2- خطر تکیه به بزرگان، به جای خدا
3- خطر محاسبات غلط در زندگی
4- فقط خدا، در همه حال
5- تحلیل قیام امام، در پرتو قرآن
6- تکیه امام به خدا، نه دنیا
7- اخلاص امام، حافظ انقلاب اسلامی
موضوع: پناهگاه مؤمن در سختیها – تاریخ پخش: 28/04/97
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» الحمدلله رب العالمین بعدد ما احاط به علمه
بحث امروز ما دربارهی این است که انسان دنبال پناهگاه میگردد. هرکس خودش را به چیزی بند میکند، مأمنهای خیالی، چند دقیقه تا قبل از نماز در این زمینه صحبت کنیم. انسان چون عاجز است، احساس ضعف میکند، محدودیت دارد. سوادش محدود است. علمش محدود است، مالش محدود است، عمرش محدود است. توان جسمیاش محدود است. انسان همیشه یک پناهگاه نیاز دارد، حالا به چه کسی پناه ببرد؟
1- پناه بردن به خدا یا اسباب دنیوی
مؤمن به خدا پناه میبرد. غیر مؤمن پناهگاههای دیگری دارند. نوح به پسرش گفت: ایمان بیاور سوار کشتی شو. اگر ایمان نیاوری تمام زمین را آب میگیرد و غرق میشوی. گفت: من غرق نمیشوم. نوح گفت: غرق میشوی. پسرش گفت: غرق نمیشوم. گفت: چطور؟ گفت: «سَآوِی إِلى جَبَلٍ» (هود/43) من ببینم دنیا زیر آب رفت، سر کوه میروم. «سَآوِی إِلى جَبَلٍ یَعْصِمُنِی» به کوه پناه میبرم. کوه مرا از غرق شدن حفظ میکند. این فکر، فکر شرک است. در قرآن دهها بار میگوید: «دون الله»، «دونه» غیر خدا پناهگاه نیست. شاه فکر میکرد اگر به آمریکا تکیه کند، آمریکا حفظش میکند. امام هیچ تکیه گاهی نداشت. 22 بهمن ثابت کرد بالاخره کدام درست است.
پناهگاههایی که در قرآن گفته نمونهاش را برای شما بگویم. 1- بعضیها به مال و فرزند مینازند. «نَحْنُ أَکْثَرُ أَمْوالًا وَ أَوْلادا» (سبأ/35) من اولادم بیشتر است، پولم هم بیشتر است. فکر میکند پول و اولاد، به پیغمبر اسلام میگفتند: چون تو پسر نداری عقبه نداری و ابتر هستی. خودشان «وَ بَنِینَ شُهُودا» (مدثر/13) پسرهای زیادی داشتند. خدا اراده کرد از پیغمبری که پسر ندارد، نسل سادات بماند و آنهایی که ده تا پسر داشتند، محو شوند. گاهی افراد به مدرک علمی تکیه میکنند. موضوع چیست؟ به چه چیزی پناه ببریم؟ به مدرک، این آقا دکتر است، مهندس است، آیت الله است. قرآن میفرماید: «فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْم» (غافر/83) دلش به مدرکش خوش است. افرادی هستند با داشتن مدرکهای بزرگ هزار مشکل دارند و افرادی هم هستند مدرکهای این رقمی را ندارند زندگیشان مشکلی ندارد. بعضیها به تشکیلات و حزب تکیه دارند. میگوید: من جزء فلان تشکیلات هستم، فلان حزب هستم. پسران یعقوب میگفتند: چرا یعقوب، یوسف را بیشتر از ما دوست دارد؟ «وَ نَحْنُ عُصْبَهٌ» (یوسف/8) ما تشکیلاتمان بهتر است. یوسف یک نفر است ولی ما ده برادر هستیم که با هم، همفکر هستیم. خدا اراده کرد کسی که تک بود عزیز شد، آنهایی که با هم تشکل داشتند، شرمنده شدند.
بعضیها به شعار تکیه میکنند. با شعارهای خوب جذب میشوند، قرآن میفرماید: «إِنَّما نَحْنُ مُصْلِحُون أَلا إِنَّهُمْ هُمُ الْمُفْسِدُون» (بقره/11 و 12) میگوید: نخیر اینها شعار میدهند و دروغ میگویند. بعضیها به کاخ و باغ دلخوش هستند. فرعون میگفت: «أَ لَیْسَ لِی مُلْکُ مِصْر» (زخرف/51) نمیبینید حکومت مصر دست من است «وَ هذِهِ الْأَنْهارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی» نهرهایی از زیر پای ما رد میشود، کاخ داریم، باغ داریم، در کاخمان نهرها جاری است. من حرفم درست است یا موسای چوپان! به کاخ تکیه میکنند.
2- خطر تکیه به بزرگان، به جای خدا
بعضیها به فامیل و بزرگان تکیه میکنند. عموی من کیه، پسردایی من کیه، برادرخانم من کیه، دامادم کیه، عروسم کیه، به بزرگان تکیه میکنند. قرآن میگوید: اینها هم روز قیامت دستشان خالی است. میگویند: ما اشتباه کردیم. «إِنَّا أَطَعْنا سادَتَنا وَ کُبَراءَنا فَأَضَلُّونَا السَّبِیلَا» (احزاب/67) به چه کسی تکیه کردیم؟ در سوره عنکبوت قرآن میفرماید: به هرکس تکیه کنیم مثل تار عنکبوت است. «وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوت» (عنکبوت/41) به غیر خدا تکیه نکنید. بعضیها تکیهگاههایشان خیالی است، مثلاً میگویند: ما نژاد برتر هستیم. یهودیها میگفتند: «نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُه» (مائده/18) خدا ما را دوست دارد. ما أحباء خدا هستیم. قرآن میگوید: این هم ادعا است. «وَ لا تَرْکَنُوا إِلَى الَّذِینَ ظَلَمُوا» (هود/113) قرآن میگوید: به ظالم تکیه نکنید. من زبان دارم، بیان دارم، قلم دارم، فیلم میسازم، حکومت دارم، حزب دارم. «علی الله توکلتُ» فقط باید به خدا تکیه کرد. 22 بهمن نشان میدهد که همه قدرتهای دنیا پشت شاه بودند و هیچ قدرتی پشت امام نبود. خدا اراده کرد کسی که قدرت نداشت،قدرت پیدا کرد و آن کسی که قدرت داشت با گریه فرار کرد.
بچههای ما، متأسفانه در ما رگههای شرک زیاد است. جوان سراغ دختر شما میآید. شما میگویی: جوان شغل ندارد. بله، پس به او نمیدهیم. بله، یکوقت جوان تنبل است، بی عار است، یکوقت نه، جوان خوبی است میتواند کار کند، الآن شغل گیرش نیامده است. گیر ندهیم. خیلی پیشبینی میکنیم، اگر از اینجا با این شرکت وام بگیریم، به آن وام بدهیم، چنین و چنان کنیم، چنین میشود!
3- خطر محاسبات غلط در زندگی
قرآن خیلی وقتها میفرماید: «یحسَبون» اینها محاسبات غلطی است. چند تا یحسَبون در قرآن است. «یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یُحْسِنُونَ صُنْعاً» (کهف/104) خیال میکند کارش درست است. هرسال عمره میرود. سالی دو بار مشهد میرود. سالی پنج بار مشهد میآید ولی پسرش را داماد نمیکند. در دنیای خیال است. خیال میکند آدم خوبی است. اگر پسر شما میخواهد ازدواج کند، شما کمک نمیکنی هرچه هم عمره بیایی، معلوم نیست عمره شما قبول باشد. وظیفه شرعی چیست؟ گاهی وظیفه شرعی این است که انسان یک کاری را بکند و گاهی وظیفه شرعیاش این است که کاری را نکند. محاسبات خودمان اگر زیر نظر اسلام شناس نباشد غلط درمیآید.
از شخصی تعریف میکردند و میگفتند: خیلی آدم خوبی است. امام صادق ایشان را دید که میگفتند این آدم خوبی است. همینطور که راه میرفت، رفت نانوایی یکی دو نان برداشت و پول نداد و رفت. امام صحنه را دید. دوباره جایی رفت و دو تا انار برداشت و پول انارها را هم نداد. جلوتر رفت و اینها را به فقیر داد. حضرت صدایش زد و گفت: چه میکنی؟ گفت: مؤمن باید عاقل باشد. دو تا نان دزدیدم، دو تا گناه کردم. دو تا انار دزدیدم، دو تا گناه کردم. دو تا و دو تا چهار تا، چهار تا را به فقیر دادم. قرآن میگوید: هرکس یک ثواب کند ضرب در ده میشود. چهار ضرب در ده، چهل میشود. چهل تا ثواب کردم و چهار تا گناه از این کم شود، سی و شش تا برایم میماند. از این محاسبات زیاد میکنیم.
تکیه بر خیالات، تکیه بر… زلیخا همه درها را بست هیچکس نفهمد. همه فهمیدند. با خدا کشتی نگیریم. شاه گفت: خمینی محو شود. عکسش چاپ نشود، عکس امام را در هر خانهای میدیدند، صاحبخانه را میگرفتند. هیچ مرجع تقلیدی به اندازه امام عکسش چاپ نشد. در تاریخ شاه گفت: خمینی عکسش چاپ نشود. خدا گفت: بیش از همه مراجع تاریخ عکسش چاپ میشود. زلیخا گفت: درها را بستم هیچکس نفهمد، همه فهمیدند. برادران یوسف گفتند: یوسف را در چاه بیاندازیم، محو شود. خدا گفت: اینکه تو میخواهی محو شود من عزیزش میکنم. اینها درس عبرت است. به چیزی تکیه نکنیم.
4- فقط خدا، در همه حال
قرآن میگوید: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُم» (انعام/91) بگو خدا، روی چیز دیگر حساب باز نکن. نقل شد یوسف لب چاه خندهاش گرفت. گفتند: چرا میخندی؟ گفت: من فکر کردم ده تا برادر دارم با بودن این ده برادر کسی به من نمیگوید: بالای چشمت ابرو است. ولی میبینم همین ده برادر که به آنها چشم دوخته بودم میخواهند مرا در چاه بیاندازند. «وَ أَرادُوا بِهِ کَیْداً»
(انبیاء/70) خواستند ابراهیم را بسوزانند. خدا آتش را از سوزندگی باز داشت. موسی بی دست و پا را در دریا حفظ کرد و فرعون با دست و پا را در دریا غرق کرد. مادر موسی، موسی را زایید. فرعون هر زنی که پسر میزایید، پسر را میکشت. چون به او گفته بودند: امسال خانمی پسری میزاید که حکومت تو را زیر و رو میکند. گفت: خیلی خوب، هر زنی پسر زایید او را میکشیم. مادر موسی پسر زایید. بنا بود خدا این بچه را حفظ کند. چه کرد؟ «وَ أَوْحَیْنا إِلى أُمِ مُوسى» (قصص/7) به مادر موسی الهام کرد، شیرش بده و در دریا بیانداز. شیرش داد و در صندوق گذاشت و به دریا انداخت. «إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیْکِ» من این بچه را برمیگردانم. نه اینکه برمیگردانم، «وَ جاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ» (قصص/7) موسی را در جعبه گذاشت و به دریا انداخت. فرعون نشسته بود دریا را تماشا میکرد، دید یک جعبه روی آب است. به مریدانش گفت: بروید جعبه را بگیرید. جعبه را گرفتند و در جعبه را باز کردند و دیدند نوزادی است. خواست او را بکشد، زنش گفت: «لا تَقْتُلُوهُ» او را نکش. «عَسى أَنْ یَنْفَعَنا» (قصص/9) عربیهایی که میخوانم قرآن است. امید است که همین بچه فایده داشته باشد. «أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَداً» ما که بچهدار نمیشویم، این بچه ما باشد. این را آب آورده است. از کشتن این بچه منصرف شد.
بچه گرسنهاش است. هر دایهای را آوردند، سینهی هیچ دایهای را نمکید. مادر موسی به خواهر موسی گفت: «وَ قالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّیهِ» (قصص/11) عقب این رودخانه برو، ببین سرنوشت این جعبه چه میشود. این دختر کوچک هم هنرمندانه و خیلی آرام ماجرا را از دور کنترل میکرد. این نوزاد هیچ سینهای را نمکید. دختر جلو آمد، نگفت: بروم به مادرش بگویم بیاید. چون اگر میگفت بروم به مادرش بگویم، میفهمیدند مادرش چه کسی است و او را میکشتند. گفت: بروم به خانمی بگویم بیاید. این خانم هم فقط شیر ندهد، تمیزش بکند و غذایش هم بدهد. یعنی تحت تکفل او باشد و همه مشکلات نوزاد را حل کند. یک خانمی را خبر کنم. باز این دختر ندوید. اگر میدوید لو میرفت چه کسی زاییده است. یواش یواش آمد، کش کش آمد. به مادرش گفت. مادر هم با هیجان نگفت، الهی قربانت بروم! خیلی آرام بود. یعنی عین وزارت اطلاعات، طوری عادی سازی کرد که هیچ جنی نفهمد. نه دختر هیجانی بود و نه مادر جیغ زد. بچهاش را گرفت و سینه مادر را مکید. فرعون گفت: پس به کاخ خودم بیا. خدا اراده کرد دشمن فرعون در کاخ فرعون تربیت شود. این قصه خیلی قصهی مهمی است.
5- تحلیل قیام امام، در پرتو قرآن
ما حرکت امام را زیر سایهی قرآن بررسی کنیم. امام چرا قیام کرد؟ قرآن میگوید: «اذْهَبْ إِلى فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى» (طه/24) موسی سراغ فرعون برو، او طغیان کرده است. باید جلوی طاغوت را بگیری. شاه امام را زندان کرد، قرآن میگوید: همانجا یک تابلو زدند «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ» (یوسف/33) من زندان بروم خوشحالتر هستم تا گرفتار فساد شوم. ایشان را به ترکیه تبعید کردند. حکومت ترکیه لاییک است. مسلمان خیلی دارد، بدنه ترکیه مسلمان هستند اما حکومت بی دین است. از آنجا که خدا میخواهد، فرصت مطالعاتی برای امام پیش آمد. امام یک دوره فقه و یک تحریرالوسیله را در ترکیه نوشت. حاج آقا مصطفی پسر امام گفت: امام پرده را کنار زد که نور آفتاب داخل شود، آمدند گفتند: شما نباید پرده را کنار بزنید. اگر نور میخواهید باید لامپ را روشن کنید. به ما گفتند : امام نباید از نور آفتاب استفاده کند. اتاق تاریک است منتهی اگر نیاز هست برق را روشن کنیم. در اتاقی که امام حق نداشت از نور استفاده کند، یک دور فقه نوشت. کتاب تحریر از ترکیه هست. بعد سیاست بر این شد که امام را به نجف بفرستند. چون نجف مراجع تقلید هستند. آیت الله العظمی حکیم، آیت الله العظمی خویی، آیت الله العظمی شاهرودی، آیت الله… اینقدر مراجع هستند که دیگر امام نزد مراجع نجف حنایش رنگی ندارد. ایران ما هم گل کرد خیلی مرجع نبود. ولی نجف که مراجع بیشتر و علما بیشتری دارد، دیگر امام را به نجف تبعید کنیم، حنایش رنگی ندارد. امام وارد نجف شد. در نجف درسی را شروع کرد که خیلی شلوغ شد. جایگاه امام از نظر علمی چهارده سال مشخص شد. خیلی از عراقیها هم مقلد امام شدند.
صدام در امام ماند. امام دارد رشد میکند. شاه ماند، امام را به ترکیه فرستاد. ترکیه ماند، امام را به بغداد فرستاد. بغداد ماند، گفت: او را به کویت بفرستیم. دم دروازه ویزا به امام ندادند. امام تا مرز کویت رفت، به نظرم گفتم: ترکیه… اشتباه کردم! تا مرز کویت رفت، امام را راه ندادند… «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» (کهف/77) قرآن میگوید: دو تا پیغمبر وارد روستایی شدند. یک تکه نان کسی به این پیغمبرها نداد. «اسْتَطْعَما أَهْلَها فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» طلب غذا کردند کسی نان به اینها نداد. چون ویزا نداد امام فرمود: به فرانسه برویم. آنجا یک آزادی هست. رفتند فرانسه خبرنگارهای دنیا جمع شدند و صدای امام را به همه دنیا پخش کردند.
6- تکیه امام به خدا، نه دنیا
حاج احمد آقا میگفت: روزی که شاه فرار کرد، چند صد خبرنگار از همه کشورها جمع شدند که امام صحبت کند. امام یک چهارپایه بود روی چهارپایه رفت. بسم الله الرحمن الرحیم، یک خرده که صحبت کرد، سرش را پایین کرد و به حاج احمد آقا گفت: احمد، ظهر شده؟ گفت: ظهر شرعی الآن است. تا گفتیم الآن ظهر شرعی است، امام «والسلام علیکم» هم نگفت و به اینها محل نگذاشت. پایین آمد و سراغ نماز رفت. گفتند: آقا شما با کرهی زمین حرف میزدی. این خبرنگارها از همه دنیا جمع شدند. سخنان شما را مستقیم مخابره میکنند، شما داشتی با کرهی زمین حرف میزدی، فرمود: کرهی زمین را ول کن. الله اکبر! به خدا تکیه کرد و اینچنین شد.
آقای انصاری از افرادی است که تقریباً همیشه در اتاق امام بود، میگفت: لحظههای آخر عمر امام، امام هی از حال میرفت و خوابش میبرد. گاهی بیدار میشد یک نگاهی میکرد و باز خوابش میبرد. به من گفت: انصاری! گفتم: بله، گفت: اگر من خوابم برد و اذان شد، مرا اول وقت صدا بزن. گفتم: چشم! این را گفت و از حال رفت. چند دقیقهای شد اذان شد. رفتم بالای سرش صدایش بزنم، دلم نیامد. پیرمرد هشتاد نود ساله، سرم به دستش است. هرچه خواستم صدایش بزنم دلم نیامد و صدایش نزدم. ده دقیقه بعد امام چشمش را باز کرد. گفت: ظهر شد. گفتم: بله، گفت: کی؟ گفتم: ده دقیقه پیش! گفت: مگر به شما نگفتم مرا اول ظهر صدا بزن؟ من در تمام عمرم نماز اول وقت خواندم، چرا روز آخر ده دقیقه دیر شد؟ این نماز اول وقت، وقتی میگوید: الله اکبر، یعنی خدا بزرگتر از آمریکاست. بزرگتر از توطئههاست. بزرگتر از همه چیز است. الله اکبر، او بزرگ است. ما هنوز در وجود بعضیهایمان الله اکبر نرفته است. الله اکبر میگوییم ولی نه.
دو تا دخول در قرآن است، یک دخول که مردم وارد دین میشوند. یک دخول که دین وارد مردم میشود. اولی «یَدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْواجا» (نصر/2) مردم وارد دین میشوند. اما «وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإِیمان» (حجرات/14) کنار امام رضا هستید اسم امام آمد، یک جمله از امام رضا بگویم. امام رضا داشت مینوشت. صدای اذان بلند شد، قلم را انداخت. گفتند: آقا دو ساعت دیگر بنویسید، نامه تمام است. فرمود: ولش کن، نماز! در قرآن اسم چند گروه آمده است. اسم یهود، نصاری و مجوس در قرآن هست. اسم صابئین هم هست. صابئین یک فرقهای است که اسمشان یکی دو بار در قرآن آمده است. رابطهی خاصی با حضرت یحیی و ستاره و زندگیشان هم باید کنار آب و رودخانه باشد، الآن هم در بصره و خوزستان هم هنوز صابئین هستند. این صابئین یک رهبری به نام عمر صابئی داشتند. رهبرشان دانشمند بود و خیلی اهل گفتگو علمی بود. آمد با امام رضا بحث کند. امام رضا استدلالهایی برای ایشان آورد. یک مرتبه این شخص صابئی گفت: «الآن لان قلبی» الآن دلم نرم شده است، حق با شماست. تا گفت: الآن دلم نرم شده صدای اذان بلند شد. امام رضا جلسه را رها کرد و رفت. گفتند: آقا میدانی این کیست؟ این عمر صابئی است. رهبر صابئین است. این زیر بار نمیرود. الآن دلش نرم شده است. چند دقیقه دیگر بحث را ادامه بده شاید ایشان مسلمان شد. فرمود: اول نماز و بعد بحث! مهمترین جلسات تاریخ را که رئیس یک فرقهای با امام رضا صحبت میکند تا صدای اذان بلند میشود امام بحث را قیچی میکند.
7- اخلاص امام، حافظ انقلاب اسلامی
تکیه بر خدا همه چیز است. امام حسین(ع) در دعای عرفه میگوید: خدایا هرکس تو را دارد چه ندارد؟ «ما ذا فقد من وجدک» هرکس تو را دارد چه ندارد. و هرکس تو را ندارد… شما با هم بگویید… چه دارد؟ هرکس تو را دارد چه ندارد و هرکس تو را ندارد چه دارد. جمله برای امام حسین روز عرفه در دعای عرفه است. «ماذا فقد من وجدک و ماذا وجد من فقدک» ایمان ما باید به خدا بیش از این باشد. چقدر تا حالا توطئه کردند، هیچکدام نگرفت. انقلاب که شد خلق هایی تولید شدند. خلق عرب، خلق کرد، خلق ترکمن، منافقین، گفتند: این طناب را نخ نخ کنیم پاره شود. خواستند ایران را تکه تکه کنند، تجزیه کنند، نشد. لطف خدا بود. هشت سال جنگ صدام نشد، ایران شکست نخورد، لطف خدا بود. این همه ترورهای کور، نشد! چند امام جمعهی پیرمرد را شهید کردند. ما سی چهل تا نماز جمعه داشتیم الآن بالای هشتصد تا نماز جمعه داریم. مثل میخ که هرچه بر سرش میزنی، بیشتر در چوب فرو میرود. توپ هم همینطور است هرچه سفت به زمین بزنی، بلندتر میشود. ما باید موضع گیری کنیم، آنجایی که آمریکا میگوید: نه ما بگوییم: آره. آنجایی که میگوید: آره، بگوییم: نه! چون معلوم شد در این بیست، سی ساله و اگر قبلش را حساب کنیم، معلوم شد از زمان شاه تا حالا آمریکا چقدر ما را دوست دارد. آنجایی که لبخندی به ما میزند مثل لبخندی است که ما به انار میزنیم. انار تا آب دارد دو دستی بلند میکنیم به لبمان میچسبانیم. اما آبش را که خوردی پرتش میکنی. ایران تا نفت دارد، بله بله! نفتش تمام شود، تفاله میکنند.
در ایران قحطی شود به ما کمک نمیکنند. دلیل: کشورهایی در حال قحطی هستند و آمریکا به آنها کمک نمیکند. چقدر تا به حال برای ایران و برای انقلاب ما برنامه ریختند، هیچ کدام نشده است. چون یک اخلاصی درونش است. امام با اخلاص بود. ما باید افتخار کنیم. خدا تا حالا خیلی از ما حمایت کرده است. البته ضعفهایی هم هست. من یک مثلی را یک وقتی در تلویزیون زدم. شاید شنیده باشید و شاید نشنیده باشید. مثل خوبی است.
شما اگر خواسته باشید مسافرت بروید یک نگاهی به اتوبوس میکنید ببینید اتوبوس قراضه است یا نو است. اگر اتوبوس خوب بود، یک نگاه به قیافه راننده میکنی که این وا رفته است یا قبراق است. اگر راننده یک آدم سر حالی باشد و اتوبوس هم نو باشد، سوار میشوی. وقتی سوار میشویم کنار یک نفر مینشینیم، اَه دهان این بوی سیر میدهد! بلند میشوی روی یک صندلی دیگر مینشینی میبینی بچهاش جیغ میزند. بلند میشویم روی یک صندلی دیگر مینشینیم، این هم پوست پرتقال و پوست تخمه میریزد. روی یک صندلی دیگر مینشینیم، اَه این هم سیگار میکشد. صندلی را عوض کن ولی از اتوبوس پیاده نشو. چرا؟ برای اینکه باقی اتوبوسها یا اتوبوسش خراب است یا رانندهاش مست است. درست است این آقا رشوه میگیرد. اَه این رشوه گرفت. این هم اختلاس کرد. به… آن هم بانک است. او هم شهردارمان، این هم تاجرمان، این هم اداری ما، هر صندلی مینشینی یک گیری دارد. پیاده شویم در کدام ماشینها سوار شویم؟ چه ماشینی میخواهی سوار شوی؟ بحرین، کویت، سعودی، سعودی روزی که مردم متولد میشوند تا وقتی میمیرند یک مرتبه پای صندوق رأی نمیآیند. یک انتخابات در سعودی نیست. میخواهیم سوار ماشین آنها شویم؟ باز رحمت به ما، ماشین ما سالم است، راننده ما هم امام بوده و الآن هم مقام معظم رهبری است. حالا مسافرها خلاف میکنند اما نباید بخاطر خلاف مسافرها از اتوبوس پیاده شویم. چون اگر پیاده شویم دیگر ماشین نیست سوار شویم.
یک کسی اسمش مخفی بود، موهای سرش ریخته بود. گفتند: مخفی خان! گفت: بله! گفتند: چرا موهای سرت ریخته است؟ گفت: برو بابا، من باید مرده باشم. حالا خوب است هستم و فقط موهای سرم ریخته است. گفتند: چطور؟ گفت: هرکس به رفیقش نامه مینویسد، در نامه مینویسد: مخفی نماند! باز خوب است ماندم و موهای سرم ریخته است. جمهوری اسلامی چهل سال است که همه دنیا میگویند: جمهوری اسلامی نماند! باز خوب است جمهوری اسلامی مانده است. حالا تخم مرغ گران شده و پنیر گران شده، عیبهایی هست و ثابت شده ما هم قبول داریم. عیبها را توجیه نمیکنیم. ولی باید عیبها را اصلاح کنیم. یک مقدار باید مردم کمک کنند، یک مقدار قوانینی که سوراخ دارد و از لا به لای آن سوراخها جیم میشوند. قوانین را باید مثل شیری که چکه میکند و واشر میخواهد. با یک افرادی باید برخورد انقلابی شود. همین فتوایی که مقام معظم رهبری دادند که جنس قاچاق را آتش بزنید.
یکی دو روز بعد یک خانمی به من زنگ زد، خانم یکی از مسئولین بود. گفت: چرا آقا میگوید: اجناس قاچاق را آتش بزنید. به یک فقیر، کمیته امداد یا بهزیستی بدهند. به مستضعفین بدهند. چرا آتش بزنیم؟ یک آقایی کنار من ایستاده بود. گفت: بگذار جواب این خانم را من بدهم. من هم گوشی تلفن را دادم. گفت: خانم اگر وارد خانه شدی و دیدی شوهرت یک خانم دیگری آورده است، چه میکنی؟ گفت: آتشش میزنم. گفت: چطور شما انسان را آتش میزنی، آقا گفته: یخچال را آتش بزن. تا یک برخورد انقلابی نشود، حساب نمیشود. ما میتوانیم همانطور که آنها ما را تحریم کردند، ما هم آنها را تحریم کنیم. جنسشان را نخریم کمرشان میشکند. مگر امام این کار را نکرد؟ امام فرمود: سربازها از سربازخانه فرار کنند، پادگانها خلوت شد. فرمود: شیر نفت را ببندید. کمر اقتصادی زمان شاه شکسته شد. قدرت ما زیاد است. ما از قدرتمان استفاده نکردیم. انشاءالله خدا توفیق بدهد.
خدایا به آبروی محمد و آل محمد بدخواهان جمهوری اسلامی را شاد نکن. ضعفها را جبران بفرما. غافلها را هوشیار بفرما. توطئهها خنثی بفرما. توطئه گران نا اهل نابود بفرما. آخرت ما و دنیای ما، رهبر ما، دولت و امت ما، مرز ما و انقلاب ما، نسل ما و ناموس ما، آبروی ما، عزت ما، هر نعمتی به ما دادهای در پناه امام زمان حفظ بفرما. ما را مشمول عنایت خاصه حضرت مهدی قرار بده.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
1- آیه 83 سوره غافر، از چه امری مذمت میکند؟
1) تکیه بر اموال
2) تکیه بر قدرت
3) تکیه بر علم و دانش
2- آیه 67 سوره احزاب، چه خطری را گوشزد میکند؟
1) پیروی از نیاکان و بزرگان
2) تکیه بر نژاد و زبان
3) اعتماد به دین و ایمان
3- چه کسی حضرت موسی را از خطر کشته شدن نجات داد؟
1) مادر موسی
2) همسر فرعون
3) خواهر موسی
4- در جلسه گفتگوی امام رضا با رهبر صابئین چه اتفاقی افتاد؟
1) ترک جلسه به خاطر اذان و نماز
2) ایمان صابئی با شنیدن اذان
3) ادامه جلسه تا ایمان آوردن صابئی
5- آیه 104 سوره کهف به چه امری اشاره دارد؟
1) محاسبات مالی نادرست
2) محاسبات دینی نادرست
3) عدم محاسبه در امور دینی