تعلیم و تربیت – درسهایی از قرآن https://gharaati.ir محسن قرائتی Tue, 19 Mar 2024 08:19:51 +0000 fa-IR hourly 1 https://wordpress.org/?v=6.4.3 مسئولیت سنگین معلمی https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/ https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/#respond Sun, 17 Mar 2024 07:04:52 +0000 https://gharaati.ir/?p=10510 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.12.27.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.12.27.mp3 https://www.aparat.com/embed/Xe0rZ?data[rnddiv]=82612026066&data[responsive]=yes]]>

موضوع: مسئولیت سنگین معلمی

تاریخ پخش: 27/12/1402

عناوين:

1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت

2- توجه به تفاوت‌های افراد در کار آموزش

3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش

4- عشق و سوز معلم به تربیت دانش‌آموز

5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل

6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

خدمت دانشجویان عزیز در دانشگاه فرهنگیان هستیم. کار شما چه کاری هست؟ برایتان بگویم. یک زمین سالم را به یک مهندس بگویند اینجا یک خانه دو طبقه بساز. کوچک است، دو طبقه هم بیش‌تر نیست، آقا هم معمار است، مهندس است، می‌سازد. یک وقت یک قطعه زمین می‌دهند، می‌گویند یک، روی خطّ زلزله هست، در مسیر سیل هم هست، پنجاه طبقه هم می‌خواهیم بسازی، آینده‌اش هم باید چنین باشد. این مهندس گیج می‌شود، با این زمین نمور که خاک دستی دارد، ضعیف است، این آپارتمان را چه‌طور بسازم، من نمی‌توانم بسازم. یک نسلی را به شما دادند، نسل چند میلیونی. این نسل چند میلیونی یک ضعف‌هایی دارد، ضعف‌هایش را من می‌گویم، شما باقی‌اش را تکمیل کنید:

یک، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي‏ خُسْرٍ» (عصر/ 2)، این خسارت می‌کند یعنی مثل بچّه‌ای که یک لحظه غافل بشوی، می‌رود سماور را پایین می‌کشد. یک وقت یک بچّه آرام هست می‌نشیند، یک وقت بچّه‌ای در خانه شلوغ می‌کند، این آدم شلوغی هست، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفي‏ خُسْرٍ».

دو، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـيَطْغى‏» (علق/ 6)، طغیان، گردن‌کلفتی می‌کند، زور می‌گوید. در خانه به برادر و خواهرش می‌زند، تا بیاید بیرون به هر کس بتواند می‌زند، زور می‌گوید، «لَـيَطْغى‏».

1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت

سه، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/ 20)، شر که به او رسید، جیغ می‌زند، یعنی بی‌تحمّل است. «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَيْرُ مَنُوعاً» (معارج/ 21)، یک چیزی که به او می‌دهی به دیگران نمی‌دهد، بخل می‌کند. یعنی اگر می‌گیری جیغ می‌زند، به او می‌دهی، به دیگران بخل می‌کند، به دیگران نمی‌دهد.

چهار، پرتوقّع است، یعنی اگر کره‌ی زمین را هم بگیرد، می‌گوید کره‌ی زمین کم است، برویم کرات آسمانی را بگیریم، یعنی ولع دارد. آن وقت می‌خواهند شما از این یک عبد صالح درست کنی، عالم، باتقوا، مخلص، مبتکر، از روی زمین ناقص می‌خواهند یک برج پنجاه طبقه‌ای درست کنی. با چه چیزی می‌خواهی درست کنی؟ کار، کار مهمّی است. امام از بزرگان نقل می‌کرد، می‌گفت: «عالم شدن چه آسان، آدم شدن محال است.» چون گاهی وقت‌ها آدم خودش، خودش را نمی‌شناسد. گاهی آدم می‌شناسد، نه، آدم خودش هم خودش را نمی‌شناسد، یک امتحان که پیش می‌آید می‌گوید: «اِه، من پوک بودم، من فکر کردم که چون تحصیلاتم بالاست، نمی‌دانم در المپیاد شرکت کردم، چون چنین است، چون چنین است، دانشگاه نمی‌دانم کجا رفتم و دبیرستان غیرانتفایی رفتم و فلان استاد خصوصی گرفتم و فکر می‌کند با این کارها مثلاً دست به یک کاری زده که باور نمی‌کرد که من این‌قدر ضعیفم.» گاهی وقت‌ها آدم قلّکش پر پول است، فکر می‌کند چیزی است، وقتی به بازار می‌رود، می‌بیند که یک جاجیم هم نمی‌تواند بخرد، یعنی در ذهنش هست یک قالی دستبافت بخرد، یک جاجیم هم نمی‌تواند بخرد. جز امداد غیبی ما نمی‌توانیم این جوهر انسان را کشف کنیم، انسان موجودی بی‌نهایت است.

2- توجه به تفاوت‌های افراد در کار آموزش

ظرفیت‌های انسان چیست؟ در تعلیم و تربیت، شما باید طرفت را بشناسی، بی‌حوصله است، کم‌حوصله است، باحوصله است، مغرور است. بنده که معلّم هستم، وقتی می‌روم صحبت کنم، چند رقم قیافه پای سخنرانی من نشسته، بعضی قیافه‌ها مغرورند، کلّه‌اش باد دارد، وقتی پای منبر هم می‌نشینید، همچینی نگاه می‌کند، انگار از دماغ فیل افتاده. بعضی آدم‎ها فراری‌اند، با زور سر کلاس آمدند، این سر کلاس که هست هی همچین می‌کند، می‌خواهد در رود و لذا تا رادیو گفت امروز به مناسبت هوای کذایی یا به مناسبت نمی‌دانم گرد و غبار، خاک، مه، سرما، یخبندان تعطیل است، بچّه‌ها می‌گویند: «جون!»، معلّمشان می‌گوید: «آخ جون!»، بعضی‌ها مغرورند، بعضی‌ها فراری‌اند، بعضی‌ها لیزند، بعضی‌ها متکبّرند. با چه کسی چه جوری باید صحبت کرد. با هر کسی باید با یک آهنگی صحبت کرد. شما یک «اللَّهُ أَكْبَر» که می‌گویی، چند رقم آهنگ در «اللَّهُ أَكْبَر» است، اگر در راهپیمایی باشد، می‌گویی: «اللَّهُ أَكْبَر»، اگر سر نماز باشد، می‌گویی: «اللَّهُ أَكْبَر»، اگر در حال تعجّب باشد، می‌گویی: «الله اکبر!» اگر مکبّر نماز باشی، می‌گویی: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، اللَّهُ أَكْبَر». یعنی یک «اللَّهُ أَكْبَر» هر جایی یک جوری دارد.

یک پارچه برای کت شلواری خوب است، یک پارچه برای پیراهنی خوب است، یک پارچه برای عمّامه‌ای خوب است. شما پارچه‌ی عمّامه‌ای را با جابه‌جا کنی نمی‌شود.

بشر هم نتوانسته انسان را اصلاح کند، بشر شکست خورده. گاهی یک نظریه‌هایی می‌دهند. یک، این است که آیا تعلیم و تربیت این است که اطّلاعات در مغز بچّه بریزیم؟ بچّه را آموزش بدهیم؟ راه رشدش آموزش است؟ این یکی. بعضی نظریه‌ها نه، می‌گویند به بچّه اطّلاعات نده، بچّه را آزادش بگذار، خودش انتخاب بکند. یعنی آیا تعلیم و تربیت القای به ذهن است، در ذهنش مطلب بریزیم؟ یا نه، ولش کنیم هر جوری خودش به طور طبیعی رشد کرد، همان را رشدش بدهیم؟» گفتیم: «حالا شما که دیگر دوازده سال آمریکا بودید، بیش از این دیگر چیزی نداشت؟ اسلام می‌دانید چه می‌گوید؟ اسلام می‌گوید گاهی تربیت از راه القا است، یعنی شما باید یادش بدهی که این‌طور فکر کند، گاهی هم نه، آموزش شما فایده ندارد، باید خودش برسد به یک جایی که تصمیم بگیرد.»

3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش

گاهی وقت‌ها یک افرادی، یک حرف‌هایی می‌زنند، نگاه می‌کنی که این حرف قدّ دهان این نبود. چه کسی این حرف را یاد این داده؟ کدام پروفسور؟ بعضی ارتباطات رشدی، ارتباطات من و شما نیست. یک خاطره از معلّمی دارم برایتان بگویم از قبل از انقلاب. چون گفتم پنجاه سال معلّم بودم، خاطراتی دارم. من دو تا جلسه گذاشتم کاشان قبل از انقلاب، یکی برای جوان‌ها، سنّ شما، یکی برای بچّه‌ها، بچّه‌های کلاس اوّل، دوّم، سوّم. جلسه که تعطیل می‌شد، من در خیابان کاشان راه می‌رفتم، جوان‌ها که پشت سر من بودند، احساس غرور می‌کردم که خب الحمدلله که در این دنیای زمان شاه توانستم یک جمعی از جوان‌ها را جمع کنم، خوشحال بودم. بچّه کوچولوها که عقب من می‌آمدند، می‌گفتم: «بچّه‌ها بروید من می‌آیم.» می‌گفتند: «آقا اجازه، می‌خواهیم با تو بیاییم.» هر کاری کردم که این بچّه‌ها از من جدا بشوند، جدا نمی‌شدند، چون این بچّه‌ها یا عقب دیوانه می‌دوند، یا عقب سگ‌توله می‌دوند، من راه می‌رفتم، یک مشت بچّه کوچولو عقب من می‌دوید. در ذهنم آمد که این برای من سبک است، در شأن من نیست. خب در ذهنم آمد، به احدی، هیچ حرفی نزدم، فقط به بچّه‌ها گفتم: «بروید من می‌آیم»، گفتند: «می‌خواهیم با تو بیاییم.» چند متری رفتیم، به یک گذری رسیدیم. پیرمردی آنجا سیب‌زمینی و پیاز می‌فروخت که او را می‌شناختم، حدود نود سالش بود، یک کلمه هم سواد نداشت. گفت: «آقای قرائتی تشریف بیاورید»، گفتم: «بفرما»، گفت: «اگر با جوان‌ها که راه می‌روی، غرور می‌گیردت، خوشحالی، با بچّه‌ها که می‌خواهی راه بروی، عارت می‌شود، بدان خدای بچّه‌ها و خدای جوان‌ها یکی است. غرور نگیردت که با جوان‌ها حرف می‌زنی، استاد دانشگاهم، آیت الله عظمی هستم، قاضی هستم، دادستانم، رأی آوردم، اگر غرور گرفتدت، بدبخت می‌شوی.» من هر چی فکر کردم که یک آدم نود ساله‌ی بی‌سواد پیازفروش، ایشان یک حرف می‌زند که باید یک آیت اللهِ عارفِ …

خیلی وقت‌ها انسان یک چیزی را از یک پرنده یاد می‌گیرد. قرآن خاطراتی دارد، می‌گوید: «پرنده معلّم بشر است.» حضرت آدم دو تا بچّه داشت هابیل و قابیل، یکی یکی را کشت، بعد فکری بود که جنازه‌ی این کشته را چه کند. بغلش کرد، کشیدش روی زمین. نمی‌داند خب دفعه‌ی اوّل است در کره‌ی زمین آدم دیده. یک کلاغی آمد، این‌هایی که می‌گویم قرآن هست، «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» (مائده/ 31)، «غُراب» یعنی کلاغ. خدا یک کلاغی را فرستاد، یک دانه‌ای را زیر خاک پنهان کرد، یعنی تو هم جنازه‌ات را دفن کن. یعنی می‌بینی میلیاردها آدم مرده دفن کردن را از یک کلاغ یاد گرفته. دست خدا باز است در این‌که …

این‌ها را برای چه می‌گویم؟ می‌خواهم بگویم که خیلی روان‌شناسی و جامعه‌شناسی و درس‌هایی که می‌خوانید، پروفسور و آیت الله و دکتر و این‌ها را بخوانید که بی‌خبر از دنیا نباشید، امّا تعلیم و تربیت دست خداست، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمين‏»، «رَبِّ الْعالَمين» یعنی مرّبی همه‌ی هستی خداست، یک سری‌اش دست ما هست. در اسکناس یک نخ است، آن نخ به اسکناس ارزش می‌دهد. آموزش و پرورش اگر یک نخ داخلش بود، یک دلسوزی، خدا به پیغمبرش گفت: «می‌دانی چرا تو را پیغمبرت کردم؟»، گفت: «نه»، گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود.»

4- عشق و سوز معلم به تربیت دانش‌آموز

امام خمینی به خاطر این‌که یک مرجع تقلید بود رشد نکرد. من خودم جوان بودم سال 42، پای منبر امام بودم، امام فرمود: «دیشب تا صبح یک ساعت بیش‌تر نخوابیدم. از سر شب تا صبح به علمای شهرستان‌ها نامه نوشتم به فریاد اسلام برسید. حکومت شاه ایران را فروخت.» قانونی تصویب کرده بودند که هر آمریکایی در ایران هر غلطی کرد، کسی کارش نداشته باشد، آزاد مطلق. گفت: «فروخت، ایران را فروخت، عزّت ما را فروخت. دیشب تا صبح نخوابیدم.» آن نخوابیدن‌ها اثر دارد که شب تا صبح بنویسد و غصّه بخورد. در شما سوزی هست، یا نه؟ اگر سوز هست خوشا به حالتان. خدا در قرآن می‌گوید پیغمبر «حَريصٌ عَلَيْكُمْ» (توبه/ 128)، پیغمبر برای شما حرص می‌زد، یعنی دلش می‌سوخت، نمی‌گفت به ما چه؟ سوز، عشق، انگیزه، سواد، سلیقه، تجربه، مردمی بودن.

خدا وقتی تعریف پیغمبر را می‌کند، می‌گوید پیغمبر سه تا خصوصیت دارد: پیغمبر از مردم بود، جدا نبود، از مردم، آیه‌اش هم این است: «رَسُولاً ً مِنْهُمْ» (بقره/ 129، مؤمنون/ 32، جمعه/ 2) «مِنْهُمْ» یعنی از مردم». یک جای دیگر قرآن می‌گوید پیغمبر با مردم بود: «وَ الَّذينَ مَعَهُ» (اعراف/ 64 و 72، فتح/ 29، ممتحنه/ 4). یک جای دیگر قرآن می‌گوید پیغمبر در مردم بود، «فيهِمْ»، «مِنْهُمْ»، «مَعَهُ»، یعنی پیغمبر از مردم بود، با مردم بود، در مردم بود.

گاهی وقت‌ها یک کسی دو تا کلمه درس می‌خواند، عارش می‌شود، گیر خودش است. اگر می‌خواهید رشد کنید، باید خودتان را نبینید، برای خودتان حساب باز نکنید. شخصی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. نهر آب هم یکی دو وجب آب بیش‌تر نبود. اسب از دو وجب آب می‌تواند پایش را در آب بگذارد رد بشود، رد نشد. هر چی شلّاق زد، هی زد، افسار کشید، نرفت. یک مرد حکیمی صحنه را می‌دید، گفت: «آقا چته؟» گفت: «بابا نهر یک وجب، دو وجب آب دارد، می‌تواند اسب برود، وایساده.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گِلی کن، اسب می‌رود.» باشه. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گِلی شد، اسب از داخل آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چی بود؟» گفت: «آب که تمیز بود، اسب می‌آمد خودش را در آب می‌دید و هر کس که خودش را ببیند پا روی خودش نمی‌گذارد.»

این به من می‌گوید؟! ببخشید شما کی هستید؟ این به شما می‌گوید، ممکن است یک بچّه هم یک حرف بزند، یک حرف حسابی باشد. قرآن نمی‌گوید: «يَسْتَمِعُونَ القائِل»، می‌گوید: «يَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَيَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه‏» (زمر/ 18)، یعنی تو چه کار داری بچّه هست یا بزرگ، ممکن است حرفش منطقی باشد، اگر حرفش منطقی است قبول کن، حالا زیردست تو هست، شاگرد شماست، طوری نیست.

5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل

به هر حال کار شما کار بسیاری مهمّی دارید می‌کنید، برای امام زمان سرباز می‌سازید، برای خدا بنده، این آقایی که، این عزیزی که امشب قرآن خواند، می‌گوید که: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ»، بنده‌ی خدا چه کسی هست؟ «الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» (فرقان/ 63)، بنده‌ی خوب خدا کسی است که تواضع داشته باشد. در خانه‌ها عروس‌ها معمولاً باسوادند، دخترها باسوادند، مادربزرگ باسواد است، ولی این مادربزرگ می‌گوید: «من؟! پهلوی عروسم شاگردی کنم؟! دیگر از این حرف‌ها نزنی هان! اصلاً برو از این حرف‌ها نزن!» خب عروس دیگر ایاب و ذهاب ندارد، در خانه هست، هر وقت بیکارید، می‌توانید ده دقیقه، ده دقیقه، این می‌گوید من پهلوی این درس نمی‌خوانم، خب در خانه نشستی، این هم دامادت است، این هم شوهرت است، برادرت است، پسرت است، دخترت است، اگر همان‌طور که امام فرمود: «هر بی‌سوادی در خانه شاگرد بشود، هر باسوادی معلّم بشود.» صدها میلیارد تومان پول آتش گرفت، به خاطر این‌که حاج خانم متکبّر است، ما این جور جاها گیر می‌کنیم.

6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت

از همه می‌توانیم استمداد کنیم. علم را منحصر به کلاس و دانشگاه و این‌ها ندانیم. قرآن موارد زیادی دارد که علم، از این‌ها هست، امّا منحصر به این‌ها نیست. به هر حال کمک از خدا بخواهید، باید شما وصل به غیب بشوید، از خدا کمک بگیرید. از امکانات روز استفاده کنید هر چه می‌توانید، ولی باید کمک غیبی هم بشود، اگر کمک غیب نباشد نمی‌شود. ما باید دستمان به غیب هم  باشد، «الَّذينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْب‏» (بقره/ 3)، اوّل قرآن گفته باید … صد و پنجاه تا کلمه‌ی «دنیا» در قرآن است، صد و پنجاه تا هم کلمه‌ی «آخرت»، این یعنی چه؟ یعنی اگر فقط روی فرمول‌های دنیایی حساب کنی باختی، فقط روی فرمول‌های آخرتی حساب کنی آن هم باختی، هم دنیا هم آخرت. صد و پنجاه تا کلمه‌ی «دنیا»، صد و پنجاه تا کلمه‌ی «آخرت». نیاز به غیب داریم، نیاز به امداد غیبی داریم. «أَنْطِقْنِي بِالْهُدَى‏» (صحیفه‌ی سجّادیه، فرازی از دعای مکارم الأخلاق)، خدایا نطق من را با هدایت باز کن.

امیرالمؤمنین به آدم‎های متکبّر می‌گوید چه خبرت است؟ باد کردی؟ اوّلت نطفه‌ی گندیده بودی، آخرت هم مرده‌ی گندیده هستی، این وسط هم می‌دانی چه نجاست‌هایی داخل شکمت هست، چه‌قدر بادی کردی؟ «اوّلک نطفة، آخرک جیفة»، وسطش هم «حامل العذرة». یعنی گاهی وقت‌ها یک تکبّر را با این تعبیرات. هر چی بلدی یادت می‌رود، به هر کس دعوت می‌کنی گوش به حرفت نمی‌دهد، هر چی بلند می‌شوی می‌افتی، بنابراین یک خورده باید بند به غیب هم بود.

چیزی دست ما نیست، باید خودمان را به خدا بسپاریم. یادمان بده چه کنیم. خدا قسمت کند ان‌شاءالله کاظمین، زیارت امام جواد علیه السلام یک دعا دارد، دعایش این است: «إلهی أَرِنِي الْحَقَّ حَقّاً فَأَتَّبِعَه‏»، یادم بده وظیفه‌ام چی هست، توفیق بده عمل کنم، یادم بده وظیفه‌ام چی نیست، توفیق بده دوری کنم. در فهم این‌که چه کنم، من را سردرگم قرار نده. به همین خاطر همه‌ی دعاها مستحب است، ما یک دعای واجب بیش‌تر نداریم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ» (فاتحه/ 6)، در جست‌وجوی راه مستقیم هستم. چه‌قدر ما در عمرمان پشیمان شدیم؟ پشیمانی یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. تمام این‌هایی که عاشق و معشوق می‌شوند و زن و شوهر می‌شوند، این‌ها قربان هم می‌رفتند، برای هم می‌مردند، امّا بعد از یک مدّتی می‌گویند چه خاکی بر سرم کردیم؟! چه غلطی کردیم؟! تمام پشیمانی‌ها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. طلاق‌ها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. کار مهم و خطرناکی است، البتّه راهم زیاد داریم، راه‌های دررفت که آدم به بن‌بست گرفته نشود. ان‌شاءالله می‌خواهم راجع به «در جست‌وجوی راه‌ مستقیم» با هم صحبت کنیم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»

]]> https://gharaati.ir/the-heavy-responsibility-of-a-teacher/feed/ 0 نشست اعضای هیات رئیسه دانشگاه فرهنگیان با استاد قرائتی https://gharaati.ir/%d9%86%d8%b4%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%b6%d8%a7%db%8c-%d9%87%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b1%d8%a6%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c%d8%a7/ https://gharaati.ir/%d9%86%d8%b4%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%b6%d8%a7%db%8c-%d9%87%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b1%d8%a6%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c%d8%a7/#respond Wed, 06 Mar 2024 11:50:15 +0000 https://gharaati.ir/?p=10478 حجت الاسلام قرائتی: جامعه باید نسبت به دانشگاه فرهنگیان بالغ شود.]]>

دکتر برزویی رئیس جدید دانشگاه فرهنگیان به همراه اعضای هیات رئیسه با حجت الاسلام و المسلمین استاد قرائتی رئیس ستاد اقامه نماز و جمعی از معاونین و مدیران ستادی، در روز چهارشنبه شانزدهم اسفند ماه دیدار و گفتگو کرد.

در ابتدای جلسه حجت الاسلام والمسلمین تقوی گزارشی از برنامه ها و اقدامات نمازی انجام گرفته در دانشگاه فرهنگیان را ارائه کرد.

دکتر برزویی در ادامه ضمن تقدیر و تشکر از اهتمام استاد قرائتی و ستاد اقامه نماز نسبت به دانشگاه ها فرهنگیان، گفت: تمام هدف ما در این دوره این است بتوانیم به کیفی سازی برنامه های دینی، فرهنگی و نمازی دانشگاه بپردازیم.

حجت الاسلام و المسلمین استاد قرائتی ضمن تاکید بر ضرورت توجه به نماز و قرآن در دانشگاه، گفت: تمام اساتید هم قسم بشوند تا از دانشگاه دست بر ندارند و دانشگاه را رها نکنند.

وی تصریح کرد: کتب و محتواهای درسی با توجه به آموزه های دینی بازنگری و با قرآن تطبیق داده شود، اصول و مبانی که علم نیست حذف شود؛ قرآن خیلی از چیزها را علم نمی داند.

استاد قرائتی با بیان اینکه جامعه باید نسبت به دانشگاه فرهنگیان بالغ شود، گفت: هنوز این بلوغ در جامعه ایجاد نشده است، باید تلاش کنیم بلوغ نسبت به دانشگاه فرهنگیان را در جامعه ایجاد کنیم و مسئله دانشگاه فرهنگیان به مسئله ملی تبدیل شود.

وی تاکید کرد: معلمی شغل نیست، عبادت است، برخی از فرهنگیان با تجربه و‌ توانمند مجمعی داشته باشند و به صورت اتاق فکر دانشگاه به شما مشورت دهند و کمک کنند مشکلات حل شود.

رئیس ستاد اقامه نماز کشور در ادامه خاطرنشان کرد: صدا و سیما باید برای دانشگاه فرهنگیان مایه بگذارد، نیازها به سازمان اعلام شود، در برنامه های رسانه ملی مطرح شود، خاطرات دانشجویان در حوزه نماز و‌ مهارت ها جمع اوری و منتشر شود و از برگزیدگان تجلیل شود.

وی اظهار داشت: به شبهات دانشجویان با زبان روز پاسخ داده شود، دانشجویان تفسیر یکسری آیات را باید ببینند.

]]>
https://gharaati.ir/%d9%86%d8%b4%d8%b3%d8%aa-%d8%a7%d8%b9%d8%b6%d8%a7%db%8c-%d9%87%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b1%d8%a6%db%8c%d8%b3%d9%87-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af%db%8c%d8%a7/feed/ 0
آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (6) https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-6/ https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-6/#respond Thu, 11 Jan 2024 05:39:13 +0000 https://gharaati.ir/?p=10406 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.10.21.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.10.21.mp3 https://www.aparat.com/embed/BhLvb?data[rnddiv]=44800383852&data[responsive]=yes]]>

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (6)
تاريخ پخش: 21/10/1402
عناوين:
1- تلاش و کوشش دوباره، پس از شکست در رسیدن به هدف
2- رشد در همه ابعاد وجودی انسان
3- خدمت به مردم، نشانه رشد انسان
4- بزرگواری و کرامت در برخود با مخالفان
5- علم واقعی در گرو رشد روحی و اخلاقی
6- برخورد کریمانه حضرت علی علیه‌السلام با قنبر
7- رعایت اخلاق در هنگام جدایی و طلاق

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چند جلسه هست راجع به یک ملاقات آسمانی در زمین صحبت می‌کنیم. مطالبی را در تفسیر این ملاقات گفتیم، ملاقات حضرت موسی با حضرت خضر. قصّه‌اش را هم که در جلسات قبل گفتم و باید الآن تکرار کنم که ادامه‌ی بحث را گوش می‌دهید، بدانید ماجرا چی هست، ممکن است هفته‌های قبل شما نباشید، من دو، سه دقیقه ماجرا را دومرتبه تکرار می‌کنم که اگر پیام‌هایی را خواسته باشم ده، بیست تا نکته بگویم، بدانید نکته‌ها مربوط به چی هست.
حضرت موسی مشغول خطبه و سخنرانی بود، یک نفر پرسید: «باسوادترین افراد چه کسی هست؟» به ذهنش آمد من هستم، حضرت موسی گفت: «من هستم»، پیغمبر اولوالعزمی مثل حضرت موسی علیه السلام. خدا به موسی گفت: «برو مجمع البحرین، یک بنده‌ی خوبی داریم، آنجا یک آدم هست، از تو باسوادتر است، برو شاگردش باش.» حضرت موسی هم تهیه‌ی مسافرت دید. یک همراه، همسفر پیدا کرد، مقداری هم غذا که در غذایشان ماهی هم بود، نان هم بود. گفت: «این غذایتان، بلند شویم برویم مسافرت.» به آنجا رفتند. کجای مجمع البحرین است؟ گفتند: «علامتی که کجا بایستیم، آخر مجمع البحرین که یک متر، دو متر که نیست، اینجا دو کیلومتر جلوتر، پنج کیلومتر جلوتر.» گفت: «هر وقت این ماهی از داخل سفره‌ی شما به داخل دریا پرید، همان جا وایسا.» داشتند می‌رفتند و به یک سنگ بزرگی رسیدند، گفتند: «خسته‌ایم، بخوابیم.» حضرت موسی پای این سنگ گرفت خوابید، استراحت کند بعد از پیمودن راه پیاده. این ماهی داخل آب پرید.
1- تلاش و کوشش دوباره، پس از شکست در رسیدن به هدف
رفت به موسی بگوید موسی، الآن ماهی همین جا پرید، گفت: «حالا خواب هست، بگذار بخوابد.» غذا خوردند و این رفیق موسی که مأمور بود خبر بوده که کجا ماهی داخل آب پرید، یادش آمد، گفت: «آقای موسی، این ماهی فلان جا پرید»، گفت: «چرا نگفتی؟» گفت: «دیدم خوابی، صدایت نزدم.» گفت: «عجب! هر چه راه رفتیم بیخود رفتیم، باید برگردیم.» دومرتبه تمام این راه را برگشتند. یعنی می‌خواهند یک عالمی را ببینند، حضرت موسی پیغمبر اولوالعزم می‌خواهد یک استادی را ببیند، کلّی پیاده می‌رود، بعد هم می‌فهمد اشتباه کرده برمی‌گردد، این خودش یک درس است. افرادی هستند ماشینشان تصادف می‌کند، مزرعه‌شان را ملخ می‌خورد، شرکتشان ورشکست می‌شود، این دیگر خانه‌نشین می‌شود، خودش را با یک شکست می‌بازد، دومرتبه برگردیم، مأیوس نشویم از این‌که یک بار شکست خوردیم. تا اینجایش را ماجرا را داریم، حالا نکاتش را چند تایش را بگوییم.
وقتی موسی حضرت خضر را دید، گفت اجازه بده من می‌خواهم شاگرد شما باشم، نه شاگرد شما باشم، مرید شما باشم، «أَتَّبِعُكَ»، اجازه بده یعنی «هَلْ»، «هَلْ أَتَّبِعُكَ» (کهف/ 66): اجازه می‌دهی من تابع تو بشوم؟ مرید شما باشم؟ دنبال شما بیفتم؟ یک چیزی به من بده که رشد باشد. او هم حرف‌هایی زدند و معلوم می‌شود ببینیم (4:06) خضر چه کاری کرده؟ رشد در چی هست؟ چون شرط معلّم و شاگرد، معلّم چه کسی؟ خضر، شاگرد چه کسی؟ حضرت موسی. شاگرد از معلّم خواست یک چیزی یاد او بدهد که رشد در آن باشد. بعد نگاه کنیم که حضرت خضر چه کارهایی کرد؟ کشتی را سوراخ کرد، کجایش رشد است؟ در این آیه رشد است، معلوم می‌شود رشد خدمات است، این‌که می‌گوییم فلانی سرمایه‌اش را، یک زمینی هست، یک خیابانی به آن خورده، گران شده، یا یک چیزی تورّم شاملش شده، یک چیزی، به دلیلی یک چیزی گران شده، این رشد نیست.
یک وقت یکی از دوستان ما می‌گفت که: «من در مسجدی که نماز می‌خوانم در شهر، مسجدم پر می‌شود، ماشاءالله شلوغ است.» گفتم: «آدم جدید می‌آید مسجد، خوشا به حالت، رشد این است که افرادی که به مسجد شما می‌آیند، شما آن‌ها را به مسجد آوردی. من اگر پای منبرم شلوغ شد، نباید بگویم من مبلّغ خوبی هستم، روز عاشورا بود، اگر در سرازیری ماشین تند می‌رود، نمی‌شود گفت ماشین سالم است، ماشین قراضه است، بشکه است، سرازیری است. در سرازیری هر بشکه‌ای بهترین ماشین حساب می‌شود. یعنی چیزها را زود به حساب خودمان نیاوریم. این من بودم که، درس من بود، من من نگویید. یا فلانی بود، خدا سایه‌ی فلانی را از سرم کم نکند، اگر فلانی نبود، من چه شده بودم، هر چه می‌گویید بگویید خدا. «وَ لا تَقُولَنَّ لِشَيْ‏ءٍ إِنِّي فاعِلٌ ذلِكَ غَداً. إِلاَّ أَنْ يَشاءَ اللَّهُ» (کهف/ 23 و 24)، هیچ وقت نگویید فردا من چه می‌کنم، بگویید که: «أَنْ يَشاءَ اللَّهُ».
درسی بخوانید که در آن رشد باشد، حتّی درس‌های دینی. بنده فرض کنید یک کتابی برای حج نوشتم، «اسرار حج» آن مقداری که بلد بودم. باید نگاه کنم بعد از این کتاب اگر مکّه رفتم، معرفتم، اشکم، عبادتم، خدمتم اگر بیش‌تر شد، پیداست آن کتاب حجّم کتاب خوبی است. افرادی هستند پای کامپیوتر می‌نشینند، از امکانات کامپیوتر و … استفاده می‌کنند، یک رساله برای اذان می‌نویسند که اذان چه‌قدر ثواب دارد، امّا خودش از اوّل عمرش تا آخر عمرش یک اذان هم نمی‌گوید. راجع به اذان پژوهش می‌کند، ولی اذان نمی‎گوید.
2- رشد در همه ابعاد وجودی انسان
موسی گفت: «من می‌خواهم عقبت راه بیفتم، یک چیزی به من بدهی که رشد در آن باشد.» حالا رشد هم جامع است، رشد بدنی، رشد فکری، رشد سیاسی، رشد اقتصادی، نگفت چه رشدی. یعنی اگر دنبال انبیاء برویم، همه چیزمان رشد می‌کند.
یک آیه در قرآن داریم، می‌گوید اگر شما کتاب آسمانی را مطرح کنید، کتاب آسمانی را: تورات، انجیل، «ما أُنْزِلَ إِلَيْهِمْ» قرآن، «وَ لَوْ أَنَّهُمْ أَقامُوا التَّوْراةَ وَ الْإِنْجيلَ وَ ما أُنْزِلَ» (مائده/ 66)، اگر شما کتاب آسمانی را جدّی بگیرید، «خُذِ الْكِتابَ بِقُوَّةٍ» (مریم/ 12)، جدّی بگیرید، «لَأَكَلُوا» (مائده/ 66) وضع مالی‎تان هم خوب می‌شود، «مِنْ فَوْقِهِمْ وَ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِهِمْ» (مائده/ 66)، یعنی گرسنگی هم که می‌خورید، به خاطر این هست که کتاب آسمانی را کنار زدید.
ای خضر، من موسی هستم، خدا به من دستور داده که به مجمع البحرین بیایم شما را پیدا کنم، یک چیزی از شما یاد بگیرم، منتها چیزی یادم بده که رشد باشد.
رشد چی هست؟ در بنّایی رشد است، چون یکی از کارهایی که حضرت خضر یاد موسی داد، گفت: «این دیوار کج شده، دارد می‌افتد، بیا این دیوار را بنّایی کنیم»، رشد هست. خدمت به مردم رشد است. گاهی وقت‌ها می‌گوییم، می‌گوید: «مگر من نوکرشم؟!» اگر من امروز می‌روم نانوایی یک نان بخرم، بعد دیدم همسایه‌ی ما پیرزن هست، پیرمردی هست، در برف و سرما نمی‌تواند نانوایی برود، راهش دور است نمی‌تواند، یک نان هم برای او خریدم، بعد هم گفتم: «آقا من روزی یک نان برای شما می‌خرم، من که می‌روم دکّان نانوایی، یک نان هم برای تو می‌خرم، آخرش هم پولش را به من بده، هر وقت خواستم.» یک نان بده، آن وقت مردم نان‌ها به پسرت می‌دهند، چون اسم خدا جبّار است، یعنی جبران می‌کند.
3- خدمت به مردم، نشانه رشد انسان
گاهی ما می‌گوییم: «مگر من نوکرت هستم؟!» خدمت به مردم رشد است. ما الآن وقتی می‌گوییم این کار را بکن، می‌گوید: «مگر من نوکرشم؟!» می‌گوید نوکر آقاست، در اسلام می‌گوید به نوکر بگویید آقا، «سَيِّدُ الْقَوْمِ خَادِمُهُمْ» (من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ح 5791، ص 378): بزرگ قبیله، کسی هست که به قبیله خدمت کند. ما نمی‌دانیم، شاید همین آبی که دست یک نفر دادم، ثوابش از آن کار من بیش‌تر باشد.
«سَيِّدُ الْقَوْمِ خَادِمُهُمْ»، رشد خدمت به مردم است. گاهی وقت‌ها مثلاً ما می‌گوییم که: «عجب حرمی رفتیم! هیچ کس در حرم نبود، یک زیارت دلچسبی بود!»، خب این خوشی می‌کند که حرم خلوت بوده، این جا گیرش آمده بنشیند. رشد به این است که حرم شلوغ باشد، نه به این‌که تو دلت بچسبد. گاهی وقت‌ها حرم می‌روید، زیارت هم خلوت است، زیارت هم می‌خوانی، دعاهای زیادی هم می‌خوانی، امّا دلت خوش است به این‌که حرم، دور امام رضا خلوت باشد، این رشد نیست.
رشد چه چیزی هست؟ رشد هر کسی یک چیزی هست. سلام کردن به مردم رشد است. من؟! به این سلام کنم؟! بابا تو سلام کنی، ثوابت بیش از جواب است، سلام کردن خیلی ثوابش بیش از سلام شنیدن است، نگو او به من سلام کند، تو سلام کن، رشد به این است که تو عبادت بیش‎تری بکنی. من می‌خواهم رشد پیدا کنم، رشد جامع. آدم نمی‌داند رشدش در چی هست.
نمی‌دانم حالا من این را گفتم یا نگفتم. دیگر بعد از چهل و چند سال هر حرفی می‌زنم، می‌گویم شاید گفته باشم، شاید نگفته باشم. بنده خدایی می‌خواست نماز بخواند، از خواب بیدار شد، دید نیاز به غسل دارد، ولی خب آب نداشت غسل کند، گفت: «تیمّم می‌کنیم» یک خورده گشت و خاک هم پیدا نکرد، خاکِ خشکِ پاک که تیمّم کند. یک خورده نشست، دید حالا آفتاب می‌زند، با همان لباس آلوده شروع کرد دو رکعت نماز خواندن. خودش هم بدش می‌آمد سر نماز که با این بدن و با این لباس چه نمازی است. نمازش که تمام شد، زد تو سرش، گفت: «خاک تو سرت، با این نمازت! خاک تو سرت، با این نمازت!» بعد با زبان عوامی خودش گفت: «خدایا، اگر مردی این نماز را قبول کن.» بعد از مرگ خوابش را دیدند، گفتند: «حالت چه‌طور است؟» گفت: «خدا همان را هم قبول کرد. رشد من در همان بود که بگویم خاک تو سرت.»
رشد شما این است که بگو بلد نیستم. نه در شأن من نیست، حالا صاف بگو، خدا به پیغمبرش، اشرف مخلوقات پیغمبر است، می‌گوید: «قُلْ»، پیغمبر بگو؛ «إِنْ أَدْري» (جن/ 25): بلد نیستم. رشد شما این است که بگویی بلد نیستم. رشد شما این است که بگویی: «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّي» (قصص/ 34)، درست است من موسی پیغمبر اولوالعزم هستم، ولی بیان هارون از من بهتر است، می‌خواهیم برویم پهلوی فرعون دو نفری برویم که او با فرعون صحبت کند، بیانش بهتر است.
گاهی رشد ما این است که روی خود نیاوریم. یک گناهی یک کسی می‌کند، دلواپس است که ما فهمیدیم، یا نفهمیدیم، خودمان را به تجاهل بزنیم که ما ندیدیم، نشنیدیم. رشد شما به این است که عیب مردم را بدانی، ولی روی خود نیاوری. نه، من باید مشتش را باز کنم، من باید آبرویش را بریزم، این آبروی من را ریخته، من هم باید آبرویش را بریزم، رشد شما این است که او آبروی تو را ریخت، تو هیچی نگو.
4- بزرگواری و کرامت در برخود با مخالفان
یک کسی زمان جنگ رفت عراق، بازوی صدّام شد. شاگرد امام بود هان، ولی به امام جسارت می‌کرد و بازوی صدّام شد. به امام گفتند که: «آقا، ایشان که مدّتی شاگرد شما بوده، حالا ضدّ انقلاب شده، رفته عراق، کمک صدّام می‌کند، در اردوگاه اسرای ایرانی اردو به اردو سخنرانی می‌کند، علیه نظام صحبت می‌کند.» امام فرمود: «دعایش می‎کنم، خدا نجاتش بدهد.»
حضرت آدم دو تا پسر داشت: هابیل و قابیل. روی حسادت یکی گفت: «تو را می‌کشم، من تو را می‌کشم»، برادر دیگر گفت چه؟ گفت که: «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني»: اگر دست دراز کنی من را بکشی؛ «ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ» (مائده/ 28): من دست دراز نمی‌کنم تو را بکشم، یعنی تو مرا بکشی، من کاریت ندارم، برادر من هستی، رشد این است.
من رشد می‌خواهم؟ رشد در داشتن است، یا در نداشتن؟ گاهی آدم سواد دارد، ولی سوادش رشد نیست، مانع است. یک خاطره برایتان بگویم. اوّل انقلاب که هنوز ترور مِرور نبود، روزهای اوّل انقلاب، ما در تلویزیون رفتیم و از قم می‌آمدیم تهران، میدان شوش و چند کورس سوار می‌شدیم تا به صدا و سیما برسیم. آنجا فیلم پر می‌کردیم و باز با اتوبوس برمی‌گشتیم، می‌آمدیم قم. در راه برگشتن به بهشت زهرا رسیدیم. خب بهشت زهرا شهدایش قبل از انقلاب هم بودند، زمان مرگ بر شاه یک عدّه شهید شدند دیگر، هفده شهریور مثلاً. بلند شدم در اتوبوس که بگویم که اینجا مزار شهداست، برای شادی روح شهدا صلوات ختم کنید. تا بلند شدم نگاه کردم به اتوبوس، دیدم همه نگاه می‌کنند، رویم نشد خجالت کشیدم نشستم، این در شأن شما نیست، صلوات ختم کن مال آدم‌های عادی است. «صلوات ختم کن»، حالا من باید بلند شوم بگویم صلوات ختم کن، به خصوص که من را شناختند یک عدّه‌ای که در تلویزیون بودم. گفتم: «آقای قرائتی، نامرد، تلویزیونت از این شهداست، انقلاب از این شهداست، آمدن امام از شهداست، فرار شاه از شهداست، هر چه داریم از شهدا داریم، بلند شو.» دومرتبه بلند شدم، تا نگاه کردم، دیدم همه‌ی اتوبوس نگاه می‌کنند، نشستم. هی بلند شدم، نشستم. این رفیقم بغلم نشسته بود، گفت: «حاج آقا»، گفتم: «بله»، گفت: «صندلی‌تان میخ دارد؟!»، گفتم که: «نه، خودم گیر دارم»، گفت: «گیرت چیه؟»، گفتم: «دیگر دو تا کلمه درس خواندم، عمّامه گذاشتم، عارم می‌شود بگویم صلوات ختم کن، می‌گویند در شأن تو نیست صلوات را ختم کنی.» یک مدیر کل، وکیل، سفیر دیدید اذان بگوید؟ یک تاجر در بازار دیدید اذان بگوید؟ یک آیت الله اذان می‌گوید؟ آدم‌های مشهور می‌گویند زشت است اذان بگوییم. حدیث هم پیش‌بینی کرده، گفته: «زمانی خواهد آمد دوره‌ی آخرالزّمان که مردم از الله اکبر خجالت بکشند.» من گیر دادم. البتّه بعد بلند شدم گفتم صلوات ختم کنید، منتها از بهشت زهرا رد شدیم دیگر، یعنی من هم در این مسابقه باختم، باختم، ولی بالأخره باز خدا نجاتم داد، فهمیدم متکبّر هستم.
گاهی آدم متکبّر است، فکر می‌کند ماشینش گران شده رشد کرده، مدرک دکترایش را هم گرفته رشد کرده، در خبرگان هم امتحان داده مجتهد شده، نمی‌دانم با فلانی هم شرکتش موفّق بوده، همین که نگاه می‌کند به خانه و ماشین و تلفن و موبایل و نمی‌دانم چهار تا سلام علیک، فکر می‌کند این‌ها رشد است، این‌ها رشد نیست، رشد این است که عارت نشود، هر وقت تکبّر نداشتی، رشد کردی. این‌هایی را که می‌گویم، خودم هم عمل نمی‌کنم هان، یعنی نمی‌توانستم عمل کنم، حرفش را می‌زنم، ولی خب تذکّرش هم مفید است، برای خود آدم هم گاهی مفید است، لااقل فایده‌ی مطالعات این است که آدمی که لباس می‌شوید، اگر لباس هم پاک نشد، دست خودش لااقل پاک می‌شود. درست است می‌خواستی لباس بشویی، ولی تو که می‌روی لباس بشویی، هدفت لباس است، ولی دست خودت هم پاک می‌شود. برای خود انسان هم تذکّر است. موسی گفت چه؟ گفت من یک درسی می‌خواهم پهلویت یاد بگیرم که در آن رشد باشد، رشد جامع، رشد بی‌زمان.
از حضرت پرسیدند که: «ما ذا يُنْفِقُونَ قُلْ؟» (بقره/ 215)، پرسیدند: «چه بدهیم؟»، نگفت چی بدهید، عدس بدهید، یا ماش، یا لحاف، یا پتو، فرمود هر چی می‌خواهید بدهید، «فَلِلْوالِدَيْنِ …» (بقره/ 215)، هر چه می‌خواهید بدهید به پدر و مادر، او پرسید چی بدهیم، خدا گفت به چه کسی بدهید، یعنی این هم هست. امّا شما الحمدلله دخترهایت شوهر کردند، پسرهایت داماد شدند، حالا دو تا جوان را داماد کن، دو تا دختر را جهاز بده، ایجاد اشتغال کن، رشد شما به این است.
گاهی آدم فکر می‌کند مدرکش که بالا شد … می‌گویند یک شخصیتی لباس ساده پوشیده بود، رفت برای مهمانی. دیدند لباسش از این لباس‌های ساده است، گفتند یک کارگر ساده‌ای است، راهش ندادند، گفتند: «برو» گفت: «من فلانی هستم، شخصیتی هستم» گفتند: نخیر، شخصیت فلانی که با این لباس‌ها نمی‌آید، برو برو.» راهش ندادند و رفت یک لباس شیک پوشید و آمد. آقا سلام. بفرمایید، بفرمایید. این هم سر سفره که نشست، هی به آستینش گفت: «آستین بخور! چون خودم که آمدم، راهم ندادند، حالا تو را پوشیدم، راهم دادند، بخور، بخور!» هی به آستینش می‌گفت بخور چون …
شاهزاده‌ای حمّام رفت. یک لنگ قیمتی داشت. یک پیرمردی هم در حمّام مشغول صابون و کیسه بود. گفت: «پیرمرد»، گفت: بله»، گفت: «نرخ من چند است؟» پیرمرد یک نگاهی به قیافه‌اش کرد و دست زیر لنگش زد، لنگش را جلوی چشمش آورد و نگاه کرد و گفت: «قیمت شما هفتصد تومان است.» حالا هفتصد تومان صد سال پیش چند بوده، نمی‌دانم. گفت: «احمق، هفتصد تومان پول لنگ من است!» گفت: «من لنگتان را قیمت کردم، خودتان هیچ ارزش ندارید. خودتان ارزش ندارید.»
آخر گاهی وقت‌ها خودش رشد نکرده، کمدش بزرگ شده، پولش زیاد شده، ولی سخاوتش بیش‌تر نشده. اگر هر چی پولت زیاد شد، سخاوتت بیش‌تر شد، این رشد است، اگر یک بچّه‌ای به دنیا آمد، کلّه‌اش سه کیلو بود، بدنش نیم کیلو بود، خب این رشد نیست، یا کلّه‌اش قدّ یک پرتقال شد، بدنش قدّ یک بشکه، رشد نیست. رشد این است که همین‌طور که پولت زیاد شد، سخاوتت هم بیش‌تر بشود. شما صد میلیون داری، حالا صد میلیارد، صد تومان، صد هزار تومان، هر چی، اسلام می‌گوید هشتاد تایش مال خودت، بیست تایش را بده به خمس، می‌گویی: «نه، من نمی‌دهم»، رشد نکردی تو، ماندی، من ماندم. کسی که پایش در گِل است، نمی‌آید بیرون، نباید بیاید، (21:42) نمی‌توانی قدم برداری. خدا به تو صد تا داد، بیست تایش را پسش نمی‌دهی. جالب این است که خدا می‌گوید: خودت را من خلق کردم «خلقکم»، ابر و باد و مه و خورشید و فلک را هم برای تو خلق کردم «سَخَّرَ لَکُمْ» (ابراهیم/ 32، نحل/ 12، حج/ 65، لقمان/ 20، جاثیه/ 12 و 13)، «خَلَقَ لَکُمْ» (بقره/ 21، نساء/ 1، انعام/ 2 و …)، «لَکُمْ»، «لَکُمْ» در قرآن زیاد داریم، هم تو را خلق کردم «خَلَقَکُمْ»؛ هم تمام نعمت‌ها را برای تو خلق کردم «رَزَقَکُمْ» (انفال/ 26، نحل/ 72، روم/ 40، غافر/ 64). «رَحْمَةً مِنّی» روی رحمت و محبّتم تو را خلق کردم، بعد می‌گوید از این صد تومان بیست تومانش را به فقرای محلّه بده، نمی‌دهد، رشد نیست.
5- علم واقعی در گرو رشد روحی و اخلاقی
ما باید حساب کنیم، رشد چیه؟ رشد عقلی چیه؟ من خودم تحصیل کردم، مگر هر کس تحصیل کرد، رشد دارد؟ ما آدم داریم تحصیلاتشان بالاست، امّا رشد فکری ندارند، یعنی باهاشون مشورت می‌کنی، کج فکر می‌کنند، دیدش عوض نمی‌شود. آدم‌هایی که سوءظن دارند، این‌ها رشد نکردند. نیّتش این هست، شما چه حق داری کار مردم را حمل بر فساد کنی. فلانی دنبال فلانی است، فلانی نمی‌دانم با فلانی رابطه دارد، حتّی خانواده‌هایی که زن و شوهر به هم سوءظن دارند، این‌ها هر دو تحصیل‌کرده‌اند، ولی چون سوءظن دارند، این‌ها رشد نکردند. رشد خیلی مهم است.
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه رشد کرده بود، چه درجه‌ی رشدی! یک بچّه از یکی از شهرهای استان خراسان رضوی، حالا تربت حیدریه بود، یا نیشابور، یا جای دیگر یک نامه نوشت: «امام من بچّه‌ی دبستانی هستم، خواستم تو را پند دهم، ولی گفتم من بچّه هستم، شما بزرگوارید، پند ندادم.» نامه به دفتر امام می‌آید. امام می‌خواند. می‌گویند بدهیم به امام، ببینیم امام چه عکس‌العملی دارد. به امام می‌دهند و امام می‌گوید: «شاید من یک عیبی دارم که این بچّه‌ی نیشابور فهمیده، تربت حیدریه فهمیده، امّا شما بغل من هستید، نفهمیدید.» اشکال دارد، این را رشد می‌گویند که یک رهبر، امام، یک مرجع تقلید با آن خصوصیات، گوش به حرف بچّه می‌دهد. ما چه می‌کنیم؟ بچّه حرف نمی‌زند، تا بزرگ‌ها هستند، تو حرف نزن، شما حق نداری با استادت حرف بزنی. این‌ها رشد نیست، دو تا کلمه درس خوانده، باد او را گرفته. رشد این است که بگویی نمی‌دانم، رشد این است که بگویی فلانی بهتر است، رشد این است که اگر کوچک‌تر یک پیشنهاد کرد رد نکنی، ببین بگو آقا این حرف شما خوب است، یا حرف شما خوب نیست، یا متوسّط است. ما اشتباه می‌کنیم، قاطی کردیم رشد چیه؟ علم چیه؟ علم چیه؟ یک حدیث داریم «لَيْسَ الْعِلْمُ» (منية المريد، ص 149) این، این که تو بلدی علم نیست، علم آن است. «لَيْسَ الشُّجاعَة» ما می‌گوییم شجاع این است وزنه بلند کند، شجاع این است که عصبانی بشود، خودش را نگه دارد. اگر عصبانی شدی، خودت را نگه داشتی، تو پهلوانی. «لَيْسَ الزُّهْدُ» زهد این نیست (الكافي، ج ‏5 ، کتاب المعیشة، باب معنی الزّهد، ح 2، ص 70 و 71؛ معاني الأخبار، باب معنی الزهد، ح 3، ص 251 و 252). می‌گویند فلانی آدم زاهدی است، زهد یعنی چه؟ زهد یعنی کم بخور، نه یعنی نداشته باش، زهد این است که پولدار باشی، امّا پول‌هایت را بدهی در اختیار دیگران، خودت مصرف نکنی. به هر کس که نخورد که نمی‌شود زاهد گفت، ممکن است شما باقلوا را می‌آوری من بخورم، شیرینی، نمی‌خورم، زاهد هستم؟ نه، آقای قرائتی آدم زاهدی است، شیرینی بردیم نخورد. نه آقا زاهد نیستم، با خودم حساب کردم که اگر شیرینی بخورم، اشتهایم کم می‌شود، دیگر پلو کم‌تر می‌خواهم بخورم، این زهد نیست. پایین می‌نشیند که بگویند: «نخیر، بفرما بالا» می‌گوید: «من که قابل نیستم»، می‌گوید: «نخیر، شما قابلی» خیلی‌ها راست می‌گویند، ولی خدا می‌گوید این راست گفتنشان کلک است، «لِيَسْئَلَ الصَّادِقينَ عَنْ صِدْقِهِم‏» (احزاب/ 8)، یعنی روز قیامت از صادقین می‌پرسند، می‌گوید: «تو درست گفتی، دروغ نگفتی، امّا از این دروغ نگفتن صداقت نداشتی.»
یک مثال بزنم. یک خانم می‌آید با من صحبت کند، خانم جوانی. من نگاهش می‌کنم، می‌بینم جوان است، (26:07) می‌بینم مریدهای مسجد دارند به من نگاه می‌کنند، مریدهای مسجد می‌گویند: «نگاه کنیم ببینیم قرائتی به این خانم نگاه می‌کند، یا نه.» من سرم را پایین می‌اندازم، با خانم صحبت می‌کنم، امّا راست نمی‌گویم، اگر این مریدها نبودند، من هم نگاهش کرده بودم. این‌که نشستم، سرم را پایین انداختم، برای این‌که مریدها نگویند شیخ هم دارد نگاه می‌کند. یعنی من نگاه به نامحرم نکردم، امّا روی صداقت نیست، روی مریدداری هست، مهم است. یک خورده فوت کنیم به آرزوهای خودمان (26:30) نمره می‌دهیم، بعضی‌ها نمره‌ی صفر می‌گیرند، صفر کوچک نه، صفر قدّ در قوری، صفر بزرگ.
6- برخورد کریمانه حضرت علی علیه‌السلام با قنبر
رشد واقعی چیست؟ امیرالمؤمنین با قنبر به بازار رفت. یک پیراهن قیمتی و شیک بود، یک هم ساده بود. یکی فرض کنید دو تومان، یکی یک تومان. حضرت دو تومانی را، گران را به قنبر داد، گفت: «قنبر این مال تو»، گفت: «آقا من قنبر غلام تو هستم، تو امیرالمؤمنینی!» گفت: «من سنّی ازم گذشته، دیگر لباس شیک خیلی برای من جاذبه ندارد. تو جوان هستی، جوان دوست دارد شیک‌پوش باشد، چون دوست داری شیک‌پوش باشی، شیک را تو بردار.» این را رشد می‌گویند.
حضرت زهرا یک شب تا صبح به مریدهای پدرش، به شیعیان پدرش، به علاقه‌مندان پدرش دعا می‌کرد. گفتند: «آقا یک دعا به خودت کن»، گفت: «الْجَارَ ثُمَّ الدَّار» (علل الشرائع، ج ‏1، باب 145، ح 1، ص 182 و 182)، اوّل به همسایه دعا کنیم، بعد به خودمان دعا کنیم. این‌ها رشد است.
گاهی باور می‌کنیم که، حالا انسان که انسان است، چه بچّه‌اش، چه بزرگش، چه زنش، چه مردش، گاهی وقت‌ها یک حیوان. حضرت سلیمان هم پیغمبر بود، هم حکومت بی‌نظیر داشت. از دست‌اندرکاران سان می‌دید. یک روز حضرت سلیمان گفت: «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ» (نمل/ 20)، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «ما لِيَ لا أَرَى الْهُدْهُدَ»: هدهد را نمی‌بینم، نگفت هدهد نیست، گفت: «ما لِيَ لا أَرَى»، من نمی‌بینم او را، آخر یک بار می‌گویم: «کجا بودی؟!»، یک بار می‌گویم: «من نمی‌بینمت»، من ندیدمت مهم است. نه گفت: «تو نیستی»، گفت: «من ندیدمت»، «ما لِيَ لا أَرَى»، من چه شدم که تو را نمی‌بینم؟ یک مدّتی شد و هدهد آمد. گفت: «کجا بودی؟»، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، گفت: «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ» (نمل/ 22)، من یک چیزی بلدم که توی سلیمان هم بلد نیستی. یک هدهد به سلیمان گفت چیزی می‌دانم، «أَحَطْتُ» یعنی احاطه دارم، تسلّط دارم بر علومی که «لَمْ تُحِطْ بِهِ»، تو هم خبر نداری، یک چیزی، خبری دارم که تو هم نداری. گفت: «چیه؟» گفت: «در یک منطقه‌ای پرواز می‌کردم، دیدم مردم زمین خورشیدپرستند، حکومتشان هم در اختیار یک خانم است، این خانم هم تخت و تاج بزرگی دارد.» یک نامه‌ای نوشت و به هدهد داد، گفت: این نامه را بده به خانم، با این دو تا نامه. (29:30) یعنی امّت حق حکومتی هست که پرنده به زبان می‌آید، با سلیمان حرف می‌زند، سلیمان نمی‌گوید من پادشاهِ پیغمبری هستم، تو یک پرنده‌ی هدهد کوچک. این رشد است که انسان بهش برنخورد، آقا جنس فلانی از تو بهتر است. ما الآن تحمّل نمی‌کنیم حتّی بگویند خواهر ما از ما بهتر است. آقا پسرعمویت از تو بهتر است، نخیر، پسر عمویم از من بهتر هست، خب عموی من هم از تو بهتر است.
7- رعایت اخلاق در هنگام جدایی و طلاق
تودیع و معارفه، اینجا بالأخره قصّه به تودیع و معارفه رسید. موسی و خضر از هم جدا شدند، «هذا فِراقُ» (کهف/ 78)، با هم بد نگفتند، کینه نداشتند. قرآن می‌گوید حتّی اگر زنت را لازم شدی طلاق بدهی، طلاق دادی، «متعوهن باحسان سرحوهن باحسان»، زندگی می‌کنید شیرین زندگی کنید، جدا هم می‌شوید شیرین جدا شوید و لذا وقتی جدا شوید، یک هدیه‌ای به خانم بدهید، گرچه حالا به خاطر بیماری است، به خاطر سن، یا به خاطر بچّه‌دار نشدن، یا به هر دلیلی می‌خواهید از هم جدا بشوید، اگر واقعاً نمی‌توانید جدا بشوید، طلاق، اسلام بن‌بست ندارد، ولی بن‌بست ندارد معنایش این نیست که قهر کنید، مالش را ندهید، مهریه‌اش را به او ندهید. قرآن صریحاً گفته اگر زندگی می‌کنید، شیرین زندگی کنید، وقتی هم می‌خواهی بروی، یک هدیه‌ای به خانم بده برو.
رشد چیه؟ آدم معذرتخواهی کند، آقا من معذرت می‌خواهم. یکی از شیعیان در دربار وزیر بود، دربار هارون الرشید. شیعه‌ی امام کاظم بود و در دربار هارون الرشید بود و رفت مکّه و رفت مدینه و در خانه‌ی امام کاظم را زد. امام فرمود: «ما به تو راه نمی‎دهیم بیایی.»، گفت: «آقا من وزیر مملکت هستم، (نه وزیری که مثل الآن سی تا وزیر هستند، وزیر یعنی همه کاره، آن زمان)، من وزیر هستم، شیعه هستم، به امر خود شما رفتم در دربار که شیعیان آنجا را نجات بدهم.» گفت: «چرا راهم نمی‌دهی؟!» گفت: «خدا هم راهت نمی‌دهد، مکّه هم نمی‌خواهد بروی.» گفت: «چی شده؟!» گفت: «یک چوپان در دفترت آمد، کارت داشت، چون چوپان بود، محلش نگذاشتی، چون محلش نگذاشتی، من هم محل به تو نمی‌گذارم، خدا هم به تو محل نمی‌گذارد.» به منطقه‌ی خودش برگشت. رفت در خانه‌ی چوپان را زد، صورتش را روی خاک گذاشت، گفت: «پایت را بمال (32:05) که این تکبّر من ریخته شود، چرا به خاطر چوپانی من جواب سلام تو را بد دادم، تو را تحویل نگرفتم؟!» رشد این است که وزیر مملکت صورتش را به خاک بمالد، به آن کسی که جسارت شده حلالیت بطلبد. اگر حلالیت طلبیدیم رشد کردیم، وگرنه متکبّریم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 24 سوره کهف بر گفتن چه ذکری تأکید می‌کند؟
1) لا اله الا الله
2) ان شاء الله
3) الحمد لله

2- بر اساس آیه 66 سوره مائده، چه کاری موجب نزول برکات الهی می‌شود؟
1) اقامه کتاب آسمانی
2) اقامه نماز
3) اقامه قسط و عدل

3- حضرت موسی برای دعوت فرعون، چه کسی را همراه خود بُرد؟
1) حضرت خضر
2) حضرت هارون
3) حضرت یعقوب

4- بر اساس آیه 8 سوره احزاب چه کسانی مورد سؤال قرار می‌گیرند؟
1) دروغگویان
2) منافقان
3) راستگویان

5- بر اساس آیه 22 سوره نمل، چه کسی به حضرت سلیمان گفت: چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی؟
1) هدهد
2) مورچه
3) ملکه سبا

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-6/feed/ 0
آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (5) https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-5/ https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-5/#respond Thu, 04 Jan 2024 09:08:52 +0000 https://gharaati.ir/?p=10399 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.10.14.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.10.14.mp3 https://www.aparat.com/embed/2eUas?data[rnddiv]=66432293100&data[responsive]=yes]]>

موضوع: آداب دانش‌آموزی در ماجرای حضرت موسی و خضر (5)
تاريخ پخش: 14/10/1402
عناوين:
1- مراقب باشیم مَن مَن نکنیم
2- رعایت احترام و ادب، در برخورد با زیردستان
3- بهره‌مندی از فرصت‌ها و ایام تعطیل
4- بهره‌گیری از تجربه‌های دیگران و ارائه طرح‌های نو
5- سختی‌ها و مشکلات، در زندگی پیامبران الهی
6- نعمت‌ها را از خدا بدانیم، نه خود
7- آموزش به شرط خدمت به مردم

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

درس‌هایی از قرآن، در حدود بیست و پنج، شش دقیقه ان‌شاءالله. ادامه‌ی بحث، بحث ملاقات دو تا پیغمبر هست. چون بالأخره بینندگان عزیز نمی‌دانم مرتّب که معلوم نیست که بنشینند، یکی ممکن است یک شب جمعه بنشیند، دو تا شب جمعه نتواند بنشیند، بعد یک بار بنشیند، پنج بار ننشیند، یا به عکس. این هست که من مجبورم در هر بحثی، چون خیلی مسئله برای خود من هم که حالا بخشی از عمرم را در قرآن و تفسیر بودیم، این همه نکته، صدها نکته در این قصّه هست در پنج، شش سطر آیه. اصلاً کلّ آیه‌ی ملاقات حضرت موسی و حضرت خضر، این ملاقات چه‌طور پیدا شد؟ نتیجه‌اش چی شد؟ این ملاقات پنج، شش سطر قرآن بیش‌تر نیست، ولی من یک مقداری که کار را کردم، شاید حدود صد نکته گیرم آمده، در چند جلسه نکاتش را گفتم، حالا این جلسه هم نکاتی قرآنی که ببینیم قرآن کتاب علمی هست، یا نه؟ هر حرفش یک نکته دارد، هر کلمه‌اش یک نکته دارد. پس اجازه دهید من این دو، سه دقیقه تکرار کنم که قصّه دستتان باشد که نکاتی که می‌گویم، بدانید چه می‌خواهم بگویم.
1- مراقب باشیم مَن مَن نکنیم
حضرت موسی علیه السلام مشغول خطبه و سخنرانی بود، یک نفر پرسید: «باسوادترین افراد چه کسی هست؟»، حضرت موسی هم به ذهنش آمد من هستم. خداوند روی کلمه‌ی «أنا» حسّاس است، فرشته‌ها به خدا گفتند: «انسان را خلق نکن، «نَحْنُ نُسَبِّحُ» (بقره/ 30)، ما تسبیح می‌گوییم، از خیر انسان بگذر، انسان خونریزی می‌کند، فساد می‌کند.» ولی خداوند با یک صحنه‌ای که پیش آورد، به فرشته‌ها گفت: «نه، انسان ظرفیت‌هایی دارد که شما هم ندارید.»
شیطان گفت: «من، من بهتر از آدم هستم، نژاد انسان از گِل است، نژاد من از آتش است.» باز خدا حالش را گرفت. اولیای خدا هم هر جا می‌گفتند: «من»، خدا به ایشان می‌گفت: «نه، تو نیستی، کسی دیگر هم هست.» وسط سخنرانی حضرت موسی یک نفر بلند شد، گفت که باسوادترین افراد چه کسی هست، حضرت موسی هم به ذهنش آمد خودش است. حالا خدا می‌خواهد این موسی را تربیت کند، گفت: «نه، ما یک بنده‌ای داریم، از بندگان خوب خود ما، یک علومی دارد که توی پیغمبر اولوالعزم هم آن علوم را نداری، برو پیدایش کن.» کجا؟ «مَجْمَع الْبَحْرَيْن‏» (کهف/ 60)، کجای مجمع البحرین؟ «شما یک ماهی داری، ماهی‌ای که برای غذا در سفر بردید، شما برو سمت مجمع البحرین، یک ماهی هم داشته باش، هر جایی ماهی در آب پرید، همان جا بایست، آن بنده‌ی خوب ما را می‌بینی، حضرت خضر.»
خب این‌ها مقدّمه‌ای که اصل قصّه این هست. حالا این‌ها چه کردند؟ در این دو، سه سطر قرآن، یکی می‌گوید: «أَمْضِيَ حُقُباً»، یعنی در جست‌و‌جوی عالم، «أَمْضِيَ»، می‌گوییم ورقه را امضا کن، امضا کن یعنی ثابتش کن، «أَمْضِيَ» یعنی من ثابت می‌مانم؛ «حُقُباً» هم یعنی بین هفتاد تا هشتاد سال. هفتاد، هشتاد سال حاضرم بمانم که آن مرد خدا را ببینم که از من باسواد‌تر است. یعنی در جست‌و‌جوی عالم، آدم عمری هم تلاش کند ارزش دارد. این خودش یک درس است. در محلّه‌شان عالم هست، دانشمند هست، استاد دانشگاه هست، آدم‌های وارسته هستند، این رابطه ندارد، با آدم‌های معمولی، یا بعضی‌هایشان هم خدای نکرده آدم‌های فاسد رفیق می‌شود، ولی با دانشمندان منطقه … همه رقم شماره تلفنی در جیبش دارد، شماره تلفن یک اسلام‌شناس در جیبش نیست که اگر یک سؤالی دارد، از او بپرسد، در دوستانش دانشمند نیست، در تلفن‌هایش دانشمند نیست. حضرت موسی گفت: «أَمْضِيَ حُقُباً»، هفتاد، هشتاد سال می‌روم تا آن عالم ربّانی را پیدا کنم که بناست معلّم موسی بشود، این یک مسئله.
2- رعایت احترام و ادب، در برخورد با زیردستان
بعداً یک مقدار که رفتند گرسنه‌شان شد. موسی به آن همراهش، جوانمرد گفت که، این را هم جلسه‌ی قبل گفتیم که به افراد کارگر، زیردست، شاگرد نگویید، اسمش را با کرامت بگویید، «فَتا»، جوانمرد، حتّی کنیز را «فَتاة» بگویید، غلام را «فَتا» بگویید، جوانمرد، یعنی اسم افراد را … ما گاهی وقت‌ها اسم افراد را بد می‌بریم. مثلاً کارمند شهرداری که حقّ حیات به گردن ما دارند، اگر این رفتگرهای شهرداری نباشند، زباله‌ها و کثافات ما را بیچاره می‌کند، ولی حاضر نیستیم بگوییم: «برادر»، اسمشان را بد می‌بریم. گاهی در خانه فامیل‌ها نفتی، ذغالی، پیرمرد، عمو، پسر، اسمش را برد. حضرت موسی یک همسفر جوانی داشت، می‌گفت «فَتا»، یعنی جوانمرد، اسم افراد را خوب ببرید، ولو زیردستتان هست.
حالا تا اینجایش تکراری بود، حالا از اینجا حرف نو بزنیم. «آتِنا غَداءَنا» (کهف/ 62). «غَداء» به صبحانه می‌گویند. در اسلام دو وعده غذا خوردن سفارش شده، «بُكْرَةً وَ أَصيلاً» (فرقان/ 5، احزاب/ 42، فتح/ 9، انسان/ 25)، «بُكْرَة» یعنی صبح، چاشت، «أَصيلاً» هم یعنی دم غروب. ما سه وعده غذا می‌خوریم، خیلی کار درستی نیست، کار درست این است که چاشتی باشد و دم غروب باشد. حالا این را دکترهای تغذیه می‌توانند رویش مانور بدهند دلیل این چیست. ما در اسلام یک چیزهایی داریم، این‌ها در دنیای پزشکی باید رویش کار بشود، الآن چهل سال از انقلاب می‌رود، یک کارهایی شده، خدا رحمت کند آقای ری شهری را، صدها حدیث جمع کرده برای مسائل بهداشتی و این‌ها، ولی باز باید کار بشود، مثلاً سفارش شده که میوه را بشویید بخورید، ولی پوست نکنید، مثلاً پوست سیب را نکنید، البتّه بعضی میوه‌هایی که پوستش خوردنی هست. وقت غذا چه زمانی هست؟ چاشت و غروب، «آتِنا غَداءَنا».
« لَقَدْ لَقينا مِنْ سَفَرِنا هذا نَصَباً» (کهف/ 62)، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، موسی گفت: «پسر، جوان، غذا بیاور بخوریم، در این سفر خسته شدیم.»، «لَقينا مِنْ سَفَرِنا» سفر دردسر دارد، هر که می‌خواهد باشد، موسی باشد، پیغمبر باشد. «نَصَباً»، «نَصَب» با صاد یعنی دردسر.
اسلام می‌گوید: «فَإِذا فَرَغْتَ فَانْصَبْ» (شرح/ 7)، از یک کاری فارغ شدی «فَانْصَبْ»، «فَانْصَبْ» با صاد یعنی «فَاتْعَبْ نَفْسَک»، یعنی خودت را به دردسر، دنبال کارهای سختکوش برو، می‌گویند فلانی آدم سختکوشی هست، خستگی‌ناپذیر است، معنایش این است. خستگی‌ناپذیر، سختکوش، این کلمات … «فَانْصَبْ». طفره هم نرو بگو حالا یک شش ماهی آزاد باشیم، بعد شش ماه، «فَانْصَبْ»، «فاء» یعنی فوری، فارغ شدی سه‌شنبه کارت تمام شد، چهارشنبه یک کار دیگر.
3- بهره‌مندی از فرصت‌ها و ایام تعطیل
امیرالمؤمنین چنان وقت‌هایش را پر می‌کرد، صبح زود، سحر که نماز شبش را می‌خواند، بعد می‌رفت مسجد کوفه اذانش را می‌گفت، نماز جماعتش را می‌خواند، بعد می‌آمد تعقیب می‌خواند تا آفتاب بزند، بعد قضاوت بین مشکلات، حلّ مشکلات، حکومتداری، دستور به فرمانداران، استانداران، یعنی وقت خودش را پر می‌کرد. افرادی هستند عمرشان تلف نمی‌شود.
قرآن می‌گوید جمعه را هم همه‌اش را تعطیل نکنید، خب جمعه روز استراحت است، حالا بازاری، خریدی، حمّامی، صله‌ی رحمی، آن‌ها سر جایش، امّا تعطیلی را کمش کنید. آیه‌ی برای تعطیلی این است که می‌گوید: «إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ» (جمعه/ 9)، ظهر جمعه که می‌خواهند نماز جمعه بخوانند، صدای اذان که بلند شد، «إِذا نُودِيَ» یعنی صدای اذان که بلند شد، «ذَرُوا الْبَيْعَ» (جمعه/ 9) یعنی مغازه را ببند، خطبه‌ها هم طولانی نباشد. بعد می‌گوید: «فَإِذا قُضِيَتِ الصَّلاةُ فَانْتَشِرُوا فِي الْأَرْضِ وَ ابْتَغُوا مِنْ فَضْلِ اللَّهِ» (جمعه/ 10)، نماز جمعه که تمام شد، بار بروید مغازه را باز کنید. ما این همه تعطیلی نداریم. در تعطیلات هم برنامه‌های تعطیلی بگذاریم، منتها درس رسمی نه، درس دیگر. پنج‌شنبه‌ها برویم شنا یاد بگیریم، برویم تیراندازی یاد بگیریم، برویم اسب‌سواری یاد بگیریم، برویم انگلیسی یاد بگیریم، برویم عربی یاد بگیریم، قرآن بلد نیستیم بخوانیم، پنج‌شنبه‌ها یک ساعتی را بگذاریم.
استفاده از تعطیلی. شصت سال، هر سالی پنجاه و دو هفته، هر هفته‌ای، ببینید چند روز، چند هزار روز ما تعطیل بوده بیخودی. خسته شدیم استراحت کنیم، ورزش هم بکنیم، استراحت هم بکنیم، امّا این همه تعطیلی؟! پنجاه و دو تا پنج‌شنبه تعطیل است، پنجاه و دو تا جمعه تعطیل است، بیست روز عید نوروز تعطیل است، بیست روز بین ترم تعطیل است، بیست روز مراسم 22 بهمن و عاشورا و تاسوعا و شب قدر و … بیست روز مراسم است، بیست روز … ما خیلی تعطیلات داریم. ما هنوز عاشق علم نیستیم، درس باشد برای مدرک می‌خوانیم، عاشق نیستیم.
یک قصّه برای عاشقی بگویم. قدیم که جنگ می‌شد، برده می‌گرفتند، اسیر می‌گرفتند. اسیرها هم هر که هنر داشت، گران‌تر بود، مثلاً اسیری که خیّاطی بلد بود، گران‌تر از اسیر عادّی بود، اسیر بنّا، اسیر خیّاط. یک کسی رفت برده بخرد در بازار برده‌فروش‌ها، گفت: «این چنده؟» گفت: «ایشان قیمتش خیلی گران است.» گفت: «چرا؟» گفت: «این یک تخصّصی، حقّ فنّی دارد.» گفت: «چه می‌کند؟» گفت: «تشنه‌شناس است، یعنی نگاه به کسی می‌کند، می‌گوید این تشنه‌اش هست.» این هم گفت: «این چیز تازه‌ای هست، ما نشنیدیم تا حالا تشنه‌شناس!» پولی داد و برده را خرید و آورد یک غذای چربی و شوری را هم درست کرد و سران کشوری و لشکری را هم دعوت کرد و سر سفره هم آب نگذاشت. مهمان‌ها شروع کردن به غذا خوردن، کم‌کم یکی‌یکی تشنه‌شان شد، این گفت: «آقا یک لیوان آب به ما بده» یک خورده رفت، چشم‌هایش را نگاه کرد، گفت: «نه، دروغ می‌گوید، تشنه‌اش نیست.» گفت: «اِه! من تشنه‌ام هست، می‌گوید دروغ می‌گوید.» از یک طرف سفره گفت: «آقا یک لیوان آب بده.» گفت: «دروغ می‌گوید.» هر کس گفت تشنه‌ام هست، رفت یک خورده نگاهش کرد، گفت: «دروغ می‌گوید.» به صاحبش گفت: «تو پول خرج من کردی، من را گران خریدی به خاطر حقّ فنّی‌ای که دارم، تشنه‌شناس هستم.» یکی از این مهمان‌ها خودش بلند شد، لیوان دست گرفت، بیرون رفت. گفت: هان این تشنه‌اش هست. این‌که می‌نشیند می‌گوید آب، این تشنه‌اش نیست. ببینیم چه کسی حرکت می‌کند. بنشینیم بگوییم آب، بالأخره.
4- بهره‌گیری از تجربه‌های دیگران و ارائه طرح‌های نو
بعد هم گاهی وقت‌ها می‌گوییم کسانی بیایند، ما کمک می‌کنیم. یک اصلی هست که ما اهل ابتکار باشیم، طرح‌های خودمان را القا کنیم، طرّاحی کنیم، عمل کنیم، یا ببینیم بزرگان قدما چه کردند. من به عنوان معلّم قرآن عرض می‌کنم، قرآن می‌گوید هر دو، هم ببین قدما چه کردند، بالأخره بنده که الآن تلویزیون دستم هست، غافل نشوم از مفید، طوسی، طبرسی، حلّی، مجلسی، نمی‌دانم آ شیخ عبدالکریم حائری، مراجع فلان، کار بزرگان را ببین، آن‌ها هم فکر کردند، زحمت کشیدند. قرآن می‌گوید: ای پیغمبر، «فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه‏» (انعام/ 90)، به هدایت دیگران اقتدا کن، یعنی ببین انبیای قبل چه کردند، «اصْبِرْ كَما صَبَرَ أُولُوا الْعَزْمِ» (أحقاف/ 35). نگاه کن بزرگان کار کردند، تجربه‌ی بزرگان را داشته باش، امّا همه‌اش هم لازم نیست پیروی کنی، خودت هم یک خاصیتی داشته باش.
یک آیه‌ی دیگر، جای دیگر قرآن هست، می‌گوید: «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً» (فرقان/ 74)، من خودم امام باشم، یعنی خود رهبر باشم، یعنی هم باید رهبری دیگران را بپذیریم، هم باید خودمان هم فکر کنیم که دست به یک کار نویی بزنیم که امام باشیم، «وَ اجْعَلْنا لِلْمُتَّقينَ إِماماً». بالإخره تجربه‌ی قدما اصل هست، یا ابتکار؟ هر دو اصل است، تجربه‌ی قدما یک اصل است، ابتکار هم یک اصل است.
خب سه بار مسئله‌ی گرسنگی حضرت موسی نقل شده، حالا این هم مهم است، سه بار حضرت موسی حرف نان زد. یک جا وقتی تحت تعقیب حکومت فرعون بود، از منطقه در رفت، رفت مدین. آنجا لب دروازه دید چوپان‌ها آمدند بزغاله‌هایشان را آب بدهند، ضمناً دید دو تا دختر هم کنار ایستادند. حالا خودش یک جوان مجرّد فراری تحت تعقیب در تابستان، تشنه، بدون وسیله پیاده دویده، رفته منطقه. رفت پهلوی دخترها، گفت: «خانم‌ها، ببخشید، شما چرا کنارید؟!» گفتند: «ما پدرمان شعیب هست، پیرمرد هست، نمی‌تواند چوپانی کند، ما چوپانی می‌کنیم، منتها چون دختر هستیم، دو نفری چوپانی می‌کنیم. الآن هم لب چشمه‌ی آب، مردم آمدند بزغاله‌هایشان را آب بدهند و گوسفندهایشان را آب بدهند، ما برویم آنجا تنه‌ی مردها به ما می‌خورد، وایسادیم مردها بروند، ما حیوان‌هایمان را آب بدهیم.» گفت: «من آب می‌دهم.» بزغاله‌ها و گوسفندها را گرفت و رفت آبشان داد. دخترها رفتند خانه. بابایشان گفت: «زود آمدید؟!» گفت: «بله، یک جوانی آمد و …» گفت: «به جوان بگویید بیاید.» آمد و گفت: «بابایم کارت دارد»، «إِنَّ أَبي‏ يَدْعُوكَ» (قصص/ 25)، «أب» یعنی پدر، پدر من؛ «يَدْعُوكَ»: دعوتت کرده. یعنی اگر یک مردی بناست برود در خانه، باید با اجازه‌ی پدر و شوهر باشد.
افرادی تا حالا چند نوبت شده، خانمی آمده مراجعه کرده که: «آقا من یک پولی دارم، یا ارث است، یا کار کردم، یا درآمدی داشتم، این پول را می‌خواهم در راه خدا خرج کنم.» گفتم: «شوهر داری؟» می‌گوید: «آره» می‌گویم: «اگر شوهر داری، با شوهرت بیا، چون ممکن است الآن تو با شوهرت قهر کردی، می‌گویی.» من دیدم آدم‌هایی که با بچّه‌هایش قهر کرده، برای این‌که ارث به بچّه‌اش نرسد، همه‌ی اموالش را وقف می‌کند. این وقف‌ها ثواب ندارد هان، این روی غیظ بچّه‌هاست، می‌خواهی بچّه‌هایت چیزی نخوردند، می‌گویی من یک کاری کنم که هیچی بعد از مرگ من نباشد. این وقف‌هایی که روی عقده و انتقام و کینه و … در حال هیجانی تصمیم نگیرید.
من این‌ها را همه را نمونه‌هایش را دارم که زن و مرد قربان هم می‌روند، عاشق هم می‌شوند، او مهرش را می‌بخشد، او ارثش را می‌بخشد، یا او وقف می‌کند، این‌ها همه هیچ کدام مبنای عقلی ندارد، هیجان است، در حال هیجان تصمیم نگیرید.
5- سختی‌ها و مشکلات، در زندگی پیامبران الهی
وقتی حضرت موسی بزغاله‌ها را برای دخترها آب داد و دخترها به خانه رفتند، آن وقت رفت کناری نشست، «تَوَلَّى إِلَى الظِّلِّ» (قصص/ 24)، رفت سایه، این پیداست که تابستان بوده که رفته سایه. «قالَ»، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است: «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ» (قصص/ 24)، خدایا هر خیری برسانی، من نیاز دارم. امام صادق فرمود: «این‌که می‌گوید خیر، نان می‌خواست، گرسنه‌اش بود، ولی حتّی نمی‌خواست به خدا بگوید نان، می‌گوید یک خیری به من برسان، ولی غرضش نان بود.» اینجا یک جا.
یک جا هم حضرت موسی و خضر وارد یک قریه شدند، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» (کهف/ 77)، به مردم گفتند یک قطعه نان به ما بدهید، بخوریم؛ «فَأَبَوْا أَنْ يُضَيِّفُوهُما» (کهف/ 66)، نانش ندادند، این هم یکی.
عرض کنم به حضور جنابعالی که یک مورد دیگر هم هست که، «آتِنا غَداءَنا» (کهف/ 62)، اینجا هم در این سفری که رفتند خضر را ببینند، به جوان همراهش گفت: «غذا بیاور، گرسنه‌مان شده»
«اسْتَطْعَما أَهْلَها» یکی، «آتِنا غَداءَنا» دو تا، «رَبِّ إِنِّي لِما أَنْزَلْتَ إِلَيَّ مِنْ خَيْرٍ فَقيرٌ»، سه جای قرآن بحث گرسنگی بوده، یعنی زندگی انبیاء همراه با مشکلات بوده، گرسنگی، سفر، خستگی.
خب در سفر هم باید آدم غذا با خودش ببرد، سفارش شده یک چیزهایی هم همراه خودتان ببرید از جمله مثلاً مسواک سفارش شده، لباس سفارش شده. حتّی اصحاب کهف که از شهر و روستا بیرون رفتند، رفتند در بیابان و در غار زندگی کردند، وقتی بیدار شدند، گفتند: «فَابْعَثُوا أَحَدَكُمْ بِوَرِقِكُمْ هذِهِ» (کهف/ 19)، این ورق را ببرید غذا بگیرید، پیداست اسکناس بوده، این‌که می‌گوید این ورقه را در شهر ببرید، غذا بیاورید، پیداست این اسکناس بوده، یک چیزی مشابه اسکناس بوده، یعنی هم نقدی داشته باشد، البتّه خب مال همان شرایطی هست که، الآن کارت به کارت می‌شود، از این کشور به کشور، از این شهر به آن شهر، دیگر الآن نیاز نیست الحمدلله.
خب مسئله‌ی دیگر، قرار چی بود؟ قرار این بود که حضرت موسی برود مجمع البحرین، آنجا یکی از بندگان خوب خداست، علومی دارد، شاگردی کند، حضرت موسی علوم او را یاد بگیرد. می‌گویند أعلم الناس چه کسی است؟ حدیث داریم حضرت فرمود: «أَعْلَمُ النَّاس کسی است که علوم دیگران را به علمش اضافه کند.» الآن گیر دانشگاه ما این هست، اسلام می‌گوید طبّ قدیم را داشته باش، طبّ جدید را هم اضافه کن. گنبد و بارگاه منارها و مسجدها، معماری قدیم را بلد باش، این برج‌های امروزی را هم بساز. بستنی را بلد باش، آش رشته یادت نرود، آن را هم بلد باشد. ما آن‌هایی که بستنی درست می‌کنند، بلد نیستند آش رشته درست کنند؛ آن که آش می‌پزد، بلد نیست بستنی درست کند؛ آن که گنبد می‌سازد، نمی‎تواند برج بسازد؛ آن که برج می‌سازد، نمی‌تواند گنبد بسازد؛ طبّ قدیم طبّ جدید را ندارد، طبّ جدید طبّ قدیم را ندارد. پیغمبر فرمود هنر اگر دارید که دارید، «أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ» (من لا يحضره الفقيه، ج ‏4، ص 395)، باسوادترین آدم‌ها کسی است که علم دیگران را به علم خودش اضافه کند. حالا.
و داریم استعدادهای مختلف. چند وقت پیش یک کسی منزل ما تشریف آورد. رفیقش را می‌شناختم که او یک پزشکی بود. می‌گفت: «این رفیق من در چند رشته تخصّص دارد.»
قدرت خنداندن، قدرت گریاندن، مثلاً در دنیای آخوندی، چه‌طور قصّه بگوییم، چه‌طور مسئله بگوییم، چه‌طور تاریخ بگوییم، چه‌طور مباحثه کنیم، چه‌طور بخندانیم، چه‌طور بگریانیم که مخاطب ما خسته نشود، چرتش نبرد.
کسی که می‌خواهد مردم را به بندگی خدا دعوت کند، خودش باید بنده باشد. به موسی گفت برو مجمع البحرین، «عَبْداً مِنْ عِبادِنا» (کهف/ 65)، ما یک بنده‌ای داریم، آنجا بنده‌ی ویژه هست، برو ببین چه یاد می‌گیری. حالا چرا می‌گوید عَبْد، عبودیت؟ چون پیغمبرها می‌خواستند مردم را به بندگی خدا دعوت کنند، کسی که می‌خواهد به بندگی خدا دعوت کند، باید خودش هم بنده‌ی خدا باشد.
6- نعمت‌ها را از خدا بدانیم، نه خود
نعمت‌ها را از خدا بدانیم، این هم یک مسئله. قرآن بارها به ما سفارش کرده که بهت گفتم انفاق کن، فکر نکن مال خودت هست، می‌گویم در راه بده به فقرا، «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» (یس/ 47)، «رَزَقَكُمُ اللَّهُ» یعنی خدا به تو داده، از خودت نیست. یک آیه‌ی دیگر داریم: «مِنْ مالِ اللَّهِ» (نور/ 33)، مال مال خداست. یک آیه‌ی دیگر داریم: «مُسْتَخْلَفينَ فيه‏» (حدید/ 7)، تو جانشین خدا در این مال هستی، مالکش خداست، تو فعلاً قائم مقام خدا هستی. «مالِ اللَّهِ» قرآن داریم، «مُسْتَخْلَفينَ» قرآن داریم، «أَنْفِقُوا مِمَّا رَزَقَكُمُ اللَّهُ» قرآن داریم.
اینجا موسی خضر را که دید، گفت: «عُلِّمْتَ» (کهف/ 66)، خدا به تو داده، حالا که خدا به تو داده، تو هم به من یاد بده. در جلسه‌ی قبل این را گفتم، قدیم که معامله می‌کردند، برای این‌که بنویسند، می‌رفتند پهلوی یک باسواد، می‌گفتند: «تو برای ما بنویس» می‌گفت: ناز نکند، «كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)، خدا به تو سواد داده، به شکرانه‌ای که سواد داری، باید انجام بدهی. به شکرانه‌ای که من گندم روستایی را خوردم، باید گاهی برای روستایی‌ها سخنرانی کنم. نگویم آقا او روستایی هست ما شهری هستیم، یا به عکس. برای دعوت مردم به کار خیر بگویید: «خدا به تو داده، از چیزهایی که خدا به تو داده کمک کن»، «وَ لا يَأْبَ كاتِبٌ أَنْ يَكْتُبَ» (بقره/ 282). هر کس هر چی دارد، یک کسی صدا دارد، یک کسی حافظه دارد، یک کسی خطّاط است، یک کسی شنا بلد است، یک کسی قرآن بلد است. باید دائماً، در شب‌های زمستانی، پنج، شش ساعت است، از پنج که غروب می‌شود تا ده که می‌خوابند، پنج ساعت است، ما خیلی‌هایمان ده دقیقه مطالعه نمی‌کنیم، ده دقیقه از پنج ساعت، پنج ساعت انواع فیلم‌ها، حرف‌ها، گفت‌و‌گوها هست، ولی پنج دقیقه یک چیزی بگوییم، آقا یک چیزی یاد بگیریم، متأسّفانه از عمرمان استفاده نمی‌کنیم.
7- آموزش به شرط خدمت به مردم
پیمودن راه تکامل نیاز به پیروی دارد. ای موسی اگر می‌خواهی چیزی یاد بگیری، برو پهلوی خضر، از او اجازه بگیر، «هَلْ أَتَّبِعُكَ» (کهف/ 66): اجازه می‌دهی من عقبت راه بیفتم؟ مریدت بشوم؟ به شرط این‌که، شرط کنیم، شرط کن. الآن خب این جوان‌های جهادی ما که می‌روند در روستاهای دور و نزدیک خدمات ارائه می‌دهند، خب این‌ها خودشان داوطلبانه مجّانی و مخلصانه که در تهران هم هستند، پرستارها و پرشک‌هایی که مجّانی می‌روند و گاهی وقت‌ها یک هفته می‌مانند، صدها بیمار را معاینه می‌کنند. خب این‌ها جوان‌های جهادی، همه‌ی جوان‌ها جهادی نیستند، ولی شنیدم که دولت یک طرحی دارد، دانشجوهای پزشکی که می‌خواهند بروند کارشان را ادامه بدهند، می‌گویند باید یک طرحی بگذرانید در فلان منطقه‌ی محروم، باید یک مدّتی آنجا پزشکی کنید. شرط کنید. آقای قرائتی شما که در تلویزیون هستی، باید مثلاً در سال چند سخنرانی هم برای فلان روستا بکنی، شرط کنیم. اینجا موسی رفته شاگردی کند، خضر به او گفت: «یک شرطی دارد.» گفت: «شرطش چیه؟» گفت: چیزی از من تعجّب کردی، وحشتت نگیرد. من مأمور هستم به باطن، خداوند یک دستورهای داده، (خضر هم پیغمبر بود)، خداوند یک دستورهایی داده من انجام بدهم، آن دستورهای من را شما تحمّل نخواهی کرد، قول بده.» یعنی شرط کنید باهاش.
شرط پول هم اشکال ندارد. یک روز پیغمبر نشسته بود، هی می‌آمدند تنگ گوش پیغمبر نجوا، نجوا یعنی درگوشی می‌گفتند. آیه نازل شد: بابا پیغمبر خسته شد، پیغمبر را ول کنید. دید نه، این‌ها هی یکی یکی می‌آیند. آیه نازل شد: هر کس می‌خواهد با پیغمبر در گوشی صحبت کند و ملاقات خصوصی داشته باشد، یک گرسنه را سیر کند، برو یک مبلغی در صندوق کمیته‌ی امداد بریز، من برایت حرف می‌زنم. تا دیدند پولی هست، گفتند: «نه، غرض عرض سلامی بود.» دور پیغمبر خلوت شد. آیه نازل شد: ای ترسوها، حاضر نشدید برای گفت‌و‌گوی با پیغمبر یک فقیری را سیر کنید. «أَ أَشْفَقْتُمْ»، آیه‌ی قرآن است، ترسیدید که، «أَنْ تُقَدِّمُوا بَيْنَ يَدَيْ نَجْواكُمْ صَدَقاتٍ» (مجادله/ 13)، ترسیدید صدقه بدهید.
شرط کند، من شاگردی شما را می‌پذیرم، به شرطی که چیزی نگویی. گفت: «قول می‌دهم چیزی نگویم.» گفت: «نمی‌توانی هان، «إِنَّكَ لَنْ تَسْتَطيعَ» (کهف/ 67)، تو نمی‌توانی، تحمّل نمی‌کنی.» گفت: «نه، قول می‌دهم.» خیلی خب، راه افتادند. از این معلوم می‌شود کلاس درس هم فقط سالن تئاتر و جشنواره نیست، سوار کشتی یک کلاس بود، دو تا پیغمبر، موسی و خضر سوار کشتی شدند، یک کلاس آنجا بود، کشتی را معیوب کرد، ایشان گفت: «معیوب می‌کنی، آب داخل می‌آید و همه غرق می‌شویم، «لِتُغْرِقَ أَهْلَها» (کهف/ 71)، مردم غرق می‌شوند، نه من و تو، مردم هم غرق می‌شوند.» گفت: «گفتم صبر نمی‌کنی.» گفت: «ببخشید، یادم رفت.»
چه کسی یادت برد؟ «شیطان» از این معلوم می‌شود که بین اولیای خدا که جمع می‌شوند، شیطان‌ها جمع می‌شوند که این‌ها را به هم … نقل شد که امام خمینی قبل از انقلاب به علمای قم گفته بود هفته‌ای یک شب دور هم جمع شوید، ولو احوال همدیگر را بپرسید، چایی بخورید، چون ساواک آن زمان می‌گویند علمای قم همه در یک خانه جمع شدند، این‌ها چه می‌خواهند بکنند. یعنی خواب را از چشم دشمن ببرید.
یک بار حضرت امیر در جبهه دید دارند می‌خندند. حسّاس شد به چی می‌خندند. به خودش می‌خندند، به اطرافش. دید پشت سرش یک مشت پیرمردند، همه ریش‌ها سفید، کفّار می‌خندند که ارتش اسلام همه پیرند، نسل منقرضند، به جبهه آمدند. حضرت فرمود: «فردا ریش‌هایتان را رنگ بزنید که دشمن به ریش ما نخندد، نگویند لشکر این‌ها …»
یک بار دیگر حضرت در جبهه بود، به آشپز گفت: «غذا چیه؟ چند تا دیگ بار گذاشتی؟» گفت: «یک دیگ» گفت: «ده تا دیگ بار بگذار!» گفت: «آقا این جمعیت ما یک دیگ بسشان است.» دیگ‌های بزرگ. گفت: «ده تا دیگ بار بگذار، یکی‌اش غذا باشد، نه تایش هم آب خالی، ولی همه را زیرش را روشن کن.» گفت: «آقا نه تا دیگ آب خالی می‌خواهیم چه کنیم؟!» گفت: «دیده‌بان دشمن ما را در تاریکی می‌بیند، اگر یک دیگ بار بگذاریم، می‌گویند جمعیت مسلمان‌ها کم است، به ما حمله می‌کنند، امّا ده تا دیگ بار بگذاریم، او که نمی‌داند داخلش آب هست، یا آبگوشت، روی حسابی که ده تا دیگ است، می‌گوید جمعیت زیاد است، جرأت حمله ندارد.» این‌ها مسائلی هست که باید دقّت کرد.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 60 سوره کهف به چه امری اشاره دارد؟
1) سفر برای تجارت
2) سفر برای کسب علم
3) سفر برای سیاحت

2- آیه 7 سوره انشراح به چه امری تأکید دارد؟
1) دوری از بیکاری
2) تلاش و سخت‌کوشی
3) هر دو مورد

3- آیه 90 سوره انعام، به چه امری سفارش می‌کند؟
1) الگودهی به دیگران
2) الگوگیری از دیگران
3) ارائه طرح‌های نو و ابتکاری

4- آیه 65 سوره کهف، به کدام ویژگی پیامبران اشاره دارد؟
1) بندگی خدا
2) دعوت مردم
3) زهد و قناعت

5- بر اساس آیه 13 سوره مجادله، شرط گفتگوی خصوصی با پیامبر، چه بود؟
1) نماز مستحبی
2) روزه مستحبی
3) صدقه به نیازمندان

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%a2%d8%af%d8%a7%d8%a8-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%85%d8%a7%d8%ac%d8%b1%d8%a7%db%8c-%d8%ad%d8%b6%d8%b1%d8%aa-%d9%85%d9%88%d8%b3%db%8c-%d9%88-5/feed/ 0
دلسوزی و خیرخواهی در کار تعلیم و تربیت https://gharaati.ir/%d8%af%d9%84%d8%b3%d9%88%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%ae%db%8c%d8%b1%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85-%d9%88-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa/ https://gharaati.ir/%d8%af%d9%84%d8%b3%d9%88%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%ae%db%8c%d8%b1%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85-%d9%88-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa/#respond Thu, 12 Oct 2023 05:13:47 +0000 https://gharaati.ir/?p=10281 https://gharaati.ir/archive/pdf/1402.07.20.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1402.07.20.mp3 https://www.aparat.com/embed/Myv6F?data[rnddiv]=73450220369&data[responsive]=yes]]>

موضوع: دلسوزی و خیرخواهی در کار تعلیم و تربیت
تاريخ پخش: 20/07/1402
عناوين:
1- بهره‌گیری آموزش و پرورش از برنامه‌ درسهایی از قرآن
2- حمایت خانواده‌ها و دولت از آموزش و پرورش
3- پاسخ‌گویی به سؤالات و شبهات نسل نو
4- نقش فرزندان در خانواده و دعوت به خوبی‌ها
5- خاطره‌ی از نماز در سفر یک دانش‌آموز
6- گفت‌وگوی خصوصی دبیر و مدیر با دانش‌آموز
7- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

یک چند دقیقه‌ای راجع به درس‌هایی از قرآن چهل و چهار ساله در ظرف یک دقیقه تا سه دقیقه یک گزارشی بدهم به عزیزانی که تازه به ما ملحق شدند. بنده تقریباً چهل و چهار سال هست در تلویزیون هستم قبل از تولّد شما و شب‌های جمعه درس‌هایی از قرآن، ماه رمضان هر روز، غیر ماه رمضان هم شب‌های جمعه هفته‌ای یک شب. ده سال که ازتلویزیون ما گذشت، انقلاب شد ما رفتیم تلویزیون، بعد از ده سال یک عزیز فرهنگی، دبیر در دبیرستان بود، این علاقه‌مند شد، سر کلاس گفت که: «درس‌های قرائتی را گوش بدهید، من نمره می‌دهم.» در مدرسه‌ی خودش کار را شروع کرد، بعد به ناحیه و منطقه رسید و بعد به تهران و بعد به همه‌ی ایران و الآن بین یک و نیم تا دو میلیون مخاطب داریم که پای تلویزیون می‌نشیند، دل می‌دهد. بینندگان عزیز چند تا سؤال از این درس طرح می‌شود، سؤال‌ها را جواب بدهید، هفته‌ای هم به ده نفر جایزه داده می‌شود، جایزه‌ی ما چیزی نیست، ولی ارتباط ما با نسل نو و نسل نو با طلبه، این خودش ارزش دارد.
فایده‌ی این کار چه هست؟
1- بهره‌گیری آموزش و پرورش از برنامه‌ درسهایی از قرآن
ما پای تلویزیون سه رقم آدم داریم: آدم‌هایی که دل می‌دهند؛ آدم‌هایی که دل نمی‌دهند، گوش می‌دهند؛ آدم‌هایی که نه دل می‌دهند، نه گوش می‌دهند، فقط نگاه می‌کنند. علّتی که ما کم استفاده می‌کنیم، چون بعضی از بینندگان ما دل نمی‌دهند، باید دل داد. یک مثال بزنم. خانمی دارد ساعت را پاک می‌کند، وقتی از او بپرسی ساعت چنده؟ دستمال کاغذی را برمی‌دارد، یک بار دیگر نگاهش می‌کند. دفعه‌ی اوّل می‌خواست گرد و خاک را از ساعت بردارد، دفعه‌ی دوّم می‌خواهد دل بدهد، ببیند چه ساعتی هست. من چند هزار ساعت با کم و زیادش در ماشین نشستم، امّا چون دل ندادم، هنوز رانندگی یاد نگرفتم، اگر سی ساعت دل می‌دادم، راننده شده بودم. چند هزار ساعت ما حرف زدیم، اگر این افرادی که نشستند، آن نیم ساعت، حالا نیم ساعت هم که کم‌تر است، بیست و هفت دقیقه، این بیست و هفت دقیقه را دل بدهند، خیلی چیزی گیرشان می‌آید. فایده‌ی این دفتر ترویج که آن معلّم شروع کرد و الآن یک، برکاتی هم دارد که حالا اشاره می‌کنم.
الآن چشمم به ایشان خورد، ایشان هست، دبیری هست سر کلاس درس‌های من را سؤال و جواب درآمد، از مدرسه، درست می‌گویم؟ از مدرسه به منطقه، از منطقه به تهران، از تهران به همه‌ی استان‌ها، الآن تقریباً حدود دو میلیون مخاطب ما داریم. [صدای حضّار: برای سلامتی‌شان صلوات بفرستید: اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم]، در این حرکت نه یک ریالی بنده گرفتم، نه یک ریالی ایشان گرفتند و چند نفر از فرهنگیان و بعضی از روحانیون همکارانمان آقای موحّدی جمع شدند، یک اتاقکی، دو تا اتاقی گرفتند و کار می‎‌کنند. ببینید اگر کسی بخواهد کار بکند، می‌تواند از تنهایی شروع کند، «ما كان للّه ينمو»، ان‌شاءالله این‌طور باشد.
خیلی از مسئولین، خیلی از عزیزان، بزرگان می‌بینند، می‌گویند آقای قرائتی ما بچّه که بودیم، نوجوان بودیم، پای درس‌های تلویزیون شما می‌نشستیم و جایزه می‌گرفتیم؛ یعنی یک خاطره‌ها، حالا یک خودکار گرفته، جایزه‌ی ما چیزی نیست، امّا این برایش خاطره هست که شرکت کردم، خاطره‌انگیز است. والدین هم مؤثّرند که پدر و مادر کمک کند، بگوید اگر جایزه گرفتی، من هم یک جایزه رویش می‌گذارم، دو به دو می‌کنم. پدر و مادرها در این حرف‌ها کمک کنند.
خدا اموات را رحمت کند. به بابایم گفتم، روزی یک قرون به ما می‌داد، یک ریال قدیم، گفتم: «این یک ریال را دو ریال بکن»، گفت: «این دعا را حفظ کن، من دو ریال به تو می‌دهم.» گوشواره برایت می‌خرم، اگر نمازت را بی‌غلط خواندی، گوشواره برایت می‌خرم. ما که گوشواره می‌خریم، بگوییم این گوشواره را به خدا وصلش کنیم، تو بنده‌ی خدا باش، من نوکر تو هستم.
2- حمایت خانواده‌ها و دولت از آموزش و پرورش
تهاجم فرهنگی در زمان ما زیاد است؛ در و دیوار، فضای مجازی، اینترنت، ماهواره. خب اگر ماهواره زیاد است، پس باید معلّمین ما حسّاس‌تر باشند. سکنجبین می‌پزند، می‌چشند، اگر دیدند ترشی‌اش زیاد است، شکرش را زیاد می‌کنند. اگر فساد زیادتر شد، باید معلّمین ما، امور تربیتی ما، دولت و ملّت ما … وزرات آموزش و پرورش را باید همه‌ی وزرا کمک کنند، این‌طور نیست که بگوییم این مربوط به ما نیست، چون وزیر نفت یک امکاناتی دارد، گردشگری یک امکاناتی دارد، هر وزارتخانه‌ای یک امکاناتی دارد، همه‌ی امکاناتشان را باید به سمت نسل نو هل بدهند، سیزده، چهارده میلیون نسل نو هست. دانشگاه فرهنگیان صد هزار تا آدم گرفته، نیرو گرفته که این صد هزار تا، سی سال معلّم نسل آینده هستند، همه‌ی وزارتخانه‌ها حقّش این است که این را کمک کنند. مگر جنگ که شد، ارتش به تنهایی توانست؟ ارتش تنهایی نتوانست، ارتش جلو رفت، ولی سپاه هم آمد، بسیج هم آمد، مردم هم آمدند، کمک‌های مردمی، هر کس هر چه داشت داد، همه کمک کردند، جنگ اداره شد، الحمدلله پیروز شدیم. وزیر آموزش و پرورش غیر از باقی وزارتخانه‌هاست، حساب وزیر جداست، چون نسل آینده در اختیار او هست، افکار نسل نو در اختیار او هست، سازمان تبلیغات چه می‌تواند بکند؟ حوزه‌ی علمیه چه می‌تواند بکند؟ و من تقاضا هم کردم که یک وقتی بگیرم، به هیئت وزراء بروم، به وزیرها بگویم آموزش و پرورش را کمک کنید، طناب آموزش را هی باید نخ نخ کرد، همه کمک کنید، مشکل حل می‌شود. نباید ما الآن بچّه می‌خواهد نماز بخواند سالن ندارد، سالن دارد فرش ندارد، فرش دارد سرد است، گرم است، یعنی یک نماز بچّه می‌خواهد در مدرسه بخواند، خب نماز یک امکاناتی دارد، همه اگر کمک کنند، آینده بهتر خواهد شد. طول کشید، ببخشید، صلوات بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.
امّا بحثی که به مناسبت ماه مهر امسال یک جلسه، یا دو جلسه‌ای صحبت کردیم، این ادامه‌ی آن بحث است. بحث ما این است که اوّل معلّمین، وقتی که معلّم می‌گویم، شامل امور تربیتی، استاد دانشگاه، طلبه، همه‌ی این‌هایی که مطلب برای مردم می‌گویند. معلّمی شغل نیست، عبادت است، این اصل است. بعضی کارها شغل نیست، عبادت است.
انتقال علم فقط نیست، انتقال تجربه هم هست. گاهی وقت‌ها معلّم فقط کتاب درسی را می‌خواند، دیگر کار ندارد، به ما چه؟ نه، گاهی وقت‌ها معلّم دلسوز است، تجربیات خودش را هم می‌گوید. انقاذ غریق است، بچّه، دختر و پسر، یک شبهاتی پیش می‌آید، غرق می‌شود، می‌ماند، نمی‌داند چه بگوید، معلّم است که باید جواب این نسل نو را بدهد، اگر خودش بلد است الحمدلله، اگر بلد نیست یک تلفن کند: «اَلو، سلام، من معلّم، یا دبیر، یا استاد دانشگاه هستم، امروز یک نوجوانی دختر یا پسر، یا در دانشگاه، خوابگاه یک سؤالی کرد، من جوابش را ندارم، لطفاً پشت تلفن جوابش را به من بده تا من در مدرسه و خوابگاه این جواب شما را به بچّه‌ها بگویم.» شما باید انقاذ غریق کنید، معلّمین باید انقاذ غریق بکنند و الّا با یک شبهه …
3- پاسخ‌گویی به سؤالات و شبهات نسل نو
می‌گوید: «در قرآن آیاتی داریم، می‌گوید «خالِدينَ فيها» (نساء/ 169، انعام/ 128، توبه/ 68، هود/ 107، نحل/ 29، احزاب/ 65، زمر/ 72، غافر/ 76، تغابن/ 10، جن/ 23، بیّنه/ 6)، یک عمری این‌ها در جهنّم هستند. ما چند سال گناه کردیم؟ ما سی سال، چهل سال، پنجاه سال، شصت سال، هفتاد سال، هشتاد سال گناه کردیم، هشتاد سال گناه کردیم، هشتاد سال زندان داریم، نه که «خالِدينَ فيها»، تا ابد در جهنّم؟! مگر خدا عادل نیست؟! خدای عادل چرا به خاطر هشتاد سال عبادت می‌گوید تا ابد، بگوید هشتاد سال در زندان؟!»
جواب: شما یک لحظه با چاقو به چشمت می‌زنی، یک چاقو می‌زنی، یک دقیقه هست، یک ثانیه هست گاهی ممکن است یک چاقو، تا ابد کور هستی؛ یعنی گناه شما یکی بود، ولی تا ابد … یک کسی یک حرف زشتی به شما می‌زند، در یک دقیقه می‌گوید: «برو احمق»، یک کلمه‌ی احمق می‌گوید، ولی این کلمه‌ی احمق، سی سال در دلت می‌ماند، می‌گویی: «این بود که به ما گفت احمق» بعضی چیزها زمانی نیست.
خدا چه نیازی به نماز ما دارد؟ خدا نیاز ندارد، ما همه نماز بخوانیم، چیزی گیر خدا نمی‌آید، همه نماز نخوانیم، چیزی از خدا کم نمی‌شود، ولی این را یک وقتی معلّم با یک مَثَل حل کرد. مَثَل چه هست؟ مَثَل این است که می‌گوییم اگر مهندس گفت: «خانه‌هایتان را رو به خورشید بسازید»، معنایش این نیست که خورشید به خانه‌ی ما نیاز دارد، همه‌ی ما رو به خورشید خانه بسازیم، چیزی گیر خورشید نمی‌آید، همه‌ی ما پشت به خورشید خانه بسازیم، چیزی از خورشید کم نمی‌شود، همه‌ی ما نماز بخوانیم، یا همه‌ی ما تارک الصلاة باشیم.
حجاب خوب و حجاب بد و حجاب متوسّط، این‌ها فرق می‌کند. در حجاب خوب رضای خداست، رضای پیغمبر است، رضای شهداست، سفارش و وصیت شهداست. آن وقت این دویست گرم می‌ارزد به این‌که انسان با خدا و پیغمبر درافتد؟ خدایا تو می‌گویی حجاب، من می‌گویم نه، پیغمبر می‌گویی حجاب، سفارش شهدا هست، ولی من می‌گویم نه. می‌ارزد به خاطر صد گرم شما این‌قدر چانه بزنید؟
ماشین می‌خواهد به مسافرت برود، شما یک زاپاس برمی‌دارید، حالا اگر نیاز نبود، ماشین پنج تا مسافر دارد، چهار تا مسافر دارد، حالا بیست کیلو هم یک زاپاس برداشته، صندوق عقب گذاشته، اگر نیاز نبود که ضرری ندارد، اگر نیاز بود، خب زاپاس داشته باشی در جادّه نمی‌مانی، نداشته باشی می‌مانی.
مذهبی‌ها چیزی کم‌تر از غیر مذهبی‌ها ندارند، همان برنج و روغن و سبزی و هندوانه و خربزه و میوه و انگور و گلابی و اکسیژن و تفریح و استخر و …، همه چیزهایی که مذهبی‌ها دارند، غیر مذهبی‌ها هم دارند، منتها یک مراعات‌هایی را دقّت ‌بکنیم. آمپول همان آمپول است، وقتی داخل رگ زدی، با این آمپول شفا پیدا می‌کند، امّا در گوشت زدی، درد می‌آید. این‌طور نیست که هر کس که مذهبی هست، چیزی از دستش برود. الآن مثلاً بنده مذهبی هستم، با یک آدمی که مذهبی نیست، فرقمان چه هست؟ ساعت ثانیه‌شمار شما دارید؟ کسی ساعت ثانیه‌شمار ندارد؟ دارید؟ من می‌خواهم یک رکعت نماز بخوانم، ببینم چند ثانیه طول می‌کشد؟ یک رکعت. الله اکبر. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ. الرَّحْمنِ الرَّحيمِ. مالِكِ يَوْمِ الدِّينِ. إِيَّاكَ نَعْبُدُ وَ إِيَّاكَ نَسْتَعينُ. اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقيمَ. صِراطَ الَّذينَ أَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ غَيْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَيْهِمْ وَ لاَ الضَّالِّينَ (فاتحه/ 1- 7). رکوع می‌رویم: «سُبْحَانَ الله، سُبْحَانَ الله، سُبْحَانَ الله». بلند می‌شویم، به سجده می‌رویم: «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ». می‌نشینیم، دومرتبه «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْأَعْلَی وَ بِحَمْدِهِ»، می‌نشینیم. چه قدر شد؟ سی ثانیه. آن وقت برای سی ثانیه این‌قدر چانه می‌زنید؟! گفت‌و‌گوی با خالق هستی.
4- نقش فرزندان در خانواده و دعوت به خوبی‌ها
اصلاً اگر ما خدا را دوستش داشته باشیم، خودمان می‌خواهیم با او حرف بزنیم، شما بچّه‌ها باید اثرگذار باشید، در خانه‌تان روی خواهر و برادرها باید اثر بکنید. اگر حالا اثر گذاشتید، بعداً هم اثر خواهید گذاشت، امّا اگر حالا در سنّ نوجوانی اثری نداشتید، بزرگ هم بشوید، مدیر کل، وکیل، وزیر، سفیر، رئیس جمهور، هر مقامی که باشید، اگر الآن اثر نداشته باشید … شما خودتان را امتحان کنید، پیغمبر ما سه سالش بود، مربّی‌اش یک چیزی آویزان کرد. گفت: «این چیه آویزان می‌کنی؟» گفت: «آویزان کردم تو را حفظ کند.» کَند و دور انداخت، گفت: «حافظ من خداست، نه این.» آن کسی که می‌خواهد در چهل سالگی پیغمبر بشود و بت‌های مکّه را بشکند، از سه سالگی پیداست این بت‌شکن است، سه سالگی هم می‌گوید حافظ من خداست. شما اگر حالا نقش داشتید …
یک بچّه پهلوی مدیر کلّ آموزش و پرورش خوزستان آمد. دختر یازده ساله بود. گفت که: «آقای مدیر کل، یک خبر خوب به شما بدهم؟» گفت: «بگو» گفته بود: «مادر من نماز نمی‌خواند، دیشب نمازخوان شد، من نمازخوانش کردم.» گفت: «چه کردی؟!» گفت: «گفتم مامان جان، بنشین من یک دقیقه صحبت کنم.» نشست. گفتم: «تو برای ما غذا می‌پزی، خیّاطی می‌کنی، خانه را تمیز می‌کنی، لباس می‌شویی، همه‌ی خدمات و زحمات ما به دوش تو هست، مجّانی، تا آخر عمر خدمت می‌کنی. چرا؟ برای این‌که دوستمان داری. تو خدا را دوست نداری؟» گفته بود: «چرا؟ چشم ما از خداست، گوش ما از خداست، هوا، اکسیژن‌مان.»
«چرا؟ خدا را هم دوست دارم.»، می‌گفت: «خب ما را دوست داری، برای ما کار می‌کنی، خب خدا را دوست داری، چرا نماز نمی‌خوانی؟» دختر یازده ساله به مادرش گفته بود. مادرش گفته بود: «چشم، می‌خوانم»، بلند شد نماز خواند. ببینید یک دختر یازده ساله وقتی تصمیم می‌گیرد، می‌تواند این کار را بکند.
5- خاطره‌ی از نماز در سفر یک دانش‌آموز
ما یک وقتی به بچّه مدرسه‌ای‌ها نامه نوشتیم، گفتیم: «شیرین‌ترین نمازی که خواندید، برای ما بنویسید.» باز اینجا هم یک دختر ده، دوازده ساله یک نامه نوشت، این را قبلاً در تلویزیون گفتم، منتها خب شما الآن دهه‌ی چهارم هستید که با هم صحبت می‌کنیم، مشتری‌هایمان نو شدند، یک عدّه هم بزرگ شدند رفتند، ممکن است تک و تایی هم دوبار شنیده باشند، دو بار بشنوند. به بچّه‎‌ها گفتیم: «شیرین‌ترین نمازی که در عمرتان خواندید، برای ما بنویسید.» یک دختر، یک نامه نوشته بود، همه تحت تأثیر قرار گرفتند، نوشته بود: «شیرین‌ترین نماز من این است: با پدرم با اتوبوس مسافرت می‌کردم. نگاهم به خورشید خورد، دیدم خورشید دارد غروب می‌کند، من هم نماز ظهر نخواندم. گفتم: «آقا جان، من نماز نخواندم.» گفت: «خب باید بخوانی، اینجا دیگر در بیابان؟!» گفتم: «بلند شو به راننده بگو نگه دارد، من نماز بخوانم.» گفت: «نگه نمی‌دارد»، گفت: «خودم می‌روم می‌گویم.» گفت: «گوش به حرف بچّه نمی‌دهد.» گفتم: «پولش بده، بگو آقای راننده این پول را بگیر، پنج دقیقه وایستا من نماز بخوانم.» گفت: «راننده»، آخرش بابایش دعوایش کرد، گفت: «چشمت کور باید بخوانی، نماز نخواندی، حالا می‌خواهی مردم را در بیابان علّاف کنی؟!» می‌گفت: «وقتی دیدم بابایم برای نماز من عصبانی شد، گفتم بابا جان، شما امروز دخالت نکن، اجازه بده من تصمیم بگیرم.» گفت: «تصمیم بگیر» گفتم: «دخالت نکنی هان»، گفت: «باشه» زیر اتوبوس‌ها یک سطل هم هست، می‌گفت: «سطل را از زیر صندلی باز کردم، آوردم گذاشتم. یک شیشه آب هم از این آب‌های معدنی در کیفم بود. زیپ کیف را کشیدم و شیشه آب را هم درآوردم، شروع کردم دست‌هایم را بالا زدن و در همین سطل، در ماشین شروع به وضو گرفتن کردم.» شاگرد شوفر گفت: «دختر چه می‌کنی؟» گفت: «نماز نخواندم، بابایم می‌گوید راننده نگه نمی‌دارد، من در همین سطل وضو می‌گیرم، نشسته نماز می‌خوانم.» شاگرد شوفر حالا خودش نماز می‌خواند، یا نمی‌خواند، کار نداریم، ولی خوشش آمد، از این حرکت خوشش آمد. حالا باقی‌اش را بپرسم، نمی‌خواهم بپرسم بگویید هان، فقط دست بلند کنید، کسانی که ادامه‌ی قصّه را شنیدند، دست بلند کنند. یک و دو و سه و چهار و پنج و شش و هفت، هفت نفر شنیدید؟ خیلی خب پس خوب گوش بدهید، الآن هم به صدا و سیما صدها میلیون بدهید، یک همچین سناریویی نمی‌تواند بنویسد، ولی یک دختر یازده ساله نوشت. شاگرد شوفر خوشش آمد، رفت به راننده گفت، گفت: «آقای راننده، این دختر می‌خواهد نماز بخواند، بابایش می‌گوید نمی‌شود نگه داشت، حالا در ماشین وضو می‌گیرد، می‌خواهد روی صندلی نشسته نماز بخواند. راننده هم همین‌طور که در آینه می‌دید، جادّه را می‌دید، یک خورده هم آینه را می‌دید. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید اگر برای خدا قیام کنی، کار بکنی، خدا مهرت را دل‌ها می‌نشاند، یعنی مردم دوستت دارند. مهر این دختر یازده ساله، تو دل شوفر رفت. شوفر گفت: «دختر عزیزم به احترام نماز تو و تصمیم تو من می‌ایستم.» می‌گفت: «رسیدیم به یک رستورانی کنار جادّه، ایستاد.» دختر پیاده شده بود، وضو هم گرفته بود، گفت: «الله اکبر». مردم در اتوبوس همه دیدند که یک دختر یازده ساله پیاده شده نماز می‌خواند. او گفت: «تو خواندی؟» گفت: «نه»، من هم نخواندم، من هم نخواندم. گفت: «ببین همین دختر روز قیامت حجّت هست که این خواست بخواند خواند، تو نخواستی بخوانی.» یکی، یکی به غیرتشان برخورد، یکی یکی پیاده شدند، نماز خواندند. این دختر می‌گفت: «شیرین‌ترین نماز من این نماز بود که دیدم تنها در بیابان تصمیم گرفتم، نماز خواندم، بعد از نماز دیدم هفده نفر دیگر هم از اتوبوس پیاده شدند، آن‌ها هم دارند نماز می‌خوانند.» ببین خدا این‌طور کمک می‌کند.
یک کبریت وصل به یک جامعه می‌شود، وصل به گاز و غذا و آدم. یک دختر یازده ساله به بابایش می‌گوید اگر خدا را دوست داری، آدم هر کسی را دوستش دارد، آدم می‌خواهد با او حرف بزند، اگر بابا به شما بگوید: «مامان جون من تو را دوستت دارم، ولی با من حرف نزن» خب نمی‌شود، اگر دوستم داری، می‌خواهم با من حرف بزنی، تو خدا را دوست داری، بعد می‌گویی نمی‌خواهم با خدا حرف بزنم؟! نماز گفت‌و‌گو با خداست، یعنی شما می‌توانید نقش داشته باشید.
6- گفت‌وگوی خصوصی دبیر و مدیر با دانش‌آموز
گاهی یک مدیر یک بچّه را در دفتر کار صدایش بزند. سرباز دو سال در پادگان است، یک بار فرمانده‌ی پادگان می‌گوید: «امروز ناهار بیا پهلوی ما بخور.» «خب جوان چه می‌‌کنی؟ پدرت چه کاره هست؟ خودت چه کاره هستی؟از اینجا راضی هستی؟ تو اگر فرمانده باشی چه می‌کنی؟» یعنی پنج دقیقه این فرمانده با این سرباز صحبت کند، در این دو سال همه می‌پرد، ولی آن دو دقیقه‌ای که فرمانده با او صحبت کرد، در ذهنش می‌ماند، گفت‌و‌گوی خصوصی.
گاهی باید با یک دختر و پسر خصوصی صحبت کرد. تربیت بخش‌نامه نیست که یک، دو، سه، باید گفت‌و‌گو کرد. گاهی وقت‌ها یک مشکلی دارد، مشکلش را باید حل کرد. ارزش ما به درس‌های رسمی نیست، ارزش ما به دلسوزی است، دلسوزی خیلی مهم است.
آموزش و پرورشی‌ها قدر شغلتان را داشته باشید. همه‌ی وزراء روی جمادات کار می‌کنند، جز آموزش و پرورش، آموزش و پرورش روی انسان کار می‌کند. معلّم کار پنج تا مهندس را می‌کند. ماشینی که سوارش می‌شویم، این را قبلاً هم گفتم، شاید شنیده باشید، ماشینی که سوار می‌شویم، پنج تا کار رویش شده، کارها چه بود؟ یک- اوّل معدن آهن کشف شد، کشف معدن؛ دوّم- استخراج معدن؛ بعداً از شما می‌پرسم، سوّم- ذوب معدن؛ چهارم قطعه‌سازی؛ پنجم- مونتاژ و اتّصال. یک بار دیگر، اوّل؟ با هم بگویید: کشف؛ دو؟ یک کلمه بگویید، اوّل؟ کشف، دوّم؟ استخراج؛ سوّم؟ ذوب؛ چهارم؟ قطعه‌سازی؛ پنجم؟ مونتاژ.
7- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز
همان پنج تا کار را معلّم باید بکند. معلّم باید بچّه را کشف کند، این بچّه چه استعدادی دارد، کشف استعداد بچّه، کار معلّم است. استخراج این بچّه، غصّه‌های که دارد، غم‌هایی که دارد، ناراحتی‌هایی که دارد، عقده‌هایی که دارد، سؤالاتی که دارد، باید این‌ها را لایه‌روبی کرد، مشکلت چی هست؟ کشف بچّه، استخراج بچّه از غصّه‌ها. ذوب بچّه، باید بچّه عاشق معلّم بشود. قطعه‌سازی بچّه، این کلاس و آن کلاس، کلاس به کلاس، تن به تن. بعد بچّه‌ها باید به هم متّصل بشوند که یک امّت اسلامی تشکیل بشود. قدر خودتان را داشته باشید، قدر آموزش و پرورش و معلّم‌ها و مربّی‌ها را داشته باشید.
ما سه رقم جوان داریم، ببین شما جزء کدام‌ها هستی: یک جوانی در جامعه آب می‌شود، یعنی هر جوری زدند، می‌رقصد؛ او سیگار می‌کشد، او هم سیگاری می‌شود، او نماز نمی‌خواند، این هم نماز نمی‌خواند، او فلان فیلم را می‌بیند، او هم فلان فیلم را می‌بیند، یعنی خودش اراده ندارد، مثل آب، آب شل هست، آب چون شل است، در هر ظرفی شکل همان ظرف درمی‌آید. بعضی آدم‌ها، دختر و پسرها شل‌اند، یعنی از خودشان اراده ندارند، این دختری که از اتوبوس پیاده شد، چند نفر پشت سرش نماز خواندند؟ دختر از اتوبوس پیاده شد، چند تا؟ با هم بگویید: هفده تا، این دختر امام است، چون نه که خودش هضم هنشد، دیگران را با خودش برد، امام کسی است که خودش در جامعه هضم نشود، دیگران دنبالش بروند، نه که این دنبال او برود.
خدایا، خود ما، بچّه‌های ما، نسل ما را حفظ بفرما.
از این‌که شما را دیدم، خوشحال شدم، از خودتان و مربّیان و مدرّسین و معلّمین و مدیران‌تان و مسئولین‌تان، تک تک تشکّر می‌کنم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- وظیفه اصلی والدین و مربیان در برابر تهاجم فرهنگی دشمن چیست؟
1) تقویت فرهنگ دینی
2) ممانعت از حضور در جامعه
3) محروم‌ کردن فرزند از ابزارهای ارتباطی

2- در فرهنگ اسلامی، جایگاه معلّم و مربّی چگونه است؟
1) معلّمی، یک شغل حلال است.
2) معلّمی، عبادت است.
3) معلّمی، یک وظیفه عمومی است.

3- در نظام خانواده، دعوت به کارهای خوب، وظیفه چه کسی است؟
1) والدین
2) فرزندان
3) هر دو مورد

4- کار تعلیم و تربیت فرزندان، به عهده چه کسانی است؟
1) آموزش و پرورش
2) خانواده و والدین
3) هر دو مورد

5- رسول خدا از چه زمانی با خرافات مبارزه کرد؟
1) از سنّ کودکی
2) از دوران جوانی
3) پس از پیامبری

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%af%d9%84%d8%b3%d9%88%d8%b2%db%8c-%d9%88-%d8%ae%db%8c%d8%b1%d8%ae%d9%88%d8%a7%d9%87%db%8c-%d8%af%d8%b1-%da%a9%d8%a7%d8%b1-%d8%aa%d8%b9%d9%84%db%8c%d9%85-%d9%88-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa/feed/ 0
علم مفید، رویکرد اصلی محیط دانشگاهی و حوزوی باشد https://gharaati.ir/%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%85%d9%81%db%8c%d8%af%d8%8c-%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d8%b5%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ad%db%8c%d8%b7-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%88-%d8%ad/ https://gharaati.ir/%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%85%d9%81%db%8c%d8%af%d8%8c-%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d8%b5%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ad%db%8c%d8%b7-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%88-%d8%ad/#respond Wed, 07 Dec 2022 09:25:14 +0000 https://gharaati.ir/?p=9781 رئیس ستاد اقامه نماز کشور با بیان اینکه امروزه شیوه انتقال علم و آموزش متفاوت است، گفت: بسیاری از مباحث غیرضروری باید از دروس حوزه و مدرسه حذف شده و وقت دانش‌آموز، طلبه و دانشجو صرف علم مفید شود.]]>

حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی، رئیس ستاد اقامه نماز کشور، امروز، ۱۶ آذرماه در جلسه بزرگداشت روز دانشجو و هفتمین اجلاس استانی نماز با موضوع «نماز، خانه، مدرسه و مسجد» که با حضور دانشجویان دانشگاه فرهنگیان خراسان‌جنوبی در بیرجند برگزار شد، با اشاره به معانی عمیق سوره کوثر،  اظهار کرد: من به‌عنوان یک طلبه ساده از کوچک‌ترین سوره قرآن یعنی سوره کوثر ۸۰ نکته برداشت کردم.

وی با بیان اینکه طبق آیات قرآن مشرکان به پیامبر(ص) توهین‌های بسیاری کردند، اما نام ایشان بلند و عزیز شد، گفت: خداوند قول نصرت و پیروزی به مؤمنان داده و این مسئله را در اغتشاشات امروز نیز باید مدنظر داشته باشیم.

رئیس ستاد اقامه نماز کشور با اشاره به اینکه موج‌ها و حوادث از بین می‌رود ولی در نهایت اسلام و قرآن ماندنی خواهد بود، تصریح کرد: در روایات از دنیا به‌عنوان بازار یاد شده است و بر همین اساس دانشجویان جوان باید مراقب باشند که در بازار دنیا همواره به‌دنبال سود حقیقی باشند.

وی با بیان اینکه به‌عنوان کسی که سال‌ها معاون وزیر آموزش و پرورش بوده، از طریق رسانه شهرت یافته به جوانان می‌گویم خود را به شهرت و منصب دولتی نفروشید، افزود: دانشجومعلمان باید قدر و جایگاه شغل ارزشمند معلمی را دانسته و از ارزش آن غافل نباشند.

قرائتی با بیان اینکه نباید به مدارک تحصیلی چون لیسانس و فوق لیسانس قانع شویم بلکه باید با مطالعه مستمر خود را رشد دهیم، اظهار کرد: کشور به روحانیونی چون شهید نواب صفوی و به افراد غیر روحانی چون شهید رجایی نیاز دارد.

وی با اشاره به اینکه علم نباید انسان را از خدا جدا کند، بیان کرد: بر این اساس نباید هر امری را که در فضای مجازی می‌شنویم سریعا قبول یا رد کنیم؛ بلکه باید تحقیق کرده و سپس اظهار نظر کنیم.

ضرورت توجه به تعلیم و تربیت به شیوه‌ای مؤثرتر 

رئیس ستاد اقامه نماز کشور با بیان اینکه من می‌توانستم در مسیر فقه قدم بردارم، اما ترجیح دادم معلم باشم، چراکه معلم انسان‌سازی می‌کند و در واقع این شغل عبادت محسوب می‌شود، اظهار کرد: امتیاز معلمی در نظام جمهوری اسلامی ایران این است که معلمان علاوه بر آموزش علم در زمینه تزکیه و تربیت نیز فعالیت می‌کنند.

وی با اشاره به اینکه در زمینه تعلیم و تربیت باید اقدامات مؤثرتری انجام دهیم، تصریح کرد: اغتشاشات فعلی نشان داد که در حوزه فرهنگ و تربیت کم‌کاری کرده‌ایم. امروزه شیوه انتقال علم و آموزش متفاوت است؛ بسیاری از مباحث غیرضروری باید از دروس حوزه و مدرسه حذف شده و وقت دانش‌آموز، طلبه و دانشجو صرف علم مفید شود.

قرائتی با بیان اینکه حتی ورزش نیز باید مفید بوده و برای امروز لذت و فردا خدمت ارائه کند، بیان کرد: با وجود فرزانگان بسیار در جامعه، اما متأسفانه جوانان ما این بزرگان را نمی‌شناسند.

رئیس ستاد اقامه نماز با اشاره به اینکه متأسفانه در حوزه فرهنگ برخی خواب بوده‌اند، بیان کرد: اشکالات و مشکلات و عیب‌ها در کشور را رد نکرده و یادمان نرود که توجیه، حماقت و از طرفی تضعیف نیز جنایت است.

قرائتی اظهار کرد: اگر نوجوان ما امروزه در اغتشاشات حاضر می‌شود به‌واسطه آن است که به او اطلاعات کافی نرسیده است؛ ما نمی‌گوییم که همه کس و همه امور و همه مسئولان خوب هستند، اما افراد خوب هم کم نداریم.

]]>
https://gharaati.ir/%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%85%d9%81%db%8c%d8%af%d8%8c-%d8%b1%d9%88%db%8c%da%a9%d8%b1%d8%af-%d8%a7%d8%b5%d9%84%db%8c-%d9%85%d8%ad%db%8c%d8%b7-%d8%af%d8%a7%d9%86%d8%b4%da%af%d8%a7%d9%87%db%8c-%d9%88-%d8%ad/feed/ 0
جایگاه معلم در فرهنگ اسلامی https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/ https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/#respond Thu, 25 Aug 2022 15:27:50 +0000 https://gharaati.ir/?p=9417 https://gharaati.ir/archive/pdf/1401.06.03.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1401.06.03.mp3 https://www.aparat.com/embed/oyc6T?data[rnddiv]=93192556303&data[responsive]=yes]]>

موضوع: جایگاه معلم در فرهنگ اسلامی
تاريخ پخش: 03/06/1401
عناوين:
1- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز
2- مهارت معلم در نحوه طرح مباحث
3- تعقّل و تعبّد، لازمه کار معلمی
4- برتری معلمی بر همه مشاغل امروزی
5- همت و اراده بلند، عامل موفقیت حرفه معلمی
6- تربیت عملی دانش‌آموزان در مدرسه
7- تلاش معلم برای رشد علمی مستمر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چون اجلاسی بود، رؤسای آموزش و پرورش کل کشور، حدود هفتصد، هشتصد تا، هر کدامی رئیس آموزش و پرورش یک شهر و منطقه‌ای، سی تا مدیر کل بودند، جمعی از وزیر و معاونین و دست‌اندرکاران، جلسه‌ای داشتند، دیروز من برای این‌ها صحبتی کردم و امروز وقتی متوجّه شدم که دانشگاه فرهنگیان، از آنجا شما تشریف آورید، چکیده‌ی بحثی را که دیروز برای مسئولین کردم، چکیده‌اش را برای شما هم داشته باشم.
بخشی از ارزش‌ها مربوط به کاری هست که روی آدم می‌شود، مثلاً این زمین خاکش ارزشی ندارد، ولی این خاک وقتی علف شد، علف پشم گوسفند شد، پشم نخ شد، نخ رنگی شد، بافته شد، قالی شد، آن وقت قیمت قالی زیاد می‌شود، چون رویش کار شده است. چوب جنگل ارزشش کم است، اما اگر این بریده شد، تو منطقه آورده شد، ارّه شد، رنده شد، شکل و نمایه رویش گذاشته شد، در و پنجره شد، آن وقت قیمتی می‌شود. حالا نمی‌گویم تمام، بخش مهمّی از ارزش‌ها مقدار کاری است که روی جنس می‌شود، حالا روی پشم بشود، قالی بشود، روی چوب بشود، در و پنجره بشود.
شما روی چه کسی کار می‌کنید؟ کار معلّم، استاد دانشگاه، کار روی انسان‌ها هست، روی خاک کار بکنید، ارزش می‌شود، روی چوب کار بکنید، ارزش می‌شود، روی بچّه کار بکنید، این بچّه را چه‌جور تربیت بکنیم، یعنی ارزش انسان‌ها به مقدار تربیت آن‌ها هست. این یک مسئله.
1- نقش معلم در کشف و استخراج استعدادهای دانش‌آموز
معلّم کار پنج تا مهندس را می‌کند. ماشین، چه‌طور ماشین شد؟ یک، پنج تا کار کردیم روی آهن، شد ماشین. یک اوّل آهن را کشف کردیم، معدن آهن کشف شد، قدم اوّل کشف است. بعد از کشف، استخراج است، بعد از استخراج آهن، ذوب آهن است، بعد از ذوب، قطعه‌سازی است، بعد این قطعات را متصّل می‌کنیم، می‌شود ماشین. یکی‌اش را من می‌گویم، یکیش را شما بگویید، امتحان هوش، کشف معدن، دو، استخراج، ذوب، قطعه‌سازی، متّصل کردن قطعات.
همین پنج تا کار را شما باید روی بچّه بکنید. بچّه را به مدرسه می‌آورند، دوازده سال، از کلاس اوّل تا دیپلم، قدم اوّلش، دوازده سال بچّه در اختیار معلّم است، باید این بچّه را کشف کنیم، این بچّه چه کسی است؟ بعد استخراج کنیم، «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ»؟ اگر وایسادم، شما بلدید بگویید، «يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ»؟، «إِلَى النُّورِ» (بقره/ 257)، یعنی باید بچّه را «يُخْرِجُهُمْ»، استخراج کنید، مسئله‌ی استخراج است. کشف بچّه، استعدادیابی، کشف، استخراج. ذوب، این بچّه باید عاشق معلّم و درس باشد، نه فراری، یعنی باید اخلاق معلّم، کلاس معلّم، بچّه را جذب بکند، بچّه جذب معلّم بشود. بعد قطعه‌سازی، شما در این شهر، او در آن روستا، این در این کلاس، او در آن مدرسه، دانه دانه با این بچّه‌ها کار بکنیم، بعد این بچّه‌های تربیت شده و باسواد به هم متصّل بشوند، می‌شوند یک جامعه‌ی اسلامی. کشف بچّه، استخراج بچّه، ذوب بچّه، تعلیم و تربیت بچّه، اتّصال بچّه‌های تربیت شده با هم، مثل اتّصال قطعات ماشین با هم. پس معلّم یعنی چه؟ معلّم یعنی کسی که کار پنج مهندس را می‌کند.
کار شما خیلی مهم است. من پنجاه سال هست که معلّمم، از بیست و پنج سالگی شروع کردم، الآن در آستانه‌ی هشتاد سالگی‌ام. یک دقیقه از کارم پشیمان نیستم، نه این‌که چون در تلویزیون هستم، تلویزیون هم نباشد، من قبل از انقلاب با کم و زیادش، حدود ده سال قبل از انقلاب من معلّم بودم.
این دانشگاه فرهنگیان و این تربیت معلّم شهید رجائی و دیگران، این‌ها دارند افرادی را جذب می‌کنند، کار، کار مهمّی است، اصلاً معلّمی یک مهارت است. گاهی یک کلمه را یک جا بگویی، یک معنا دارد، یک جا بگویی، یک معنای دیگری دارد.
2- مهارت معلم در نحوه طرح مباحث
یک خاطره برایتان بگویم، این‌ها قابل گفتن هم هست هان، یعنی حرف‌هایی را که می‌زنم، می‌توانید نقل هم بکنید. یک وقت من روایات کفن را مطالعه می‌کردم، روایات عجیبی دارد، گفتیم این‌ها را در تلویزیون بگوییم، گفتم خب مردم خاموش می‌کنند، بگویم درس‌هایی از قرآن، آقای قرائتی، بحث امروز کفن، فوری خاموش می‌کنند، در این تورّم و گرانی و مشکلات، دیگر مردم حوصله‌ی شنیدن کفن را ندارند. از طرفی قرآن یک آیه دارد، می‌گوید، کسی که مبلّغ دین است، نباید بترسد، آیه‌اش را می‌خوانم: «يُبَلِّغُونَ»، یعنی تبلیغ می‌کنند، «رِسالاتِ اللَّهِ وَ يَخْشَوْنَهُ وَ لا يَخْشَوْنَ أَحَداً إِلاَّ اللَّهَ» (احزب/ 39)، از هیچ‌کس نمی‌ترسند. چرا می‌ترسی؟ بگو. فکر کردم چه کنم، خداوند یک چیزی به ذهنم انداخت، چرا بگویی کفن، بگو بحث امشب لباس. رفتم پای تخته سیاه، نوشتم لباس. گفتم از قبل از تولّد ما لباس می‌خواهیم، لباسی که برای نوزاد درست می‌کنند، از قبل از تولّد نوزاد هست، تا بعد مردنش هم کفن باز لباس است، چیزی که، اکسیژن را آدم که زنده هست می‌خواهد، قبل از زنده بودنش اکسیژن نمی‌خواهد، بعد از مردنش هم اکسیژن نمی‌خواهد، غذا دیگر بعد از مردن غذا نمی‌خواهد، لباس نیازی هست که از قبل از تولّد تا بعد از، کمک کنید، بعد از تولّد، این که من می‌گویم کمک کنید، معلّمی من این‌طور است، من سبک معلّمی‌ام این است، یک معلّم پیشکسوت هستم، حرف‌هایم را ناقص می‌زنم، چرا؟ برای این‌که وقتی ناقص می‌گویم، نصفش را من می‌گویم، نصفش را او بگوید، وقتی نصفش را او گفت، ذهن شاگرد فعّال می‌شود. حالا نمونه:
سعدیا مرد نکونام؟ نمیرد هرگز
هان، شما هم بگو، این وسط من هم یک نفس می‌کشم، شما هم ذهنت فعّال می‌شود.
«إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللَّهِ»؟، «أَتْقاكُم‏» (حجرات/ 13)، این سبک معلّمی من است، نصفه می‌گویم.
بحث کفن بود، بنویسم بحث کفن را، تلویزیون را خاموش می‌کنند، نگویم، قرآن می‌گوید مبلّغ نباید هراس داشته باشد، حق را بگو، گفتم بحث امشب لباس است، شروع کردم، در اسلام چه‌قدر روایت داریم، لباس نوزاد، حدیث داریم، لباس عروس، لباس دزدی، لباس احرام که مکّه می‌روند، لباس زمستانی، تابستانی، لباس دادن به افراد برهنه، اسراف در لباس، رنگ لباس، جنس لباس، شستن لباس، تمام این لباس‌ها را کنار تخته سیاه نوشتم، آیه و حدیثش را خواندم، مردم هم گوش دادند. گفتم خب حالا یک دقیقه دیگر مانده، دقیقه‌ی آخر، من آخرین لباس را هم برایتان بگویم، آخرین لباس ما کفن است. اسلام راجع به کفن گفته از پول صددرصد حلال باشد، پارچه‌ی سفید باشد، چند قطعه باشد، لباس کفن را قایم نکنید، جلوی چشمتان باشد، که وقتی می‌روید لباس نو بپوشید، بگویید این هم هست هان، غافل نباشید، یعنی حرف‌هایی که برای لباس کفن آخر گفتم و جمعیت انبوهی پای تلویزیون شنیدند، اگر این را اوّل می‌گفتم، اگر اوّل می‌گفتم کفن، خاموش می‌کردند، ولی آخر گفتم کفن، همه گوش دادند.
3- تعقّل و تعبّد، لازمه کار معلمی
معلّم باید استقلال فکر داشته باشد، خودمان هم فکر کنیم، بخوانیم، ما باید هم تعبّد، هم تعقّل. تعقّل، چون در قرآن خیلی داریم: «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (بقره/ 44 و 76، آل عمران/ 65، انعام/ 32، اعراف، 169، یونس/ 16، هود/ 51، یوسف/ 109، انبیاء/ 10 و 67، مؤمنون/ 80، قصص/ 60، صافات/ 138)، «أَ فَلا يَعْقِلُونَ » (یس/ 68)، «لِأُولِي الْأَلْباب» (آل عمران/ 190)‏، «أَلْباب» یعنی صاحبان عقل، هم راجع به عقل خیلی آیه و حدیث داریم که باید فکر کرد، چشم بسته، دست بسته چیزی را نپذیریم، هم نباید بگوییم تا نفهمیم، عمل نمی‌کنیم. چرا نماز صبح دو رکعت است؟! نمی‌دانم، خدا گفته. پس من نماز نمی‌خوانم! شما مثل این می‌ماند که بگویید چرا برگ انار باریک است؟ نمی‌دانم. پس من انار نمی‌خورم. انار خاصیت دارد، دکتر هم می‌گوید انار بخور مثلاً، بعضی چیزها را ممکن است نفهمیم، بعضی چیزها را ممکن است بعداً بفهمیم، بعضی را ممکن است تا آخر عمر نفهمیم، ممکن است این آزمایشی باشد. یک آیه در قرآن داریم، می‌گوید جهنّم نوزده تا مأمور دارد، آیه‌اش هم بخوانم: «عَلَيْها تِسْعَةَ»، بگویید: «عَشَر» (مدّثّر/ 30)، آیه قرآن است، یعنی دوزخ نوزده تا مأمور دارد. نوزده تا؟! خدایا یکی دیگر رویش بگذار، یک بارگی بشود بیست تا! یک آیه دیگر در قرآن داریم می‌گوید خدا میلیاردی فرشته دارد، «وَ ما يَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّكَ إِلاَّ هُو» (مدّثّر/ 31)، یعنی لشکر خدا را جز خدا نمی‌داند، خدا میلیارد، میلیارد ملک دارد، حالا اینجا یکی کم گذاشته، خب بگوید بیست تا! می‌گوید مخصوصاً گفتم، می‌گوید: «وَ ما جَعَلْنا عِدَّتَهُمْ» (مدّثّر/ 31)، این عدّه را مخصوصاً نوزده تا گفتیم، ببینیم فضول کیه؟! نمی‌دانیم. مگر می‌دانیم چرا برگ انار باریک است، برگ انجیر پهن است؟! برگ انجیر کلفت است، برگ انگور نازک است، دلمه درست می‌کنند، با برگ انجیر نمی‌شود دلمه درست کرد. هم باید بفهمیم، هم آنجایی که نمی‌فهمیم، اگر کارشناس امینی گفت، بگوییم چشم. کدام بیمار تا حالا به دکتر گفته چرا این قرص گرد است، آن دراز است؟! آن قهوه‌ای است، آن لوزی است، آن بیضی است، آن را نصفش را بخورد، آن را تمامش را بخور، آن را دو تایش را با هم بخور، آن را قبل از غذا، آن را بعد از غذا. نمی‌دانیم، چون دکتر است، می‌گوییم چشم. همین‌طور که شما درباره‌ی دکتر می‌گویید چشم، درباره‌ی امام صادق هم بگوییم چشم. هم باید درس بخوانیم، هم باید فکر کنیم، هم اگر یک جایی را نفهمیدیم، نباید بگوییم حالا که نفهمیدیم، پس عمل نمی‌کنیم.
علم هم، قرآن می‌گوید همه‌ی باسوادهای کره‌ی زمین یک ذرّه سواد بیش‌تر ندارند، آیه‌اش را می‌خوانم، حرف آخرش را نمی‌خوانم، ببینم کدام‌ها بلد هستید، «وَ ما أُوتيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ»؟، بلند بگویید: «قَليلاً» (إسراء/ 85)، یعنی همه‌تان با هم یک ذرّه سواد دارید، سواد که، مثلاً دیپلم ما چند تا کتاب خوانده که دیپلم شده؟ تازه این‌هایی که می‌خوانیم چه‌قدرش را، این مسئله‌ی مهمّی است.
4- برتری معلمی بر همه مشاغل امروزی
معلّمی شغل نیست، عبادت است. هیچ وقت معلّمی را با هیچ شغلی عوض نکنید. مهندس چه می‌کند؟ می‌آید سالن می‌سازد، خیلی خب دستش درد نکند، مهندس، سالن می‌سازد، ولی سالن، سالن نمی‌سازد، معلّم آدم می‌سازد، آدم، آدم، بنا شد نصفه حرف بزنم: مهندس سالن می‌سازد، سالن، سالن نمی‌سازد، معلّم آدم می‌سازد، آدم؟ آدم می‌سازد، آدم، آدم می‌سازد. مهندس سالن که ساخت، خیلی خب که بسازد، صد، دویست، سیصد، چهارصد، پانصد، هزار سال، اگر خیلی ساختمان درجه یک باشد، عمر سالن معلوم است، اما معلّم آدم می‌سازد، بشر که ساخته شد، صد سال، دویست سال، «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا»؟، «إِلَيْهِ راجِعُونَ» (بقره/ 156)، تا خدا، یعنی تا قیامت و بعد قیامت هم ما هستیم. یک بار دیگر، مهندس سالن می‌سازد، ماشین می‌سازد، پل و مترو و فرودگاه می‌سازد، مهندس می‌سازد، ولی ساخته‌ی مهندس، او دیگر چیزی نمی‌سازد، ولی معلّم آدم می‌سازد، آدم ساخته شده، آدم می‌سازد. مهندس و معلّم و استاد دانشگاه با لبش حرف می‌زند، معلّم تمام حرکاتش هم معلّم است، حرکت معلّم است.
یک خانمی دو تا بچّه داشت، داشتند می‌رفتند، خرمایی دستش بود، بنا بود تقسیم کند، یک خرما را داد به یکی، خرمای دوّم را داد به دوّمی، خرمای سوّم را بادقّت، خیلی با دقّت نصفه کرد که فرقی بین بچّه‌ها نگذارد. امیرالمؤمنین صحنه را دید، گفت: «خانم، تو به خاطر عدالتت، اهل بهشت هستی، برای این‌که خیلی دقیق شدی که این خرما یک‌جور تقسیم بشود، به عدالت نصفه کردی.»
5- همت و اراده بلند، عامل موفقیت حرفه معلمی
کوهنوردها، در کوه برق‌کشی شده است؟! نه. کوه، جادّه دارد؟! نه. کوهنوردی، ایستگاه دارد؟! نه. کوهنوردی، بودجه دارد؟! نه. فقط این آقای کوهنورد همّت کرده، تصمیم گرفته، با یک اراده‌ی قوی می‌خواهد به قلّه برود، چون اراده دارد و همّت دارد، می‌رود، نه جادّه دارد، بودجه ندارد. گاهی وقت‌ها مثلاً می‌گوییم آموزش و پرورش چرا این کار را نکرد؟ می‌گویند بودجه ندارد.
یادم نمی‌رود یک وقت، یک جایی معلّم شدم. تخته سیاه نداشتیم، حالا که تخته سیاه داریم، حال ندارم، بلند بشوم. یک زمانی حال داشتم، بلند بشوم، تخته سیاه نداشتم.

آن یکی خر داشت، پالونش نبود *** چون که پالون یافت، خر دیگر نبود
کرمداران عالم را درم نیست *** درم داران عالم را؟ (بگویید:) کرم نیست

دندان دارد، نان ندارد، نان دارد، دندان ندارد
قدّش بلند است، شوووووه، ماشاءالله! چه هیکلی! شوت، شوت، شوت، شوت. «مَادُّ الْقَامَة»، «مد» یعنی کشیدن، «مَادُّ الْقَامَة»، قامت یعنی قد، قدّش خیلی بلند است، بَه! چه هیکلی! منتها می‌گوید: «قَصِيرُ الْهِمَّة»، همّتش کم است، قد بلند، همّت کوتاه. «طَلِيقُ اللِّسَان»، بیان خیلی نرم است، «حَدِيدُ الْجَنَان‏»، قلبش سنگ است. (نهج البلاغه، کلام 234)
معلّم خوب چه کسی است؟ بیخود نیست پیغمبر فرمود من معلّم هستم، «بُعِثتُ مُعَلِّماً» (شرح أصول الكافي (صدرا)، ج ‏2، ص 95)، یعنی من معلّم هستم.
شغل نیست، تصمیم باید بگیرید، علم شما هم این نیست که شما در دانشگاه تربیت معلّم و دانشگاه فرهنگیان می‌خوانند، جای دیگر هم علم هست.
حالا من یک سؤال از شما می‌کنم؟ «دبستانی‌ها ادبشان نسبت به پدر و مادر و معلّم بیش‌تر است، یا راهنمائی‌ها؟» دبستانی‌ها، با هم بگویید: دبستانی‌ها. این‌ها چند، صد تا معلّم هستند هان، شما همه دانشگاه فرهنگیان هستید. «راهنمائی‌ها بیش‌تر در نماز جماعت مدرسه شرکت می‌کنند، یا دبیرستانی‌ها؟» راهنمائی‌ها. «دبیرستانی‌ها بیش‌تر در نماز شرکت می‌کنند، یا دانشجوها؟» دبیرستانی‌ها. من خودم پیشنماز دانشگاه هستم. «دانشگاه سال اوّلی‌ها بیش‌تر نماز شرکت می‌کنند، یا سال چهارمی‌هایش؟» سال اوّلی‌ها. این یعنی چه؟
6- تربیت عملی دانش‌آموزان در مدرسه
شما اگر نمازت را در مدرسه بخوانی، این امر به معروف عملی است، یعنی به جای این‌که به بچّه‌ها با زبانت بگویی بچّه‌ها نماز، می‌گویید: «بچّه‌ها نمازم را بخوانم، بعد جواب می‌دهم، الله اکبر.» نمازتان را روبه‌روی بچّه‌ها بخوانید، این تبلیغ عملی است.
نماز تکراری نیست، شما فکر می‌کنید نماز تکراری است. یک کسی که چاه می‌کند، کلنگ دستش است، تیشه دستش است، دارد چاه می‌کند، به نظر خودش هی تکرار می‌کند، نه، تکرار نمی‌کنی، هر تکراری، یک مقداری از خاک، عمق چاه؟ بگویید، عمق چاه؟ بیش‌تر می‌شود. نماز تکراری نیست، نماز سه‌شنبه، غیر نماز دوشنبه است، نماز دو‌شنبه، غیر نماز شنبه است. اگر کسی به شما بگوید: «من شما را دوست دارم.» شوهر شما، به شما بگوید من شما را دوست دارم، اما اگر بگوید: «من شما را دوست دارم، من شما را دوست دارم، من شما را دوست دارم.» سه بار بگوید، اثرش بیش‌ از این است که یک بار بگوید، تکرار. گل خوب را آدم تکرار بو می‌کند، نمی‌گوید نه، من دیروز صبح بو کردم. ولذا گفتند خودت باید نماز بخوانی. نمی‌شود ما بگوییم آقا ما برای نماز از دانشگاه فرهنگیان پنج نفر را نماینده می‌کنیم، این‌ها نماز بخوانند، نمایندگی ندارد. نماینده مال کارهای سیاسی است، وقتی یک کسی می‌خواهد با بزرگی حرف بزند، باید خودش. این دست نماینده می‌شود به جای این دست، با همین یک دست لباس می‌شویم، اگر می‌خواهی لباست پاک باشد، باید دو تا دست باشد، کمک کنند، با فشار و آب و تاید و صابون و یعنی باید همه مشغول بشوند تا این پاک بشود. معلّمی شغل نیست، شغل انبیاء است. معلّمی از مهندسی مهم‌تر است، مهندس یک کار می‌کند، معلّم پنج تا کار می‌کند.
حقوقتان را با کسی مقایسه نکنید، حقوقتان را مقایسه نکنید. ممکن است مثلاً یک خانمی در اداره‌ی دخانیات باشد، حقوقش از شما بیش‌تر باشد، اما مقایسه کنید، او دود به ریه‌های سالم می‌رساند، شما علم به مغزهای نسل نو می‌رسانی، دود رساندن به ریه چه کار، علم رساندن به مغز کجا؟! مقایسه نکنید.
هیچ می‌دانید اگر از من بپرسند بیش‌ترین سرمایه‌دار در ایران چه کسی است؟ من می‌گویم، در ایران بیش‌ترین سرمایه‌دار چه کسی است؟ معلّم است، معلّم است. چون این سرمایه‌دارهایی که هستند، یا هواپیما دارند، یا استخر دارند، یا برج دارند، یا قالی ابریشمی دارند، یا ماشین قیمتی دارند، یا طلا دارند، سرمایه‌دارهای ما همه جماد دارند، طلا جماد است، ماشین جماد است، هواپیما جماد است، استخر جماد است، قالی جماد است، برج جماد است، سرمایه‌دارهای ما همه جماد داند، معلّم مخ نسل نو دارد، کسی که صاحب مغز بچّه‌ها هست، او سرمایه‌دار است، نه کسی که صاحب، آجر داشتن مهم نیست، آدم داشتن مهم است. این آقایی که برج دارد، آجر دارد، آهن دارد، این آقایی که معلّم است، آجر و آهن ندارد، چی دارد؟ آدم دارد. کار کردن روی آجر کجا، کار کردن روی آدم کجا؟! خودتان را مقایسه نکنید. حالا که حقوق معلّم‌ها را رتبه‌بندی کمک کرده، وضع معیشت شما یک تکانی خورده است.
7- تلاش معلم برای رشد علمی مستمر
معلّم نباید فارغ‌التحصیل بشود، آیه‌اش کدام است؟ این است، اوّل معلّم «يُعَلِّمُهُمُ» (بقره/ 129) و آل عمران/ 164 و جمعه/ 2)، «يُعَلِّمُهُمُ» یعنی پیغمبر معلّم شما هست، «يُعَلِّمُهُمُ»، خب پس پیغمبر معلّم است، بعد به پیغمبر می‌گوید معلّم شدی، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114)، تو باید روز به روز سوادت بیش‌تر بشود. نباید بگویی من لیسانس هستم، لیسانس سوادی نیست، لیسانس مثل دندان است، آدم که دندان درآورد، [نمی‌گوید] من دندان دارم، خیلی خب، حالا اوّل خوردنش است، آدم که دندانش درآمد، اوّل خوردنش است، نه آخر خوردنش، آدمی که لیسانس گرفته، حالا راه پیدا کرده به کتاب‌ها و کتابخانه‌ها و زبان‌های خارجی و اینترنت و ماهواره و … آدمی که لیسانس گرفت، بلد شد چه‌طور ارتباط علمی پیدا کند با کتابخانه‌های دنیا، با دانشمندان دنیا، لیسانس دندان است، دندان که درآمد، حالا رابطه با غذاها، میوه‌ها، سبزی‌ها، دندان که درآمد اوّل خوردن است، نه آخر خوردن، لیسانس که سواد نیست که، «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114)، یعنی روزبه‌روز باید باسوادتر بشویم. این هم علم مفید هان. آخر بعضی وقت‌ها علم‌ها، بچّه‌های ما، دانشجوهای ما سواد دارند، اما سوادشان فایده ندارد، الآن مشکل کشور چه چیزی هست؟ بزرگ‌ترین مشکل همه‌ی رئیس‌جمهورهای گذشته اشتغال بوده است. چند میلیون جوان داریم هیچ مهارتی ندارد، هیچ هنری ندارد، مهارت باید داشته باشد. آرزوی بنده به عنوان یک معلّم قدیمی این است، دیپلم به دانشجو ندهند، مگر این‌که یک مهارت داشته باشد، چه دختر، چه پسر، لیسانس ندهند، مگر این‌که دو تا مهارت داشته باشد، فوق‌لیسانس ندهند، مگر این‌که سه تا مهارت داشته باشد. یک نامه نوشتم خدمت مقام معظّم رهبری، که طلبه‌ها هم باید مهارت ببینند، یک طلبه باید بتواند قصّه بگوید، بتواند برای بچّه‌ها جوری قصّه بگوید که بچّه‌ها جذب بشوند، نه قصّه‌ی دروغی، قصّه‌ی واقعی، داستانِ راستان. چرا مطهّری اسم کتابش را داستان راستان گذاشت؟ چون گفت از بس که داستان‌ها، از بس قصّه‌ها دروغ است، می‌گوید نه، این قصّه‌ی واقعی است، «نَحْنُ نَقُصُّ عَلَيْكَ نَبَأَهُمْ بِالْحَقِّ» (کهف/ 13)، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «بِالْحَقِّ» یعنی قصّه‌هایی که در قرآن هست، حقیقت دارد، خیالی نیست، بتواند مسئله بگوید، بتواند بچّه‌ها را بخنداند. قرآن به پیغمبر می‌گوید، اگر می‌خواهی معلّم خوبی باشی، دانشجوهای دانشگاه فرهنگیان، می‌گوید معلّم خوب چه کسی است؟ معلّم خوب کسی هست که یک- از بچّه‌ها باشد، در بچّه‌ها باشد، با بچّه‌ها باشد. آیه داریم؟ بله. از بچّه‌ها، قرآن می‌گوید: «رَسُولاً مِنْهُمْ» (بقره/ 129، مؤمنون/ 32، جمعه/ 2)، «مِنْهُمْ» یعنی چی؟ از بچّه‌ها؛
در بچّه‌ها، قرآن می‌گوید: «رسولا فیهم»، «فيهِم‏» یعنی چی؟ در بچّه‌ها.
با بچّه‌ها قرآن می‌گوید: «وَ الَّذينَ مَعَه‏» (اعراف/ 64، اعراف/ 72، فتح/ 29، ممتحنه، 4)، «مَعَه‏» با بچّه‌ها.
یکی‌اش را من می‌گویم، دو تایش را شما بگویید: «مِنْهُمْ»؟ دوّمی چی بود؟ «فیهِم»، سوّمی چی؟ «مَعَه‏».
یعنی معلّمی موفّق است که از بچّه‌ها، در بچّه‌ها، با بچّه‌ها باشد، با بچّه‌ها توپ بازی کند، با بچّه‌ها بدود، بخندد.
معلّم خوب کسی است که سر کلاس بگوید بلد نیستم، چند تا آیه داریم در قرآن می‌گوید: «قُلْ»، پیغمبر بگو، چه چیزی بگویم؟ «قُلْ إِنْ أَدْري‏» (جن/ 25)، عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن هست، «قُلْ» بگو، «إِنْ أَدْري‏» یعنی بلد نیستم. معلّم بگوید بلد نیستم، شاگرد یاد می‌گیرد، او هم می‌گوید بلد نیستم. «قُلْ إِنْ أَدْري‏»، بگو بد نیستم. «لا أَعْلَم‏» (انعام/ 50، هود/ 31، بگو بلد نیستم، «لا أَعْلَم‏» در قرآن هست، ، «إِنْ أَدْري‏» در قرآن هست، آیات متعدّد داریم که به پیغمبر می‌گوید بگو بلد نیستم، معلّم باید بگوید بلد نیستم. هر چیزی که می‌گوید، باید علم مفید باشد. از کجا بفهمیم مفید هست یا نه؟ بگوییم اگر نبود، چه می‌شد. علمی بخوانید که اگر ندانید، بد باشد و اگر خواندید یک رشدی داخلش باشد، یک قدم جلو بروید. موسی به خضر گفت می‌خواهم شاگردی کنم به یک شرط، یک چیزی یادم بدهی که داخلش رشد باشد (کهف/ 66)، رشد سیاسی، رشد عبادی، رشد بدنی، رشد اخلاقی، یک رشدی داخلش باشد. خیلی اطّلاعات علم هست، اطّلاعات هست، اما رشد؟ نیست. کتاب‌های بوعلی سینا رشد داخلش هست، می‌خوانی، باسواد می‌شوی، اما بوعلی سینا چند کیلو هست؟ امام خمینی، حسینیه‌ی جماران، حرف‌هایش رشد داخلش است، اما حسینیه‌ی جماران چند تا لامپ دارد؟ یک کسی از مکّه آمد، گفت مثلاً آنجا فرض کنید چهار صد تا بلندگو دارد، مسجدالحرام مکّه هم چند طبقه هست، هر طبقه‌اش هم چند هکتار است. گفتیم تو این همه راه رفتی، بلندگو شمردی؟! خب طواف می‌کردی.
بس است. خدایا تو می‌دانی چه‌قدر عمران تلف شده، چه‌قدر نعمت‌های تو را هدر داریم، آن‌چه خراب کردیم، هدر دادیم، تلف کردیم، تلف شده، گذشته‌ی ما را ببخش و از این به بعد آن نعمت‌هایی که به ما دادی، در راه رضای خودت قرار بده.
از این‌که خدمت شما رسیدم و حرف‌هایی زدم، تشکّر می‌کنم.

«و السّلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- بر اساس آیه 257 سوره بقره، رسالت معلم الهی چیست؟
1) خروج از ظلمت به نور
2) خروج از جهل به علم
3) خروج از حیوانیت به انسانیت

2- بر اساس آیات قرآن، راه سعادت کدام است؟
1) تعقل و بهره‌گیری از علم و عقل
2) تعبّد و تسلیم بودن در برابر دستورات خدا
3) هر دو مورد

3- بر اساس آیه 85 سوره اسراء، میزان علم و شناخت بشر از حقایق هستی چه میزان است؟
1) اندک و ناچیز
2) بسیار و فراوان
3) به مقدار نیاز بشر

4- آیه 129 سوره بقره به کدام یک از رسالت‌های پیامبران اشاره دارد؟
1) جهاد با دشمنان
2) برقراری عدالت در جامعه
3) تعلیم و تربیت مردم

5- آیه 32 سوره مؤمنون به کدام یک از ویژگی‌های پیامبران اشاره دارد؟
1) زهد و ساده‌زیستی
2) مردمی بودن و از مردم بودن
3) محبت و مهربانی با مردم

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
]]>
https://gharaati.ir/%d8%ac%d8%a7%db%8c%da%af%d8%a7%d9%87-%d9%85%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%af%d8%b1-%d9%81%d8%b1%d9%87%d9%86%da%af-%d8%a7%d8%b3%d9%84%d8%a7%d9%85%db%8c/feed/ 0
همه مسائل تربیتی در نماز است https://gharaati.ir/%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%b3%d8%a7%d8%a6%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/ https://gharaati.ir/%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%b3%d8%a7%d8%a6%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/#respond Sun, 21 Aug 2022 10:10:53 +0000 https://gharaati.ir/?p=9412 رئیس ستاد اقامه نماز کشور، نماز را عامل مهم تربیتی در آموزش و پرورش عنوان کرد و از مدیران آموزش و پرورش خواست تا هم خودشان به این فریضه الهی توجه داشته باشند و هم دانش‌آموزان را با نماز آشتی دهند.]]>

به نقل از وزارت آموزش و پرورش، حجت‌الاسلام والمسلمین محسن قرائتی در دومین روز از سی‌وششمین اجلاس مدیران و روسای آموزش و‌ پرورش کشور اظهار کرد: ما این روزها از سند تحول بنیادین آموزش و پرورش صحبت می‌کنیم؛ سند تحول و به طور کلی اصل تحول خوب است اما باید کسی مسئول و متولی ایجاد تحول باشدکه برای تحول جرأت و جسارت دارد.

وی افزود: بعضا دانش‌آموز ما می‌داند در کشور آلمان، فلان محقق چه کاری انجام داده است اما از آثار بزرگان خودمان اطلاعی ندارد؛ قرآن می فرماید بعضی چیزها هیچ ارزشی ندارند  برخی اوقات در مدارس مواردی را به بچه‌ها آموزش می‌دهیم که هیچ ارزشی ندارد؛ در حقیقت با این کار، هویت خودمان را کوچک می‌شماریم و هویت کشورهای دیگر را بزرگ جلوه می‌دهیم.

حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی تصریح کرد: افرادی با این رویکرد اشتباه، روحیه خودباختگی دارند. بنابراین ما به یک انقلاب و تحول نیاز داریم؛ انقلابی که همه علومی که به کار نمی‌آید را کنار بگذارد و علوم و دانشی که به درد می‌خورد را در آموزش و پرورش و دانشگاه‌ها بگنجاند.

وی خاطرنشان کرد: دانش‌آموزان و مدیران ما باید توجه بیشتری به نماز داشته باشند؛ در میان دانش‌آموزان، هرچه پایه و مقطع تحصیلی بالاتر باشد، میزان نیاز به پایبندی نیز بیشتر است. ما از مدیران مدارس و مدیران آموزش و پرورش می‌خواهیم که در مدارس و ادارات، نماز جماعت برپا کنند.

رئیس ستاد اقامه نماز کشور گفت: یک مدیر خوب همواره به نماز اهمیت می‌دهد. رهبر انقلاب نیز فرمودند مدیران باید غیرت داشته باشند و برای اهداف انقلاب و اسلام تلاش کنند.

وی ادامه داد: اهمیت اقامه نماز از اهمیت واکنش و اعتراض به گرانی برخی اقلام خوراکی بیشتر است؛ خداوند به انسان دستور می دهد که هنگام مواجهه با هر اتفاق عجیبی نماز بخواند؛ مثل زلزله، سیل، خورشید گرفتگی و… چون همه مسائل تربیتی در نماز است و توجه به نماز می‌تواند همه مشکلات را رفع کند.

حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی افزود: انشالله مشکلات قدیمی آموزش و پرورش رفع شود و قطعا کسی که رئیس جمهور انقلابی باشد می‌تواند اینها را حل کند؛ از حقوق و معیشت معلمان گرفته تا کمبود فضاهای آموزشی.

وی تاکید کرد: باید مهارت بچه‌ها افزایش یابد و به آنها اطمینان دهیم هرکسی بتواند کار ابتکاری انجام بدهد نمره خاصی دارد.

رئیس ستاد اقامه نماز کشور با توصیه‌ای به مدیران آموزش و پرورش استان‌ها ادامه داد: خودتان تا شبی یک آیه از قرآن نخوانده‌اید، نخوابید؛ چون قرآن اهمیت دارد و در آن به راه و روش درست زندگی اشاره شده است.

وی اضافه کرد: با بچه‌ها و دانش‌آموزان ارتباط چهره به چهره بگیرید؛ من وقتی به تلویزیون آمدم، گفتم خدا را شکر وقتی صحبت می‌کنم همه مردم ایران حرف‌های من را می‌شنوند اما بعداً متوجه شدم که ارتباط چهره به چهره تاثیر بیشتری دارد.

حجت‌الاسلام والمسلمین قرائتی افزود: باید به سمت امور تربیتی و البته تربیت صحیح حرکت کنیم. باید دین و هویت بچه‌ها را حفظ کنیم و این مستلزم مطالعه مستمر و ارتباط با اسلام‌شناسی است که بتواند به شبهات جوانان پاسخ دهد.

]]>
https://gharaati.ir/%d9%87%d9%85%d9%87-%d9%85%d8%b3%d8%a7%d8%a6%d9%84-%d8%aa%d8%b1%d8%a8%db%8c%d8%aa%db%8c-%d8%af%d8%b1-%d9%86%d9%85%d8%a7%d8%b2-%d8%a7%d8%b3%d8%aa/feed/ 0
ارزش علم و علم آموزی https://gharaati.ir/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%b4-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%88-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c/ https://gharaati.ir/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%b4-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%88-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c/#respond Thu, 23 Sep 2021 07:36:06 +0000 https://gharaati.ir/?p=8356 https://gharaati.ir/archive/pdf/1400.07.01.pdf https://gharaati.ir/archive/sound/1400.07.01.mp3 https://www.aparat.com/embed/VE0Qc?data[rnddiv]=40913564638&data[responsive]=yes]]>
  • موضوع: ارزش علم و علم آموزی
    تاريخ پخش: 01/07/1400
    عناوين:
    1- ارزش علم تجربی در فهم حقیقت
    2- مهر و محبّت، شرط لازم تعلیم و تربیت
    3- معلّمی، کار خدا،‌ پیامبران و فرشتگان
    4- علم و سواد کافی نیست، بینش و حکمت لازم است
    5- کتمان حقیقت، آفت علم و دانش
    6- تأکید قرآن و روایات، بر کسب علم مفید
    7- نادرستی واژه فارغ التحصیل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

چون به اول مهر نزدیک می‌شویم، آغاز سال تحصیلی حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش یک مقداری راجع به علم گفتیم صحبت کنیم. سال‌های قبل مطالبی گفتم، دیشب هم یک مطالب جدیدی را نوشتم، برایتان بگویم. اما سال‌های قبل یکی از حرف‌هایی که زدم تکرار می‌کنم، این است که علم حتی روی حیوان اثر دارد. اگر یک سگی برای شما شکار کرد، آورد، اگر این سگ، سگِ ولگرد بود، برای شما حلال نیست، اما اگر سگ آموزش دیده باشد، سگ مُعَلَّم، یعنی آموزش‌دیده، سگ اگر آموزش دیده باشد، شکار کند، آن شکارش برای شما حلال است، یعنی آموزش روی سگ هم اثر دارد. این حرفی که زدم ریشه‌اش قرآن است، در قرآن داریم کلمه‌ی «مُکَلَّب»، «مُکَلَّب» از «کَلب» است، «کَلب» یعنی سگ، یعنی سگ آموزش‌دیده. «مُكَلِّبينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ» (مائده/ 4) این یک نکته.
1- ارزش علم تجربی در فهم حقیقت
نکته‌ی دیگر این نکته. پیغمبری که می‌گویند حضرت عزیر بود، از قریه‌ای عبور می‌کرد. یک تکه‌هایش را هم بخوانم: «مَرَّ عَلى‏ قَرْيَةٍ» (بقره/ 259)، عربی‌هایش قرآن است، پیغمبری از کنار یک قریه‌ای عبور می‌کرد، قریه خراب شده بود: «وَ هِيَ خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها» (بقره/ 259)، سقف‌هایش آمده بود پایین، پایه‌ها کم‌کم روی سقف ریخته بود، چون آخر ساختمان که خراب می‌شود، اول سقفش می‌آید پایین، پایه‌هایش یک مدتی می‌ماند، بعد کم‌کم پایه‌ها هم ریزش می‌کند، آن‌ وقت می‌گویند: «خاوِيَةٌ عَلى‏ عُرُوشِها»، یعنی این‌قدر این ساختمان کهنه بود که دیگر پایه‌هایش هم ریخت روی سقفش، یعنی سقفش که خیلی وقت است ریخته است، پایه‌هایش هم ریخت رویش. گفت: «أَنَّى يُحْيي‏» (بقره/ 259)، این پیغمبر گفت: خدایا این مرده‌ها چه‌طور زنده می‌شوند؟، خوب حالا خدا می‌خواهد یاد حضرت عزیر بدهد، «فَأَماتَهُ اللَّهُ مِائَةَ عامٍ» (بقره/ 259): صد سال مرگش داد، «ثُمَّ بَعَثَهُ» (بقره/ 259): بعد از صد سال این پیغمبر را زنده‌اش کرد، از او پرسید: « كَمْ لَبِثْتَ؟»، چه‌قدر وقت است که اینجایی؟، پیغمبر نمی‌دانست صد سال است مرده است و حالا زنده شده، نگاه کرد به اطرافش، گفت: «يَوْماً» (بقره/ 259): یک روز، «أَوْ بَعْضَ يَوْمٍ» (بقره/ 259): یا نصف روز، یک روزی یا بخشی از یک روز. خدا به او فرمود: نه، صد سال پیش سؤال کردی مرده‌ها چه‌طور زنده می‌شوند، من مرگت دادم، بعد از صد سال زنده‌ات کردم، حالا نگاه کن، می‌خواهم الاغت را جلوی چشمت زنده کنم. «انْظُرْ إِلى‏ حِمارِكَ» (بقره/ 259)، «انْظُرْ إِلى‏ طَعامِكَ وَ شَرابِكَ» (بقره/ 259). از این چه می‌فهمیم؟ از این می‌فهمیم که آموزش به‌قدری مهم است که می‌ارزد یک پیغمبری صد سال بمیرد تا یک چیزی را تجربه کند، علم تجربی به‌خصوص. این اهمیت علم است. علم چیست؟، علم این است که صد سال برایش بمیرد جا دارد. علم چیست؟، علم چیزی است که روی حیوان نجسی مثل سگ هم اثر می‌کند.
2- مهر و محبّت، شرط لازم تعلیم و تربیت
خب حالا نکاتی که دیشب به ذهنم آمده است و از روی قرآن نوشته‌ام. علم نیاز به مهربانی دارد. قرآن می‌گوید: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآن‏» (رحمان/ 1 و 2)، نگفته: «الله الصّمد* عَلَّمَ الْقُرْآن»، «الحیّ القیّوم * عَلَّمَ الْقُرْآن»، می‌گوید: «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآن‏» (رحمان/ 1 و 2). خدای رحمان معلم است، پیداست که برای معلمی اساتید دانشگاه، واعظ، منبری، معلم، مربی بیش از هر چیزی نیاز دارند به محبت، «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآن‏» این یک نکته.
تزکیه هم همین‌طور است. تزکیه هم قرآن می‌گوید: «رَبِّ الْعالَمينَ» بعد می‎‌گوید: «الرَّحْمنِ الرَّحيم‏» (حمد/ 2). در سوره‌ی حمد اول می‌گوییم: «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ» (حمد/ 1)، ربّ، مربی جهانیان است، بعد می‌گوییم: «الرَّحْمنِ الرَّحيم». یعنی برای آموزش می‌گوییم رحمت، آموزش، برای تربیت می‌گوییم تربیت، رحمت. این‌ها معلم و مربی از هر چیزی باید رحمتش بیش‌تر باشد.
خب علم هم جزء چیزهایی است که باید به دیگران داد. «وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ يُنْفِقُونَ» (بقره/ 3): قرآن می‌گوید مؤمن کسی است که هر چیزی به او دادیم، یکی از چیزهایی که به او دادیم علم است، «زَكاةُ العِلمِ نَشرُه‏» (غرر الحكم و درر الكلم، ص 390)، به شکرانه‌ای که خدا چیزی یادت داده، تو هم باید یاد بدهی.
حدیث داریم خداوند همین‌طور که از جاهل قول گرفته که بروند یاد بگیرند، از عالم هم قول گرفته که بروند یاد بدهند. کسی نمی‌تواند بگوید که من سواد دارم ولی نمی‌خواهم درس بدهم. «زَكاةُ العِلمِ نَشرُه‏»، حدیث داریم. این یک.
در سوره‌ی بقره یک آیه‌ی بزرگی است می‌گوید داد‌و‌ستد که می‌کنید آنجایی که پول نقد نیست، نسیه هست، بنویسید، بعد می‌گوید بعضی‌ها سواد ندارند که بنویسند، می‌گوید «وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ» (بقره/ 282)، «وَ لْيَكْتُبْ» عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، باید کاتب بنوسید، کاتب می‌رویم سراغش می‌گوید من نمی‌آیم، می‌گوید حق ندارد بگوید من نمی‌آیم، « كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)، آقای نویسنده به شکرانه‌ای که خدا به تو سواد داده، تو حالا باید از این سوادت به نفع مردم استفاده کنی، این بنده خدا سواد ندارد، خب برایش بنویس، «وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ … كَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» (بقره/ 282)، یعنی علم هم کسی حق ندارد بگوید من مطلبی دارم به دیگران نمی‌گویم. این‌ها جزء حقوق عامه هست به قول آقایان.
الآن کرونا آمده اگر کسی داروی کرونا را کشف کند، بگوید من نمی‌گذارم کسی بفهمد، کشور دیگری نفهمد، کشور دیگری تولید نکند، حق دارد بگوید آقا من خودم کشف کردم؟ بله، خودت کشف کردی، حق کشف درست سر جایش، اما سلامتی از حقوق عامه است، آموزش از حقوق عامه است. یعنی این هم یک مسئله.
مسئله‌ی دیگر. علم دو جور است: بعضی علم‌ها اکتسابی است، باید یاد گرفت، مثل چیزهایی که ما بلدیم، ما هر چه بلدیم یاد گرفتیم، ولی علم خداوند اکتسابی نیست، علم خداوند ذاتی است.
3- معلّمی، کار خدا،‌ پیامبران و فرشتگان
معلمی کار خداست، «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآن‏» (رحمان/ 1 و 2)، خدای رحمان معلم است. کار انبیاء است: «يُعَلِّمُهُم» (جمعه/ 2)، انبیاء معلم مردم بودند، هم کار خداست، هم کار انبیاء است، هم کار ملائکه است: «عَلَّمَهُ شَديدُ الْقُوى‏» (نجم/ 5)، یعنی یاد پیغمبر داد «شَديدُ الْقُوى‏» که مراد جبرئیل است.
خب برتری انسان بر فرشته‌ها، علم است. قصه‌ای را قرآن نقل می‌کند که خداوند به فرشته‌ها گفت: من می‌خواهم بشر را خلق کنم، «إِنِّي خالِقٌ» (ص/ 71)، من می‌خواهم انسان خلق کنم، فرشته‌ها گفتند این انسان خونریزی می‌کند، فساد می‌کند از خیرش بگذر، «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ» (بقره/ 30)، ما بندگی تو را می‌کنیم، از خیر بشر بگذر. خدا به این‌ها فرمود: هر چه می‌گویم از قرآن می‌گویم این‌هایی که می‌گویم، خداوند فرمود: من یک چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید. بالأخره انسان را خلق کرد، علومی را به انسان آموخت. به انسان گفت: این علومی را که به شما یاد دادم، به فرشته‌ها عرضه کنید، نشان فرشته‌ها بدهید. انسان چیزهایی را که از خدا یاد گرفته بود، به فرشته‌ها نشان داد. وقتی به فرشته‌ها نشان داد، گفتند: «لا عِلْمَ لَنا» (بقره/ 32)، بله، حق با شماست، انسان ظرفیتی دارد که فرشته‌ها ندارند. یعنی برتری انسان بر فرشته‌ها این است که انسان‌ها از علم بالاتری می‌توانند برخورد باشند. «وَ عَلَّمَ آدَمَ الْأَسْماءَ كُلَّها» (بقره/ 31)، این «كُلَّها» خیلی معنا دارد. تمام علوم را یاد گرفت. خب فرشته‌ها عبادت بیشتری داشتند اما انسان علم بیشتری داشت و خداوند به همین خاطر انسان را آفرید.
در آموزش و پرورش و حوزه و دانشگاه و کسانی که کار فرهنگی می‌کنند، باید سؤال بی‌جا نکنند، «سُبْحانَكَ لا عِلْمَ لَنا» (بقره/ 32)، فرشته‌ها یک سؤالی داشتند، از خدا عذرخواهی کردند. علم هم که می‌گوییم در مقابل عقل است نه در مقابل جهل. بعضی‌ها باسوادند، ولی باز هم خدا به این‌ها نمی‌گوید عالم، سواد دارد ولی خدا به او عالم نمی‌گوید چرا؟ به خاطر این‌که کمبود عقل دارد. در روایات ما می‌گوید کتاب العقل و الجهل، نمی‌گوید کتاب العلم و الجهل،
4- علم و سواد کافی نیست، بینش و حکمت لازم است
یعنی علم دو معنا دارد، یک وقت علم یعنی باسواد در مقابل بی‌سواد، یک وقت علم یعنی با‌خرد، خردمند را عالم می‌گویند. ممکن است کسی خواندن و نوشتن را بلد نباشد اما خردمند باشد، یعنی حکیم باشد. ممکن است خیلی محفوظات داشته باشد، باسواد است، اما عقلش درست نمی‌رسد، تصمیماتش، تصمیمات غلطی است. پس هر کس وقتی می‌گوییم علم، مراد تحصیلات دیپلم و لیسانس و این‌ها نیست، بسیار هستند، ما خودمان دیدیم آدم‌هایی که خواندن و نوشتن را نمی‌دانند اما وقتی حرف می‌زند، حرف‌های حکیمانه و پخته و استدلالی می‌زند، خردمند است ولی افرادی داریم که سواد هم دارند، ولی حرف‌هایش پرت‌و‌پلا است. این هم یک نکته.
مسئله‌ی دیگر اگر سؤال می‌کنیم، سؤال امتحانی نکنیم، سؤال می‌کنیم برای پرسش بکنیم. آخر آدم من حالا یک بحثی داشتم سؤال و جواب، سؤال ریشه‌هایی دارد، آدم می‌خواهد یک کسی را امتحان کند، گاهی یک کسی را می‌خواهد یک کسی را تحقیر کند، گاهی می‌خواهد پز بدهد که من بلدم تو بلد نیستی. سؤال که می‌کنید به ما گفتند سؤالتان برای فهمیدن باشد، نه برای این‌که او را امتحان کنیم، خیطش کنیم.
نکته‌ی دیگر درباره‌ی علم این است که علم تنهایی کافی نیست، اراده هم می‌خواهد. ما آدم داریم ضررهای سیگار را خوب می‌داند، اما نمی‌تواند نکشد، اراده ندارد. علمی ارزش دارد که بعد از این‌که فهمیدی تصمیم بگیری، اگر کسی سواد دارد، ولی نمی‌تواند تصمیم بگیرد، این علم هم مفید نیست. خب نکته‌ای دیگر در بحث علم این است.
علم باید علمی باشد که به آن عمل بشود. علمی که به آن عمل نشود، مثل جهل است. قرآن درباره‌ی بعضی از باسوادها می‌گوید: «كَأَنَّهُمْ لا يَعْلَمُونَ» (بقره/ 101): سواد دارد اما انگار سواد ندارد. چرا؟ برای این‌که به علمش عمل نمی‌کند. قرآن تشبیه می‌کند دانشمندی که به علمش عمل نمی‌کند، می‌گوید: این مَثَل الاغی است که کتاب بار کند. کتاب بار کرده، ولی الاغ چیزی نمی‌فهمد. (جمعه/ 5) علم باید همراه با عمل باشد.
علم باید همراه با بینش و حکمت باشد، یعنی اگر سواد داری، حکمت هم باید داشته باشی، و لذا قرآن می‌گوید: «يُعَلِّمُهُمُ الْكِتابَ» (جمعه/ 2)، بعد می‌گوید: «وَ الْحِكْمة» (جمعه/ 2). در قرآن در مواردی کتاب و حکمت با هم آمده است، یعنی سواد داشته باشی، فایده ندارد. خلاصه انسانیت و اخلاق حسابش جداست. یکی از مسئولین مملکتی خدمت امام خمینی رضوان الله تعالی علیه رسید. خب ایشان پسرش حالا فرض کنید وزیر بود، جلوی پدرش راه می‌رفت، آمد دست امام را بوسید و بعد اشاره کرد به پشت سرش، گفت: این که پشت سر من هست، بابای من است، به امام گفت. امام فرمود: اگر بابای تو است، چرا تو قبل از بابایت راه می‌روی؟ برو پشت سر پدرت راه برو، اول پدرت بیاید. امام به این آقا گفت چه؟، گفت: سواد داری، وزیر هم شدی، اما کمال نداری. توبیخش کرد امام، اگر پدر تو است، چرا؟ علم باید همراه با حکمت باشد، همراه با تزکیه باشد. یعنی چایی خوب فایده ندارد، باید ظرفش هم خوب باشد، ممکن است چایی خوب باشد، چایی شما بگو زعفران باشد، نمی‌دانم انواع عطریات توی چایی باشد، اما اگر چایی را شما بکنی توی آفتابه، کسی نمی‌خورد. طرف باسواد است، اما خودش آدم باکمالی نیست، ظرفش خوب نیست، وجودش، روحش پاک نیست. این‌ها مربوط به علم بی‌عمل است.
5- کتمان حقیقت، آفت علم و دانش
دیگر. کتمان علم. این هم یک مسئله‌ی دیگر که قرآن به آن اشاره کرده. در یک آیه داریم در قرآن که تمام انسان‌ها و جنی‌ها و ملائکه لعنت می‌کنند این هم نه برای یک ساعت، دو ساعت، در کل تاریخ. چه کسی است که جن و انس و فرشته به او همیشه لعنت می‌کنند؟ می‌گوید کسی که علم دارد ولی علمش را کتمان می‌کند، علمش را عرضه نمی‌کند، کسانی که «يَكْتُمُون» (بقره/ 159)، کتمان می‌کنند، یعنی نمی‌گذارند که دیگران، کسی از علمش استفاده کند، این‌هایی که حق را کتمان می‌کنند، «يَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَ يَلْعَنُهُمُ اللاَّعِنُونَ» (بقره/ 159). قرآن می‌گوید انس و جن و فرشته برای همیشه این‌ها را لعنت می‌کند. خب این هم یک مسئله.
مسئله‌ی دیگر علم سطحی و عمیق داریم، «وَ الرَّاسِخُونَ فِي الْعِلْم‏» (آل عمران/ 7). می‌گوید کسانی که در علم خیلی قوی هستند آن‌ها حسابشان جداست از کسانی که حال یک مقدار. ما مدرک‌هایی را که گرفتیم به قول وزیر محترم آموزش و پرورش می‌گفت: دیپلم‌هایی که ما می‌دهیم در دبیرستان‌ها، فقط یک اجازه‌ای است که وارد دانشگاه‌ها می‌توانی بشوی، ولی حالا این آقایی که دیپلم گرفته، چه کمالی، چه مهارتی، چه هنری؟ هیچی نگرفته، فقط محفوظات است، مدرکی است که وقتی دیپلم گرفتی، ثبت‌نام کنند برای دانشگاه. گفت: جز این خاصیت دیگر ندارد. این را وزیر آموزش و پرورش می‌گفت. البته یک الّا بگویم که جز نادرند افرادی که کنار دیپلمشان شغل پدری را یاد گرفتند، یک هنری، صنعتی، حرفه‌ای را یاد گرفتند. اخیراً صدا و سیما یک بحث حرفه‌ای شو، را راه انداخته، منتها با شغل‌های کلیدی نه شغل‌های دستی صنعتی. این‌ها هم شغل هست، بهتر از بیکاری هست، اما آن شغلی که اسلام سراغش رفته، شغل تولیدی باشد. اگر حدیثی می‌خوانیم پیغمبر دست کارگر را بوسید، آن کارگر کار تولیدی می‌کرد، مشکل اقتصادی مردم را حل می‌کرد.
علم باید عرضه بشود، راسخون در علم، که مراد از راسخون در علم، مصداقش امامان معصوم علیهم السلام هستند.
نکته‌ی دیگر در مورد علم، فرار می‌کند. عزیزان دانشجو و طلبه و آموزش و پرورش یک کتابی که می‌خوانید آنجایی که مهم هست یک نقطه بگذارید. نکته‌ی حساسش را یک نقطه بگذارید، کتاب که تمام شد جاهای نقطه را دو سه بار بخوانید، حفظ کنید، ممکن است کتاب صد و پنجاه صفحه باشد، در صد و پنجاه صفحه ممکن است بیست تا، چهل تا نکته داشته باشد، آن نکته‌ها را نقطه بگذارید، بعد وقتی می‌خواهد کتاب تمام بشود، آنجاهای نقطه را سوایی در یک صفحه بدهید یا تایپ کنید یا حفظ کنید. علم فرار می‌کند، «قَيِّدُوا الْعِلْمَ بِالْكِتَابَةِ» (بحار الأنوار، ج ‏58، ص 124)، حدیث داریم علم را برایش لجام بگذارید، یعنی مقید کنید که لیز می‌شود. و لذا در دعا هم داریم «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا» (آل عمران/ 8)، خدایا بعد از آن‌که مرا هدایت کردی منحرف نشوم، یعنی ممکن است آدم هدایت بشود ولی منحرف بشود، «آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا» (نساء/ 137)، قرآن می‌گوید، ایمان دارد ولی بعد کافر می‌شود. پس علم باید نوشته بشود که فرار نکند. از خدا باید بخواهیم که خدایا این کمالی را که از این علم یاد گرفتم، این کمال از من جدا نشود، ثابت باشد. این هم یک نکته درباره‌ی علم به مناسبت حالا.
6- تأکید قرآن و روایات، بر کسب علم مفید
مهم‌تر از علم، پایداری در علم است. ممکن است افرادی یک مدتی درس بخوانند، بعد رها می‌کنند. حالا رها کردن درس هم ممکن است حق با جوان باشد که نمی‌خواند، ممکن است حق با معلمش باشد که سفارش می‌کند. علم باید علم مفیدی باشد. ما سه رقم علم داریم: 1- علم مفید، 2- علم مضرّ، ضرر دارد، 3- علمی که نه مفید است، نه مضرّ است.
در دعاها داریم علمتان باید علم مفید باشد. بعضی چیزها آدم بداند، جایی آباد نمی‌شود، نداند هم جایی خراب نمی‌شود. سؤال باید سؤالی باشد که در آن فتنه نباشد. گاهی آدم مصاحبه می‌کند با یک نفر می‌گوید: آقا کدام بچه‌ات را بیشتر دوست داری؟. سؤال غلط است، وقتی من بگویم کدام بچه‌ام را دوست دارم، این بچه‌ها احساس تبعیض می‌کنند، چرا آن را بیش‌تر دوست دارد، نسبت به آن که بیش‌تر دوست دارد، حسادت می‌کنند. یوسف به همین خاطر، گفتند یوسف محبوب‌تر است، بابایمان یوسف را بیش‌تر دوست دارد. چه با او بکنیم؟ در چاهش بیندازیم، او را بکشیم. اصلاً نباید، این سؤال، سؤال لغوی است.
شما پسر داری یا دختر؟ این سؤال لغو است، چه فرقی می‌کند؟ خیلی اطلاعات، می‌نشینیم یک چیزهایی گوش می‌دهیم و یادم هم می‌گیریم ولی باری از روی دوش برنمی‌داریم.
پیغمبر ما وقتی مسابقه برقرار می‌کرد، جایزه که می‌خواست بدهد، جایزه‌ی مفید می‌داد. ما الآن دنیا یا یک سکه‌ای به گردن طرف آویزان می‌کنند، که خب این فقط علامت است که این کشور پیروز شد، اما حالا این مدال، مشکلی را هم حل می‌کند؟ نه، مشکلی را حل نمی‌کند، فقط یک مدال است، یک علامت است، مثل پرچم، پرچم هر کشوری علامت کشور است، اما این پرچم مشکلی را حل نمی‌کند، اما پیغمبر اسلام صلی الله علیه و آله و سلم وقتی مسابقه‌ای ایجاد می‌کرد، برای جایزه می‌گفت یک کار تولیدی بدهید، مثلاً شتر حامله می‌داد، یا درخت خرمای باردار می‌داد. شتر حامله، کرک شتر قیمتی است، قالی‌های کرکی گران‌تر از قالی‌های پشمی است، کرکش، شیر شتر، گوشت شتر، حمل و نقل بار توسط شتر، این شتر حامله، تازه حامله هست، بچه شتر، بعداً بچه به دنیا می‌آورد، بچه شتر، شتر می‌شود، یا درخت خرما جایزه می‌داد، می‌گفت: این ده تا درخت خرما جایزه‌ی شما که برنده شدید در مسابقه. درخت خرما، سایه‌اش، چوبش، خرمای ترش، خرمای خشکش، بعد از خرما چه فرآورده‌هایی می‌شود درست کرد. علم باید مفید باشد، جایزه باید مفید باشد، این که فقط ما یک مدال بدهند نگاهش کنند، این می‌شود کار تولیدی باشد.
7- نادرستی واژه فارغ التحصیل
خب علم فارغ‌التحصیلی ندارد. این هم یک نکته. بعضی‌ها می‌گویند فارغ‌التحصیل شدیم. مگر زن حامله هستی که فارغ شدی؟! زن حامله فارغ می‌شود. انسان هیچ وقت از تحصیل فارغ نمی‌شود، چون خدا به پیغمبرش می‌گوید تو فارغ‌التحصیل نیستی: «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» (طه/ 114). از خدا بخواه که هی رشد علمی‌ات بالا برود. «وَ قُلْ رَبِّ زِدْني‏ عِلْماً» یعنی چه؟ یعنی در قرآن و اسلام فارغ‌التحصیل وجود ندارد. آدم با خواندن صد تا کتاب، با خواندن دویست تا کتاب که فارغ نمی‌شود از تحصیل. علم باید دائمی باشد.
اگر کسی می‌خواهد کلاس خصوصی داشته باشد، کلاس خصوصی هزینه دارد. افرادی می‌خواهند یک چیز خاصی یاد بگیرند، پس باید وقت اضافه بگذارند، هزینه‌اش را هم بدهند. قرآن بگویم، می‌آمدند کنار پیغمبر می‌گفتند یک سؤال خصوصی. خب یک نفر، دو نفر، سه نفر، پیغمبر خسته شد. مردم هی می‌آمدند تنگ گوش، می‌خواستند افتخار کنند که ما بغل پیغمبر نشستیم و از خود پیغمبر سؤال و جواب کردیم. آیه نازل شد هر کسی می‌خواهد خصوصی نجوا کند در گوشی بگوید با پیغمبر، یک پولی بدهد به فقیر. یک صدقه بدهید، بیایید صحبت کنید. تا دیدند مسئله‌ی پول شد گفتند نه، غرض عرض سلامی بود، خداحافظ شما. دور پیغمبر خلوت شد. آیه نازل شد نه، بروید صحبت کنید درگوشی، منتها می‌خواستم بگویم شما هزینه‌اش را نمی‌دهید، معلم خصوصی می‌خواهید، تنگ گوشی با پیغمبر می‌خواهید صحبت کنید، اما اگر گفتند در عوض هر گفتگویی که با پیغمبر کردید یک فقیری را سیر کنید، حاضر نیستید، «أَ أَشْفَقْتُمْ» (مجادله/ 13) ترسیدید که شما صدقه بدهید. ملاقات خصوصی با پیغمبر برای شما ارزش سیر کردن یک شکم را نداشت؟ این هم مسئله‌ی مهمی است.
گاهی افراد شما وقتی می‌خواهید رانندگی یاد بگیرید هزینه‌اش را می‌پردازی، شنا می‌خواهی یاد بگیری، هزینه‌اش را می‌پردازی، این‌که انسان باید برای کسب مهارت هزینه کند. این هم یک مسئله. این‌ها نکاتی بود که دیشب یادداشت کردم.
یک بار دیگر از رویش می‌خوانم برای آقایانی که دیر پای تلویزیون نشستند. در یکی دو دقیقه من یک بار دیگر بخوانم.
بسم الله الرحمن الرحیم
آقایان دقت کنید. یک چیزی را که گوش می‌دهید همچین گوش بدهید که بتوانید بگویید. مثلاً الآن پای تلویزیون معلوم نیست چه‌قدر معلم و استاد دانشگاه نشسته، دانشگاه فرهنگیان. حالا این را من جلد اول تفسیر نور را دیدم، آن نُه جلدش را ندیدم. دیشب فقط توانستم جلد اولش را کلمه‌ی علم را سرچ کنم، از روی قرآن که قرآن در چه موردی گفته علم و کنار علم چه تذکراتی را داده. یک بیست، سی تا نکته بود، این بیست، سی تا نکته را حتی می‌توان این‌ها را بنرش کرد، در مدرسه زد، نه چون سخنان من است، سخنان من که ارزش ندارد، چون سخنان قرآن است، چون سخنان قرآن است، این را تابلویش کنید.
بسم الله الرحمن الرحیم
مناسب‌ترین کلمه برای تعلیم و تربیت رحمت است. یعنی اگر انسان رحم داشته باشد، محبت داشته باشد، موفق است، اگر نه، برای دوست ندارد، وظیفه‌اش است گفته این‌قدر درس بدهید، معلم باید شاگرد را دوست داشته باشد. خدا رحمت کند آیت الله عظمای گلپایگانی را، من از ایشان شنیدم که گاهی وقت‌ها می‌گفت من می‌بینم طلبه‌ها درسشان لطمه خورده، از غصه تب می‌کنم. معلم باید سوز داشته باشد. یک حدیث داریم خدا به پیغمبرش فرمود: می‌دانی چرا تو را پیغمبر کردم؟ گفت: نه. گفت: در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود. معلم باید سرچشمه‌ی مهربانی باشد. «الرَّحْمنُ * عَلَّمَ الْقُرْآن‏» (رحمان/ 1 و 2).
پرواز ما با دو تا بال است: بال علم و بال ایمان. علم باشد، ایمان نباشد. شما می‌دانی سیگار چه‌قدر ضرر دارد، حتی ممکن است مقاله هم بنویسی، ضررهای سیگار، اما باز هم یک سیگار بکشی، [صدای کشیدن سیگار] بعد بنویسی. سیگاری است ولی دارد ضررهای سیگار را می‌نویسد. مگر ما نداریم پزشکی که خودش مریض است؟! بنابراین علم باید همراه با ایمان باشد.
خب علم گاهی با تحصیل و تجربه و مطالعه و درس و بحث است، گاهی هم خدا یک چیزی به ذهن آدم می‌اندازد. بسیاری از موارد که انسان متحیر است که چه تصمیمی بگیرد، آنجا گاهی وقت‌ها خداوند هدایتش می‌کند به یک سمتی می‌رود، گاهی علم مطالعه کردنی است، گاهی الهام و القای الهی است.
فرشته‌ها وقتی به خدا گفتند انسان را خلق نکن، گفت: من یک چیزی می‌دانم که شماها نمی‌دانید، بعد علومی را به انسان عرضه کرد، به انسان گفت: علومی را که به تو دادم نشان فرشته‌ها بده. نشان داد، فرشته‌ها گفتند: حق با خداست، یعنی فرشته‌ها سابقه‌شان از انسان بیشتر است، عبادتشان هم از انسان بیشتر است، اما انسان علم بیشتری دارد، به خاطر همین علم، انسان شد خلیفة الله. این نکاتی بود که به ذهن ما رسید.

«و السلام علیکم و رحمة الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 4 سوره مائده، به آموزش‌پذیری کدام حیوان اشاره دارد؟
1) گاو
2) گوسفند
3) سگ
2- در آیه 25 سوره بقره، خداوند از چه طریقی زنده‌شدن مردگان را به پیامبرش آموخت؟
1) علم تجربی
2) علم لدنی
3) اعجاز الهی
3- بر اساس قرآن، لازمه تعلیم و تربیت چیست؟
1) بخشش و سخاوت
2) رحمت و محبت
3) راستی و صداقت
4- بر اساس قرآن، دلیل برتری انسان بر فرشتگان و رسیدن به مقام خلافت چیست؟
1) عبادت و بندگی
2) علم و دانش
3) عقل و روح
5- آیه 114 سوره طه، به چه امری اشاره دارد؟
1) دائمی بودن کسب علم
2) دعا برای رشد علمی
3) هر دو مورد

]]>
https://gharaati.ir/%d8%a7%d8%b1%d8%b2%d8%b4-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d9%88-%d8%b9%d9%84%d9%85-%d8%a2%d9%85%d9%88%d8%b2%db%8c/feed/ 0