نقش سختی‌ها در رشد انسان

1- حوادث تلخ، آزمایش الهی
2- تلخی‌ها، عامل توجه به محرومان
3- شناخت دوست و دشمن در سختی‌ها
4- دنیا، محلّ سختی‌ها و تلخی‌ها
5- محاسبات نادرست در هنگام رفاه یا سختی
6- آگاهی از مشکلات دیگران، عامل آرامش انسان
7- بیماری، عامل دوری از غفلت و دلبستگی به دنیا

موضوع: نقش سختی‌ها در رشد انسان
تاریخ پخش: 09/03/96

بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحث ما چند جلسه در مورد رشد بود. عوامل رشد را شمردیم. رسیدیم به اینکه حوادث تلخ هم انسان را رشد می‌دهد. یعنی اگرگوشتی را در آبغوره یا آب پیاز خواباندند، گرچه ترشی آبغوره وتندی پیاز ممکن است حال گوشت را بگیرد. اما گوشت را برای طبخ نازک می‌کند.
در این جلسه می‌خواهم بگویم: حوادث تلخ یک برکاتی دارد. من اینجا هفده برکت را نوشتم. حادثه‌های تلخ هفده برکتش را من نوشتم. ممکن است دیگران فکر کنند و چیزهای دیگر هم به ذهنشان بیاید. 1- خود حوادث تلخ آزمایش است.
1- حوادث تلخ، آزمایش الهی
قرآن می‌فرماید: «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْ‏ءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَ الْجُوعِ وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ وَ الثَّمَراتِ وَ بَشِّرِ الصَّابِرِین‏» (بقره/155) «وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ» من همه شما را امتحان می‌کنم، هم با تلخی‌ها، هم تلخی‌ها امتحان هستند، هم شیرینی‌ها امتحان هستند. این آیه تلخی‌هایش را گفته است. «خوف» ترس است. با ترس شما را امتحان می‌کنم. «جوع» با گرسنگی شما را امتحان می‌کنم. «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ» مال شما کم می‌شود. شغل شما کساد می‌شود. امتحان است. خوف وجوع «وَ نَقْصٍ مِنَ الْأَمْوالِ‏ وَ الْأَنْفُسِ» گاهی افراد، کسانی از اطرافیان شما می‌میرد و داغ می‌بینی. با داغ دیدن اطرافیان، کسادی بازار،کمی باران، گرسنگی،دلهره و ترس، با این ابزار تلخ من شما را امتحان می‌کنم. در امتحان چه چیز گیر ما می‌آید؟ اول خوب و بد از هم جدا می‌شود. «لِیَمِیزَ اللَّهُ الْخَبِیثَ‏ مِنَ الطَّیِّب‏» (انفال/37) خبیث و طیب، پاک و ناپاک از هم جدا می‌شوند. در امتحان پاک و ناپاک از هم جدا می‌شوند. چه کسی راست می‌گوید و چه کسی دروغ می‌گوید؟ حالا امتحان می‌کند برای چه؟ برای اینکه خدا بداند. نه خدا می‌داند. امتحان می‌کند که از ما یک عملی سر بزند براساس عمل به ما مزد بدهد. شما رد می‌شوی می‌دانی این خیاط است. نوشته خیاطی فلانی… شما دیدید یک نفر بگوید: سلام،حال شما چطور است؟ شما خیاط هستی این پول را بگیر. تا ندوزد پول نمی‌دهی! علم داری که خیاط است اما براساس علمت پول نمی‌دهی باید بدوزد تا پولش را بدهی.
علم داری این آقا مهندس و معمار و بنا است. تا نسازد پولش را نمی‌دهی. خدا علم دارد چه کسی چه کار می‌کند، پس چرا امتحان می‌کند؟ امتحان نمی‌کند تا چیزی یاد بگیرد. خدا همه چیز را می‌داند. امتحان می‌کند تا از ما یک کاری سر بزند. کار که سر زد آنوقت مزد ما را می‌دهد. همینطور که شما با علمت به خیاط و بنا پول نمی‌دهی. خدا هم با علمش به کسی مزد نمی‌دهد. باید حتماً یک کاری سر بزند.
2- تلخی‌ها، عامل توجه به محرومان
این تلخی‌ها باعث می‌شود انسان به فکر گرفتارها بیافتد. خدا پیغمبر را یتیم قرار داد. «أَ لَمْ یَجِدْکَ‏ یَتِیماً فَآوى‏» (ضحی/6) پیغمبر من مزه یتیمی را به خودت چشاندم. چشیدی؟ فهمیدی یتیمی تلخ است؟ «فَأَمَّا الْیَتِیمَ فَلا تَقْهَر» (ضحی/9) مزه‌اش را نچشیدی. گرسنگی، ماه رمضان مزه گرسنگی و تشنگی را بچش تا بفهمی به گرسنه‌ها و تشنه‌ها چه می‌گذرد؟ حوادث تلخ انسان را به فکر محرومین و مستضعفین می‌اندازد. به فکر گرفتارها می‌اندازد.
حوادث تلخ باعث می‌شود انسان از تکبر و غرور بیرون بیاید. گاهی یک آدم خیلی مغرور است، سرش که به سنگ می‌خورد، چشم‌هایش باز می‌شود. از غرور و تکبر بیرون می‌آید. تو حریف من نمی‌شوی. بعد یک پشه در جانش می‌آید، از ترس پشه در پشه بند می‌رود. در پشه بند خنده‌اش می‌گیرد. می‌گوید: عجب! من به رفیقم گفتم: تو حریف من نمی‌شوی. خدا این پشه را فرستاد بگوید: نخیر! تو از ترس پشه در پشه‌بند می‌روی. کسی نیستی. حوادث تلخ انسان را رشد می‌دهد. از غرور خارج می‌کند. حوادث تلخ باعث می‌شود انسان خودش را بشناسد. چقدر ظرفیت دارد. گاهی وقت‌ها انسان خودش را نمی‌شناسد.
خدا شهید مطهری را رحمت کند. می‌گفت: هرکس می‌خواهد خودش را بشناسد، ببیند چه خوابی می‌بیند. خیلی‌ها در روز خیلی خوب هستند اما در خواب چه کارهایی که نکرد. دست به همه کاری زد. اگر در خواب دست به کاری زدی معلوم می‌شود تو همان هستی. اگر در بیداری این کار را نکردی، در رودروایسی گیر کردی. انسان گاهی خودش را نمی‌شناسد، می‌گوید: اِ… من این بودم!؟ آدم خودش را می‌شناسد که در برابر بلاها چقدر ظرفیت دارد. آدم در حوادث تلخ دوستانش را هم می‌شناسد. دشمنانش را هم می‌شناسد. یک شعر قدیم می‌گفتند: این قبیل دوستان که می‌بینی مگسانند گرد شیرینی! در حوادث تلخ آدم…
یک پیشنمازی از مسجد بیرون آمد. دکان میوه فروشی به این میوه فروش گفت: یک خربزه بده. او هم یک خربزه بی مزه در ترازو گذاشت. پیشنماز گفت: این نه، یک خربزه دیگر بگذار. هرچه خربزه این میوه فروش برداشت، بی‌مزه بود. پیشنماز گفت: آن خربزه را بده! اتفاقاً آن خربزه هم شیرین بود. این میوه فروش یک نگاهی به پیشنماز کرد و گفت: حضرت آقا! شما خربزه را هم می‌شناسی؟ گفت: من خربزه می‌شناسم ولی تو را نمی‌شناختم که یک عمری کنار مسجد میوه فروشی می‌کنی، یک شب آمدیم از تو خربزه بخریم، بی‌مزه‌ترین خربزه را خواستی قالب ما کنی.
3- شناخت دوست و دشمن در سختی‌ها
در حوادث تلخ انسان رشد پیدا می‌کند. خودت را می‌شناسی. دوستان واقعی را می‌شناسی. ظرفیت خودت را می‌شناسی. گاهی مشکلات آدم را یاد مشکلات بزرگتر می‌اندازد. ماشین شما در جاده می‌رود و به نرده می‌خورد. اَه! ناراحت می‌شوی. پایین می‌آیی می‌بینی ماشینت زخمی شد. بعد می‌بینی یا ابالفضل کنار این نرده چه دره‌ای بود! اگر این نرده نبود من در دره می‌افتادم. یعنی گاهی نرده آدم را به فکر دره می‌اندازد. گاهی یک حادثه تلخ آدم را به فکر می‌اندازد.
حوادث تلخ آدم را یاد حوادث بزرگتر می‌اندازد. این هم خودش یک رشدی است. یک کلاغی داشت می‌پرید، آشغال‌های شکمش را روی صورت یک نفر ریخت که داشت می‌رفت. تمام سر و صورت و لباس‌هایش کثیف شد. یک مقدار به آسمان نگاه کرد و رفت بگوید: اَه! گفت: الحمدلله! گفتند: الحمدلله دارد کثافت کلاغ؟ گفت: بله. گفتند: چرا؟ گفت: اگر گاوها می‌پریدند من چه خاکی بر سرم می‌کردم؟ نرده الحمدلله دارد. چون اگر نرده نبود دره بود، چه کار می‌کردیم؟گاهی یک حادثه تلخ انسان را به فکر یک برنامه‌ریزی عمیق می‌اندازد. اینها همه رشد است.
گاهی حوادث تلخ که پیش می‌آید، باید گفت: دیگران هم همینطور بودند. زایمان سخت است. چه کسی است که دزد زاییدن را نبرده است؟ همه اینطور بودند. این مشکلات را همه داشتند. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)
جوان بودم شاید 24، 25 سال داشتم. بی‌پول شدم. نزد استادم رفتم.گفتم: شما در جوانی که بی‌پول می‌شدی چه می‌کردی؟گفت: بی‌پول شدی؟ گفتم: بله. پول نمی‌خواهم. فقط می‌خواهم یک خاطره از جوانی و بی‌پولی‌هایت برای من بگویی و برای من آرام بخش شود. گفت: ما خانواده‌مان قم بود. آیت الله العظمی بروجردی هم مرجع درجه یک دنیا بود. خانه آمدیم، دیدیم خانم ما حامله بود درد زایمان گرفت. گفت: بدو بدو ماما بیاور. زایشگاه نبود. در کوچه دویدم دیدم هیچ پولی ندارم. به خانه برگشتم،گفت: چه کردی؟ بدو. در کوچه دویدم دیدم پول ندارم. هی به خانه آمدم و به کوچه رفتم. سعی صفا و مروه کردم. هی داخل خانه شدم و بیرون رفتم! آخر فکر کردم یک آیه در قرآن هست که وقتی مریم را درد زایمان گرفت، گیج شد. تا گیج شد، خدا گفت: گیج نشو، درخت خشک را تکان بده، خرمای تازه از درخت خشک می‌آید. «تُساقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیًّا» (مریم/25) درخت خشک را تکان بده،خرمای تازه می‌آید. می‌گفت: من این آیه را روی کاغذ نوشتم و در خانه آیت الله العظمی بروجردی رفتم و از هیجان در زدم. خادم گفت: چه شده است؟ گفتم: این نامه را به آقای بروجردی بده. گفت: ایشان رفت استراحت کند! گفتم: تو را به خدا برو اگر خوابش نبرده به او بده. رفت دید آقا هنوز خوایش نبرده است. رفت گفت: یک طلبه‌ای با هیجان آمده و این آیه را نوشته است. مریم! درخت خشک خرما را تکان بده، از درخت خشک رطب تازه می‌آید. آقای بروجردی خندید وگفت: خانم این درد زایمان دارد و راه به جایی ندارد. به او زود پول بدهید. بعد گفت: آقای قرائتی بی‌پولی به اینجا رسیده است؟ گفتم: نه حالا حالاها پول دارم. خداحافظ!
4- دنیا، محلّ سختی‌ها و تلخی‌ها
یعنی فقط مشکل خودت را نبین. یک دیوانه بود حرف خوبی میزد. بعضی دیوانه‌ها حرف‌های خوبی می‌زنند. این می‌گفت: هرکسی یک غصه‌ای دارد. بعد می‌گفت:غصه‌های مردم را بگیرید و در یک فلکه بریزید. در میدان، به مردم بگویید: مردم دنیا جای غصه است. تمام انبیاء و اولیا غصه داشتند. خودتان بروید یک غصه بردارید. می‌گفت: دوباره مردم بی‌غصه دور فلکه می‌آیند،نگاه به همه غصه‌ها می‌کنند می‌گویند: آقا! همان غصه خودم را بده بیاید. یعنی اگر غصه دیگران را ببینی، به سراغ غصه خودت می‌روی.
در مکه دیدم یک کسی گریه می‌کند، گفتم: چه شده است؟ گفت: گم شدم! گفتم: خوشا به حالت. گفت: چرا؟گفتم: تو تنها گم شدی. من با کاروان با هم گم شدیم. این خندید! اگر شما درد زاییدن داری، تمام زن‌ها درد زاییدن داشتند. اگر تو بی‌پول شدی، آن برای آوردن ماما بی‌پول بود. ما گاهی وقت‌ها فکر می‌کنیم این مشکل آمده است و دنیا برای ما تاریک شده است.
یکی از مراجع بزرگ، به نظرم آ سید ابوالحسن اصفهانی بود. ایشان را در کوفه کنار نجف دیدند، یک کیسه بزرگی است و هی کاغذ درمی‌آورد و به رودخانه می‌ریزد. گفتند: چیست؟ گفت: نامه‌هایی است که به من جسارت کردند و حرف بیهوده زدند. گفتم: به مرجع تقلید جسارت کردند؟ گفت: بله. گفتم: می‌شود یکی را بخوانم.گفت: بردار بخوان. یکی را برداشتم و دیدم عجب، به این پیرمرد آیت الله العظمی چه جسارتی کردند؟ گفتم: گونی گونی فحش می‌دهند؟ گفت: بله. گفتم: چه می‌کنی؟ گفت: به رودخانه می‌ریزم. عصبانی شده و فحش داده است. حالا اگر کسی عصبانی شد و فحش داد، باید او را طلاق داد؟ باید از او طلاق گرفت؟ باید با او قهر کرد؟ باید دیگر به خانه او نرفت؟ چرا اینقدر تنگ نظر هستیم. چرا اینقدر باز نیستیم؟
از زینب کبری یاد بگیریم، فرمود: «ما رأیت الا جمیلا» هرچه می‌بینم زیبایی است. امام حسین را در کربلا کشتند. فرمود: زیباست! اِ… علی اصغر گلویش پاره شد. زیباست! اِ… اینها هم زیباست؟ بله. یک مثلی از قدیم می‌زدم. بچه سر سفره حلوا را دوست دارد. با پنج انگشت حلوا می‌خورد بعد هم به جای دهانش به سر و صورتش می‌مالد. ولی فلفل و ترشی را دوست ندارد. اما مادر بچه چطور؟مادر بچه هم ترشی برایش زیباست. هم شیرینی! یعنی برای مادر بچه، حلوا و مربا که شیرین است با فلفل و ترشی یکسان است. اما بچه حلوا را می‌گوید: زنده باد. ترشی را می‌گوید: مرده باد. مادر بچه هرچه می‌بیند زیباست. چه ترشی،چه شیرینی!
5- محاسبات نادرست در هنگام رفاه یا سختی
آدم‌هایی که بزرگ شدند همه چیز را زیبا می‌بینند. گاهی آدم در حرم می‌رود، می‌گوید: عجب حرمی! به دلم چسبید! خوب پس به دلت چسبید. دنبال دلت بودی. دنبال امام رضا نبودی. یک سالی ما مشهد آمدیم. یکی از خدمه گفت: امشب کشیک من است. می‌خواهی تا صبح در حرم بمانی؟ گفتم: از خدا می‌خواهم. آن زمان هم همه را بیرون می‌کردند. چند ساعتی در حرم بسته بود و هیچکس در حرم نبود. گفت: امشب کشیک من است، مهمان من باش در حرم. گفتم: امشب چه شبی است! همه بیرون رفتند و من هم دیدم عجب ما هستیم و امام رضا است. عبا را انداختیم و گفتیم: امشب سیم وصل می‌شود. دیگر هیچکس نیست. صورتم را به قبر امام رضا گذاشتم. تا صورتم را گذاشتم، گفتم: قرائتی می‌خواهی در باز شود و زوارها داخل بیایند؟ گفتم: نه! همین خودخواهی است. می‌خواهی خودت باشی و دیگران نباشند. سیم قطع است! آنوقتی که سیم وصل بود، سیم قطع است. ما نمی‌فهمیم کی وصل است و کی قطع است. گاهی وقت‌ها که سیم قطع است، سیم وصل می‌شود.
یک کسی می‌خواست نماز بخواند. از خواب بلند شد دید جنب شده است. غسل واجب دارد، آب نداشت. خاک خشک پاک هم گیرش نیامد. یک خرده فکر کرد دید حالا آفتاب می‌زند. نه آب است، نه خاک پاک خشک است. با همان لباس و بدن نجس گفت: الله اکبر! بسم الله الرحمن الرحیم، دو رکعت نماز خواند و بر سرش زد. گفت: خاک بر سرت با این نمازت… بعد گفت: خدایا اگر مرد هستی این نماز را قبول کن. بعد از مردن خواب او را دیدند. گفتند: چطوری؟ گفت: خدا همان نماز را قبول کرد. گفت: باقی نمازها غرور داشتی. این نماز را ذلت داشتی. هروقت خودت را کوچک دانستی بزرگ هستی. هروقت خودت را بزرگ دانستی، کوچک هستی. ما نمی‌دانیم چه چیزی قبول می‌شود.
مثلاً می‌گوییم: آقا چرا دعای ما مستجاب نمی‌شود؟ سؤال: هرچه خدا به تو گفتی گوش دادی؟ نه. هرچه خدا به تو گفته گوش ندادی، تو هم هرچه به خدا می‌گویی گوش نمی‌دهد. گاهی توقع زیادی است و گاهی هم دعاها غلط است. بی‌خود شما چنین دعایی کردی. دعای تو غلط بوده است. اینها همه فرمول دارد. کی دعا کنیم؟ چه بخواهیم؟ چطور بخواهیم؟ این خاطرات خیلی آموزنده است.
از خانه بیرون آمدیم مسجد برویم، دیدیم اذان تمام شد. گفتیم: به نماز نمی‌رسیم. گفتیم: به نماز دوم که می‌رسیم. سوار ماشین شدیم مسجد رفتیم، دیدیم آقا دیر آمده است. به نماز اول هم رسیدیم. گفتیم: الحمدلله! آقا هم دیر آمد به رکعت اول هم رسیدیم. ما فکر کردیم به نماز اول نمی‌رسیم. تا گفتم: الحمدلله به نماز اول رسیدیم. الله اکبر گفتیم و اقتدا کردیم. بعد گفتم: آقای قرائتی چرا الحمدلله گفتی؟ یعنی آقا دیر آمد به درک! عمر مردم تلف شد به درک! چه خبر است؟ جنابعالی به رکعت اول رسیدی. صد گور سیاه نمی‌رسیدی. آنوقتی که سیم وصل شد، قطع شد. یعنی در دلت این بود که مردم محروم بمانند. چه خبر است؟ افرادی حرم می‌آیند بالای سر می‌نشینند و تکان نمی‌خورند. می‌گوید: می‌خواهم دعا بخوانم. پدر، مادر برو جایت را به کسی دیگر بده. اگر بلند شوی بروی خدا دعایت را مستجاب می‌کند. آیه داریم اگر بلند شوی بروی خدا دعایت را مستجاب می‌کند. آیه‌اش این است. «یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذا قِیلَ‏ لَکُمْ تَفَسَّحُوا فِی الْمَجالِسِ فَافْسَحُوا یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ» (مجادله/11) اگر یک کسی آمد سراغ جا گرفت، بلند شدی و جایت را به او دادی. «تَفَسَّحُوا» وقتی با چشم‌هایش دنبال جا می‌گردد تکان بخور و به او جا بده. بعد می‌گوید: «یَفْسَحِ اللَّهُ لَکُمْ» تو جا دادی، خدا جایت می‌دهد. بگو: یا امام رضا زوار تو بود و من او را جا دادم. تو هم نزد خدا بگو: مشکل مرا حل کند.
ما گاهی وقت‌ها اصلاً بلد نیستیم… گدایی روانشناسی می‌خواهد. گدایی دکترا دارد. دکترای گدایی. یک گدا جلو تالار عروسی می‌ایستد، همه خانم‌ها آرایش کرده با دسته گل و لبخند، سوپردولوکس به تالار می‌روند. او می‌گوید: انشاءالله عروسی شما مبارک باشد. من هم دختر دم بخت دارم. کلی پول می‌گیرد. یک گدا دم دفتر طلاق می‌ایستد. او می‌گوید: برو گمشو! او می‌گوید: ننه‌ات بود. او می‌گوید: خفه شو پدرت بود. به هم فحش می‌دهند. این فقیر می‌گوید: بده در راه رضای خدا! می‌گویند: تو برو گمشو دیگر حوصله نداریم! در اینکه کجا گدایی کنیم؟ چه زمانی گدایی کنیم؟ ماه رمضان وقت گدایی است. در ماه رمضان سحرها وقت گدایی است. در سحر نزد امام رضا وقت گدایی است. مشروط به اینکه در دلت کینه نباشد. اگر شما یک لیوان آوردی و گفتی: آقا، یک خرده شیر و شربت و چای در این بریز. من نگاه می‌کنم می‌بینم اِ… درون این سوسک است. بابا پشه درونش است. اگر سوسک و پشه و خاک درونش باشد. شما قلب کثیفت را اینجا آوردی و می‌گویی: یا امام رضا این قلب من است، درون این بریز! کینه درونش است. حسد درونش است. بخل درونش است. تکبر درونش است. پر از سوسک و پشه است. اول قلبت را سالم کن. در قرآن سه قلب داریم. «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ‏ سَلِیمٍ» (شعرا/89) قلب سالم که کینه و تکبر نداشته باشد.2- قلب منیب «وَ جاءَ بِقَلْبٍ‏ مُنِیبٍ» (ق/33) قلب منیب قلبی است که اگر هم کج شد انابه کند و برگردد و توبه کند. 3- قلب مریض «فِی قُلُوبِهِمْ‏ مَرَض‏» (بقره/10) سه تا قلب در قرآن است. قلب مریض، قلب سلیم، قلب منیب. ظرف را بشوی درونش شیر بریزم.
6- آگاهی از مشکلات دیگران، عامل آرامش انسان
اگر بدانیم مشکلات ما را دیگران هم دارند، آرام می‌شویم. اگر بدانیم مشکلات دیگران بیشتر از ما هست، قبول می‌شویم. اگر بدانیم مشکلات غرور ما را می‌شکند و سنگدلی ما را برطرف می‌کند، رشد است. اگر بدانیم مشکلات ما را یاد محرومین و دردمندان می‌اندازد رشد ماست. اگر بدانیم مشکلات ما را به فکر دفاع و ابتکار می‌اندازد، رشد ما است. اگر بدانیم مشکلات نعمت‌های گذشته را به ما یادآوری می‌کند، شما تا به حال گفتی: الحمدلله پلک من فنر دارد. چه؟ الحمدلله پلک چشم من فنر دارد؟ ابدا! من در عمرم 72 ساله هستم، یک چنین شکری نکردم. ولی اخیراً فهمیدیم آدم‌هایی هستند چشمشان سالم است و پلکش فنر ندارد. با دستش پلکش را نگه دارد و بگوید: احوال شما خوب است؟ رسیدن بخیر! خوش آمدی. باز پلک را بیاندازد. باز بخواهد ببیند، نمی‌بیند. باز پلک را بالا بدهد و بگوید: چایتان را نخوردید! بفرمایید… چشمش سالم است ولی فنر پلکش پاره شده است. مشکلات به آدم یاد می‌دهد، عجب! ما نمی‌دانستیم.
پنجاه، شصت سال دندان در دهان ما هست یک الحمدلله نمی‌گوییم. یکی را می‌خواهیم جابه جا کنیم میلیونی پول می‌خواهد. غیر از آمپول و درد و اینها می‌گوییم: عجب! عمری ادرار می‌‌کنیم. یکبار نمی‌گوییم: الحمدلله ادرار کردم! ادرار که شکر نمی‌‌‌خواهد. ولی وقتی که سُوند می‌زند می‌گوید: عجب ما برای هر ادراری باید چند هزار تومان بدهیم. در عمرمان یک الحمدلله نگفتیم که شب‌ها غلت می‌زنیم. اگر خدا امشب نعمت غلتیدن را از شما بگیرد. هر شش میلیاردی که خوابیدند، یکسره تا صبح بخوابند. صبح همه بدن‌ها خرفت هستند. دکتر هم نیست بگوییم: بیا ماساژ بده. چون دکتر هم خرفت شده است. چون همه با هم نعمت غلتیدن را خدا از شما بگیرد. هرکس خوابید یکسره تا صبح بخوابد.
تا به حال گفتی: الحمدلله آب دهانم زیاد نیست. اگر آب دهان زیاد بود همه در خیابان یک سطل هم زیر چانه ما بود. اگر کم بود همه باید یک سرم گوشه دهانمان بود. الحمدلله! تا به حال گفتی: الحمدلله گوش من چین وچروک دارد؟ اگر گوش من و شما مثل پیشانی صاف بود، صدا را می‌شنیدیم و نمی‌دانستیم از کدام طرف است. تا به حال گفتی: الحمدلله خدا مکیدن را به ما داد. اگر زنی امشب زایید این بچه نمی‌مکد. هی به سینه مادرش فوت می‌کند. عزیز بمک! فو… تمام اینترنت و سایت‌ها و اساتید دانشگاه، علما و مراجع جمع شوند و بگویند: زن ما زاییده، این یکی فوت می‌کند. همه شش میلیارد مکیدند و این یکی فوت می‌کند. روز اول هم هست نمی‌شود به او فهماند که بمکمد. چیزی نمی‌فهمد. تا حالا گفتی: الحمدلله مکیدن را بلد هستم؟ تا حالا گفتی: الحمدلله ابروی من مشکی است. ابروی مشکی باعث می‌شود وقتی خورشید می‌تابد این ابروی مشکی جلوی فشار نور را بگیرد. نور خورشید چشمت را اذیت نکند. گفتی: الحمدلله اشک من شور است. چون چشم ما از پی است. پی اگر در آب و نمک نباشد، اذیت می‌شویم. چشم ما از پی است باید در آب نمک باشد. دهان ما شیرین است، آب دهان ما شیرین است. مشکلات، بیماری‌ها، انسان را یاد خدا می‌اندازد. امام سجاد وقتی مریض می‌شود یک دعا می‌خواند. می‌گوید: خدایا مریض شدم اما نمی‌دانم مرض من را به تو نزدیک می‌کند یا سلامتی؟
7- بیماری، عامل دوری از غفلت و دلبستگی به دنیا
گاهی نداشتن نعمت است. بچه نوزاد عقل ندارد، اگر عقل داشت چقدر اذیت می‌شد. صبح به صبح مادر قنداق او را باز می‌کند می‌بیند اوه اوه کثیف کرده است. این بچه کلی خجالت می‌کشید. اگر نوزاد عقل داشت هر روز این بچه بی‌گناه باید از مادرش خجالت بکشد. روزی چند بار خودش را نجس کند، روزی چند بار خجالت بکشد. الآن می‌دود و می‌خندد و مادرش هم قربانت بروم می‌گوید. اگر این بچه عقل می‌داشت خیلی اذیت می‌شد. عقل نداشتن هم برای نوزاد نعمت است. مرگ نعمتی است.
اگر مرگ نبود شما صبح که بلند می‌شدی، یک پدر هشتاد ساله داشتی، یک چای دهان این می‌گذاشتی. پدر پدرت هم 120 سال دارد و یک چای هم دهان او می‌گذاشتی، پدر پدر پدرت هم 180 سال دارد یک چای هم دهان او می‌گذاشتی. تا شب باید 98 تا چای دهان آنها بگذاری. این نعمت است. ما اینها را نمی‌فهمیم. نگو حوادث تلخ، تلخ است. دیشب گفتم از لیموترش نگو ترش است. از همان لیموترش لیموناد درست کن. تلخی‌ها هم عامل رشد است اگر دست اهلش بیافتد. این خانم‌ها هرکدام هنرمند هستند، از پوست پرتقال هم مربا درست می‌کنند. هر خانمی هم بی‌هنر باشد، برنج رشت را هم کوفته می‌کند. این مربوط به این است ما چقدر هنر داشته باشیم و از تلخی‌ها رشد بگیریم. تمام جهان و نعمت‌های جهان می‌تواند عامل رشد باشد. یکبار دیگر بگویم. تمام تلخی‌ها و شیرینی‌ها می‌تواند عامل رشد باشد. به شرط اینکه ما آشپز خوبی باشیم. اگر ما آشپز خوبی بودیم تمام پوست پرتقال‌ها مربا می‌شود.
سه دقیقه دیگر وقت داریم. بحث فرداشب را هم اشاره کنم. امروز دیدم که در یادداشت‌هایم یک بحث خوبی است که دشمن برای منحرف کردن ما چه راه‌هایی را طی می‌ کند. قدیم آدم یک قفل در خانه‌اش میزد خیالش راحت بود. می‌گفت: قفل زدم. قفل مغزی درجه یک زدم. این دیش‌ها را اگر از پشت بام می‌کندند می‌گفتیم: خیلی خوب، دیگر بچه من از ماهواره بیمه شد. الآن دیش هم برداری و قفل هم بیاندازی بچه شما با نوک انگشت روی موبایل اینطور می‌کند و هرچه بخواهد می‌بیند. مسأله قفل و دیش و آنتن نیست. رگبار خطر است و ما باید خودمان را بیمه کنیم. گاهی تلاش‌هایی که برای انحراف است. گاهی نیاکان را به رخ می‌کشند. گاهی وعده دروغ می‌دهند.گاهی با شعارهای زیبا، گاهی مسخره می‌کنند.
در قرآن می‌گوید: بچه مذهبی‌ها، خانم‌هایی که می‌خواهند حجابشان خوب باشد، بچه‌هایی که می‌خواهند مذهبی باشند گرفتار چهار متلک می‌شوند. «إِنَّ الَّذِینَ أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُون‏» (مطففین/29) سوره مطففین می‌گوید: «اجرموا»ها به «آمنوا»ها «یضحکون» می‌خندند. بلند می‌شوی نماز بخوانی به تو می‌‌خندند. حجابت خوب است به تو می‌خندند. «أجرَم» یعنی مجرم، مجرم‌ها و بدها «أَجْرَمُوا کانُوا مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا یَضْحَکُون‏» ضَحَکَ، می‌خندند. پس به شما می‌خندند. آب نشوید وخجالت نکشید. «وَ إِذا مَرُّوا بِهِمْ یَتَغامَزُون‏» (مطففین/30) «مَرُّوا» یعنی وقتی می‌خواهند از کنارت بروند، «یتغامزون» غمزه می‌آیند. چشمک می‌زنند که این… تحقیرت می‌کنند و چشمک می‌زنند. 3- «وَ إِذَا انْقَلَبُوا إِلى‏ أَهْلِهِمُ انْقَلَبُوا فَکِهِین‏» (مطففین/31) وقتی پیش باند وحزب خودشان برمی‌گردند، «فکهین» فکاهی می‌گویند. جک می‌گویند. کاریکاتور درست می‌کنند. ادای تو را درمی‌آورند. «وَ إِذا رَأَوْهُمْ قالُوا إِنَّ هؤُلاءِ لَضالُّون‏»(مطففین/32) از دور هم که دیدند می‌گویند: اینها منحرف هستند. ضال هستند. کج هستند امل هستند. امتحان هوش، من عربی‌اش را می‌گویم و شما فارسی‌اش را بگویید. «اجرموا»‌ها به «آمنوا»ها «یضحکون» یعنی چه؟ می‌خندند. «یتغامزون» غمزه می‌آیند و چشمک می‌‌زنند. «فکهین» فکاهی می‌گویند و جک درست می‌کنند. حزب‌اللهی‌ها چهار متلک از «اجرموا»‌ها بشنوند. «آمنوا»ها از «اجرموا» ها چهار متلک بشنوند. خوب متلکشان هیچی به هیچی… می‌گوید: نه! همین متلک‌ها جا دارد. «فَالْیَوْمَ الَّذِینَ آمَنُوا مِنَ الْکُفَّارِ یَضْحَکُون‏» (مطففین/34) روزی هم می‌آید که «آمنوا»ها به کفار می‌خندند. این خنده‌ها یک زمانی جواب هم خواهد داشت.
خدایا تمام کسانی که رمضان‌های قبل بودند و نیستند را بیامرز. همه دعاها را مستجاب وتمام برکاتی که برای خوبان تاریخ مقدر می‌کنی به آبروی همان خوب‌ها همه خیرات را برای همه ما مقدر بفرما. قیامت را روز حسرت و خسارت ما قرار نده. هرچه به عمر ما اضافه می‌کنی، به ایمان و عقل و اخلاص و عمق و برکت کار ما بیافزا. دین و دنیای ما را بیمه کن. شر آمریکا و اسرائیل و وهابیت و داعش و تکفیری‌ها و شر هر صاحب شری را به خودش برگردان.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment