند، «مَنّ» نه منّت گذاشتن بر آن گیرنده‌ی صدقه، منّت گذاشتن ولو به غریبه‌ها بگویی. خب ذهن ما به آنجا نرفته بود دیگر. خیلی از آیات و روایات عرض کنم به حضور شما که حالا.
ماجرای ملاقات. ما کنار دریا را می‌گذاریم برای چی؟ برای عیش و نوش و تفریح، خب حلال است، هر چه از آن حلال است، حلال است، امّا اولیای خدا از کنار دریا استفاده می‌کنند. به موسی گفت: «برو کنار دریا، مجمع البحرین، آنجا یکی از بندگان خوب ما علومی دارد، از او یاد بگیر، فکر نکن تو اگر پیغمبر اولوالعزم هستی، همه چیزی بلدی، به ذهنت نیاید همه چیزی بلدی، برو شاگردی کن. یعنی حتّی اگر پیغمبر اولوالعزمی، ادامه‌ی تحصیل بده، چیزی یاد بگیر.»
2- صبر و پایداری در کسب علم و دانش
حضرت خضر گفت که: من نگرانم، «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف/ 67)، تو نمی‌توانی، یعنی من یک کارهایی خواهم کرد که تو آمپرت بیرون می‌پرد به قولِ، تحمّل نداری، یک علومی من دارم که اگر دست به آن علوم بزنم بگویم، تو بهتت می‌برد، مبهوت می‌شوی. گفت: نه، من قول می‌دهم که صبر کنم، می‌گوید: «فَإِنِ اتَّبَعْتَني‏ فَلا تَسْئَلْني‏ عَنْ شَيْ‏ءٍ» (کهف/ 70)، موسی بسم الله، کلاس شروع شد، کلاس هم کلاس سالن و آمفی‌تئاتر و این سالن‌ها نیست، یک تکّه‌اش را در دریا ثابت کرد، یک تکّه‌اش را در خشکی ثابت کرد، یک تکّه‌اش را در کارهای دیگر، یعنی … حالا دیشب من روایت دیدم که حضرت فرمود: «اگر موسی حوصله می‌کرد، بیش‌تر چیزی گیرش می‌آمد.» خضر سه مرتبه، سه تا کار کرد، یک بار سوار کشتی شد، کشتی را سوراخ کرد، گفت: «بابا غرق می‌شویم!»، یک بار یک پسر بی‌گناه را کشت، گفت: «چرا کشتی؟! بی‌گناه است، چه گناهی کرده بود؟!» یک بار یک دیوار خرابه را گفت: «بیا بنّایی کنیم»، گفت: «مگر کارگر مفت، چه کسی به ما گفته دیوار را بساز؟! صاحبش بیاید پول بدهد، بعد صاحبش …» این خودش معلوم می‌شود تا سه بار باید کوتاه آمد، در عرف خودمان هم می‌گویند: «تا سه نشود، بازی نشود»، یعنی یک کسی تا یک خلاف کرد، مثلاً کارمند دولت است، یک خلافی کرده، یک خلاف ببخشیدش، دو خلاف ببخشیدش، سه خلاف ببخشیدش، اگر دیدید خلاف چهارم، یعنی زمان، تا کسی یک گناه کرد، طلاقش بدهی که بی‌رفیق می‌مانی. یک روایت هم داریم که اگر خواسته باشی رفیق بی‌عیب پیدا کنی، بی‌رفیق می‌مانی، چون هر کسی یک عیبی دارد، بنابراین این‌که می‌گوید سه بار، این خودش یک درس است، یعنی زود یک کسی را نابودش نکنید، اخراجش نکنید، با او برخورد نکنید. حتّی پدر و مادرها، حالا رفته یک کاری بکند، یک ظرفی شکسته، بلند شو تو که این ظرف را شکستی. در درسی، امتحانی رد شده، از کنکور، تو که یک سال خوردی و خوابیدی و مطالعه نکردی، یا مطالعه کردی نفهمیدی، در کنکور رد شدی، نیش به او نزنید. «مَنْ حَقَّرَ مُؤْمِناً»، پدر و مادر هم حق ندارد بچّه‌اش را تحقیر کند، بدبخت! خاک تو سرت کند! یک پدری به یک پسری جسارت کرد. گفتند: «آقا نکن»، گفت: «پسرم هست، حق دارم!»، ماجرا را من که فهمیدم، گفتم: «پدر جان، شما حقّ پدری داری، حقّ جسارت نداری. پدر حق دارد بچّه‌اش را تربیت کند، تذکّر بدهد، حقّ جسارت ندارد.» حتّی گنهکار را شلّاقش بزنید، امّا به او نگویی، تحقیرش نکنید. یک کسی خلافی کرده، بناست شلّاق بخورد، اسلام می‌گوید شلّاقش بزن، امّا نگو: «بدبخت! خاک تو سرت کند!» یک چیزهایی …
3- خطر تحقیر و تمسخر دیگران، حتی گنهکاران
یک خاطره یادم آمد، خاطره‎‌ی خوبی هست، آن نسل‌های قدیم، گذشته، چهل ساله‌ها دیگر شاید شنیده باشند. یکی از اساتید دانشگاه یکی از استان‌ها، دانشمند است، ایشان می‌گفت: «رفتم خانه‌ی رفیقم، تلویزیون را روشن کردم، مهمان خانه بودم، تلویزیون صاحب‌خانه را روشن کردم. دیدم تو آمدی توش، یعنی بحث‌های درس‌هایی از قرآن قرائتی بود.» گفت: «آقا خاموش کن، من با نژاد آخوندها بد هستم.» می‌گفت ما هم خاموش کردیم، گفتیم: «شما چرا با نژاد آخوند بد هستی؟»، گفت: «این آخوندها عقده‌ای هستند، حکومت دستش آمده، می‌تازانند. من یک فامیلی دارم، جرمی کرده، می‌خواستند تنبیهش کنند، این را بردند در بازار در دکّان پدرش شلّاقش زدند که آبروی پدرش را هم بریزند. پسر را شلّاق می‌زدند در یک کوچه‌ی دیگر. آمدند در بازار، وسط بازار، در مغازه‌ی پدرش که پدر پیرمردش هم شرمنده شد. بعد هم وقتی شلّاق می‌زد، این شلّاق را دور می‌زد، مثل این‌که دارد کیف می‌کند، تو باید غصّه بخوری چرا این گناه کرده که من شلّاقش بزنم، نه که لذّت ببری از شلّاق زدن، وقتی هم شلّاق می‌زد، این هی هم می‌گفت «هـِ، هـِ»»، می‌گفت: «از آن صحنه که این عمل را از قوّه‌ی قضائیه دیدم، اصلاً از نژاد آخوند بدم آمده.»
این را استاد دانشگاهی می‌گفت که آدم دانشمندی هم هست، گفت گفتم: «قرائتی که نه قاضی هست، نه شلّاق‌زن. بحثش هم نیم ساعت بیش‌تر نیست، حالا هم که گذشته ده، یک ربعش، حالا روشن کنیم، ببینیم چه می‌گوید.» می‌گفت: «من هم نمی‌دانستم تو چه می‌خواهی بگویی.» می‌گفت: «دفعه‌ی دوّم که من روشن کردم، دیدم تو آمدی، ادامه‌ی بحث همین حرف‌هایی که ایشان زد، تو هم زدی»، گفتی: «آقای قاضی، می‌خواهی شلّاقش بزنی، چرا در دکّان پدرش، «وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى‏» (انعام/ 164، إسراء/ 15، فاطر/ 18، زمر/ 7)، قرآن سه مرتبه گفته که گناه کسی را به گردن کسی نندازید، بچّه‌اش گناه کرده، پدرش چه گناهی کرده؟ دوّم وقتی شلّاقش می‌زنی چرا شلّاق را تابش می‌دهی و لذّت می‌بری، غصّه بخور وقتی شلّاق می‌زنی، می‌گفت تمام ناله‌هایی که قبل از روشن شدن تلویزیون او گفت، تا دفعه‌ی دوّم مع مرحله‌ی دوّم که تلویزیون را روشن کردم، همان حرف‌، ناله‌هایش را تو گفتی. گفت: «اِه، اِه، اِه، راست می‌گوید، ها ها ها، نه نه نه ما با آخوندها خوبیم.» گاهی وقت‌ها قانون خوب است، بد عمل می‌شود، آن وقت همان اسلامی که می‌گوید چیز است، می‌گوید حق نداری به او بگویی خاک تو سرت کند، بدبختی. شما چه حقّی داشتی به من بگویی بدبخت، یا خوشبخت، جرم کردم، شلّاق بزن، بدبخت نگو.
حضرت عیسی با جمعی آمدند بروند. یک سگ مرده‌ای را کنار جادّه دیدند. یکی گفت: «بدبو است»، یک گفت: «سیاه است»، یکی گفت: «لاغر است»، یک کسی گفت: «زشت است»، هر کسی از یاران حضرت عیسی یک چیزی گفت. حضرت عیسی گفت: «دندان‌های سفیدی دارد.» (بحار الأنوار، ج‏14، ص 327)
خیلی وقت‌ها یک کسی را بد می‌دانیم، ذاتش خوب است. حدیث داریم گاهی آدم‌ها بدند، ولی کارشان خوب است و لذا قرآن می‌گوید نگو تو بدی، بگو عملت بد است، خودت آدم خوبی هستی، ولی کارت خوب نیست، «إِنِّي لِعَمَلِكُمْ مِنَ الْقالينَ‏» (شعراء/ 168)، آیه‌ی قرآن بود که خواندم. یعنی اگر یک مجرمی جرمی کرده، بگو عملت بد است، نگو خودت بدی، آدم خوبی هست، منتها یک کار زشتی کرد، کار بدی کرد. این مهم است، عمل را از انسان جدا کنید.
4- توجه به نیازهای فطری انسان در تبلیغ دین
خدا رحمت کند دکتر بهشتی را از آلمان آمده بود، چند سال آنجا بود. من هم جوان بودم، قبل از انقلاب، رفتم دیدن ایشان قم. گفتم: «آیت الله بهشتی، شما برای جوان‌های آلمان چه می‌گفتی؟»، گفت: «چه‌طور؟!»، گفتم: «من هم کاشان جوان‌ها را جمع کردم، می‌خواهم ببینم برای جوان‌های کاشان چه بگویم.»، همه خندیدند که حالا جوان‌های هامبورگ کجا، جوان‌های کاشان کجا؟! ما فکر کردیم سؤالمان بیخود بود، ولی دیدیم همه می‌خندند. آقای بهشتی خدا رحمتشان کند، گفت: «سؤال آقای قرائتی خوب بود، نیازهای انسان، هامبورگ و کاشان ندارد، رشد انسان، هامبورگ و کاشان ندارد، مثل این‌که بگوییم هامبورگ تشنه می‌شوند آب می‌خورند، ژاپن چی می‌خورند؟ هر کس، هر جا تشنه‌اش می‌شود، آب می‌خورد، این‌ها دیگر زمان و مکان ندارد. سؤال ایشان خوب بود.»، بعد گفت: «آقای قرائتی اسلام را از مسلمان‎ها جدا کن، «الإسْلامُ شَیْءٌ وَ المُسْلِمُونَ شَیْءٌ آخَر»، دین این را می‌گوید، دین می‌گوید دروغ بد است، حالا این دروغ می‌گوید، این بد هست، چه کار دارد به دین؟ دزدی بد است، حالا این دزدی می‌کند، این عملش بد است، چه کار دارد به دین؟ دین خوب است، مسلمان‌ها عمل نمی‌کنند، «الإسْلامُ شَیْءٌ وَ المُسْلِمُونَ شَیْءٌ آخَر»
بنابراین در گفت‌و‌گو، استاد و شاگرد باید با هم گفت‌و‌گو کنند. اینجا مصاحبه کرد: «بنشین ببینم، شما صبر نخواهی کرد هان، من خضر هستم، دست به یک کارهایی خواهم زد، تو تحمّل نداری هان.»، گفت: «ان‌شاءالله صابرم.» (کهف/ 69) این ان‌شاءالله همه چیز خوبی هست، هر کاری که می‌خواهید بکنید، قرآن می‌گوید: «لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً. إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» (کهف/ 23 و 24)، هیچ وقت نگو من فردا چه خواهم کرد، مگر این‌که خدا بخواهد. موسی گفت: «ان‌شاءالله من صبر خواهم کرد»، ولی خب، باز هم صبر نکرد. خضر سه تا کار کرد، موسی به سه تا اشکال گرفت. سوار کشتی شد، گفت: «چرا کشتی را سوراخ کردی؟!» چون خضر کشتی را سوراخ کرد، موسی گفت: «چرا؟!» یک پسر بی‌گناه سیزده، چهارده ساله را کشت، گفت: «چرا او را کشتی؟!» دیوار خرابه را گفت مفت بنّایی کنیم. «چرا؟! به چه دلیل؟!» بعد سه تا طوری نیست، با یک لغزش کسی را اخراج نکنید، این‌ها درس‌های مدیریتی هست که می‌توانیم از این آیه بگیریم.
ظرفیت‌ها فرق می‌کند، پیغمبرها هم درجه‌بندی دارند هان، یک آیه در قرآن می‌فرماید: «فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ عَلى‏ بَعْضٍ» (إسراء/ 55)، انبیاء هم درجه دو، درجه سه دارند، انبیاء فرق می‌کنند. پیغمبر اولوالعزم داریم، غیر اولوالعزم داریم، «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف/ 67 و 72 و 75).
فقط خواهشی که دارم، چیزی که یادم می‌دهید، داخلش رشد باشد. آخر ما به چه کسانی رشد می‌گوییم؟ خانه‌اش رشد کرده گران شده، ماشینش رشد کرده، درخت و مزرعه‌اش رشد کرده، سکّه‌ها و درهم و دینارش را به بانک سپرده رشد کرده، ما به این‌ها رشد می‌گوییم، هیکلش رشد کرده رشد بدنی، رشد سیاسی، رأی آورد، وکیل شد، وزیر شد، سفیر شد. ما رشد را این‌ها می‌دانیم که یا درجه بالا رفت، یا مقام بالا رفت. قرآن چه می‌گوید؟ این قرآن هست، ما هم مسلمانیم، قرآن می‌گوید موسی به خضر گفت من می‌آیم شاگردی‌ات را می‌کنم، در دریا و خشکی عقبت راه می‌افتم، تابع صددرصد، «وَ لا أَعْصي‏ لَكَ أَمْراً» (کهف/ 69)، من هیچ معصیت نمی‌کنم، یعنی هر چه گفتی، می‌گویم چشم، فقط یک خواهش دارم، «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66)، یک چیزی یادم بدهی که داخلش رشد باشد. من خیلی گفتم، باز هم اگر زنده باشم، صد بار دیگر خواهم گفت، خیلی از درس‌هایی که ما می‌خوانیم، رشد داخلش نیست، اطّلاعات هست، امّا حالا بدانیم، چه می‌توانیم بکنیم، ندانیم چه می‌توانیم بکنیم. رشد داخلش باشد، یعنی در چشم‌انداز ما، بینش ما، فکر ما رشد باشد.
5- رشد معنوی، هدف آموزش‌های دینی
موسی به خضر گفت: «من می‌خواهم یک چیزی بدانم که رشد داشته باشد، یعنی دانستنش …» یک وقت آدم می‌خواهد یک خانه بخرد، خب در اطّلاعیه‌های روزنامه‌ها می‌خواند که بنگاه‌های معاملاتی یک چیزهایی را ارائه می‌دهند. خب می‌خواهی خانه بخری، طوری نیست. یک فیلم می‌بینی، این فیلم به تو رشد می‌دهد؟ آداب زندگی کردن، آداب انتخاب همسر، نام‌گذاری، عقیقه، اسلام همه‌ی این‌ها را دارد. از قبل از انتخاب همسر، همسر خوب کیست؟ بسم الله. مهریه‌ی خوب چه‌قدر است؟ خیلی خوب. مراسم عقد چیه؟ دختر بزرگ بیرون نرفته، دختر دوّم حق دارد شوهر کند؟ پسر اوّل داماد نشده، پسر دوّم حق دارد داماد شود؟ چه شرط‌هایی با داماد بگذاریم؟ این شرط‌هایی که الآن می‌گذاریم، رشد هست؟ سربازی رفتی؟ پول داری؟ من تعجّب می‌کنم، اوّل باور نکردم، دیگر چون از بستگان خودمان بود باور کردم، گفت: «در خواستگاری پرسید شما مرده‌هایتان را شاه عبدالعظیم خاک می‌کنید، یا بهشت زهرا؟!» گفت: «در جلسه‌ی عقدکنان، جلسه‌ی بله‌برون چه کار به مرده‌ی ما دارید؟!» گفت: «نه، اگر شاه عبدالعظیم دفن می‌کنید، پیداست پولدارید، اگر بهشت زهرا پیداست که آدم عادی هستید.» ببین این رشد که نیست هیچی، سقوط می‌کند.
خدایا من می‌خواهم مثل فلانی باشم. از کجا می‌دانی او رشدش چه‌قدر است؟ افرادی هستند بسیار زندگی‌شان ساده هست، ولی رشدشان بالاست. آن‌چه ما می‌خوانیم، رشد در آن هست؟ موسی به خضر گفت یک چیزی یادم بده که در آن رشد باشد، رشد سیاسی، رشد اقتصادی، رشد معنوی، رشد بدنی، یک رشدی در آن باشد. بعد هم خضر کارهایی که کرد، پیداست رشد آن‌هاست، بنّایی کردن، تعمیرات رشد است. جایگزین، این پسر، پدر و مادری داشت که این پسر اگر بزرگ شود، پدر و مادر را منحرف می‌کند، خدا به خضر دستور داد این پسر را بکش، من جایگزینش یک دختر به ایشان می‌دهم که این دختر مادر هفتاد تا پیغمبر می‌شود. جایگزین، یک مهره‌ی ضعیف را بردار، یک مهره‌ی قوی بگذار، این رشد است. تعمیرات رشد است. امام سجّاد می‌گوید: «خدایا یادم بده پول را کجا خرج کنم.» ما می‌گوییم چه جور پول گیر بیاوریم، همه در این فکر هستیم، چه کنیم که پول گیر بیاوریم. امام می‌گوید حالا گیر آوردی، چه جوری می‌خواهی خرج کنی. عربی‌اش را هم بخوانم، دعای مکارم الأخلاق مال امام سجّاد علیه السلام هست: «أَصِبْ بِي»، «أَصِبْ» با الف و صاد، یعنی اصابت، یعنی برسان به من، گلوله اصابت کرد یعنی گلوله به بدنش خورد. «أَصِبْ بِي»، اصابت کن، برسان به من. چه چیزی را؟ «سَبِيلَ الْهِدَايَةِ»: راه هدایت. «فِيمَا أُنْفِقُ»: آنجا که می‌خواهم خرج کنم، یادم بده کجا پولم را خرج کنم. می‌خواهم کادو ببرم، چه چیزی کادو ببرم که هم مورد نیاز خانه باشد، هم کهنه نشود. یک وقت مکّه بودم، می‌خواستم سوغاتی بخرم، برای آن‌هایی که اطراف ما بودند، یکی یک جعبه پیچ‌گوشتی آوردم، انواع پیچ‌گوشتی‌های کوچک و بزرگ در قدهای مختلف در یک جعبه بود. در فرودگاه به من خندیدند، گفتند که: «قرائتی رفته مکّه، آهن بار کرده آورده!»، گفتم: «رفتم ساعت بخرم، پیراهن بخرم، دیدم هر چی بخرم یا کهنه می‌شود، یا می‌ترشد، یا می‌پوسد، این پیچ‌گوشتی نه دزد به آن می‌خورد، نه کهنه می‌شود، نه می‌ترشد، نه می‌پوسد، هر وقت هم کارتان گیر کرد، یکی از این آچارها می‌آید پیچ شما را سفت می‌کند، می‌گویید خدا پدرش را بیامرزه.» حالا نمی‌خواهم بگویم کار خوبی کردم هان، می‌خواهم بگویم حالا عقل من این‌طور رسید، ممکن است باید فکر کنم، بهتر از این فکر کنم.
اوّلین پولی که در دوره‌ی طلبگی یادم آدم، بچّه بودم، طلبه شده بودم، یک کسی یک صد تومانی به من داد، صد تا یک تومانی. گفتم این اوّلین پولی هست که به ما دادند را چه کنیم؟ گفتم یک کتاب بخرم که تا آخر آخوندی‌ام می‌خواهم. چه کتابی است که طلبه از اوّل طلبگی‌اش تا آن طرف مرجعیت به آن نیاز دارد؟ از چند نفر پرسیدم؟ گفتند: «تفسیر مجمع البیان.» آن زمان المیزان نبود، نمونه و نور و این تفسیرها، خیلی از تفسیرهایی که اخیراً نوشتند، آن زمان نبود، آن زمان مجمع البیان بود. ما رفتیم صد تومان را دادیم، یک دوره مجمع البیان خریدیم، صد تومان پنجاه سال پیش و هنوز هم ریشم سفید شده، باز به آن نیاز دارم رشد باشد، کجا پولم را خرج کنم؟
6- توجه به رشد معنوی و علمی، در انتخاب دوست و رفیق
با چه کسی رفیق شوم؟ حدیث داریم رفیق می‌خواهی بگیری، سه تا شرط داشته باشد: «مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُه‏» (الكافي، ج ‏1، كِتَابُ فَضْلِ الْعِلْم‏، بَابُ مُجَالَسَةِ الْعُلَمَاءِ وَ صُحْبَتِهِم‏، ح 3، ص 39)، نگاهش که می‌کنی یاد خدا بیفتی، ببینی از عمرش استفاده کرد، از مالش، از ماشینش استفاده کرد. رشد این نیست که شما سوار ماشین شوی بروی نماز جمعه، رشد این است که دو تا رفیق‌هایت را هم با ماشین ببری و بیاوری. رشد این نیست که بروی بیمارستان، فقط بیمار خودت را ببینی، سرت را پایین بیندازی، بیایی، رشد این است که به هم‌تختی‌ها، هم‌اتاقی‌ها، به آن‌ها هم یک سلام علیکی بکنی. رشد این نیست که برای سلامتی خودت بدهی، رشد این است که برای سلامتی همه بدهی. «اِهْدِنی» گفتن رشد نیست، «اِهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه/ 6). «السَّلامُ عَلَیَّ» غلط است نمازت، «السَّلامُ عَلَیْنا»، «اِهْدِنا». رشد باشد. من شرط می‌کنم که یک چیزی یاد من بدهی که رشد در آن باشد.
«كَيْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً» (کهف/ 68)، علّتی هم که صبر نکردی، یعنی خضر به موسی گفت: «علّتی که تو من را تحمّل نمی‌کنی، نمی‌دانی، چون نمی‌دانی می‌گویی چرا.» یک بچّه می‌رود دکّان مکانیکی با ماشین پدرش. این مکانیک دل و اندرون ماشین را بیرون می‌ریزد، پدر طوری‌اش نیست، نگاه می‌کند، چون می‌داند این مکانیک است، می‌خواهد ببیند ماشین چه مشکلی دارد، درست کند، بچّه می‌گوید: «آقا جان، ماشینمان را به هم زد، دل اندرون ماشین را بیرون ریخت.» بچّه چون نمی‌داند، هی می‌گوید چرا ماشین را همچین کرد، ولی پدر بچّه آرام است.
یک پزشک جراح شکم پاره می‌کند، پزشک‌های دیگر آرامش دارند، چون می‌دانند این‌ بعد از عمل جرّاحی خوب می‌شود، امّا یک کسی که خبر ندارد، پشت در اتاق جرّاحی دارد بال بال می‌زند، چون نمی‌داند عاقبت چه می‌شود،
حضرت خضر، آخرش گفت: «هذا فِراقُ» (کهف/ 78)، به موسی گفتند: «خیلی سختی کشیدی، چه سختی‌ای از همه بدتر است؟ بنی‌اسرائیل اذیتت کردند، فرعون اذیتت کرد، قارون اذیتت کرد، همه‌اش گیر سختی افتادی.»، گفت: «این‌ها طوری نیست، آن وقتی که خضر به من گفت «هذا فِراقُ»، من و تو باید از هم جدا شویم، خیلی سخت است.» یعنی اگر امام زمان بگوید من تو را دوست ندارم، این سخت است، تو به من می‌گویی من دوستت دارم، آن وقت سهم امام نمی‌دهی، خمس نمی‌دهی، می‌گویی خدا را دوست دارم، برایش نماز نمی‌خوانی. این‌که خدا به ما بگوید «هذا فِراقُ»، تو بنده‌ی من نیستی، این سخت است، «هذا فِراقُ».
7- خدمت به خلق خدا، بدون شرط مزد و اجرت
طی کردن بعضی پول‌ها خوب نیست، من این‌قدر می‌گیرم می‌آیم. اینجا حضرت موسی طی کرد، گفت: «اگر می‌خواهی دیوار را خراب را بنّایی کنی، لااقل یک پولی بگیر، تأمین اعتبار بشود، ما کارگری مفت نمی‌کنیم.» تا گفت: «لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» (کهف/ 77)، اگر می‌خواستی «اَجْر»، پول می‌گرفتی، تا گفت «أَجْراً»، گفت: «هذا فِراقُ» (کهف/ 78)، کلمه‌ی «هذا فِراقُ» به کلمه‌ی «اَجْر» چسبیده است، موسی گفت پول بگیر، گفت حالا که حرف پول زدی خداحافظ، «هذا فِراقُ». گفت بدترین حالات من این بود که خضر به من گفت «هذا فِراقُ»، من و تو باید از هم جدا بشویم.
در مراسم تودیع با محبّت جدا بشوید. مراسم معارفه و تودیع گاهی در وزارتخانه‌ها و شرکت‌ها می‌گذارند، ولی خب بعضی‌هایش به فتنه کشیده می‌شود، او می‌آید عیب‌های او را می‌گوید، او می‌آید عیب‌های او را می‌گوید، او می‌گوید او بود، او می‌گوید او بود، او می‌گوید او بود. در قرآن هم می‌گوید که: «يَتَلاوَمُونَ» (قلم/ 30)، گاهی وقت‌ها یک کاری که بد می‌شود، او می‌گوید تو کردی، او می‌گوید … قیامت هم می‌گویند، مجرمین به همدیگر می‌گویند: «لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنينَ» (سبأ/ 32)، اگر تو نبودی من آدم خوبی بودم، تو من را منحرف کردی، با این فیلمت، با این نمی‌دانم تریاکت، با این سیگارت، با این سفرت، با این شرکتت، «لَوْ لا أَنْتُمْ لَكُنَّا مُؤْمِنينَ»، اگر تو نبودی؛ می‎گوید: نخیر، «بَلْ لَمْ تَكُونُوا مُؤْمِنينَ» (صافّات/ 29)، تقصیر من نبود، خودت ایمان نداشتی، می‎‌گوید: «آخر شما اصرار کردی؟!»، می‌گوید: «نباید بیایی، من مجبورت که نکردم.» آخر بعضی‌ها می‌گویند: «ما مجبوریم»، ما مجبور نیستیم. حتّی جاهایی که مجبوریم، آن‌جاهایی که اراده داریم، گیریم. شما در خیابان‌ها مجبوری، به اختیار شما نیست، خیابان می‌کشند شهرداری و مسئولین هر منطقه‌ای تشخیص می‌دهند اینجا را خیابان بکشند، خیابان دست شما نیست، لوله‌کشی دست شما نیست، آب در لوله‌ها دست شما نیست، تصفیه‌ی آب دست شما نیست، امّا یک سؤال می‌کنم: آیا شیر خانه دست شما هست، یا نه؟ شما شیر را باز می‌کنی، باید پول آب بدهی، نمی‌توانی بگویی آقا من کاره‌ای نیستم، ابر و باد و مه و خورشید و شهرداری و لوله‌کش و آسفالت و قیر و گونی و آب و تصفیه و همه‌ی این‌ها دست شما نیست، شیر خانه دست شما بوده، یا نه؟
یک مثال دیگر بزنم، خیلی دلچسب است. می‌گویند ما کارهایی که می‌کنیم، مجبوریم، یا دست ما هست، یا دست خدا؟ می‌گویم دست هر دو. می‌گویند چه جوری؟ می‌گویم تعلیم رانندگی مگر نرفتی؟ تعلیم رانندگی، پشت فرمان می‌نشینی، تو عقل داری، سواد داری، چشم داری، گوش داری، امّا همه کار دست تو نیست، یک ترمز هم دست او هست. ممکن است شما گاز بدهی، او ترمز کند، او ترمز کند، شما گاز بدهی. یعنی ما هم مجبوریم، ما مجبوریم دندان‌هایمان سفید باشد، نمی‌توانیم سیاه و قهوه‌ای باشد، دندان‌ها، رنگ دندان‌ها دست ما نیست، معده‌ی ما، تنفّس ما، این‌ها هیچ کدام دست ما نیست، امّا این حرفی که زدی، شک داری یا نه؟ در عمرت شک کردی که این کار را بکنی یا نکنی؟ همین که شک کردی، پیداست مختاری، می‌توانی.
این که گویی این کنم، یا آن کنم آن دلیل اختیار است ای صنم
این که شک می‌کنی این کار را انجام بدهم، یا آن را انجام دهم، پیداست اختیار داری. آدمی که مجبور است که … افرادی هستند که دستشان لغزش دارد، این مجبور است، دست خودش نیست، یعنی بخواهد هم نگه دارد، نمی‎تواند. «زان پشیمانی که لرزانیدی‌اش» اگر دستت را بلغزانی، چایی بریزد، بد کردی، امّا اگر دست خودت نباشد، پشیمان نیستی، دست من نبود که. همین که پشیمان می‌شوی، یعنی چه؟ یعنی می‌توانستم انجام ندهم. همین که بچّه‌ات شک می‌کند، یعنی می‌توانم انجام بدهم، یا انجام ندهم. شک، دلیل بر این است که ما آزادیم، آدمی که مجبور است، شک ندارد. پشیمانی، دلیل بر این است که ما آزاد بودیم. بچّه‌ات را مدرسه‌ی پهلوی مرّبی خوب، مدرسه‌ی خوب. چرا؟ برای این‌که می‌گویی مدرسه‌ی خوب بچّه‌ام خوب می‌شود، مدرسه‌ی بد بچّه‌ام بد می‌شود، مدرسه‌ی متوسّط بچّه‌ام متوسّط می‌شود. همین که معلّم خوب می‌گیری، پیداست قابلیت هست که خوب بشود، یا بد بشود. پشیمان شدم، چرا انجام دادم، مجبور بودی که پشیمان نمی‌شدی؟
یک جاهایی دست خودمان هست، ممکن است خودمان هم ندانیم کجا، یک عملی کردیم، سیلی می‌خوریم، علّتش را هم نمی‌دانیم چیه، ولی در دعای کمیل امیرالمؤمنین می‌گوید: خدایا یک سری از گناهان نعمت‌ها را عوض می‌کند.
خدایا کم‌تر از آنی ما را به خودمان واگذار نکن. لغزش‌های ما را تبدیل به حسنه کن، یادمان بده وظیفه‌مان چیست، توفیق بده عمل کنیم، یادمان بده وظیفه‌مان چی نیست، تقوا بده دوری کنیم. ما را در فهم دین و عمل به دین و نشر دین و حفظ حقوق همه‌ی آحاد مردم موفّق بدار.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس روایات، مراد از طعام در آیه 24 سوره عبس کدام است؟
1) آنچه از معلم می‌آموزیم
2) آنچه از علم خود می‌دانیم
3) آنچه به دیگران می‌آموزیم

2- آیه 264 سوره بقره از چه امری نهی می‌کند؟
1) ریا در نماز
2) ریا در انفاق
3) منت‌گذاردن در انفاق

3- جدایی حضرت موسی و خضر پس از چه ماجرایی اتفاق افتاد؟
1) سوراخ کردن کشتی
2) کشتن نوجوان
3) تعمیر دیوار یتیمان

4- بر اساس آیه 168 سوره شعراء، در برخورد با بدکاران کدام گزینه درست است؟
1) من از بدکاران بیزارم
2) من از کار بد بیزارم
3) هر دو مورد

5- آیه 24 سوره کهف، به چه امری سفارش می‌کند؟
1) گفتن «لا حول و لا قوّة الا بالله»
2) گفتن «ان شاء‌الله»
3) گفتن «توکّلت علی الله»

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-4/feed/ 0
آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (3) https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-3/ https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-3/#respond Thu, 21 Dec 2023 05:51:41 +0000 https://gharaati.ir/?p=10373 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.09.30.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.09.30.mp3 https://www.aparat.com/embed/7fpg2?data[rnddiv]=80760068350&data[responsive]=yes]]>

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (3)
تاريخ پخش: 30/09/1402
عناوين:
1- آمادگی برای سفرهای سخت و طولانی، با هدف کسب علم
2- دوری از ناامیدی، در صورت شکست در برنامه‌ریزی
3- شاگردی دیگران عیب نیست، ندانستن عیب است
4- خطر فراموش کردن خدا در محاسبات زندگی
5- اعطای علوم الهی به بندگان پاک و خالص خداوند
6- نقش روستائئیان در زندگی شهرنشینان
7- تلاش برای فراگیری علم از دیگران و افزایش آن

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در سوره‌ی کهف یک قصّه‌ای بود ملاقات حضرت موسی علیه السلام با حضرت خضر علیه السلام. دو تا ولیّ خدا یک ملاقاتی داشتند، این ملاقات چون پر از نکته بود، گفتیم مطرح کنیم، خیلی نکته در این قصّه هست، خیلی خیلی، با این‌که یک صفحه قرآن بیش‌تر نیست تقریباً، امّا صدها نکته در آن هست، به بعضی از نکته‌هایش اشاره کردیم. فشرده‌ی آن‌چه در گذشته گفتم، سعی می‌کنم در دو دقیقه فشرده را بگویم که این وصل بشود، دو تا شاخه را که می‌خواهند پیوند بدهند، باید یک خورده پوست این را بتراشند، پوست این را بتراشند که این شاخه‌ها به هم جفت بشود، برای این‌که ممکن است افرادی جلسه‌ی قبل نبودند، بدانند قصّه چی هست، افرادی هم که شنیدند، تکراری برایشان سنگین نشود، دو دقیقه من قصّه را تکرار می‌کنم، خیلی فشرده، شروع کنیم. ماجرای ملاقات دو تا از اولیای خدا، حضرت موسی و حضرت خضر علیهما السلام. حضرت موسی سخنرانی می‌کرد، کسی پای سخنرانی‌اش بلند شد، سؤال کرد، گفت: «باسوادترین مردم چه کسانی‌اند؟»، موسی هم به ذهنش آمد خودش هست، خدا می‌خواست بگوید نه، باسوادتر از تو هم هست، «برو یکی از بندگان خوب ما مجمع البحرین هست پیدایش کن، در منطقه‌ی مجمع البحرین.» موسی هم یک جوانی همراهش بود، گفت: «بلند شو برویم این را پیدایش کنیم.»
«حَتَّى أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَيْنِ» (کهف/ 60)، حالا که فهمیدیم او باسوادتر است، باید برویم خودمان را به او برسانیم، گاهی باید آدم دورترین راه‌ها را برود، تا ولیّ خدا را ببیند.
1- آمادگی برای سفرهای سخت و طولانی، با هدف کسب علم
«أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً» (کهف/ 60)، «حُقُب»، بین هفتاد و هشتاد سال را «حُقُب» می‌گویند، حتّی اگر هفتاد سال طول بکشد، من باید بروم ولیّ خدا را ببینم، روی کره‌ی زمین باسوادتر، ببینید این ارزش علم است که حضرت موسی می‌گوید هفتاد سال می‌روم، پیدایش می‌کنم. هفتاد سال سفر برای ملاقات یک نفر ولیّ خدا! ما گاهی وقت‌ها مسجد بغل خانه‌مان هست، حال نداریم برویم، عالم در منطقه هست، در شهر، در روستا هست، تلفن هست، شماره تلفن هست می‌توانم با یک شماره تلفن حال …، کتاب طاقچه هست، حال ندارم بلند شوم نگاهش کنم. اگر خوابیده باشم، با دگمه تلویزیون را می‌بینم، امّا بگویند آقا بلند شو، این کتاب را بردار، این تماس را بگیر …
باید ولیّ خدا را من زیارت کنم. بلوغ می‌خواهد، هر چیزی بلوغ می‌خواهد. الآن فوتبالیست‌ها در بازی فوتبال بالغ شدند، حاضرند ساعت‌ها ببیند، ببیند چه کسی گل می‌زند، خب او نسبت به آن بالغ شده. به یک بچّه کوچک که بالغ نشده بگویی: «عروس بهتر است، یا آدامس؟» می‌گوید: «آدامس»، چون بچّه سه ساله، دو سالش هست، چون بالغ نشده برایش آدامس … این بلوغ می‌خواهد، عبادت بلوغ می‌خواهد. برای اولیای خدا عبادت شیرین است و لذا در دعاها داریم: «حَلاوَةَ مُناجاتِک»، «حَلاوَة» همان حلوای خودمان هست، «حَلاوَةَ مُناجاتِک» یعنی شیرینی مناجات را به من بچشان، بعضی‌ها از عبادت لذّت می‌برند، بعضی‌ها از عبادت ناراحتند، نماز هم ممکن است بخوانند، امّا بدش می‌آید، دلش می‌خواهد یک مرجع تقلید پیدا بشود، بگوید نماز واجب نیست. «أَبْلُغَ» من باید برسم، بلوغ، باید برسم. کجا؟ «مَجْمَع»، همان سر وعده‌گاه باید برسم. «أَوْ أَمْضِيَ حُقُباً» (کهف/ 60)، «أَمْضِيَ» همان امضا، یعنی این را باید ثابت بمانم، ولو «حُقُب»، ولو هفتاد سال، هفتاد سال می‌مانم تا این ولیّ خدا را ببینم.
جوانی همراه موسی بود، گفت: «بیا با هم برویم»، این خودش یک نکته هست که در سفر همسفر با خودتان ببرید.
کجا برویم؟ «مَجْمَع الْبَحْرَيْن» (کهف/ 60). کجای مجمع البحرین؟ حضرت موسی یک ماهی را در سبد غذایت بگذار، غذایت باشد، همان‌طور که دارید مسافرت می‌روید سمت مجمع البحرین، برای ملاقات آن ولیّ خدا، هر وقت این ماهی از داخل سبد غذا در آب پرید، همان‌جا بایست، ولیّ خدا را می‌بینی. این‌ها در مسیر راه به یک صخره‌ای، سنگ بزرگی رسیدند، گفتند کنار این سنگ یک چرتی بزنیم، استراحتی کنیم مثلاً. حضرت موسی خوابش برد، ماهی هم از داخل سبد افتاد، در آب پرید. از خواب بیدار شدند، از همدیگر سؤال کردند (5:53)، گفت: «ماهی چه شد؟»، گفت: «پرید»، گفت: «مگر نگفتم هر جا ماهی پرید، من را بیدارم کنم، همان‌جا وعده‌ی ما هست، برگردیم.» کلّی که آمدند برگشتند، این خیلی مهم است.
2- دوری از ناامیدی، در صورت شکست در برنامه‌ریزی
یعنی اگر در یک کاری شکست خوردی، نگو من بدبختم، تجارت کردم شکست خوردم، من کنکور رد شدم، اگر یک جایی هم اشتباه کردید برگردید، ولی دست از هدف برندارید. شما تبر را که می‌زنی، اگر چوب نشکست، تبر را دور نمی‌اندازی، چوب را هم دور نمی‌اندازی، می‌زنی تا بشکند. سر سفره اگر سر شیشه‌ای باز نشد، شیشه‌ی نوشابه را دور نمی‌اندازی، دور دست می‌گردانی، تا یکی باز کند. دست از هدفتان برندارید، ممکن است انسان یک جایی، بنده می‌روم سخنرانی کنم، یک جایی خراب می‌کنم، حرف بی‌ربط می‌زنم، ممکن است مورد انتقاد هم قرار بگیرم، ولی کوتاه نیا.
برگردیم، برگشت. یکی از غلط‌هایی که در کشور ما هست، در افواهِ ادبیات ما حرف غلطی است هست، می‌گویند: «حرف مرد یکی هست»، بله اگر قول دادیم باید وفا کنیم، امّا حرف مرد یکی نیست، اگر شما شانزده تا حرف زدی، فهمیدی شانزده شانزده تا غلط بوده، حرف هفدهمی را بزن. ممکن است یک استادی، یک کتاب خوبی هم بنویسد، بعد از نظرش برگردد، در تجدید چاپ بگوید: «آقا حرف‌هایی که زده بودم …» من مرجع تقلیدی را سراغ دارم، سر درس آمد، خودم هم پای درسش بودم، گفت: «آن‌چه دیروز من بحث کردم، دیشب که فکر کردم، ذهنم عوض شد.» تجدیدنظر مانعی ندارد، برگشت مانعی (7:33) ندارد، با یک بار شکست خودتان را نبازید، این‌ها همه نکاتی از این درس هست. موسی می‌رود خضر را پیدا کند، آن رفیقش باید یادش بیاورد یادش رفته، دیر یادش آمده، می‌گوید برگردیم.
حالا بالأخره حضرت موسی باسوادتر بود، یا خضر؟ مانعی نیست در علوم ظاهری حضرت موسی قوی‌تر باشد، پیغمبر اولوالعزم بود، خضر پیغمبر اولوالعزم نبود، ولی در عین حال یک علومی خضر دارد که او ندارد. یعنی طوری نیست من ممکن است فوق تخصّص در رشته‌ای باشم، ولی قرآن بلد نیستی بخوانی، برو پهلوی یک دیپلم، یک شاگرد خودت بنشین، بگو آقا من درست است من پروفسور هستم، امّا قرآن را غلط می‌خوانم، تو بچّه‌ی منی، شاگرد من هستی، بیا چند تا یک ربع وقت صرف کنیم، این قرآن را یاد من هم بده.» نگو: «من پروفسوم، پس شاگرد این بشوم؟!» موسی بگوید من پیغمبر اولوالعزم هستم، تازه بروم پهلوی خضری که پیغمبر اولوالعزم نیست، شاگردی کنم؟! طوری نیست.
نقل می‌کنند یک طلبه‌ی جوانی داشت در تلویزیون صحبت می‌کرد، شهید محراب آیت الله اشرفی قلم و کاغذ داشته بود، پای تلویزیون می‌نوشت. به او گفتند: «آقا شاگرد شماست؟ شما حرف‌های ایشان را در تلویزیون می‌نویسی؟!» گفته بود: «شاگرد من هست، ولی من خواسته باشم این را پیدا کنم، باید وقت صرف کنم، این الآن رفته پیدا کرده، آیه و حدیثش را می‌خواند، بگذار من استفاده کنم.»
3- شاگردی دیگران عیب نیست، ندانستن عیب است
من خودم شده گاهی وقت‌ها پای سخنرانی نشستم، حرفی که زده، می‌شنوم حرف نویی بود، می‌خواستم بنویسم، عارم می‌شد، تکبّر است دیگر که خواهند گفت قرائتی هم حرف‌های فلانی را نوشت. عارمان نشود، ممکن است کسی باسوادتر باشد. آیت الله‌هایی که می‌خواهند رانندگی یاد بگیرند، پهلوی یک شاگرد شوفر می‌نشینند، رانندگی یاد می‌گیرند، نگوید: «من آیت الله هستم!»، تو یک راننده‌ی معمولی هستی، اگر می‌خواهی رانندگی یاد بگیری، باید پهلوی … این‌ها مهم هست. ما گاهی وقت‌ها همین که یک مدرکی گرفتیم، دیپلم، لیسانس، مشابه این‌ها، حاضر نیستیم برویم در صف نانوایی، آن طرف خیابان می‌ایستیم، به نانوا می‌گوییم دو تا، چرا؟ من تحصیلاتم عالی هست! خب تحصیلاتت عالی هست، دیگر نباید در صف بروی؟! هستند آدم‌هایی که باد علم و شهرت این‌ها را می‌گیرد.
خدا همیشه کارهایی را که می‌کند، بعضی کارهایش را توسّط حیوان‌ها می‌کند، یعنی حیوان‌ها در راستای اراده‌ی خدا هستند. در قرآن چند تا ماجرا نقل شده از حیوان‌هایی که کمک کردند. یکی عنکبوت، تار عنکبوت پیغمبر را در غار حفظ کرد. سگ اصحاب کهف محافظ اصحاب کهف بود. فرزندان آدم که یکی یکی را کشت، جنازه‌اش را چه کند؟ یک کلاغ آمد، یک دانه‌ای را خاک کرد، یادش داد که تو هم مرده‌ات را خاک کن. ابابیل پرنده‌ای بود، آمدند لشکر ابرهه را که آمده بودند کعبه را خراب کنند، پودرشان کرد، «فَجَعَلَهُمْ كَعَصْفٍ مَأْكُولٍ» (فیل/ 5). موارد مختلفی هست که اینجا هم یک ماهی از سبد، ماهی نمک‌زده‌ای که بناست غذا بشود، در آب پرید. دست خدا باز است، خواسته باشد یک چیزی را القا کند. گاهی وقت‌ها یک عوام حرفی می‌زند، یک بچّه حرفی می‌زند، ولی حرف خوبی هست، ما یاد بگیریم، استفاده بکنیم.
برویم آیه‌ی بعد. تا اینجا رسیدیم که موسی گفت: «چرا صدایم نزدی؟»، گفت: «آن وقتی که ماهی در آب پرید، شما خواب بودی، رویم نشد، بعد هم که بیدار شدی، یادم رفت.» فراموشی مسئله‌ی مهمّی است، حالا این مسئله‌ی جزئی شخصی بود، فراموش شد، قرآن از فراموشی‌ها انتقاد کرده، بعضی‌ها خدا را فراموش می‌کنند. مثلاً در بحث تحقیقات و آموزش‌های کشاورزی می‌گویند: «اگر این دانه را با این رقمی، با این فرمول کشت کنیم، درآمدمان بیش‌تر می‌شود، تولیدمان بیش‌تر می‌شود.» قبول است، از علم استفاده کنید، امّا خدا را فراموش نکنید، ممکن است همه‌ی دقّت‌هایتان را بکنید، باز هم آفت بگیرید هان، سم‌پاشی مهم است، امّا ممکن است سم‌پاشی بکنی، باز هم نتیجه ندهد، خدا را فراموش نکنید.
یک خاطره دارم، نمی‌دانم احتمال زیاد دارم گفته باشم، نگفته باشم، نمی‌دانم. در هواپیما نشسته بودیم، این خانم رفت پشت بلندگو گفت که: «تا چند لحظه‌ی دیگر هواپیما می‌نشیند.» آمد، به خانم گفتم: «بگو ان‌شاءالله»، گفت: «ان‌شاءالله نمی‌خواهد، کامپیوتر نشان داد، تا پنج دقیقه‌ی دیگر ما می‌نشینیم مثلاً.» گفتم: «هواپیماهایی که در دنیا سقوط می‌کند، کامپیوتر ندارد؟» گفت: «چرا، همه‌ی هواپیماها کامپیوتر دارد»، گفتم: «اگر بناست سقوط کند، خدا منتظر کامپیوتر شما نیست هان، تا نگاهت به کامپیوتر خورد، دیگر عارت می‌شود ان‌شاءالله بگویی.» حدیث داریم دوره‌ای می‌آید، دوره‌ی آخرالزّمان که مردم عارشان می‌شود اذان بگویند، از الله اکبر خجالت می‌کشند. یک چیزی بلد نیست، عارش می‌شود بگوید بلد نیستم، خب بگو بلد نیستم. «قُلْ»: بگو، «إِنْ أَدْري‏» (جن/ 25): بلد نیستم، طوری نیست، عارت نشود. خدا را فراموش نکنیم، در محاسبات علمی خدا را فراموش نکنیم، «نَسُوا اللَّهَ» (توبه/ 67، حشر/ 19)، این‌ها در محاسباتشان خدا را فراموش می‌کنند. همین جنگی که الآن هست، این جنگ همه‌ی محاسبات را، صدها کارشناس، هزارها کارشناس دارند فکر می‌کنند، امّا در محاسباتشان اشتباه می‌کنند. صدّام می‌گفت: «من سه روزه ایران را می‌گیرم»، هشت ساله هم نتوانست یک وجب را بگیرد، چون حساب کرده بود تانک و توپ و لشکر و جمعیت و تغذیه و امکانات و حمایت‌های آمریکا و حمایت‌های کشورهای دیگر و همه‌ی محاسبات را می‌کنند، حساب نمی‌کنند خدا هم هست. شما فکر می‌کنی که اگر عروسی تالار بگیری، جهازیه چه‌قدر باشد و مهریه چه‌قدر باشد و چه کسانی را دعوت کنی، فکر می‌کنی این‌ها هستند، همه‌ی کارها را می‌کنی، ولی یک چیزی را فراموش می‌کنی و آن این‌که: «مَحَبَّةً مِنِّي‏» (طه/ 39)، این علاقه‌ی عروس و داماد از طرف خداست، «مَحَبَّةً مِنِّي‏»، خدا گفته این محبّت مال من است، ممکن است همه‌ی مقدّمات را انجام بدهی، ولی آن نخ محبّت قرار نگیرد. «نَسُوا اللَّهَ» (توبه/ 67، حشر/ 19).
4- خطر فراموش کردن خدا در محاسبات زندگی
گاهی افراد خودشان را فراموش می‌کنند، «تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ» (بقره/ 44) خودشان را فراموش می‌کنند، آدم خودش را فراموش می‌کند. گاهی وقت‌ها قیامت را فراموش می‌کنند، «نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ» (ص/ 26). گاهی مکتب را فراموش می‌کند، قانون خدا چه می‌گوید؟ ما کاری به قانون خدا نداریم، قانون خدا را کنار بگذاریم، قوانین بین‌الملل چه می‌گوید، «أَتَتْكَ آياتُنا فَنَسيتَها» (طه/ 126). مسئله‌ی فراموشی مسئله‌ی مهمّی است، مبتلی به خیلی‌ها و همه‌ی ‌ما هست، یک چیزی را فراموش می‌کنیم. پسر نوح کافر بود، قهر خدا آمد، قوم نوح زیر آب هلاک بشوند. حضرت نوح به پسرش گفت: «يا بُنَيَّ ارْكَبْ مَعَنا» (هود/ 42)، پسر جان تو هم ایمان بیاور سوار کشتی شو، همه‌ی این‌هایی که سوار کشتی هستند، نجات پیدا می‌کنند و آن‌هایی که سوار نشوند، غرق می‌شوند. گفت: «من می‌روم کوه، سر کوه، «سَآوي إِلى‏ جَبَلٍ يَعْصِمُني‏» (هود/ 43)، من می‌روم سر کوه، کوه من را حفظ می‌کند.» من پرچم آمریکا را روی کشتی‌ام می‌گذارم، از هر دریا و اقیانوسی حرکت می‌کنم. اگر قهر خدا بیاید، شما پرچم آمریکا را هم بزنی، قهر خدا می‌آید. در محاسبات خدا را فراموش نکنیم.
گاهی یک دانشجو خیلی درس هم می‌خواند که در امتحانات و کنکور قبول بشود، امّا فکر می‌کند اگر مطالعه بکند قبول می‌شود، مطالعه نکند … ممکن است مطالعه بکند، اصلاً تمام کتاب را حفظ کنی، امّا لحظه‌ی امتحان فراموش می‌کنی، یادت می‌رود.
این‌ها خودش درس است، همه‌اش درس است، خدا را فراموش نکنید، به علمتان تکیه نکنید، پسر نوح فکر می‌کرد که اگر به سر کوه برود، دیگر غرق نمی‌شود، سر کوه رفت، او باز هم غرق شد.
این‌که موسی فکر کرد خودش باسوادترین هست، خدا گفت نه، باسوادتر از تو فلانی است، برو پیدایش کن، از او چیزی یاد بگیر، معلوم می‌شود همه‌ی علوم هم به تجربه نیست، بعضی علوم «لَدُنّا» (کهف/ 65) هست، از طرف خداست، این‌طور نیست که من چون استادم این هست، پروفسور فلان هست و فلان دانشگاه است و فلان امکانات را دارم، حالا که این کتاب و این منابع را دارم، حتماً خوب خواهد شد، بعضی علم‌ها لدنّی هست.
5- اعطای علوم الهی به بندگان پاک و خالص خداوند
خدا علم لدنّی را به چه کسی می‌دهد؟ می‌گوید: «مِنْ عِبادِنا»، «عَبْداً مِنْ عِبادِنا» (کهف/ 65)، چون عبد بود، علم لدنّی … یعنی ظرفت را بشوی، خدا شیرش می‌کند. قرآن اوّل می‌گوید: «يُزَكِّيهِمْ»، یعنی ظرفت را بشوی، بعد می‌گوید: «يُعَلِّمُهُمُ» (آل عمران/ 164، جمعه/ 2)، شیرش می‌کنم. خدا علم لدنّی را به چه کسانی می‌دهد؟ چرا؟ می‌گوید: «عَبْداً مِنْ عِبادِنا». چرا پیغمبر، رسول شد؟ «وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَداً عَبْدُهُ»، بعد می‌گویید: «وَ رَسُولُه»، اوّل بنده‌ی خدا شد، دل که پاک شد، چون سه تا قلب در قرآن هست: «قلب سلیم (شعراء/ 89، صافّات/ 84)، قلب منیب (ق/ 33)، قلب مریض (احزاب/ 32)»، این‌ها همه در قرآن هست، اگر روح پاک شد، روح پاک «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/ 79)، روح پاک.
می‌گویند یک سالنی را به دو تا نقّاش دادند، دو گروه نقّاشی، یک پرده هم وسطش کشیدند، گفتند: «آن طرف پرده را گروه شما نقّاشی کند، این طرف را شما نقاشی کنید.» یک گروه، یک طرف چادر نقّاشی بسیار عالی کشیدند، این طرف هیچ کاری نکردند، فقط دیوار را صیقل دادند. گفتند: «آقا کدام؟» پرده را کشیدند، هر چه آن نقّاشی کرده بودند، عکسش در این طرف افتاد. یعنی اگر قلبت سالم باشد، قلوب دیگران به آن منعکس می‌شود. بعضی‌ها خیلی از درس‌هایی که ما خواندیم را نخوانند، امّا از ما زودتر می‌فهمند، بهتر می‌فهمند، عمیق‌تر می‌فهمند.
از شخصی پرسیدند: «این باغ و این خانه گران‌تر است، یا آن باغ فلانی؟» خب یک کشاورز باید بگوید که روی حساب ظاهر، آب و درخت و محصولات و میوه‌ها. این بنده خدا صاحب باغ گفت که: «هر کدام از باغ‌ها که عبادت خدا در آن بیش‌تر بشود.» ببینید او حساب می‌کرد میوه و درخت و درآمد باغ چه‌قدر است، او گفت هر کدام از خانه‌ها که عبادت خدا در آن بیش‌تر باشد، مهم است. «لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ» (واقعه/ 79) شاید یک معنایش این باشد اگرقلب پاک شد، علوم وارد می‌شود. خضر چه‌طور باسواد شد؟ می‌گوید: «عَبْداً مِنْ عِبادِنا … عَلَّمْناهُ» (کهف/ 65)، چون عبد خدا بود، ما «عَلَّمْناهُ»، ما علم لدنّی به او دادیم.
ادامه‌ی بحث، ملاقات شروع شد. اوّل وقتی موسی و خضر همدیگر را دیدند، یک پرنده‌ای آمد با نوکش یک خورده آب برداشت، روی خاک ریخت. خضر گفت: «فهمیدی چه کرد؟»، گفت: «نه، پرنده بود، آمد یک نوک در آب زد و در خشکی.»، گفت: «پیام داشت»، گفت: «پیامش چه بود؟»، گفت: «پیامش این بود تمام علوم انسان‌ها پهلوی خدا مثل این قطره‌ای هست پهلوی اقیانوس. پیام داد، ما چیزی بلد نیستیم.»
موسی سخنش را با سؤال، گفت: «آقای خضر سلام علیکم، اجازه می‌دهی من تابع شما باشم؟» «هَلْ» (کهف/ 66)، «هَلْ» یعنی شاگرد با اجازه وارد کلاس بشود، جلسه اگر خصوصی هست، اصرار نداشته باشیم ما هم برویم، اگر اجازه دادن وارد شو، «هَلْ» یعنی اجازه بدهید.
نمی‌گوید می‌خواهم شاگردت باشم، می‌خواهم اصلاً مریدت باشم، «أَتَّبِعُكَ» (کهف/ 66) تبعیت کنم، یعنی من دربست از تو. شرط ما این است که من تابع شما و مرید شما می‌شوم، «تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66)، از چیزهایی که خدا به تو داده. بعد می‌گوید: «عُلِّمْتَ»، نمی‌گوید: «عَلِّمْتَ». نمی‌گوید: «چیزهایی که بلد هستی یادم بده»، می‌گوید: «چیزهایی که خدا یادت داده، به من بده» آخر یک وقت می‌گویم: «پولت را به من بده»، آدم زورش می‌آید، پول من، بدهم به تو، چرا؟! یک بار می‌گویم: «پولی که خدا به تو داده، به من بده»، یعنی به او می‌گویم پول تو هم از خداست، «عُلِّمْتَ» یعنی خدا به تو داده.
قدیم، یک آیه در قرآن هست که می‌گوید اگر داد و ستد کردید، یک شاهد بنویسد. خب باسواد نبود که، صدر اسلام باسوادی نبود. می‌گوید به باسواد گفتند بنویس، ناز نکند، «كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)، به شکرانه‌ای که خدا به تو سواد داده، این نامه‌ی ما را تنظیم کن، این سند تجاری ما را تنظیم کن. اینجا هم موسی به خضر گفت: «عُلِّمْتَ»، خدا به تو داده، ما چیزی از خودمان نداریم.
ولیّ خدا نماز شب خواند، گفت: «خدایا نماز شب خواندم، ولی طلبی از تو ندارم، بیدارم تو خواستی من بیدار شدم، می‌شد خوابم ببرد، طاقتی که بلند شدم، تو بود. حافظه‌ای که نمازم یادم بود از تو بود، آبی که وضو گرفتم از تو بود. همین که توانستم حرف بزنم، همین که ایمان دارم به تو که با تو حرف بزنم، از تو بود، بنابراین من درست است که نماز شب خواندم، ولی هیچ چیزش از خودم نیست.»
موسی به خضر گفت: «عُلِّمْتَ»، خدا به تو داده، پس تو هم یک چیزی هم. نمی‎خواهم همه‌ی علوم را هم، تقاضا نداشته باشید که همه‎ی یادداشت‌ها را بدهد، «مِمَّا عُلِّمْتَ»، این «مِمَّا» یعنی یک گوشه، یک گوشه از چیزهایی که خدا یادت داده، یک گوشه‌اش را یاد من بده بده، توقّع نداشته باشید که تمام علوم استاد در مغز شما بیاید. «مِمَّا عُلِّمْتَ»، کلمه‌ی «مِمَّا» یعنی یک گوشه از علومی که آن هم خدا به تو داده. «كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)، خدا به تو سواد داده، این نامه را برای ما تنظیم کن، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66).
برای دریافت علم در مقابل استاد، ادب و تواضع خوب است. «من به این سلام کنم؟!» بله، سلام علیکم، طوری نیست. ما گاهی وقت‌ها عارمان می‌شود. «این به من می‌گوید؟!» اشکال دارد؟ یک بچّه نامه به آیت الله خامنه‌ای نوشت که: «شما هر سال روز درختکاری چرا درخت زینتی می‌کاری؟! یک درخت میوه بکار.» دو، سه روز پیش ما رفتیم دعوت کنیم مرکز تحقیقات و آموزش تحقیقات دانشگاه جهاد کشاورزی، قسمت شمال تهران بود و ونک. ما رفتیم از آن رئیسش پرسیدیم: «اینجا چه‌قدر است؟»، نمی‌دانیم گفت: «سی، چهل هکتار» گفتیم: «خب سی، چهل هکتار تا همه‌اش درخت تزئیناتی نباید باشد. همه‌ی سی، چهل هکتار را کشاورزی مفید بکنید.» ولی می‌گوییم: «نه، آخر کشاورزی بکنیم، یعنی درخت‌های میوه بکاریم؟! مگر اینجا دهات هست؟!»، ببین این فکر، البتّه این‌ها به من این را نگفتند هان.
6- نقش روستائئیان در زندگی شهرنشینان
بعضی‌ها این‌جور فکر می‌کنند که اگر چمن بکارند، روشنفکرند اگر سبزی بکارند، دهاتی می‌شوند. اوّل که دهاتی‌ها چه شان هست، دهاتی‌ها خیلی‌هایشان از شهری‌ها بهترند (27:54)، بنده شهری هستم، دهاتی‌ها از مخ تا کف پا به گردن ما حق دارند. مخ من عمّامه دارد، این عمّامه پنبه هست، پنبه مال کشاورز هست؛ لباس من پشم است، از کشاورز است؛ خوراک من گندم و جو و برنج و هر چی هست، از کشاورز است؛ کفش من از چرم است، چرم پوست گاو است، دامداری از کشاورزی است. یعنی من حجت الإسلام از مخ تا کف پا به این کشاورز بدهکارم و در ثانی عقل هم چیز خوبی هست، محاسبه کنید فرق بین چمن و سبزی؟ چمن بو ندارد، سبزی بو دارد، عطر دارد؛ چمن هر روز آب می‌خواهد، سبزی هفته‌ای دو بار آب می‌خواهد؛ چمن سلّول بدن الاغ هم نمی‌شود، سبزی سلّول بدن انسان می‌شود؛ بذر چمن بسیاری‌اش خارجی است، خروج ارز است، بذر سبزی داخلی است. خروج ارز دارد، مصرف آب زیاد دارد، عطر هم ندارد، سلّول بدن انسان هم نمی‌شود.
ما گاهی وقت‌ها خودمان هم خودمان را می‌بینیم، دیگر نمی‌توانیم راه برویم. کسی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. نهر آب هم یک متر بیش‌تر آب نداشت، نیم متر، یک متر، کم‌تر، اسب می‌توانست از داخل آب برود، اسب ایستاد. هر چه شلّاق زد نرفت، افسارش را کشید، میخ کوبید نرفت. یک مرد حکیمی نگاه می‌کرد، گفت: «چته؟» گفت: «آب رودخانه کم است، اسب می‌تواند از داخل آب رد شود، ایستاده قفل کرده، هر کاری می‌کنیم نمی‌رود.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گلی کن، می‌رود.» این هم یک بیل برداشت، آب را تکانش داد، گلی شد، آب که گلی شد، از داخل آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزه، چی بود؟» گفت: «آب که تمیز بود، خودش را می‌دید، آب که تمیز است، خودش را ببیند، هر کس خودش را ببیند پا روی خودش نمی‌گذارد، کسی که خودش را ببیند و پا روی نفسش نگذارد، حرکت نمی‌کند. حرف قشنگی است.
7- تلاش برای فراگیری علم از دیگران و افزایش آن
ما عارمان نشود از چیزی یاد گرفتن. ببیند در این ماجرایی که گفتم، یک بار در این یک دقیقه‌ی آخر تکرار کنم، خیال نکنید باسوادترین هستید، آیت اللهی آخر خط نیست، دکتر شدن آخر خط نیست، اوّل خط هست. ما در اسلام فارغ التحصیل نداریم، خدا به پیغمبرش دستور می‎‌دهد: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114)، مطالعه پایان کار نیست. حتّی پیغمبر اولوالعزم هستی، پهلوی پیغمبر غیر اولوالعزم شاگردی کن، راه برو «حُقُباً»، «حُقُباً» را گفتم سال بین هفتاد تا هشتاد سال است، حضرت موسی گفت: «هفتاد سال راه می‌روم که این عالم بزرگوار را ببینم، از او چیزی یاد بگیرم.» اگر اشتباه کردیم برگردیم، یک بار در کنکوری، تجارتی، شرکتی شکست خوردیم، نگو من بدبختم، من شانس ندارم، یک راه دیگر.
علم مفید می‌ارزد که هشتاد سال پیغمبر اولوالعزم راه برود، علم مفید نهایت ندارد، خستگی ندارد، از زیردستش هم استفاده می‌کند. در علوم شرعی موسی قوی‌تر بود، ولی در علوم غیبی خضر قوی‌تر بود، از او استفاده کرد. عارمان نشود، هر که هستیم، هر چه هستیم، شاگردی کنیم، حتّی در سربازخانه، اخیراً الحمدلله راه افتاده، یک برنامه‌هایی ریخته شده، حالا چه‌قدر عمل بشود، نمی‌دانم که این سرباز که دو سال آنجاست، یک مهارتی یاد بگیرد، از سربازی بیرون می‌آید، هیچ هنری ندارد. دو سال در پادگان بودی، یک مهارتی یاد گیر که از پادگان بیرون آمدی، بتوانی داماد بشوی، بتوانی زندگی را (23:28). تحصیل عاقبت خاصّی ندارد، تا بی‌نهایت در میدان هست، ما عارمان می‌شود، مشکل در خودمان هست، خودمان را ببینیم، پا روی نفسمان نمی‌گذاریم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 60 سوره کهف به چه امری اشاره دارد؟
1) سیر در زمین
2) سفر برای کسب علم
3) سفر برای تبلیغ دین

2- بر اساس قرآن، فرزندان آدم، دفن مرده در خاک را از چه حیوانی آموختند؟
1) مورچه
2) کلاغ
3) هدهد

3- آیه 25 سروه جبّ، به چه امری اشاره دارد؟
1) اقرار به ندانستن
2) اقرار به دانایی دیگران
3) تلاش برای دانستن

4- آیه 26 سوره صاد، به چه خطری اشاره می‌کند؟
1) فراموش کردن خود
2) فراموش کردن محرومان
3) فراموش کردن قیامت

5- آیه 65 سوره کهف، به کدام دسته از علوم اشاره دارد؟
1) علوم الهی
2) علوم تجربی
3) علوم عقلی

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-3/feed/ 0
آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (2) https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-2/ https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-2/#respond Thu, 14 Dec 2023 05:54:28 +0000 https://gharaati.ir/?p=10352 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.09.23.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.09.23.mp3 https://www.aparat.com/embed/pxA3i?data[rnddiv]=46713161606&data[responsive]=yes]]>

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (2)
تاريخ پخش: 23/09/1402
عناوين:
1- سفر برای کسب علم یا تجارت
2- نقش معلم در رشد و کمال دانش‌آموز
3- صبر و تحمّل در راه کسب و علم و دانش
4- عدم همراهی حضرت موسی در تعمیر دیوار یتیمان
5- پذیرش قول و فعل معصومان و افراد خُبره
6- مأمور بودن حضرت خضر از سوی خداوند
7- داستان‌های قرآن برای عبرت و بصیرت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

در قرآن قصّه‌های زیادی است، قصّه‌های حقیقی، نه بافتنی، ساختنی، بعضی‌ها قصّه نقل می‌کنند، ولی می‌بافند. یکی از علما به یک کسی رسید، گفت: «قصّه‌ی خوبی گفتی، بافتی، یا یافتی؟ اگر بافتی خوب بافتی، اگر یافتی خوب یافتی.» قصّه‌های قرآن بافتنی نیست، یافتنی است، واقعاً یوسفی بوده، چاهی بوده، یافتنی است.
یکی از قصّه‌های قرآن که خیلی نکته دارد که در جلسه‌ی قبل گفتم تا هفتاد نکته از این قصّه من گیرم آمده و بیش از این‌هاست، خیلی بیش از این‌هاست، من سوادم کم است، قصّه‌ی موسی و خضر است، تاریخ گذشته هست، ولی نکاتی در آن هست که به درد امروز می‌خورد. ببینید ما نباید وقتی قصّه‌های قرآن را می‌خوانیم، بگوییم مال گذشته است، باید ببینیم کجایش به زندگی ما می‌خورد.
1- سفر برای کسب علم یا تجارت
یک مَثَل بزنم که بچّه‌های پای تلویزیون هم بفهمند. «لِإيلافِ قُرَيْشٍ. إيلافِهِمْ رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ» (قریش/ 1 و 2)، قوم قریش در صدر اسلام تابستان‌ها یک منطقه می‌رفتند، زمستان‌ها یک منطقه‌ی دیگر، «رِحْلَةَ الشِّتاءِ وَ الصَّيْفِ»، «شِتاء» یعنی زمستان، «صَيْف» یعنی تابستان، «رِحْلَة» یعنی حرکت. مثل عشایر ما که کوچ می‌کنند، از یک منطقه‌ای به یک منطقه‌ای می‌روند، در قوم قریش هم در تاریخ این‌طور هست. خب حالا من چه کنم؟ این ژاپنی می‌گوید من چه کنم؟ کانادا و آمریکا و اروپا، چین و شوروی می‌گویند ما چه کنیم؟ یک هزار و چهارصد سال پیش قوم قریش تابستان و زمستان جابه‌جا می‌شدند، من چه خاکی به سرم کنم؟! به من چه؟! می‌خواهد بگوید این درس برای امروزم این هست، می‌خواهد بگوید جایت را عوض کن، ولی کارت را تعطیل نکن. یک برنامه‌ریزی بکنیم مثلاً چگونه می‌توانیم افرادی را از تابستانشان استفاده کنیم، حالا تابستان بندر عبّاس و بوشهر و خوزستان داغ است، همدان و ملایر و تویسرکان هم داغ است؟ قم داغ است، تفرش و آشتیان هم داغ است؟ اصفهان داغ است، خوانسار هم داغ است؟ یک برنامه‌ریزی کنیم تا آنجایی که می‌شود، بعضی جاها نمی‌شود هیچی، تا آنجا که می‌شود یک استفاده‌ای بکنیم. وقتی می‌گوید: «لِإيلافِ قُرَيْشٍ» (قریش/ 1)، پیامش این است که کارت را تعطیل نکن، جایت را عوض کن.
ما خدمت آیت الله عظمای مکارم بودیم، جوانی، قبل از انقلاب و بعد انقلاب. تابستان‌ها که قم تعطیل می‌شد، ایشان هر جا می‌رفت، ما عقبش می‌رفتیم. حتّی ایشان یک وقت به مهاباد تبعید شد، ما ده تا طلبه بودیم که هفت تایمان از دنیا رفتند، خدا رحمتشان کند، من ماندم و دو تای دیگر. هر جا ایشان می‌رفت، ما شیفتی می‌رفتیم، دو تا دو تا می‌رفتیم. در حسینیه هم می‌خوابیدیم، در مسجدی، حسینیه‌ای، مدرسه‌ای. ده روز ما می‌آمدیم، دو تای دیگر می‌رفتند. از تابستان استفاده کردیم، نتیجه‌اش تفسیر نمونه شد. تفسیر نمونه نمی‌دانم شاید صد بار تا حالا چاپ شده باشد، به چند زبان دنیا ترجمه شده، بهترین، یا از بهترین تفسیرهای فارسی است.
قصّه‌های قرآن، وقتی که می‌گوید «لِإيلافِ قُرَيْشٍ»، نگو به من چه؟! قوم قریش هزار و چهار صد سال پیش تابستان و زمستان کوچ می‌کردند، یعنی چه؟ یعنی آقا تو هم کوچ کن. درس که همه‌اش کلاس نیست که، گاهی وقت‌ها آدم با یک مردی می‌نشیند که عجب حکیمی هست، حرف‌های خوبی می‌زند! گاهی آدم‌های عوام و ساده، حرف‌های بزرگی می‌زنند. طلبه یعنی علم را طلب کند، سراغش برود.
از موسی پرسیدند: «باسوادتر از تو کیست؟» به ذهنش آمد خودم هستم. خدا گفت: «نه، از تو باسوادتر هم هست.» چه کسی؟ حضرت خضر. برو شاگردش بشو. در هر مرحله‌ای هستی، باید شاگردی کنی.
2- نقش معلم در رشد و کمال دانش‌آموز
موسی پیغمبر اولوالعزم بود، خدا به او گفت: «باز هم باید شاگردی کنی.» پهلوی چه کسی؟ خضر. کجاست؟ مجمع البحرین، منطقه‌ی مجمع البحرین. یک علامت هم به تو می‌دهیم. خب رفت و گفت: «هَلْ» (کهف/ 66)، حالا این‌ها ملاقات استاد و شاگرد است، این عربی‌هایی که می‌خوانم، آیه‌ی قرآن است. «هَلْ» (کهف/ 66) یعنی آیا، «أَتَّبِعُكَ» (کهف/ 66)، «أَتَّبِعُ» یعنی تبعیت کنم، تابع تو باشم، اجازه می‌دهی من مرید شما باشم؟ خب می‌خواهی چه کنی؟ مرید من بشوی چه کنی؟؛ «عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ» (کهف/ 66)، به یک شرط، «تُعَلِّمَنِ» یعنی آموزش بدهی به من. همه‌ی علوم را؟ نه، همه‌ی علمی را که نمی‌توانم؛ «مِمَّا عُلِّمْتَ» (کهف/ 66)، بخشی از چیزهایی که خدا به تو داده، تو هم یاد من بده. من توقّع ندارم همه‌ی علوم استاد در سینه‌ی من بیاید، ولی توقّع دارم بخشی از آن را به من بگویی. «مِمَّا عُلِّمْتَ»، «عُلِّمْتَ» یعنی حرف‌هایت از خودت نیست هان خضر، درست هست من پیغمبر اولوالعزم موسی هستم، آمدم شاگردی‌ات را بکنم، امّا تو هم بدان که نعمت‌ها از خداست هان، نعمت‌ها از خداست. «عُلِّمْتَ»، نمی‌گوید: «عَلَّمْتَ»، می‌گوید: «عُلِّمْتَ»، «عُلِّمْتَ» یعنی خدا به تو داده، از خودت نیست.
آخر گاهی وقت‌ها می‌گویم: «پولت را بده.»، زورت می‌آید، می‌گویی: «من؟! بدهم به تو؟! چرا؟!» ولی قرآن می‌گوید: «اتاکم الله»، خدا به تو داده، تو هم یک خورده‌اش را به او بده. خمسش را بده، صد میلیون به تو داده، هشتاد میلیونش مال خودت، بیست میلیونش را بده، «عُلِّمْتَ». «رَزَقَكُمُ اللَّهُ» (مائده/ 88، انعام/ 142، اعراف/ 50، نحل/ 114، یس/ 47) آیه‌ی قرآن است، «آتاکم الله» آیه‌ی قرآن است، «عُلِّمْتَ» آیه‌ی قرآن است، خدا به تو داده، بخل نکن.
«رُشْداً» (کهف/ 66)، این کلمه‌ی «رُشد» خیلی حرف دارد. ای خضر من آمدم دنبالت، حالا. برای رسیدن به استاد چه‌قدر زحمت کشیدند. وعده کجا بود؟ کنار دریا، مجمع البحرین. از این معلوم می‌شود از کنار دریا هم می‌شود استفاده‌ی علمی هم کرد، ما کنار دریا را برای تفریح گذاشتیم، اشکالی ندارد یک سری اردوها، جلسات، کنار دریا باشد، از کنار دریای موسی و خضر چه استفاده‌ای کردیم، ما از کنار دریا چه استفاده‌ای کردیم؟ تخمه بشکنیم و بگوییم و بخندیم و تفریح و … کنار دریا فقط برای تفریح نیست، تفریح بکنیم، ولی استفاده هم بکنیم.
«رُشْداً»، یک چیزی به من بده که رشد داشته باشد، بعضی چیزها را بدانیم، چه ارزشی دارد، ندانیم چه ضرری دارد.
3- صبر و تحمّل در راه کسب و علم و دانش
حضرت خضر به حضرت موسی گفت، حالا یکی معلّم است حضرت خضر، یکی شاگرد است حضرت موسی علیهما السلام، گفت: «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ مَعِيَ صَبْراً» (کهف/ 67)، تو تحمّل نمی‌کنی، من یک کارهایی می‌کنم که برقش تو را می‌گیرد، ظرفیت تو در حدّی نیست که حرف‌های من را بشنوی. گفت: «قول می‌دهم بشنوم، قول می‌دهم صبر کنم.» گفت: «هیچ خلاف نگویی هان، عقب من می‌آیی، هر کاری کردم هیچی نگو.» گفت: «باشه» دو تا، استاد و شاگرد سوار کشتی شدند. یک‌مرتبه موسی دید خضر دارد کشتی را سوراخ می‌کند، موسی گفت: «لِتُغْرِقَ أَهْلَها» (کهف/ 71)، می‌خواهی ما را خفه کنی؟! سوراخ می‌کنی آب داخل کشتی می‌آید، غرق می‌شویم؟!» گفت: «بهت نگفتم هیچی نگو»، گفت: «فراموش کردم، ببخشید دیگر آرام هستم.»
به یک جایی رسید. یک پسر سیزده چهارده ساله داشت می‌رفت. حضرت خضر پسر را گرفت، سر پسر را برید. اِه! بچّه‌‌ی سیزده ساله چه گناهی کرده، سرش را بریدی؟! گفت: «بهت نگفتم نمی‌توانی تحمّل کنی؟!» گفت: «منکر انجام دادی، بزرگ‌ترین منکر بود، بی‌گناهی را کشتی!» گفت: «راز دارد.»
وارد یک روستا شدند، گرسنه بودند. کی؟ استاد و شاگرد، خضر و موسی، وارد قریه‌ای شدند، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» (کهف/ 77)، عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن است، به مردم گفتند: اگر نانی دارید به ما بدهید بخوریم. «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» (کهف/ 77)، این‌ها ضیافت نکردند. آن‎ها طلب طعام کردند، ولی شما ممکن است یک فقیری در خانه‌ی شما را بزند، بگوید یک تکّه نان، او می‌گوید یک تکّه نان، ولی شما اگر یک خورشت هم دارید، به او بدهید. آن‌ها «اسْتَطْعَما»، طلب طعام کردند، گفتند یک نان می‌خواهیم، امّا این‌ها ضیافت نکردند، یعنی نه در حدّی که او گفته نان، در حدّ مهمانی، اگر دارید کمک کنید، نه در حدّ فقیر.
خب این روستا به این دو تا پیغمبر نان ندادند و این‌ها حرکت کردند و رسیدند به یک جایی، دیدند یک دیواری دارد خراب می‌شود. گفت: «بیا این دیوار را بنّایی کنیم.» گفت: «برای چه کسی؟! روستایی که یک تکّه نان به ما ندادند، حالا کارگری مفت بکنیم؟! تأمین اعتبار چی؟!»، «لَوْ شِئْتَ» (کهف/ 77)، اگر هم می‌خواهی بنّایی کنی، «لاَتَّخَذْتَ عَلَيْهِ أَجْراً» (کهف/ 77)، پولش را بگیر. از این معلوم می‌شود که اجیر شدن شغل حلالی است، موسی پیشنهاد کرد اگر می‌خواهی بنّایی کنی، طوری نیست، ولی اگر می‌خواهی بنّایی کنی، اشکال ندارد، پیغمبر هم اجیر بشود، یک آدم مؤمنی هست خیّاط شده، یک آدم مؤمنی هست کار برای شما می‌کند، قلمی، فکری، هر چی، اجیر شدن مانعی ندارد، شغل و درآمد حلالی است، پول بگیر، بنّایی کن، دیوار را بساز.
4- عدم همراهی حضرت موسی در تعمیر دیوار یتیمان
«من که نیستم!» موسی رفت کنار ایستاد، گفت که: «من کارگری مفت نمی‌کنم!» با این‌که تا حالا با هم بودند، «رَكِبا» (کهف/ 71): هر دو با هم سوار کشتی شدند، «انْطَلَقا» (کهف/ 71 و 74 و 77): هر دو با هم حرکت کردند، امّا اینجا نمی‌گوید هر دو با هم، می‌گوید: «فَأَقامَ» (کهف/ 77)، «أقاما» نمی‌گوید، می‌گوید: «أَقامَ»، «أقامَ» یعنی خضر تنهایی بنّایی کرد، موسی کنار ایستاد، گفت: «بی‌پول من نمی‌کنم، اوّل تأمین اعتبار بشود.» در جامعه‌ی ما هم همین‌طور هست، به یک کسی می‌گوییم یک کاری بکن، می‌گوید یک کامپیوتر به من بده، می‌گوییم یک اذان بگو، می‌گوید یک آمپلی فایر به من بده. ولی مردان خدا طی نمی‌کنند، همین که کار مفید بود، انجام می‌دهند، پول بود الحمدلله ربّ العالمین، نبود الله اکبر.
خب سه تا کار کرد: کشتی را سوراخ کرد خطرناک (14:38) است؛ پسر بی‌گناه سیزده، چهارده ساله را کشت؛ بدون پول برای مردم بی‌عاطفه، مردمی که نان به پیغمبرشان ندادند، برای یک همچین مردمی بی‌مهر، ولی در عین حال بنّایی کرد، به روی خود نیاورد که شما حالا که به ما ندادید، ما هم به شما نمی‌دهیم. یک وقتی شما قرض می‌خواستی، من به شما ندادم، نگو خب حالا این ریشش گروی ما هست، من به او قرض نمی‌دهم، انتقام نگیریم؛ او به تو قرض نداد، تو به او قرض بده؛ او سلام نکرد، تو سلام کن؛ او دیدن تو نیامد، شما برو؛ او بازدید نیامد، تو برو. بعضی‌ها خیلی ریزند متأسّفانه، روده‌ی روحشان تنگ است، هسته‌ی دانه انار داخلش گیر می‌کند. من کسی را سراغ دارم که رفیقش را دید، گفت: «دست بده» ایشان هم دست داد، او هم دستش را آورد، تا آورد نزدیک دست، دستش را کشید! گفت: «چرا همچین کردی؟!» گفت: «یازده سال پیش دیدنت آمدم، بازدید من نیامدی، حالا این عوض آن!» من خیلی ناراحت شدم، گفتم :«ما سرکه‌ی هفت ساله شنیده بودیم، کینه‌ی یازده ساله نشنیده بودیم، یازده سال پیش کینه‌ی این در دلت مانده؟! صفحه را برگردان دیگر، تا کِی؟!»
حالا رشد در آن هست، کجا رشد هست؟ کلماتی که در این قصّه رشد در آن هست، می‌خواهم کلماتی از این قصّه بگویم که تا الآن گفتم که این‌ها همه رشد در آن هست:
1- خودتان را بهتر ندانید، موسی فکر کرد باسوادترین هست، خدا گفت نه، باسوادتر نیستی، خضر از تو باسوادتر هست.
– علم فقط این نیست که در کتاب‌هاست، موسی پیغمبر اولوالعزم بود، امّا یک چیزهای دیگر هم یک کسان دیگر بلدند. یعنی فکر نکنید علم همین هست که، آخر یک کسی شاعر است، همه‌اش دعوت به شعر می‌کند، یک کسی … نه، علم فقط این‌هایی نیست که در کتاب‌هاست، خضر یک علومی دارد که در کتاب‌های شما نیست، خودتان را هم فارغ التّحصیل ندانید.
– به سراغ علم برو، منتظر نباش خضر در خانه‌ی شما بیاید، شما سراغش بروید. موسی تو علومی داری، پیغمبر اولوالعزمی، از نظر مقام، مقامت مهم است، بالاتر از خضر هست، امّا خضر یک چیزهایی بلد هست که تو بلد نیستی.
5- پذیرش قول و فعل معصومان و افراد خُبره
– یک چیزی را دیدید وحشت نکنید، همین که فهمیدید طرف معصوم هست و پیغمبر هست، دیگر به کارهایش امّا و اگر … آقا چرا نماز صبح دو رکعت است؟ نمی‌دانم چرا، خدا گفته، همین که دستور خداست. شما را در پادگان می‌دوانند. آقا چرا می‌دوم؟ آقا پادگان است، باید آموزش ببینی، در آموزش‌هایش دویدن هست، اسب‌سواری هست، شنا هست، تیراندازی هست. مگر هر کس شیرجه می‌رود، می‌خواهد چیزی از استخر بیرون بیاورد؟ خود شیرجه مورد دستور است، استاد شنا می‌گوید شیرجه بروید. آقا اجازه، در استخر چی هست که من شیرجه بروم، دربیاورم؟ چیزی نمی‌خواهم دربیاوری، تو باید شیرجه بروی. رشد باید در آن باشد. چرا؟ چرا ندارد، نمی‌دانم چرا، گاهی یک دستورهایی هست، قرآن یک آیه داریم، می‌گوید که: «عَلَيْها تِسْعَةَ عَشَر» (مدّثّر/ 30)، جهنّم نوزده تا مأمور دارد، هر وقت آدم این را می‌خواند، نوزده تا؟! خدایا تو که فرشته خیلی داری، «وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُوَ» (مدّثّر/ 31)، فرشته‌ها را هیچ کس نمی‌دانند جز خدا، میلیارد میلیارد فرشته دارد، خب تو که این همه فرشته داری، یک فرشته دیگر باشد، بشود لااقل بیست تا، چرا می‌گویی نوزده تا؟! می‌گوید مخصوصاً گفتم نوزده تا، ببینم فضول کیه: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ إِلاَّ فِتْنَةً لِلَّذينَ كَفَرُوا …» (مدّثّر/ 31)، مخصوصاً گفتم نوزده تا ببینم تحمّل می‌کنید، یا نمی‌کنید.
شما دکتر که می‌روی، می‌گوید: «دهانت را باز کن»، آقا فلسفه‌اش چیه؟! «سرفه کن، دستت را بده بالا، این قرص را بخور، این را قبل از غذا بخوری، آن را بعد از غذا بخوری، آن را دو تایش را با هم بخوری، آن را نصفش را بخوری، آن را شش ساعت بخوری، آن را چهار ساعت بخوری، آن را ده ساعت بخوری، این شربت را این‌طوری.» هر چه دکتر گفت گوش می‌دهی، چرا؟ می‌گویی: «خب این دکتر هست دیگر، چون سوادش از من بیش‌تر است تسلیم هستم.» چه‌طور تسلیم دکتر می‌شویم، خب تسلیم خدا هم بشویم، تسلیم امام صادق علیه السلام هم بشویم. رازش را نمی‌دانم، ندانیم، اگر رازش را بدانیم عمل کنیم که هنر نیست که. شما اگر یک کسی را بدانی دوستت است، مریدت است، عاشقت هست، کمکش کنی که هنر نیست، این مرید تو هست، تو هم یک لقمه، نمی‌دانم این کیه، یک غریبه هست، گرسنه‌اش هست، اگر ندانی گرسنه را سیر کردی، مهم است، اگر بدانی. «آه! این فلانی است؟! بله، ما هم خانه‌اش رفته بودیم، پدرش از ما پذیرایی کرده، پس بیا خانه‌ی ما یک چایی بخور.» این‌که داد و ستد شد، هنر این هست که نمی‌شناسی، پذیرایی می‌کنی، مهم هست این.
دستور یا ضدّ عقل است، یا طبق عقل است، یا فوق عقل است. در اسلام دستور ضدّ عقل نداریم، مثلاً بگوید این غذای آلوده را بخور، این غذای فاسد را بخور، این چیزی که میکروب دارد را استفاده کن. چیزی که ضدّ عقل است، در اسلام نیست. امّا لازم هم نیست همه چیزها طبق عقل باشد، ممکن است چیزی فوق عقل باشد. در نگاه اوّلی عمل جرّاحی، عمل خطرناکی هست، عضوی را از یک منطقه قطع می‌کنند، به منطقه‌ی دیگر پیوند می‌دهند، ولی خب آن دکتر جرّاح متخصّص او آرامش دارد، با آرامش این کار را می‌کند. ممکن است همه‌ی فامیل پشت در اتاق عمل هی دلهره داشته باشند، اگر طرف پزشک است، گوش می‌دهید. مکانیک، دل اندرون ماشین شما را بیرون می‌ریزد، شما هیچ ناراحت نیستی، می‌گویی مکانیک است، ولی یک آدم عادی می‌گوید: «آقا جان، این ماشین من را خراب کرد، دل‌اندرون ماشین و همه‌ی ابزار و دل‌اندرون ماشین را بیرون ریخت.»
6- مأمور بودن حضرت خضر از سوی خداوند
امّا کشتی را سوراخ کردم، برایت بگویم. یک پادشاه ظالمی است، کشتی‌های سالم را می‌گیرد، اگر این کشتی را سوراخ نمی‌کردم، می‌گفت کشتی سالم است، بگیرید، مصادره کنید. من این کشتی را معیوب کردم، تا نگاهش به کشتی خورد، بگوید این کشتی به درد نمی‌خورد، ولش کن برود، مثل لباسی که اگر بشویی اتو کنی، آن را می‌گیرند، امّا اگر گِلی باشد و کثیف باشد، می‌گویند ولش کن برود، من این را معیوب کردم، از یک چیزی گذشتم، تا آن سالم بماند.
امام صادق راجع به زراره که یکی از اصحابش هست، بدگویی کرد، گفت: «زراره چنین است، چنین است، چنین است، چنین است!» از زراره انتقاد کرد. مریدش هست، ولی از او انتقاد کرد. بعد به زراره خبر داد، گفت: «ساواکی‌های بنی عبّاس در جلسه بودند، اگر از زراره تعریف می‌کردم، می‌گفتند زراره جزء شیعیان است، برایت مشکل تولید می‌کردند. من از تو نقد کردم تا بگویند نه، زراره جزء اصحاب امام صادق نیست. همین‌طور که حضرت خضر کشتی را سوراخ کرد، تا شاه غاصب کشتی را مصادره نکند، من هم زراره را نقد کردم، تا ساواکی‌های بنی عبّاس … این حکمت داخلش بود.» (ر. ک به: بحار الأنوار، ج ‏2، ص 246 و 247)
– و امّا بچّه را کشتم. این بچّه بزرگ که بشود، سرنوشت این هست که پدر و مادرش را منحرف می‌کند. خیلی از پدر و مادرها به خاطر بچّه منحرفند، بچّه یک چیزی می‌خواهد، روی هوسش اصرار دارد، پدر و مادر هم بچّه‌شان هست، دوستش دارند، تهیه می‌کنند، بعد می‌بینی عجب، بد شد، دختری را می‌خواهد، پسری را می‌خواهد، شغلی را می‌خواهد، سفری را می‌خواهد برود، یک کاری می‌خواهد بکند، چون پدر و مادر نسبت به بچّه عاطفه‌شان تند است، قوی است، قبول می‌کنند، این پسر اگر بزرگ شود، پدر و مادرش را منحرف می‌کند. خدا به من دستور داد این بچّه را بکشم، عوضش دو تا بچّه‌ی خوب جایگزین می‌کند، این هم مال بچّه.
– امّا دیواری که خراب کردم، ماجرایش این بود، یک مرد مؤمنی، «كانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82)، یک آدم صالحی، آدم مؤمنی مُرده، یک مبلغی پول، گنج زیر این دیوار گذاشته که بچّه‌ها بعداً طبق عادت بروند گنج را پیدا کنند، مصرف کنند. اگر ما این دیوار را بنّایی نمی‌کردیم، این خشت‌ها و آجرها پایین می‌ریخت، گنج لو می‌رفت و غریبه‌ها … چون بابایشان آدم خوبی بود، خدا پیغمبر را به کارگری مجّانی وادار کرد که این پول محفوظ بماند، بعد نصیب بچّه‌ها بشود، «وَ كانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82).
7- داستان‌های قرآن برای عبرت و بصیرت
در این‌ها چه درسی هست؟ درس‌های زیادی هست. یک ملاقاتی است بین دو تا پیغمبر، یک پیغمبر استاد می‌شود خضر، یک پیغمبر شاگرد می‌شود موسی، این برکات (25:35)، باید چیزهایی که رشد در آن باشد. قصّه، قرآن می‌گوید: «نَحْنُ نَقُصُّ» (کهف/ 13)، قصّه‌های قرآن را ما گفتیم، یعنی قصّه‌گو کمبودی ندارد، ضعفی ندارد، قصّه‌گو خداست، «نَحْنُ نَقُصُّ».
«عَلَيْكَ بِالْحَقِّ» (بقره/ 252، آل عمران/ 108، جاثیه/ 6): قصّه‌ها حقیقت است، خیالی نیست.
در قصّه‌ها عبرت هست، کلمه‌ی «عبرت» هم در قرآن آمده، «لَعِبْرَةً» (نازعات/ 26، آل عمران/ 13)
بصیرت هست، «هذا بَصائِرُ»: (اعراف/ 203، جاثیه/ 20)، در قصّه‌های قرآن بصیرت هست، قصّه می‌گوید، ولی این قصّه‌ها پر از نکته هست. همین که موسی وقتی می‌خواست برود مجمع البحرین، خضر را پیدا کند، با یک جوانی رفت. نمی‌گوید با یک انسانی رفت، می‌گوید جوان، اسم مردم (26:35) را «فَتی» (کهف/ 60 و 62) «فتی» یعنی جوان، یا جوانمرد. خدا در قرآن خیلی جاها می‌گوید کاری که می‌خواهید بکنید نسل نو را هم شریکش کنید. خدا در قرآن به حضرت ابراهیم می‌خواهد بگوید مسجدالحرام را تطهیر کن، نمی‌گوید تنهایی، «طَهِّرْ» (حج/ 26) داریم، تنهایی هم داریم، امّا یک جا می‎‌گوید: «طَهِّرا» (بقره/ 125)، تو با پسرت با هم مسجدالحرام را تطهیر کنید، «طَهِّرا». اینجا هم حضرت موسی می‌خواهد برود استاد پیدا کند، به یک جوان گفت تو هم همراه من باش، نسل نو را کمک کنید.
با اجازه سر کلاس برویم، «هَلْ». هر علمی فایده ندارد، «رُشْد».
عبرت، بصیرت، حکمت، این‎‌ها همه هست.
قبل از انقلاب من یکی از شهرها رفتم. قبل از انقلاب هم جوان بودم، پای تخته سیاه کرّ و فرّی داشتم، نو بودم، دیگر حالا وارفتم. آن زمان که در آن شهر رفتیم، شهر نه بزرگ بزرگی بود، نه کوچک کوچک، شهر متوسّطی بود. حتّی روی سینمای آنجا اثر گذاشته بود که سینما به خاطر این شیخ خلوت شده، پای تخته سیاه می‌خنداندم. یک جوانی وارد مسجد شد، یک شب جمعیت که زیاد بود، علمای شهر هم آمده بودند. چند تا آیت الله پیرمرد داشتند، آن شب پای سخنرانی ما آمدند. یک جوان وارد شد و گفت: «آقای قرائتی»، گفتم: «بفرمایید» در جمعیت نعره کشید: «این حرف‌هایی که تو امشب یاد ما دادی، یک عمری هست این علمای شهر یاد ما نداده بودند.» خب چی شد؟ یک جوان آمد با فریاد، علما را تحقیر کرد. حالا من به این جوان بگویم خفه شو؟ این جوان هم احساساتی هست، می‎ترکد، بگویم آفرین درست می‌گویی؟ خب علما خراب شدند. چه کنم؟ منبری‌ها روی منبر وقتی یک چیزی را گیج می‌شوند، یا نمی‌دانند چه کنند، می‌گوید سه تا صلوات بفرستید، به مردم می‌گوید صلوات بفرستید، این در سه تا صلوات یک فرصتی هست فکر کند، من که منبری نبودم، گفتم اجازه بدهید من تخته سیاه را پاک کنم. پشتم را به جمعیت کردم و به هوای این‌که تخته را پاک می‌کنم، تخته را پاک کنم، گفتم «خدایا چه کنم؟ چه چی بگویم من الآن؟ من نمی‌دانم چی بگویم. به جوان بگویم درست می‌گویی، علما خراب شدند، بگویم غلط می‌گویی، جوان می‌پکد.» یک چیزی خدا آنجا کمک ما کرد، یعنی همیشه کمک می‎کند، منتها میلیارد میلیاردش را نمی‌فهمیم، گاهی یکی‌اش را می‌فهمیم. هم جلسه ساکت شد به اندازه‌ی سه تا صلوات، همه دل‌ها می‌تپید، هم علما می‌گفتند شیخ چه خواهد کرد، جوان می‌گفت شیخ چه جواب خواهد داد، مردم هم می‌گفتند شیخ چه خوهد کرد. لطفی که خدا به ما کرد، آنجا این بود، گفتم: «امّا جواب این آقا. مَثَل این جوان مَثَل کسی هست که داخل مسجد بیاید، به این لامپ‌ها و پروژکتورها بگوید ای شیشه‌های پروژکتور، درود بر شما، نوری که از شما به ما رسید، یک عمری هست که این آهن‌های داخل سقف به ما ندادند! بله، نور از برق و پروژکتور هست، امّا این پروژکتور بند به همان آهن هست که تو آن را نمی‌بینی. شما امشب از من استفاده کردی، امّا من پهلوی همین آیت الله درس خواندم، این آیت الله مثل آهن در سقف هست، من مثل لامپ، نور را از لامپ می‌گیری، آن وقت می‌گویی زنده باد لامپ، لامپ، لامپ! نه آقا، این لامپ کجا درس خوانده؟ اگر یک چیزی بلد هستم، از همین آیت الله درس خواندم.»
خیلی خوب جمع شد، بعد گفتم خدایا تو می‌دانی که من نبودم هان؛ خودت بودی. یک آیه در قرآن داریم، می‌گوید: «وَ ما رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ‏» (انفال/ 17)، تو تیراندازی نکردی، خدا تیراندازی کرد، حالا این مال «رَمْی» خصوصیت ندارد، «و ما نَطَقْتَ إذْ نَطَقْت»، نطقت را هم، حرف داخل دهانت گذاشت. گاهی وقت‌ها یک حرف‌هایی، یک افرادی می‌زنند که آدم می‌فهمد الهام شد، حرف ایشان نبود، به او الهام شد.
ما اگر بنده‌ی خدا باشیم، وقتی مضطر شدیم، «أَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ» (نمل/ 62)، مضطر را خدا جواب می‌دهد، ما بندگی بلد باشیم بکنیم، خدا بلد هست خدایی بکند.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس آیه 66 سوره کهف، حضرت خضر چه علومی را به حضرت موسی آموخت؟
1) علوم تجربی
2) علوم عقلی
3) علوم خدادادی

2- محل ملاقات حضرت موسی و خضر کجا بود؟
1) در معبد بزرگ بنی‌اسراییل
2) در کنار دریا
3) در جنگل‌های منطقه شام

3- هدف حضرت خضر از سوراخ‌کردن کشتی چه بود؟
1) زیان زدن به صاحبان کشتی
2) غرق شدن اهل کشتی
3) کمک به صاحبان کشتی

4- دیوار مخروبه‌ی یتیمان را چه کسی بدون گرفتن اجرت، تعمیر کرد؟
1) حضرت موسی
2) حضرت خضر
3) هر دو نفر

5- آیه 26 سوره نازعات به کدام یک از آثار قصص قرآنی اشاره دارد؟
1) پند و عبرت
2) بینش و بصیرت
3) رشد و پیشرفت

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-2/feed/ 0
شورای عالی نماز وزارت آموزش و پرورش برگزار شد https://gharaati.ir/%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d9%88%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%da%af/ https://gharaati.ir/%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d9%88%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%da%af/#respond Wed, 16 Aug 2023 06:15:49 +0000 https://gharaati.ir/?p=10191 جلسه شورای عالی نماز وزارت آموزش و پرورش با حضور حجت الاسلام والمسلمین قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز کشور و قائم مقام و معاونین و مشاورین ستاد و رضامراد صحرایی وزیر آموزش و پرورش و معاونین وزارتخانه، در روز سه شنبه، بیست و چهارم مرداد ماه برگزار شد.]]>

حجت الاسلام و المسلمین قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز در این جلسه با ارائه نکاتی پیرامون قرآن و استفاده از آیات در زندگی، گفت: قرآن توقف ندارد و در تمام زندگی انسان جریان دارد.

وی افزود: کارها باید تقویت شود و این کمالات لطف خداست، به کارهای انجام شده نگاه نکنیم بلکه به پیش رونگاه کنیم که چه کار مهمتری که روی زمین مانده را باید انجام دهیم.

وی با اشاره به نامه ارسالی به وزیر آموزش و پرورش بر رعایت مفاد نامه در مدارس و بازگو کردن موارد آن تاکید کرد.

استاد قرائتی در بخش دیگری از سخنان خود توضیحاتی را خصوص علم عنوان کرد و گفت: ارزش علم را بگوییم، علم بر روی همه اثر میکند؛ هم حیوانات و هم اشرف مخلوقات، علم باید مفید باشد، هر علمی بدرد نمیخورد، به دنبال علمی باشید که اثر مفید داشته باشد.

وی تاکید کرد: به مهارت توجه داشته باشید، بر اساس مهارت نمره بدهید و مهارت آموزی ها مبتنی بر مهارت در کار باشد نه مبتنی بر نمره درس.

این معلم قرآن با تاکید بر این‌که معلمان باید در مدارس اصول و عقاید را برای نوجوانان و جوانان بازگو کنند، گفت: دانش آموزان باید علم مفید داشته باشند و مهارت‌های مختلف را بیاموزند.

رئیس ستاد اقامه نماز با بیان این که کسب مهارت، نکته بسیار کلیدی است، اظهار کرد: معلم خوب باید ۳ ویژگی داشته باشد؛ از بچه‌ها، با بچه‌ها و در بچه‌ها باشد تا بتواند با آنان ارتباط خوبی برقرار کند.

وی افزود: هر علمی باید ۴ شرط داشته باشد، یا واجب باشد و یا مستحب، مشکل جامعه یا مشکل فرد را حل کند.

حجت الاسلام قرائتی در بخش دیگری از سخنان خود گفت: معلمان باید شیوه دعوت دانش آموزان به نماز را بیاموزند، معلم باید مهارت های اصلی را خوب بداند و رابطه عاطفی بین معلم و دانش آموز از لوازم معلم است.

وی با بیان اینکه معلمان مطالعه را همواره در برنامه های خود داشته باشند و حتی المقدور یک کتاب نماز بخوانند، گفت: دانشگاه تربیت معلم را دریابید و درخواست کنید متخصصین رشته ها، برای دانشجو معلمان دوره های آموزشی برگزار کنند.

استاد قرائتی یادآور شد: پیشنهادی را به رئیس شورای سیاستگذاری ائمه جمعه مطرح کردیم که از ائمه جمعه بخواهند در دانشگاه فرهنگیان حضور داشته باشند.

وی در پایان تصریح کرد: معلمی و کار برای دانش آموزان ارزشمند است آن را قدر بدانید و با هیچ چیز عوض نکنید.

 رضامراد صحرایی وزیر آموزش و پرورش با تاکید بر اثربخشی کارهای فرهنگی گفت: سند تحول بنیادین باید به کف مدرسه برود و برای آن نظام ارزشیابی مشخصی وجود داشته باشد.

وی افزود: معتقدم در سطح‌ وسیع تر، باید کار فرهنگی انجام‌ شود ان شاالله زنگ نماز را جدی خواهیم گرفت؛ باید به مساله تربیت و پرورش در مدارس توجه شود تا این امر نیز در مدارس محقق شود.

وزیر آموزش و پرورش گفت: در دانشگاه فرهنگیان اقدامات خوبی در راستای تحقق سند تحول بنیادین صورت گرفته است و ادامه دارد.

وی اظهار کرد: طرح ویژه ای در دانشگاه فرهنگیان ویژه دانشجویان جهت تشویق به امر نماز در دست اجراست و در این زمینه اقدامات خوبی صورت گرفته است.

صحرایی در پایان گفت: در دانشگاه فرهنگیان برای اولین بار بر روی گزینش داوطلبین توجه ویژه ای داریم و آیین نامه صلاحیت حرفه ای را در دست اجرا خواهیم داشت.

سید احمد زرهانی قائم مقام ستاد اقامه نماز در ادامه با اشاره به همکاری خوب دانشگاه فرهنگیان و آموزش و پرورش گفت: اجلاس سراسری نماز با موضوع نماز و نسل نو و با تمرکز بر مدرسه، دانشگاه و مسجد خواهد بود.

وی در خصوص پرداخت حق القدم ائمه جماعات مدارس گفت: اختلافاتی که در این زمینه وجود دارد باید عزم جدی در این زمینه اتخاذ شود.

زرهانی تاکید کرد: از مجموعه رهیافت های اجلاس، موضوعات و محورها به صورت جزئی و در تمامی پایه ها و بدنه آموزش و پرورش استفاده شود.

قائم مقام ستاد اقامه نماز در پایان افزود: اصلاحات در فرآیند برنامه ریزی و تفاهمنامه انجام گرفته است ولی فرآیند ارزیابی نیازمند اصلاحات است.

اصغر باقرزاده، معاون پرورشی و فرهنگی در این جلسه به برخی از اقدامات دانشگاه فرهنگیان درباره موضوع نماز و نمازخانه اشاره کرد و گفت: یکی از سرفصل‌های اصلی ما بحث توجه به نماز در مدارس است در این راستا «نمازیار» را درنظر گرفتیم که اولیای مدارس در این راستا به ما کمک خواهند کرد.

باقرزاده گفت: اولیای دانش آموزانی که توانایی تصحیح نماز دارند به عنوان مصحح نماز و نمازیار در کنار دانش آموزان به ما کمک می‌کنند.

معاون وزیر آموزش و پرورش با تاکید بر این‌که تاکنون بیش از ۳ هزار دانش آموز صوت نماز خود را ارسال کرده‌اند، افزود: در سامانه نورینو ۷۰۰ اولیای دانش آموز برای تصحیح صوت نماز دانش آموزان ثبت نام کرده‌اند.

ارائه نقطه نظرات و پیشنهاد توسط معاونین ستاد اقامه نماز و وزارت آموزش و پرورش از دیگر محورهای این جلسه بود.

]]>
https://gharaati.ir/%d8%b4%d9%88%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%b9%d8%a7%d9%84%db%8c-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d9%88%d8%b2%d8%a7%d8%b1%d8%aa-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%d8%b4-%d9%88-%d9%be%d8%b1%d9%88%d8%b1%d8%b4-%d8%a8%d8%b1%da%af/feed/ 0
جایگاه معلم در فرهنگ اسلامی https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/ https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/#respond Thu, 25 Aug 2022 15:27:50 +0000 https://gharaati.ir/?p=9417 https://gharaati.ir/archive/pdf/1401.06.03.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1401.06.03.mp3 https://www.aparat.com/embed/oyc6T?data[rnddiv]=93192556303&data[responsive]=yes]]>

موضوع: جایگاه معلم در فرهنگ اسلامی
تاريخ پخش: 03/06/1401
عناوين:
1- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز
2- مهارت معلم در نحوه طرح مباحث
3- تعقّل و تعبّد، لازمه کار معلمی
4- برتری معلمی بر همه مشاغل امروزی
5- همت و اراده بلند، عامل موفقیت حرفه معلمی
6- تربیت عملی دانش‌آموزان در مدرسه
7- تلاش معلم برای رشد علمی مستمر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چون اجلاسی بود، رؤسای آموزش و پرورش کل کشور، حدود هفتصد، هشتصد تا، هر کدامی رئیس آموزش و پرورش یک شهر و منطقه‌ای، سی تا مدیر کل بودند، جمعی از وزیر و معاونین و دست‌اندرکاران، جلسه‌ای داشتند، دیروز من برای این‌ها صحبتی کردم و امروز وقتی متوجّه شدم که دانشگاه فرهنگیان، از آنجا شما تشریف آورید، چکیده‌ی بحثی را که دیروز برای مسئولین کردم، چکیده‌اش را برای شما هم داشته باشم.
بخشی از ارزش‌ها مربوط به کاری هست که روی آدم می‌شود، مثلاً این زمین خاکش ارزشی ندارد، ولی این خاک وقتی علف شد، علف پشم گوسفند شد، پشم نخ شد، نخ رنگی شد، بافته شد، قالی شد، آن وقت قیمت قالی زیاد می‌شود، چون رویش کار شده است. چوب جنگل ارزشش کم است، اما اگر این بریده شد، تو منطقه آورده شد، ارّه شد، رنده شد، شکل و نمایه رویش گذاشته شد، در و پنجره شد، آن وقت قیمتی می‌شود. حالا نمی‌گویم تمام، بخش مهمّی از ارزش‌ها مقدار کاری است که روی جنس می‌شود، حالا روی پشم بشود، قالی بشود، روی چوب بشود، در و پنجره بشود.
شما روی چه کسی کار می‌کنید؟ کار معلّم، استاد دانشگاه، کار روی انسان‌ها هست، روی خاک کار بکنید، ارزش می‌شود، روی چوب کار بکنید، ارزش می‌شود، روی بچّه کار بکنید، این بچّه را چه‌جور تربیت بکنیم، یعنی ارزش انسان‌ها به مقدار تربیت آن‌ها هست. این یک مسئله.
1- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز
معلّم کار پنج تا مهندس را می‌کند. ماشین، چه‌طور ماشین شد؟ یک، پنج تا کار کردیم روی آهن، شد ماشین. یک اوّل آهن را کشف کردیم، معدن آهن کشف شد، قدم اوّل کشف است. بعد از کشف، استخراج است، بعد از استخراج آهن، ذوب آهن است، بعد از ذوب، قطعه‌سازی است، بعد این قطعات را متصّل می‌کنیم، می‌شود ماشین. یکی‌اش را من می‌گویم، یکیش را شما بگویید، امتحان هوش، کشف معدن، دو، استخراج، ذوب، قطعه‌سازی، متّصل کردن قطعات.
همین پنج تا کار را شما باید روی بچّه بکنید. بچّه را به مدرسه می‌آورند، دوازده سال، از کلاس اوّل تا دیپلم، قدم اوّلش، دوازده سال بچّه در اختیار معلّم است، باید این بچّه را کشف کنیم، این بچّه چه کسی است؟ بعد استخراج کنیم، «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ»؟ اگر وایسادم، شما بلدید بگویید، «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ»؟، «إِلَى النُّورِ» (بقره/ 257)، یعنی باید بچّه را «يُخْرِجُهُمْ»، استخراج کنید، مسئله‌ی استخراج است. کشف بچّه، استعدادیابی، کشف، استخراج. ذوب، این بچّه باید عاشق معلّم و درس باشد، نه فراری، یعنی باید اخلاق معلّم، کلاس معلّم، بچّه را جذب بکند، بچّه جذب معلّم بشود. بعد قطعه‌سازی، شما در این شهر، او در آن روستا، این در این کلاس، او در آن مدرسه، دانه دانه با این بچّه‌ها کار بکنیم، بعد این بچّه‌های تربیت شده و باسواد به هم متصّل بشوند، می‌شوند یک جامعه‌ی اسلامی. کشف بچّه، استخراج بچّه، ذوب بچّه، تعلیم و تربیت بچّه، اتّصال بچّه‌های تربیت شده با هم، مثل اتّصال قطعات ماشین با هم. پس معلّم یعنی چه؟ معلّم یعنی کسی که کار پنج مهندس را می‌کند.
کار شما خیلی مهم است. من پنجاه سال هست که معلّمم، از بیست و پنج سالگی شروع کردم، الآن در آستانه‌ی هشتاد سالگی‌ام. یک دقیقه از کارم پشیمان نیستم، نه این‌که چون در تلویزیون هستم، تلویزیون هم نباشد، من قبل از انقلاب با کم و زیادش، حدود ده سال قبل از انقلاب من معلّم بودم.
این دانشگاه فرهنگیان و این تربیت معلّم شهید رجائی و دیگران، این‌ها دارند افرادی را جذب می‌کنند، کار، کار مهمّی است، اصلاً معلّمی یک مهارت است. گاهی یک کلمه را یک جا بگویی، یک معنا دارد، یک جا بگویی، یک معنای دیگری دارد.
2- مهارت معلم در نحوه طرح مباحث
یک خاطره برایتان بگویم، این‌ها قابل گفتن هم هست هان، یعنی حرف‌هایی را که می‌زنم، می‌توانید نقل هم بکنید. یک وقت من روایات کفن را مطالعه می‌کردم، روایات عجیبی دارد، گفتیم این‌ها را در تلویزیون بگوییم، گفتم خب مردم خاموش می‌کنند، بگویم درس‌هایی از قرآن، آقای قرائتی، بحث امروز کفن، فوری خاموش می‌کنند، در این تورّم و گرانی و مشکلات، دیگر مردم حوصله‌ی شنیدن کفن را ندارند. از طرفی قرآن یک آیه دارد، می‌گوید، کسی که مبلّغ دین است، نباید بترسد، آیه‌اش را می‌خوانم: «يُبَلِّغُونَ»، یعنی تبلیغ می‌کنند، «رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ» (احزب/ 39)، از هیچ‌کس نمی‌ترسند. چرا می‌ترسی؟ بگو. فکر کردم چه کنم، خداوند یک چیزی به ذهنم انداخت، چرا بگویی کفن، بگو بحث امشب لباس. رفتم پای تخته سیاه، نوشتم لباس. گفتم از قبل از تولّد ما لباس می‌خواهیم، لباسی که برای نوزاد درست می‌کنند، از قبل از تولّد نوزاد هست، تا بعد مردنش هم کفن باز لباس است، چیزی که، اکسیژن را آدم که زنده هست می‌خواهد، قبل از زنده بودنش اکسیژن نمی‌خواهد، بعد از مردنش هم اکسیژن نمی‌خواهد، غذا دیگر بعد از مردن غذا نمی‌خواهد، لباس نیازی هست که از قبل از تولّد تا بعد از، کمک کنید، بعد از تولّد، این که من می‌گویم کمک کنید، معلّمی من این‌طور است، من سبک معلّمی‌ام این است، یک معلّم پیشکسوت هستم، حرف‌هایم را ناقص می‌زنم، چرا؟ برای این‌که وقتی ناقص می‌گویم، نصفش را من می‌گویم، نصفش را او بگوید، وقتی نصفش را او گفت، ذهن شاگرد فعّال می‌شود. حالا نمونه:
سعدیا مرد نکونام؟ نمیرد هرگز
هان، شما هم بگو، این وسط من هم یک نفس می‌کشم، شما هم ذهنت فعّال می‌شود.
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ»؟، «أَتْقاكُم‏» (حجرات/ 13)، این سبک معلّمی من است، نصفه می‌گویم.
بحث کفن بود، بنویسم بحث کفن را، تلویزیون را خاموش می‌کنند، نگویم، قرآن می‌گوید مبلّغ نباید هراس داشته باشد، حق را بگو، گفتم بحث امشب لباس است، شروع کردم، در اسلام چه‌قدر روایت داریم، لباس نوزاد، حدیث داریم، لباس عروس، لباس دزدی، لباس احرام که مکّه می‌روند، لباس زمستانی، تابستانی، لباس دادن به افراد برهنه، اسراف در لباس، رنگ لباس، جنس لباس، شستن لباس، تمام این لباس‌ها را کنار تخته سیاه نوشتم، آیه و حدیثش را خواندم، مردم هم گوش دادند. گفتم خب حالا یک دقیقه دیگر مانده، دقیقه‌ی آخر، من آخرین لباس را هم برایتان بگویم، آخرین لباس ما کفن است. اسلام راجع به کفن گفته از پول صددرصد حلال باشد، پارچه‌ی سفید باشد، چند قطعه باشد، لباس کفن را قایم نکنید، جلوی چشمتان باشد، که وقتی می‌روید لباس نو بپوشید، بگویید این هم هست هان، غافل نباشید، یعنی حرف‌هایی که برای لباس کفن آخر گفتم و جمعیت انبوهی پای تلویزیون شنیدند، اگر این را اوّل می‌گفتم، اگر اوّل می‌گفتم کفن، خاموش می‌کردند، ولی آخر گفتم کفن، همه گوش دادند.
3- تعقّل و تعبّد، لازمه کار معلمی
معلّم باید استقلال فکر داشته باشد، خودمان هم فکر کنیم، بخوانیم، ما باید هم تعبّد، هم تعقّل. تعقّل، چون در قرآن خیلی داریم: «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره/ 44 و 76، آل عمران/ 65، انعام/ 32، اعراف، 169، یونس/ 16، هود/ 51، یوسف/ 109، انبیاء/ 10 و 67، مؤمنون/ 80، قصص/ 60، صافات/ 138)، «أَ فَلا يَعْقِلُونَ » (یس/ 68)، «لِأُولِي الْأَلْباب» (آل عمران/ 190)‏، «أَلْباب» یعنی صاحبان عقل، هم راجع به عقل خیلی آیه و حدیث داریم که باید فکر کرد، چشم بسته، دست بسته چیزی را نپذیریم، هم نباید بگوییم تا نفهمیم، عمل نمی‌کنیم. چرا نماز صبح دو رکعت است؟! نمی‌دانم، خدا گفته. پس من نماز نمی‌خوانم! شما مثل این می‌ماند که بگویید چرا برگ انار باریک است؟ نمی‌دانم. پس من انار نمی‌خورم. انار خاصیت دارد، دکتر هم می‌گوید انار بخور مثلاً، بعضی چیزها را ممکن است نفهمیم، بعضی چیزها را ممکن است بعداً بفهمیم، بعضی را ممکن است تا آخر عمر نفهمیم، ممکن است این آزمایشی باشد. یک آیه در قرآن داریم، می‌گوید جهنّم نوزده تا مأمور دارد، آیه‌اش هم بخوانم: «عَلَيْها تِسْعَةَ»، بگویید: «عَشَر» (مدّثّر/ 30)، آیه قرآن است، یعنی دوزخ نوزده تا مأمور دارد. نوزده تا؟! خدایا یکی دیگر رویش بگذار، یک بارگی بشود بیست تا! یک آیه دیگر در قرآن داریم می‌گوید خدا میلیاردی فرشته دارد، «وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو» (مدّثّر/ 31)، یعنی لشکر خدا را جز خدا نمی‌داند، خدا میلیارد، میلیارد ملک دارد، حالا اینجا یکی کم گذاشته، خب بگوید بیست تا! می‌گوید مخصوصاً گفتم، می‌گوید: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ» (مدّثّر/ 31)، این عدّه را مخصوصاً نوزده تا گفتیم، ببینیم فضول کیه؟! نمی‌دانیم. مگر می‌دانیم چرا برگ انار باریک است، برگ انجیر پهن است؟! برگ انجیر کلفت است، برگ انگور نازک است، دلمه درست می‌کنند، با برگ انجیر نمی‌شود دلمه درست کرد. هم باید بفهمیم، هم آنجایی که نمی‌فهمیم، اگر کارشناس امینی گفت، بگوییم چشم. کدام بیمار تا حالا به دکتر گفته چرا این قرص گرد است، آن دراز است؟! آن قهوه‌ای است، آن لوزی است، آن بیضی است، آن را نصفش را بخورد، آن را تمامش را بخور، آن را دو تایش را با هم بخور، آن را قبل از غذا، آن را بعد از غذا. نمی‌دانیم، چون دکتر است، می‌گوییم چشم. همین‌طور که شما درباره‌ی دکتر می‌گویید چشم، درباره‌ی امام صادق هم بگوییم چشم. هم باید درس بخوانیم، هم باید فکر کنیم، هم اگر یک جایی را نفهمیدیم، نباید بگوییم حالا که نفهمیدیم، پس عمل نمی‌کنیم.
علم هم، قرآن می‌گوید همه‌ی باسوادهای کره‌ی زمین یک ذرّه سواد بیش‌تر ندارند، آیه‌اش را می‌خوانم، حرف آخرش را نمی‌خوانم، ببینم کدام‌ها بلد هستید، «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ»؟، بلند بگویید: «قَليلاً» (إسراء/ 85)، یعنی همه‌تان با هم یک ذرّه سواد دارید، سواد که، مثلاً دیپلم ما چند تا کتاب خوانده که دیپلم شده؟ تازه این‌هایی که می‌خوانیم چه‌قدرش را، این مسئله‌ی مهمّی است.
4- برتری معلمی بر همه مشاغل امروزی
معلّمی شغل نیست، عبادت است. هیچ وقت معلّمی را با هیچ شغلی عوض نکنید. مهندس چه می‌کند؟ می‌آید سالن می‌سازد، خیلی خب دستش درد نکند، مهندس، سالن می‌سازد، ولی سالن، سالن نمی‌سازد، معلّم آدم می‌سازد، آدم، آدم، بنا شد نصفه حرف بزنم: مهندس سالن می‌سازد، سالن، سالن نمی‌سازد، معلّم آدم می‌سازد، آدم؟ آدم می‌سازد، آدم، آدم می‌سازد. مهندس سالن که ساخت، خیلی خب که بسازد، صد، دویست، سیصد، چهارصد، پانصد، هزار سال، اگر خیلی ساختمان درجه یک باشد، عمر سالن معلوم است، اما معلّم آدم می‌سازد، بشر که ساخته شد، صد سال، دویست سال، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا»؟، «إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره/ 156)، تا خدا، یعنی تا قیامت و بعد قیامت هم ما هستیم. یک بار دیگر، مهندس سالن می‌سازد، ماشین می‌سازد، پل و مترو و فرودگاه می‌سازد، مهندس می‌سازد، ولی ساخته‌ی مهندس، او دیگر چیزی نمی‌سازد، ولی معلّم آدم می‌سازد، آدم ساخته شده، آدم می‌سازد. مهندس و معلّم و استاد دانشگاه با لبش حرف می‌زند، معلّم تمام حرکاتش هم معلّم است، حرکت معلّم است.
یک خانمی دو تا بچّه داشت، داشتند می‌رفتند، خرمایی دستش بود، بنا بود تقسیم کند، یک خرما را داد به یکی، خرمای دوّم را داد به دوّمی، خرمای سوّم را بادقّت، خیلی با دقّت نصفه کرد که فرقی بین بچّه‌ها نگذارد. امیرالمؤمنین صحنه را دید، گفت: «خانم، تو به خاطر عدالتت، اهل بهشت هستی، برای این‌که خیلی دقیق شدی که این خرما یک‌جور تقسیم بشود، به عدالت نصفه کردی.»
5- همت و اراده بلند، عامل موفقیت حرفه معلمی
کوهنوردها، در کوه برق‌کشی شده است؟! نه. کوه، جادّه دارد؟! نه. کوهنوردی، ایستگاه دارد؟! نه. کوهنوردی، بودجه دارد؟! نه. فقط این آقای کوهنورد همّت کرده، تصمیم گرفته، با یک اراده‌ی قوی می‌خواهد به قلّه برود، چون اراده دارد و همّت دارد، می‌رود، نه جادّه دارد، بودجه ندارد. گاهی وقت‌ها مثلاً می‌گوییم آموزش و پرورش چرا این کار را نکرد؟ می‌گویند بودجه ندارد.
یادم نمی‌رود یک وقت، یک جایی معلّم شدم. تخته سیاه نداشتیم، حالا که تخته سیاه داریم، حال ندارم، بلند بشوم. یک زمانی حال داشتم، بلند بشوم، تخته سیاه نداشتم.

آن یکی خر داشت، پالونش نبود *** چون که پالون یافت، خر دیگر نبود
کرمداران عالم را درم نیست *** درم داران عالم را؟ (بگویید:) کرم نیست

دندان دارد، نان ندارد، نان دارد، دندان ندارد
قدّش بلند است، شوووووه، ماشاءالله! چه هیکلی! شوت، شوت، شوت، شوت. «مَادُّ الْقَامَة»، «مد» یعنی کشیدن، «مَادُّ الْقَامَة»، قامت یعنی قد، قدّش خیلی بلند است، بَه! چه هیکلی! منتها می‌گوید: «قَصِيرُ الْهِمَّة»، همّتش کم است، قد بلند، همّت کوتاه. «طَلِيقُ اللِّسَان»، بیان خیلی نرم است، «حَدِيدُ الْجَنَان‏»، قلبش سنگ است. (نهج البلاغه، کلام 234)
معلّم خوب چه کسی است؟ بیخود نیست پیغمبر فرمود من معلّم هستم، «بُعِثتُ مُعَلِّماً» (شرح أصول الكافي (صدرا)، ج ‏2، ص 95)، یعنی من معلّم هستم.
شغل نیست، تصمیم باید بگیرید، علم شما هم این نیست که شما در دانشگاه تربیت معلّم و دانشگاه فرهنگیان می‌خوانند، جای دیگر هم علم هست.
حالا من یک سؤال از شما می‌کنم؟ «دبستانی‌ها ادبشان نسبت به پدر و مادر و معلّم بیش‌تر است، یا راهنمائی‌ها؟» دبستانی‌ها، با هم بگویید: دبستانی‌ها. این‌ها چند، صد تا معلّم هستند هان، شما همه دانشگاه فرهنگیان هستید. «راهنمائی‌ها بیش‌تر در نماز جماعت مدرسه شرکت می‌کنند، یا دبیرستانی‌ها؟» راهنمائی‌ها. «دبیرستانی‌ها بیش‌تر در نماز شرکت می‌کنند، یا دانشجوها؟» دبیرستانی‌ها. من خودم پیشنماز دانشگاه هستم. «دانشگاه سال اوّلی‌ها بیش‌تر نماز شرکت می‌کنند، یا سال چهارمی‌هایش؟» سال اوّلی‌ها. این یعنی چه؟
6- تربیت عملی دانش‌آموزان در مدرسه
شما اگر نمازت را در مدرسه بخوانی، این امر به معروف عملی است، یعنی به جای این‌که به بچّه‌ها با زبانت بگویی بچّه‌ها نماز، می‌گویید: «بچّه‌ها نمازم را بخوانم، بعد جواب می‌دهم، الله اکبر.» نمازتان را روبه‌روی بچّه‌ها بخوانید، این تبلیغ عملی است.
نماز تکراری نیست، شما فکر می‌کنید نماز تکراری است. یک کسی که چاه می‌کند، کلنگ دستش است، تیشه دستش است، دارد چاه می‌کند، به نظر خودش هی تکرار می‌کند، نه، تکرار نمی‌کنی، هر تکراری، یک مقداری از خاک، عمق چاه؟ بگویید، عمق چاه؟ بیش‌تر می‌شود. نماز تکراری نیست، نماز سه‌شنبه، غیر نماز دوشنبه است، نماز دو‌شنبه، غیر نماز شنبه است. اگر کسی به شما بگوید: «من شما را دوست دارم.» شوهر شما، به شما بگوید من شما را دوست دارم، اما اگر بگوید: «من شما را دوست دارم، من شما را دوست دارم، من شما را دوست دارم.» سه بار بگوید، اثرش بیش‌ از این است که یک بار بگوید، تکرار. گل خوب را آدم تکرار بو می‌کند، نمی‌گوید نه، من دیروز صبح بو کردم. ولذا گفتند خودت باید نماز بخوانی. نمی‌شود ما بگوییم آقا ما برای نماز از دانشگاه فرهنگیان پنج نفر را نماینده می‌کنیم، این‌ها نماز بخوانند، نمایندگی ندارد. نماینده مال کارهای سیاسی است، وقتی یک کسی می‌خواهد با بزرگی حرف بزند، باید خودش. این دست نماینده می‌شود به جای این دست، با همین یک دست لباس می‌شویم، اگر می‌خواهی لباست پاک باشد، باید دو تا دست باشد، کمک کنند، با فشار و آب و تاید و صابون و یعنی باید همه مشغول بشوند تا این پاک بشود. معلّمی شغل نیست، شغل انبیاء است. معلّمی از مهندسی مهم‌تر است، مهندس یک کار می‌کند، معلّم پنج تا کار می‌کند.
حقوقتان را با کسی مقایسه نکنید، حقوقتان را مقایسه نکنید. ممکن است مثلاً یک خانمی در اداره‌ی دخانیات باشد، حقوقش از شما بیش‌تر باشد، اما مقایسه کنید، او دود به ریه‌های سالم می‌رساند، شما علم به مغزهای نسل نو می‌رسانی، دود رساندن به ریه چه کار، علم رساندن به مغز کجا؟! مقایسه نکنید.
هیچ می‌دانید اگر از من بپرسند بیش‌ترین سرمایه‌دار در ایران چه کسی است؟ من می‌گویم، در ایران بیش‌ترین سرمایه‌دار چه کسی است؟ معلّم است، معلّم است. چون این سرمایه‌دارهایی که هستند، یا هواپیما دارند، یا استخر دارند، یا برج دارند، یا قالی ابریشمی دارند، یا ماشین قیمتی دارند، یا طلا دارند، سرمایه‌دارهای ما همه جماد دارند، طلا جماد است، ماشین جماد است، هواپیما جماد است، استخر جماد است، قالی جماد است، برج جماد است، سرمایه‌دارهای ما همه جماد داند، معلّم مخ نسل نو دارد، کسی که صاحب مغز بچّه‌ها هست، او سرمایه‌دار است، نه کسی که صاحب، آجر داشتن مهم نیست، آدم داشتن مهم است. این آقایی که برج دارد، آجر دارد، آهن دارد، این آقایی که معلّم است، آجر و آهن ندارد، چی دارد؟ آدم دارد. کار کردن روی آجر کجا، کار کردن روی آدم کجا؟! خودتان را مقایسه نکنید. حالا که حقوق معلّم‌ها را رتبه‌بندی کمک کرده، وضع معیشت شما یک تکانی خورده است.
7- تلاش معلم برای رشد علمی مستمر
معلّم نباید فارغ‌التحصیل بشود، آیه‌اش کدام است؟ این است، اوّل معلّم «يُعَلِّمُهُمُ» (بقره/ 129) و آل عمران/ 164 و جمعه/ 2)، «يُعَلِّمُهُمُ» یعنی پیغمبر معلّم شما هست، «يُعَلِّمُهُمُ»، خب پس پیغمبر معلّم است، بعد به پیغمبر می‌گوید معلّم شدی، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114)، تو باید روز به روز سوادت بیش‌تر بشود. نباید بگویی من لیسانس هستم، لیسانس سوادی نیست، لیسانس مثل دندان است، آدم که دندان درآورد، [نمی‌گوید] من دندان دارم، خیلی خب، حالا اوّل خوردنش است، آدم که دندانش درآمد، اوّل خوردنش است، نه آخر خوردنش، آدمی که لیسانس گرفته، حالا راه پیدا کرده به کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و زبان‌های خارجی و اینترنت و ماهواره و … آدمی که لیسانس گرفت، بلد شد چه‌طور ارتباط علمی پیدا کند با کتابخانه‌های دنیا، با دانشمندان دنیا، لیسانس دندان است، دندان که درآمد، حالا رابطه با غذاها، میوه‌ها، سبزی‌ها، دندان که درآمد اوّل خوردن است، نه آخر خوردن، لیسانس که سواد نیست که، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114)، یعنی روزبه‌روز باید باسوادتر بشویم. این هم علم مفید هان. آخر بعضی وقت‌ها علم‌ها، بچّه‌های ما، دانشجوهای ما سواد دارند، اما سوادشان فایده ندارد، الآن مشکل کشور چه چیزی هست؟ بزرگ‌ترین مشکل همه‌ی رئیس‌جمهورهای گذشته اشتغال بوده است. چند میلیون جوان داریم هیچ مهارتی ندارد، هیچ هنری ندارد، مهارت باید داشته باشد. آرزوی بنده به عنوان یک معلّم قدیمی این است، دیپلم به دانشجو ندهند، مگر این‌که یک مهارت داشته باشد، چه دختر، چه پسر، لیسانس ندهند، مگر این‌که دو تا مهارت داشته باشد، فوق‌لیسانس ندهند، مگر این‌که سه تا مهارت داشته باشد. یک نامه نوشتم خدمت مقام معظّم رهبری، که طلبه‌ها هم باید مهارت ببینند، یک طلبه باید بتواند قصّه بگوید، بتواند برای بچّه‌ها جوری قصّه بگوید که بچّه‌ها جذب بشوند، نه قصّه‌ی دروغی، قصّه‌ی واقعی، داستانِ راستان. چرا مطهّری اسم کتابش را داستان راستان گذاشت؟ چون گفت از بس که داستان‌ها، از بس قصّه‌ها دروغ است، می‌گوید نه، این قصّه‌ی واقعی است، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» (کهف/ 13)، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «بِالْحَقِّ» یعنی قصّه‌هایی که در قرآن هست، حقیقت دارد، خیالی نیست، بتواند مسئله بگوید، بتواند بچّه‌ها را بخنداند. قرآن به پیغمبر می‌گوید، اگر می‌خواهی معلّم خوبی باشی، دانشجوهای دانشگاه فرهنگیان، می‌گوید معلّم خوب چه کسی است؟ معلّم خوب کسی هست که یک- از بچّه‌ها باشد، در بچّه‌ها باشد، با بچّه‌ها باشد. آیه داریم؟ بله. از بچّه‌ها، قرآن می‌گوید: «رَسُولاً مِنْهُمْ» (بقره/ 129، مؤمنون/ 32، جمعه/ 2)، «مِنْهُمْ» یعنی چی؟ از بچّه‌ها؛
در بچّه‌ها، قرآن می‌گوید: «رسولا فیهم»، «فيهِم‏» یعنی چی؟ در بچّه‌ها.
با بچّه‌ها قرآن می‌گوید: «وَ الَّذينَ مَعَه‏» (اعراف/ 64، اعراف/ 72، فتح/ 29، ممتحنه، 4)، «مَعَه‏» با بچّه‌ها.
یکی‌اش را من می‌گویم، دو تایش را شما بگویید: «مِنْهُمْ»؟ دوّمی چی بود؟ «فیهِم»، سوّمی چی؟ «مَعَه‏».
یعنی معلّمی موفّق است که از بچّه‌ها، در بچّه‌ها، با بچّه‌ها باشد، با بچّه‌ها توپ بازی کند، با بچّه‌ها بدود، بخندد.
معلّم خوب کسی است که سر کلاس بگوید بلد نیستم، چند تا آیه داریم در قرآن می‌گوید: «قُلْ»، پیغمبر بگو، چه چیزی بگویم؟ «قُلْ إِنْ أَدْري‏» (جن/ 25)، عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن هست، «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْري‏» یعنی بلد نیستم. معلّم بگوید بلد نیستم، شاگرد یاد می‌گیرد، او هم می‌گوید بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْري‏»، بگو بد نیستم. «لا أَعْلَم‏» (انعام/ 50، هود/ 31، بگو بلد نیستم، «لا أَعْلَم‏» در قرآن هست، ، «إِنْ أَدْري‏» در قرآن هست، آیات متعدّد داریم که به پیغمبر می‌گوید بگو بلد نیستم، معلّم باید بگوید بلد نیستم. هر چیزی که می‌گوید، باید علم مفید باشد. از کجا بفهمیم مفید هست یا نه؟ بگوییم اگر نبود، چه می‌شد. علمی بخوانید که اگر ندانید، بد باشد و اگر خواندید یک رشدی داخلش باشد، یک قدم جلو بروید. موسی به خضر گفت می‌خواهم شاگردی کنم به یک شرط، یک چیزی یادم بدهی که داخلش رشد باشد (کهف/ 66)، رشد سیاسی، رشد عبادی، رشد بدنی، رشد اخلاقی، یک رشدی داخلش باشد. خیلی اطّلاعات علم هست، اطّلاعات هست، اما رشد؟ نیست. کتاب‌های بوعلی سینا رشد داخلش هست، می‌خوانی، باسواد می‌شوی، اما بوعلی سینا چند کیلو هست؟ امام خمینی، حسینیه‌ی جماران، حرف‌هایش رشد داخلش است، اما حسینیه‌ی جماران چند تا لامپ دارد؟ یک کسی از مکّه آمد، گفت مثلاً آنجا فرض کنید چهار صد تا بلندگو دارد، مسجدالحرام مکّه هم چند طبقه هست، هر طبقه‌اش هم چند هکتار است. گفتیم تو این همه راه رفتی، بلندگو شمردی؟! خب طواف می‌کردی.
بس است. خدایا تو می‌دانی چه‌قدر عمران تلف شده، چه‌قدر نعمت‌های تو را هدر داریم، آن‌چه خراب کردیم، هدر دادیم، تلف کردیم، تلف شده، گذشته‌ی ما را ببخش و از این به بعد آن نعمت‌هایی که به ما دادی، در راه رضای خودت قرار بده.
از این‌که خدمت شما رسیدم و حرف‌هایی زدم، تشکّر می‌کنم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس آیه 257 سوره بقره، رسالت معلم الهی چیست؟
1) خروج از ظلمت به نور
2) خروج از جهل به علم
3) خروج از حیوانیت به انسانیت

2- بر اساس آیات قرآن، راه سعادت کدام است؟
1) تعقل و بهره‌گیری از علم و عقل
2) تعبّد و تسلیم بودن در برابر دستورات خدا
3) هر دو مورد

3- بر اساس آیه 85 سوره اسراء، میزان علم و شناخت بشر از حقایق هستی چه میزان است؟
1) اندک و ناچیز
2) بسیار و فراوان
3) به مقدار نیاز بشر

4- آیه 129 سوره بقره به کدام یک از رسالت‌های پیامبران اشاره دارد؟
1) جهاد با دشمنان
2) برقراری عدالت در جامعه
3) تعلیم و تربیت مردم

5- آیه 32 سوره مؤمنون به کدام یک از ویژگی‌های پیامبران اشاره دارد؟
1) زهد و ساده‌زیستی
2) مردمی بودن و از مردم بودن
3) محبت و مهربانی با مردم

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/feed/ 0