گناه شناسی، عوامل گناه

موضوع بحث: گناه شناسی، عوامل گناه – رمضان 62
تاریخ پخش: 30/3/62

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

«الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الّدین»

1- عوامل گناه
پنجمین بحث است که می‌خواهیم درباره‌ی فرار از گناه صحبت کنیم. بحث امروز ما درباره‌ی تقوا است. تقوا چیست؟ همه‌ی فسادهای ما به خاطر بی تقوایی و هوس است و همه‌ی کمالات به خاطر وجود تقوا است. دو عامل در ایجاد بی تقوایی نقش دارد. یک عامل هواپرستی است که عامل مهمی در انحرافات است. تقوا عامل همه‌ی سعادتهاست. تقوا بحث مفیدی است. از هواپرستی برایتان بگویم که عامل همه‌ی بدبختی‌ها‌ی ماست.
2- هواپرستی و شرک
مهمترین عامل گناه، همین هواپرستی است. و عامل دیگر شرک است. هواپرستی عامل نسیان قیامت است. شعار نمی‌دهم. این آیات قرآن است و من نظمی به این‌ها داده‌ام. هواپرست نه خداپرست است و نه توحید درستی دارد. نه نبوتش درست است و نه معادش درست است اما درباره‌ی توحیدش قرآن می‌فرماید: «مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ»(فرقان/43) آیا کسی را دیده‌ای که خدای خود را هوای خودش بگیرد؟ یعنی هوی و هوسش خدای او شود. یعنی هواپرستی به جای خداپرستی قرار گیرد. می‌گویند: خدا گفته است. می‌گوید: من دوست ندارم. درست است خدا گفته است اما من دوست ندارم. من را جای خدا می‌گذارد. می‌گوییم قانون خداست، می‌گوید: باید سلیقه‌ی من هم باشد. هر جا می‌گویند: خدا. می‌گوید: من «اتخذ الهه» خدایش را هوای خودش گرفته است. پس هواپرستی عامل شرک است. کسی که هوا پرست شد، به حرف پیغمبر هم گوش نمی‌دهد. قرآن می‌فرماید: «فَإِنْ لَمْ یَسْتَجیبُوا لَک فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ»(قصص/50) یا محمد! اگر این‌ها به حرفت گوش ندادند، می‌دانی چه مشکلی دارند؟ اگر تو که پیغمبر هستی، فریاد زدی و به حرفت گوش ندادند «فَاعْلَمْ أَنَّما یَتَّبِعُونَ أَهْواءَهُمْ» علتش این است که این‌ها هواپرست هستند. پس هواپرستی مهم شد. هواپرستی که می‌آید، خدا پرستی به کنار می‌رود. هواپرستی که می‌آید، نبوت و وحی کنار می‌رود.
3- مشکلات اعتقادی ناشی از هوا و هوس
قرآن درباره‌ی این‌ها می‌فرماید: «نَسُوا یَوْمَ الْحِسابِ»(ص/26) این‌ها روز قیامت را فراموش می‌کنند. آدم عیاش و هواپرست که نمی‌تواند یاد معاد باشد.
نقش هواپرستی را بگویم. دراصول دین، هواپرست نمی‌تواند خدا پرست باشد. هواپرست نمی‌تواند تسلیم قانون وحی و نبوت شود. هواپرست نمی‌تواند یاد معاد باشد. اگر یاد معاد باشد که «اذْکُرُوا هادِمَ اللَّذَّاتِ»(غررالحکم/ ص‏162) یاد مرگ که لذت‌ها را از بین می‌برد. باید آدم غافل باشد تا این لذات به دلش بچسبد. پس هواپرستی یک مسئله‌ی اخلاقی نیست. مثلاً ایشان نصیحت می‌کند، می‌گوید: آدم نباید هوا و هوس داشته باشد. وقتی در دلی هوا هست، نمی‌تواند چیز دیگری باشد. در عالم ماده هم همینطور است. تا در شیشه‌ای هوا باشد، جای نفت یا آب نیست. خواستی آن را آب کنی، باید از هوا خالی شود. ظرفهای کمپوت هم همینطور است. اگر درونشان هوا باشد، فاسد می‌شوند. اگر در لامپ هم هوا باشد می‌سوزد. اگرماشین هم هوا بگیرد، حرکت نمی‌کند. باید آن را هل داد. در مسائل محسوس هم همینطور است تا چه رسد به معقولات!
هواپرستی دید را منحرف می‌کند. آدمی که هواپرست است، درست نمی‌بیند. نه این که چشمش نابینا شود بلکه تشخیص و دید آدم هواپرست درست نیست. وقتی مادری به کوچه می‌آید و می‌بیند بچه‌اش با بچه‌ی مردم دعوا می‌کند، قبل از آن که ببیند حق با کیست، به بچه‌ی مردم حمله می‌کند. صبر کن. شاید حق به جانب بچه‌ی مردم باشد. علاقه به بچه نمی‌گذارد که مادر فکر کند و ببیند حق با کیست. اگر من رسیدم و دیدم یک آخوند با یک آدم کت وشلواری و سوپر دو لوکس دعوا می‌کند، اصلاً فکر نمی‌کنم، سریع به او حمله می‌کنم که چرا به مقام روحانیت توهین می‌کنی؟ مرگ بر ضد ولایت فقیه! صبر کن، شاید حق با او باشد. یعنی حب لباس، حب فرزند، حب پول، هواها و حب‌ها نمی‌گذارد آدم درست فکر کند. این هم مسئله‌ی مهمی است. «مَنِ اتَّبَعَ هَوَاهُ(أَعْمَاهُ وَ أَصَمَّهُ وَ) أَزَلَّهُ وَ أَضَلَّهُ»(غررالحکم/ ص‏65) اگر کسی دنبال هوای نفسش باشد «أعماه و أصمّه» یعنی کور و کرش می‌کند. هوا عامل عدم لذت بردن از مناجاتهاست. امیرالمؤمنین می‌فرماید: «کَیْفَ یَجِدُ لَذَّهَ الْعِبَادَهِ مَنْ لَا یَصُومُ عَنِ الْهَوَى»(غررالحکم/ص‏199) چطور می‌شود آدم هم هواپرست باشد و هم از مناجات لذت ببرد؟ علت این که بعضی از مناجات لذت نمی‌برند، همین است. اگر کسی از مناجات بدش آمد، حال مناجات نداشت، باید ببیند چه مشکلی دارد؟
امیرالمؤمنین می‌فرماید: ‌ای انسان! اگر دیدی حال مناجات نداری، هوا گرفته‌ای. ماشین که هوا گرفت، حرکت نمی‌کند، باید هلش داد. هواپرست نمی‌تواند دیندار باشد و نمی‌تواند درست فکر کند. امیرالمؤمنین فرمود: «لا دین مع هوى»(غررالحکم/ ص‏306) نمی‌شود آدم با هوای نفس دین داشته باشد. فلانی بسیار آدم متدینی است، تا ببینیم چقدر هواپرست است. «لا عقل مع هوى»(غررالحکم/ ص‏64) اگر آدم هوای نفس داشته باشد، نه جای عقل است و نه جای ایمان است. در هر صورت مسئله‌ی زمینه‌ی گناه، مسئله‌ی هواپرستی است.
4- مشکلات اجتماعی ناشی از هواپرستی
الآن شما در مشکلات اجتماعی دقت کرده‌اید. مثلاً ازدواج‌هایی که بر اساس شهوت و هوا و هوس بین دختر و پسر بوده است. چه فساد‌هایی در خانه‌ها ایجاد کرده است. به خاطر این که انتخاب همسر معیار اسلامی نداشته است و براساس هوس بوده است. حالا هر دوی عروس و داماد در هوس می‌سوزند. این شاخه‌ی هوا و هوس در ازدواج هاست.
سراغ دفتر طلاق برویم. چند درصد از طلاق‌ها بر اثر هوا وهوس بوده است؟ شاید 90 درصد از ازدواج‌ها دلیل آسمانی و دینی هم نداشته باشد. معمولاً می‌گویند: عدم توافق اخلاقی است. وقتی بررسی می‌کنی، می‌بینی مرد هوا و هوس‌هایی دارد و زن تمکین نمی‌کند. زن هوا و هوس‌هایی دارد و مرد طاقت ندارد. سراغ اعتیادها برویم. الآن ما چقدر سیگاری و تریاکی و هروئینی داریم؟ ریشه‌ی تمام این اعتیادها، هوا و هوس است. سراغ رقابت‌ها و مانورها برویم. بسیاری از کارهایی که حتی ابرقدرت‌ها در مسائل نظامی مثلا در مانورها و در رژه‌ها می‌کنند همه بر اساس هوس است. حالا از رقابت دو بچه‌ی کوچک گرفته تا رقابت دو کشور و ابرقدرت‌ها، همه بر اساس هوس است.
به سراغ مصرف‌ها برویم. در مسئله‌ی مسکن آن مقدار که خرج آجر و گچ می‌شود، و آن مقدار که خرج دکورسازی می‌شود، شاید پول تزئینات خانه خیلی بیش از آجر خانه شود. در مصرف‌ها، در غضب‌ها، در قهرها، در دوستی‌ها و آشتی‌ها، خلاصه مسئله‌ی هوا و هوس، چیزی است که همه به آن گرفتار هستیم. شما الآن یک نامه به من بدهی که آقای قرائتی، لطفاً بحث خودتان را زودتر تعطیل کنید، من ناراحت می‌شوم. اگر بگویند: از این اتاق به آن اتاق برو، قهر می‌کند. اگر رئیس باشد و او را معاون کنند، ناراحت می‌شود. اگر «قَدْ قَامَتِ الصَّلَاهُ» می‌گوید، به او بگویی: نگو ناراحت می‌شود. اگر کمی شغل و شهر او عوض شود، لباسش عوض شود، مسکنش عوض شود، ناراحت می‌شود. در هر صورت هوا و هوس مسئله‌ای بسیار ریشه‌ای و عمومی است و همه به آن مبتلا هستیم. قرآن می‌گوید: همه‌ی این‌هایی که با هم رفیق هستند، در روز قیامت به صورت هم چک می‌زنند. او می‌گوید: خدا ذلیلت کند. او می‌گوید: مرگ بر تو! «کُلَّما دَخَلَتْ أُمَّهٌ لَعَنَتْ أُخْتَها حَتَّى إِذَا ادَّارَکُوا فیها جَمیعاً»(اعراف/38) همه به هم نیش می‌زنند «الْأَخِلاَّءُ یَوْمَئِذٍ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ إِلاَّ الْمُتَّقینَ»(زخرف/67) «اخلاء» جمع «خلیل» است. دوستان در روز قیامت همه به هم نفرین می‌کنند و همه دشمن همدیگر می‌شوند. مگر افراد باتقوا که اصلا چنین نیستند. عامل گناه زمینه‌های خود ماست. کیست که بگوید: من هوا و هوس ندارم. کافی است وقتی سوار دوچرخه می‌شود، طبیعی برود. هر چقدر موتور او گاز می‌خورد، گاز می‌دهد. سوار الاغ می‌شود، آرام راه می‌رود. سوار اسبش می‌کنند، می‌بینند اسب خوب است، سیخی به اسب می‌زند و جفتک می‌زند. اگر زلفش کمی قشنگ باشد به قیافه‌اش افتخار می‌کند. یا اگر صدایش خوب باشد بلندگوی مسجد برای او اکو می‌شود و با گفتن اذان مردم را از خواب بیدار می‌کند.
در هر صورت چه کسی است که روی هوا و هوسش مانور ندهد. حالا نمی‌خواهم بگویم من ندارم. هرچه می‌گویم درباره‌ی همه‌ی ماست اما می‌خواهم بگویم اسلام این است. ماه رمضان هم ماهی است که شما می‌توانی هر چه می‌خواهی از خدا بخواهی. هوا و هوس در جبهه کم است. برادران وقتی می‌خواهند به جبهه بروند، می‌گویی کجا می‌خواهی بروی؟ می‌گوید: هر جا نیاز است. این‌ها خیلی خالص هستند ولی بعداً وقتی کمی در جبهه مأنوس شدند، باز شیطان به سراغشان می‌آید. می‌گوید: نه، من غرب نمی‌روم. اگر جنوب باشد، می‌روم. یا می‌گوید: جنوب نمی‌روم، اگر غرب باشد می‌روم. دیگر اگر به وسط می‌آید. آن اول که آدم می‌خواهد به جبهه برود، هیچ اگری وجود ندارد. طلبگی هم همینطور است. روز اولی که من طلبه شدم، اگر به من می‌گفتند: برای چه طلبه می‌شوی؟ می‌گفتم: من می‌خواهم با قرآن آشنا شوم و قرآن را یاد بگیرم و یاد بدهم. می‌خواهم اسلام را بشناسم و پخش کنم. هیچ اگری در اول طلبگی در ذهنم نبود. الآن که طلبه هستم، وقتی می‌گویند: بیا. می‌گویم: اگر شهر است می‌آیم. اگر جمعه است، می‌آیم. اما شنبه حالش را ندارم. اگر مسجد نزدیک خیابان است می‌آیم. پای هزاران اگر به وسط کشیده می‌شود. آدم اول خالص خالص است. بعد می‌بیند وضع او بهتر است، اورکت او بهتر است. حقوق او بیش‌تر است. خیلی‌ها اول خالص هستند. بعد کم کم هوا این‌ها را می‌گیرد.
خدا آیت الله مدنی شهید محراب را رحمت کند. ایشان نزد آقا سید عبدالهادی شیرازی از مراجع تقلید رفته بود و گفته بود: شما یک دعا کن که خدا به ما اخلاص بدهد. مرحوم آقا سید عبدالهادی شیرازی گفت: خدا اخلاص را می‌دهد، حفظ کردنش سخت است. چون همه‌ی افراد وقتی شروع به کار می‌کنند، می‌گویند: من به خاطر خدا شروع کردم. بعد که یک مدت گذشت، آفتاب به کله‌اش می‌خورد. می‌گوید: اگر کولر بود، می‌ایستم والا نیستم. یعنی روز اول خالص بود اما بعد شرط گذاشت که از این به بعد فقط در حضور کولر می‌مانم. بنده همینطور هستم. بسیجی هم همینطور هست. اداره‌ای هم همینطور است. بازاری هم همینطور است. بازاری‌ها می‌گویند: آقا ما با ابوالفضل شراکت داریم. این شوفرها ماشین را دیده‌اید؟ می‌گویند: از یک تومان هر چه در آوردم، یک قرآن برای حضرت ابوالفضل است. برای این خاطر است که تازه پشت فرمان نشسته است و می‌ترسد تصادف کند. نمی‌داند آیا گیرش می‌آید؟ ضرر می‌کند یا سود می‌کند.
بالاخره یک نفر دیزی خریده و سه نفری خورده‌اند و پول جمع کرده است. یک ماشین قسطی خریده و پشت ماشین هم نوشته است که بر چشم بد لعنت. پشت این ماشین‌های قراضه می‌نویسند: بر چشم بد لعنت. هرچه ماشین قراضه‌تر است، بیش‌تر بر چشم بد لعنت می‌کند. بالای آن هم یک(یا ضامن آهو) می‌زند. زیرش هم می‌نویسد شرکت با ابوالفضل. چرا؟ برای این که نه دلواپس در آمد است و نه می‌داند که تصادف می‌کند یا نه. یک سال یا دو سالی کار می‌کند، می‌بیند هم رانندگی خوب است و هم مسافر زیاد است و وضعش هم خوب است. این شرکت با ابوالفضل، کم رنگ‌تر می‌شود. محل‌ها اثر می‌گذارد. زمان‌ها اثر می‌گذارد. فرار از گناه را تقوا می‌گویند. انسان خودش را حفظ می‌کند.
5- معنای تقوا و کاربرد اجتماعی آن
تقوا دو نوع است. یک سری شناخت هست که انسان به طور طبیعی دارد «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها»(شمس/8) یک سری شناخت هم هست که خدا به انسان داده است. یعنی بچه‌های کوچک هم می‌دانند که کار بد، بد است. مثلاً یک بچه‌ی دو ساله به شما سیب می‌دهد و می‌گوید: این سیب را نگه دار تا من دستم را بشویم و بیایم. می‌رود دستش را می‌شوید و بر می‌گردد و می‌بیند شما سیبش را خوردی. یک نگاهی به شما می‌کند. با این نگاه می‌خواهد بگوید: سیب امانت بود و تو به امانت خیانت کردی. البته بلد نیست حرف بزند ولی آن نگاه معنا دارد. یعنی خیانت بد است. چیزی است که بچه هم می‌فهمد. یک سری خوبی‌ها و بدی‌ها هست که خدا به طور فطری در انسان قرار داده است. «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» البته یک سری جاها اینطور نیست. یک سری سرازیری‌ها هست که انسان لیز می‌خورد و یک سری جاها باید با گاز برود. آن جا که انسان باید با گاز برود، محیط خرابش می‌کند مثل این که باران می‌آید و زمین‌هایی را سیراب می‌کند اما یک سری جاها را سیراب نمی‌کند. آنجایی که باران کم است باید چاه آب بزنیم. این از سؤالات ایدئولوژی هم هست. می‌گویند: آیا اخلاق فطری است یا اکتسابی است؟ یعنی خودمان خوب و بد را می‌فهمیم یا باید به ما یاد بدهند. از درون حس می‌کنیم یا از بیرون به ما تلقین می‌شود. جوابش این است، یک سری اخلاقیات مثل بارانی که از آسمان می‌آید، به طور طبیعی است ولی بعضی از اخلاقیات را باید چاه زد و از خارج اکتساب کرد.
خدا مرحوم مطهری را رحمت کند. بحثی درباره‌ی تقوا دارد. ایشان می‌گوید: بعضی خیال می‌کنند تقوا قید است. چون تقوا می‌گوید: این کارها را نکن. آدم با تقوا دائم نهی می‌شود. پس او خودش را محدود می‌کند. تقوا محدودیت و قید است. آدم را اسیر می‌کند. یک روایتی داریم که امیرالمؤمنین می‌فرماید: «فَإِنَّ تَقْوَى اللَّهِ مِفْتَاحُ سَدَادٍ وَ ذَخِیرَهُ مَعَادٍ وَ عِتْقٌ مِنْ کُلِّ مَلَکَه»(نهج‏ البلاغه/ خطبه 230) تقوا قید نیست. تقوا آزادی است. برای اینکه هر قیدی محدودیت نیست. آدم که برای خودش خانه می‌سازد، درست است. یعنی از این خانه بیرون نرو. خانه چهار دیواری است، ولی این چهار دیواری، آزادی است. چون تقوا به معنی این است که آدم اسیر خدا باشد. اگر اسیر خدا نبودید، اسیر همه کس می‌شوید. اگر شما بنده‌ی خدا بودی، یک بله قربان گو بیش‌تر نیستی. باید فقط بله قربان گو‌ی خدا باشی. اگر تقوا را رها کردی، امروز این و آن مرتب از شما کارهای مختلف می‌خواهند. خدا یکی است و زود هم راضی می‌شود ولی مردم زیاد هستند و زود راضی نمی‌شوند.
حضرت یوسف به زندانی‌ها فرمود: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ‌ام اللَّهُ الْواحِدُ الْقَهَّارُ»(یوسف/39) بالاخره شما باید یک بله قربان به خدا بگویی. حتی اگر به هوا و هوس خودت هم بله قربان بگویی اسیر هستی. چون هر روز هوس شما به یک شکل و نحوی است. امروز خودت را این چنین درست می‌کنی، فردا می‌گویی مد عوض شد و خودت را به شکل دیگر درست می‌کنی. حتی اگر هیچ کس به شما دستور ندهد، فقط شما تابع هوای خودت باشی، این هوا و هوس روز به روز فرق می‌کند. بنابراین باز آدم متزلزل است. اما رضای خدا ثابت است. پس تقوا به معنای انجام ندادن نیست که آدم گیر کند. معنای تقوا آزادی است. یعنی خودت را از بله قربان گفتن به هزار نفر رها کن و فقط به خدا بله قربان بگو. این معنای تقوا است.
تمام انبیا که آمدند برای گسترش تقوا آمدند. قرآن می‌فرماید: «أَ وَ عَجِبْتُمْ أَنْ جاءَکُمْ ذِکْرٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَلى‏ رَجُلٍ مِنْکُمْ لِیُنْذِرَکُمْ وَ لِتَتَّقُوا وَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ»(اعراف/63) تعجب می‌کنید که ما برایتان پیغمبر فرستادیم تا تقوا داشته باشید؟ خدا در قرآن می‌فرماید: هدف بعثت این است که مردم از گناه فاصله بگیرند. تمام خیرهایی که ما انجام می‌دهیم، قبولی آن مشروط به تقواست. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ»(مائده/27) فقط عمل افراد با تقوا مورد قبول است. عمل آدم بی‌تقوا قبول نیست. «لَا صِیَامَ لِمَنْ عَصَى الْإِمَامَ»(دعائم ‏الإسلام/ ج‏1/ ص‏268) اگر کسی فرمان رهبر را گوش ندهد، روزه‌اش قبول نیست. «لَا صِیَامَ لِامْرَأَهٍ نَاشِزَهٍ حَتَّى تَتُوب»(دعائم‏ الإسلام/ ج‏1/ ص‏268) اگر زنی به حرف شوهرش گوش ندهد، روزه‌اش ارزش ندارد. اگر تقوا نباشد، عمل زن و مرد قبول نیست. قرآن می‌فرماید: «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» عمل فقط از افراد با تقوا قبول است. زمان شاه بعضی از سرهنگ‌ها بودند و همه نوع جنایتی می‌کردند که حالا بعضی از آن‌ها فرار کردند. اینجا هم خانه‌ی یکی از آن هاست. نمی‌دانم خانه‌ی کدام است. بعضی از این سرهنگ‌های فراری، مثلاً بچه‌ی فلان ده بود، روز عاشورا به فلان ده می‌رفت و سنگ مرمر مسجد را تقبل می‌کرد. می‌گفتند: آقا او سرهنگ بسیار خوبی است. ببین زیلوهای مسجد را جناب سرهنگ داده است. «إِنَّما یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقینَ» فقط از افراد با تقوا قبول می‌شود.
ائمه‌ی جمعه یک جمله گفتند و این جمله این بود که باید تولیت مسجدالحرام و تولیت قبر پیغمبر از دست صعودی بیرون برود و گرفته شود. برای این که قرآن می‌فرماید: «إِنْ أَوْلِیاؤُهُ إِلاَّ الْمُتَّقُونَ»(انفال/34) مربوط به مسجد الحرام است. یعنی کسی حق ندارد تولیت مسجدالحرام را به جز متقین داشته باشد. سرپرست مسجدالحرام غیر از افراد با تقوا هیچ کس نمی‌تواند باشد و شخص آمریکایی نمی‌تواند با تقوا باشد. به همین دلیل، ائمه جمعه گفتند: باید تولیت قبر پیغمبر و زیارت خانه‌ی خدا دست گروه و هیئتی باشد که انتخاب شده‌ی همه‌ی کشورهای اسلامی باشند. یک نفر آمریکایی حق ندارد بگوید من خادم الحرمین هستم. قبولی کار بر اساس تقواست. تنها ملاک قبولی تقواست. این قدر در خانه‌ها حاج خانم داریم که تمام روزه‌های مستحبی را می‌گیرند. قرائت قرآن، دوره‌ی قرآن، روضه‌ی هفتگی در خانه‌اش برپا می‌شود اما خدا می‌داند که با عروسش چه می‌کند. این حاج خانم هرچه روزه مستحبی بگیرد، فایده‌ای ندارد. چون خدا کار را از آدم با تقوا قبول می‌کند. همه می‌دانید که تنها ملاک برتری تقواست «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/13) هر که با تقواتر است، ارزش بیش‌تری دارد. عمل افراد با تقوا قبول می‌شود.
اگر آدم با تقوا روزی یک آیه از قرآن را بخواند و آدم بی تقوا همه‌ی قرآن را بخواند، آن یک آیه از او قبول می‌شود ولی همه‌ی قرآن از بی تقوا قبول نمی‌شود. آینده‌ی جهان تنها با متقین است. آیات زیادی در قرآن داریم «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ»(اعراف/128) «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‏»(طه/132) بر خلاف مارکسیست‌ها که می‌گویند: حکومت کارگری است. آینده‌ی دنیا به سوی حکومت کارگری می‌رود. اسلام می‌گوید: آینده به سمت حکومت مستضعفین با تقوا می‌رود. آینده‌ی تاریخ از نظر ما این است «أَنَّ الْأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصَّالِحُونَ»(انبیاء/105) همان‌ها که ما روزی چند بار به آن‌ها سلام می‌کنیم. «السَّلَامُ عَلَیْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِینَ» از نظرما وارثان زمین بندگان صالح هستند. از نظر ما «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‏» است. از نظر ما مستضعفینی هستند که متقین هم هستند. «وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ لَیَسْتَخْلِفَنَّهُمْ فِی الْأَرْضِ»(نور/55) اما از نظر آن‌ها محرومان جامعه، اعم از این که مؤمن باشند یا نباشند، در هر صورت نظر ما با نظر مارکسیست‌ها 180 درجه فرق می‌کند و یکی از این اختلاف‌ها این است که آن‌ها می‌گویند: درآینده‌ی جهان حکومت‌ها باید به این برسند که حکومت دست نظام کارگری باشد. ما می‌گوییم «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» اگر هم می‌گوییم مستضعف، منظور ما کارگر نیست. مستضعفی که در کنارش تقوا هم داشته باشد «آمَنُوا مِنْکُمْ وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ» ایمان و عمل صالح هم باشد.
اگر تو را به دو مهمانی دعوت کردند، به آن جا برو که مؤسسین آن، آن جا را بر اساس تقوا تأسیس کرده‌اند. من قصه‌ی مسجد ضرار را دو سال و نیم پیش در تلویزیون گفته‌ام. اگر آدم به قصد یاد گرفتن گوش دهد، خیلی چیزها را یاد می‌گیرد. خود من الآن تا کسی حرف می‌زند، نگاه می‌کنم ببینم به درد تلویزیون می‌خورد یا نه. از یک جک استفاده می‌کنم. مثل این‌هایی که بزغاله دارند و تا پوست خیار می‌بینند، برای بزغاله‌اش برمی‌دارد. چون بزغاله دارد، از یک پوست خیار هم نمی‌گذرد ولی آدمی که بزغاله نداشته باشد، پایش را روی پوست هندوانه می‌گذارد و لیز می‌خورد، آخر هم پوست هندوانه را بر نمی‌دارد. آدم باید خودش را مقداری تشنه کند تا از یک قطره آب هم نگذرد. ما تشنه هستیم.
6- ماجرای مسجد ضرار
قصه این است که منافقین آمدند و در مدینه یک مسجد ساختند. برای این که دیدند نمی‌توانند خانه‌ی تیمی تشکیل دهند. بالاخره مسجدی باشد، پیش نمازی باشد و به اسم مسجد، آن جا همدیگر را می‌بینند. وعده گاه را مسجد قرار می‌دهند. گفتند: برویم و به پیغمبر بگوییم، بیاید و یک نماز بخواند و مسجد ما افتتاح شود و رسمیت پیدا کند. نزد پیغمبر آمدند. گفتند: آقا ما در کوچه‌ی بغلی یک مسجد ساخته‌ایم. لطفاً تشریف بیاورید و یک نماز بخوانید تا مسجد ما افتتاح شود. پیغمبر فرمود: مگر این که ما ساخته‌ایم مسجد نیست؟ با بودن یک مسجد، چرا رفته‌اید و یک مسجد دیگر ساخته‌اید؟ گفتند: آقا گاهی باران می‌آید، پیرزن و پیرمرد خیس می‌شوند. آفتاب درسرشان می‌خورد. ما مسجد ساختیم، برای آن‌ها که راهشان دور است. پیغمبر فرمود: الآن من می‌خواهم به جنگ تبوک بروم. وقتی برگشتم تکلیف شما را روشن می‌کنم.
7- منافقین در قرآن
قرآن درباره‌ی منافقین چهار برخورد دارد. می‌گوید: اگر منافق موزی است «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ»(توبه/73) تو هم غیظ کن و با خشونت باش. اگر منافق فقط حرف می‌زند، تو هم به حرف او گوش بده. «وَ یَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُم»(توبه/61) منافقین نزد پیغمبر می‌آمدند و مرتب نق می‌زدند، بعد هم می‌رفتند و می‌گفتند: ما گفتیم. من خودم در گوش او گفتم و قبول کرد. پیغمبر سری تکان می‌داد. دل این‌ها خوش بود که او قبول کرده است. می‌گفتند: هرچه به پیغمبر می‌گوییم گوش می‌دهد. «قُلْ أُذُنُ خَیْرٍ لَکُم» تا آن زمان که حرف می‌زند، حرفش را گوش کن. اما اگر اعلام جنگ مسلحانه کرد، قرآن هم می‌گوید «وَ اغْلُظْ عَلَیْهِمْ» به نحوی که می‌گوید: به جنازه‌ی آن‌ها هم نماز نخوان. اگر منافق مرد، به پیغمبر می‌گوید: «وَ لا تُصَلِّ عَلى أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً وَ لا تَقُمْ عَلى قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کَفَرُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(توبه/84) بر جنازه‌اش نماز نخوان، سر قبرش هم نرو. اگر منافق اعلام جنگ مسلحانه کرد، برخورد شدید است اما اگر در حد اعتراض است، منطق و فکر آزاد است. هرکس می‌تواند به همه چیز فکر کند و همه چیز هم بگوید. فکر کن و بگو.
خلاصه پیغمبر به جنگ تبوک رفتند و برگشتند. دوباره منافقین آمدند و گفتند: آقا بیایید و یک نماز جماعت هم درمسجد ما بخوانید. پیغمبر فرمود: بروید من می‌آیم. آن‌ها رفتند. پیغمبر به مسلمانان گفت: آن مسجد لانه‌ی جاسوسی است اما اسمش مسجد است. شما بیل و کلنک وآتش و هیزم بردارید تا برویم. بیل و کلنگ برداشتند و مسجد را خراب کردند. بعد هم پیغمبر فرمود: این مسجد را آتش بزنید. و بعد هم فرمود: دیگر کسی حق نماز خواندن در اینجا را ندارد و بعد هم آیه آمد «لَمَسْجِدٌ أُسِّسَ عَلَى التَّقْوى‏ مِنْ أَوَّلِ یَوْمٍ أَحَقُّ أَنْ تَقُومَ فیه فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا»(توبه/108) اگر خواستی نماز بخوانی به آن مسجدی برو که مؤسس آن، مسجد را بر اساس تقوا ساخته است. به مسجدی که فلان سرهنگ طاغوتی یا فلان وزیر و وکیل ساخته است، نرو و در ساختن مسجد به او کمک نکن. برای این که این مسجد سرپوش گناهش است. اصلاً قرآنی را هم که چاپ می‌کند، نخوان.
پس اگر مراکزی از شما برای افطاری دعوت کردند، ببینید که آیا واقعاً یاد این افتاده است که افطاری دادن ثواب دارد؟ حدیث داریم، پیغمبر فرمود: هر که به یک مؤمن افطاری بدهد، چقدر ثواب دارد. یک نفربلند شد و گفت: آقا پول نداریم، فرمود: ولو به نصف خرما. این نصف خرما را برای کسی که پول ندارد، گفته است. در بعضی از مساجد تاجرهایی هستند که شاید خانه و زندگیشان ده میلیون می‌ارزد، نیم کیلو می‌خرد و در مسجد می‌دهد. مردم هم می‌خورند و هسته‌ی خرما را زیر زیلوها پنهان می‌کنند. او شنیده است که ولو به نصف خرما، اما نمی‌داند که این نصف خرما برای عرب پابرهنه‌ی لنگ بسته‌ای بود که به مسجد آمده و پیراهن هم نداشت و در عین حال می‌خواست ثواب افطاری هم داشته باشد. شما اگر یک قالی ابریشمی خود را بفروشی، به همه‌ی شهر افطاری می‌دهی! پس آن ولو به خرما برای من و شما نیست.
زشت است من این چیزها را در تلویزیون جمهوری اسلامی بگویم اما اگر این چیزها را آقای خامنه‌ای بگوید، زشت‌تر است. آن‌ها بالا هستند. حالا بگذارید من از این پایین این چیزها را بگویم. اگر کسی نمازش را بخواند و بلافاصله تسبیحات حضرت زهرا را بگوید، بیش‌ترین ثواب را برده است. امام صادق فرمود: ثواب گفتن تسبیحات مادرم حضرت زهرا، از هزار رکعت نماز مستحبی بیش‌تر است. حالا عوض این که مردم تسبیحات حضرت زهرا را بگویند، دو تا خرما می‌خورند. بعد هم جایی برای هسته‌اش ندارند، آن را زیر فرش می‌گذارد. این جنایت به خاطر یک کار ثواب زشت است. باید گفت: اگر کسی خواست خرما بدهد، کنار در بایستد و به این‌هایی که می‌خواهند بیرون بروند، خرما بدهد تا حداقل هسته‌اش را دور بیندازد.
کسی سور می‌دهد برای این که خودش را مطرح کند و کسی سور می‌دهد برای این که افطاری بدهد. نگوییم: برای نماز جماعت به کجا برویم. قرآن می‌فرماید: در انتخاب نمازهایی که می‌خوانی، مراکز و افطاری‌هایی که می‌روی، در این میان نگو: به هر کجا چرب‌تر است می‌روم. به هر کجا شلوغ‌تر است، می‌روم. می‌گوید: به آن مسجدی برو که مؤسس آن را بر اساس تقوا ساخته است. «فیهِ رِجالٌ یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا»(توبه/108) ممکن است آدم‌های آن مسجد هم خراب باشند، یعنی دوست دارند آدم خوبی باشند ولی گنهکار هستند. پس اگر در این مسجد منافقین هستند و در آن مسجد مسلمانان گنهکار هستند، چون مسلمانان گناهکار دوست دارند خوب باشند، همین مقدار که در فکر خوب شدن هستند، یک قدم از این‌ها جلوتر هستند.
شخصی به یک نفر گفت: تو با این حرف‌هایی که می‌زنی، نشان می‌دهی که آدم خوبی هستی. گفت: نه من خوب نیستم اما دوست دارم خوب باشم. قرآن به آدم‌هایی که دوست دارند آدم خوبی بشوند، می‌فرماید: «فیهِ رِجالٌ» کنار در مدرسه‌ی حجتیه‌ی قم هم این را نوشته است. الآن این مدرسه در اختیار آیت العظمی منتظری است. از 32 کشور طلبه آورده‌اند و الآن حدود 300 طلبه‌ی خارجی در قم است. بر سر در آن آیه‌ی قشنگی نوشته است. آیه این است. مربوط به آن مسجدی است که پیغمبر ساخت. نوشته «فیهِ رِجالٌ» اگر هم در آن مسجد پیغمبر آدم‌های خوبی نیستند «یُحِبُّونَ أَنْ یَتَطَهَّرُوا» می‌خواهند خوب بشوند. همین که آدم بخواهد خوب شود، مقداری از راه را رفته است. آخرکسی می‌گفت: من غیرت ندارم و لازم هم ندارم. پس تو هیچ وقت غیرت نخواهی داشت. چون می‌گویی اصلاً لازم هم ندارم.
دو روز پیش جوانی آمد و گفت: من ناراحت هستم، عاطفه‌ام کم شده است. یعنی وقتی یک مسئله را می‌بینم که باید غصه بخورم، غصه نمی‌خورم. باز این خوب است. یعنی می‌فهمد این جا باید غصه بخورد ولی نمی‌خورد. امام زین العابدین مناجاتی دارد. می‌گوید: خدایا، می‌خواهم گریه کنم ولی اشک نمی‌ریزم، چرا اشک من نمی‌آید؟ «اشکوا الیک» شکایت می‌کنم که چرا چشمم گریه ندارد؟ پس توجه دارد که چشم باید گریه داشته باشد. باید دل بتپد، چرا نمی‌تپد؟ همین قدر که انسان بداند کجاست، توجه‌اش خوب است.
هواپرستی مایه‌ی همه‌ی فسادهاست و تنها ملاک قبولی عمل تقوا است. آدم هرچه عمل خوب انجام دهد اما تقوا نداشته باشد، قبول نمی‌شود.
خدایا، در این ایام مقدس تقوای لازم را که در موقع گناه و انتخاب بتواند به ما خط دهد، به همه‌ی ما مرحمت کن. خدایا به محمد و آل محمد ما را شیعه‌ی خالص امیرالمومنین قرار بده. توطئه‌ها را خنثی و توطئه گران را نابود بفرما. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی، به تقوای ما هم اضافه کن.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment