ایمان به غیب، رکن ایمان به خدا

موضوع: ایمان به غیب، رکن ایمان به خدا

عناوین:

1- پی‌بردن به مؤثر از دیدن اثر

2- نمونه‌های معاد در زندگی دنیا

3- یاد قیامت کارساز است، نه علم به قیامت

4- گردآمدن ذرات پخش‌شده در خاک، در قیامت

5- دوری خداوند از کار عبث و بیهوده

6- لزوم پاسخ‌گویی به شبهات دینی نسل نو

7- خطر مغرورشدن به دانسته‌های اندک خود

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثمان از ماه رمضان پارسال بخش‌هایی از قیامت بود تمام نشد، خورد به امسال، چون مخاطبمان هم دانشگاه فرهنگیان هستند، با یک گرایش معلّمی و مهارت معلّمی، حالا خدا ان‌شاءالله هر چه حق است، به زبان همه جاری کند. معاد از امور غیبی است، یعنی نمی‌بینیم، قبول می‌کنیم، ایمان به غیب هم جزء ایمان ما هست، من هر جا وایسادم کمک کنید. بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏. «ذلِکَ الْکِتابُ لا رَیْبَ فیهِ هُدىً لِلْمُتَّقینَ. الَّذینَ یُؤْمِنُونَ؟»، «بِالْغَیْبِ» (بقره/ 2 و 3)، ایمان به غیب.

چند وقت قبل یک جایی، جلسه‌ای جلسه داشتیم، گفتم هر کس سؤال دارد بپرسد، من جوابش را اگر بلد بودم می‌گویم، اگر بلد هم نبودم یاد می‌گیرم. عزیزی از ته سالن بلند شد، گفت: «خدایی را که نمی‌بینم، چرا بهش ایمان بیاورم؟! شما زور می‌گویید. من هر چی را ببینم ایمان می‌آورم، هر چی را نمی‌بینم، شما چرا زور می‌گویید؟» خیلی هم فکر می‌کرد اشکالش وارد است، گفتم: «اگر هم می‌خواهی بلندگو بگویی، بیا اینجا بگو.» بلند شد آمد پشت بلندگو این را گفت: «خدایی را که نمی‌بینیم، چرا بهش ایمان بیاوریم؟» فردا سر کلاس بچّه‌ی شما می‌پرسد.

1- پی‌بردن به مؤثر از دیدن اثر

گفتم الآن روی کره‌ی زمین کسی هست که جاذبه‌ی زمین را قبول نکند؟ یک نفر روی کره‌ی زمین نیست، یک نفر هم نیست که بگوید زمین جاذبه ندارد. جاذبه‌ی زمین دیدنی است؟ شما هر چی هم به زمین نگاه کنی، زمین را می‌بینی، جاذبه‌اش را نمی‌بینی، فقط می‌گویی چه‌طور سیب افتاد؟ چرا این طرف و آن طرف نرفت، همین که سیب افتاد پایین، معلوم می‌شود زمین جاذبه دارد. یعنی همه‌ی مردم کره‌ی زمین، در هر رژیم و فکر سیاسی هستند، همه قبول دارند زمین جاذبه دارد، هیچ کدام هم جاذبه را با چشم‌هایشان؟ ندیدند، از اثر پی به مؤثّر می‌برند. شما مریض که می‌شوی، بنده که مریض می‌شوم می‌روم دکتر، آزمایش خون می‌دهیم، دکتر از آزمایش‌ها و جواب آزمایش‌ها می‌فهمد بیماری من چیه؟ همه‌ی ما می‌دانیم مهربان‌ترین آدم‌ها به ما مادرند، ولی مهر مادر دیدنی نیست، از حرکات مادر می‌فهمیم که مادر چه‌قدر مهربان است. چه کسی گفته ما هر چه را قبول می‌کنیم باید خودش را ببینیم؟ جاذبه‌ی زمین را همه قبول دارند، هیچ کس هم جاذبه را نمی‌بیند. یک چیزی نیست مثل آرد و آجر، آرد ذغال، گچ، آرد نخودچی، یک چیزی بگوییم ببین آن ذرّات با جاذبه است. نه، با هیچ عینک و دوربینی و هیچ کسی، با هیچ امکاناتی نمی‌تواند جاذبه را ببیند، فقط می‌گوید: «زمین جاذبه دارد»، می‌گوییم: «از کجا می‌گویی؟»، می‌گوید: «از اثر پی به مؤثّر بردم.»

قیامت هم همین‌طور است، ما هر شب می‌میریم، هر شب هم زنده می‌شویم، حالی‌مان نیست، «کما تنامون تموتون‏» (تفسیر الصافی، ج ‏4، ص 18): همین‌طور که می‌خوابید می‌میرید و همین‌طور که بیدار می‌شویم زنده می‌شویم. که باید خودش را ببینم. دیدنی‌های ما چند تاست، ندیدنی‌های ما چنده؟ این عالم یک خبرهایی در آن هست، این خبرها را اگر ازش غافل شویم باختیم. یک صلواتی بفرستید. اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم.

حالا یک چیزی که خودم هم در آن نقش داشتم، در جریانش بودم، همان را برایتان بگویم. بابای من نخ  و پشم و ابریشم این‌ها، عوامل تولید قالی را می‌فروخت. می‌دانید که این عوامل یک جایی اگر باشد نمناک باشد، سنگین می‌شود، مثلاً ده کیلو ابریشم در منطقه‌ی خشک باشد ده کیلو است، اگر یک جای نمناکی بگذارید، ده کیلو می‌شود یازده کیلو. برنج هم همین‌طور است، برنج مرطوب سنگین‌تر است. ابوی ما مریض شد و مریضی‌اش طول کشید. من گفتم: «چرا این‌قدر بابای من بد جان می‌کَنَد؟!» به سرم افتاد که نکند در این ابریشم و نخ و پشم، نمدار بوده فروخته حقّ‌النّاس بوده، مثلاً ده کیلو را، ده کیلو و صد گرم فروخته، حقّ‌النّاس به گردنش هست، الآن جان کندنش سخت شده. این به ذهنم آمد به عنوان یک طلبه‌ی جوان. کاشان بودم و بلند شدم رفتم قم و پهلوی یکی از علما و گفتم: «بابای من مریض شده، مرضش طول کشید، حالا جان کندنش هم سخت است، به سرم افتاده که شاید بابای من مدیون مردم است، به مردم بدهکار است. شما یک مبلغی احتیاطاً از من بگیر که اگر حقّ و ناحقّی شده، بابای من بدهکار کسی نباشد.» این کار را کردیم و جمکرانی هم رفتیم و توسّلی و آمدیم خانه، کاشان. قم و کاشان هم یک ساعت راه است. تا وارد شدم، مادر من گفت: «محسن»، گفتم: «بله»، گفت: «رفته بودی قم؟»، من به احدی نگفتم، گفتم: «بله»، گفت: «رفتی در خانه‌ی آیت الله فلان؟»، گفتم: «بله»، گفت: «رفتی گفتی که بابای من ابریشم‌هایش تر بوده؟»، گفتم: «ننه چی می‌گی تو؟! این حرف‌ها چی هست می‌زنی؟!»، گفت: «من خوابیده بودم، خواب دیدم بابای تو یک چوب دست گرفته، می‌زند بهت، چه جور عصبانی است و دارد با چوب تو را می‌زند و می‌گوید محسن رفته قم، پهلوی آیت الله فلان، گفته نخ‌هایی که بابایم فروخته تر بوده، سنگین بوده، حقّ‌النّاس بوده، آبروی من را برده، من کِی لقمه‌ی حرام خوردم؟ من کِی چیز تر فروختم؟ این چه غلطی است محسن کرده؟»، محسن مراد منم. ببینید این اتّصالات را شما چه‌طور می‌خواهید ببینید که می‌گویید تا تا نبینم قبول نمی‌کنم.

2- نمونه‌های معاد در زندگی دنیا

هر کسی در عمرش یک صحنه‌هایی پیش می‌آید که برایش شاهد است که عجب، درست است، همین بود. امام فرمود: «اگر می‌خواهید قیامت را باور کنید، نگاه به درخت‌ها کنید، درخت‌ها پاییز برگ‌هایش می‌ریزد، دومرتبه بهار سبز می‌شود، همان‌طور که برگ‌هایش سبز می‌شود شما زنده می‌شوید، همان‌طور که برگ‌هایش می‌ریزد شما می‌میرید.» معاد را از ریزش برگ‌ها می‌توانید بفهمید.

ما یک درخت انگور را قلم قلم می‌کنی، قدّ نصف قلم مداد، هر تکّه‌اش را هر جا بکاری، همان یک قلم چند سانتی‌متری شاخه، می‌شود یک درخت انگور کامل. منتها ایمان به قیامت، غیر علم به قیامت است. اصلاً علم، این‌هایی که شما در دانشگاه‌ها می‌خوانید، این‌ها علم است، یقین نیست. من فرق بین علم و یقین را هم برایتان بگویم، علم چیه، یقین چیه؟ سؤال- آیا مرده گاز می‌گیرد؟ نه، هیچ کس شک ندارد، مرده دندان نمی‌گیرد، گاز نمی‌گیرد. لگد می‌زند؟ نه. نیشگون می‌گیرد؟ نه. می‌گوییم خب پس ببینید مرده نه گاز می‎گیرد، نه لگد می‌زند، نه نیشگون می‌گیرد. امشب در این اتاق پهلوی یک مرده بخواب تا صبح. می‌ترسد. علم داریم که مرده کار ندارد هان، ولی این علم باور نشده، یقین ندارد، با این‌که می‌دانیم علم داریم کاری به ما ندارد، ولی باز هم می‌ترسیم.

حرم امام رضا جوانی را دیدم، هی می‌رود برمی‌گردد، می‌رود برمی‌گردد، گریه می‌کند. گریه‌ها و حرکت او حواس مرا پرت کرد. گفتم: «جوان بیا، مشکلی داری؟»، گفت: «بله»، گفتم: «من می‌توانم حل کنم؟»، گفت: «گناهانی کردم که رویم نمی‌شود بروم داخل حرم، حالا رویم نمی‌شود وارد حرم بشوم، هی می‌خواهم بروم داخل حرم، خجالت می‌کشم.»، این جوان خواب از سرش رفته، این را یقین می‌گویند.

یک روز حضرت نماز صبح را خواند در مسجد، نگاهش به یک جوانی خورد، گفت: «جوان چه‌طوری؟ حالت چه‌طوره؟»، گفت: «یقین دارم، بالاتر از علم، به باور رسیدم.»، گفت: «یعنی چی؟»، گفت: «دیشب رفتم بخوابم، یاد خلاف‌ها کردم، خوابم نبرده.» حضرت فرمود: «راست می‌گویی، اگر کسی خواب از سرش رفت، معلوم می‌شود یقین دارد.» آن کسی که دزدی می‌کند، آن کسی که اختلاس می‌کند، می‌داند قیامت است…

3- یاد قیامت کارساز است، نه علم به قیامت

و لذا دو تا آیه در قرآن داریم: «لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ» (غافر/ 27)، یک آیه داریم: «نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ» (ص/ 26)، این‌ها کدش فرق می‌کند. «لا یُؤْمِنُ بِیَوْمِ الْحِسابِ» یعنی قیامت را قبول ندارد، ایمان به قیامت ندارد. «نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»، یعنی قیامت را قبول دارد، فراموش می‌کند. ما خیلی‌ها ایمان و قیامت را قبول داریم، امّا باورمان نیامده، اگر باورت آمده چرا کلاهبرداری کردی؟

توجّه به معاد. یک روایت داریم  که: «خداوند هر چیزی را به یک افرادی می‌دهد، امّا یقین را هر همه کس نمی‌دهد.» مثلاً حج را، خیلی‌ها می‌روند مکّه، پول خیلی‌ پولدارند، خانه دارند، همسر دارند، بچّه دارند، ماشین دارند، مزرعه دارند، این‌ها را خدا به افراد می‌دهد، امّا یقین را به هر کسی نمی‌دهد، یقین یعنی باور. ما یک نسلی را می‌خواهیم در آموزش و پرورش و دانشگاه با یقین تربیت کنیم، باید اوّل خودمان یقین داشته باشیم، یقین.

شبهات راجع به قیامت را حل کنید، اگر شبهه‌ای دارید.

سؤال- آیا ما وقتی مردیم، دفنمان کردند زیر خاک پوسیدیم، بعد هم تراکتور آمد ذرّات پوسیده را زیر و رو کرد، باد هم آمد ذرّات خاک پوسیده شده را پخش کرد، این ذرّات پخش شده چه‌طور جمع می‌شود؟ این الفبای معاد است. آی مُرد، زیر خاکش کردیم، پوسید، رفت. شما به چه دلیل می‌گویی این ذرّات پوسیده دومرتبه قیامت جمع می‌شود؟ اوّلین سؤال بچّه‌ها ممکن است باشد.

جواب- شما مَشک دوغ را دیدید؟ چربی در همه‌ی مشک پخش است. مشک را پر از دوغ می‌کنند، چربی هم در همه‌ی دوغ هست. محکم مشک را می‌زنند، سفت که مدّتی زدی، ذرّات چربی که پخش هست در مشک، همه یک جا جمع می‌شود، چربی‌ها می‌آید رو، دوغش می‌رود ته. ذرّات چربی در همه‌‌ی دوغ پخش است، امّا شما تکانش که دادی، چربی‌ها از دوغ جدا می‌شود. خدا می‌گوید من قیامت را این‌طور انجام می‌دهم، «إِذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ؟»، «زِلْزالَها» (زلزال/ 1)، تو مشک را زدی چربی‌هایش جدا شد، من کره‌ی زمین را می‌زنم استخوان پوسیده‌های شما، ذرّاتش، هر جا هست جدا می‌شود. الآن شما که اینجا هستی، از ذرّات خاک پخش شده هستی، من هم همین‌طور. ما از یک تک سلّولیم، از یک تک سلّول. این تک سلّول از ذرّات خاک هست، گندم فلان استان، سبزی فلان استان، برنج فلان استان، میوه‌ی فلان استان، از ذرّات خاک پخش شده از طریق غذا شدیم ما، یعنی ذرّات خاک پخش شده‌ی استان و استان و استان و استان و استان‌های مختلف، ذرّات خاک پخش شده‌اش شد تک سلّول، شد مواّد غذایی زمین، موادّ غذایی زمین هم شد تک سلّول، شدیم ما. الآن هم که ما اینجا نشستیم، از ذرّات خاک پخش شده هستیم.

بنده خدایی را دیدم که دارد به گچ‌های خانه‌اش دعا می‌کند، می‌گفت: «خدایا سایه‌ی این گچ‌ها را از سر ما کم نکن!»، به او گفتم: «این چه دعایی هست که می‌کنی؟!»، گفت: «این خانه‌ای که من ساختم، هر آجرش را از یک کسی قرض کردم. اگر این گچ‌ها، آجرها را به هم نچسبانند، آجر می‌رود پهلوی صاحبش، من می‌شوم بی‌خانه.»

4- گردآمدن ذرات پخش‌شده در خاک، در قیامت

ما الآن از ذرّات خاک پخش شده هستیم. مشکل چیه؟ از ذرّات خاک پخش شده. مگر این شیری که الآن خوردی، تبدیل به خون نمی‌شود؟ کسی که بدنش مجروح است، خون از بدنش می‌آید، دو، سه تا لیوان شیر به او می‌دهند، این شیر جای خون را پر می‌کند، خون‌سازی در هر بدن ما هست. چه‌طور از هم جدا می‌شود؟ شما یک لقمه نان می‌خوری، چه جور از هم جدا می‌شود؟ یک لقمه‌ی نان چی می‌شود؟ اشک است، دندان است، مو هست، خون است، گوشت است، چربی است، استخوان است. یعنی یک لقمه‌ی نان می‌خوری، تبدیل به سی، چهل رقم غذا می‌شود.

مشکل چی چی هست؟ قرآن هی معاد را زیاد مطرح کرده، ایمان به مبدأ و معاد اگر نباشد، تعلیم و تربیت لنگ است. قرآن به کم‌فروش‌ها می‌گوید: چرا کم‌فروشی می‌کنی؟ «أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ. لِیَوْمٍ عَظیمٍ» (مطفّفین/ 4 و 5)، شما فکر نمی‌کنید که خدا شما را زنده خواهد کرد، باید حساب و کتاب پس بدهید؟ شما مشک دوغ را می‌زنی، چربی‌ها یک جا جمع می‌شود، خدا می‌گوید من زمین را می‌زنم، استخوان پوسیده‌ها هر جا هست، یک جا جمع می‌شود.

پس چرا بعضی قبول ندارند؟ می‌خواهند در روند، «یُریدُ الْإِنْسانُ»، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «یُریدُ الْإِنْسانُ»: یعنی انسان اراده دارد، تصمیم دارد؛ «لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» (قیامه/ 5): بشکند جلوی خودش را. مثلاً می‌گوییم: «آقا پایت را در زمین مردم نگذار»، می‌گوید: «از کجایش آورده؟!»، این‌که می‌گوید از کجایش آورده یعنی چه؟ یعنی بگذارید من بروم از داخل زمین مردم. به طرف، آقا غیبتش را نکن. این اصلاً غیبت ندارد، می‌گوید غیبت ندارد، تا زبانش باز شود هر چه می‌خواهد بگوید، بگوید. از کجایش آورده؟ یعنی هر جا می‌خواهم بروم، بروم. قرآن می‌گوید علّتی که یک عدّه معاد را قبول ندارند، می‌خواهند پا جلو …

5- دوری خداوند از کار عبث و بیهوده

اگر قیامت نباشد کار خدا حکیمانه نیست. چه‌طور؟ ما اوّل خاک بودیم، این موادّ غذایی خاک شد چی شد؟ میوه و سبزی و گوشت و حبوبات و این‌ها. پس از موادّ غذایی خاک، میوه‌ها تولید شد. میوه تبدیل شد به یک تک سلّول و اسپرم. این تک سلّول هم منتقل شد به رحم مادر، شد نطقه، علقه، مضغه، قدم به قدم، هر چند صباحی تغییر پیدا کرد، تا بالأخره شد یک نوزاد کامل. نوزاد هم آمد، شد نوجوان و شد جوان و شد انسان کامل. تا شد یک آدم سی، چهل ساله، دارای یک تخصّص و علم. بعد که به اینجا رسید، کمرش خم می‌شود، چشمش عینکی می‌شود، پایش ضعف دارد، خلقش تنگ می‌شود، صورتش چین می‌خورد، هی یک ذرّه یک ذرّه افت می‌کند، افت افت افت تا می‌میرد. زیر خاکش می‌کنند، بعد از مدّتی دومرتبه خاک می‌شود. سؤال ما این است: اگر بناست بمیریم خاک بشویم، مگر اوّلش خاک نبودیم؟! مگر اوّلش خاک نبودیم؟! چرا خدا ما را از خاک، موادّ غذایی ساخت؛ از موادّ غذایی، نطفه ساخت؛ از نطفه، نوجوان ساخت؛ نوجوان، جوان؛ جوان، کامل؛ دو‌مرتبه انسان کامل را مرگش بدهیم، زیر خاکش کنیم، بپوسد، خاک بشود. خب مگر اوّلش خاک نبودیم؟ قرآن می‌گوید: «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟» (مؤمنون/ 115)، شما فکر می‌کنید من شما را بازی درآوردم. یک کوزه‌گر مست حاضر است کوزه را بشکند، دومرتبه خاکش را گِل کند، باز کوزه درست کند، باز بشکند، باز کوزه درست کند؟ اگر قیامت نباشد، معلوم می‌شود کار خدا نعوذ بالله از یک کوزه‌گر مست هم ضعیف‌تر است، یعنی هیچ کوزه‌گر مستی حاضر نیست ساخت خودش را خراب کند، ولی خدا این کار را می‌کند. از خاک موادّ غذایی، نطفه، علقه، مضغه، انسان، نوجوان، جوان، پیر، مردن، خلاص، دومرتبه خاک می‌شود. اگر بناست خاک بشویم، مگر اوّلش خاک نبودیم؟ «أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً؟»

نمونه‌هایی هم در تاریخ هست، یک نمونه آورده اصحاب کهف در قرآن. چند تا جوانمرد بودند در یک منطقه‌ی انحرافی، گفتند: «ما دینمان را از دست می‌دهیم. بیا از خیر شهر و منطقه و رفاه شهر بگذریم، برویم در بیابان‌ها، یک غاری پیدا کنیم، یک لانه‌ای پیدا کنیم، زندگی کنیم که این منطقه ما را بی‌دین نکند، با این طاغوتی که در این منطقه هست، با این مَنِشی که در این منطقه هست، ما دینمان را ازدست می‌دهیم.» اصحاب کهف در یک غار رفتند، فیلمش را هم تلویزیون نشان داد. خداوند سیصد و نه سال خواب را بر این‌ها مسلّط کرد، رفتند خوابیدند، سیصد و نه سال یکجا خوابیدند، بعد بیدار می‌شوند. قصّه‌اش را نقل کرده، آخرش می‌گوید که قیامت هم همین‌طور است. در قرآن کلمه‌ی «کَذلِکَ» زیاد است، «کَذلِکَ الْخُرُوجُ» (ق/ 11)، «کَذلِکَ النُّشُورُ» (فاطر/ 9)، «کَذلِکَ نَجْزِی» (انعام/ 84، اعراف/ 40 و 41 و 152 و …)، یعنی این صحنه را ببین، آنجا هم مثل اینجاست. بچّه بودم، به بابایم گفتم که: «بابا، برویم چراغانی»، گفت: «این لامپ را ببین»، گفتم: «خب این را دیدم.»، گفت: «آنجا هم هزار تاست مثل این.» همین‌طور که اینجا می‌خوابیم می‌میریم، همین‌طور که بیدار می‌شویم، زنده می‌شویم. ذرّات چربی در دوغ پخش هست، تکانش می‌دهی جدا می‌شود. یک دانه شاخه را زیر خاکش می‌کنی، یک درخت کامل می‌شود.

چرا خدا در دنیا خدا حساب و جواب نمی‌دهد؟ این را یک شب گفتیم. در دنیا جای جزا نیست، من اگر بر سر یک مظلومی زدم، دستم فلج شد رفتم خانه، تمام بستگان من غصّه می‌خورند، در حالی که بستگان من گناهی نکردند، من بر سر مظلوم زدم، دست من باید خشک بشود و فلج بشود، ولی چون دنیا دار سرایت است، یعنی غصّه‌ی من به دیگران هم سرایت می‌کند. اگر خدا در دنیا هر بدی را جزا بدهد، افرادی هم که گناهکار نبودند، پاسوز می‌شوند. تو زدی بر سر مظلوم، فلج شدی، خب غصّه‌ی تو شامل من هم می‌شود، دنیا دار سرایت است. هفت، هشت تا جواب داشته، یک شب این را گفتم، دیگر حالا تکرار نمی‌کنم.

6- لزوم پاسخ‌گویی به شبهات دینی نسل نو

شبهات را باید جواب داد. قرآن هم گفته سؤال داری، من جواب می‌دهم: «آیاتٌ لِلسَّائِلینَ» (یوسف/ 7)، یعنی هر سؤالی داری من جواب شما را می‌دهم.

اگر سؤالی هست، باید حل کنید. با بچّه‌ها باید رفیق بشوید، یعنی بچّه باید حرف‌هایش را به شما بزند بدون ترس، بدون ترس حرف‌هایش را بزند.

معاد. حدود هزار آیه راجع به معاد در قرآن هست، هزار آیه. من اگر بدانم که این بچّه‌ای که سر کلاس من نشسته امانت است، روز قیامت باید جوابگو باشم. اگر کم‌کاری کنم، بد درس بدهم، بی‌مطالعه درس بدهم، خیانت کردم، همه گیر است. «أَ لا یَظُنُّ أُولئِکَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ. لِیَوْمٍ عَظیمٍ» (مطفّفین/ 4 و 5)

اولیای خدا از معاد می‌ترسیدند، دعاهای امام (26:19). سؤال- مگر امام‌ها معصوم نیستند؟ چرا. اگر معصومند، چرا این‌قدر گریه می‌کنند؟ گریه مال گنهکار است، امامی که شما می‌گویید معصوم است، این همه مناجات و گریه برای چیه؟!

یک مثال. شما اگر با یک چراغ قوّه وارد یک سالن شدی، چیزی نمی‌بینی، چون چراغ قوّه نورش کم است، فوقش اگر یک ماشینی، بشکه‌ای، چیزی باشد می‌بینی. امّا اگر یک پروژکتور قوی، نور قوی انداختی، یک چوب سیگار هم باشد می‌بینی، ته سیگار هم باشد می‌بینی، پوست پرتقال هم باشد می‌بینی. یعنی هر چی نور بیش‌تر باشد، لغزش‌ها بیش‌تر دیده می‌شود. به ما بگویند: «شما جوانی، گناه کردی.» چه گناهی کردم؟! مگر کسی را کشتم؟! مگر از دیوار خانه‌ی کسی بالا رفتم؟! چون نور ایمان ما ضعیف است، فقط گناهان بزرگ پهلوی ما گناه است، امّا اگر نور ایمان زیاد شد، مثل پروژکتور شد، ته سیگار هم پهلوی ما پیداست. این مربوط به این هست که چه‌قدر خدا را حاضر بدانیم. آقا، سرفه کردن گناه است؟ نه، حتماً، هیچ کس، هیچ کس نگفته سرفه گناه است، امّا اگر بنده در تلویزیون سرفه کنم، اِه، اِه، اِه، اِه، اِه، اِه [صدای سرفه]، می‌گویم ببخشید. به کی گفتی ببخشید؟ مگر گناه کردی؟ گناه نکردم، امّا چون برای شما مقام قائلم، می‌گویم این دانشجو بود، سر کلاس من بود، چون برای شما ارزش قائلم، سرفه‌ای هم که گناه نیست، پهلویم گناه حساب می‌شود. در یک جلسه‌ای نشستی، می‌خواهی پایت را دراز کنی، از همه عذرخواهی می‌کنی، آقایان ببخشید، معذرت می‌خواهم، از همه عذرخواهی می‌کنی پایت را دراز می‌کنی. آقا پا دراز کردن که حرام نیست؟ حرام نیست ولی چون برای شما ارزش قائلم، چیزی را هم که حرام نیست، می‌بینم به نگاه حرام نگاهش می‌کنم، می‌گویم ببخشید، از همه ببخشید و عذرخواهی می‌کنم. ما اگر خدا را باور داشته باشیم جوری دیگری هستیم، دولت و ملّت ما، مردم ما.

بسیاری از گناهان به خاطر این هست که ایمان به قیامت نداریم، ته‌اش همین است. بعضی‌ها ایمان به خدا دارند، کلاس‌های ما را هم نخواندند. گروهی داشتند از کنار یک چادری عبور می‌کردند. خانم روستایی بود، چند تا گوساله و گاو و گوسفند و میش و این‌ها را داشت. به او گفتند: «خانم، یک خورده شیرت را به من بده، شیر گوسفندها را به من بده.»، گفت که: «این صاحب دارد، صاحبش راضی نیست»، گفت: «حالا که صاحبش نیست»، گفت: «عَینَ الله، (29:18) صاحبش خدا که هست. من کارگرم، هم بدون اجازه نمی‌توانم شیر بفروشم.»

بزرگ‌ترین امانت‌ها، انسان‌ها هستند. امانت‌های دیگر قالی است، طلاست، جمادات هست پهلوی شما امانت می‌گذارند، ولی آموزش و پرورش نسل نو را به شما امانت داده، کار، کار مهمّی هست. گاهی وقت‌ها یک حرفی، یک اثر می‌گذارد در یک تاریخ. من مرجع تقلید سراغ دارم، مرجع تقلید هست هان، مرجع مهمّی هم هست، می‌گوید من آن‌‌چه از دین دارم، مال دبیر فیزیکم هست. لازم نیست شما معلّم دینی باشی، یا امور تربیتی باشی، یا نمی‌دانم بسیجی و حزب‌اللهی باشی، هر کسی در رشته‌ی خودش می‌تواند امانتدار باشد. کار، کار مهمّی است.

خدا شهید رجائی را رحمت کند، گفت: «آقای قرائتی، تو قرائتی با همزه هستی، یا قرائتی با عین؟»، گفتم: «قرائت قرآن با همزه هست، قرائت با عین که نداریم.»، گفت: «چرا می‌گویی نداریم، «الْقارِعَهُ. مَا الْقارِعَه» (قارعه/ 1و 2)»، سوره‌ی قارعه «قَرَعَ» با عین هست، «قَرَءَ» با همزه یعنی خواندن، قرائت قرآن یعنی خواندن قرآن، «قَرَعَ» با عین یعنی صدا، «الْقارِعَهُ» یعنی یک صدایی، یعنی این نظام هستی با یک صدا پودر می‌شود، مثل که دیوار صوتی را می‌شکنند، شیشه‌ها می‌شکند، با یک صدا تمام هستی پودر می‌شود. بعد آقای شهید رجائی این جمله را گفت، گفت: «در یک مناجات داریم، هم «قَرَع» با عین در آن هست، هم رجائی اسم خودش» (خوب رجائی فامیل آقای رجائی بود دیگر)، گفت، «مناجات این است: «إلهی»، خدایا؛ «قَرَعَتُ»، «قَرَعَ» با عین یعنی کوبیدم. «إلهی قَرَعَتُ بَابَ فَضْلِکَ»: در خانه‌ی فضل تو را دارم می‌کوبم. «بِیَدِ»، «یَد» یعنی؟ دست. «بِیَدِ رَجائی»، با دست امیدم در خانه‌ی لطف تو را می‌کوبم. گفتم: «آقای رجائی، شما سوادت چه‌قدر است؟»، گفت: «من لیسانسم، امّا از این لیسانس‌ها نیستم که در خیابان راه می‌روم، ما با مرحوم مطهّری و بهشتی و این‌ها کتاب تفسیر داشتیم.»

7- خطر مغرورشدن به دانسته‌های اندک خود

قانع نباشید. «إذا قال الرجل أنا عالم فهو جاهل»، استاد ما به ما می‌گفت: «هر کس که گفت من دانشمندم، پیداست بی‌سواد است.» قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: همه‌تان با هم یک ذرّه سواد بیش‌تر ندارید، من آن آیه را می‌خوانم، دوست دارم یک عدّه‌ای که بلدید، بلند بگویید، «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ؟»، «قَلیلاً» (إسراء/ 85)،  با هم بگویید: «قَلیلاً»، آیه‌ی قرآن بود، یعنی همه‌تان با هم یک ذرّه سواد دارید. قانع نشوید، هفته‌ای یک کتاب مطالعه کنید، کتاب‌های مطهّری را ببینید. کلاس‌های همدیگر را یاد گیرید. درس‌های دانشگاه را بخوانید، ولی درس‌های دانشگاه حدّاکثر نیست، حدّاقل است، حدّاقل همین است که درس‌های دانشگاه را بخوانید، ولی خودتان را آماده کنید. شماره تلفن دو سه تا اسلام‌شناس را داشته باشید. با بچّه‌ها باید رفیق بشوید، خودمانی بشوید، حرف‌هایی که بچّه‌ها به پدر و مادرشان رویشان نمی‌شود بزنند، باید به معلّم بزنند. بلد نیستید، سر کلاس خیلی قشنگ بگویید بلد نیستم. علّامه طباطبایی، استاد شهید مطهّری بود، ترک بود، ترک‌ها هم وقتی فارسی حرف می‌زنند، بانمک حرف می‌زنند، شیرین است. علّامه طباطبایی تبریزی بود، ترک بود، از او سؤال کردند، ایشان فرمود که، با لحن ترکی من می‌گویم: «اگر بگویم نَمی‌دانم، اشکالی ندارد؟»، گفتند: «نه»، گفت: «نَمی‌دانم.» یعنی این نمی‌دانم علّامه طباطبایی از می‌دانم‌هایش اثر تربیتی‌اش بیش‌تر است. شاگرد شما بگوید چه‌قدر معلّم باصفاست.

جوان بودم، کلاس پاسخ به سؤالات درست کردم قبل از انقلاب بهبهان، به جوان‌ها گفتم: «می‌آیید می‌نشینید، سؤال دارید بگویید، من جواب بدهم.» فکر هم کردم که مثلاً حالا پنجاه تا، صد تا کتاب خواندم، لابد یک نیمه دانشمندی شدیم. جلسه جوان‌ها آمدند نشستند، یک جوان یک سؤال کرد، دیدم نمی‌دانم، گفتم: «این سؤال را نمی‌دانم.» یک نفر دیگر سؤال کرد، گفتم: «نمی‌دانم.» هر کس سؤال کرد، بلد نبودم، یعنی برای رضای خدا یکی از این‌ها را من جوابش را نداشتم. گفتم: «آقا ببخشید، من چند تا کتاب مطالعه کردم، فکر کردم باسواد شدم، حالا فهمیدم خیلی باقی دارم تا باسواد شوم. ولی همین جلسه برای من درس عبرتی بود که حالا حالاها باید مطالعه کنم.» خب با این جوان‌ها خداحافظی کردیم و رفتیم در خیابان. یک مقدار، یک صد متری، دویست متری که جلو رفتم، دیدم یکی می‌گوید: «آقای قرائتی، بیا.»، «شما اجازه می‌دهی ما دست شما را ببوسیم؟!»، خیلی خوشم آمد که به همه گفتی نمی‌دانم، ما لذّت بردیم از این استادی که راحت می‌گوید نمی‌دانم.» امیدوارم که از معلّمینی باشید رجائی‌ها، باهنرها، معلّمینی باشید که هم باسواد باشید، هم باکمال باشید، هم با مردم رفیق باشید، نسل نو مرید شما باشند، سر کلاس شما چند سالی بیش‌تر نمی‌شوند، ولی خصلت‌ها و اخلاق شما در روح بچّه قرن‌ها اثر می‌گذارد.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

اصول عقایدتوحیددرسهایی از قرآنشبههشبهه افکنیغیبقرائتیقیامتمعاد
Comments (0)
Add Comment