معلم و شاگرد – 2، داستان قرآنی

موضوع بحث: معلم و شاگرد – 2، داستان قرآنی
تاریخ پخش: 25/6/61

بسم الله الرحمن الرحیم

«الحمد للّه رب العالمین و صلی اللّه علی سیدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین»

ما درباره‌ی معلم و شاگرد یک مقداری صحبت کردیم. قرآن ظاهراً در سوره‌ی کهف داستانی درباره‌ی معلم و شاگر دارد. که شرح برخورد یک معلم و شاگرد است. این‌ها با هم گفت و گوهایی می‌کنند و شرحی دارد که برایتان خیلی فشرده می‌گویم. پس از پایان این بحث مشخص می‌شود که معلم باید چگونه باشد؟ یک مقداری هم درباره‌ی استقلال فرهنگی نیز صحبت می‌کنم.
1- نحوه تقاضای موسی (ع) برای شاگردی خضر
حضرت موسی(ع) بنده‌ی خدایی را دید که می‌گویند حضرت خضر است، حضرت خضر علوم و اطلاعاتی غیر عادی داشت و حضرت موسی(ع) خواست شاگردی او را کند، قرآن می‌گوید: «فَوَجَدا عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَیْناهُ رَحْمَهً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً»(کهف/65) (علم لدنی یعنی علمی که از طرف خداست و نیاز به مطالعه ندارد، اولیاء ما علمشان همینگونه است.) گاهی سؤال می‌کنند که چرا طلبه‌ها کار نمی‌کنند، جوابش این است که امام باقر(ع) اگر مطالعه نمی‌کرد، به خاطر این بود که نیاز به مطالعه نداشت. امام صادق نیز به همین صورت. آن‌ها علمشان خدایی بود، فرق می‌کند بین کسی که بنا است لامپ و شمعی روشن کند تا یک مقدار نور پیدا کند و خورشیدی که نور مجانی در اختیار افراد می‌گذارد.
حضرت موسی بنا شد شاگرد حضرت خضر(ع) شود، چون حضرت خضر علوم خدایی داشت. آمد و گفت: «قالَ لَهُ مُوسى‏ هَلْ أَتَّبِعُکَ عَلى‏ أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(کهف/66) موسی که شاگر است گفت: اجازه می‌فرمایید که «أَتَّبِعُکَ» تابع تو باشم؟ از همین کلمه ابتدا ادب شاگرد روشن می‌شود. اجازه می‌فرمایید یعنی اینکه شاگرد برای نشستن سر کلاس استاد از استاد اجازه گرفت. «هَلْ أَتَّبِعُکَ» یعنی آیا اجازه می‌دهی؟ حال چه چیزی را؟ اینکه من تابع تو باشم. اجازه می‌دهی که من پرتو باشم. نمی‌گفت تو یکی و من هم یکی. این‌ها ادب شاگرد است. در ادامه می‌فرماید: «‏أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ» نمی‌گوید: هر چه بلد هستی یادمن بده، می‌گوید: «مِمَّا عُلِّمْتَ» از آن چیزهایی که بلد هستی. از اقیانوس علمت قطره‌ای به من یاد بده، این‌ها همه‌اش ادب است.
پس از این قسمت چند مطلب برداشت می‌شود: 1- بالحن مؤدب، اجازه می‌خواهد. 2 – می‌گوید من تابع تو هستم. 3- می‌گوید نمی‌خواهم همه‌ی آنچه را که بلد هستی به من بیاموزی، بلکه بخشی از آن‌هایی را که بلد هستی. 4- بعد هم می‌گوید نمی‌خواهم چیزی بلد شوم تا پز بدهم، علمی خوب است که نتیجه‌ی آن علم، رشد باشد. قرآن وقتی تعریف خودش را از قول جن می‌کند، می‌گوید: «یَهْدی إِلَى الرُّشْدِ»(جن/2) جنی‌ها وقتی قرآن را شنیدند آمدند، گفتند قرآن کتابی است که به سوی کمال و رشد هدایت می‌کند. اصولاً فایده‌ی علم، رشد است. بعضی افراد با سواد هستند ولی رشد پیدا نکرده‌اند. ولی بعضی‌ها رشد پیدا کرده‌اند در حالی که خواندن و نوشتن را بلد نیستند.
بحثی چند هفته پیش داشتم که فرهنگ اسلامی غیر از خواندن و نوشتن است. پدران و مادران بسیجی‌ها که جوان هایشان را جبهه فرستاده‌اند که بجنگند، وقتی با این‌ها مصاحبه می‌کنیم، می‌گویند بچه‌ام را فرستاده‌ام تا از مکتب و میهن دفاع کند، چیزی نیست اگر انسان جوانش را در راه خدا بدهد، خدا از جوانم بهتر است. رضای خدا از جوانم بهتر است. هدف و مکتب من از جوانم بهتر است. ایشان فرهنگ و رشد دارند، گرچه خواندن و نوشتن نمی‌دانند. هدف رشد است. هدف آموزش و پرورش باید رشد باشد. ما اگر یک نفر تحصیل کرده داشته باشیم که به خاطر اینکه مادرش پیراهنش را اتو نکرده، بزند شیشه خانه را بشکند اگر هر چقدر هم پایه تحصیلاتش بالا باشد، ولی رشد پیدا نکرده است. رشد مهم است.
سؤال: هدف آموزش و پرورش اسلامی چیست؟
پاسخ: هدف آن است که رشد پیدا کنیم.
حضرت موسی(ع) بنا شد چیزهایی یاد بگیرد. نزد استادش آمد و چند جمله گفت: «هَلْ»، آیا، اجازه می‌دهی؟ 2- «أَتَّبِعُک» می‌خواهم تابع تو باشم. 3 – «مِمَّا عُلِّمْتَ» بخشی از علوم تو را می‌خواهم بیاموزم و نه هر آنچه تو می‌دانی. 4- هدف از آموزش رشد است.
2- شاگرد باید صبر کند و پشتکار داشته باشد
حال معلم چه گفت؟ حضرت خضر(ع) گفت: «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/67) تو صبر نخواهی کرد. این وظیفه‌ی شاگرد است. شاگرد اگر خواست شاگرد خوبی باشد، باید صبر و حوصله کند. بعضی‌ها حوصله ندارند، هم شاگرد و هم معلم باید حوصله داشته باشند. نباید شاگرد در هر پایه‌ای، از خودش مأیوس شود. باید صبر کند و پشتکار باید داشته باشد. خیلی از دانشمندان ما از چهل سالگی شروع به درس خواندن کرده‌اند و به حد دانشمندی رسیده‌اند. اگر در یکی دو قلم انسان موفق نشد، نباید به خود و شانسش فحش بدهد. «پدر این شانس بسوزد! ! ! » اگر در یک رشته شکست خوردی، به شانس و قضا و قدر و خدا و کائنات بد و بی راه نگو. حتماً استعداد داری، ولی حوصله نکرده‌ای، برو در یک رشته‌ی دیگر کار کن. آقای داروین پدرش پزشک بود، ایشان را نیز برای تحصیل در علم پزشکی فرستاد و ایشان در این رشته شکست خورد. جنگ و دعوا راه افتاد و پدرش گفت: حال که در پزشکی چیزی نمی‌شوی، دنبال تحصیل علم دین برو. روحانی مسیحیت و کشیش باش. به دنبال این رشته رفت و باز موفق نشد، باز جنگ و دعوا راه افتاد و آخر آقای داروین که در دو رشته شکست خورد، به دنبال تحصیل در علوم طبیعی رفت. آن جا صاحب نبوغ و نظریه‌ی داروین شد. حال کار نداریم که نظریه‌اش رد شده یا قبول شده است، اما مسئله این است که با شکست در یکی دو رشته، انسان با صبر می‌تواند با پشتکار موفق شود.
بازاری‌ها نیز همین گونه هستند، حرفه نیز همینطور است. حدیث داریم اگر در یک رشته تجارت یا اهل حرفه و صنعتی شدی و ذوق نداشتی در رشته دیگر حتماً ذوق داری. بنابراین شاگرد باید حوصله داشته باشد. گاهی نیز باید در برابر نیش‌ها و طعنه‌ها حوصله داشته باشد. یک پیرزن و یا پیر مرد 40 یا 50 ساله سر کلاس می‌رود که درس بخواند، می‌گویند که دم گور رفته درس بخواند. شما هم در جواب بگو که پیامبر گفته است: تا دم گور آدم باید چیز یاد بگیرد. اگر نیش به او می‌زنند، او هم باید صبر کند. و گاهی هم نیش‌ها یک جوری است که همه چیز را به هم می‌زند. نمی‌دانم این‌ها را بگویم یا نگویم. ولی اینها مسائلی است که وجود دارد و باید گفت. یک مسائلی را من باید بگویم، چون درخطبه‌های نماز جمعه نباید این حرف‌ها گفته شود، اصولاً چون خانواده‌ها، حرف‌های مرا زیاد گوش می‌دهند، بد نیست که این مطالب را هم بگویم. مثلاً کلاس درست است. یک زن جوان با یک پیرزن هر دو سر این کلاس نشسته‌اند، زن جوان زودتر می‌فهمد و پیر زن که می‌بیند زن جوان فهمیده است، ناراحت می‌شود و می‌گوید من آبرویم می‌ریزد و دیگر سر کلاس نمی‌آید و شروع به کارشکنی برای زن جوان می‌کند.
3- شرایط حضرت خضر برای پذیرش شاگردی موسی (ع)
حضرت خضر به حضرت موسی گفت: اگر می‌خواهی شاگردی کنی، باید صبر کنی و فکر نمی‌کنم که تو حوصله داشته باشی! «قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً» تو اهل صبر نیستی! «وَ کَیْفَ تَصْبِرُ عَلى‏ ما لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْراً»(کهف/68) البته یک مقدار نیز بی تقصیر هستی، زیرا وقتی انسان صبر می‌کند که اطلاع داشته باشد. تو چون آینده‌ی کارها را نمی‌دانی، پس بی حوصلگی می‌کنی. اگر کسی آینده‌ی چیزی را بداند، کم حوصله نیست. کشاورز می‌داند که دانه‌ای که می‌کارد، زمانی ثمر می‌دهد و لذاحوصله می‌کند. دانه را می‌خرد و زیر خاک قرار می‌دهد و آبیاری می‌کند. بی خوابی می‌کشد، و همه اینها به خاطر این است که آینده را می‌داند، اما بچه‌اش می‌گوید: بلندشو به خانه برویم، بس است، خوابمان گرفته است، خسته شدیم، چرا پول می‌دهی و بذر و دانه می‌خری و زیر خاک میکنی؟ چون بچه از آینده خبر ندارد، پس نق می‌زند. حضرت خضر هم به حضرت موسی گفت: تو نمی‌توانی صبر کنی، زیرا از آینده خبر نداری.
«قالَ سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراً وَ لا أَعْصی‏ لَکَ أَمْراً»(کهف/69) گفت ان شاءالله خواهی دید که من صابر هستم و به حول و قوه‌ی خدا من صبر می‌کنم و شاگرد خوبی هستم. اجازه بدهید که من سر کلاس شما و پیرو شما باشم. «سَتَجِدُنی‏ إِنْ شاءَ اللَّهُ صابِراًً» ان شاءالله من صبر می‌کنم. «وَ لا أَعْصی‏ لَکَ أَمْراً» من شاگردی هستم که معصیت امر تو را نمی‌کنم. این هم باز ادب شاگرد است. عجب شاگردی و عجب استادی! درود به استادی که سر ساعت به کلاس بیاید. مثلاً اگر استادی باید ساعت 8 سر کلاس بیاید و هشت و ده دقیقه سر کلاس بیاید، یاد او باشد که «وَیْلٌ لِلْمُطَفِّفینَ»(مطففین/1) وای بر کم فروشان، کم فروش‌ها که فقط بازاری‌ها نیستند، کم فروش معلمی است که باید ساعت 8 بیاید، و هشت و ده دقیقه می‌آید.
حدیثی است که برایم تازگی داشت و تا حال آن را ندیده بودم. در این حدیث به بعضی از معلم‌ها «خائن» گفته شده است. آیا می‌شود معلمی خائن باشد؟ بله! معلمی که از او سؤال می‌کنند و او بلد نیست پاسخ دهد، ولی شاگردان را گول می‌زند. اگر بلد نیستید، صاف بگویید بلد نیستیم، اشکالی ندارد و اگر کسی حق را می‌داند و نمی‌گوید و به جای حق چیز دیگر می‌گوید و گول می‌زند، خائن است. (این خیانت علم است) حدیث دیگری هم داریم که کسی که خیانت علمی کند، از کسی که خیانت مالی کند، گناهش بیش‌تر است.
به خاطر مسئله‌ی شاگرد و معلم و به مناسبت اول مهر این سخنان را می‌گوییم. چون آموزش و پرورش چند میلیون شاگرد دارد و دانشگاه نیز هست و کلاس‌های دیگر هم هست.
گفت: «وَ لا أَعْصی‏ لَکَ أَمْراً» من گوش به حرفت می‌دهم. «قالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنی‏ فَلا تَسْئَلْنی‏ عَنْ شَیْ‏ءٍ حَتَّى أُحْدِثَ لَکَ مِنْهُ ذِکْراً»(کهف/70) معلم به او گفت اگر نباشد شاگرد من باشی، اگر چیزی دیدی عجله نکن و گیج نشو تا فلسفه و دلیل آن را برایت بگویم. «فَانْطَلَقا»(کهف/71) آن وقت معلم و شاگرد شروع به حرکت کردند. خیلی کارها را انسان در سفر و در حرکت‌ها یاد می‌گیرد. عیب فرهنگ ما شاید این باشد، (البته فعلاً سیستم ما این گونه است) که معلم اول مهر سر کلاس می‌رود و درس می‌دهد و بعد از درس و در پایان سال می‌گوید: «والسلام علیکم و رحمه الله» و می‌رود. معلم و شاگرد اگر خواسته باشند همدیگر را بسازند باید در مسافرت‌ها، در دریا، در صحرا و در جنگ با هم باشند. چون معلم آنچه سر کلاس است در خانه‌اش و جنگ و مهمانی و در بازار نیست.
4- چگونگی همراهی موسی و خضر
بنابراین برای تربیت بهتر این است که صبح تا شام با هم باشند. این‌ها که انسان‌هایی ساخته شده‌اند، افرادی هستند که یک مرشدها و مربی‌هایی می‌گرفتند و دائماً با آن‌ها بودند و از نشست و برخواست تا خوردنشان در آن‌ها اثر می‌گذاشت. «فَانْطَلَقا» این‌ها شروع کردند و با هم رفتند. «حَتَّى إِذا رَکِبا فِی السَّفینَهِ»(کهف/71) رسیدند به یک دریایی و سوار کشتی شدند. حضرت خضر که معلم بود شروع به سوراخ کردن کشتی کرد. موسی که شاگرد بود گفت: سوراخ نکن! گفت: به تو نگفتم هرچه دیدی حوصله کن تا برایت بگویم؟ نگفت: نمی‌خواهد بفهمی، گفت: حوصله کن تا برایت بگویم. موسی گفت: «قالَ أَ خَرَقْتَها لِتُغْرِقَ أَهْلَها لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً»(کهف/71) کشتی را سوراخ می‌کنی و می‌خواهی مردم را غرق کنی؟ «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً إِمْراً» خیلی کار زشتی می‌کنی.
حالا این جا به مناسبت سوراخ کردن کشتی جمله‌ای برایتان بگویم. اگر گناهی دیدید، نگویید: «موسی به دین خود، عیسی به دین خود. » او خودش گناه می‌کند، به من چه؟ من و او را در یک قبر نمی‌گذارند. گناه که می‌شود، کسی که گناه می‌کند، مثل این است که کشتی سوراخ می‌کند. اگر کسی روی صندلی کشتی نشست و آن را سوراخ کرد و از او سؤال شد: چرا سوراخ می‌کنی؟ می‌گوید: به تو چه ربط دارد. صندلی خودم است و می‌خواهم آن را سوراخ کنم. صندلی خودش را که سوراخ کرد، آب می‌آید و همه را غرق می‌کند. گاهی یک گناه که در یک خانه انجام می‌شود، به خانه‌های دیگر نیز سرایت می‌کند.
«قالَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/67) گفت: موسی! به تو نگفتم گیج نشو؟ تو قول دادی که چیزی نگویی، تا بعد برایت روشن شود. ولی تو سردرگم شدی. «قالَ لا تُؤاخِذْنی‏ بِما نَسیتُ»(کهف/73) گفت: معذرت می‌خواهم، مرا مؤاخذه نکن، من فراموش کردم. «فَانْطَلَقا» دو مرتبه به راه افتادند. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا لَقِیا غُلاماً فَقَتَلَه ُقالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً»(کهف/74) یک پسری را دیدند و این بار معلم این پسر را کشت. حضرت موسی گفت: «قالَ أَ قَتَلْتَ نَفْساً زَکِیَّهً» یک انسان بی گناهی را کشتی؟ «لَقَدْ جِئْتَ شَیْئاً نُکْراً»(کهف/74) این کار از آن کار قبلی تو بدتر است. «قالَ أَ لَمْ أَقُلْ لَکَ إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً»(کهف/75) حضرت خضر گفت: به تو نگفتم حوصله کن؟ «قالَ إِنْ سَأَلْتُکَ عَنْ شَیْ‏ءٍ بَعْدَها فَلا تُصاحِبْنی‏ قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً»(کهف/76) گفت: اگر یک دفعه‌ی دیگر سؤال کردم، دیگر با من مصاحبه نکن و مرا رد کن. دو دفعه گفتی و حوصله نکردم، دفعه سوم نیز به من فرصت بده. گفت: باشد و او را بخشید. «قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْراً» حضرت موسی گفت که عذر مرا قبول کن. «فَانْطَلَقا حَتَّى إِذا أَتَیا أَهْلَ قَرْیَهٍ اسْتَطْعَما أَهْلَها»(کهف/77) این‌ها رفتند و به یک قریه رسیدند. هردو معلم و شاگرد گرسنه بودند. «اسْتَطْعَما أَهْلَها» رفتند در خانه‌ها را زدند و گفتند: چیزی دارید به ما بدهید که بخوریم؟ گفتند: نه! چیزی به شما نمی‌دهیم. نشناختند که هر دو پیامبر هستند.
5- پاسخ به اشکال شاگردی موسی (ع)
بد نیست که این مطلب را هم بگویم که حضرت موسی پیامبر اولی العزم است. حضرت موسی(ع) مقامش از حضرت خضر به مراتب بالاتر بود، چون موسی(ع) پیامبر اولوالعزم است و ما در 124 هزار پیامبر، 5 پیامبر اولوالعزم داریم که صاحب کتاب و قانون هستند و حضرت موسی یکی از این 5 پیامبر اولوالعزم است. بقیه‌ی پیامبرها مبلغ پیامبران پیش از خود هستند، مثل این که امامان ما مبلغ پیامبر اسلامند. اما در این ماجرا پیامبر اولوالعزم شاگردی پیامبر غیر اولوالعزم را می‌کند و این خودش برای ما درسی است که هیچ مانعی ندارد که انسانی از لحاظ علمی در مراتب بالایی قرار دارد، در یک جاهایی زانو بزند و یک چیزهایی یاد بگیرد. اشکالی ندارد یک پیامبر اولوالعزمی شاگردی کند. آخر بعضی‌ها مثلاً می‌گویند: آن روزی که این بچه‌ها در قنداق بودند، ما فرماندار بودیم، کدخدا بودیم، رئیس قافله بودیم، حالا آمده‌اند و می‌گویند که: چه کار کن و چه کار نکن. این‌هایی که یک زمانی رئیس هیئت بودند، بخشدار بوده‌اند، یک وقتی یک کسی بوده‌اند، حالا هم کسی هستند، اما تحمل ندارد که یک جوان به خاطر اطلاعات اسلامی، فدارکاری، ایثار، روح و صفایی که دارد، چیزی به آنها بگوید، کم ظرفیت هستند و این خیلی بد است. اصولاً دستور امیرالمؤمنین است، حضرت علی(ع) می‌فرماید: در استخدام از تازه نفس‌ها کمک بگیرید، کهنه نفس‌ها هم کم کار می‌کنند و هم خیلی می‌خورند. پرخور و پرمدعا و کم کار هستند. این سخنی و دستوری است از نهج البلاغه است. البته تجربه هم مهم است و اشکال ندارد با این که این فرد مکتبی است، از تجربه استفاده کند و او هم نگوید چون من بزرگم عارم می‌شود بروم به جوانی بگویم که لطفاً این کار را بکن.
پیامبر اولوالعزم شاگردی کرد و این خود درس بزرگی است. این که می‌گویند قرآن کتاب سازندگی است برای همین موارد است.
می‌گوید وقتی موسی می‌خواهد شاگردی کند: 1- با ادب می‌گوید. 2- می‌گوید من پیرو تو هستم. 3- یک مقدار از چیزهایی را که می‌دانی به من یاد بده. 4- می‌گوید هدفم از شاگردی پز نیست، رشد است. 5- آموزش‌ها در راه و سفر انجام می‌شود. 6 – خاطرات و اتفاقات برای او درس است. 7- شاگرد اشتباه می‌کند. 8- شاگرد عذرخواهی می‌کند. 9- معلم اشتباه شاگرد را می‌بخشد. و همگی این‌ها فرم تربیت است.
6- درسهایی تربیتی از داستان موسی و خضر
به دهی رسیدند و «اسْتَطْعَما أَهْلَها» از اهل ده خواستند که چیزی به آن‌ها برای خوردن بدهند «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما»(کهف/77) ولی آن‌ها چیزی به این دو پیامبر ندادند. حال دو پیامبر حضرت موسی و حضرت خضر(ع) خسته و تشنه دارند به راهشان ادامه دادند، به یک دیوار خرابه رسیدند، گفت: آستین هایت را بالابزن، می‌خواهیم دیوار را درست کنیم. موسی(ع) گفت: لقمه‌ای نان به ما ندادند که بخوریم، حال دیوارشان را مجانی بسازیم؟
«فَوَجَدا فیها جِداراً یُریدُ أَن‏یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً»(کهف/77) در دهی که از اهلش نان خواستند و کسی به آن‌ها نداد، دیواری دیدند «یُریدُ أَن‏یَنْقَضَّ فَأَقامَهُ» که این دیوار در حال خراب شدن بود. حضرت خضر گفت: سعی کنیم دیوار را بسازیم. «قالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» پیامبر اولوالعزم حضرت موسی(ع) گفت: حد اقل اگر می‌خواهی بنایی کنی، پول آن را بگیر که چیزی بگیریم تا بخوریم. اگر بنایی مفت کنیم، خیلی زور دارد! «لَوْ شِئْتَ» اگر هم بنا داری دیوار بسازی «لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» اجر و پولش را بگیر. «قالَ هذا فِراقُ بَیْنی‏ وَ بَیْنِک»(کهف/78) گفت قرار بود که اگر سه بار حرف زدی جدا شویم. سه مرتبه اشتباه کردی، بخشیدم ولی دیگر خوش آمدی.
حالا اخلاق ما این است که اگر خواستیم فردی را از اداره بیرون کنیم، در همان اشتباه اول ایشان را بیرون می‌کنیم، نکته این است که این دو پیامبر هر دو حزب اللهی بودند، هر دو در راه آمده بودند، اگر کسی حزب اللهی نیست، بارها باید او را ببخشیم و اگر دیدیم قابل هدایت نیست، بعد او را بیرون کنیم.
«قالَ هذا فِراقُ بَیْنی‏ وَ بَیْنِک» بعد گفت: برای این که ناراحت نباشی «سَأُنَبِّئُکَ بِتَأْویلِ ما لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیْهِ صَبْراً»(کهف/78) برایت می‌گویم برای چه بچه را کشتم و کشتی را سوراخ کردم و مفت و گرسنه دیوار را درست کردم. «أَمَّا السَّفینَهُ فَکانَتْ لِمَساکینَ یَعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ»(کهف/79) یک شاه زورگو و طاغوت بود که کشتی‌های سالم را می‌گرفت، من آن کشتی را مقداری خراب کردم که این کشتی را نگیرد و این کشتی برای مستضعفین بود، اگر شاه آن را می‌دید و رنگ و رویش خوب بود، هوس می‌کرد که آنرا غارت کند، ما یک مقدار کاهگل روی کاری هایش زدیم تا بگوید این خانه به درد نمی‌خورد. بعد کاگل آن را نیز پاک می‌کنیم تا صاحب خانه برود و راحت در خانه بنشیند و. . .
شاگرد باید مودب باشد. معلم و شاگرد رشدشان در این است که با هم راه بروند. هدف از آموزش باید رشد باشد. این‌ها چند جمله که در این زمینه گفتم.

7- استقلال فرهنگی، اقتصادی و نظامی

حال چند دقیقه آخر وقت راجع به استقلال فرهنگی صحبت می‌کنم. برادرها و خواهرها! کم کم ان شاءالله دانشگاه‌ها باز می‌شود و ما باید استقلال فرهنگی داشته باشیم. اصولاً اسلام برای استقلال خیلی اهمیت قائل است. پیغمبر ما از چهل سالگی که به پیامبری رسید تا حدود 55 سالگی اذان نداشت. یعنی 15 سال از پیامبریش گذشت و اذانی در کارنبود، هر وقت می‌خواستند که مردم جمع شوند، شعار الصلوه، الصلوه بود که با این جمله مردم را جمع می‌کردند. آمار مسلمان‌ها زیاد شد، آمدند و گفتند: یا رسول الله! اجازه بدهید بوقی، شیپوری، طبلی، دادی یا فریادی به عنوان نشانه برای اجتماع باشد. طبل و بوق می‌ترسیم شبیه به کار یهودی‌ها باشد. ناقوس مانند مسیحی هاست. گفتند: اجازه بده یک آتشی بالای بام روشن کنیم تا مردم بفهمند در مسجد خبری است و جمع شوند، فرمود: شباهت به کار زردشتی‌ها دارد. گفتند: پس چه کنیم؟ فرمود: منتظر وحی هستم. 15 سال از پیامبری پیامبر گذشت تا فرمان اذان آمد. این معنایش این است که پیامبر حتی در شعار و در آرم مکتبش منتظر بود که از کسی تقلید نکند. در رساله‌های مراجع تقلید نوشته است که تشبه به کفار حرام است. یعنی اگر کسی مویش را غربی درست کند، گناه است. چرا؟ به خاطر این که کسی که مویش را غربی درس می‌کند(البته فقط کار به مو نداریم) اما گیر این است شما که موهایت را غربی درست می‌کنی، یعنی این که فرهنگ و عزت غرب را پذیرفته‌ای و اشکال و عیب کار پذیرفتن فرهنگ غرب است.
استقلال خیلی مهم است. پیغمبر اسلام وقتی به مدینه هجرت کرد، یک مسجد ساخت. در این مسجد تمام برنامه‌های اسلامی پیاده شد، در کنار مسجد نیز یک چند تا سکو و بازارچه درست کرد و فرمود: مسلمان‌ها هر چه تولید کردند، بیاورند و در همین بازارچه بفروشند و هر چه هم نیاز دارند از همین بازارچه بخرند تا بازار مسلمان‌ها مستقل شود و نیاز به بازار یهودی‌ها نداشته باشند. این هم استقلال اقتصادی است.
در مورد استقلال نظامی باید بگویم که پیغمبر ما جبهه می‌رفت، یهودی‌ها گفتند: 10 هزار سرباز مسلح برای کمک به شما بیایند، فرمودند که من ازیهودی‌ها کمک نمی‌خواهم. این هم استقلال نظامی است. پیغمبر در جبهه از 10 هزار سرباز مسلح یهودی برای استقلال نظامی کمک نگرفت.
8- استفاده از علوم دیگران
در مورد استقلال فرهنگی حدیثی داریم که می‌فرماید: با سوادترین مردم کیست؟ پیامبر فرمود: «أَعْلَمُ النَّاسِ مَنْ جَمَعَ عِلْمَ النَّاسِ إِلَى عِلْمِهِ»(من ‏لایحضره‏ الفقیه، ج‏4، ص‏394) باسوادترین مردم کسی است که علم مردم را به علم خودش جمع کند. (دانشگاه ما باید به این حدیث عمل کند) اساتید دانشگاه باید به این امر توجه داشته باشند. از این حدیث چه می‌فهمیم؟ از این حدیث می‌فهمیم علم مردم را روی علم خودت بگذار، یعنی علم خودت را منبع قرار بده، معده اصلی علم توست. باقی میوه‌ها را باید در معده خودت بریزی. خوب‌ها و ویتامین‌ها و مواد غذایی آن‌ها را جذب کن و تفاله هایش را دور بریز. میل خودت را از دست نده. انبار اصلی، معدن اصلی و منبع اصلی علم خودت است، منتهی این اصل است ولی علم دیگران را نیز در کنار آن جمع کن. نکته این است که ما وقتی علوم دیگران را بخوانیم، اگر علم خود را اصل قرار ندادیم، بتدریج علم خود را فراموش می‌کنیم. یعنی اکنون مهندسین ساختمان(البته همه را نمی‌گویم) نمی‌توانند ساختمان‌هایی با بافت سنتی بسازند. چون غرب این گونه خواسته است. اگر یک مهندس ساختمانی هم می‌سازد، این عرضه و توان خودش است. این خواست دانشگاه استعماری طاغوت نیست، خودش آدم خوبی است، بافت دانشگاه ما این گونه بود که مثلاً این مسجد امام(مسجد شاه سابق) اصفهان را اکنون مهندسین ما بلد نیستند مثل آن بسازند. ما خیلی ساختمان‌های قدیمی در ایران داریم که معمارهای قدیمی ما ساختند، ولی مهندسین الان ما نمی‌توانند مثل آن را بسازند. آپارتمان‌های غربی را نیز آنطوری که باید بسازند، نمی‌توانند بسازند. یعنی علم خود را فراموش کردیم، علم آن‌ها را نیز خوب یاد نگرفته‌ایم. طب قدیم بوعلی سینا را فراموش کردیم. طب جدید را نیز خوب بلد نیستیم.
ما گاهی ماهی به کسی می‌دهیم، گاهی تور به کسی می‌دهیم، گاهی تور بافی به کسی یاد می‌دهیم. این‌ها فرق می‌کند. اروپا و آمریکا دانشجویان ما را می‌گرفت و ماهی به آن‌ها می‌داد و یا اگر بنا بود کار بیش‌تری کند، تور به آنها می‌داد یعنی یا ماشین به ما می‌داد و یا کارخانه ماشین به ایران می‌داد، اما توربافی یعنی ماشین سازی یاد ما نمی‌داد. پنبه را نیز به ما می‌داد و می‌گفت: تو با این ماشین پنبه را به صورت نخ دربیاور و نخ را به صورت پارچه ایجاد کن. یعنی یا خود پارچه را به ما می‌فروخت و یا ماشین ساخت خودشان را برای تولید پارچه به ما می‌فروخت. اما مغزی که ماشین پارچه بافی را درست کند، نمی‌داد. یا هواپیما می‌فروخت و یا مونتاژ هواپیما را یاد می‌داد. اما هیچ وقت ساختن هواپیما را یاد نمی‌داد. با این که دانشجوی ایرانی از دانشجوی غربی از لحاظ استعداد کمتر نیست که بیش‌تر هم هست.
اگر چوب را مستقیم روی خاک بگذاریم، این تکیه گاه نمی‌خواهد، اما اگر چوب را مستقیم نگذاریم و کج بگذاریم، می‌ایستد یا می‌افتد؟ می‌افتد و تکیه گاه می‌خواهد. اگر این چوب بلندتر شود یک تکیه گاه دیگر نیز می‌خواهد. اگر این چوب خیلی بلند شد، تکیه گاهش باید بیش‌تر شود. فرهنگ ما وقتی کج باشد، دبستان آن چون کوچک است، یک تکیه گاه می‌خواهد. دبیرستان چون فرهنگ مستقل نیست و وابسته است، دو تکیه گاه می‌خواهد و دانشگاه آن چند تکیه گاه می‌خواهد و به گونه‌ای می‌شود که استاد دانشگاه وابستگی بیش‌تری به مراتب از بچه‌ی دبستانی دارد، چون ساختمان کج است، و این یک واقعیت است.
حالا ما در استفاده علوم، از علوم غربی استفاده بکنیم یا خیر؟ بله، استفاده باید کرد. ما از علوم غربی استفاده می‌کنیم، اما آن چه که بد است، غرب زدگی است. مثل اینکه ما از یخ استفاده می‌کنیم، اما یخ زدگی بد است. حدیث داریم: در جبهه به رسول اکرم گفتند که فلان گروه نوعی تاکتیک خاص از نظر جنگی و رزمی دارند. پیغمبر ده نفر را فرستاد، گفت بروید و فرم و تاکتیک را یاد بگیرید و به مسلمان‌ها بیاموزید. ما از کافر استفاده رزمی هم می‌کنیم.
استفاده علمی از کافر می‌کنیم یا نه؟ بله حدیث داریم: پیامبر ما در یکی از جبهه‌ها پیروز شد و تعدادی اسیر گرفت. به اسیرها گفت: هر کدام ده نفر از بچه مسلمان‌ها را چیزی یاد دهید آزاد می‌شوید. پس پیغمبر ما هم استفاده علمی و هم استفاده رزمی می‌کرد، اما حاضر نبود تکیه به آن‌ها بدهد.
حدیث در مورد اتکا به غیر، حدیث جالبی است. پیامبر ما را در مکه سنگ باران کردند و ایشان به طائف رفت و آن جا نیز ایشان را سنگ باران کردند. از مکه و طائف بیرون رفت، از بس دویده و خسته بود، دیگر نفس نداشت. پای درختی یا دیواری افتاده و به آن تکیه داد و شروع به نفس کشیدن کرد. مدتی که نفس، نفس زد و خسته و تشنه شده بود، شخصی از در باغ بیرون آمد، یعنی همان باغی که پیامبر به دیوارش تکیه داده بود. پیامبر سؤال کرد این باغ کیست که به آن تکیه داده‌ام؟ گفتند: باغ فلان یهودی یا مشرک است. تا پیامبر دید تکیه به دیوار یهودی یا مشرک داده است، خواست بلند شود، ولی دید توان ندارد، خود را به زمین‌ها کشید و رفت بر درخت تکیه داد و فرمود: مؤمن و مسلمان تکیه بر دیوار یهودی نمی‌دهد. یعنی باید خودمان روی پای خودمان بایستیم.
اصلاً برنامه این بود که ما کم کم مصرفی و آنگونه که آن‌ها می‌خواهند، بار بیاییم. جوری ما را بار آورده بودند که جوان ما وقتی به سلمانی می‌رفت، از او سؤال می‌شد چگونه سرت را بزنم؟ می‌گفت: سبیل هایم را ژاپنی، چانه‌ام را آمریکایی و موهایم را روسی بزن. اختیار محاسنش دست خودش نبود و این بی ارادگی خواست غرب بود. می‌خواستند که ما اینگونه باشیم. استقلال فرهنگی معنایش این است که کار نداشته باشیم که افراد دیگر چگونه‌اند، مگر می‌شود؟ ما چه کار داریم آن‌ها چگونه‌اند؟
دیروز یکی از وزارتخانه‌ها خدمت آقای وزیر بودم. می‌گفتند: این چمن‌های وزارتخانه همه را کندیم و گوجه و بادمجان و سبزی کاشتیم و امسال علاوه بر این که گوجه و بادمجان خودمان را همراه با کارمندان مصرف کردیم، مقداری از گوجه‌ها را نیز فروختیم. آقا زشت است مقابل وزارتخانه و مقابل جناب آقای وزیر بادمجان وگوجه و. . . باشد! ! ! طوری نیست. مهم این است که فهمیدیم چمن لغو و مصرف آن زیاد و فایده آن هیچ است. همه کاری می‌شود کرد. در پادگان که منطقه‌ی نظامی است گندم کاشتیم و فروختیم. کار نشدنی نیز در عالم وجود ندارد. همه کاری می‌شود کرد، منتهی به ما گفته بودند که نمی‌شود.
دانشجویان ما در دانشکده افسری انواع فرم‌های رزمی غربی را خواندند و در جنگ‌ها هر نوع آن را پیاده کردند، که خیلی از آن‌ها شکست خورد، ولی خود فرماندهان ارتش عزییز ما نشستند و طرح‌هایی ریختند که این طرح‌ها موفق بود. چه کسی گفت: ایرانی نمی‌فهمد؟ فرمانده نمی‌فهمد؟ چه کسی گفت افسر ما نمی‌تواند کتاب برای دانشکده افسری بنویسد؟ مگر ما بوعلی سینا نداشتیم؟ مگر بو علی سینا کسی نبود که کتاب قانون نوشت. مگر کتاب قانون کتابی نیست که وقتی در اروپا چاپخانه اختراع شد، دومین کتابی که چاپ شد این کتاب(قانون) بود.
بنابراین ایرانی هستیم، مسلمان هستیم، می‌فهمیم و خوب نیز می‌فهمیم. منتهی ما را عقب نگه داشته‌اند و باید بیدار شویم. و به آن مقدار که خواب بودیم، باید بدویم. در علوم طب و علم و صنعت از علوم غرب بدون این که غزب زده شویم استفاده می‌کنیم و بدون این که تکیه کنیم و تعهدی داشته باشیم، بهره می‌گیریم.
9- در علوم انسانی نباید از غرب استفاده کرد
علوم انسانی را هرگز نباید از غرب استفاده کنیم، چون ما با غرب در اصول و علوم انسانی جدا هستیم. ما مسلمانیم، ما می‌گوییم انسان اراده دارد و می‌تواند با هر چیزی مبارزه کند و هر چیزی را بشکند، یعنی محیط، جامعه، جو، تاریخ، اقتصاد و همه چیز را می‌تواند بشکند و خود مستقلاً روی پای خودش بایستد و تصمیم بگیرد. ما انسان را مستقل می‌دانیم. آمریکا و شوروی و مکتب‌های مادی، همه می‌گویند انسان ساخت محیط است، یعنی محیط او را می‌سازد. می‌گویند: انسان مانند آب است، یعنی در هر ظرفی که او را ریختند، شکل همان ظرف را می‌گیرد. انسان از خودش فطرت و شناخت طبیعی ندارد. اگر می‌خواهیم ببینیم انسان چگونه فکر می‌کند، باید ببینیم سر کدام سفره غذا می‌خورد. اگر سر سفره کاخ نشین‌ها نشست، کاخی فکر می‌کند. در خانه‌ی کوخی بود، کوخی فکر می‌کند. طرز تفکر انسان اتصال به این دارد که سر کدام سفره است، یعنی وضع مالی و اقتصادی فکر به ما می‌دهد. ما ساخت محیط و مجبور محیط هستیم. آن‌ها ما را اصل نمی‌دانند، ولی دین اسلام ما را اصل می‌داند. ما با مکتب‌های دیگر در علوم انسانی با هم مختلف هستیم. بنابر این لازم نیست که ببینیم آن‌ها چه می‌گویند. یک چیزهایی را می‌توان پیوند زد، مثلاً زرد آلو و قیسی و گلابی و سیب را می‌شود پیوند زد، چون اینها یک شباهت‌هایی به هم دارند. اما گلابی را با خربزه نمی‌شود پیوند زد، چون ریشه هایش به هم نمی‌خورد. ریشه‌های علوم انسانی هم در دید اسلام، با ریشه‌های علوم انسانی در دید مادیون، به کل با هم فرق می‌کند. از نظر ما اصل وحی و خدا است، و از نظر آنها اصل ماده است، یعنی اصل را همین ذرات اتم می‌دانند و ما را ساخته محیط و ابزار تولید و اقتصاد می‌دانند. ما قالب پذیر هستیم یا قالب شکن؟ ما حاکم هستیم یا محکوم؟ اینها همه دو نظریه‌ی مختلف است.
بنابراین در علم و صنعت و در علم طب استفاده می‌کنیم، اما این که رشد انسان در چیست، استفاده نمی‌کنیم و تاریخ و تجربه نشان داد که آن‌ها تاکنون آدم نساخته‌اند. هواپیما ساختند ولی آدم نساختند. سران کشورهای اسلامی را دیدیم، جامعه‌ی حقوقدان‌های بشر را دیدیم، کشورهای پیشرفته را دیدیم. مظلومیت کشورهای مستضعف را دیدیم. اما یک سر سوزن رشد انسانی در همه‌ی این‌ها وجود ندارد. اگر یک قطره خون امام را را در یک اقیانوس بریزند و بعد آب اقیانوس را به عنوان آمپول به تمام رهبران کشورها بزنند، همه با غیرت می‌شوند. آن چه که در غرب هست، برای بشر رشد به وجود نمی‌آورد.
آن چه امروز گفتیم بخشی از سوره‌ی کهف و قصه‌ی معلم و شاگردی و ادب معلم و شاگردی حضرت موسی و حضرت خضر بود. نکته‌های ظریفی را از قرآن گفتیم و درباره‌ی استقلال فرهنگی، استقلال اقتصادی، استقلال نظامی و. . گفتم. استقلال فرهنگی را نیز گفتیم که معنایش این است که انسان هر چه دارد، یعنی علم خودش را اصل قرار دهد و علوم دیگر را جمع کند. یعنی پزشکان ما طب قدیم را بلد باشند و طب جدید را هم یاد بیگرند، مهندسین ساختمان ما مسجد شاه و مسجد امام اصفهان را بتوانند بسازند و آپارتمان غربی را یاد بگیرند، یعنی علم مردم را به طرف علم خودمان جمع کنیم، ولی علم خودمان را فراموش نکنیم. اصل علم خودمان باشد و آنها را شاخه کنیم. معده خود را از دست ندهیم، و تنها مواد غذایی آن‌ها را جذب کنیم. این درست است. ولی متأسفانه سیستم فرهنگی که حاکم بود می‌خواست ما علم خود را فراموش کنیم که کردیم وعلم‌های آن‌ها را نیز درست نیاموختیم.
به امید این که روز به روز دبیرستان و دانشگاه و فرهنگ پیشرفت بیش‌تری داشته باشد. علم و اخلاق در آن با هم پیش برود.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment