موضوع: برنده و بازنده واقعی در دنیا
تاریخ پخش: 23/01/1403
عناوین:
1- شیوه برخورد امام رضا علیهالسلام با منکران
2- کاهش رزق حلال، به خاطر استفاده از حرام
3- پیگیری پاسخ شبهات از اسلامشناسان
4- شروط اسلام برای اجرای حدود الهی
5- گذشت از لذتهای زودگذر دنیا
6- کنارگذاشتن خواستههای شخصی در انجام دستورات دین
7- دستورات اسلام، طبق عقل یا فوق عقل
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
خدمت دانشجویان عزیز هستیم، بحث امشبمان این است که برنده کیست؟ بازنده کیه؟ یک عدّه عقیده دارند، اخلاق دارند، ایمان دارند، تقوا دارند، یک عدّه هم آزادِ آزادِ آزادند. ببینیم کدامها برندهاند؟ یک محاسبهی سرانگشتی داشته باشیم. این بیان هم مال امام رضاست که شما در مشهد مهمانش هستید. امام رضا فرمود اگر با یک آدمهای کج و کوری برخورد کردید، این رقمی با او برخورد کنید، به بنبست کشیده میشود. یک کسی مثلاً نماز نمیخواند، حجاب ندارد، عقایدش انحرافی است، هیچ قیدی و بندی ندارد، هر جوری دلش میخواهد انجام میدهد. یک عدّه هم نه، افرادی هستند که میگویند: «بابا حلالی هست، حرامی هست»، بالأخره زندگی طی میشود. برنده کیه؟
1- شیوه برخورد امام رضا علیهالسلام با منکران
امام رضا فرمود اینطور به او بگویید: یا قیامت هست، یا نیست، راه سوّم نداریم؛ قیامت هست، یا نیست. اگر قیامت نباشد، مذهبیها چهقدر ضرر کردهاند؟ بگوییم: «آقا قیامتی نیست، بعد از مرگ همه خاک میشویم، میپوسیم، خلاص.» اگر قیامتی نباشد، مذهبیها چهقدر ضرر کردهاند؟
صبح تا شام با هر کس و ناکسی حرف میزنیم، چند دقیقه هم با نماز با خدا حرف بزنیم. حالا قیامتی هم نبود، ضرری نکردیم، ما با این زبانمان با هر رقم آدمی حرف زدیم، حالا پنج دقیقه هم با خالقمان حرفب میزنیم، ضررش چیه؟
ناهاری که ظهر میخواهیم بخوریم، دم افطار میخوریم ماه رمضان، در سال سی روز ناهارمان را چند ساعت عقب میاندازیم، قیامت هم نباشد، ضرری نکردیم.
امّا اگر قیامت بود که به هزار و یک دلیل هست، لاابالی چه خواهد کرد؟ «لا صَدَّقَ وَ لا صَلَّى» (قیامه/ 31): نه چیزی را قبول کرد، نه نمازی خواند. هر چی گفتی کتفهایش را بالا انداخت، «ثانِیَ عِطْفِه» (حج/ 9) در قرآن آمده، یعنی کتفهایش را همچین میکند، میخواهد قبول نکند کتفش را بالا میاندازد. وگرنه مذهبی و غیرمذهبی هر دو از اکسیژن، آب، دریا، نهر، رودخانه، جادّه، کوه، گوشتها، غذاها، میوهها، حبوبات، سبزیها، همه استفاده میکنند، ما هیچ کمبودی نداریم، فقط میگوییم: «این یکی را نخور، آقا، شیرینی میخواهی، نوش جانت، توت شیرین بخور. ترش میخواهی، نوش جانت، لیمو ترش بخور. ترش و شیرین میخواهی، پرتقال بخور، انار بخور»، میخواهد بگوید: «نه، من همین شرابی را که گفتند نخور، من همین را میخواهم بخورم!»، حالا مثلاً حالا یک مقدار شراب هم خورد، چی گیرش آمد؟ کجا را گرفت؟ چه مشکلی را حل کرد؟
برنده مذهبیها هستند. میخواهد حرف بزند.
مذهبی و غیر مذهبی صورتشان را میشویند، منتها مذهبی قصد وضو میکند، وقتی صورتش را شست وضو دارد، وضو دارد، وضو که دارد برود بخوابد، در رختخواب هم که تا صبح خوابیده، ثواب عبادت برایش مینویسند. مشت آب هست، همه هم صورتشان را شستند، برنده کیست؟
بگذار یک دو تا مَثَل بزنم. دو هزار تا دانشجو را میخواهیم منتقل کنیم به دویست کیلومتری. یک صد تا ماشین میآوریم میگوییم مسافرها را سوار کنید. پنجاه تا از این رانندهها یک احتیاطی میکنند، یک جَکی، زاپاسی، زنجیر چرخی، یک چیزهای کمکهای اولیه برمیدارند. پنجاه تا از این رانندهها، پنجاه تا دیگر: «برو بابا!»، آقا بنزین، «نُچ، برو بابا!» هر چیاش که میگویی، میگوید برو بابا. هر چیاش که میگویی، ضدّش را انجام میدهد. خیلی خوب، سوار میشویم میرویم. یا به این جک و زاپاس و لاستیک و زنجیر چرخ و طناب یا نیاز به اینها نیست، یا هست. اگر نیاز نبود، شما جواب بدهید، اگر نیاز به هیچ یک از این چیزها نبود، این راننده که احتیاطاً اینها را برداشته، چهقدر ضرر کرده؟ با هم بگویید: هیچی. احتیاط کردیم این چیزها را برداشتیم، امّا اگر به زنجیر نیاز داشت، زنجیر نداری چه خاکی بر سرت خواهی کرد؟
2- کاهش رزق حلال، به خاطر استفاده از حرام
مذهبیها برنده هستند و داریم رزق هر کسی از حلال اندازهگیری اندازهگیری شده، آنهایی که زرنگی میکنند، راه حرام طی میکنند، خدا از حلال کمشان میگذارد. مثلاً یک جوان، یک دختر و پسر میخواهند در ازدواج از هم لذّت ببرند. چهقدر لذّت ببرند؟ معیّن شده، عمر ما چهقدر است، علم ما چهقدر است، رزق ما چهقدر است، بچّهی ما، همسر ما، آنهایی که کانال حرام میزنند، رابطهی نامشروع، حدیث داریم هان، از خودم نیست، حدیث داریم کسانی که رزقشان را از حرام تنظیم میکنند، خدا سهم حلالشان را کم میگذارد.
شما بنا هست هشتصد و بیست و دو کیلو شکر وارد بدنت باشد، این را که میگویم بناست، یعنی اندازهگیریها حساب شده هست، قرآن یک آیه دارد میگوید: «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» (حدید/ 22)، «نَبْرَأَها»، « هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ» (حشر/ 24)، «بَرَأَ» یعنی «خَلَقَ»، «مِنْ قَبْلِ أَنْ نَبْرَأَها» یعنی «مِنْ قَبلِ اَنْ نَخْلُقُها». قبل از خلقت ما آقای قرائتی باید چهقدر شکر وارد بدنش بشود؟ هشتصد و بیست و دو کیلو، اندازهگیری شده. یک جا نگاه میکنی، عجب باقلوایی! عجب سوهان شیرینیه! دوربین هم نیست، کسی هم نمیفهمد، چند تا باقلوا را میخوری، به نظرت زرنگی هست، بعد دکتر میگوید: «قندتان بالا رفته، خانهی خودتان هم دیگر قند نخورید.» یعنی رفتی ناخونک بزنی به حرام، از حلال کمش میگذارند، از حلال کمش میگذارید.
برنده مذهبیها هستند. بعد هم یک رانندهای که احتیاط میکند … شما یک خودکار اضافه برمیداری، سر امتحان اگر خودکارت نقص داشت، خودکار دوّمت سالم باشد. دین یعنی با احتیاط رفتار کن، هر حرفی را نشنو، هر حرفی را نزن، با هر کسی رفیق نشو، این کلمه را نگو، یک خورده کنترل کن، خدا جبران میکند. یکی از اسمهای خدا جَبّار است، در نماز عید میخوانیم: «وَ أَهْلُ الْجُودِ؟ (کمک کنید:) وَ الْجَبَرُوتِ». «جُود» یعنی چه؟ یعنی میدهد. «جَبَروت» یعنی چه؟ یعنی جبران میکند. اگر یک جایی به خاطر رضای خدا از حرام گذشتی، خدا یک جای دیگر جبران میکند، خدا قول داده، جبّار. جبّار، جبران میکند، اینطور نیست که او آزاد بود، برد و خورد و اینطور نیست، برنده مذهبیها هستند.
خداوند یک جوری کرده که هیچ کس خوشی نکند که، اینقدر گفتند: «جاوید شاه، جاوید شاه، جاوید شاه» یکمرتبه سال پنجاه و هفت گفتند: «مرگ بر شاه، مرگ بر شاه، مرگ بر شاه»، یعنی تمام لذّت جاوید شاه، با مرگ بر شاه هوا رفت.
شما یک معاملهای دارید با خدا میکنید، جوانیتان را میخواهید بدهید، ما که جوانیمان، زمینمان را ساختیم، پشمهایمان را بافتیم، جوانیمان هم تمام شد، حالا نگاه میکنم به عمرم، از این بهتر نمیشد؟ از این بهتر نمیشد؟ تو که این همه شماره تلفن داری، یک شماره تلفن یک اسلامشناس هم جیبت میگذاشتی. شما الآن بچّه مسلمان هستید، آمدید که در آینده هم معلّم بشوید دانشگاه فرهنگیان، هر کدامی، اینکه میگویم حرف کلیدی میزنم، یک شماره تلفن جیبتان باشد، یک اسلامشناسی که به شما نزدیک باشد، در منطقهتان باشد، دسترسی داشته باشید، وگرنه شما با یک شبهه کلّهملق میشوید. با اینکه شما گزینش شدید، بچّههای حزباللهی هستید نسبتاً، امّا من الآن میتوانم همهی شما را بیدین کنم، در فاصلهی سی ثانیه، نصف دقیقه.
3- پیگیری پاسخ شبهات از اسلامشناسان
چرا اسلام گفته دست دزد را قطع کن؟ حالا یک بدبختی فقر به او فشار آورد، یک سکّه و قالیچه دزدید، شما چهار تا انگشتهایش را از اینجا قطع میکنید. وقتی من میگویم چهار انگشت را قطع میکنید، معلّمی من را دیدید چه جوری معلّمی کردم؟ میگویم چهار تا انگشت را، فوری انگشت را گذاشتم اینجا اینطوری، یعنی چه؟ یعنی دست از اینجا قطع میشود.
چرا اسلام خشونت دارد؟ رأفتش کم است؟ حقوق بشرش مراعات نمیشود؟ حالا یک بدبختی سکّهای دزدید، چهار تا انگشتش را قطع میکنید، تا آخر عمر پهلوی زنش خجالت میکشد؟ کسی دخترش را نمیگیرد، میگویند: «اِه! دختر دزده را گرفتی؟!» به پسرش زن نمیدهند، «اِه! داماد دزده شدی؟! » این همه خشن برای چیه؟! همه هم جوان حزبیاللهی، آینده هم که نسل آینده دست شما باشد، چه چی میگویید بهش؟ هر که جواب دارد، دست بلند کند. بگویید: شرط دارد. دیگر؟ اسلام نگفته هر کس دزدی کرد، دستش را قطع کن. من خودم بچّه بودم، میرفتم دهاتهای کاشان میوه میخوردم، فرار میکردم. اینقدر میوه دزدی خوردم، میگفتم پانزده سالم نشده، میخوردیم، فرار میکردیم. پانزده سالگی طلبه شدیم، طلبه شدیم و دیدیم نوشته: «کسانی که مال مردم را خوردند، باید صاحبش را راضی کنند، گرچه در کودکی باشد.» ای بابا! یک بار دیگر بخوان: «کسانی که مال مردم را تلف کردند، باید صاحبش را راضی کنند، گرچه در خواب باشد.» ای بابا! خوابی، پا میزنی کوزهی من را میشکنی، بیدار شدی باید پول کوزه را بدهی. مال مردم خواب باشی یا بیدار، هوش باشی یا مست، بچّه باشی یا بزرگ. یک پولی برداشتیم رفتیم در آن روستا، آن درختهایی که میشناختیم، گفتیم: «آقا، من یادم هست از این درخت خوردم فرار کردم، حالا این پول را بگیر حلال کن.» اکثراً نگرفتند، تک و تایی هم گرفتند، حلال کردند. هر کس دزدی کرد که … بیست و شش تا شرط دارد، خواسته باشم بگویم، همهی وقتمان صرف این میشود که نمیخواهم بگویم، حالا یکی، دوتایش را میگویم.
4- شروط اسلام برای اجرای حدود الهی
باید یک جایی را که درش بسته باشد دزدی کند. شما اگر از دانشگاه چیزی برداشتی فرار کردی، دزد هستی، اخراجت هم میکنند، برخورد انقلابی هم میکنند، امّا دستت را قطع نمیکنند، چون در دانشگاه باز است، حمّام، حسینیه، مسجد، صحن، بیمارستان، زایشگاه، خیابان، کیفزنی در خیابان، همهی اینها دزد هستند، امّا دستش را قطع نمیکنند، چون باید حتماً قفل بکشد، یا قفل بکشد، یا دیوار خراب کند. این هم دو تا.
آنجایی که دزد دارد قفل میکشد، دیوار خراب میکند، دو تا شاهد عادل هم دارند نگاه میکنند، این یعنی چه؟ یعنی دزد اسلحه دارد و عادلهای مملکت جرأت نهی از منکر؟ بگویید: ندارند. خب اگر ناامنی به جایی رسید که دزد بیحیا، روبهروی چشم افراد عادل قفل میکشد و ترس هم ندارد، خب اینجا برخورد انقلابی باید باهاشون کرد. ببینید شما که شنیدی دست دزد را قطع میکنند، امّا خبر از بیست و شش تا شرط نداری.
من معتقدم دانشگاه فرهنگیان و همهی دانشگاههای دیگر باید شبهاتی که القا میشود از داخل و خارج، از دوست و دشمن، این شبهات را باید جواب بدهند که هم خودتان را بیمه کنید، هم نسل آینده را، وگرنه با یک شبهه همه چیز به هم میریزد. چون قرآن میگوید ما دو رقم زلزله داریم: یک زلزله را همهتان آیهاش را حفظید: «إِذا زُلْزِلَتِ؟ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزله/ 1)، این یک زلزله هست که زمین میلرزد. یک زلزله هم خودت میلرزی، آیهاش این هست: «وَ زُلْزِلُوا» (بقره/ 214، احزاب/ 11)، این آیهی قرآن هست، یعنی از درون فرو ریخت، یعنی عقایدش به هم ریخت. خوشبین بود، بدبین شد، ضدّ انقلاب شد، ضدّ نماز شد، ضدّ خدا شد، با یک شبههای همه چیزش به هم میریزد. شما باید هم خودتان را حفظ کنید، هم جامعه را حفظ کنید و این بدون … با مطالعه هم نمیتوانید، چون چهقدر مگر شما وقت مطالعه دارید؟ باید یک شماره تلفن یک اسلامشناس جیبتان باشد، این حرف کلیدی هست. هر چه هم شنیدید، تحقیق کنید، نه بگویید آره، برای اینکه ممکن است دروغ دربیاید، نه بگویید نه، ممکن است سندش کشف بشود، این هم دوّم.
5- گذشت از لذتهای زودگذر دنیا
خیلی، فکر هم نکنید که آن کسی که لذّتی برد، به یک کِیفی رسید، خدا قول داده آن کسی که به کِیف حرام رسید، من از کِیفها و لذّتهای حلالش؟ کمک کنید: کم میکنم. ممکن است کسی یک لذّت حرامی را ببرد، خب حلال را خدا کمش میگذارد، خدا قول داده. امام کاظم، پدر امام رضا فرمود: کسانی که خمس و زکات نمیدهند، خدا زندگیشان را همچین تاب میدهد، تاب میدهد، تاب میدهد، تا دو برابر خمس در راه باطل خرج کنند. مثلاً بناست ده میلیون خمس بدهد، ده میلیون را نمیدهد، خدا یک خرج بیست میلیونی در سفرهاش میگذارد، میگوید: «این، عوض آن»
6- کنارگذاشتن خواستههای شخصی در انجام دستورات دین
میگوید: «آقا، خمس را خودم میدهم، چرا بدهم به آخوندها؟» میگوییم: «خمس عبادت است، عبادت باید برای رضای خدا باشد، شما نفس داری، ممکن است از یک سیّد خوشت بیاید بهش بدهی، از یک سیّد بدت بیاید بهش ندهی.» من خودم شب بیست و سوّم، شب سال خمسیام هست. بعضی سالها که یک کمی وضعمان بهتر است، میرویم خانهی مرجعمان خمس میدهیم. چون شب بیست و سوّم هر کاری بکنی، هزار برابر میشود، به یک نفر افطار بدهی، انگار به هزار نفر افطار دادی، یک میلیون بدهی، انگار هزار میلیون دادی. گفتم: «من شب بیست و سوّم هست، میخواهم خمسم را بدهم.» مرجعم از من پرسید که: «شما خودت فقیر سراغ نداری؟»، گفتم: «چرا، خیلی فقیر سراغ دارم»، گفت: «خب خودت بده به فقیر»، گفتم: «ببین، من نفس دارم، ممکن است از یک فقیر خوشم بیاید به او بدهم، ممکن است از یک فقیر بدم بیاید به او ندهم، این نفس است، خمس را باید برای خدا داد، نه چون دوستش دارم بهش بدهیم، دوستش ندارم بهش ندهیم. من نفس دارم، ولی شما صد سال عمرت است، دیگر نفس نداری، یا نداشتهای، یا اگر هم داشتهای دیگر آخرهایش هست. من چون نفس دارم، خمس را شما بده که خاطرم جمع باشد که برای رضای خدا دادی، نه برای اینکه دوستش دارم، دوستش ندارم.»
برنده کیست؟ مذهبیها برنده هستند. خدا رحمت کند، یک خاطره معلّمی دارم برایتان بگویم. الآن چهل و پنج سال است انقلاب شده که دارم حرف میزنم تقریباً، یک چند سال هم قبل از انقلاب، من پنجاه سال هست معلّم هست. مرحوم آقای دکتر بهشتی شهید مظلوم از طرف علمای ایران، در هامبورگ، آلمان بود. یک چند سالی آنجا بود و آمده بود قم. من یک طلبهی جوانی بودم، قصّه مال پنجاه سال پیش هست. طلبهی جوانی بودم و رفتم گفتم: «آقا شما برای جوانهای هامبورگ چی میگویی؟»، ایشان گفت: «چهطور؟!»، گفتم: «من هم برای جوانهای کاشان میخواهم بگویم.» یک عدّه خندیدند، ما فکر کردیم سؤالمان بیخود بوده که حالا جوانهای آلمان چه کار دارد به جوانهای کاشان؟! ما عقبنشینی کردیم، دیدیم همه میخندند. آقای بهشتی گفت که: «حرف قرائتی درست است، نیازهای طبیعی و فطری همهی انسانها یکی است، چه آلمان، چه کاشان»، بعد این نصیحت را بهشتی میکرد: «گفت آقای قرائتی اگر میخواهی اسلام پیش برود، دو تا کار بکن اسلام پیش میرود: یک، اسلام را از مسلمانها جدا کن، بگو اسلام این را گفته، حالا این مسلمان دروغ میگوید، خب به گردن خودش. اسلام گفته دروغ حرام است، غیبت حرام است، حالا این فحش میدهد بدهد، حساب اسلام از مسلمانها جداست، این را جدا کن. یکی هم از حقوق زنها دفاع کن، آنجایی که حقّشان است، حقّشان است.»
مقام معظّم رهبری در تلویزیون یک صحبتی میکرد برای خانمها که: «مرد حق ندارد در خانه به زنش بگوید که حتماً این کار را بکن»، یک تکبیری گفتند این خانمها! چه تکبیری گفتند! یک جایی که خوشش میآید، احساسات نشان میدهد، یک جایی … حق را حق بگیریم، اسلام جداست، مسلمانها جداست. اگر چهار نفر مسئولین مملکتی، اوّل هم باید وارسی کرد راست میگویند، یا دروغ؟ گاهی وقتها دروغ میگویند. من خودم چند تا خانم دارم، هنوز ندیدم اینها را. رانندگی، پشت فرمان نشسته، کج میرود، خلاف میرود، پلیس میگوید: «چرا خلاف میروی؟»، میگوید: «به شما ربطی ندارد، من خانم آقای قرائتیام!» گفتم: «نه خودم رانندگی بلدم، نه خانمم، بگیریدش.»
همینطور میگویند. یک کسی راه میرفت، میگفت: «اینجا وسط زمین است»، گفت: «به چه دلیل میگویی؟!»، گفت: «بگو برو، چهار تا آدم پیدا میشوند باور میکنند، یکی هست که باور کند.»
یک رفیق اسلامشناس میخواهید، یک شماره تلفن اسلامشناس میخواهید، هر چیزی را تحقیق کنید، نیازهای طبیعی … گول هم نخورید که با القاب گول نخورید، خبری، جایی نیست.
7- دستورات اسلام، طبق عقل یا فوق عقل
دستور اسلام، سه رقم دستور بیشتر نداریم: یا ضدّ عقل است، یا طبق عقل است، یا فوق عقل. در اسلام دستور ضدّ عقل نداریم که بگوییم این دستور اسلام با عقل سازگار نیست. مثلاً سیگار ضرر دارد، اسلام میگوید سیگار نکشید. ضدّ عقل که نیست قبول کن. ممکن است بگویی: «آقا، من فلسفهاش را نمیدانم» خب ندانیم، شما دکتر که میروی، هر چی دکتر گفت قبول میکنی، فلسفهاش را هم نمیدانی، میگوید: «آقا این قرص را دو تایش را بخور، آن یکی را یکی و نصفی. آن را شش ساعت، آن را هشت ساعت، آن را دوازده ساعت. آن را قبل از غذا، آن را بعد از غذا.» هر چی دکتر گفت گوش میدهی. میگوییم: «آقا چرا؟»، میگویی: «آقا دکتر هست دیگر»، خب اگر دکتر هست، رجوع به کارشناس یک اصل عقلی است، رجوع به کارشناس یک اصل عقلی است. چهطور برای امام صادقت نمیگویی، امام صادق فرموده، چشم، خدا گفته چشم. «آخر من نمیفهمم.» شما چهقدر سواد داری؟ چند تا چیزی میفهمی؟ دانستنیهای شما بیشتر است، یا ندانستنیهای شما؟ چه توقّع داری که با چهار سال درس خواندنی که دیشب ما در همین مجلس حساب کردیم، چهار سالی که دانشجوها دانشگاه هستند، حدود هفتصد روزش تعطیلات است. چون پنجاه و دو تا جمعه تعطیل است. پنجاه و دو تا پنجشنبه تعطیل است. بیست روز بین ترم تعطیل است، چهار تا بیست تا، در چهار سال، چهار تا بین ترم دارد، هشتاد روزش بین ترم است. هشتاد روزش عید نوروز است، چون چهار تا عید دارد، عید نوروز هم بیست روز تعطیل است. صد روز تابستان تعطیل است، سه ماه تابستان. دیشب اینجا با ماشین حساب، حساب کردیم یک دانشجو که چهار سال خیال میکند باسواد شده، این هفتصد روزش تعطیلی است، یعنی مثل گوشت کبابی هستید، یک کیلویش کبابی هست، چهار کیلویش دنبه و پی. ما سوادی نداریم، ولی ژست سواد را میگیریم.
ما عاشق علم نیستیم، دانشجو یعنی عاشق علم باشد. دو تا، سه تا از عاشق علم برایتان بگویم. علّامهی امینی صاحب کتاب؟ بگویید: «الغدیر»، دنبال یک کتاب میگشت در کشورهای اسلامی، حرکت کرد، پیدا نکرد، هندوستان پیدا کرد. گفت: «این کتاب را من بفروشید، عاریه بدهید»، گفتند: «فقط شما حق دارید در کتابخانه، کتاب را بیرون نبرید، در کتابخانه رونویس کنید.» میگفت: «شش ماه وایسادم، تمام آن کتاب را رونویس کردم»، وقتی آمد ایران، آیت الله خزعلی پرسید: «آقای امینی هوای هند چه جور بود؟»، گفت: «نفهمیدم» این را میگویند عاشق علم، این را میگویند دانشجو.
من خودم از آیت الله عظمای نجفی مرعشی شنیدم با گوشهای خودم، گفت: «یک کتابی را میخواستم بخرم نداشتم، ولی یکمرتبه دیدم یک کتابفروش این کتاب را دارد، ترسیدم یک کسی بخرد، گیر من نیاید. به کتابفروش گفتم میشود شما این کتاب را برای من کنار بگذاری، من بروم پول پیدا کنم، این مال من، بگذار کنار که من خاطرم جمع باشد، بروم پول بیاورم. گفت باشد، این مال تو. کتاب را برداشت و گذاشت یک طاقچهی دیگر.» آیت الله مرعشی میگفت: «رفتم کنار خیابان، قبایم را کَنَدَم»، (این قباست، این هم عباست، قاطی نکنید، عبا و قبا، این اوّلی قبا هست، این عباست) قبایم را فروختم، رفتم کتاب خریدم. این را میگویند دانشجو.
استاد خوب کیه؟ من پای درس آقای گلپایگانی بودم. ایشان میگفت که: «من وقتی میفهمم طلبهها کم درس میخوانند، یا نشاط علمی ندارند، از غصّه تب میکنم!» معلّم از غصّهی کم درس خواندن شاگردش تب کند! گفتم :«من غیظ میکنم، امّا تب نمیکنم.» یک همچین آدمهایی هم داشتیم، هنوز هم داریم آدمهایی.
از امام شنیدم در جوانی که فرمود که: «من دیشب تا صبح یک ساعت بیشتر نخوابیدم. هر شب مینشینم برای علمای شهرها نامه مینویسم که به فریاد ایران برسید، شاه ایران را فروخت. قانون تصویب کرد که اگر سگ آمریکایی به ایرانی دندان گرفت، دادگاه ایرانی حق ندارد دخالت کند. این را بنویسد گزارش بدهد به آمریکا که این آقا را نصیحتش کنند که دیگر از این کارها نکند، که سگش دندان نگیرد. این فروختن آمریکاست، شما را فرختند، عزّت شما را …»
یک شب تا صبح. نه، شب تا صبح آدم نامه مینویسد، این سوزها مهم است. خدا به پیغمبرش فرمود: «میدانی چرا در بین پیغمبرها تو را پیغمبر کردم؟»، گفت: «نه»، گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود.»
مؤسّس حوزهی علمیهی قم، استاد امام خمینی و همهی مراجع، ایشان آمد دید یک طلبه در حجره خوابیده، گفت: «چرا خوابیدی؟! مگر امروز روز درسی نیست؟!»، گفت: «آقا مریضم»، گفت: «چته؟»، گفت: «مرضم این هست.» استاد مراجع بلند شد رفت خانهاش، سوپ درست کرد، آورد خورد، داد به این طلبهای که بیمار است. چند تا استاد اینطوری داریم؟ چند تا آدم دلسوز داریم که شب تا صبح نخوابد؟ وقتمان را صرف چی میکنیم؟ نیاز ما چهقدر است و اطّلاعات ما چهقدر است؟ ما الآن کمبودهای علمیمان چهقدر است؟ انواع سؤالها، شما اسمتان دانشجو هست، امّا مرزبان افکار هستید، همینطور که مرز خاکی، مرز آبی، مرز دارد، باید ما هم پاسدار مغزها باشیم، بچّههایمان را گول میزنند، خودمان را گول میزنند، القای شبهه میکنند و باید مواظب باشیم. خدا همهی تان را حفظ کند.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»