گفتگوهای بهشتیان و دوزخیان در قیامت (1)

موضوع: گفتگوهای بهشتیان و دوزخیان در قیامت (1)

تاریخ پخش: 05/01/1403

عناوین:

1- درخواست نور از بهشتیان در قیامت

2- ماجرای خروج حضرت آدم از بهشت

3- خطر همرنگ‌شدن با جماعت ناصالح

4- سه رقم جوان: قالب‌پذیر، قالب‌شکن، قالب‌ساز

5- خاطره‌ای از نماز یک نوجوان در سفر

6- نقش عزم و اراده در تصمیم‌های مهم زندگی

7- گفتگوهای دوزخیان با یکدیگر

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم

الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحث ما درباره‌ی صحنه‌هایی از قیامت است، بتوانیم ماه رمضان امسال هر جلسه‌ای ده، بیست دقیقه ما صحنه‌هایی از قیامت را مطرح کنیم، خیلی اثر سازنده دارد. ما اگر بدانیم که این خانه صاحب و حساب دارد، یک جور عمل می‌کنیم. آقا، دوربین نشان داد، مچت را لب در می‌گیرند، بازرسی هست، این خانه صاحب و حساب دارد، پس نمی‌توانیم هر کاری دلمان خواست بکنیم، هر حرفی بزنیم، هر کجا می‌خواهیم برویم، هر چی می‌خواهیم بگوییم، نیست. امّا اگر ببینیم نه، خانه صاحب ندارد، جرقه‌ای از خورشید جدا شد، در فضا تاب خورد، پوستش سرد شد، مغزش هم هنوز داغ است زمین، بعد پستی‌ها و بلندی‌ها چنین و چنان پیدا شد، حساب و کتابی در کار نیست. مثل سیلی که می‌آید، سنگ‌های رودخانه را از یک منطقه می‌برد یک منطقه‌ی دیگر، حساب و کتاب ندارد. سیلی آمد، آب‌ها فشار پیدا کرد، سنگ‌ها را هل داد، حساب و کتاب ندارد. این خانه صاحب و حساب دارد، یا ندارد؟ این را روشن کنید. اگر صاحب و حساب دارد می‌توانیم بگوییم: «آقا تو مسئولی». می‌گوید: «خب، صاحبم کیه؟»، می‌گوییم: «خدا، قیامت». امّا اگر خانه صاحب و حساب ندارد، به چه کسی بگوییم مسئولید، مسئول کی هست؟ آخر «مسئول» اسم مفعول است، اسم مفعول، اسم فاعل می‌خواهد، من مسئولم، صاحب من کیه؟ در این برنامه امشب ببینیم به کجا کشیده می‌شویم؟

چند گروه هستند:

1- خوب‌ها با خوب‌ها چه می‌گویند؟ توضیح می‌دهم.

2- بدها با بدها چی می‌گویند؟

3- خوب‌ها با بدها.

4- بدها با خوب‌ها.

1- درخواست نور از بهشتیان در قیامت

پس یک بار: خوب‌ها با خوب‌ها – بدها با؟ بدها- خوب‌ها با بدها؟- بدها با خوب‌ها. خوب‌ها با ملائکه، خوب‌ها با شیطان، این‌ها همه‌اش گفت‌وگوهای قیامت است، «مَشاهد القیامه». حالا اوّلی‌اش کدام بود؟ خوب‌ها با خوب‌ها. افرادی هستند خوبند، گاهی وقت‌ها می‌گویند ما اینجا کم آوردیم، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «انْظُرُونا» (حدید/ 13): نظر کنید به ما، یک نگاهی به ما کنید. «نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ» (حدید/ 13): از نور شما اقتباس کنیم. شما در فضای نور هستید، ما ظلمت هستیم، رویتان را برگردانید ما از فضای نور شما استفاده کنیم. «قیلَ ارْجِعُوا وَراءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً» (حدید/ 13): به این‌ها گفته می‌شود: «ارْجِعُوا»، «ارْجِعُوا» یعنی برگردید به دنیا، «فَالْتَمِسُوا نُوراً»: از دنیا نور بگیرید، اینجا نور به کسی قرض نمی‌دهند.

این‌ها به هم می‌گویند: «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ؟» (حدید/ 14)، من قرآن می‌خوانم، ولی شما خیلی کلمات قرآن را می‌فهمید، «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ؟»، «مَعَکُمْ» یعنی چی؟ ما با شما نبودیم؟ در یک دانشگاه بودیم، در یک مزرعه و کارخانه و بازار و پاساژ و شهر و روستا بودیم، «أَ لَمْ نَکُنْ مَعَکُمْ؟»: با هم نبودیم؟ می‌گویند: چرا، با هم بودیم، امّا شما تصمیم نمی‌توانستید بگیرید. هی منّ و من کردید، خواستگار آمد، هی گفتید باشد لیسانسش را بگیرد، باشد فوق لیسانسش را بگیرد. بابا، این تشنه‌اش هست، یک کسی که تشنه‌اش هست، می‌گوید آب. بگویم شما آب می‌خواهید؟ ان‌شاءالله بعد از لیسانس آبت می‌دهم. این الآن تشنه‌اش هست، ازدواج لیسانس سرش نمی‌شود، ازدواج مثل عطش است، یک کسی که عطش دارد، نمی‌شود گفت آقا شما لیسانس گرفتی؟ بعد از لیسانس آبت می‌دهم. خواستگارها را رد کردید، دامادها را رد کردید، می‌خواستی بروی مکّه، سال‌ها واجب‌الحج بودی نرفتی منّ و من کردی، «تَرَبَّصْتُمْ» (حدید/ 14)، کلمه‌ی «تَرَبُّص» در قرآن آمده، می‌گوید تصمیم نتوانستید بگیرید. یک کاری که حق است، تصمیم بگیرید.

2- ماجرای خروج حضرت آدم از بهشت

به حضرت آدم گفتند هر چه می‌خواهی بخور، «کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما» (بقره/ 35)، «حَیْثُ شِئْتُما» یعنی هر چی دوست داری بخور؛ «وَ لا تَقْرَبا هذِهِ الشَّجَرَهَ» (بقره/ 35)، ولی این یکی را نخور، آدم هم اتّفاقاً همان یکی را خورد. از باغی که بود بیرونش کردند و ما هم نسل و همه بدبخت شدیم، بیرونمان کردند. به آدم می‌گوییم: «آدم، چرا خوردی؟! تو که همه چیزی جلویت باز بود؟! «کُلا مِنْها رَغَداً حَیْثُ شِئْتُما»، آیه‌ی قرآن است، هر چی دلت می‌خواهد بخورید؛ «وَ لا تَقْرَبا»، این یکی را نزدیکش نروید. همین یکی را خوردند و بیرونش کردند و ما هم بدبخت شدیم و می‌گوییم: «آدم چرا خوردی؟!»، می‌گوید: «مشکلش در خودش بود، «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً» (طه/ 115)»، ترجمه‌اش را فهمیدید؟ «لَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْماً»، یعنی چی؟ آدم عزم نداشت، یعنی نتوانست اراده بگیرد. بابا، این حرف گناه است نکن، با این رفیق بشوی بد است، تصمیم باید بگیری. گاهی وقت‌ها انسان مشکلی که دارد نمی‌تواند تصمیم بگیرد، شل است.

برای شل و سفتی یک مثال بزنم. این‌ها قابل گفتن هست سر کلاس. سه رقم نوجوان و جوان داریم، ما سه رقم آدم داریم: بعضی آدم‌ها مثل آب شلند، آب که شل هست، در هر ظرفی شکل همان ظرف درمی‌آید، هوا شل است، در هر طرفی شکل همان ظرف درمی‌آید. شعرش هم این است، می‌گوید: «خواهی نشوی رسوا؟»، «همرنگ جماعت شو». شعر چرندیه، بیخودیه، بسیار حرف بیخودی است. همرنگ جماعت شو، یعنی هر جوری زدن، ما هم برقصیم؟ حالا اگر یک کشتی صد تا مسافر دارد، نقص فنّی پیدا کرد، کشتی غرق شد، نود و هشت تا از این مسافرها شنا بلد نبودند غرق شدند، دو تایشان شنا بلد بودند، بگویند داداش، ما صد تا بودیم، نود و هشت تا شنا بلد نبودند غرق شدند، ما دو تا هم بیاییم غرق شویم، خواهی نشوی رسوا. حرف منطقی نیست، همرنگ جماعت که دلیل بر این نیست که جماعت درست باشد.

3- خطر همرنگ‌شدن با جماعت ناصالح

قرآن یک آیه دارد برای «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو»، من یک کلمه از آیه را می‌خوانم، امیدوارم چند تا بلد باشید. «کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْـ؟»، بگویید بلند: «خائِضینَ» (مدّثّر/ 45). روز قیامت بهشتی‌ها و جهنّمی‌ها در گفت‌وگوهایشان یکی‌اش این است، می‌گوید: «ما سَلَکَکُمْ فی‏ سَقَرَ؟» (مدّثّر/ 42)، چه‌طور شما اهل «سَقَر» و جهنّم شدید؟ می‌گویند به چهار دلیل ما جهنّمی شدیم:

1- «لَمْ نَکُ مِنَ الْمُصَلِّینَ» (مدّثّر/ 43)، ما نماز نمی‌خواندیم.

2- «وَ لَمْ نَکُ نُطْعِمُ الْمِسْکینَ» (مدّثّر/ 44)، به گرسنه‌ها هم سر نمی‌زدیم.

3- «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» (مدّثّر/ 45)، با هر سازی می‌رقصیدیم. خواهی نشوی رسوا.

4- «وَ کُنَّا نُکَذِّبُ بِیَوْمِ الدِّینِ (مدّثّر/ 46)، قیامت را هم باور نداشتیم. ما همرنگ جماعت حق نداریم، همرنگ هیچ کس حق نداریم بشویم. رابطه‌ی مان با هر کسی باید رابطه‌مان باشد با ملحفه و پتو، رابطه‌ی ملحفه و پتو چیه؟ با یک سنجاق به هم وصل می‌شود، با یک سنجاق هم از جدا می‌شود. در معده‌ی کسی هضم نشوید. این خطّ سیاسی است، این انتخابات است، این رئیس جمهور است، وکیل است، وزیر است، سفیر است، هر کی هست، رنگی نشوید. اصلاً معلّم اگر خواسته باشد موفّق باشد نباید رنگی بشود. من دو تا حدیث بخوانم برای رنگی نشدن معلّم، این‌که می‌گویم معلّم، اساتید دانشگاه را هم می‌گویم، طلبه‌ها را هم می‌گویم، معلّمین آموزش و پرورش را هم می‌گویم، دانشگاه فرهنگیان را می‌گویم، همه‌ی کسانی که دستی به تعلیم دارند، معلّم موفّق کسی است که رنگی نشود. دو نمونه بیاورم. روزی که حضرت رسول صلّی الله  علیه و آله و سلّم از مکّه آمدن مدینه، آن زمان خطّ سیاسی نبود، ولی خطّ قبیله‌بازی بود، ریختند دور شتر پیغمبر که: «یا رسول الله، شما روز اوّلت هست که وارد مدینه شدی، بیا مهمان فامیل ما باشد، بیا در قبیله‌ی ما، قبیله‌ی ما افتخار داشته باشد که روز اوّل هجرت از شما پذیرایی کرد.» پیغمبر دید این می‌گوید برویم، برویم. شتری داشت، سوار شتر بود، افسار شتر را هی می‌کشیدند، بیا خانه‌ی ما، بیا خانه‌ی ما، بیا خانه‌ی ما. فرمود: «بروید، همه‌تان بروید کنار، هر جا شتر خوابید.»، این «هر جا شتر خوابید»، یعنی ای اساتیدی که می‌خواهید کار فرهنگی بکنید، رنگی اگر بشوید، می‌گویند: «قرائتی در خطّ کیه، گوش به حرفش نمی‌دهند، طرفدار کیه، مخالفین خاموش می‌کنند تلویزیون را». یک کسی از من پرسید: «ما نفهمیدیم تو در چه خطّی هستی؟»، گفتم: «من؟ تو خطّ گربه!»، گفت: «یعنی چه؟!»، گفتم: «گربه در همه‌ی خانه‌ها می‌رود، امّا عضو هیچ خانواده‌ای نیست.» نمی‌خواهی؟ بگو در خطّ خورشید، خورشید به همه‌ی خانه‌ها می‌تابد، امّا ملک کسی نیست. معلّم نباید شاگردش احساس کند که این را یک شامش دادند، یک سوری، یک هدیه‌ای به او دادند، یک وعده‌ای به او دادند، این هم جهت‌گیری می‌کند، رنگی نباید بشوید. این یک نمونه. نکته‌ی مهمّی بود که گفتم هان، کسی که کار فرهنگی می‌خواهد بکند با عقاید و افکار، نباید رنگی باشد، رنگی باشد، رنگ‌های دیگر پس می‌زنند.

دو، نهج‌البلاغه سه قسمت است، حالا فرض کنید قرآن نهج‌البلاغه هست. یک سوّم اوّلش، این یک سوّم اوّلش خطبه است، خطبه یعنی بیان حقایق، معارف، عقاید. وسطش نامه به استاندارهاست که ای استاندارد همچین کن، همچین کن، همچین نکن، همچین نکن، نامه‌ها به حکومت‌ها، یعنی سیاسی است. قسمت آخرش نصیحت است، کلمات حکیمانه است، کلمات قصار امیرالمؤمنین است. پس چی شد؟ خطبه‌ها، نامه‌ها، توصیه‌ها. این نامه‌ها، هفتاد و هفت تا نامه هست. نامه‌ی بیست و پنجش به مسئول زکات است، می‌گوید تو که می‌روی زکات بگیری، فرم زکات گرفتن چه جوری باشد، چون گدایی هم روان‌شناسی می‌خواهد، هر گدایی نمی‌تواند پول جمع کند. یک گدا دم تالار عروسی وایمیستد، همه ماتیک زده، آرایش کرده، می‌گوید: «مبارک باشه، من هم دختر دم بخت دارم، مبارکتان باشه»، همه با دسته‌گل و آرایش‌کرده و لباس شیک، کلّی پول می‌گیرد. یک گدای دیگر بلد نیستی کجا گدایی کند، می‌رود دم دفتر طلاق وایمیستد، دارند فحش به هم می‌دهند، می‌رود می‌گوید: «بده در راه رضای خدا»، برو گمشو تو دیگه حوصله داری. گدایی روان‌شناسی می‌خواهد، کجا گدایی کنیم که بتوانیم پول جمع کنیم؟

4- سه رقم جوان: قالب‌پذیر، قالب‌شکن، قالب‌ساز

ما سه رقم جوان داریم:

– یک جوان‌ها شلند، مثل هوا و آب، آدم‌های شل در هر ظرفی شکل همان درمی‌آیند، آیه‌اش هم این است: «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» (مدّثّر/ 45)، یعنی ما شل بودیم، هر جوری زدند رقصیدیم، برو برویم، برویم، این فیلم را ببین، ببینیم، این تلفن را بگیر، این … هر جوری خط به ما می‌دهند، خودمان … قالب‌پذیریم، قالب‌ساز نیستیم، این یک گروه.

– یک گروهی هستند شل نیستند، سفتند، اصحاب کهف، در قرآن سوره‌ی کهف آمده، اصحاب کهف فیلمش را هم تلویزیون جمهوری اسلامی نشان داد که چند تا جوانمرد در یک منطقه‌ای گیر کردند، خداپرستان اذیت می‌شدند. گفتند: «ما اگر در این منطقه زندگی کنیم، دینمان را از دست می‌دهیم، بیایید برویم از این شهر و رفاه شهر و زیبایی‌ها و جلوه‌های شهر بگذریم برویم در بیابان، یک کوهی، غاری پیدا کنیم، آنجا زندگی کنیم، دینمان را حفظ کنیم.» چند تا جوان بلند شدند رفتند آنجا، خداوند هم بر این‌ها یک خوابی مسلّط کرد و قصّه‌اش در قرآن آمده. یعنی حاضر است از شهر و رفاه شهر بگذرد، در غار زندگی کند، ولی دینش را حفظ کند. من اگر با این بنشینم، فاسد می‌شوم، این فیلم را ببینم خراب می‌شوم.

– بعضی جوان‌ها هستند جامعه را عوض می‌کنند. «فَتًى»، قرآن بخوانم، «فَتًى» (انبیاء/ 60)، یک جوانمردی بود؛ «یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ» (انبیاء/ 60)، ابراهیم جامعه را عوض کرد.

پس ببینید گاهی جامعه عوضت می‎کند، شلی، آبی. گاهی جامعه عوضت نمی‌کند، اصحاب کهفی. گاهی تو جامعه را عوض می‌کنی، این ابراهیمی، امامی. ما هم می‌توانیم هر جا نقش‌آفرین باشیم، نقشتان را هم خودتان تعیین کنید.

5- خاطره‌ای از نماز یک نوجوان در سفر

از خاطرات چهل و چند ساله‌ی تلویزیون ما، گاه و بی‌گاه بعضی خاطرات را می‌گویم، چون یک عدّه شنیدند، یک عدّه نشنیدند. ما در ستاد اقامه‌ی نماز گفتیم: «شیرین‌ترین نمازی که در عمرتان خواندید، برای ما در چند سطر بنوسید.» چند تا گونی نامه آمد و عدّه‌ای از آموزش و پرورشی‌ها آمدند کمک و نامه‌ها را خواندند. در نامه‌ها یک تکّه‌های خوبی بود. یکی از این تکّه‌ها را برایتان می‌گویم، شما هم برای بچّه‌ها خواستید بگویید، بگویید. دختری هستم یازده ساله، در نامه نوشته بود، شیرین‌ترین نمازم را برای شما می‌نویسم. با پدرم، با اتوبوس مسافرت می‌کردیم. من نگاه کردم دیدم خورشید غروب می‌کند، گفتم: «بابا»، گفت: «بله»، «من نماز نخواندم!»، «خب باید می‌خواندی، اینجا در بیابان که راننده نگه نمی‌دارد»، گفت: «برو بهش بگو نگه داره»، گفت: «نگه نمی‌داره»، گفت: «خودم می‌روم می‌گویم.»، گفت :«نگه نمی‌دارد»، گفت: «پولش بده، بگو آقا این پول را بگیر، پنج دقیقه وایستا»، آخرش از بس که اصرار کردم، پدرم عصبانی شد، گفت: «چشمت کور، باید بخوانی، تو حالا نخواندی، می‌خواهی اتوبوس را در جادّه نگه داری، مردم حرف می‌زنند، راننده نگه نمی‌دارد.» می‌گفت: «وقتی پدرم عصبانی شد، گفتم پدر جان، می‌شود شما امروز تصمیمی نگیری، بگذاری من تصمیم بگیرم، یک دختر یازده ساله هستم، می‌خواهم تصمیم بگیرم، شما دخالت نکن امروز»، خب دخالت نمی‌کنم، هر کاری می‌خواهی بکن. می‌گفت: ساک بابا را زیپش را کشید، یک شیشه آب بود، درآورد. شیشه‌ی آب را بیرون آورد و یک سطل هم زیر صندلی‌ها، سطل را هم باز کرد و شروع کرد با همین دست‌های کوچولو، در همین سطل، در اتوبوس وضو گرفتن. قرآن یک قولی داده، گفته هر کس برای خدا قیام کند، مهرش در دل‌ها می‌نشیند. مهر این دختر یازده ساله در دل شاگرد شوفر نشست. شاگرد شوفر نگاه کرد، دید یک بچّه دختر، وسط اتوبوس دارد وضو می‌گیرد. آمد گفت: «دختر خانم چه می‌کنی؟!»، گفت: «یادم رفته نماز بخوانم، بابایم می‌گوید راننده نگه نمی‌دارد، من هم نماز نخواندم ناراحتم، حالا در این سطل وضو می‌گیرم، نشسته روی صندلی نماز می‌خوانم، سعی می‌کنم آب به اتوبوس نچکد.» مهر دختر در دلِ؟ بگویید: شاگرد شوفر نشست. رفت به شوفر گفت: «آقای مثلاً عبّاس آقا، ببینید این دختره داره وضو می‌گیرد، رفتم می‌گوید بابایم نماز نخواندم، بابایم هم می‌گوید راننده نگه نمی‌دارد، حالا دارد وضو می‌گیرد که نشسته …» راننده هم همین‌طور که رانندگی می‌کرد، در آینه دختره را می‌دید، هم یک نگاهی به جادّه می‌کرد، دختره … گفت: «دختر عزیزم، به خاطر تو نگه می‎دارم»، ماشین را کشید کنار و دختر هم وضو گرفت و پیاده شد و گفت: «الله اکبر». همه‌ی این‌هایی که در اتوبوس نشستند جا خوردند، گفتند: «اِه! تو خواندی بودی؟»، گفت: «نه»، گفت: «تو هم نخوانده بودی؟!»، «تو هم نخوانده بودی؟!»، گفت: «یک‌مرتبه دیدم هیچ کس نخوانده، یکی یکی خجالت کشیدند که من یک دختر یازده ساله در بیابان نماز خواندنم، این مردهای هشتاد کیلویی، صد و بیست کیلویی هیچ کدام نماز نخواندند.» می‌گفت: «نمازم که تمام شد، دیدم هفده نفر بعد از من، پشت سر من دارند می‌خوانند. فهمیدم امام، فقط امام خمینی نیست، اگر آدم اراده داشته باشد، دختر یازده ساله هم می‌تواند در بیابان امام باشد.» این را می‌گویند آینده (20:40)، الآنت را نگاه کن، چه نقشی داری در فامیل؟ نقش شما با دخترعموها، با دختر عمّه‌ها چیه؟ با پسرعموها با پسرعموها؟ با برادرها با برادرها؟ خواهرها با خواهرها؟ این مهم هست این‌ها. منّ و من می‌کند، آقا من نماز نخواندم.

6- نقش عزم و اراده در تصمیم‌های مهم زندگی

اراده، اراده، «وَ لَمْ نَجِدْ»، امتحان هوش، امتحان هوش، «وَ لَمْ نَجِدْ لَهُ؟»، بلند بگویید: «عَزْماً» (طه/ 115). آدم نتوانست تصمیم بگیرید، تصمیم باید بگیریم. خواستگارهای خوبی برای حضرت زهرا آمد. یکی‌شان چند بار شتر با پارچه‌های گران‌قیمت، یکی‌شان درهم و دینار زیاد، یکی‌شان عثمان بود آمد خواستگاری حضرت زهرا، یکی‌شان عبدالرّحمن بن عوف بود آمد خواستگاری حضرت زهرا. علی بن أبی طالب هیچی نداشت، فقط یک زره داشت، زره داشت و اسب داشت و شمشیر. فرمود: «شمشیرت را می‌خواهی، اسبت را هم می‌خواهی، زرهت را بفروش، جهازیه تهیه کن.» زره را فروختند، حضرت به یکی از اصحاب داد، گفت: «برو بازار، نیازهای اوّلیه‌ی یک عروس را تهیه کن.» تصمیم باید بگیریم. «به من خندیدند». خب بخندند. گاهی وقت‌ها یک کسی می‌خواهد نماز بخواند، می‌گوید: «نگاهم می‌کنند»، خب نگاهت کنند. چه‌طور دیگران در باطلشان سفتند.

گفت‌و‌گوها. چه کاره بودید در دنیا؟ بعضی وقت‌ها هم می‌پرسند چرا تکان نخوردی؟ این قرآن است، من هم ان‌شاءالله می‌خواهم معلّم قرآن باشم، می‌گوید همه‌ی جنایت‌ها و ظلم‌ها را قیامت حساب می‌کنیم، یقه‌اش را می‌گیریم، چرا همچین گفتی؟ چرا همچین تصمیم گرفتی؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ چرا؟ یک گناه است به قیامت نرسیده خدا یقه می‌گیرد و آن گناه هجرت است. قرآن بخوانم: «فیمَ کُنْتُمْ» (نساء/ 97)، لحظه‌ی مرگ فرشته می‌آید جان من را بگیرد، جان شما را بگیرد، می‌گوید: «فیمَ کُنْتُمْ»، شما چه کاره بودید در دنیا؟ می‌گویند: «ما مستضعف بودیم.» می‌گوید: خب چرا هجرت نکردی؟ «أَ لَمْ تَکُنْ أَرْضُ اللَّهِ واسِعَهً» (نساء/ 97)، زمین خدا بزرگ بود، بلند می‌شدی می‌رفتی، روی میخ نشستی می‌گی آخ، خب بلند شو برو آن طرف بنشین. چرا هجرت نکردی؟ گاهی وقت‌ها انسان باید هجرت کند، یعنی می‌بیند که اگر در این خانه، با این باشد گناه می‌کند، اگر با این ازدواج کند، اگر با این فامیل رفت‌و‌آمد کند خلاف می‌کند، یک تصمیمی می‌خواهد. چه اشکالی دارد یک دعا کنم، شما هم آمین بگویید: خدایا به آبروی آن‌هایی که تصمیم جدّی در راه حق گرفتند، ما را صاحب عزم قوی قرار بده. ما را از آدم‌هایی که شلند، مثل آب، در هر ظرفی شکل همان درمی‌آیند، افرادی که رنگ می‌بازند، افرادی که از خودشان اراده ندارند، ما را جزء افراد ضعیف دین‌فروش قرار نده.

7- گفتگوهای دوزخیان با یکدیگر

خب گفت‌وگوی بهشتی‌ها را بودیم. خوب‌ها با خوب‌ها. دوّمی‌اش؟ بدها بدها. بدها هم با بدها می‌گوید: «تو بودی»، می‌گوید: «تو بودی»، می‌گوید: «لَوْ لا أَنْتُمْ»، عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن است: «لَوْ لا أَنْتُمْ» (سبأ/ 31)، «أَنْتُمْ» یعنی چی؟ شما، «لَوْ لا أَنْتُمْ»، اگر شما نبودید، «لَکُنَّا مُؤْمِنینَ» (سبأ/ 31)، ما ایمان می‌آوردیم، تو نگذاشتی من ایمان بیاورم، تو بودی، تو نگذاشتی. «تَأْتُونَنا عَنِ الْیَمینِ» (صافّات/ 28)، از چپ و راست هی آمدید انگولک کردید من را، من گرفتار شدم، «لَوْ لا أَنْتُمْ لَکُنَّا مُؤْمِنینَ» (سبأ/ 31). آن‌ها چه می‌گویند؟ «بَلْ لَمْ تَکُونُوا مُؤْمِنین‏» (صافّات/ 29)، نخیر، خودتان ایمان نداشتید، ما … این هم یک گروه.

آن وقت نفرین می‌کنند، می‌گویند: خدایا عذاب این دانه‌درشت‌ها را دو برابر کن، چون دانه‌درشت‌ها هم کج رفتند، هم ما مستضعفین را عقب خودشان کج بردند، هم کج رفتند، هم کجمان کردند. خدا می‌گوید: «لِکُلٍّ ضِعْفٌ‏» (اعراف/ 38)، همه‌تان دوبله هست. خب دانه‌درشت‌ها دوبله درست است، چون دانه‌درشت‌ها کج که می‌روند، جامعه را هم کج می‌کنند. خدا می‌گوید: «فقرا هم عذابشان دوبله است». می‌گوییم: «فقرا دیگر چرا؟!»، می‌گوید: «فقرا هم کج رفتند، هم از بس کف زدند برای کج‌روها، کج‌روها را در کج‌روی؟» بگویید: تشویق کردند. یک بار دیگر: می‌گویند خدایا عذاب دانه‌درشت‌ها را دو برابر کن. خدا می‌گوید: «لِکُلٍّ ضِعْفٌ‏»، یعنی شما هم دو برابر است. چرا دو برابر؟ دانه‌درشت‌ها هم کج رفتند، هم دیگران را کج کردند. فقرا هم عذابشان دو برابر است. فقرا دیگر چرا؟  فقرا هم کج رفتند، هم با کج‌روی‌شان تشویق کردند. نمی‌شود سوزن به نخ گله کند، سوزن فرو می‌رود در پارچه، می‌رود در پارچه، نخ را هم عقب خودش می‌کشد. نخ هم همین‌طور است، تو نخی، شلی، ولی اگر تو دُمِت به دُمِ سوزن نچسبیده بود، کسی شما را در پارچه فرو نمی‌کرد. نخ شل هست که با همان شلی‌اش عقب سوزن راه می‌افتد، آن وقت سوزن را هی در پارچه‌ها فرو می‌کند. فرو رفتن سوزن در پارچه‌ها به خاطر پیروی نخ شل است. تو شل بودی، نخ شدی، عقب طاغوت رفتی، به این روزگار رسیدی.

خدایا تو را به حقّ محمّد و آل محمّد ما را از گفت‌و‌گوهای شرمنده‌آور، خجل‌آور قرار نده و قوی‌ترین ایمان و اراده و عزم را به همه‌ی ما مرحمت بفرما.

نسلی که به ما سپرده‌ای ما را نسبت به تعلیم و تربیت این‌ها خائن و خواب و غافل قرار نده.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

ارادهاصول عقایدبهشتیاندرسهایی از قرآنعزمقالب‌پذیرقالب‌سازقالب‌شکنقرائتیقیامتمعاد
Comments (0)
Add Comment