موضوع: جهاد علمی و فرهنگی برای نجات نسل جوان (1)
تاریخ پخش: 08/06/1403
عناوین:
1- انواع جهاد در فرهنگ اسلامی
2- پاسخ به شبهات اعتقادی جوانان
3- مسئولیت انسان در برابر نجات دیگران
4- تغییر نوع نگاه به حوادث و مشکلات
5- خاطره ای از توبه یکی از درباریان بنی عباس
6- نقش جوانان در اصلاح دیگر جوانان
7- اهتمام به امور جامعه اسلامی، شرط ایمان به خدا
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
جلسهی قبل به برکات راهپیمایی اشاره کردیم و حالا در آستانهی این بحث دوّم را، عزیزان پای تلویزیون در آستانهی شهادت امام رضا علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام و رحلت پیغمبر علیهالسلام هستیم. همان بحث هفتهی قبل را، جلسهی قبل را تکرار میکنیم. قرآن راجع به جهاد خیلی صحبت کرده، منتها یک خورده جهاد را معنایش را باز کنیم.
جهاد از جَهد و کوشش، به کارهایی که انسان طرف مقابل حسّاس هست میگویند، چون گاهی وقتها طرف حسّاس نیست، گاهی طرف حسّاس نیست. اگر یک کاری کردی برای محو باطل، برای زنده کردن حق و میراندن باطل، اگر کار کردی به آن جهاد میگویند. ممکن است کسی حضورش در جبهه پررنگ نباشد، ولی در کارهای سختکوشِ سخت، پرستارهایی که در ایّام کرونا، پرشکها، کادر پزشکی که در ایّام کرونا زحمت کشیدند، اینها جهاد بود، در مقابل خطر کرونا ایستاده بودند. جهاد یعنی تلاشی که در مقابل خطر بایستی. یک وقت انسان در خانهاش بنّایی میکند، باغچه درست میکند، گلدان درست میکند، دارد تلاش میکند، امّا رقیب ندارد، خانهی خودش هست، دارد باغچهاش را گلکاری میکند، ولی معنای جهاد این هست که آن کارهایی را بکند که دشمن محو بشود، این مهم هست.
1. انواع جهاد در فرهنگ اسلامی
– انواع جهاد. چیزهایی به ذهنم رسید، دیشب، نوشتم برایتان بگویم. جهاد علمی. در قرآن سه رقم جهاد آمده: 1- جهاد کبیر، 2- جهاد اکبر، 3- جهاد اصغر.
جبهه و جنگ، جهاد اصغر هست، یعنی جهاد کوچک هست.
جهاد اکبر این هست که انسان در مقابل غضب خودش را نگه دارد، در مقابل شهوت خودش را نگه دارد.
جهاد کبیر، جهاد علمی هست، انسان بتواند با استدلال، خیلی از جوانهای دختر و پسر ما، زن و مرد ما، خیلیها شبههای دارند. ببینید شبهه مثل تیغ هست، تیغ اگر توی پای آدم رفت، اگر که آقا پهلوان هم باشد نمیتواند راه برود. شبههای توی ذهن آدم میآید، به خاطر آن شبهه دیگر نماز جمعه نمیرود، نماز نمیخواند، یا مسجد دیگر نمیرود. خیلی وقتها شبههها …
یک جایی از من دعوت کردند، در یک منطقهای که حالا نگویم کجاست، سخنرانی کنم، گفتند اینها مخاطبین، هفتصد نفر هستند، همه هم نخبهها هستند. رفتیم و گفتیم: «نخبه کیه؟»، گفت: «باید یک کار صنعتی ثبت داده باشد، تحصیلاتش چنین باشد و …»، گفتیم: «خب شما هفتصد تا نخبه اینجا نشستید، شما حرف بزنید، اگر سؤالی دارید بفرمایید، من اگر جوابش را بلد بودم میگویم. اگر هم بلد نبودیم، با هم پهلوی سوّمی میرویم.» یک کسی گفت: «آقای قرائتی، من چه کنم سر نماز حواسم جمع باشد؟»، گفتم: «یک دکتر پیدا کن با هم پهلویش برویم، چون من هم حواسم پرت میشود.» سؤال کنید، یا جوابش را میدهد، بلد هست، یاد میگیرد، یا لااقل میرود وارسی میکند.
2. پاسخ به شبهات اعتقادی جوانان
گفتم که: «اگر سؤالی دارید بفرمایید، من یا جوابش را بلدم میگویم، یا نه، با هم میرویم یاد میگیریم.» یک نفر از آن آخر، صف آخر تقریباً بود، دست بالا کرد، گفت: «آقا، من یک شبهه دارم.» حالا فکر کردم نابغه شبههاش چی چی هست؟! گفتم، گفت: «میخواهم پشت بلندگو بگویم»، «بفرمایید». آمد بغل ما ایستاد، پشت بلندگو گفت: «آقا، خدایی را که نمیبینیم، چرا بهش ایمان بیاوریم؟ من خدا را نمیبینم، جن را نمیبینم، ملائکه را نمیبینم، وحی را نمیدانم، قیامت را نمیبینم، برزخ را نمیبینم، شما چرا زور میگویید؟! میگویید چیزی که نمیبینی بهش ایمان بیاور؟! من نمیبینم، من تا نبینمش، ایمان نمیآورم.»
به نظر خودش بزرگترین شبههای هست راجع به خدا و قبر و قیامت و معاد و … گفتم: «آقا کسی روی کرهی زمین هست که جاذبهی زمین را قبول نداشته باشد؟ حتّی یک نفر روی کرهی زمین نیست، روی کرهی زمین، یک نفر نیست که بگوید من قبول ندارم، زمین جاذبه ندارد. جاذبهی زمین را همهی کرهی زمین قبول دارند، هر دین و مسلک و مرامی دارند. خب بسم الله، جاذبه را نشان من بده ببینم. هر چی نگاه کنی زمین را میبینی، امّا جاذبه را نمیبینی، یک چیزی مثل گرد آجری، گرد گچی، یک پودری، چیزی باشد بگویی آن جاذبه هست. فقط میگویی سیب که افتاد، چرا شمال و شرق و غرب نرفت؟ سیب افتاد زمین. از افتادن سیب پی میبری که زمین جاذبه دارد. پس ببینید خود شما جاذبهی زمین را قبول دارید و آنکه جاذبه دیدنی نیست، زمین دیدنی هست، جاذبهاش دیدنی نیست.» یک خورده فکر کرد، گفت: «راست میگویی، راست میگوید.»
قبل از انقلاب، مرحوم مطهّری رحمهاللهعلیه، اهواز سخنرانی داشت، ما هم سخنرانی داشتیم، ما برای دبیرستانیها، ایشان برای دانشجوها. بحثی که داشت بحث «خُلود» بود، «خالدین فیها» (بقره/ 162، آل عمران/ 88، نساء/ 169، انعام/ 128 …)، ما سی سال گناه کردیم، چرا قرآن میگوید همیشه در جهنّم هستی، خب من سی سال گناه کردم، سی سال زندان بروم. من سی سال گناه کردم، پنجاه سال گناه کردم، تا ابد؟! چرا؟! مگر خدا عادل نیست؟!» ایشان هم جواب داد، چند رقم جواب داد و من هم نشسته بودم، شک داشتم مردم جوابهای ایشان را گرفتند، یا نگرفتند. بحث که تمام شد، من پایین نشسته بودم، مثل …، بلند شدم گفتم: «آقایان یک لحظه تأمّل کنید، من یک چیزی بگویم»، مطهّری هم بالا نشسته بود و رفتم پهلوی مطهّری ایستادم، خدا رحمتش کند، گفتم: «سؤال، سی سال گناه کردیم، چرا تا ابد میسوزیم؟ پاسخ- شما یک ثانیه با چاقو توی چشمت میزنی، تا ابد کوری»، گفت: «اِه! به این آسانی؟!»، گفتم: «به این آسانی». یکی کسی حرف زشت به شما میزند، در یک دقیقه میگوید: «احمق»، ولی به خاطر کلمهی «احمق» که یک ثانیه طول میکشد، شما تا آخر عمر کینهی این توی دلت میماند، میگویی: «این به من جسارت کرد.» فحش یک دقیقه بود، کمتر از یک دقیقه، یک ثانیه بود، امّا اثرش توی دلت ماند. مرحوم مطهّری خندید، گفت: «درسته» مَثَل به این آسانی، روز بعدش مرحوم مطهّری یک بحثی کرد، گفت: «نمیدانم حالا این را با چه بیانی بگویم»، بعد گفت: «قرائتی هست اینجا، اگر مشکل بود، قرائتی میآید آسانش میکند.» مطهّری شده بود چایی پررنگ، چایی پررنگ، من شده بودم آب جوش، هر جا تند بود، یک خورده آب قاطیاش میکردیم، یعنی با یک مَثَلی. خیلی از جوانهای ما جوان خوبی، مثلاً میگوییم: «نماز بخوان»، میگوید: «مگر خدا به نماز ما نیاز دارد؟!» صدها بار با کم و زیادش ما گفتیم، اگر مهندس گفت: «خانهات را رو به قبله بساز»، نگو: «آقا خورشید به خانهی ما نیاز دارد؟!» شما رو به خورشید خانه بسازی، یا پشت به خورشید خانه بسازی، برای خورشید فرقی نمیکند. همهی مردم رو به خورشید چیزی گیر خورشید نمیآید، همهی مردم پشت به خورشید کنند، چیزی از خورشید کم نمیشود.
گاهی شبهات هست، شبهات، یک چیزهایی راجع به شخصیتها میپرسند. باید وارسی کنیم، واقعاً هست، یا نیست. اگر هست، عالم بوده، یا … مسائل فرق دارد. از امام جواد علیهالسلام سؤالی کردند که: «حاجی که میرود مکّه، اگر یک شکار کرد»، چون حاجیها که به مکّه میروند، چند روزی حقّ شکار ندارند، «حالا اگر یک کسی شکار کرد، وظیفهاش چیه؟» امام جواد علیهالسلام فرمود: «شکار روز بوده، یا شب؟ زن بوده، یا مرد؟ دفعهی اوّلش بوده، یا دفعهی چندم؟ مسئله را بلد بوده، یا مسئلهاش را بلد نبوده؟» اینقدر گفت این یا آن که این آقا گیج گیج شد، گفت: «آقا گیج شدم، گیج شدم.» نه هر کس بد هست میشود گفت همیشه بد هست، شبههای برایش پیش آمده، بدبین شده، بدبین شده. این خودش یک جهاد هست.
3. مسئولیت انسان در برابر نجات دیگران
جوانهای حزباللّهی مسئولیت هم دارند هان، شما اگر دیدی یک غذایی سم دارد، باید از جلوی رفیقت برداری. این کتاب، این فیلم ضرر دارد، درست هست ممکن هست لذّت لحظهای برای شما داشته باشد، امّا قیامتت را از بین میبرد، صفا و صمیمیت و فطرت و عقلت را از بین میبرد. کسی هست بگوید سیگار ضرر ندارد؟ تمام اینهایی که سیگار میکشند و غیر سیگار، هر چی، سیگار میکشند همه میدانند سیگار ضرر دارد، علم آدم را نجات نمیدهد، اگر علم نجات میداد، ما نباید پزشک سیگاری داشته باشیم. مقاله علیه سیگار مینویسد، ولی خودش هم سیگار …، باز مینویسد، یعنی، توی مقالهی ضدّ سیگارش، خودش سیگار میکشد. این جور جاها باید دلّالی کرد، باید دلّالی کرد. یک وقت بگیرید، از هر مسلمانی، من این را خواهش میکنم به عنوان یک معلّم پیر از من بپذیرید، یک تلفن اسلامشناس داشته باشید. یک کسی میبینید شبهه دارد، دلّالی کنید که شبهات را برطرف کنید. بگویید آقا یک وقت بگیرید، دو تا سؤال دارید برویم خانهی فلانی، پهلوی فلانی، الآن که الحمدلله مراجع تقلید هم سایت دارند، خیلی مؤسّسهها، خیلی آدمهای فرد، تنهایی، شخصیتهای حقیقی و حقوقی، خیلیها سایت دارند. با یک آدمی که آشناست، رفیقت را نجات بده، این جهاد هست، جهاد هست.
4. تغییر نوع نگاه به حوادث و مشکلات
گاهی وقتها نگاه اشتباه هست. عینک سرخ میگذارد، همهی شلغمها را لبو میبیند، عینکش را برداری خوب میشود. دیدی؟ شلغم، شلغم هست، سفید هست. عینک سبز میگذارد، همهی کاهها را علف میبیند، دیدت کج هست، تا به حوادث چه جور نگاه کنیم، چه جور نگاه کنیم.
یکی از بزرگان اصفهان بیپول شد. خب آدم که بیپول میشود، اوّل چیزهای قیمتی را میفروشد، یک طلایی، کتابی، قالی، چیزهای قیمتی خانهاش را هی فروخت، خرج کرد. کمکم رسید به فرش و کمکم رسید به قابلمهی آشپزخانه. خانمش قابلمه را برداشت رفت بیرون بفروشد، برای خرجی زن و بچّه. این آقای بزرگوار زد به گریه، خیلی گریه کرد. گفتند: «آقا، ناراحت نشو، «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (شرح/ 6)، مشکلات و آسانی هم هست، قلّهها درّه هم دارد، زمینهای کوهستانی کویر هم هست، تحمّل کن»، گفت: «نه، من غصّه نمیخورم»، گفتند: «پس چرا گریه کردی؟»، گفت: «چهل سال پیش که این قابلمه را خریدم، خدا میدانست که چهل سال دیگر من فقیر خواهم شد، به سرم انداخت که این قابلمه را بخرم، چهل سال در آشپزخانهام از آن استفاده کنم، بخورم، حالا هم بفروشم، با پولش زندگی کنم که نیاز به مردم نداشته باشم. من لطف خدا را میبینم که خدا از چهل سال پیش به فکر فقیری امروز ما بوده.»
کسی پهلوی امام آمد، گفت: «آقا من به نامحرم میرسم، اگر زیبا باشد نگاهش میکنم، دختر زیبا، زن زیبایی باشد من نگاهش میکنم، نمیتوانم جلوی چشمهایم را بگیرم»، حضرت فرمود که: «حاضری یک جوانی، نسبت به خواهر تو یک همچین نگاهی داشته باشد؟ تو دختر مردم را میبینی، حالا یک کسی هم، جوانی، خواهر تو را نگاه کرد، قصد بدی هم برایش داشت»، گفت: «نخیر، من او را میروم میزنم»، گفت: «خب آن ناموس تو هست، این هم ناموس آن هست»، گفت: «حق با شماست، حق با شماست.»
الآن جهاد ما با این سایتها و با این ماهوارهها و با این اینترنتها و با این امکانات روز، یک شبهه، در فاصلهی چند لحظه، از این طرف کرهی زمین میرود آن طرف کرهی زمین. وظیفهی بچّه مسلمانها این هست که خودشان را آماده کنند، جهاد کبیر، «وَ جاهِدْهُمْ بِهِ جِهاداً کَبیراً» (فرقان/ 52)، جهاد کبیر در قرآن آمده، امام فرمود: «جهاد کبیر، پاسخ به شبهات هست»، با قرآن استدلال کنید، با قرآن استدلال کنید.
5. خاطره ای از توبه یکی از درباریان بنی عباس
یکی از انواع جهادها، جهاد کبیر هست، ما باید دلّالی کنیم. گاهی اگر دلّالی کنیم، یک روز، دو روز وقت بگذاریم، یک مشکلی حل میشود. یک حدیثی برایتان بخوانم. امام صادق علیهالسلام یک شیعه داشت، از شیعیان امام صادق علیهالسلام بود، ولی در دربار بنیامیّه و بنیعبّاس بود. یک رفیق حزباللّهی داشت، به این رفیقش گفت: تو شیعه هستی، ولی نانخور دولت هستی، دولت بنیعبّاس که قاتل امام رضا و امام کاظم و امام هفتم و هشتم و نهم …، بیشتر امامان را بنیعبّاس کشتند، تو شیعه هستی، ولی نانخور آنها هستی. میتوانی یک وقت بیایی برویم خانهی امام صادق. یک جوان حزباللّهی یک نقش بازی کرد، این نقش قابل فیلم هم هست، اینکه دارم میگویم قابل فیلم هست، یعنی اگر هنرمندی پای تلویزیون باشد، میتواند این را فیلمش کند. گفت: «آقا، امام صادق که من را راه نمیدهد، درست هست که من شیعه هستم، ولی نانخور دولت هستم، دولت بنیعبّاس، قاتل امامها.» گفت: «حالا اگر وقت گرفتم؟»، گفت: «اگر امام وقت داد من میآیم.» به امام صادق علیهالسلام گفت: «آقا شما یک مرید در دربار دارید، میخواهم ایشان را خدمت شما بیاورم. شما میشود وقتی بدهید، من ایشان را بیاورم»، گفت: «او را بیاورید.» این دلّالی کرد، این جوان، نقش جوان در جهاد اکبر. دلّالی کرد و وقت گرفت و این رفیق درباری را برد آنجا. امام صادق علیهالسلام بعد از سلام و علیک گفت که: «اگر مثل شما دربار نمیرفتید، این بنیعبّاس، ما امامها را نمیکشتند، خانهنشین نمیکردند، علّتی که ما را خانهنشین کردند و کشتند، این بود که مثل شما دور و بر بنیعبّاس رفتید.» طرف خجالت کشید، امام فرمود: «تقصیر تو هست، تو رفتی در دربار، آنها ما را ذلیل کردند»، گفت: «آقا، راهی برای نجات من هست؟»، فرمود: «راه هست، ولی سخت هست. اوّل هر چی از مال مردم، بیتالـمال، حکومت دستت هست باید پس بدهی. این قالی را کی آوری، تابلو را کی آوردی، طلا را کی آورد، فرش را کی آورد، هر چی صاحبش معلوم هست برو به صاحبش بده بگو رشوه بوده، هر چی را هم که صاحبش را نمیشناسی، من امام صادق هستم، به تو اجازه میدهم همه را به فقرا بده، باید از زندگیات جدا شوی، توبهی تو این هست. میخواهی سر زندگیات باشی با یک أَسْتَغْفِرُ اللَّه حل نمیشود»، گفت: «اگر من یک همچین توبهای کردم، شما چه میکنی؟»، گفت: «من امام صادق برای تو بهشت را ضامن میشوم.» این جوان منقلب شد و رفت اجناسی را که میداشت به صاحبان اصلیاش داد، آن را هم که نمیشناخت، با اجازهی امام به فقرا داد. کمکم از شغلش هم استعفا داد و مدّتی گذشت و نگذشت، مریض شد و این دلّال باز دلّالی کرد. آن روز از امام صادق علیهالسلام وقت گرفت، حالا از امام صادق علیهالسلام وقت نگرفته، از بازاریها و مؤمنین وقت میگیرد که گروه گروه بروید دیدنش، ایشان مدیر کلّ فلان جا بوده، درآمد و اختیاراتی داشته، حالا که آمده، اگر این جزء باند آنها بود، گروه گروه عیادتش میآمدند، حالا که توبه کرده، سمت ما آمده، عیادتش بروید. افراد را تحریک میکرد که بیایند عیادت. این آقای دلّال میگفت: «یک بار وارد شدم، دیدم این رفیقی که توبه کرده، دارد میمیرد. تا نگاهش به من خورد گفت: «خدا خیرت بدهد، از امام صادق علیهالسلام وقت گرفتی، من را خانهی امام بردی، شبهات من را جواب داد، من را راهنمایی کرد، خدا خیرت بدهد.» یک لحظه شد، دومرتبه گفت: «امام صادق به وعدهی خودش وفا کرده»، گفت و مُرد. چون امام صادق علیهالسلام فرموده بود اگر این رقم توبه کنی، من، امام صادق، ضامن هستم که تو اهل بهشت بشوی. این طرف خیلی جا خورد و رفت مردم را دعوت کرد و تشییع جنازه و غسل و کفن و دفن و رفن و اینها. فاصله یک مدّتی شد و بعد گذر این آقا به مدینه افتاد. در خانهی امام صادق علیهالسلام آمد. تا در خانهی امام صادق علیهالسلام را زد، قبل از آنکه بگوید کیه؟ کیستی؟ از کجا آمدی؟ چه کار داری؟ امام صادق علیهالسلام فرمود: «آقای فلانی که پشت در هستی و از کجا آمدی، ما به وعدهی مان وفا کردیم.
گاهی باید دلّالی کرد، یک نفر را برد. یک وقتها، یک کتابی شبههای را جواب میدهد، این کتاب را برای آن رفیقت فاکس کن. از تعطیلات استفاده کنید، ما از تعطیلات استفاده نمیکنیم و گرنه از تعطیلات، هوا داغ هست نمیشود درس خواند، ولی خیّاطی هم نمیشود یاد گرفت؟ نقّاشی هم نمیشود یاد گرفت؟ شنا هم نمیشود یاد گرفت؟ قرآن هم نمیشود یاد گرفت؟ ما از تعطیلات استفاده کنیم، جهاد اکبر، نجات دیگران.
6. نقش جوانان در اصلاح دیگر جوانان
جوانها هم بهتر میتوانند جوانها را جذب کنند، یعنی یک لولهی هشت با لولهی دو وقتی میخواهد وصل بشود، این زانوییاش خیلی باید پیچ بخورد که لولهی هشت خودش را با لولهی دو تطبیق بدهد، امّا لولهی هشت و لولهی هفت، اینها به هم میخورد. گاهی وقتها یک پیرمرد مثل بنده ممکن است یک جوان را دیگر نتوانم جذب کنم، امّا شما چون دانشجو هستی، دبیرستانی هستی، دکتر، مهندسی، تحصیلاتی، هنری، صنعتی، ابتکاری داری، فوتبالیستی، جوانها دور تو را جمع میشوند، تو میتوانی مردم را دعوت کنی.
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه در کتاب امر به معروف میگوید: «امر به معروف حقّ کسی هست که حرفش اثر دارد»، ممکن است حرف تو اثر نداشته باشد، حرف یک خلبان اثر دارد، حرف یک خلبان اثر دارد، این خلبان باید اینجا نقش بازی کند. جهاد اکبر یعنی نجات افراد، روایت داریم، علمای ما اینها جهادگران هستند، شبهات مردم را جواب میدهند. احتجاجات، بعضی امامان ما احتجاجاتشان چاپ شده. نامههایی که پیغمبر به اطراف مینوشت، مکاتیب الرسول، خدا رحمت کند آیت الله احمدی میانهای را، نامههای پیغمبر به سران کشورها، البتّه خود پیغمبر نمینوشت، میفرمود، برایش مینوشتند.
یک شب اگر کار بکنیم، یک نتیجه هست. بیماری در لار شیراز مریض شد، قبل از انقلاب. دکتر گفت: «شما آدرس خانهات را بده.» یعنی دکتر فهمید که این امشب، شب آخر عمرش هست، تا صبح نمیماند. آدرس خانه را گرفت، ولی به مریض نگفت تو امشب، شب آخر عمرت هست. شب به خانمش زنگ زد که من یک بیمار دارم، امشب، شب آخر عمرش هست، من خانهاش بروم، با قرص و دوا و امکاناتی که دارم، بلکه نجاتش بدهم.» خانم هم همکاری کرد و همفکری کرد و موافقت. رفت و این بیمار را در خانهاش را زد. دیدند آقای دکترِ عصری هست که آمده. گفتند: «کسی از شما دعوت کرده بود؟»، گفت: «نه، من عصر مریض شما را دیدم، احتمال دادم امشب، شب خطرناکی برایش باشد، میخواهم امشب اینجا بخوابم، اگر کاری دستم هست بکنم، کاری دستم هست بکنم، پول هم نمیخواهم.» رفت، طبق پیشبینی، سحر حال بیمار برگشت. ایشان هم بلند شد، با تلاشی که کرد و خدا کمک کرد، این نجات پیدا کرد. صبح دکتر گفت: «یک شب نخوابیدم، یک نفر را نجات دادم.»
7. اهتمام به امور جامعه اسلامی، شرط ایمان به خدا
گاهی وقتها باید یک سوری داد، یک شب نخوابید، یک سفری کرد. افرادی هستند زاویه میگیرند با اسلام، با انقلاب، با شیعه، با اخلاق، با دین، با قرآن، مشکلت چیه؟ دلّالی کنید، بیتفاوت نباشید، «من أصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم» (مکاتیب الرسول صلى الله علیه و آله و سلم، ج 3، نامهی 59، ص 275)، حدیث داریم اگر اهتمام، «اهتمام» یعنی قصد جدّی، اگر قصد جدّی نداشته باشید نسبت به مسلمانها، مسلمان نیستید. خوب بودن کافی نیست، قرآن هر جا میگوید: «آمَنُوا»، معمولاً، کنارش میگوید: «وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» (بقره/ 25 و 82 و 277، آل عمران/ 57 و ….)، یعنی در کنار ایمان، باید عملت هم خوب باشد. صرف اینکه من مسلمانم، من نماز میخوانم، میدانم، ولی خواهرت نماز نمیخواند، برادرت، پسرعمویت نماز نمیخواند، نسبت به آنها هم مسئولیت داری. این را میگویند جهاد کبیر.
خدایا یادمان بده وظیفهی مان چی هست، توفیق بده عمل کنیم.
یادمان بده وظیفهی مان چی نیست، تقوا بده دوری کنیم.
در وظیفهای که داریم ما را کمک کن کمبودها، تقصیرها، قصورهای ما را ببخش و بیامرز.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم»
«سؤالات مسابقه»
1- در فرهنگ اسلامی، از حضور در میدان جنگ، با چه تعبیری یاد شده است؟
1) جهاد اصغر
2) جهاد اکبر
3) جهاد کبیر
2- آیه 6 سوره شرح به چه امری اشاره دارد؟
1) سختی و آسانی در کنار یکدیگر
2) سختی به دنبال آسانی
3) آسانی به دنبال سختی
3- آیه 52 سوره فرقان به کدام جهاد اشاره دارد؟
1) جهاد اصغر
2) جهاد اکبر
3) جهاد کبیر
4- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، چه امری را شرط مسلمانی برشمردند؟
1) حضور در میدان جهاد
2) اهتمام به امور مسلمین
3) پرداخت زکات به نیازمندان
5- در جهاد اکبر، با چه کسی باید مبارزه نمود؟
1) طاغوت ها و ظالمان
2) کافران و مشرکان
3) هوای نفس خود