هدایت یافتگان

موضوع: هدایت یافتگان
تاریخ پخش: 71/03/28

بسم الله الرحمن الرحیم

الهى انتقى بالهدى و الهمنی التقوى

1- کتاب «ثم اهتدیتُ»
برادران و خواهران بیننده در آستانه عید غدیر این بحث را می‌بینند. هر سال من به مناسبت عید غدیر مطالبى را مى‌گویم. امسال هم کتابى پیدا کردم. کتابى که بارها چاپ شده است. این کتاب کتابى است که بیست هزار نفر از اهل سنت با خواندن این کتاب شیعه شدند. اولین گروهى که شیعه شدند عده‌ای از دانشجویان تونس بودند. این کتاب کتابى است که قهرمانش استاد دانشگاه است. کشورهایى که علم را تحریم مى‌کنند، خرید و فروش آن را حرام کرده‌اند. منطق این کتاب را هیچ کس نمى‌تواند جواب بدهد. این کتاب کتابى است که نویسنده آن زنده است. استاد دانشگاه است. نابغه است. خیلى جوان است. اسم کتاب «ثم اهتدیتُ» است. یعنى سپس هدایت شدم. چند خط فکرى را نوشته است و بعد از همه خط هاى فکرى به سراغ مکتب اهل بیت آمده است. این کتاب ترجمه شده است به نام آنگاه که هدایت شدم. اگر کسى بتواند عربى را بخواند، این کتاب به قدرى شیرین است که آدم را به رقص در مى‌ آورد. فارسى آن هم آدم را مرتاض مى‌کند. کتاب آنگاه که هدایت شدم، فارسى است. عربى آن هم «ثم اهتدیتُ» است. بعضى کتاب‌ها آدم را مى‌گیرد. یعنى مثل برق است. به همین خاطر جاذبه‌اى که این کتاب دارد خیلی زیاد است. خیلى کتاب شیرینى است. این کتاب حدود دویست صفحه است که فارسى زبان‌ها مطالعه کنند. بخصوص دانشجوهاى اهل سنت این را مطالعه کنند. چون کلمه‌اى از شیعه در آن نیست. در آستانه غدیر خم هستید. اولین گروه شیعه در کشور تونس این استاد دانشگاه است. این یک سرگذشت شیرینى دارد و من سرگذشت شیرینش را که خلاصه این دویست صفحه است، در نیم ساعت براى شما مى‌گویم. امیدوارم که بحث شیرین، علمى، عمیق ولى ساده‌ای باشد. انشاءالله که این بحث برکت داشته باشد و مقدمه تحقیق باشد. براى اینکه روح صاحب غدیر، امیرالمومنین(ع) از ما شاد باشد، یک صلواتى بفرستید.
2- هوش و استعداد دکتر سیجانی
پس بحث این جلسه ما مسئله راه اهل بیت(ع) است. این قهرمان دکتر محمد سیجانی در تونس است. ایشان مى‌گوید: من یگانه پسر خانه بودم. مادرم که یک زن عربى بود، خیلى با قرآن آشنا بود. به دلیل انسى که با قرآن داشتم در ده سالگى نصف قرآن را حفظ کردم و این نشان دهنده این است که این دکتر خیلى نبوغ دارد و حافظه آن بسیار قوى است. چون در ده سالگى نصف قرآن را حفظ کرد. در کشور تونس، در مسجد پیشنماز بچه‌ها شدم. پیشنماز مسجد خیلى من را تحویل گرفت. کم کم یک خرده بزرگ شدم. پیشنماز بزرگتر‌ها هم شدم. کشور تونس من را همراه چند تا استاد دانشگاه به عنوان افراد نابغه کشور در هجده سالگى به مکه فرستادند. همه استادهاى دانشگاه از چهل سال به بالا بودند. من هم یک نوجوان هجده ساله بودم. اساتید دانشگاه وقتى به ما نگاه مى‌کردند به عنوان یک پسر نگاه مى‌کردند. اما بعد برخوردها، تفکر، بیان، استدلال، هوش و حافظه باعث شد که دکترها من را هم به حساب بیاورند و در کارها با من هم مشورت کنند. خلاصه براى آنها جا افتاد که ما یک هجده ساله عادى نیستیم. این نوجوان که در ده سالگى نصف قرآن را حفظ مى‌کند و در هجده سالگى به عنوان نماینده کشور به مکه مى‌رود، بیست و پنج روز در مکه مى‌ماند. در مکه تحت شرایط سخنران‌هاى وهابى‌ها قرار مى‌گیرد و حسابى اهل وهابیت می‌شود. این دکتر سیجانى که اهل سنت است، وهابى مى‌شود.
حساب وهابى‌ها با سنى‌ها فرق مى‌کند. ما جزء مسائل اعتقادى هیچ مسئله‌اى با سنى‌ها نداریم. اما با وهابى‌ها یک مسئله دیگرى هم داریم و آن این است که اینها زود به یک چیزى شرک می‌گویند. خیلى راحت شرک مى‌گویند. مى‌گویى: «السلام علیک یا رسول الله» مى‌گوید: شرک است. تو مشرک هستى. پیغمبر مُرد. مى‌گوییم: سلام بر مرده طورى نیست. پیغمبر با بقیه مرده‌ها حسابش جداست. شما که مسلمان هستید و قرآن را قبول دارید، خداوند در قرآن می‌گوید: «سَلامٌ عَلى‌ إِبْراهیمَ» (صافات/109) به ابراهیم سلام مى‌کند. ابراهیم که از دنیا رفته است. «سَلامٌ عَلى‌ مُوسى‌ وَ هارُون‌» (صافات/120) قرآن است. «سَلامٌ عَلى‌ إِلْ‌یاسین‌» (صافات/130) در نماز هر شیعه و سنى مى‌گوید: «السلام علیک ایها النبى»، سلام کردن که اشکالى ندارد.
ما کارى به پوست و گوشت نداریم. مقام محفوظ است. بوعلى سینا مقامش محفوظ است. گرچه خودش از دنیا برود. پاستور مقامش محفوظ است. ما وقتى هم توسل پیدا مى‌کنیم به گوشت و پوست متوسل نمى‌شویم. به مقام متوسل مى‌شویم و مقام زنده و مرده ندارد. مى‌گویند: چرا قبر پیغمبر را مى‌بوسید؟ شما مشرک هستید. مى‌گوییم: چرا؟ مى‌گویند: این آهن را مى‌بوسى که چه کار کنى؟ آهن را نمى‌بوسیم. این آهن را مى‌بوسیم به خاطر اینکه ضریح امام است. چرم را مى‌بوسیم چون جلد قرآن است و اگر نه کفش همه چرم است. شما مگر کفش همه را مى‌بوسى؟ ما پنبه را نمی‌بوسیم. اما این پنبه و پارچه اگر عمامه پیغمبر شود قداست دارد. و اگر نه اگر عمامه را دستمال کنى و قیچى کنی دیگر قداست ندارد. چرم اگر جلد قرآن شود با چرمى که کفش بشود، فرق مى‌کند. خلاصه یک سرى چیزها از این بحث‌هاست.
جالب اینجاست اینها به ما به خاطر احترام به رسول الله مشرک می‌گویند. اما خودشان مثل گربه نزد آمریکا خم مى‌شوند. اینها تواضع در برابر آمریکا را توحید مى‌دانند و تواضع در برابر پیغمبر اسلام را شرک مى‌دانند. به همین خاطر امام به اینها فرمود: شما احمق هستید. امام در عمرش به هیچ کس احمق نگفت. ولى این اولین مورد بود. در دنیا هرکس به کسى عشق مى‌ورزد. مثلاً ناپلئون در فرانسه گنبد و بارگاهى دارد. قبر مارکس با بقیه قبرها فرق دارد. هرکسى هر عقیده‌اى دارد به رهبرش و به مقام رهبرش، احترام بگذارد. وقتى حاجى‌ها به مکه مى‌روند. قبرستان بقیع یک خرابه است. اجازه نمى‌دهند که کسی یک آجر روى قبر بگذارد. مى‌گویند: آقا بگذارید که یک سنگ روى قبر بگذاریم و بنویسیم. این قبر امام حسن مجتبى(ع) است. مى‌گویند: نه! این سنگ شرک است و اسراف است.
انگار تمام پول هایى که در سعودى خرج مى‌شود همه مو به مو شرعى است و فقط این یک دانه سنگ اسراف است. مى‌گویند: یک چراغ روشن کن. مى‌گوید: اسراف است. یعنى تمام چراغ‌هاى سعودى همه طبق قرآن است. روشن کردن یک لامپ در قبرستان بقیع، اسراف است. مى‌گفتند: امام حسین را در کربلا کشتند. خون پسر پیغمبر را ریختند و آنوقت آمدند و در مسجد کوفه بحث کردند. شما خون پسر پیغمبر را ریختید و حالا مى‌خواهید که درباره‌اش بحث کنید؟ این ایمان است؟ من معتقد هستم که احمق‌ها راهپیمایى راه بیاندازند که بگویند: چرا لقب احمق را به اینها دادند؟ چون لقب احمق براى اینها زیاد است. گاهى وقتها آدم مى‌ترسد به یک کسى بگوید: الاغ! و الاغ از دست آدم شکایت کند. آدم دلش مى‌سوزد که چرا به اینها لقب الاغ را داده‌اند؟ این پسر ده ساله که نصف قرآن را حفظ کرده بود، حالا هجده ساله شده و به عنوان یک جوان به مکه رفته است. تحت تأثیر سخنرانى‌هاى آخوندهاى وهابى حسابى وهابى شده است.
3- مطرح شدن دکتر سیجانی و سفرهای او به دور دنیا
بیست و پنج روز آنجا سخنرانى‌ها را گوش مى‌دهد و بعد هم که جوانترین حاجى در تونس مى‌شود. اصلاً وقتى مى‌گفتند: حاجى! بابت همین بوده است که خیلى براى آنها حالت غیر طبیعى داشته است که یک پسر هجده ساله این چنین در مسجدها سخنرانى‌ کند و بعد هم به مکه برود. به قول ما ایرانى‌ها گل کرده بود و در بورس افتاده بود. این آقا در دبیرستان دبیر دینى مى‌شود. کم کم به خاطر بیان‌هاى خوبش دانشجوها را جذب مى‌کند. قهرمان ضد مارکسیسم مى‌شود. سخنرانى‌ها و خطبه هایش بر علیه مارکسیسم بود. قهرمان مى‌شود. بلند مى‌شود و مى‌رود یک دور دنیا را مى‌گردد. به اتریش، لندن، بلژیک، پاریس، هلند، ایتالیا، اسپانیا می‌رود و در کشورهاى عربى، لیبى، مصر، اردن، سوریه، عراق و حجاز می‌رود. یک دور اینها را مى‌گردد و بیست روز در قاهره و در مصر مى‌ماند. در بین علمای الازهر سخنرانی‌هایی مى‌کند. دانشگاه الازهر در دنیا بسیار مهم است. خیلى جذب مى‌شوند که یک پسر نوجوان، تا این حد قهار است. خلاصه نبوغ این باعث مى‌شود که دعوتش کنند که در مصر بماند. ایشان هم مى‌گوید: من نمى‌مانم. به هرحال ایشان به عنوان یک جوان نابغه در این کشورها مطرح مى‌شود و بعد در کشتى نشسته و به لبنان مى‌آید.
4- آشنایی سیجانی با استاد دانشگاه بغداد
در کشتى یک استاد دانشگاهى از بغداد هست. با ایشان سلام و علیک مى‌کند و یک خرده بحث مى‌کند. مى‌گوید: بنده در مصر، در مسجد مالکى‌ها رفتم. آخر اهل سنت چهار فرقه هستند. مالکى، حنبلى، حنفى، شافعى، یعنى تابع چهار رهبر و فقیه و ملا هستند. مالکى‌ها وقتى مى‌گویند: الله اکبر، دست هایشان را مى‌اندازند و باقى آن فرقه‌ها وقتى مى‌گویند: الله اکبر، دستهایشان را چنین مى‌کنند. ایشان مى‌گوید: چون من مالکى بودم وقتى مى‌گفتم: الله اکبر! دستم را انداختم. آمدند و گفتند: چرا دستت را انداختى؟ گفتم: من سنى مالکى هستم. گفتند: خوب اگر مالکى هستى به مسجد مالکى‌ها برو. چرا مثلاً به مسجد حنفى‌ها آمده‌اى؟ دارد این قصه را نقل مى‌کند. این استاد دانشگاه بغدادى هم مى‌گوید: اتفاقاً ما شیعه‌ها هم دست هایمان را مى‌اندازیم. مى‌گوید: مگر شما شیعه هستى؟ مى‌گوید: بله! مى‌گوید: من اگر مى‌دانستم که تو شیعه هستى من اصلاً با تو حرف نمى‌زدم. این نابغه قهر مى‌کند و مى‌رود.
استاد دانشگاه شیعه بغدادى مى‌رود و مى‌گوید: شما دانشمند هستی. بعد خلاصه معلوم مى‌شود که هر طورى شده است در مسجد شده است. مى‌گوید: آخر شیعه‌ها حرف حسابى ندارند. شیعه‌ها مى‌گویند على خداست. شیعه‌ها مى‌گویند: جبرئیل اشتباه کرد. رفت وحى را به پیغمبر بدهد، به على داد. ما چه موقع این حرفها را گفتیم؟ این آقایى که به ناحق در حجاز پر شده بود، حالا نوارش را برگردانده است. در کشتى براى استاد دانشگاه مى‌گوید: تو فرهنگى هستى. آدم فرهنگى خودش را به یک قول نمى‌سپرد.
اصولاً درست این است که بگوییم: دین را باید از چهار تا فقیه بگیریم. یک آیه من مى‌خوانم. فکر می‌کنم که شما همه حفظ باشید. چون از این آیه‌هاى است که هر بچه مسلمانى حفظ است. نصف آن را من مى‌خوانم. «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ»(زمر/18) خدا را شکر! آدم لذت مى‌برد که شما این آیه را حفظ هستید. زمان شاه دانشجو خیلى با قرآن کار نداشت. قرآن مى‌گوید: بندگان خدا کسانى هستند که حرف را استماع مى‌کنند. از بهترین حرف پیروى مى‌کنند. خدا حرف را گوش مى‌دهد. ما امام ابوحنیفه، امام شافع، امام مالک، امام احمد حنبل را قبول داریم. اینها چهار فقیه هستند. اما کجاى قرآن نوشته است که به این چهار نفر گوش بده؟ قرآن مى‌گوید: «یَسْتَمِعُونَ الْقَوْل‌» (زمر/18) هرکسى که حرف مى‌زند. شاید امروز بنده یک حرفى زدم که از همه حرف هایى که در تاریخ زده‌اند بهتر بود. این که ما بیاییم و بگوییم: علم، فقط علم آخوندى است. «اطْلُبُوا الْعِلْمَ وَ لَوْ بِالصِّین‌» (بحارالانوار،ج1،ص177) نگفت: «اطْلُبُوا الْعِلْمَ» چه علمى؟ علم آزاد است. بله در روایت داریم که فقط گفته است: آنچه که می‌خوانی نفع داشته باشد.
گاهى وقت‌ها مثلاً انسان درباره تاریخ شترها تحقیق مى‌کند. حالا مثلاً این رساله شما چه مشکلى را در مملکت حل مى‌کند؟ یک کسى یک رساله راجع به حل مشکل انجیر می‌نویسد. چون در کره زمین هیچ کشورى انجیرهایش مثل ایران نیست. متأسفانه تمام انجیر‌ها مى‌ریزد. ما نه درست خشک مى‌کنیم. نه درست پودر مى‌کنیم و نه درست استفاده مى‌کنیم. دنیا آجرش را به مردم مى‌فروشد و دلار مى‌گیرد. اما ما انجیر خوبمان پاى درخت خشک مى‌شود. بى عرضه هستیم. تمام شد و رفت. ما قصد نداریم بگوییم علم مادى باشد یا معنوى باشد. یعنى معتقد هستیم که علم باید قاطع باشد. در اسلام علم فقط یک شرط دارد. شرط آن این است که علم مفید باشد. و اگرنه ترنجبین علم است ولى بعدش جوان‌ها را نابود مى‌کند. علم مکان ندارد، هرجاى کره زمین که مى‌خواهد باشد. زمان ندارد. ز گهواره تا گور دانش بجوی. حدیث داریم که علم مکان ندارد. علم زمان ندارد. «الى المهد الى اللحد» علم استاد ندارد. اگر استاد هم کافر هست از علمش استفاده کن. ما عاشق علم هستیم. اصلاً به قدرى علم براى ما مهم است که پیغمبر آمد و فرمود: قبل از من زمان جاهلیت بود. من که آمدم زمان عالمیت شد. آمد و مرز بین اسلام و کفر، مرز بین جهل و علم را تعیین کرد.
این که ما مى‌گوییم: تابستان تعطیل است. اینها به خاطر این است که عاشق علم نیستیم و اگر نه علم هیچ وقت تعطیل نمى‌شود. بله تابستان هوا گرم است و باید کلاس را صبح انداخت. ساعت کلاس‌ها را عوض کنند. در تابستان هوا از سر ظهر تا چهار بعد از ظهر گرم مى‌شود. ولى هیچ مانعى ندارد که آدم از طلوع صبح تا ساعت هشت درس بخواند. باز اگر گرم است به شهرهای دیگر که گرم نیست رفت و در آنجا درس خواند. همدان گرم نیست. دماوند گرم نیست. تویسرکان گرم نیست. ما تنبلی مى‌کنیم. ما دانشجو نیستیم. دانشجو کسى است که ساعت مچى خودش را بفروشد تا کتاب بخرد. دانشجو کسى است که عاشق تحصیل باشد. فقط براى نمره درس نخواند. خود علم را دوست داشته باشد. سر و پا نشناسد.
مى‌گوید: دانشجوهاى ما چهل روز است که مرغ نخورده‌اند. مگر بوعلى سینا چند سال مرغ خورد؟ مگر آدم با مرغ دانشجو مى‌شود؟ دانشجو یک عشق مى‌خواهد که عده‌اى دارند و عده‌اى ندارند. ما نمونه هایى را داریم. علامه امینى صاحب کتاب الغدیر براى پیدا کردن یک کتاب به چند تا کشور رفت. آن کتاب را پیدا نکرد تا در هندوستان پیدا کرد. خواست که آن را بخرد، اما ممنوع بود. کپى ممنوع بود. کرایه و اجاره ممنوع بود. فقط گفتند: در کتابخانه حق دارى که از روى آن بنویسى. ایشان شش ماه ایستاد و روزى هیجده سطر مى‌نوشت. آنوقت بعد از شش ماه که آمد گفتند: هواى هندوستان چطور بود؟ گفت: نفهمیدم. به این دانشجو مى‌گویند.
مثل فوتبالیست‌ها که در زمین مى‌افتند و استخوان پاى آنها مى‌شکند متوجه نمی‌شوند، اینها هم مثل فوتبالیست‌ها هستند. یعنى استخوانش مى‌شکند. ولی چون عشق گل زدن دارد نمی‌فهمد. یک کسى نماز مى‌خواند. سر نماز بالشتش را برمى دارند. مى‌گفت: «إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» (فاتحه/5) «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» (فاتحه/6) امام فرمود: اگر نماز خوان بود با ریشش بازى نمى‌کرد. هر چیزى عشق مى‌خواهد.
پس اصل این است که ما بیاییم و بگوییم: دین را باید از چهار تا آخوند بگیریم. این ضد قرآن است. قرآن مى‌گوید: هیچ وقت باب علم بسته نیست. من از تمام دانشجوها و عزیزان، تحصیلکرده‌هاى اهل سنت تقاضا مى‌کنم در این آیه فکر کنند. قرآن گفته است: بنده خوب خدا کسانى هستند که حرف را گوش بدهند و از بهترین‌ها پیروى کنند. کار نداشته باشند که این را شیعه مى‌گوید یا سنى؟ عالم زنده است یا مرده؟ پیر است یا جوان؟ گاهى وقت‌ها صد نفر پیر از دنیا رفته‌اند که حرف آنها درست نیست. یک جوان زنده حرفش درست است. این آیه قرآن خیلى آیه خوبى است. هر جوانى که به این آیه گوش بدهد خودش را آزاد مى‌کند. اینکه مى‌گویند: قرآن کتاب سازنده است، یکى از آنها این است که آدم ساز است. یعنى آدم را از اسارت در مى‌آورد.
5- نتیجه بحث‌های استاد بغدادی با دکتر سیجانی
استاد جوان تونسى در کشتى در راه لبنان با استاد بغدادى صحبت می‌کرد. اول تشر مى‌زند که من اگر مى‌دانستم که تو شیعه هستى، با تو حرف نمى‌زدم. خواهش مى‌کنم که این بحث را هم گوش بدهید. بحث شیرینى هست. خلاصه مى‌گوید: تو فرهنگى هستى. تحصیل کرده هستى. حرف را گوش بده. تو استاد هستى. منطق دارى. باسواد هستى. من هم باسواد هستم. با هم صحبت کنیم. لجبازى یعنى چه؟ «إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‌ هُدىً أَوْ فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ» (سبأ/24) این دو خیلی با هم حرف زدند. آن مرد دید که این آقا شیعه شده است و مسئله نوشته است و بیست هزار نفر هم شیعه کرده است و بنیانگذار تشیع در تونس شده است. اعلام موجودیت و حزبشان هم در روز غدیر شده است و شما هم بحث را در ایام غدیر گوش مى‌دهید. این آقا مى‌گوید که من نگاه کردم و دیدم که دارد نماز مى‌خواند. گفت: من نمی‌دانم که نماز شیعه‌ها چگونه است؟ گفتم: پس شما این عقائد که در مورد شیعه‌ها می‌گویید از کجاست؟ گفت: خوب شنیده‌ام. گفت: خوب شایعه دلیل است؟ آدم محقق باید به حرف شایعه گوش بدهد؟ ایشان هم یک خرده کوتاه مى‌آید و مى‌گوید: باشد. مى‌گوید: من کتابهایم را از کتابهاى احمد امین مصرى دارم که در فضل اسلام و در جوهر اسلام نوشته است. خود ایشان هم کتاب‌ها را که نوشت وقتى آمد از شیعه‌ها عذر خواهى کرد و گفت: من وقتى کتاب‌ها را نوشتم، علیه شما نوشتم. ولى بعد که بررسى کردم، دیدم که به من دروغ گفته‌اند.
مى‌گوید: حالا به عراق مى‌روى؟ مى‌گوید: بله! در کشتى به مذاکرات ادامه دادند. بعد این آقا، استاد دانشگاه بغداد از این جوان عزیز و نابغه دعوت مى‌کند. ایشان وارد بغداد مى‌شود. مى‌گوید: وارد کاظمین که شد، اول گفت: مى‌خواهم سر قبر عبد القادر گیلانى بروم. ایشان وارد بغداد مى‌شود و سر قبر عبدالقادر گیلانى مى‌رود. عبدالقادر گیلانى رهبر فرقه صوفى‌ها است. مى‌گوید: چرا به اینجا مى‌روى؟ مى‌گوید: خوب ایشان قطب ما است. یک کمالاتى راجع به ایشان نقل مى‌کند و راجع به شیعه هم هیچ نمى‌گوید. مى‌گوید: خوب حالا سر قبر امام کاظم برویم. بغداد یک فرسخ و نیمى کاظمین است. خدا انشاء الله قسمتتان کند. مثل شهررى تهران، کاظمین و بغداد به هم چسبیده است. می‌گوید: من وارد شدم. در قبر امام کاظم دیدم که این آقاى شیعه اذن دخول خواند و سلام داد. من مى‌خندیدم. آخر پر شده بود که سلام شرک است. توسل شرک است. بعد ‌گفت: شما کارى ندارید؟ گفتم: نه! زورکى یک سوره حمد خواند. گفت: خدایا ما یک سوره حمد مى‌خوانیم. اگر امام کاظم(ع) آدم خوبى است، این ثواب دارد و اگر آدم بدى است این حمد فداى خودمان است. مى‌گوید: ما به ایشان گفتیم: ما معتقد هستیم که ایشان باب الحوائج است و پهلوى خدا آبرو دارد. گفتم: مى‌شود بفرمایید که عبدالقادر گیلانى که اینقدر قربانش رفتى چه کسی است؟ رهبر صوفى هاست. گفت: خوب! گفتم: این نوه پیغمبر است. این با یازده واسطه به پیغمبر مى‌رسد. اما امام کاظم با چهار واسطه به پیغمبر(ص) مى‌رسد. چطور شما هشت واسطه را نمى‌بینى؟ بالاخره ایشان خیلى تمکین نمى‌کند. در حرم که ایستاده بودند، افرادى مى‌آمدند. قیافه‌ها را مى‌دید که اشک مى‌ریختند.
مى‌گوید: بگذار شیعه‌ها را امتحان کنم. اسم پیغمبر را مى‌بردم و اینها صلوات مى‌فرستادند. معلوم مى‌شود که اینها مسلمان هستند. یعنى اینقدر او را پر کرده بودند. شیعه‌ها به پیغمبر اعتنایى نمى‌کنند. گفتم: شاید تقیه باشد. شاید از من تقیه مى‌کنند. اینجا شهر خودشان است. کاظمین شهر شیعه هاست. بعد دو، سه نفر دیگر را امتحان کردم. به افرادى که من را نمى‌شناختند، اسم پیغمبر را بردم و دیدم که آن‌ها هم صلوات مى‌فرستند. بعد فهمیدم که یک ذره، یک ذره، آن طنابى که در مغز من بافته شده است، نخ هایش دارد یکی، یکی شل مى‌شود و مى‌گوید: سراغ تحقیق برویم.
6- تحقیق کردن دکتر سیجانی
می‌گوید: کتاب الغدیر را سه دفعه مطالعه کرده‌ام. کتاب الغدیر یازده جلد است و هر جلد حدود چهارصد صفحه است. سه بار کتاب الغدیر را مطالعه کرده است. المراجعات متعدد را مطالعه کردم و در کتابخانه‌هاى سنى‌ها رفتم. بین شیعه و سنى یک اختلافات اعتقاداتى است. البته این را به شما بگویم. ما وقتى مى‌گوییم: شیعه و سنى، در مقابل دشمن مشترک هستیم. اما هرکسى عقیده‌اش براى خودش مهم است.
من به انگشت‌ها مثال زدم. این مى‌گوید: زنده باد من! مى‌گوییم تو کیستى؟ مى‌گوید من شست هستم. مى‌گوید: خوب باش. مى‌گوید: من اگر نباشم نمی‌توانی دکمه‌ات را ببندى. امتحان کن. مى‌بیند راست مى‌گوید. این مى‌گوید: زنده باد من! مى‌گوییم: تو کیستى؟ مى‌گوید: من انگشت سبابه هستم. در هر کجا نیاز به انگشت بود، اول من هستم. انگشت وسط مى‌گوید: زنده باد من! مى‌گوید: من از همه رشد و قدرتم بیشتر است. مى‌گوید: زنده باد من، مى‌گوییم: تو کیستى؟ مى‌گوید: انگشتر به من قشنگ است. اگر شما انگشتر را در انگشت دیگر بکنی جلوه ندارد. هرکسى یک زنده بادى دارد. اما وقتى یک دشمن آمد دیگر آنها زنده بادها را کنار مى‌گذارند و جمع مى‌شوند و بصورت یک مشت در می‌آیند و به صورت دشمن مى‌زنند. یعنى ضمن اینکه هر کدام یک امتیازى دارد اما در مقابل دشمن مشترک می‌شوند. اتحاد شیعه و سنى یک اصل است اما اینکه عقیده ما بند به کدام آیه است، آن هم یک اصل است.
دلیل اینکه من باید از یکى از این چهار نفر آخوند پیروى کنم، چیست؟ قرآن گفته است: آدم خوب کسى است که حرف حق را بشنود و به بهترین آن عمل کند. نگفته است که شیخ باشد یا سید باشد. نگفته است کوتاه باشد یا بلند باشد. نگفت: مرده باشد یا زنده باشد. اول اینکه چرا در کتابخانه‌هاى آنها کتاب‌هاى شیعه نیست؟ چرا جوانان ما اجازه تحقیق ندارند؟ مى‌گوید: تا آمدن قرآن همه متفق بودیم. بعد از آمدن قرآن و پیغمبر همه متحد شدیم. بعد از پیغمبر سر اصحاب مى‌آییم. آیا خط، خط غدیر خم است؟ یا خط غیر از غدیر خم است؟ حالا چه کار کنیم؟ مى‌گوید: من از آنجایى که سنى بودم و صوفى بودم و وهابى بودم و خیلى هم ضد شیعه بودم، اگر مى‌دانستم که تو شیعه هستى با تو غذا نمى‌خوردم. حالا یک چنین ضد شیعه‌اى مى‌آید و مى‌گوید: بررسى کنیم. بالاخره بعد از رسول خدا(ص) اصحاب چه طور هستند؟ آیا همه اصحاب عادل هستند؟
اگر من بتوانم که این بحث را از قرآن و حدیث روشن بگویم، یک طورى که احدى نتواند در آن اشکال بگیرد، به خواست خدا انشاء الله مى‌گویم. چون از خودم نیست. من اینقدر مانعى ندارم که بگویم حرفى مى‌زنم که هیچ کسى نمى‌تواند اشکال بگیرد. ولى حرف بزرگان را نقل مى‌کنم. بحثى که مى‌کنم امکان ندارد که کسى بتواند به آن اشکال کند و تقاضا مى‌کنم که اگر کسى به آن اشکال دارد به نهضت سواد آمورزى نامه بنویسد. به خیابان دکتر فاطمى نامه بنویسد و من حتماً نامه را نقد مى‌کنم. این مقدار خداوند به من انصاف داده است.
اینها مى‌گویند: همه اصحاب عادل هستند و چون همه اصحاب عادل هستند، اصحاب کسانى هستند که پیغمبر را دیده‌اند. هرکس پیغمبر را دیده است عادل است. بنابراین افرادى که پیغمبر را دیدند به سراغ(الف) رفتند. بنابراین آقاى(الف) حاکم شد. اگر به سراغ آقاى(ب) می‌رفتند، آقاى(ب) رییس حکومت مى‌شد. خلاصه دین را از مردم باید بگیریم. آن هم مردمى که زمان پیغمبر بودند. حرف ما این است که ما کار به مردم نداریم. حرف را باید از عقل بگیریم. عقل مى‌گوید: دروغ بد است. اما اکثر مردم دروغ مى‌گویند. نباید بگوییم که چون اکثر مردم دروغ مى‌گویند پس دروغ حلال است. اول عقل و شرع است و بعد مردم هستند. مردم نزد ما محترم هستند تا مادامى که از مرز عقل خارج نشده باشند.
7- اصحاب از نظر قرآن
اصحاب چهار دسته هستند. یک دسته را قرآن مى‌گوید «وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً»(احزاب/33) یک عده را قرآن گفته است پاک هستند. اینها در علم عمیق هستند. «إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‌»(شوری/23) این یک عده از اصحاب است. یک دسته از اصحاب را قرآن مى‌گوید «فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّکْر»(نحل/43) اگر نمی‌دانید از اهل ذکر بپرسید. اینها یک دسته از اصحاب هستند که خداوند از آنها تعریف کرده است. «وَ السَّابِقُونَ السَّابِقُونَ» (واقعه/10) «أُولئِکَ الْمُقَرَّبُونَ» (واقعه/11) افرادى که سابق هستند. «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا» (انفال/72) دیگر ترجمه نمى‌خواهد. «آمنوا، هاجروا، جاهدوا» «یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُمْ» (انفال/36) از یک سرى افراد تعریف کرده است.
سلام و صلوات خدا بر آن اصحابى که قرآن را به آنها فرستادیم. این یک دسته هستند. یک دسته هستند که اینها ثابت قدم هستند. «سَلْمَانُ مِنَّا أَهْلَ الْبَیْت‌» (بحارالانوار،ج10،ص121) شیعه و سنى نقل مى‌کند. «سَلْمَانَ مِنِّی‌» (بحارالانوار،ج22،ص346) یک کسى مى‌گفت: شیعه را ایرانى‌ها ساخته‌اند. اگر ایرانى‌ها مى‌توانستند دین درست کنند، خوب سلمان فارسى را امام مى‌کردند. نمى‌رفتیم دوازده امام و چهارده معصوم را بگیریم که همه آنها عرب هستند. ما که ناسیونالیسم نیستیم. مى‌گفت: شما ایرانى هستید. بالله ما ایرانى نیستیم. جمهورى اسلامى است نه جمهورى ایرانى! ما اگر ایرانى بودیم به ما چه که عکس شهید صدر را برداریم و تمبر کنیم؟ ما هم تمبرى داریم که برای پسر سیزده ساله است که به خودش نارنجک بست. آیت الله اشرفى نود ساله هم هست. یعنى اسم تمبر ما از سیزده ساله تا نود ساله هست. هرکس که مى‌خواهد ببیند که ایرانى‌ها ناسیونالیسم هستند. همگرا هستند یا ملى‌گرا هستند، ببینند که تمبرهاى ما چیست؟ این آلبوم عکس‌ها را نگاه کنید و ببینید. هرکسى که یک کمالى از خود نشان داده است، ما آن افراد کامل را چاپ کرده‌ایم. از هر کشورى و به هر زبانى که باشد. اینطور نیست که ما ایرانی‌ها امامان را تعیین کرده باشیم. اگر بنا بود که امام درست کنیم، سلمان را امام می‌کردیم. «سَلْمَانُ مِنَّا» «عَمَّارٌ یَنْقُلُ اللَّبِنَ بِمَسْجِدِ الرَّسُولِ وَ کَانَ ص یَمْسَحُ التُّرَابَ عَنْ صَدْرِهِ وَ یَقُولُ تَقْتُلُکَ الْفِئَهُ الْبَاغِیَهُ» (بحارالانوار،ج18،ص113) راجع به ابوذر تعریف کرده است. «إِنَّ الَّذینَ قالُوا رَبُّنَا اللَّهُ ثُمَّ اسْتَقامُوا» (فصلت/30) قرآن مى‌گوید: ایمان دارند. «ثم استقاموا» استقامت دارند. دسته سوم ایمان داشتند. ایمان داشتند ولى بى دین شدند. قرآن مى‌گوید: «مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ»(مائده/54) یعنى کسى که از دین خودش مرتد شود. اول دین دارد و بعد بی دین می‌شود. این هم یک دسته هستند. یک دسته هم هستند که با زبان مسلمان هستند ولی قلباً کافر هستند. قرآن درباره اینها مى‌فرماید: «یَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِم‌»(فتح/11) با زبان مى‌گویند: «ما لَیْسَ فی‌ قُلُوبِهِمْ» (فتح/11) چیزى که در دلشان نیست. اگر شما این کلید را داشته باشید تمام قفل‌ها با آن باز مى‌شود.
8- عصمت و عدالت شرط رهبری
تمام محور شیعه و سنى این است که ما مى‌گوییم راوى حدیث باید عادل باشد. ما مى‌گوییم رهبر باید عادل باشد. معصوم باشد. زمانى که امام زمان نیست، مجتهد باید عادل باشد. ما مى‌گوییم: یا عصمت و یا عدالت! اینها مى‌گویند: هر کسى که صحابى بود. هر کسى که برای او هورا کشیدند. ما دینمان با زنده باد و مرده باد است. اگر همه مردم کره زمین به آقاى قرائتى ایمان دارند. ولى شما خودت دیدى که قرائتى نماز صبحش را نخواند، حرام است که گوش به حرف من بدهى. همه مردم می‌گویند: ماه دیده نشده است. اما خود شما ماه را دیدى. باید که فردا را عید فطر بگیرى. ما روى فکر خودمان، روى دید خودمان، عنایت داریم. اصل این است که شناخت خودمان هم اصل است. یک جاهایى باید مجتهد بشویم.
در همه رساله‌ها نوشته است که اصول دین تقلیدى نیست. یعنى هرکسى باید خودش با فهم و شعور باشد. به بت پرست‌ها مى‌گفتند: چرا بت پرست هستید؟ مى‌گفتند: نیاکان ما بت پرست بوده‌اند. اگر پدر ما آتش پرست بود، ما باید بخاطر حفظ نیاکان آتش پرست شویم؟ حفظ نیاکان اگر ضد عقل باشد شرک است. اصل عقل است. اصل وحى شرع است. نیاکان بى نیاکان! ما بند به هیچ کس نیستیم.
امیرالمومنین مى‌فرماید: در جبهه اگر نزدیکترین فامیل مى‌آمد، با شمشیر مى‌زدیم و گردنش را قطع مى‌کردیم. می‌گفتند: آقا خویش و قوم است. می‌فرمود: خویش و قوم باشد. ما در اسلام نمى‌گوییم: السلام علینا و على همشهرى‌ها! السلام علینا و على سفید پوست‌ها! السلام و علینا و على کشورهاى جزء اپک! اینکه نمى‌شود. ما مى‌گوییم: «السلام علینا و على عبادالله الصالحین» از این طرف کره زمین، به آن طرف کره زمین سلام مى‌فرستد. آن هم که آنطرف کره زمین نماز مى‌خواند، همه با بى سیم به هم تلگراف مى‌کنیم. روزى پنج بار ما با هم ارتباط داریم. همشهرى و اینها به درد نمی‌خورد. اصل حق است.
ما چهار نوع اصحاب داریم. اصحابى که خدا تعریف آنها را کرده است. اصحابى که ثابت قدم هستند. افرادى که مرتاض شدند. اول انقلاب بود. گاهى بگیر و بزن هایى بود. یک کسى را مى‌گرفتند که جزء گروهک‌ها بود. مى‌گفت: آزاد باید گردد. او مى‌گفت: اعدام باید گردد. مى‌گفت: نه! آزاد باید گردد و نه اعدام باید گردد. محاکمه باید گردد! بعد از محاکمه باید ببینیم که جرم آن چیست؟
در جنگ احد گفتند: پیغمبر کشته شد. فرار کردند. آیه نازل شد که فرار کردید؟ واى به حالتان! مى‌گوید: فرار کردید؟ اینهایى که فرار کردند همه اصحاب بودند ولى از جبهه فرار کردند. مگر عثمان خلیفه سوم نبود؟ مگر نرفتند و او را کشتند؟ مى‌شود که شما بگویید که قاتل عثمان عادل است؟ عثمان خلیفه مسلمین نبود. شما که مى‌گوید: هرکسى صحابى است، عادل است. پس باید بگویید: قاتلین عثمان هم عادل هستند. چطور مى‌توانى این حرف را بزنى؟ قرآن مى‌گوید: «إِذا قیلَ لَکُمُ انْفِرُوا فی‌ سَبیلِ اللَّه‌»(توبه/38) گاهى پیغمبر مى‌گفت: به جبهه بروید. مى‌گفتند: حالا هوا گرم است، صبر کنید. آنهایى که به پیغمبر مى‌گفتند: حالا هوا گرم است. اینها عادل هستند؟ چرا وقتی مى‌گوید: به جبهه بروید، تکان نمى‌خورید؟ اینها عادل هستند که هرچه پیغمبر مى‌گوید، گوش نمى‌دادند؟ قرآن مى‌گوید: «إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْر»(آل عمران/152) اى مردم شل شدید و درگیرى شد. اختلاف شد. آنوقت خدایى که در قرآن اینها را به رگبار مى‌بندد «فَشِلْتُمْ» شل شدید «تَنازَعْتُمْ» نزاع کردید. «عَصَیْتُم‌» (آل عمران/152) معصیت کردید. کسى را که خدا رگبار به جانش مى‌بندد، مى‌گوید: «فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ» بگوید: عادل است. این انصاف است.
9- اگر فاسق خبری آورد تحقیق کنید
وقت تمام شد. به هرحال از همه گذشته قرآن مى‌گوید: «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا»(حجرات/6) اگر شما را آورد «إِنْ جاءَکُمْ فاسِقٌ» اگر فاسق خبرى را براى شما آورد، تحقیق کنید. معلوم مى‌شود که در اصحاب بعضى‌ها هم فاسق بودند. مى‌گوید: اگر فاسق خبرى را آورد تحقیق کنید. پیداست که همه اصحاب عادل نبودند. خود اصحاب با هم جنگ داشتند. معاویه از اصحاب بود. على بن ابیطالب هم از اصحاب بود. در جنگ صفین اینها با هم بودند. مى‌شود بگوییم: که دو نفر عادل هستند. هم معاویه عادل است و هم على(ع) عادل است. چون قرآن مى‌گوید: «یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیراً» (احزاب/33) نمى‌شود گفت که همه عادل هستند. قرآن مى‌گوید: «الَّذینَ یُؤْذُونَ النَّبِی‌»(توبه/61) «یُؤْذُونَ» کسانى که پیغمبر را اذیت کردند، اینهایى که پیغمبر را اذیت کردند عادل هستند. آنوقت خدا مى‌گوید: «لعن الله» خدا لعنت کند آنها را که پیغمبر را اذیت کردند. پس پیداست که زمان پیغمبر بعضى از افراد «یُؤْذُونَ النَّبِی‌» پیغمبر را اذیت کردند.
این همه آیه در مورد منافقین داریم. منافقین همه از اصحاب بودند. چون اصحاب یعنى کسانى که پیغمبر را دیده‌اند. مگر منافقین پیامبر را نمى‌دیدند؟ نگویید: قرائتى این چه حرفى است که مى‌زنى؟ اینکه ما مى‌گوییم: همه اصحاب عادل نیستند، درست است. مرجع تقلید ما به شرطی درست است که عادل باشد. یعنى ممکن است که مرجع تقلید هم از عدالت دور باشد. قاضى وقتى خوب است که عادل باشد. اگر پیشنماز عادل است، پشت سر او نماز بخوان. اگر پیشنماز یک دروغ بگوید، ما پشت سرش نماز نمى‌خوانیم. ما عدالت را در همه جا شرط مى‌گیریم.
آنها همینطور مى‌گویند و کیلویى حساب مى‌کنند. کیلویى یعنى چه؟ اصحاب همه عادل نیستند. بنابراین عقیده ما این است. شیعه و سنى همه قبول دارند. یک مسلمان نیست که قبول نداشته باشد. پیغمبر فرمود: امام حسن و امام حسین سید الشباب اهل الجنه هستند. جوانان بهشت هستند. آنوقت معاویه آمد و به پسرش یزید پست داد. یزید قاتل است. یعنى کسى که قاتل حسین را به رهبرى انتخاب مى‌کند ما بیاییم و بگوییم معاویه عادل است؟ چه طور فکر مى‌کنیم؟ على(ع) در همه جنگ‌ها فرمانده بود. در هیچ تاریخى مثل علی را پیدا نمی‌کنید. شیعه و سنى، در جنگ‌ها شرکت مى‌کردند ولى صف آخر بودند. قرآن مى‌گوید: «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدین‌» (نسا/95) این کسى که در صف اول مى‌رود ارزش دارد. محور آن است که عقل مى‌گوید. محور آن است که قرآن مى‌گوید. بعد از قرآن و عقل، کار نداریم که مردم مى‌گویند: مرده باد چه کسى و زنده باد چه کسى؟ ما راهمان را باید انتخاب کنیم.
10- سیجانی بعد از تحقیق شیعه شد
آقاى سیجانى مى‌گوید: بعد از این تحقیق آمدم و شیعه شدم. گروه، گروه جوان‌هاى دانشجو در تونس آمدند و شیعه شدند. حزب تشیع روز غدیر خم اعلام موجودیت کردیم و اولین جشن شیعه را گرفتیم. منتها بنده ده سال تحقیق کردم و سه بار الغدیر را خواندم. بیست، سى کشور رفته‌ام و با صدها دانشمند مباحثه کردم. بالاخره از شیعه‌هاى درجه یک شد. وقتی هم که به عراق آمد آیت الله شهید صدر به استقبال او رفت. آیت الله العظمى خویی، ایشان را پذیرایى کرده است. گفتند: تو در سن جوانى بنیانگذار شیعه در کشور تونس شدى. کتابش تحت عنوان «ثم اهتدیتُ» است. بیست هزار نفر را تا به حال شیعه کرده است. ولى کتاب آن هم یک کلمه نیش ندارد. همه‌ استدلال است. آیا این صوف با این آیه قرآن مى‌سازد؟ این صوف با عقل مى‌سازد؟ دائم سوال مى‌کند و اگر دانشجوها این سوال‌ها را بخوانند خودشان راه را پیدا مى‌کنند.
خدایا به ما توفیق شناخت حق، پیروى از حق، نشر حق مرحمت بفرما. کسانى که با حرام کردن فلان کتاب، با خارج کردن فلان کتاب از فلان کتابخانه، با تهدید و اعراب، با سوت و کور کردن فضاى علمى نمى‌گذارند و نگذاشته‌اند که حقیقت روشن شود، هر کدامشان که مرده‌اند به جزایشان برسان و هر کدامشان که زنده هستند مجازاتشان بفرما. ما مفتخر هستیم که امام صادق(ع) از ماست. ما مفتخر هستیم که على بن ابیطالب از ماست. ما مفتخر هستیم که پیرو مکتب غدیر خم هستیم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment