موضوع: مسئولیت سنگین معلمی
تاریخ پخش: 27/12/1402
عناوین:
1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت
2- توجه به تفاوتهای افراد در کار آموزش
3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش
4- عشق و سوز معلم به تربیت دانشآموز
5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل
6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
خدمت دانشجویان عزیز در دانشگاه فرهنگیان هستیم. کار شما چه کاری هست؟ برایتان بگویم. یک زمین سالم را به یک مهندس بگویند اینجا یک خانه دو طبقه بساز. کوچک است، دو طبقه هم بیشتر نیست، آقا هم معمار است، مهندس است، میسازد. یک وقت یک قطعه زمین میدهند، میگویند یک، روی خطّ زلزله هست، در مسیر سیل هم هست، پنجاه طبقه هم میخواهیم بسازی، آیندهاش هم باید چنین باشد. این مهندس گیج میشود، با این زمین نمور که خاک دستی دارد، ضعیف است، این آپارتمان را چهطور بسازم، من نمیتوانم بسازم. یک نسلی را به شما دادند، نسل چند میلیونی. این نسل چند میلیونی یک ضعفهایی دارد، ضعفهایش را من میگویم، شما باقیاش را تکمیل کنید:
یک، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفی خُسْرٍ» (عصر/ 2)، این خسارت میکند یعنی مثل بچّهای که یک لحظه غافل بشوی، میرود سماور را پایین میکشد. یک وقت یک بچّه آرام هست مینشیند، یک وقت بچّهای در خانه شلوغ میکند، این آدم شلوغی هست، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـفی خُسْرٍ».
دو، «إِنَّ الْإِنْسانَ لَـیَطْغى» (علق/ 6)، طغیان، گردنکلفتی میکند، زور میگوید. در خانه به برادر و خواهرش میزند، تا بیاید بیرون به هر کس بتواند میزند، زور میگوید، «لَـیَطْغى».
1- نیاز انسان به تعلیم و تربیت
سه، «إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً» (معارج/ 20)، شر که به او رسید، جیغ میزند، یعنی بیتحمّل است. «وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً» (معارج/ 21)، یک چیزی که به او میدهی به دیگران نمیدهد، بخل میکند. یعنی اگر میگیری جیغ میزند، به او میدهی، به دیگران بخل میکند، به دیگران نمیدهد.
چهار، پرتوقّع است، یعنی اگر کرهی زمین را هم بگیرد، میگوید کرهی زمین کم است، برویم کرات آسمانی را بگیریم، یعنی ولع دارد. آن وقت میخواهند شما از این یک عبد صالح درست کنی، عالم، باتقوا، مخلص، مبتکر، از روی زمین ناقص میخواهند یک برج پنجاه طبقهای درست کنی. با چه چیزی میخواهی درست کنی؟ کار، کار مهمّی است. امام از بزرگان نقل میکرد، میگفت: «عالم شدن چه آسان، آدم شدن محال است.» چون گاهی وقتها آدم خودش، خودش را نمیشناسد. گاهی آدم میشناسد، نه، آدم خودش هم خودش را نمیشناسد، یک امتحان که پیش میآید میگوید: «اِه، من پوک بودم، من فکر کردم که چون تحصیلاتم بالاست، نمیدانم در المپیاد شرکت کردم، چون چنین است، چون چنین است، دانشگاه نمیدانم کجا رفتم و دبیرستان غیرانتفایی رفتم و فلان استاد خصوصی گرفتم و فکر میکند با این کارها مثلاً دست به یک کاری زده که باور نمیکرد که من اینقدر ضعیفم.» گاهی وقتها آدم قلّکش پر پول است، فکر میکند چیزی است، وقتی به بازار میرود، میبیند که یک جاجیم هم نمیتواند بخرد، یعنی در ذهنش هست یک قالی دستبافت بخرد، یک جاجیم هم نمیتواند بخرد. جز امداد غیبی ما نمیتوانیم این جوهر انسان را کشف کنیم، انسان موجودی بینهایت است.
2- توجه به تفاوتهای افراد در کار آموزش
ظرفیتهای انسان چیست؟ در تعلیم و تربیت، شما باید طرفت را بشناسی، بیحوصله است، کمحوصله است، باحوصله است، مغرور است. بنده که معلّم هستم، وقتی میروم صحبت کنم، چند رقم قیافه پای سخنرانی من نشسته، بعضی قیافهها مغرورند، کلّهاش باد دارد، وقتی پای منبر هم مینشینید، همچینی نگاه میکند، انگار از دماغ فیل افتاده. بعضی آدمها فراریاند، با زور سر کلاس آمدند، این سر کلاس که هست هی همچین میکند، میخواهد در رود و لذا تا رادیو گفت امروز به مناسبت هوای کذایی یا به مناسبت نمیدانم گرد و غبار، خاک، مه، سرما، یخبندان تعطیل است، بچّهها میگویند: «جون!»، معلّمشان میگوید: «آخ جون!»، بعضیها مغرورند، بعضیها فراریاند، بعضیها لیزند، بعضیها متکبّرند. با چه کسی چه جوری باید صحبت کرد. با هر کسی باید با یک آهنگی صحبت کرد. شما یک «اللَّهُ أَکْبَر» که میگویی، چند رقم آهنگ در «اللَّهُ أَکْبَر» است، اگر در راهپیمایی باشد، میگویی: «اللَّهُ أَکْبَر»، اگر سر نماز باشد، میگویی: «اللَّهُ أَکْبَر»، اگر در حال تعجّب باشد، میگویی: «الله اکبر!» اگر مکبّر نماز باشی، میگویی: «سَمِعَ اللَّهُ لِمَنْ حَمِدَهُ، اللَّهُ أَکْبَر». یعنی یک «اللَّهُ أَکْبَر» هر جایی یک جوری دارد.
یک پارچه برای کت شلواری خوب است، یک پارچه برای پیراهنی خوب است، یک پارچه برای عمّامهای خوب است. شما پارچهی عمّامهای را با جابهجا کنی نمیشود.
بشر هم نتوانسته انسان را اصلاح کند، بشر شکست خورده. گاهی یک نظریههایی میدهند. یک، این است که آیا تعلیم و تربیت این است که اطّلاعات در مغز بچّه بریزیم؟ بچّه را آموزش بدهیم؟ راه رشدش آموزش است؟ این یکی. بعضی نظریهها نه، میگویند به بچّه اطّلاعات نده، بچّه را آزادش بگذار، خودش انتخاب بکند. یعنی آیا تعلیم و تربیت القای به ذهن است، در ذهنش مطلب بریزیم؟ یا نه، ولش کنیم هر جوری خودش به طور طبیعی رشد کرد، همان را رشدش بدهیم؟» گفتیم: «حالا شما که دیگر دوازده سال آمریکا بودید، بیش از این دیگر چیزی نداشت؟ اسلام میدانید چه میگوید؟ اسلام میگوید گاهی تربیت از راه القا است، یعنی شما باید یادش بدهی که اینطور فکر کند، گاهی هم نه، آموزش شما فایده ندارد، باید خودش برسد به یک جایی که تصمیم بگیرد.»
3- خطر غرور و تکبر در امر آموزش
گاهی وقتها یک افرادی، یک حرفهایی میزنند، نگاه میکنی که این حرف قدّ دهان این نبود. چه کسی این حرف را یاد این داده؟ کدام پروفسور؟ بعضی ارتباطات رشدی، ارتباطات من و شما نیست. یک خاطره از معلّمی دارم برایتان بگویم از قبل از انقلاب. چون گفتم پنجاه سال معلّم بودم، خاطراتی دارم. من دو تا جلسه گذاشتم کاشان قبل از انقلاب، یکی برای جوانها، سنّ شما، یکی برای بچّهها، بچّههای کلاس اوّل، دوّم، سوّم. جلسه که تعطیل میشد، من در خیابان کاشان راه میرفتم، جوانها که پشت سر من بودند، احساس غرور میکردم که خب الحمدلله که در این دنیای زمان شاه توانستم یک جمعی از جوانها را جمع کنم، خوشحال بودم. بچّه کوچولوها که عقب من میآمدند، میگفتم: «بچّهها بروید من میآیم.» میگفتند: «آقا اجازه، میخواهیم با تو بیاییم.» هر کاری کردم که این بچّهها از من جدا بشوند، جدا نمیشدند، چون این بچّهها یا عقب دیوانه میدوند، یا عقب سگتوله میدوند، من راه میرفتم، یک مشت بچّه کوچولو عقب من میدوید. در ذهنم آمد که این برای من سبک است، در شأن من نیست. خب در ذهنم آمد، به احدی، هیچ حرفی نزدم، فقط به بچّهها گفتم: «بروید من میآیم»، گفتند: «میخواهیم با تو بیاییم.» چند متری رفتیم، به یک گذری رسیدیم. پیرمردی آنجا سیبزمینی و پیاز میفروخت که او را میشناختم، حدود نود سالش بود، یک کلمه هم سواد نداشت. گفت: «آقای قرائتی تشریف بیاورید»، گفتم: «بفرما»، گفت: «اگر با جوانها که راه میروی، غرور میگیردت، خوشحالی، با بچّهها که میخواهی راه بروی، عارت میشود، بدان خدای بچّهها و خدای جوانها یکی است. غرور نگیردت که با جوانها حرف میزنی، استاد دانشگاهم، آیت الله عظمی هستم، قاضی هستم، دادستانم، رأی آوردم، اگر غرور گرفتدت، بدبخت میشوی.» من هر چی فکر کردم که یک آدم نود سالهی بیسواد پیازفروش، ایشان یک حرف میزند که باید یک آیت اللهِ عارفِ …
خیلی وقتها انسان یک چیزی را از یک پرنده یاد میگیرد. قرآن خاطراتی دارد، میگوید: «پرنده معلّم بشر است.» حضرت آدم دو تا بچّه داشت هابیل و قابیل، یکی یکی را کشت، بعد فکری بود که جنازهی این کشته را چه کند. بغلش کرد، کشیدش روی زمین. نمیداند خب دفعهی اوّل است در کرهی زمین آدم دیده. یک کلاغی آمد، اینهایی که میگویم قرآن هست، «فَبَعَثَ اللَّهُ غُراباً» (مائده/ 31)، «غُراب» یعنی کلاغ. خدا یک کلاغی را فرستاد، یک دانهای را زیر خاک پنهان کرد، یعنی تو هم جنازهات را دفن کن. یعنی میبینی میلیاردها آدم مرده دفن کردن را از یک کلاغ یاد گرفته. دست خدا باز است در اینکه …
اینها را برای چه میگویم؟ میخواهم بگویم که خیلی روانشناسی و جامعهشناسی و درسهایی که میخوانید، پروفسور و آیت الله و دکتر و اینها را بخوانید که بیخبر از دنیا نباشید، امّا تعلیم و تربیت دست خداست، «الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمین»، «رَبِّ الْعالَمین» یعنی مرّبی همهی هستی خداست، یک سریاش دست ما هست. در اسکناس یک نخ است، آن نخ به اسکناس ارزش میدهد. آموزش و پرورش اگر یک نخ داخلش بود، یک دلسوزی، خدا به پیغمبرش گفت: «میدانی چرا تو را پیغمبرت کردم؟»، گفت: «نه»، گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود.»
4- عشق و سوز معلم به تربیت دانشآموز
امام خمینی به خاطر اینکه یک مرجع تقلید بود رشد نکرد. من خودم جوان بودم سال 42، پای منبر امام بودم، امام فرمود: «دیشب تا صبح یک ساعت بیشتر نخوابیدم. از سر شب تا صبح به علمای شهرستانها نامه نوشتم به فریاد اسلام برسید. حکومت شاه ایران را فروخت.» قانونی تصویب کرده بودند که هر آمریکایی در ایران هر غلطی کرد، کسی کارش نداشته باشد، آزاد مطلق. گفت: «فروخت، ایران را فروخت، عزّت ما را فروخت. دیشب تا صبح نخوابیدم.» آن نخوابیدنها اثر دارد که شب تا صبح بنویسد و غصّه بخورد. در شما سوزی هست، یا نه؟ اگر سوز هست خوشا به حالتان. خدا در قرآن میگوید پیغمبر «حَریصٌ عَلَیْکُمْ» (توبه/ 128)، پیغمبر برای شما حرص میزد، یعنی دلش میسوخت، نمیگفت به ما چه؟ سوز، عشق، انگیزه، سواد، سلیقه، تجربه، مردمی بودن.
خدا وقتی تعریف پیغمبر را میکند، میگوید پیغمبر سه تا خصوصیت دارد: پیغمبر از مردم بود، جدا نبود، از مردم، آیهاش هم این است: «رَسُولاً ً مِنْهُمْ» (بقره/ 129، مؤمنون/ 32، جمعه/ 2) «مِنْهُمْ» یعنی از مردم». یک جای دیگر قرآن میگوید پیغمبر با مردم بود: «وَ الَّذینَ مَعَهُ» (اعراف/ 64 و 72، فتح/ 29، ممتحنه/ 4). یک جای دیگر قرآن میگوید پیغمبر در مردم بود، «فیهِمْ»، «مِنْهُمْ»، «مَعَهُ»، یعنی پیغمبر از مردم بود، با مردم بود، در مردم بود.
گاهی وقتها یک کسی دو تا کلمه درس میخواند، عارش میشود، گیر خودش است. اگر میخواهید رشد کنید، باید خودتان را نبینید، برای خودتان حساب باز نکنید. شخصی سوار اسب بود، به نهر آبی رسید. نهر آب هم یکی دو وجب آب بیشتر نبود. اسب از دو وجب آب میتواند پایش را در آب بگذارد رد بشود، رد نشد. هر چی شلّاق زد، هی زد، افسار کشید، نرفت. یک مرد حکیمی صحنه را میدید، گفت: «آقا چته؟» گفت: «بابا نهر یک وجب، دو وجب آب دارد، میتواند اسب برود، وایساده.» گفت: «یک بیل بردار، آب را گِلی کن، اسب میرود.» باشه. یک بیل برداشت و آب را تکان داد و آب گِلی شد، اسب از داخل آب رفت. گفت: «خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چی بود؟» گفت: «آب که تمیز بود، اسب میآمد خودش را در آب میدید و هر کس که خودش را ببیند پا روی خودش نمیگذارد.»
این به من میگوید؟! ببخشید شما کی هستید؟ این به شما میگوید، ممکن است یک بچّه هم یک حرف بزند، یک حرف حسابی باشد. قرآن نمیگوید: «یَسْتَمِعُونَ القائِل»، میگوید: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَه» (زمر/ 18)، یعنی تو چه کار داری بچّه هست یا بزرگ، ممکن است حرفش منطقی باشد، اگر حرفش منطقی است قبول کن، حالا زیردست تو هست، شاگرد شماست، طوری نیست.
5- ملاک پذیرش، قول است، نه قائل
به هر حال کار شما کار بسیاری مهمّی دارید میکنید، برای امام زمان سرباز میسازید، برای خدا بنده، این آقایی که، این عزیزی که امشب قرآن خواند، میگوید که: «وَ عِبادُ الرَّحْمنِ»، بندهی خدا چه کسی هست؟ «الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً» (فرقان/ 63)، بندهی خوب خدا کسی است که تواضع داشته باشد. در خانهها عروسها معمولاً باسوادند، دخترها باسوادند، مادربزرگ باسواد است، ولی این مادربزرگ میگوید: «من؟! پهلوی عروسم شاگردی کنم؟! دیگر از این حرفها نزنی هان! اصلاً برو از این حرفها نزن!» خب عروس دیگر ایاب و ذهاب ندارد، در خانه هست، هر وقت بیکارید، میتوانید ده دقیقه، ده دقیقه، این میگوید من پهلوی این درس نمیخوانم، خب در خانه نشستی، این هم دامادت است، این هم شوهرت است، برادرت است، پسرت است، دخترت است، اگر همانطور که امام فرمود: «هر بیسوادی در خانه شاگرد بشود، هر باسوادی معلّم بشود.» صدها میلیارد تومان پول آتش گرفت، به خاطر اینکه حاج خانم متکبّر است، ما این جور جاها گیر میکنیم.
6- استمداد از خداوند در امر تعلیم و تربیت
از همه میتوانیم استمداد کنیم. علم را منحصر به کلاس و دانشگاه و اینها ندانیم. قرآن موارد زیادی دارد که علم، از اینها هست، امّا منحصر به اینها نیست. به هر حال کمک از خدا بخواهید، باید شما وصل به غیب بشوید، از خدا کمک بگیرید. از امکانات روز استفاده کنید هر چه میتوانید، ولی باید کمک غیبی هم بشود، اگر کمک غیب نباشد نمیشود. ما باید دستمان به غیب هم باشد، «الَّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْب» (بقره/ 3)، اوّل قرآن گفته باید … صد و پنجاه تا کلمهی «دنیا» در قرآن است، صد و پنجاه تا هم کلمهی «آخرت»، این یعنی چه؟ یعنی اگر فقط روی فرمولهای دنیایی حساب کنی باختی، فقط روی فرمولهای آخرتی حساب کنی آن هم باختی، هم دنیا هم آخرت. صد و پنجاه تا کلمهی «دنیا»، صد و پنجاه تا کلمهی «آخرت». نیاز به غیب داریم، نیاز به امداد غیبی داریم. «أَنْطِقْنِی بِالْهُدَى» (صحیفهی سجّادیه، فرازی از دعای مکارم الأخلاق)، خدایا نطق من را با هدایت باز کن.
امیرالمؤمنین به آدمهای متکبّر میگوید چه خبرت است؟ باد کردی؟ اوّلت نطفهی گندیده بودی، آخرت هم مردهی گندیده هستی، این وسط هم میدانی چه نجاستهایی داخل شکمت هست، چهقدر بادی کردی؟ «اوّلک نطفه، آخرک جیفه»، وسطش هم «حامل العذره». یعنی گاهی وقتها یک تکبّر را با این تعبیرات. هر چی بلدی یادت میرود، به هر کس دعوت میکنی گوش به حرفت نمیدهد، هر چی بلند میشوی میافتی، بنابراین یک خورده باید بند به غیب هم بود.
چیزی دست ما نیست، باید خودمان را به خدا بسپاریم. یادمان بده چه کنیم. خدا قسمت کند انشاءالله کاظمین، زیارت امام جواد علیه السلام یک دعا دارد، دعایش این است: «إلهی أَرِنِی الْحَقَّ حَقّاً فَأَتَّبِعَه»، یادم بده وظیفهام چی هست، توفیق بده عمل کنم، یادم بده وظیفهام چی نیست، توفیق بده دوری کنم. در فهم اینکه چه کنم، من را سردرگم قرار نده. به همین خاطر همهی دعاها مستحب است، ما یک دعای واجب بیشتر نداریم: «اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقیمَ» (فاتحه/ 6)، در جستوجوی راه مستقیم هستم. چهقدر ما در عمرمان پشیمان شدیم؟ پشیمانی یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. تمام اینهایی که عاشق و معشوق میشوند و زن و شوهر میشوند، اینها قربان هم میرفتند، برای هم میمردند، امّا بعد از یک مدّتی میگویند چه خاکی بر سرم کردیم؟! چه غلطی کردیم؟! تمام پشیمانیها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. طلاقها یعنی چه؟ یعنی تشخیصم درست نیست. کار مهم و خطرناکی است، البتّه راهم زیاد داریم، راههای دررفت که آدم به بنبست گرفته نشود. انشاءالله میخواهم راجع به «در جستوجوی راه مستقیم» با هم صحبت کنیم.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»