پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در قرآن

موضوع: پیامبر اسلام(ص) در قرآن
تاریخ پخش: 73/06/03

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث را بیننده‌‌ها در آستانه تولد پیغمبر اکرم (ص) و تولد امام صادق(ع) در آستانه 17 ربیع الاول می‌‌بینند. که این هفته را هفته وحدت هم نامش را گذاشته‌‌اند. مراسمی در ایران هست، در کشورهای دیگر، مراسم باشکوهی هست تحت عنوان مولدیه، چراغانی‌‌های مفصلی می‌‌کنند، بخصوص در پاکستان، که یک سال من بودم، این ماه ربیع را بخاطر مولود مبارک، خیلی چراغانی می‌‌کنند. شبیه، یا بیشتر از چیزی که ما در نیمه شعبان داریم. گروه‌‌های سرود راه می‌‌افتند در خیابانها، خیلی مراسم باشکوهی دارند. و حالا ما چند جمله راجع به پیامبر صحبت می‌‌کنیم. ولی، بخشی از بحثمان هم راجع به امام صادق(ع) است.
1- پیامبر در قرآن
در قرآن مجید، خیلی از جاها، خداوند، نام مقدسش را در کنار نام مقدس پیامبر خودش گذاشته است. در اذان، بعد از خداوند پیغمبر است. اوّل می‌‌گوئیم «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» جملات بعد می‌‌گوئیم «أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ» موضوع، پس عنوانش را بنویسیم، پیامبر در قرآن و زندگی امام صادق(ع) بمناسبت 17 ربیع، حالا، می‌‌فرماید که: «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» (نساء/80) هر کس مطیع رسول باشد. مطیع خداست. فرمان پیغمبر، همان فرمان خداست. این را برای چه می‌‌گویم، برای اینکه، بعضی‌‌ها می‌‌گویند: کجای قرآن نوشته است؟ جواب این جمله جایی از قرآن ننوشته، اما پیغمبر (ص) گفته است. ما که نمی‌‌توانیم بگوئیم «کفی کتاب الله» قرآن بس است. خیلی از چیزها در قرآن نیست. قرآن یک کلیاتی گفته است. تفسیر قرآن، روایات پیغمبر و اهل بیت پیغمبر است. پس بسیاری از چیزها را ما باید اطاعت کنیم. گرچه در قرآن نباشد. نماز در قرآن هست. امّا نماز صبح دو رکعت است، دو رکعتیش در قرآن نیست. «أَقیمُوا الصَّلاهَ» (بقره/43) است، امّا دو رکعت و نماز مغرب سه رکعت، عدد رکعات در هیچ کجای قرآن نیست. «وَ لْیَطَّوَّفُوا بِالْبَیْتِ الْعَتیقِ» (حج/29) طواف هست، که حاجی در مکّه دور کعبه طواف کند، امّا هفت بار، هفت بارش در قرآن نیست. صدها قانون ما داریم که در قرآن نیست، امّا پیغمبر فرموده است. ولذا می‌‌فرماید: سخن پیغمبر هم، سخن خداست. «مَنْ یُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطاعَ اللَّهَ» در برائت داریم. «بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ» (توبه/1) از طرف خدا و رسول برائت است. باز اینجا، رسول در کنار خدا قرار گرفته است، خداوند به منافقین می‌‌گوید: نمی‌‌خواهد مردم را راضی کنید. «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ» (توبه/62) یعنی رضایت خدا، رضایت همه است. خداو پیغمبر، اگر شما می‌‌خواهید مردم را راضی کنید، نمی‌‌خواهد مردم را راضی کنید. خدا و پیغمبر را راضی کنید. در جای دیگه داریم که، «أَنْ أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ» (توبه/74) باز در اینجا رسول در کنار خداوند است. خداوند اینها را بی نیاز می‌‌کند. رسول خداوند اینها را بی نیاز می‌‌کند. این جا رسول در کنار الله است. باز داریم «وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ» (توبه/94) شما که گناه می‌‌کنید، خدا شما را می‌‌بیند، عمل شما را خداوند می‌‌بیند، رسول خدا هم عمل شما را می‌‌بیند. چی دارم می‌‌گویم، بمناسبت، تولد پیغمبر. این را می‌‌خواهم بگویم، خود خداوند، نام مقدس پیامبر را در کنار نام خودش گذاشته است. حالا که اینرا گفتم، اینرا هم می‌‌خواهم بگویم عرض کردم، هفته وحدت، وحدت بین شیعه و سنی، من یکوقت، یک مثالی در تلویزیون زدم. گفتم: ما دستمان پنج تا انگشت دارد. یک انگشت شست است که اصلاً هنر دست به شست است، یعنی شما شست را بگذاری کنار، رانندگی برایت مشکل می‌‌شود. نویسندگی، با این چهار تا انگشت مشکل می‌‌شود. می‌‌خواهی دگمه پیراهنت را ببندی، مشکل می‌‌شود. اصلاً کل هنر انسان در شست است. بغل شست یک انگشت داریم، سبابه، این انگشت، در بسیاری از جاها، انگشت نگاری، با این انگشت است، بعد از این انگشت، انگشت وسطی، از همه درازتر و بلندتر و قوی‌‌تر است، از نظر کیلویی و هیکلی، بغل انگشت، آن انگشتی که یکی مانده به آخر است، زینت مال این است یعنی شما انگشتر را دست شست کنی، خیلی بی مزه است، انگشتر را دست این انگشت کنی که با آن مهر می‌‌زنی، خیلی بی مزه است. باید انگشتر را در این انگشت یکی مانده به آخر کرد. هر انگشتی یک امتیازاتی دارد. امّا در برابر یک دشمن، این نمی‌‌گوید: من شست هستم، اون بگوید: من انگشت نگاری هستم، اون بگوید: من هیکلم از همه بلندتر است، اون بگوید: من ابزار زینت هستم. در مقابل دشمن مشترک، همه با هم جمع می‌‌شوند، مشت می‌‌شوند، تا بخورند در سینه دشمن، حالا یکی می‌‌گوید: جعفری، یکی می‌‌گوید: حنفی، مالکی، حمبلی، بله، امّا در مقابل دشمن مشترک، اینها همه باید، جمع شوند، دشمن به هیچکس رحم نمی‌‌کند. کشیش باشد، شهیدش می‌‌کند. مسجد مکّه باشد، منفجر می‌‌کند. حرم امام رضا(ع) هم باشد همینطور. اون می‌‌خواهد، اصلاً چیزی بنام خدا، مطرح نباشد، اطاعت از خدا نباید باشد، اطاعت از آمریکا باید باشد.
2- عقیده مسلمانان درباره ائمه اطهار
به هرحال، این عقیده ما، امّا یک عده هستند، کج فکر، این کج فکرها می‌‌گویند: غیر از خدا، هرچه بگوئید، شرک است. یعنی به ما می‌‌گویند: شما شیعه‌‌ها مشرک هستید. برای اینکه شما می‌‌گوئید: الله و محمد و علی و فاطمه، حسن و حسین. اصلاً می‌‌گویند: شما که پنج تن را پهلوی خدا می‌‌گذارید. این شرک است. توحید، یعنی فقط بگو، خدا، اینکه می‌‌گوئی: خدا، علی، فاطمه، اینها شرک است. ما می‌‌آئیم، می‌‌گوئیم: اگر اینطور باشد، خود قرآن، بسیاری از جاها، رسول را در کنار الله، گذاشته است. «بَراءَهٌ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ»(توبه/1)، «وَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَحَقُّ أَنْ یُرْضُوهُ»(توبه/62)، «أَغْناهُمُ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ»(توبه/74)، «وَ سَیَرَى اللَّهُ عَمَلَکُمْ وَ رَسُولُهُ»(توبه/94) آنکه شما می‌‌گوئید: کنار، نام الله، هرچه باشد شرک است، خود آیات قرآن بسیاری از جاها، کنارالله، دیگران را هم قرار داده است. «أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ»(نساء/59) اولی الأمر هم کم گذاشته. معنا توحید این نیست که کسی را کنار خدا نگذاریم. معنای توحید، این است که، سرچشمه همه چیز را خدا بدانیم. یعنی اگر هم می‌‌گوئیم. فاطمه، حسن و حسین، قدرت آمنا و عزّت آنها، از خداوند است. سرچشمه خیرات خداوند است. نه اینکه کس دیگر، وسیله خیر نیست، نه خیر، وسیله خیر است. خورشید، وسیله خیر است، ماه وسیله خیر است، دریا وسیله خیر است، منتها ما می‌‌آئیم، می‌‌گوئیم: سرچشمه همه خیرات، خداوند است. توحید یعنی به هرحال پیغمبر ما خیلی کمالات دارد.
3- نمونه‌‌ای از ادب پیامبر
من یکوقتی، چند سال پیش، شانزده جلسه، درباره سیمای پیامبر در قرآن صحبت کردم. گاهی یک چیزی که می‌‌خواست. بگوید، نگاه می‌‌کرد. از ادبی که نسبت به خداوند داشت، به زبان نمی‌‌آورد. مثلاً وقتی یهودی‌‌ها سر به سر مسلمانان می‌‌گذاشتند، که شما چرا رو به بیت المقدس نماز می‌‌خوانید؟ آخرما پانزده سال رو به قبله یهودی‌‌های نماز می‌‌خواندیم. یعنی رو به بیت المقدس، یهودی‌‌ها می‌‌آمدند مسخره می‌‌کردند، که شما رو به قبله ما نماز می‌‌خوانید، شما که رو به قبله ما نماز می‌‌خوانید، دنباله روی ما هستید، یعنی معلوم می‌‌شود، پیرو هستید، مقلد هستید. پیغمبر از این ناراحت بود. امّا در عین حال به خدا نمی‌‌گفت، می‌‌آمد به اطراف آسمان نگاه می‌‌کرد، یعنی ادبش، یکجوری بود که مثل کسی که نمی‌‌گوید: آقا غذا بیاور بخوریم، نگاه به ساعتش می‌‌کند. یعنی صاحبخانه دیر شده این یک، ادب است. قرآن می‌‌گوید: «قَدْ نَرى‌ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّماءِ» (بقره/144) ناراحتی که اینها، نیش به تو می‌‌زنند، رویت نمی‌‌شود، بگوئی، همین نگاهی که تو می‌‌کنی، این نگاه، معنادار است. و من این نگاه معنادار، تو را می‌‌دانم. من قبله تو را در آینده نزدیکی عوض می‌‌کنم. و این سند افتخار را از دست یهود، می‌‌گیرم. پیغمبر خیلی برای ما می‌‌سوخت. قرآن راجع به سوز پیغمبر می‌‌گوید: «لَقَدْ جاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» (توبه/128) پیغمبر از شماست، از خودتان است. می‌‌سوزد برای شما، یعنی غصه خور شماست، غمخوار شماست. بی تفاوت نیست، غمخوار شماست. همین امام صادقی که می‌‌خواهم، بحثش را امروز بکنم، یکروز گفتند: آقا، وضع مملکت جوری است که، گرانی شده، قحطی شده، مردم ندارند بخورند. فرمود: اگر ندارند بخورند، ما چرا بخوریم. مصرف گندم را، تبدیل کنید به مصرف نان جو. گفتند آقا وضع بدتر شد. فرمود: مصرف را کم کنید. اگر یکوقت کم شد، ما یک کمی تغییر بدهیم در زندگیمان. شیعه امام صادق(ع) وقتی دید گوشت کیلویی چند است، نمی‌‌توانند خیلی بخورند، یک مقداری نه، ما که داریم، سر وقت می‌‌خوریم.
4- گناهی که خیلی بزرگ و سنگین است
امام صادق(ع) می‌‌فرماید: وقتی مردم ندارند، ما هم باید همرنگ آنها باشیم. «عَزیزٌ عَلَیْهِ» می‌‌سوزد برای شما، «حَریصٌ عَلَیْکُمْ» نسبت به شما حرص دارد، که شما را هدایت کند «بِالْمُؤْمِنینَ رَؤُفٌ رَحیمٌ» رئوف و رحیم از القاب خداست. ولی خدا به پیغمبر می‌‌گوید: خداوند رئوف، رحیم است. بعد می‌‌گوید: پیغمبر رئوف و رحیم است. خیلی پیغمبر رئوف بود. قاتل حمزه، آمد گفت: من عمویت را در جنگ اُحد شهید کردم. نه شهید کردم، قطعه قطعه‌‌اش کرده‌‌ام. حالا می‌‌خواهم من را حلال کنی، گفت: من تو را بخشیدمت، امّا برو یک جایی زندگی کن، که من تو را نبینم، قاتل عمو را یکجا بخشید. سیزده سال همه رقم، زجری به پیغمبر دادند در مکّه، ولی وقتی مکّه را فتح کرد، مسلمانها، می‌‌گفتند: امروز تلافی می‌‌کنیم. فرمود: نه، ما امروز تلافی نمی‌‌کنیم. ما امروز مرحمت می‌‌کنیم، همه را می‌‌بخشیم، یکجا، تمام مردم مکّه را، همه کفار را، یک قلم بخشید. خیلی هست، یک قلم، همه مخالفین را بخشید. فقط فرمود: سه نفر را نمی‌‌بخشم. این سه نفر را بگیرید، گرچه رفته‌‌اند، در مسجدالحرام به پرده کعبه، چسبیده‌‌اند. اگر به کعبه هم چسبیده‌‌اند، من اینها را نمی‌‌بخشم، گفتند: یا رسول الله، اینها شمشیر زده‌‌اند، فرمود: نه، اگر شمشیر می‌‌زدند، می‌‌بخشیدمشان، ـ خاکستر سرت ریختند، ـ خاکستر ریخته بودند، می‌‌بخشیدمشان. . . . ـ دندانتان را شکسته‌‌اند، ـ نه، هر کاری کردند، اینها نیش می‌‌زدند به ما. یعنی شعر می‌‌گفتند، با شعر ما را تحقیر می‌‌کردند. یعنی زخم زبان می‌‌زدند. ولذا خداوند در قرآن می‌‌گوید: همه گناهان را می‌‌بخشم، امّا یک گناهی داریم که اگر پیغمبر هم هفتاد مرتبه بگوید؛ ببخش، من گوش به حرف پیغمبر هم نمی‌‌دهم. «إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعینَ مَرَّهً» (توبه/80) هفتاد بار هم توی رسول الله، دعا کنی، من نمی‌‌بخشم اینها را. می‌‌گوید کی است؟ می‌‌گوید: اینها کسانی که نیش می‌‌زنند. مسخره می‌‌کنند. مسخره گناهش، از خیلی گناه‌‌ها بیشتر است. دقت کنید چه می‌‌گویم. تنها گناهی را که خدا در قرآن به پیغمبرش می‌‌گوید: خودت را معطل نکن. هفتاد بار هم عذرخواهی کنی، نمی‌‌بخشم. اینکه اگر بگوئی، اینها را چون اینها را نمی‌‌بخشم، برای اینکه اینها مؤمنین را مسخره می‌‌کردند. مواظب باشیم، تحقیر نکنیم.
5- درباره امام صادق
حالا من مقداری راجع به امام صادق، بیشتر می‌‌خواهم صحبت کنم. یک صلوات بفرستید. از تصادفات خوبی که می‌‌شود، همین ظرف و مظروف‌‌هاست، که در تولد پیغمبر، امام صادق هم متولد می‌‌شود. یا در تولد حضرت زهرا «سلام الله علیها» بنیانگذار جمهوری اسلامی، متولد شد، یا در شب قدر، قرآن نازل شد. گاهی یک سری چیزها، ظرف و مظروف با هم، یعنی مقدسی، در مکان مقدسی، در زمان مقدسی، مثلاً شهادت هست، منتها این شهادت در حرم امام رضا، واقع می‌‌شود. گاهی چند تا قداست با هم مخلوط می‌‌شود. شهادت امیرالمؤمنین(ع) هست. شب نزول فرشتگان هست. شب نزول قرآن هم هست، شب قدر هم هست، گاهی یک چند تا چیزی با هم جمع می‌‌شود. 17 ربیع تولد پیغمبر و تولد امام صادق(ع) با هم جمع شده است.
امام صادق(ع) در شب جمعه‌‌ای به دنیا آمد، سال 82 هجری، که 17 ربیع بود. سیزده سال پدربزرگ را درک کرد، امام زین العابدین. باقی آن هم مربیش، امام باقر(ع) بود. و سی و چهار سال هم امام بود. امام صادق کسی بود که منصور دوانقی، که دشمن سرسخت امام صادق بود. می‌‌گفت: امام صادق، مصداق این آیه هست «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ الَّذینَ اصْطَفَیْنا مِنْ عِبادِنا» (فاطر/32) قرآن می‌‌گوید: ما علوم خودمان را به افراد منتخب می‌‌دهیم. قرآن آیه‌‌اش اینست «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکِتابَ» یعنی کتاب را بعنوان ارث می‌‌گذاریم. «الَّذینَ اصْطَفَیْنا» به منتخبین خودمان می‌‌گفت: قرآن آیه دارد که، معلوم را به افراد انتخاب شده‌‌ای می‌‌دهیم، علوم را به هر کس نمی‌‌دهیم. بعد منصور دوانقی می‌‌گفت از افراد انتخاب شده، امام صادق است. رئیس مذهب مالکی‌‌ها می‌‌گوید، مالک بن انس می‌‌گوید: «ما رأت عین و لا سمعت أذن و لا خطر على قلب بشر أفضل من جعفر الصادق فضلا و علما و عباده و ورعا»(المناقب، ج‌4، ص‌247) این را سنی نقل کرده، شیعه هم نقل کرده است. چشم ندیده گوش نشنیده است. به قلب کسی هم خطور نکرده است. «افضل من جعفرالصادق» با فضیلت‌‌تر، مالک بن انس، رهبر، مالکی‌‌ها، از اهل سنت می‌‌گوید: چشمی مثل امام صادق ندیده است، و گوشی مثل امام صادق نشنیده است.
ابوحنیفه می‌‌گوید: آن دو سالی که پهلوی امام صادق درس خواندم، هرچه دارم از آن دو سال دارم. اگر آن دو سال نبود، من بدبخت بودم. ابن ابل اَوجا، یکی از مخالفین می‌‌گوید: «ماهذا بالبشر» این امام صادق بشر نیست. فوق بشر است. حافظ ابو حاتم می‌‌گوید: امام صادق «لایئسل عن مثله» مثل امام صادق را شما، از آن سؤال نکن. دیگه، این، یکتا، فرزانه دهر است. کلماتی راجع به امام صادق نقل شده است. با رقیب‌‌هایی که داشت، هیچکس در تاریخ، عیبی از امام صادق، در هیچ تاریخی نقل نکرده است. مادرش امُه فلمه بود که زن دانشمندی بود و روایاتی را از شوهرش نقل کرده است. و پدرزنش هم، قاسم بن محمد، از محدثین و ناقلان حدیث اهل بیت و از فقها و از شیعیان مهم بود و امام صادق(ع) فرمود، همان کلامی که امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «سَلُونِی قَبْلَ أَنْ تَفْقِدُونِی»(إرشادمفید، ج‌1، ص‌34) مردم تا نمرده‌‌ام، هرچه می‌‌خواهید از من بپرسید، بپرسید. من بمیرم، دیگر کسی اینها را نخواهد توانست جواب بدهد. وقتی می‌‌خواست حدیثی از پیغمبر نقل کند. وضو می‌‌گرفت، بی وضو حدیثی را نقل نمی‌‌کرد. و اینی که نسبت به امیرالمؤمنین می‌‌دهند که سحرها به فقرا رسیدگی می‌‌کرد، این کار را عیناً امام صادق(ع) انجام می‌‌داد. فقط بعد از شهادت امام صادق(ع) معلوم شد که آن کسی که شبانه، به فقرا غذا می‌‌دهد، امام صادق(ع) بود. یک باغی داشت، برای باغدارها، عرض می‌‌کنم. همین که میوه‌‌اش می‌‌رسید. راه این باغ را باز می‌‌کرد و می‌‌گفت عابرین و عبورکننده‌‌ها، می‌‌خواهند بروند، یک راهی باشد، که اگر خواستند، در این باغ بنشینند، بنشینند، یک سکّو، درست می‌‌کرد، می‌‌گفت: اینجا برای، یعنی آن چیزی که الآن، شهرداری‌‌ها بعنوان پارک درست می‌‌کنند، ایشان باغ شخصی‌‌اش را راهی باز می‌‌کرد. می‌‌گفت: اگر عابرین خواستند، بیایند، بروند، خواستند بنشینند، بنشینند. قدیمی‌‌ها این کار را می‌‌کردند. کاشان ما اینطور بود. خانه‌‌ها، یک طاقچه‌‌ای کنار خانه‌‌ها بود. حمالی اگر حملی داشت. پیرزنی، پیرمردی، باری داشت، کسی چیزی دستش بود، خسته می‌‌شد، اونجا می‌‌نشست، استراحت می‌‌کرد. از برکات خانه‌‌های امروز این است که آن طاقچه‌‌ها هم حذف شد. بله، ولی یک طاقچه‌‌هایی بود برای نشستن این افراد. باغی داشت. همینکه میوه هاش می‌‌رسید، راه برای عبور باز می‌‌کرد. و در خود داخل باغ هم، یک تخت گاهی، برای استراحت قرار می‌‌داد.
امام صادق(ع) فرمود: اگر کسی مؤمنی را خوار کند، مرا خوار کرده است. یک روز، یک کسی آمد پهلوش، گفت: شما خیلی من را تحقیر می‌‌کنی. گفت: آقا، خواهش می‌‌کنم. شما امام من هستی. فرمود: من امام تو هستم، امّا فرق نمی‌‌کند. تو یاران ما را که تحقیر می‌‌کنی، ما را تحقیر می‌‌کنی. شغرانی، یک آدمی بود، فرمود: تو چون فامیل ما هستی، باید مواظب کارهایت باشی، زشت از هر کسی زشت است، امّا از تو بیشتر زشت است. سیگار کشیدن بد است، امّا اگر آخوند سیگار بکشد، خیلی بد است. سیگار کشیدن بد است امّا اگر معلّم سر کلاس سیگار بکشد، خیلی بد است. حالا باز سیگار کشیدن آخوند خیلی بد است. آخوند در محراب سیگار بکشد، دیگر خیلی خیلی بد است. دیگر هم مسجد و هم محراب و هم فضای عمومی و هم عمامه و دیگه داغون، داغون است. در محرابی که می‌‌خواهد با شیطان بجنگد، شیطان دستش است. یک کاری، در یک زمانی خیلی بد است. به شقرانی گفت: بد، بد است، امّا چون تو بند به ما هستی، بدی از تو بیشتر است. و همچنین ارزش خوب ارزشی است، برنده شدن در مسابقات علمی ارزش است. امّا از جمهوری اسلامی، چون رنگ اسلام دارد، ارزشش بیشتر است.
6- با دیگران خوش حساب باشید
یکی از بستانکارها، عصبانی بود. کسی از کسی طلب داشت، ناراحت بود. امام صادق(ع) فرمود: چت است. گفتم: من می‌‌خواهم بگیرم از آن، حقم است. من هزار دفعه دادگاه هم بروم، می‌‌روم، و تا یک قرون آخر، از آن می‌‌گیرم. امام فرمود: قرآن خوانده‌‌ای. گفت: بله، قرآن خوانده‌‌ام. گفت: این آیه را خوانده‌‌ای «ویخافون سوء الحساب» (رعد/21) مؤمن از بدحسابی می‌‌ترسد، گفت: بله، گفت: مگر خدا بدحساب است. گفت: نمی‌‌دانم. گفت: بله، کسانی که مثل شما، اینقدر سخت گیر هستند، خدا هم در قیامت با اینها سخت گیری خواهد کرد. با مردم سخت گیری نکنید، البته در اموال شخصی، در بیت المال حسابش جداست.
7- رحم کنید تا خدا به شما رحم کند
از یک کسی احوالپرسی کرد. فرمود: اغنیاء خانه فقرا می‌‌روند، سالم‌‌ها عیادت مریض‌‌ها می‌‌روند، به هم رحم می‌‌کنند، گفت: نه، آقا، الآن در شرکت واحد، یک جوان که نشسته است، یک پیرمرد باشد، اصلش نمی‌‌گوید: جای من بنشین، فرمود: «فَکَیْفَ تَزْعُمُ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِیعَهٌ»(کافی، ج‌2، ص‌173) چطور، رویشان می‌‌شود، بگویند ما شیعه هستیم و حال که رحم در آنها نیست. چطور خجالت نمی‌‌کشد که بگوید: من شیعه هستم، ولی رحم ندارد. آیا، اغنیا، احوالپرسی فقرا را می‌‌کنند. سالمها، عیادت مریض‌‌ها می‌‌روند. خلاصه اینهایی که در رفاه هستند. احوال دیگران را می‌‌پرسند، گفت: نه خیر، فرمود: «فَکَیْفَ تَزْعُمُ هَؤُلَاءِ أَنَّهُمْ شِیعَهٌ» چطور به خودشان آرامش می‌‌دهند که بگویند: ما شیعه هستیم، امّا بی خیال. یکی از مسئولین مملکتی، یک رئیس دفتر داشت. نمی‌‌گذاشت، کسی ملاقات کند، با این آقای شخصیت.
8- به وظایفمان عمل کنیم
امام صادق فرمود: «أَنَّکَ أَقْعَدْتَ بِبَابِکَ بَوَّاباً یَرُدُّ عَنْکَ فُقَرَاءَ الشِّیعَهِ»(کافی، ج‌2، ص‌181) شنیده‌‌ام یک پلیس دم در گذاشته‌‌ای، و هیچ کس را اجازه ملاقات نمی‌‌دهی. «یَرُدُّ عَنْکَ فُقَرَاءَ» هر کس کتش کهنه است. هر کس پیکان قراضه است راهش نمی‌‌دهی، هر کس بنز دارد، همچین می‌‌کنی. شنیده‌‌ام لب در یک کسی را گذاشته‌‌ای، پرستیژ دارها را راه می‌‌دهند، کم رنگ‌‌ها را راه نمی‌‌دهند، همچین است فرمود: این کار، خیلی کار غلطی است. یک کسی آمد به امام صادق(ع) گفت: یک دعایی برای من بگو، که من بی غصّه خرجی گیرم بیاید. فرمود: من دعا کنم «لَا أَدْعُو لَکَ»(کافی، ج‌5، ص‌78) هرگز دعا نمی‌‌کنم که خدا به آدمهای تن پرور، روزی بدهد. من دعا کنم که روزی به تو بدهد. روز می‌‌خواهی، باید بروی دنبال کار، هرچه گفت یک دعایی بده، هستند بعضی آقایون در خانه، دعانویس هستند. می‌‌آید، می‌‌گوید: آقا یک دعا بده، وضعم خوب شود. دعا اثر دارد، امّا به شرطی که ما به وظیفه‌‌مان، عمل کرده باشیم. یعنی اداره برق، اداره گاز، گاز را وصل می‌‌کند، به شرطی که بیاید، ببیند، لوله کشی‌‌ها، استاندارد است. اگر لوله کشی، استاندارد، گاز را وصل می‌‌کند. و اگرنه شما بگو، من لوله کشی نمی‌‌کنم. همینطور گاز بیاید خانه ما، اینکه یعنی بهم ریختن همه بساط هستی. برخورد با زیر دست. امام صادق(ع) یک کارگر داشت، غلامی داشت، دنبال کاری فرستاده بود. رفت و برگشت، خبر نیاورد. امام دید دیر کرده، رفت در خانه‌‌اش، دید غلام رفته است، مأموریت را انجام داده، ولی باید خبر بیاورد، رفته خانه خوابیده است. امام رفت بالا سرش نشست. بیدارش نکرد، تا این بیدار شد. آخرش گفت: شب بخواب، روز کار بکن، یا روز بخواب، شب کار کن. تو همه جور می‌‌خوابی، امّا در عین حال دلش نیامد که اینرا بیدار کند. صبر کرد، بیدار که شد، گفت شما ساعت خوابت هم شب و هم صبح درست نیست.
9- احترام به حقوق دیگران
یکروز امام صادق(ع) با جمعیتی می‌‌رفتند. بند کفش آقا، پاره شد اصحاب گفتند: آقا کفش ما را پا کن. فرمود: بند کفش من پاره شده است. خودم پا برهنگی‌‌اش را می‌‌روم. دلیل ندارد که من آدم لوسی باشم، کفش من پاره شده است، شما، درست نیست.
سرسفره ظرف نوشابه شما، یا دوغ شما می‌‌ریزد. دوغ بغلی را می‌‌خوری، خوب، یعنی چه، سهم خودت است دیگر. امام فرمود: معنا ندارد که بند کفش من پاره شود، من کفش ما را پا کنم. ا
مام صادق(ع) دید یک کسی، به دوستش فحش داد. فرمود: چرا فحش دادی، گفت: آقا فحش مادر به آن دادم، مادرش هم مسلمان نیست. گفت: خوب باشد، به غیر مسلمان می‌‌شود، فحش داد. من بیست سال تو را آدم خوبی می‌‌دانستم حالا که فحش بد دادی، ولو این مادر است و مادر غلام است. امّا در عین حال چون حرف زشت زدی، شما بعد از بیست سال، باید خارج شوی.
10- صورت صحیح مضاربه
یک حدیث است، زیادی گوش دهید. راجع به گران فروشی، آخه ما الآن گاهی وقتها، می‌‌خواهیم سوبسیت کم شود. حالا، ما دو تا گران فروش داریم. یک گران فروش را امام فرمود: عیبی ندارد. حتی فرمود: بارک الله. یک گران فروش را فرمود: وای به حالتان. فقط من می‌‌گویم، امتحان هوش، اگر کسی گفت: انصافاً باید تشویقش کرد. من دو تا حدیث برای گران فروشی می‌‌خوانم. یکی را امام صادق فرمود؛ درست است، یکی را فرمود، غلط است. فرقش کجا است. برایتان بگویم. حدیث: امام صادق(ع) پول داد به یک نفر، مضاربه، گفت: پول از من، دست از تو، منتها مضاربه‌‌ای حلال است که اگر ضرر کردی شریک، نه که شما، بگوئی، این پانصد هزار تومان را بگیر، همینطور ماهی پنج هزار تومان به ما بده، باقی آن برای خودت، این رباست و حرام است. مضاربه یعنی شریک می‌‌شویم، اگر سود داشت، با هم می‌‌خوریم، اگر ضرر هم داشت، با هم. این حلال است، امّا این پول را بگیر، ماهی اینقدر بده، این حرام است.
بانکها هم که این کار را می‌‌کنند، می‌‌گویند: این پول را بده، ماهی اینقدر بگیر، من از رئیس بانک پرسیدم، گفت: ما مضاربه می‌‌کنیم، می‌‌گوئیم. آقا، این یک میلیون را از تو می‌‌گیرم، من وکیل تو کاسبی می‌‌کنم، علی الحساب ماهی اینقدر به شما می‌‌دهم، تا بعد ببینم چقدر، سود کرد. بعد سهم خودم را برمی‌‌دارم، سهم تو را هم علی الحسابش را کم می‌‌کنم، بقیه‌‌اش را هم بعنوان یک چیزی به تو می‌‌دهم. یعنی آنهم گفت ما این رقمی عمل می‌‌کنیم. و اگرنه پول را بگیر، اینقدر بده، رباست. امام صادق(ع) فرمود: این پول را بگیر، با آن کاسبی کن، اول از این معلوم می‌‌شود که آخوند هم کاسبی کند، عیب ندارد. حالا یک آخوندی، وکیل مجلس است. موافقت اصولی می‌‌گیرد، از پست و نماز جمعه قاضی و دادستانیش سوء استفاده می‌‌کند، سوء استفاده از موقعیت حرام است. تجارت معمولی بکند، نکه بعنوان مهر دادستانی، مهر قاضی، مهر امام جمعه گی، از مهر، بنده بعنوان یک طلبه، اگر یک وقت، البته کاسبی نمی‌‌کنم. حضرت عباسی، مثل می‌‌گم. چون نیستم می‌‌گویم. سید نیستم، می‌‌توانم بگویم خمس بده، چون کاسبی نمی‌‌کنم، بگویم. اگر آخوندی، بگوید: می‌‌خواهم تجارتی بکنم، این پول را دارم. این پول را می‌‌دهم به شما، کاسبی کن، اشکال ندارد. که حالا این آخوند تجارت می‌‌کند، می‌‌شود پشت سرش نماز کرد! بله، اگر با مهری، با عنوانی، که اگر این عنوان نبود، این پول هم به آن نمی‌‌دادند، این زمین شهری را سازمان زمین شهری به آن نمی‌‌داد. اداره و برق و تلفن، . . . اگر این پُز را نمی‌‌داشت، به آن نمی‌‌دادند. آنها حرام است. امّا اگر یک آدم عادی باشد. هر چه آدمی است، خوب آخوندها هم، مثل این آدمهای عادی می‌‌توانند یک وقت کاسبی کنند. چون دیدم، یک کسی می‌‌گفت: این آقا را پشت سرش نماز می‌‌خوانی، این خونه می‌‌سازد بعد می‌‌فروشد، گفتیم خوب حالا اگر یک آخوندی یک خانه ساخت، رفت فروخت، ولی زمینش را عادی گرفته، مصالحش را هم عادی گرفته است، بله اگر سازمان زمین شهری، از آهنی، وزیری، وکیلی، اگر از چیزهای دولتی خریده است و فروخته. بله، آخوند فاسقی است. امّا اگر عادی، مثل بقیه مردم، زمین عادی، مصالح عادی، اگر عادی خرید و ساخت و فروخت. اشکالی ندارد.
امام صادق(ع) پولی داد، گفت: برو تجارت کن. این آقا هم رفت جنس خرید وقتی می‌‌خواست وارد شهر شود، دو، سه نفر از شهر می‌‌آمدند بیرون، حالا من برای اینکه در ذهن شما بریزم، فرض می‌‌کنیم نخود، وقتی وارد شهر می‌‌خواست بکند نخود را، گفت: آقا وضع نخود چه جور است. ـ گفت: آقا مدتی است در این منطقه نخود نیست، گفت: به، عجب شانسی، با باقی افرادی هم که نخود وارد شهر می‌‌کردند، قرارداد بست، گفت: آقا بیائید، حالا که نخود نیست، مردم نخود نیاز دارند، ما هم، چند نفر هستیم، بیائید نرخ را ببریم بالا، نرخ را بردند بالا، صد هزار تومان، فرض کنید شد، دویست هزار تومان. پول را آورد، امام صادق(ع) فرمود: تومان به تومان سود کرده است. فرمود شانست، منطقه نخود نبود. ما همه همکارها قرارداد بستیم، نرخ را بردیم بالا، شانس است. فرمود: من اصلاً از این پول مصرف نمی‌‌کنم. همان پول خودم را بده، انگار تجارت نکرده‌‌ام. این پول برای من مبارک است.
یک گران فروش این است. یک گران فروش دیگر برایتان بگویم. امام صادق(ع) پول داد به یک نفر گفت: برو یک گوسفند بخر. رفت، گوسفند خرید، داشت می‌‌آورد. سر راه یک کسی عاشق گوسفند شد، گفت: آقا این را به من می‌‌فروشی، مثلاً آن مقداری که گوسفند خریده بود، گفت: دو برابر، گفت: من خریدم. دو برابر خرید و رفت دو مرتبه یک گوسفند دیگر خرید و پول گوسفند را آورد، یک دانه گوسفند هم آورد. گفت: آقا چه کار کردی، گفت: شانست گوسفند خریدم، مثلاً ده هزار تومان داشتم می‌‌آوردم. وسط راه یک کسی عاشق گوسفند شد، گفت: چقدر، گفتم: می‌‌خواهی، بیست هزار تومان، گفت: می‌‌خرم. بیست هزار تومان خرید، رفتم، یک ده هزار تومان را گوسفند خریدم، یک ده هزار تومان را هم آورده‌‌ام. امام فرمود: بارک الله. چطور شد، نخود بارک الله ندارد. گوسفند، بارک الله دارد. در نخود وقتی می‌‌خواست قیمت را دو برابر کند، با باقی نخودهام، گاوبندی کرده‌‌ام. شیر را در پستان تقسیم کرده‌‌اند، گفتند: بیائید با هم همچین کنیم. در این گوسفند، تکی تصمیم گرفت. یعنی زیر کاسه، نیم کاسه‌‌ای نبود.
یعنی یک وقت، یک انگشتر دست من است، دو هزار تومان خریده‌‌ام. شما می‌‌گوئی. من این انگشتر را دوست دارم. می‌‌گویم: چهار هزار تومان. یک قاب می‌‌کشم، نقشه می‌‌کشم، عاشق نقشه می‌‌شوی، یک افرادی هستند عاشق یک چیزی می‌‌شوند، می‌‌خواهند بخرند. اینجا توطئه‌‌ای نیست. یکوقت است، می‌‌نشینند و با یک گاوبندی و قرارداد، نرخ را می‌‌برند، بالا. پس اگر گرانی بر اساس یک قراردادی بود، یک توطئه‌‌ای بود، مثل اینکه می‌‌گوید: روز عاشورا تو، همچین کن. من هم، همچین می‌‌کنم. قرارداد. مثلاً پورسانت، یک وقت است بنده معامله می‌‌کنم. می‌‌گویم: من مشتری هایم را می‌‌آورم پهلوی شما، شما هم خلاصه فاکتور بده صد هزار تومان، ولی از من نود هزار تومان بگیر، قرارداد می‌‌بندم با رئیس کمپانی، یکوقت است نه، بنده رفتم هزار تا دوربین خریده‌‌ام، بعد می‌‌گوید: من دو تا دوربین می‌‌خواهم به تو بدهم. نه تو مثلاً از این اداره آمده‌‌ای، اگر هم خودت هم بودی، اگر خودت هم یک کامیون هندوانه می‌‌خریدی، راننده‌‌ها که هندوانه می‌‌برند، صاحب مزرعه، چهار تا هندوانه به راننده می‌‌دهد. طلبه که پول برای مرجع تقلید می‌‌برد. مثلاً صد هزار تومان سهم امام بردم. امام یک، پنج تومان به آن طلبه می‌‌دهد، ولی به آقا نمی‌‌گویم؛ آقا، من پول تجار تهران را می‌‌آورم، تومانی یک قرونش را به من برگردان. قرار داد که شد، پورسانت می‌‌شود و گیر دارد. ولی نه، شما یک کاری کرده‌‌ای، من هم خوشم آمده است، یک، دنبال یک کاری دویده‌‌ای، برای یک کاری زحمت کشیده‌‌ای، من هم یک شکلاتی به تو می‌‌دهم. این قرارداد نیست، پس ببینید گاهی وقتها، شکلات و شیرینی، براساس گاوبندی است. من مشتری می‌‌آورم، تو همچین کن. یعنی صنفی، اصنافی، امضای، کاسه‌‌ای زیر نیم کاسه‌‌ای، که اگر دوربین تلویزیون فیلمبرداری کند، آدم خیس عرق می‌‌شود. یعنی می‌‌فهمد خودش هم چه کار کرده است. علامت حلال این است. چون یک کسی می‌‌گفت: آقا حلال است. ما مأموریت داریم در نهضت سوادآموزی، یک چیزی را از یک کسی، خرید و یک پولی گرفت. گفت: آقا، گفتم: هیچی حلال، فقط بیا و تلویزیون بگو. بگو قرائتی پول به من داد، این چیز را برای نهضت سوادآموزی بخرم، اینقدر هم از فلان طرف، بیا بگو، اگر حلال است بیا بگو، گفت: نه، من خجالت می‌‌کشم. گفتم: ‌‌ها، پیداست یک چیزی است. آدم خودش هم می‌‌فهمد چکار کرده است.
پول حلال پولی است که اگر مردم هم بفهمند، آدم خیس عرق نمی‌‌شود. بله، از هر کامیونی بگوئیم: آقا، آن هندوانه بزرگها چی است. می‌‌گه: آقا، بنده رفته‌‌ام، مزرعه‌‌ای هندوانه بار کردم، برای میدان ببرم، صاحب مزرعه، چهار تا هندوانه هم برای زن و بچه‌‌ام داده است، شوفرها دیده‌‌ای چطور حرف می‌‌زنند. خیلی همچین چیزی حرف می‌‌زند. چهار تا هندوانه را می‌‌خورد، داشی هم حرف می‌‌زند. این شوفر پورسانت نگرفته است، چون هندوانه را می‌‌گذارد روی آن چیز خودش، روی آن باربند کوچک، آن بالا، چون یک روز، یکی از اینها من را دید، دو تا هندوانه به من داد، گفتم: دزدی است. گفت: نه، اینها برای خودم است. گفتم از خودت، گفت: آخر قانون شوفرها این است. مزرعه که بار می‌‌کنم، صاحب مزرعه، دو تا هندوانه برای زن و بچه ما می‌‌دهد، من هم می‌‌خواهم یکی از آن را بدهم به تو. علی ایها الحال پورسانت این است که رک بگوئی، پشت دوربین هم بگوئی خیس عرق نشوی، فتوکپی آن هم صادر شد، طوریت نشود.
11- حق الناس و بیت المال
یک کسی آمد، پهلوی امام صادق(ع) گفت: زکات آورده‌‌ام. داد، بعد گفت: خلاصه، مردم یک چیزی هم برای خودم داده‌‌اند. گفت: اگر خانه عمه‌‌ات می‌‌نشستی بهت می‌‌دادند. بابا برای پُزت است. اگر تو نماینده امام صادق نبودی، به تو نمی‌‌دادند. ما گاهی یک نویسنده، کتاب می‌‌فرستد، نهضت سوادآموزی، نهضت سوادآموزی، آقای قرائتی. من نمی‌‌دانم، اینرا بخاطر نهضت سوادآموزی فرستاده، بخاطر اینکه در تلویزیون، تبلیغ کتابش را بکنم، بخاطر خودم، می‌‌گویم: من خودم اگر یک طلبه گمنامی بودم، که برایم نمی‌‌فرستاد. گاهی اگر شک کنم توضیح می‌‌پرسم. می‌‌گویم: آقا این کتاب برای چه کسی است؟ می‌‌گوید: آقا داده‌‌ام بخوانی، هیچ شرطی هم ندارد. نمی‌‌خواهم در تلویزیون بگوئی. چون من مبلغ کسی نیستم در تلویزیون.
به هرحال اینها را مواظب، مشکل است. یکوقت آدم یک گوسفند ده هزار تومانی را بیست هزار تومان می‌‌فروشد حلال است. یکوقت ممکن است نخود صد هزار تومانی را، دویست هزار تومان بفروشد، حرام است، براساس اینکه توطئه‌‌ای بوده است و یا نبوده است.
حالا اینجا من زندگی امام صادق را نوشته‌‌ام که زمان چه کسانی بوده‌‌اند. چند نفر از اموی‌‌ها را درک کرده است. مثل حشام بن عبدالملک، ابن یزید، یزیدبن ولید، ابراهیم بن ولید، مروان بن، چند تا از این طاغوتهای زمان، یعنی عمر امام صادق(ع) حدود شصت و چند سال که بود، بخشیش در زمان اموی‌‌ها بود، بخشیش هم در زمان حکومت عباسی‌‌ها بود.
12- شاگردان امام صادق(ع)
راجع به علم امام صادق مطالبی است که دیگر نمی‌‌توانم عرض کنم، شاگردان امام صادق، شاگردان زیادی داشت. عمده‌‌ای بود که شاگردهایش تخصصی بود. یکنفر دانشمند بسیار مهم آمد، به امام صادق گفت: می‌‌خواهم در مورد تفسیر بحث کنم. فرمود: برو پهلوی حمران، گفت: آقا می‌‌خواهم با خود شما بحث کنم. گفت: حمران شاگرد من است. برو با آن بحث کن. اگر او را محکوم کردی، من را محکوم کردی. گفت: آقا در لغت می‌‌خواهم مباحثه کنم. گفت: برو پهلوی دعوان بن تقلب، گفت: آقا می‌‌خواهم در فقه مباحثه کنم. گفت: برو پهلوی زراره، گفت: می‌‌خواهم در عقاید بحث کنم. گفت: برو پهلوی مؤمن طاق. گفت: می‌‌خواهم در جبر و اختیار مباحثه کنم. گفت: برو پهلوی حمزه، حمزه طیار. گفت: می‌‌خواهم در مورد توحید بحث کنم. گفت: برو پهلوی حشام بن سالم. گفت: می‌‌خواهم در مورد امامت بحث کنم. گفت: برو پهلوی حشام بن حکم، از این معلوم می‌‌شود که امام صادق(ع) دانشگاهش، دانشگاه، دانشکده بوده است. یعنی، تخصص بوده، یعنی هر کسی را روی ذوق و استعدادی که داشته است، تشویق می‌‌کرده. بهرحال، امام صادق(ع) در مبارزه با طاغوت، جوری بود که منصور دوانقی، یک روز آمد، گفت: این امام صادق مثل استخوان در گلوی من است. نه می‌‌توانم بیرون کنم و نه می‌‌توانم قورتش بدهم. هیچ امامی سازشکار نبوده است. آنوقت اینها می‌‌رفتند، با افرادی، سازشکاری می‌‌کردند. ولذا ملاّ تراشی می‌‌کردند. در برابر حوزه امام صادق(ع) حوزه‌‌ها می‌‌تراشیدند. اتفاقاً می‌‌گفتند: هر کس برود درس فلانی، پولش را هم. یعنی حکومت‌‌های بنی عباس، برای اینکه حوزه علمیه، امام صادق(ع) را خلوت کنند. می‌‌گفتند: هر کس برود درس فلان ملا، پولش را هم می‌‌دهیم. یعنی می‌‌خواستند، رقیب تراشی کنند. حتی منصور دوانقی گفت: به یکی از ملاها، گفت: اگر تو حدیثی، کتابی بنویسی که در آن کتاب یک حدیث از اهل بیت نقل نکنی، من قول می‌‌دهم، تمام توان حکومت را بکار اندازم، که کتاب تو، مثل قرآن به همه روستاها و خانه‌‌ها برود. فقط شرطش این است که یک حدیث از اهل بیت پیغمبر نقل نکنی. اینها ملای درباری، قرارداد می‌‌بندد با منصور دوانقی، خلیفه جبار و ستمگر، می‌‌گوید: تو یک کاری کن که اهل بیت سوت و کور شوند، عوضش من هم تمام حکومت را بسیج می‌‌کنم، که کتابت مثل قرآن در تمام مناطق برود، و با همین اصرارها و فشارها، کتابهایی نوشته شد. اسم آن کتابها هم الآن هست. من سفارش می‌‌کنم، آقایونی که عربی بلد هستند این شش جلد کتاب، الامام الصادق والمذاهب اربعه، مال اسد حیدر، هر روحانی این را بخواند، خیلی چیزی گیرش می‌‌آید. انصافاً کتاب خوبی است. شبیه الغدیر می‌‌ماند، راجع به امیرالمؤمنین. آقایون فارسی زبان هم، کتابهای خوبی هست.
الحمدالله، این چند ساله، هر سال کتاب خوبی چاپ شده، دو سال پیش یک کتاب خوب چاپ شد. آقای قریشی از ارومیه، از خبرگان، کتاب خوبی نوشت.
امسال یک کتاب دیدم از آقای پیشوای باز، راجع به اهل بیت، کتاب خوبی است. الحمدالله راجع به اهل بیت، کتابهای خوبی نوشته شده است. ما اهل بیتمان را نمی‌‌شناسیم. یکی از شاگردان امام صادق، جابربن حیان است. که تمام، یعنی کتاب جابربن حیان به تمام زبانهای اروپایی ترجمه شد، و پدر شیمی می‌‌دانندش. ما امام صادق(ع) را و باقی امام‌‌ها را خیلی ضعیف می‌‌شناسیم. یعنی اگر بگویند: فاطمه زهرا، می‌‌گوئیم: دختر هیجده ساله، که پشت در سیلی خورد، خیلی خوب. می‌‌گوییم: آقا مسئله فدک را بلند شو، بلند شو بگو، یک جوان بلند شود بگوید. ماجرای فدک چه بود. شاید در صد تا، یکنفر نباشد. علی اصغر چند سالش بود. شش ماهه بود. تیرخورد به گلوش. نهج البلاغه چند تا خطبه دارد؟ نمی‌‌دانم. ما یک سری چیزها را بلد هستیم، صدها چیزی را بلد نیستیم. اطلاعات ما راجع به اهل بیت خیلی ضعیف است. خدایا علم ما را، عشق ما را، معرفت ما را نسبت به خودت، قرآنت، پیغمبرت و اهل بیتش، روز به روز بیشتر و ما را از شیعیان واقعی آن حضرت و از مخلصین قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment