پرسش و پاسخ -5

موضوع: پرسش و پاسخ (5)
تاریخ پخش: 77/10/06

بسم اللّه الرّحمن الرّحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

چه ایمانی ارزش دارد و فرق اسلام و ایمان چیست؟ اینکه می‌گویند قلب و نیّتت پاک باشد، گرچه اعمال خلاف باشد چگونه است؟ اگر خداشناسی فطری است چرا بعضی ایمان ندارند؟ اگر از اثر پی به مؤثر می‌بریم چرا دانشمندان ایمان ندارند؟ چگونه عبادت کنیم که هم مورد قبول خداوند، و هم از آن لذّت ببریم؟
من آمادگی دارم برای جواب و پاسخ چند سؤال، این سؤالات را از خودتان گرفته‌ایم، که برای ما آمده، ما هم جمع بندی و انتخاب کرده و عمومی آنها را جواب می‌دهیم.
1- ایمان با ارزش و تفاوت اسلام و ایمان
سؤال اول: با عرض سلام و تشکّر چه ایمانی ارزش دارد و تفاوت اسلام و ایمان چیست؟
جواب: و آیا هر کسی عقیده‌اش برایش محترم است، و اگر این باشد بت پرستها هم به بت عقیده داشته و دارند) حال چه ایمانی ارزش دارد؟:
1- ایمانی که همراه منطق باشد.
اول انقلاب عدّه‌ای از طرفداران شاه را گرفتند، آنها گفتند ما قسم خورده‌ایم که به شاه وفادار باشیم. آیا هر کس به هر چیز قسم خورد باید به آن وفادار باشد؟ ممکن است بگویم «والله » سرم را به دیوار می‌زنم. آیا لازم است انجام آن، «ولله » خانم را طلاق می‌دهم، سوگند و نذر و عهد و پیمانی عملی است که همراه با منطق باشد و اگر بی منطق باشد با قسم هم ارزش ندارد. بگوید «ولله » روزی ده سیگار می‌کشم این نوع قسمها ارزش ندارد.
سخنی را هم به امام حسین(ع) نسبت می‌دهند که فرموده: زندگی به عقیده و جهاد است، البته به این شکل هم درست نیست چون ممکن است منحرفین هم به انحراف خود عقیده داشته، که این عقیده ارزش ندارد، البته هر جهاد و تلاشی هم ارزش ندارد، چون ممکن است در راه خلاف تلاش کند.
2- ایمانی که همراه عمل باشد:
شاید ما در قرآن «آمَنُوا»ی تنها نداشته باشیم همراه آن می‌فرماید: «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»، ایمان تنها فایده‌ای ندارد:
سوزن بدون نخ چیزی را نمی‌دوزد.
3- ایمان دائمی ارزش دارد.
تا مادامی که استاد دارد برای درس و نمره احترام گذاشته و بعد از آن روی می‌گرداند که سلام هم نکند. این نامردی است. من در جشن فارغ التحصیلان دانشگاه بودم و خیلی غصّه خوردم که رئیس دانشگاه به دانشجویان التماس می‌کرد که شما از ما جدا می‌شوید سالی یک تلفن کرده (و حالی از ما بپرسید) و این خیلی بد است، انسان باید تا آخر عمر استادش را احترام کند، چون فرموده‌اند: ایمان باید دائمی باشد نه مثل ظرف بستنی یکبار مصرف.
4- ایمان باید عمیق باشد.
اگر ایمان عمیق نباشد علی(ع) می‌فرماید: «یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ» (نهج‌البلاغه/حکمت 147) با هر بادی یه یک طرفی می‌روند.
مثال: گویند بُوته کدویی با درختی گفتگو کرد که: من چهل روزه به این بلندی شده‌ام و تو چهل ساله به اینجا رسیده‌ای (چون بوته کدو رشدش زیاد است) درخت به او گفت صبر کن بادی بیاید معلوم می‌شود که کدام پای بر جاتر هستیم. یاران امام حسین(ع) به آن حضرت گفتند: اگر ما بارها شهید و قطعه، قطعه شده، دوباره خداوند ما را زنده کند، حاضریم به راه تو جان خود را فدا کنیم و نسبت به ایمان سست بعضی خداوند در قرآن می‌فرماید: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَعْبُدُ اللَّهَ عَلى‌ حَرْفٍ فَإِنْ أَصابَهُ خَیْرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‌ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ» (حج/11).
عده‌ای از مردم عبادتشان کنار (سست و غیر عمیق) است «وَ إِنْ أَصابَتْهُ فِتْنَهٌ انْقَلَبَ عَلى‌ وَجْهِهِ خَسِرَ الدُّنْیا وَ الْآخِرَهَ» اگر به خیر و شانه تخم مرغی رسید می‌گوید جمهوری اسلامی خوب است و اگر نرسید می‌گوید این چه وضعی است در مقابل ببینیم ایمان آنها که سالها اسیر (دشمنان بعثی عراق و در آزار و شکنجه و غربت) بودند و خانواده‌ی شهدا.
من در مکّه زنی را دیدم که چند دقیقه پای آسانسور معطل شده بود. گفت کاش من مکّه نیامده بودم در حالی که با همه سختیها مردم آرزو دارند مکّه بروند و این چند دقیقه معطّل شده چقدر افراد ضعیف هستند، ترک تحصیل کرده حال درس خواندن ندارد، جدّی و عاشق علم نیست، بدون نمره و مدرک درس نمی‌خواند، این دنبال نام و نان رفتن است.
قرآن می‌فرماید: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‌ قُلُوبِکُمْ» (حجرات/14).
عده‌ای از عربها آمدند (به پیامبر(ص)) گفتند ما ایمان آوردیم، گفت: نگویید ایمان آوردیم، بگویید «أَسْلَمْنا» ما اسلام آوردیم.
قرآن می‌فرماید:
«وَ لَمَّا یَدْخُلِ الْإیمانُ فی‌ قُلُوبِکُمْ» ایمان در دل شماها جای نگرفته است. و این است جواب سؤال فرق اسلام و ایمان که ایمان یعنی در وجودش جای گرفته و باور کرده باشد و باور مسأله مهمی است، این سؤال پاسخهای دیگری هم دارد که تا همینجا بس است.
2- قلب پاک همراه عمل پاک
سؤال دوم: اینکه می‌گویند: نیّت و قلب پاک باشد گرچه اعمال خلاف باشد چه صورتی دارد؟
جواب: مثلاً می‌گوییم خواهر حجابت را رعایت کن. می‌گوید قلب من از شما پاک‌تر است و می‌گویی برادر کار شما خلاف است، می‌گوید ذات من بهتر است، البته قلب پاک یک ارزش است.
خداوند رحمت کند حضرت آیت الله شهید دستغیب را که کتابی دارد بنام: «قلب سلیم ».
زمانی آمدم شیراز خدمت آیت الله دستغیب، گفت: آقای قرائتی وارد جلسه‌ای شدم نمی‌دانم طرف غرضی داشت می‌خواست خراب کند یا نه تا مرا دید گفت: آیت الله دستغیب صاحب گناهان کبیره وارد شد (ایشان کتابی داشت بنام گناهان کبیره) ایشان فرمود، من که «گناهان کبیره » نوشته‌ام «قلب سلیم هم نوشته‌ام »، تو اگر مشکلی نداری بگو آیت الله دستغیب صاحب «قلب سلیم» نه «گناهان کبیره » شاید هم غرضی نداشته.
حدیث: بعضی خودشان و ذاتشان خوب است گرچه اعمالشان خلاف است.
ما می‌گوییم شما که باطن خوبی داری چرا ظاهرت هم خوب نباشد.
مثال: اگر فاستونی جنسش خوب است چرا اتو نمی‌کنی، و اگر جنس مواد خوب است چرا بد آشپزی کرده و بد غذا می‌پزی، و اگر نخ ابریشم است چرا بد می‌بافی.
ما به آنها که می‌گویند قلبمان پاک است، نمی‌گوییم دروغ می‌گویید چون خیلی از آنها واقعاً راست می‌گویند، ما الآن در کشور مسیحی و ارمنی داریم که تحصیل کرده و کارشان درست است، خیانت و کم کاری و بدکاری نمی‌کنند وانسانهای سالمی هستند. ما می‌گوییم شما که قلب و نیّتی پاک داری چرا ظاهر و عملی پسندیده و خوب و پاک نداشته باشی؟ اگر می‌گویی خدا را دوست دارم چرا دوست نداری با او حرف بزنی، نمی‌شود گفت خدا را دوست دارم ولی نمی‌خواهم با او حرف بزنم. مثال: شما به فرزندت بگو من تو را دوست دارم ولی نمی‌خواهم با تو حرف زده (و به تونگاه کنم)
البته عده‌ای هم دروغ می‌گویند چرا که خداوند در کنار «آمَنُوا»‌ها «وَ عَمِلُوا الصَّالِحات» هم فرموده است دین داری در سه چیزاست.
الف: ایمان به قلب
ب: اقرار به زبان
ج: حرکت و عمل با دست و پا و جوارح.
ایمان یک مثلث است. اقرار به زبان، ایمان قلبی، عمل. ایمان زبانی- ایمان عملی- ایمان قلبی
ما چهار رقم انسان داریم:
1- قلب پاک، عمل پاک و درست؟: این مؤمن است.
2- نه قلب پاک، نه عمل پاک و درست؟ این کافر است.
3- قلب پاک، عمل بد؟ این فاسق است.
4- قلب بد، عمل خوب؟ این منافق است.
شعار می‌دهد «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ أَجْراً عَظیماً» (نساء/95) قرآن و نهج البلاغه می‌خواند و از اسلام دم می‌زند. من فیلمی ازمنافقین می‌دیدم که یک نمازی می‌خواندند «اللَّهُمَّ أَهْلَ الْکِبْرِیَاءِ وَ الْعَظَمَهِ وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ وَ أَهْلَ الْعَفْوِ وَ الرَّحْمَهِ وَ أَهْلَ التَّقْوَى وَ الْمَغْفِرَهِ» (تهذیب‌الأحکام/ج‌3/ص‌139) ولی از آن طرف حاضرند مردم حزب الله را در ترمینال و مغازه ترور کنند.
3- فطری بودن خداشناسی
سؤال سوم: اگر خداشناسی طبق عقیده‌ی ما فطری است پس چرا عده‌ای اعتقاد به خداوند ندارند؟
جواب: اینکه مسئله‌ای فطری است لازمه‌اش این نیست که همیشه حوّاس انسان به آن هم باشد.
مثال: دوستی فرزند فطری است ولی گاهی او را فراموش می‌کند، و علاقه‌ی به پول هست ولی در زمان زلزله پول و خانه و… فراموش می‌کند، و علاقه‌ی به سلامتی فطری ولی گاهی فوتبالیست چنان علاقه‌ی به گل زدن پیدا می‌کند که زخمی شده و استخوان پایش شکسته ولی توّجه ندارد، این علاقه غالب می‌شود، انسان جان خود را دوست دارد ولی مادروقتی می‌بیند بچّه‌اش به آب افتاده با لباس و در سرما و یخ خود را برای نجات او به آب می‌اندازد، هم جان را دوست داریم و همه پول را، بعضی پول را فدای جان و بعضی جان را فدای پول می‌کنند. انسان فرزند خود را دوست دارد ولی همین انسان در صدر اسلام (و زمان جاهلیّت) بچّه‌ی خود را (زنده) زیر خاک می‌کردند، چون عقیده داشتند که هر کس دختر دارد آبرو ندارد و چون آبروی خود را هم دوست داشتند، این دوستی بر آن دوستی غالب می‌شد.
پس: عقیده‌ی به خداوند فطری است ولی گاهی بعضی از مسائل هوسها و غرضها غالب می‌شود.
سؤال دیگر هم با شعر سعدی در کنار این سؤال مطرح می‌شود که می‌گوید:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار هز ورقش دفتری است معرفت کردگار اگر ما از اثر پی به مؤثر می‌بریم خیلی از دانشمندانی که مرتّب با آثار طبیعت سر و کار داند چرا ایمان به خدا ندارند؟ جواب آن است که: از اثر پی به مؤثر می‌بریم در صورتیکه بخواهیم.
مثال: معلّم جگری را سر کلاس آورده و مویرگ آن را به همه نشان می‌دهد، ولی جگرفروشها صبح تا شب جگر را به سیخ کشیده و سرخ می‌کنند، و آخر هم نمی‌داند مویرگ و رگ موی چیست؟ چون این نمی‌خواست بداند و معلم خواست که بداند.
مثال دیگر: شما از مقابل دکانی آینه فروش عبور کرده، یقه‌ی خود را درست می‌کنی ولی ممکن است خود آیینه فروش یقه‌اش کج باشد و صبح تا به شب که با آیینه سر و کار دارد توجّه نداشته باشد، چون او می‌خواهد و این نمی‌خواهد.
مثال دیگر: بنّا یک نربان می‌خرد صبح تا شب هزار بار از آن بالا می‌رود ولی نجّار صد نردبان می‌سازد و از یکی هم یکبار بالا نمی‌رود، این شرطی است که بخواهیم. دانشمندانی که با طبیعت و اتم سر و کار داشته و آن را می‌شکافند و ایمان به خدا ندارند چون نمی‌خواهند بفهمند.
4- شرایط عبادت مورد قبول و لذت بخش
سؤال چهارم: چگونه عبادت کنیم که مورد قبول خداوند و از آن لذّت ببریم؟
جواب: اول: گناه باعث می‌شود که لذّت عبادت نبریم.
حدیث: کسانی که گناه می‌کنند خداوند لذّت عبادت را از آنها می‌گیرد.
و کسانی که لذّت گناه را چشیدند دیگر لذّت عبادت را نمی‌چشند، چون گاهی چیزی، چیز دیگر را خنثی می‌کند.
مثال: ممکن است رعایت بهداشت را کرده ولی میکرب از طریق دیگری وارد و او را مریض کند.
دوم: اسرار عبادت را نمی‌دانیم.
سوم: معاشرتها اثر منفی می‌گذارد.
خداوند رحمت کند، شهید مطهری را که می‌فرمود: شبی با دوستم به جلسه‌ای دعوت شدیم، در آنجا اشعاری وحرفهایی شنیدیم که بعد از جلسه دوستم به من گفت با شنیدن این حرفها امشب دیگر مزه‌ی نماز شب را نمی‌چشیم، چون نواری روی مغز پر شد که جای نوار خوب برای آن نیست. مثال: اگر لیوان آب را کثیف کردیم آب زلال هم که به آن بریزیم دیگر قابل استفاده و میل خوردن نخواهد بود.
خدایا! ایمان ارزشی و دائمی و عمیق به ما عطا بفرما.
خدایا! هم قلب پاک و هم عمل صالح نصیب ما بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment