موضوع: معلم و ارزش تربیت
تاریخ پخش: 74/06/30
بسم الله الرحمن الرحیم
1- مقام معلم
در آستانهای بحث ما پخش میشود که مدارس باز شدهاند و مقداری درباره مقام معلم میخواهم بحث کنم مساله آموزش و پرورش، دانشگاه حوزه و هرکسی که معلم است، تربیت معلم، نهضت سوادآموزی، معلمهایی که توی پادگانها به سربازها درس میدهند، معلم به معنای وسیع، روحانیای که توی مسجدش برای مردم صحبت میکند و چیز یاد مردم میدهد. معلمی کار خدا است.
2- اولین معلم خداست
«الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ» (الرحمن/1و2) خدای رحمان معلم است علم مال خداست، «یُعَلِّمُهُمُ» (بقره/129) مال پیغمبر است، «عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوى» (نجم/5) مال جبرائیل است، یعنی توی قرآن علم داریم «وَ یُعَلِّمُهُمُ» داریم «عَلَّمَهُ»، علم برای خداست «الرَّحْمنُ عَلَّمَ الْقُرْآنَ»، معلم خداست، خدا چیزی یاد آدم میدهد و آموزش خیلی مهم است و قدر معلم هم زیاد است.
3- ارزش آموزش
یک نکته بگویم شنیدینی و شیرین حیوان را آموزش میدهند یک مدت کمی آموزش میدهند حتی به سگ برای گرفتن قاچاق، به خاطر اینکه چند روز سگ آموزش میبیند یک عمری برای مربیاش قاچاقچیها را شناسایی میکند، یا بو میکشد و میگوید این قاچاق دارد. چندروزی به سگ یاد میدهند که شکار کند تا آخر عمر سگ آموزش دیده شکارش را تحویل استاد میدهد. ببینید میگوید سگ وفا دارد چند روز آموزش دیده تا آخر عمر آموزشی را که دیده سگ را میفرستند و شکار میکند، و شکارش را تحویل مربیش میدهد. آموزش به قدری مهم است که اگر سگ آموزش ندیده باشد شکارش حرام است اما اگر سگ آموزش دیده باشد شکارش حلال است یعنی یک حلال و حرام به خاطر آموزش سگ فرق میکند. علم نور است و معلم به انسان نور میدهد. علم بینایی است و معلم به انسان چشم میدهد یک آیه توی قرآن داریم که میفرماید هر کس یک نفر را احیا کند انگار همه مردم را احیا کرده، هر کس یک نفر را بکشد انگار همه مردم را کشته.
امام میفرماید: هر کس یک نفر را احیا کند معلمی است که گمراهی را هدایت کند اگر کسی یک نفر را هدایت کند انگار همه مردم را هدایت کرده، تا حالا حرفهایی که در این دو سه دقیقه زدم، به هر حال شاه رفت، و اینجا هم خانه شاه و کاخ شاه و شما هم طبقه محروم تهران و آمدید کلاس ما که توی کاخ شاه است یک خورده درباره معلم صحبت کنیم، آموزش در حیوان اثر دارد، حیوانی که آموزش ببیند یک عمری شکارش را تحویل معلمش میدهد، آموزش دیده و آموزش ندیده یک حلال و حرام فرقش است، اینها مسایل مهم آموزش است.
اما مقام معلم چیست و معلم چه صفاتی باید داشته باشد؟ خاطراتی از معلم هم نوشتم، سی تا خاطره نوشتم از این سی تا چندتای آن را خواهم گفت مقداری روایت نوشتهام که خواهم گفت، و وظیفه مردم نسبت به معلم چیست؟
اول چند تا روایت بخوانم پیغمبر فرمود: «بِالتَّعْلِیمِ أُرْسِلْتُ» (منیهالمرید/ص106) من مبعوث شدم برای این که به مردم آموزش دهم، علم به قدری مهم است که پیغمبر قبل از آنکه بیاید اسمش را گذاشت تا حالا که من نبودم .زمان، زمان جاهلیت است اسم قبل از آمدنش را، قبل از بعثت را میگویند زمان جاهلیت، یعنی من که آمدم دیگر زمان جاهلیت نیست، من یک یادداشتی دارم، چون گاهی سفرهایی پیش میآید که من یک سخنرانیهایی برای آنجاها درست کردم، یک بحثی دارم، هفتاد امتیاز یادداشت کردم، البته بیش از اینها است، حالا آنهایی که گیر من آمده به عنوان یک طلبه معمولی که مخصوص اسلام است، یکی از امتیازات اسلام این است اولین آیهای که بر پیغمبر نازل شد اقرا بود اقرا یعنی بخوان، یعنی دین ما با بخوان شروع شده است.
یک زنی را آوردند نزد پیغمبر چون مکه با سواد نبود کل مکه هیچ با سواد نبود کل کشور عربستان هفده تا با سواد در آن بود مکه هیچ با سواد نداشت بعد از مدتها یک زنی پیدا شد توی مکه گفتند این خواندن و نوشتن بلد است، پیغمبر آوردش خانه تو بشو معلم زنهای من که زن پیغمبر بی سواد نباشد معلم سرخانه آورد. خانم به خانم درس بدهد، «بِالتَّعْلِیمِ أُرْسِلْتُ» من اصلاً آمدم برای آموزش، قبل از من جاهلی است ولی شما. «تَوَاضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْم»(کافی/ ج1/ ص36)، هر کس درستان داد تواضع کنید، احترام استاد به خاطر نمره نیست به خاطر خودش است.
4- جایگاه استاد و شاگرد
جملهای است که نقل میکنند حضرت علی فرمود: «من علمنی حرفا فقد صیرنی عبدا» هر کس یک کلمه یاد من بدهد تا آخر عمر بنده او هستم. میگفت این حدیثها آدرسش کجا است و این حدیث را پیدا نکردیم، اما حدیثهای دیگر را پیدا کردیم که حضرت فرمود: اگر کسی چیزی یاد کسی بدهد آن کس که آموزش دیده، تا آخر عمر برده است، پرسیدند برده یعنی میتوانند ببرند بفروشند؟ فرموده برده است ولی قابل خرید و فروش نیست، به او میتواند امر و نهی کند و او باید اطاعت کند.
ارزش معلم از ارزش پدر و مادر کمتر نیست. اصلاً حدیث داریم آدم سه تا پدر دارد: «والدک، زوجک، معلمک» یکی آن پدری که ما از او به دنیا آمدیم پدر و مادر است، پدر دوم آن کسی که به ما درس داد، پدر سوم ما آن کسی که به ما همسر داد یعنی پدرزن پدر ست حق پدری دارد، معلم حق پدری دارد، پدر هم که پدر است، مساله مهمی است در مورد آموزش، «مَنْ عَلَّمَ شَخْصاً مَسْأَلَهً فَقَدْ مَلَکَ رَقَبَتَهُ فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ یَبِیعُهُ فَقَالَ لَا وَ لَکِنْ یَأْمُرُهُ وَ یَنْهَاهُ»(عوالیاللآلی/ ج4/ ص71) فقد ملک رقبته، اگر کسی چیزی یاد کسی بدهد او مالک آن میشود «فَقِیلَ لَهُ یَا رَسُولَ اللَّهِ أَ یَبِیعُهُ» میتواند بفروشد او را، «فَقَالَ لَا» فرمود: خری و فروش نه، «وَ لَکِنْ یَأْمُرُهُ وَ یَنْهَاهُ»، امر ونهی کند اولا مثل اینها که یک بار در تلویزیون گفتیم خیلی سر و صدا پیچید سر و صدا ندارد مگر هر چیزی را شما قبول ندارید باطل است؟ چیزی که من میگویم سعی میکنم حرف درستی بزنم یک وقتی چند سال پیش من توی تلویزیون گفتم هر کس مادرش سید است او هم سید است، استفتاء کردند از علما که قرائتی توی تلویزیون گفته سید است پس خمسش بدهیم، آقا وقتی گفتند سید است معنایش این نیست که خمسش هم بده این سید است ولی خمس به او نمیشود داد. هر کس مادرش سید است قطعاً سید است ما به امام حسن وامام حسین که میگوئیم یابن رسول الله شما بچههای پیغمبر هستید به خاطر این است که مادرشان سید است، ذریه رسول الله که میگوئیم به خاطر این است که اینها بچههای فاطمه زهرا (س) هستند. به هر حال ما گفتیم سید است معنایش این نیست که میتوان به او خمس داد. گفتیم برده است معنایش این نیست که میشود او را فروخت. روایتهای زیادی داریم که هستی به معلم دعا میکنند. «إِنَّ اللَّهَ تَعَالَى وَ مَلَائِکَتَهُ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ حَتَّى النَّمْلَهَ فِی جُحْرِهَا وَ حَتَّى الْحُوتَ فِی الْبَحْرِ لَیُصَلُّونَ عَلَى مُعَلِّمِی النَّاسِ الْخَیْرَ» (بحارالأنوار/ ج61/ ص244) فرشتهها و خدا، حتی مورچه توی لانهاش، حتی ماهی در دریا، «لَیُصَلُّونَ عَلَى مُعَلِّمِی النَّاسِ الْخَیْرَ» همه صلوات و درود میفرستند بر کسی که معلم است منتها معلم خیر، حدیث داریم، «مُعَلِّمِی النَّاسِ الْخَیْرَ»، آخر گاهی وقتها آدم یک چیزهایی یاد میگیرد که یاد بگیرد مهم نیست یاد هم نگیرد مهم نیست. علم بوعلی سینا را یاد بگیریم مهم است اما مثلاً بو علی سینا چند کیلو است خوب که من چه کنم بعضی از علمها را بداند یا نداد فرقی نمیکند و لذا خیلی خطرناک هستند آدمهایی را که مدرکی را میگیرند و چیزهایی را حفظ کردند، اما حضرت عباسی خودشون میدانند و استادشان هم میداند که چیزهایی را که یاد گرفت و حفظ کرد باری برایش نیست. یعنی نمیدانست هم طوری نمیشود حالا هم که دانسته جایی را آباد نمیکند و آخوندها را هم خیلیها گیر میاندازند. الحمدالله ما یک خوردهای رو داریم هرکسی بیاید حسابی توی ذوقش میزنم، آقا مادر حضرت موسی کی است؟ میگویم: بسمه تعالی به توچه؟ مثلاً مادر حضرت موسی اسمش را بدانی چه مشکلی را حل میکند؟
آدم چیزی را که میداند سه تا شرط دارد: 1- یا به درد دنیا بخورد و یا به درد آخرت بخورد و متأسفانه در حوزه علمیه ما در دوران طلبگی گرفتار آن بودیم حالا یک تغییرات خوبی شده، اول طلبگی ما را وادار کردند هزار تا شعر عربی حفظ کردیم به نام الفیه! الفیه یعنی هزار تا شعر، خوب ماهم حفظ کردیم یادمان رفت حالا که فکر میکنم میبینم بیهوده بود. ای کاش قرآن حفظ کرده بودم بله هر طلبهای باید ادبیات را خوب بخواند به طوری که بتواند آیه و حدیث را درست بخواند اما یک چیزی را حفظ میکنیم و بعد هم یادمان میرود بعد که چی؟ یک سری چیزها را بیخودی الگو میکنیم.
5- علومی که بدردمان میخورد را یاد بگیریم
یک وقت یک کسی را آوردند توی تلویزیون که ایشان مثلاً سوره قل هو الله را به زبان اندونزی میخواند حالا مثلاً من چه خاکی به سرم بکنم؟ حالا ایشان هوشش خوب است پدرش یاد داده اندونزی بخواند، من چه کار کنم به من چه؟ آخر گاهی وقتها یک چیزی است که هیچ ربطی به زندگی ما ندارد. بله یک وقت آدم مثلاً یک بچه خوش استعدادی یک کار خوبی کرد این میتواند الگو باشد ما باید یک چیزهایی توی تلویزیون مطرح کنیم که باقی بچهها هم بتوانند فتوکپیاش را بردارند یعنی باقیها هم بتواند مثل او الگوسازی کنند. خوب میگوئیم این را من هم میتوانم مثل این باشم اما اگر یک کسی 18 متراست خوب مردم ایران چه کنند که 18 متر است. گاهی وقتها یک الگویی توی تلویزیون مطرح میشود که جزو دیدنیها است خوب ببینیدش اما این الگو نمیتواند باشد. در حوزه و دانشگاه و در…، ای کاش یک حرکتی میشد و در دانشگاهها کتابهای دینی بر اساس نیاز نوشته میشد یعنی آنکه میخواهد پزشک بشود ما حدود 3000 حدیث برای غذا داریم بالای 100 برای لباس حدیث داریم. دهها حدیث برای مسواک داریم، دهها حدیث برای صابون داریم، برای عدس، برای کاهو، برای خیار، برای هندوانه، شیر، ماست، پنیر، برای گردو، برای تنفس زیر درخت خوابیدن، برای لباس شستن، برای آب وصابون، برای سدر، برای آب گرم، برای حمام رفتن که صدها حدیث داریم آنقدر حدیثهایی داریم که مربوط به جسم است یک مقداری از حدیث باید وارد دنیای پزشکی بشود که وقتی یک پزشک میخواهد بگوید بداند که اسلام هم روی این کار نظر دارد، آیات و روایاتی داریم مربوط به حقوق اینها برای دانشکده حقوق، مثلا سپاه پاسداران من نمیدانم این الفبای کار است، سپاه دور هم جمع میشوند عقیدتی سیاسی کلاس دارند، کلاسهای خوبی دارند اما زیباترین بحث برای سپاه و ارتش این است که ما در قرآن سیصد و پنجاه آیه در مورد جنگ داریم جنگ خندق، جنگ بدر، جنگ احد، جنگ تبوک، جنگهایی که در قرآن آمده تاریخ این جنگها را در دانشکده افسری بگوئیم برای رزمندهها بگوئیم که رزمندهها آشنا بشوند با آیاتی که مربوط به کارشان است.
بحث من چیست؟ بحث من این است که یک معلم خوب آن معلمی است که امروز برای ایشان چه بگوید وگرنه حالا بنده یک مشت پاسدار و سرباز جمع کنم و بگویم برای آنها شیخ مفید چه کسی بود؟ خوب به این چه که کی بود؟ این چه خاکی به سرش کند؟ باید به او گفت که در جنگ احد چطور شد که اول پیروز شدند و بعد شکست خوردند. قرآن میگوید: «حتَّى إِذا فَشِلْتُمْ وَ تَنازَعْتُمْ فِی الْأَمْرِ وَ عَصَیْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراکُمْ» (آلعمران/152)، رمز شکست درآمد، سه چیز بود که یاد بگیر اگر عملیات نظامی شد تو مواظب باش از این پوست خیارها زیر پایت نباشد در جنگ بدر ماجرا چی بود از کجا به کجا کشیده شد؟ ما باید برای هر دانشکدهای مطلب اختصاصی بگوییم، البته یک سری چیزها هم مشترک است مثلاً اصول عقاید مشترک است، ایمان به مبدا و معاد مشترک است یک سری مشترکات است که در مشترکات حرفی نداریم.
معلم خیلی مقام دارد و خیلی هم صفات دارد یک مقداری از صفات معلم برایتان بگویم اول اینکه معلم باید توجه به رسالت معلمی داشته باشد و قدر خودش را بداند، معلم از همه مهندسها ارزشش بیشتر است. همه مهندسها روی جماد کار میکنند مهندس یا روی تونل کار میکند و یا روی زمین کار میکند ویا روی سد کار میکند و یا روی ماشین کار میکند و یا روی پل و یا کارخانه کار میکند همه مهندسها روی جماد کار میکنند اما معلم با آدم کار میکند. آدم سازی از جمادسازی بیشتر است منتها ما کم بها میدهیم.
البته جمهوری اسلامی اخیراً خیلی به معلم و فرهنگ رسیده، اما هنوز هم جا دارد که تعریف کند ما وقتی حساب میکنیم در نهضت سوادآموزی، صدها نفر از کلاس نهضت سوادآموزی مقدماتی و تکمیلی را خواندند، کتاب اول و دوم نهضت را و بعد رفتند چهار و پنج را خواندند و بعد راهنمایی رفتند. بعد دبیرستان رفتند و الان دانشگاه هستند، حضرت عباسی یک کسی که از نهضت سوادآموزی رفت دانشگاه و شد دانشجو، و در دانشکده پزشکی چند تا از آنها هستند، این به اندازه مثلاً افتتاح یک کارخانه ارزش ندارد؟ خیلی ارزش بیشتر از یک کارخانه دارد، کارخانه میگوئیم تولید پارچه بالا رفت، تولید ذوب آهن بالا رفت. تولید مس رفت بالا، این تولیدها ارزش است اما تولید کسی که از صفر آمده وارد دانشگاه شده خیلی مهم است، معلم قدر خودش را داشته باشد به خصوص معلم کلاس اول، حتی امام و بزرگان مملکتی هر چی مطالعه کنند و هر مرجع تقلید و پروفسوری و علامهای هر کی هر چی سواد دارد صدقه سر معلم کلاس اول است اما اگر او نمیبود باقی کتابها را سر در نمیآورد.
بنابراین معلم خیلی مهم است. به خصوص معلم کلاس اول و به خصوص معلم دخترها، تربیت یک دختر مساوی است با تربیت هفت پسر این خیلی مهم است. چرا؟ چون نسل نو خیلی مهمتر از نسل قدیمی است، دبستان مهمتر از راهنمایی است راهنمایی مهمتر از دانشگاه است. اینها خیلی مهم است، معلم قدر خودش را داشته باشد که مهندس روی جماد کار میکند واین روی آدم کار میکند. معلم گاهی میتواند یک سیستم را عوض بکند. معاویه دستور داد به علی بن ابیطالب توی خطبههای نماز جمعه لعنت کنند، در ابن ابی الحدید هم بخشنامهاش آمده و سنی و شیعه این کتاب را قبول دارند.
6- نمونهای از گذار معلم
یک روز استادی داشت میرفت. دید یکی از بچهها یک ناسزایی به حضرت علی گفت، خوب تربیت شده همان نظام و همان تفکر بنی امیه یک ناسزا گفت. معلم عبوس کرد رد شد. بچه فهمید معلم عبوس کرد. رفت گفت: آقا ناراحت شدی؟ معلم گفت: بله، چون معلم شیعه بود، گفت: چرا؟ علی چه کرده؟ بعد شروع کرد. این معلم به بچه ده دوازده سالهای که توی کوچه بازی میکرد علی بن ابیطالب را معرفی کرد، بچه گفت که بابا و مادرم یک چیز دیگری گفتند. حکومت چیز دیگری گفته، گفت نه، علی مظلوم است این بچه گفت من از حالا مهر علی به دلم آمد. بعد گفت: خدایا میشود یک زمانی رژیم مملکتی دست من بیفتد که لعنت به علی را حذف کنم اتفاقاً حوادث پائین و بالا شد و ایشان شد رئیس حکومت اسلامی و ایشان دستور داد بعد از صد سال که به علی بن ابیطالب(ع) ناسزا میگفتند جلوی ناسزا را همین بچه گرفت و این صدقه سر یک بچه سیزده ساله که بیست دقیقه با علم صحبت کرد. گاهی معلم یک کارهای کلیدی میکند معلم قدر خودش را داشته باشد،
قصه شیطان را دارید با آن حرام زاده، یک شیطان یا یک حرام زاده گفتند برویم شیطنت کنیم، بعد بیائیم غروب گزارش بدهیم ببینیم کدام یک از ما شیطانتر هستیم، شیطان از یک طرف رفت و حرام زاده هم از یک سمت. صبح تا شام زحمت کشیدند و شب آمدند برای گزارش، حرام زاده گفت چه کردی، گفت صبح تا به حالا هفتاد وسه تا خلاف به وجود آوردم، چند تا غیبت چند تا دروغ چند تا فحش، چند تا چاقوکشی و چند تا…، حرام زاده گفت من هفتاد وسه تا تولید داشتهام، به شیطان گفت تو چی کردی؟ گفت من هیچ کاری نکردم، فقط یک زن وشوهر حرام رفتند پهلوی همدیگر زناکار شدند یک حرام زاده درست کردند، گفت خاک توی سرت کند من هفتاد و دو تا از تو جلوتر هستم، گفت نه من یک حرام زاده درست کردم مثل تو که روزی هفتاد و سه تا تولید میکند، این معلم باید بداد که گاهی وقتها یک هلال زاده درست میکند. معلم گاهی یک منحرفی را ده دقیقه با او صحبت میکند. و ضمناً همه حرفها مال سر کلاس نیستند من این را راحت بگویم که معلم سر کلاس فقط میتواند درس بگوید آن کارهای کلیدی معلم آن ملاقاتهای معلم است.
7- معلم انسانساز است
تقریباً بیست روز، سی روز از انقلاب گذشته بود. مرحوم مطهری به من زنگ زد. گفت شما بروید در تلویزیون، من با امام صحبت کردم امام تو را نمیشناخت. گفتم: من کلاسهای قرائتی را دیدم شما بروید توی تلویزیون، گفتم تلویزیون آدرسش، جایش، آخه کسی ما را راه میدهد، گفت بله من میسپارم فلانی بیاید تو را ببرد، ما رفتیم کنار در ایستادیم دیدیم یک کسی آمد گفت شما قرائتی هستید گفتم بله رفتیم و کار نداریم که چطور وارد تلویزیون شدیم. شانزده هفده سال گذشت یک روز گفتم الحمدالله، من وقتی رفتم توی تلویزیون هر چه میخواهم به همه مردم میگویم بعد فهمیدم نه این فکر اشتباه است گاهی آدم ده دقیقه خصوصی با کسی حرف میزند آن پنج دقیقه و ده دقیقه اثرش از پانزده سال در تلویزیون بیشتر است. من اگر امشب بیایم خانه شما پنج دقیقه با شما صحبت کنم این اثرش بیش از سال هاست که پای تلویزیون نشستهای و این را من از یک دیوانه یاد گرفتم. در کاشان، خوب دیگه کاشان ما دیوانههایش هم عاقل هستند، عرض کنم یک دیوانهای کاشان بود آمد توی مسجد یک فحش داد همه خندیدند، فحش دوم، فحش سوم، هر چی فحش داد همه خندیدند، این دید فحش میدهد میخندند رفت توی محراب و گفت حضرت آقا با تو بودم، بعد آمد گفت با تو بودم، با تو بودم وقتی گفت با تو بودم این دیوانه را بغلش کردند و از مسجد بیرون انداختند، از این دیوانه یاد گرفتم که سخنرانی عمومی فایدهای ندارد باید گفت با تو بودم، یعنی اینکه معلم سر کلاس یا رئیس دبیرستان برای عموم حرف میزند، گاهی وقتها مثلاً یک بچه در مورد نماز سرسنگین است معلم میبیند که هر روز نماز توی مدرسه برپا میشود و این بچه نمیآید. صدایش میزد میگوید بیا، و در را هم ببند و تنها بگو چرا نماز نمیخوانی؟ به ما بگو خدا را دوستش نداری؟ خدا را قبول نداری، نماز بلد نیستی، خجالت میکشی هر مشکلی داری من حل میکنم، نمیدانی اسرار نماز چیست؟ برکاتش را نمیدانی، بنابراین ده دقیقه خصوصی صحبت کن یک نمازخوان درست میشود. این بچه نمازخوان بشود بچه آن هم نمازخوان میشود و بچه بچهاش هم نمازخوان میشود و تا آخر، اینها یک برکاتی است که منتقل میشود، مهندس وقتی یک پل ساخت سی سال، چهل سال یک قرن، پنج قرن پل است ولی معلم آدم میسازد و این آدم یک آدم دیگر میسازد و آدم یک آدم دیگر میسازد قدر معلمی را داشته باشیم،
8- معلم باید متواضع و دلسوز باشد
دوم تواضع: خودمانی باشیم من رفتم یک جایی تربیت معلم و دیدم یک دستشویی درش را قفل کردند گفتم چرا در این قفل است؟ گفتند این مخصوص اساتید است. گفتم حالا مثلاً استاد و شاگرد دستشویی رفتنشان چه فرقی میکند؟ بچهها آنجا توی صف هستند آخه که چی؟ بله یک سری چیزها گفتند شریکی نباشد مثل حوله، کسی حوله کسی را حق ندارد استفاده کند، مسواک، اما یک چیزی مثل آینه آقا این آینه را میخواهم من توی آن نگاه کنم حالا من توی آن نگاه کنم یا تو. کم نمیآید، این یعنی که چی؟ معلم باید تواضع داشته باشد، پیغمبر ما گرد مینشست یک کسی وارد شد نگاه کرد آخرش نفهمید که کدامها پیغمبر هستند فرود: «أَیُّکُمْ رَسُولُ اللَّهِ» (کنزالفوائد/ ج1/ ص212)، کدام یک از شما پیغمبر است، تواضع و خودمانی بودن، قرآن آیه دارد که میگوید: «وَ ما أَنَا مِنَ الْمُتَکَلِّفینَ» (ص/86) من تکلف ندارم، یعنی زور نمیزنم، خود معلم برود توی صف نانوایی، خود معلم مثل باقیها، و امام جمعه هم همین طور است و استاد دانشگاه هم همین طور است خیلی طبیعی، دلسوزی، سوز، ما معلمین خوبی داشتیم دلسوز بودند، معلمینی هم داشتیم دلسوز نبودند، خدا رحمت کند آیت الله العظمی گلپایگانی را یک روز پای درسش نشسته بودیم ایشان فرمود که گاهی که من متوجه میشوم که طلبهها کم درس میخوانند از غصه تب میکنم من فکر کردم که اگر همه بچههایم رفوزه شوند من تب نمیکنم، داد میزنم، غیض میکنم اما تب نمیکنم. ولی ایشان میگفت حتی اگر بچههای مردم کم درس بخوانند من از غصه تب میکنم خیلی مهم است این دلسوزی است. استادی را من سراغ دارم طلبهای آمد خانهاش دید یک قالی توی خانهاش است طلبه گفت که اگر من این قالی را داشتم میفروختم داماد میشدم، استاد گفت پاشید پاشید همین الان فردا دیر است. قالی قیمیتی را جمع کرد و پشت ماشین گذاشت. گفت برو بفروش و داماد شو، اگر تو دامادیت به این است، چون تو آدم هستی و این پشم است پشم فدای آدم شود، خیلی مشکلات را میتوانند حل بکنند. خدارحمت کند همه اموات را، بابایم میگفت یک زمانی وضع بازار و اقتصاد کاشان بد بود توی بازار مغازه داشت. گفت گفتیم آقا هر روز هر کی چک دارد همه بیائیم بسیج شویم و چک آن را بدهیم. فعلاً من چک دارم. همه پولتان را به من بدهید فردا تو، و این کار را ما نگاه کردیم دیدیم که طلاب قم هم میکنند، طلاب یکی از شهرستانهای چهارصدتا طلبه داشت گفت آقا هرکی داماد میشود فوری جمع شویم و پول به او بدهیم. واین کار کار خوبی است که اخیراً در جهیزیه دخترها در همه ایران رسم شده، یعنی هر یک کسی که عروس میشود یک مرتبه هر کسی یک کادو بر میدارد و میآید و جهیزیهاش جور میشود. حالا دختر و داماد تو. ما چه کار خواهیم کرد؟ حالا فعلاً، … به ایشان گفتم چون استادمان را دوستشان داریم میخواهیم برای استادمان کار انجام دهیم کمک به استادمان کنیم چه اشکالی دارد؟ آن چیزی که الان در مملکت ما کم است این کارهای عاطفی و محبتی است، یک قانون خوبی قرار شد که در انتخاب مدیر عامل کارخانهها اعمال بشود، سابق میگفتند کشاورز نمونه، معلم نمونه، نویسنده نمونه، خوب برای تشویق این کار کار خوبی است که انسان افراد نمونه را، افراد برجسته را تشویق کند، ولی یادمان رود که مثلاً در انتخاب مدیر عامل کارخانه، آقای مدیر عامل کارخانه یک سالی ضرر داشته، ضررش جلو افتاده و امسال هم به سوددهی رسیده است، کارگرها را، بهداشت آنها را، بیمه آنها را، استخر آنها، برای بچههای آنها، صدتا کار را مدیر عامل کرده و تولید را هم بالا برده اما ببینید این آقای مدیر عامل نسبت به نماز چه کرده حالا اگر توی کارخانهاش که هفتصد نفر هستند 70 نفر، 40 نفر نماز نمیخوانند. مدیر عامل در این پنج سال که مدیر عامل است یک جلسه هم تشکیل داده که آنهایی که نماز نمیخوانند مشکل آنها چی است؟ که اگر بلد نیستند یک کسی بگوئیم به آنها نماز یاد بدهد، اگر خجالت میکشند یک برنامهای برای خجالت آنها درست بکنیم، به هر حال همهاش فکر میرود روی اینکه این کارخانه ضرر داشته و این کارخانه سود داشته است، معلم خوب کیست؟ مهربان، خودمانی، بی تکلف، مخلص، اکثر معلمهای ما اگر از آموزش و پروش و دانشگاه بیایند بیرون یک جاهایی پول زیادی گیرشان میآید.
9- خاطرهای از شهید بهشتی
خدا رحمت کند شهید مظلوم بهشتی را یک روز تلفن زد میخواهم بیایم خانه شما، گفم قدم به چشم، آمد منزل ما گفت تو در معلمی یک خوبی داری و یک بدی، آمدم بگویم خوبیات مبارک باشد و بدیت حواست جمع باشد. گفتم خوبی من چیست؟ گفت تو معلم قوی هستی چون من خودم معلمی کردم و در معلمی قوی هستی و اما یک خطر هم هست که میترسم دست از معلمی بکشی، مثلاً کاندیدا بشوی بروی مجلس، قاضی بشوی، دادستان بشوی، امام جمعه بشوی، وکیل بشوی، یک مسئولیتی بگیری و من میترسم دست از گچ و تخته سیاه برداری، از تهران آمد منزل ما گفت من خواهش میکنم از معلمی دست برندار. همین شغل را داشته باش، گفتم باشد و گاهی هم که به من چیزهایی پیشنهاد میشود میگویم نه، مرحوم بهشتی به من گفته معلم باش کار خوبی هم هست. اخلاص، اگر جای دیگر بود، بله اگر شما بروید شرکت دخانیات در عوض 30 تومان ممکن است به شما 60 تومان بدهند. منتها دود به ریههای سالم تزریق میکند و شما علم به مغزهای سالم، نشر دود به ریه، با نشر علم به مغز. حسابش خیلی فرق میکند. قداست معلمی، آقا چرا آمدی تربیت معلم، ما در کنکور امسال قبول نشدیم. گفتیم حالا برویم تربیت معلم، ای بابا معلمی این طور نیست که چون حالا کنکور قبول نشدم بروم تربیت معلم، اگر این معلم باشد معلم ورشکستهای است علم باید با عشق و نشاط به معلمی بیاید. اصلاً هر کاری عشق میخواهد، ما آیاتی در قرآن داریم برای عشق، یعنی کار بینشاط، فایدهای ندارد. خدا به بنی اسرائیل گفت گاوی را بشکند. بهانه زدند چه رنگی باشد آقا زرد باشد، چه سن باشد؟ نه پیر باشد و نه جوان، آنقدر پیغمبر را اذیت کردند که میگوید بهانههای بنی اسرائیل، آخرش جانشان درآمد گاو را کشتند. قرآن میگویند کشتند «قالُوا الْآنَ جِئْتَ بِالْحَقِّ فَذَبَحُوها وَ ما کادُوا یَفْعَلُونَ» (بقره/71)، کشتند ولی انگار نکشتند. چرا؟ برای اینکه با رغبت و میل نبود، اگر خانم شما به شما میگوید پول بده اگر پول را برایش پرت کنی میگوید دیگه پول نمیخواهم اگر میخواهی پول بدهی درست بده پرت کرده نمیخواهم، به بچهات اگر شکلات پرت کنی گریه میکند،
10- اخلاص در کار
قرآن یک آیه دارد برای زکات میگوید زکات اینها قبول نیست. چرا؟ «وَ هُمْ کارِهُونَ» (توبه/54)، چون به زور زکات میدهند.
یک کسی از من پرسید امسال زکات میخواهید بگیرید هر کس میخواهد گندمش را بفروشد کیلویی دو تومان بردارید برای زکات، گفتم این که فایدهای ندارد اینکه با زور است مثل جنبی که دستهایش را ببندی بیندازیش استخر این که پاک نمیشود. این باید خودش برود زیر دوش، به زور بیندازی که باز هم جنب است هر کسی باید خودش، وگرنه خوب بله بنده دستهایم را ببندند و پولها را از جیبم بردارند بعد بگویند واقعاً آقای قرائتی سخاوت دارد. نخیر سخاوت ندارد دستهایم را بستهاید. بگیر و ببندش بده به دست من پهلوان این که دیگه پهلوان نیست. معلم باید نشاط داشته باشد به کارش عشق بورزد. میگویند نماز هم با کسالت قبول نیست، در قرآن دو مرتبه داریم که اینها نماز میخوانند با کسالت: «وَ هُمْ کُسالى» (توبه/54)، یعنی اینها با کسالت نماز میخوانند، نماز با کسالت مورد انتقاد است، زکات با کراهت مورد انتقاد است، گاوی را که کشتند با بهانه گیری قبول نیست نشاط میخواهد، «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَسَلِ» (کافی/ ج2/ ص585)، به خدا پناه میبرم از بی نشاطی، معلم اول مهر باید با نشاط باشد، بچهها میگویند تعطیلات تمام شد زجر میکشد که برود درس بخواند با بی نشاطی، محصل باید با عشق درس بخواند،
سه چیز بوسیدنی است، 1- در کلاس، 2- دست معلم، 3- کتاب، با عشق باید درس بخوانیم نباید بگوئیم الحمدالله، این همه تعطیلی برای چی؟ هیچ میدانی در جمهوری اسلامی تعطیلات از باقی کشورها بیشتر است، ما در میرویم، میگوئیم امروز روز خوشی است میگوییم چرا؟ میگوییم چون کار ندارم، امروز روز نحسی است. چرا؟ چون خیلی کار دارم، خوش است میگوید بیکارم و نحس است که کار دارد. داماد چه کاره است بدبخت. چرا؟ بدبخت کارگر است، باید بگویم داماد خوشبخت است اصلاً ما به آدم بیکار دختر ندهیم. عدهای آمدند پهلوی امام صادق(ع) احوالپرسی کردند امام صادق فرمود: جنابعالی شغلتان چی است؟ به قول امروزیها به نام خدا. اینجانب بیکار هستم، تا گفت بیکار هستم امام صادق رویش را برگرداند فرمود: سقط من عینی، من به آدم بیکار نگاه نمیکنم، چرا بیکار، اصلاً آدمهای بیکار مورد لعنت هستند، حدیث داریم امام سه مرتبه فرمود خدا لعنت کند دو مرتبه خدا لعنت کند سه مرتبه، خدا لعنت کند آنکه سفره پهن میشود میآید میخورد و موقع کار در میرود. چرا بیکار؟
در یک کاروانی که میخواستند آبگوشت بخورند یکی گفت: من گوسفند را ذبح میکنم، یکی گفت نان تهیه میکنم، یکی گفت ظرفها را میشویم یکی گفت میپزم، حضرت فرمود پس من هم هیزم تهیه میکنم، هر چی گفتند یا رسول الله زشت است. پیغمبر هستی، فرمود اگر زشت است من غذا نمیخورم، اگر میخواهید بخورم پس من هم باید کار بکنم، نشاط، تواضع، اخلاص.
11- معلم باید شجاع باشد
شجاعت، بعضی معلمها شجاعت ندارند، «بسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» بلد نیستم، سفت، بلد نیستم، با صراحت بگو: بلد نیستم محکم بگو. چرا من و من، آقا بلد نیستم یاد میگیریم فردا میگوئیم. حالا یک کلاه سرش بگذاری دری وری یک چیزی جوابش بدهی، خوب میرود از یکی دیگر میپرسد بعد میفهمد، تو خودت بگویی که بهتر است، به هر حال شهامت داشته باشیم که بگوئیم بلد نیستیم. مقید نباشیم، ساده حرف بزنیم، ساده گویی از هنرها است، عدالت بین بچهها هم یک جور نگاه کنیم، بچهها حساس هستند.
12- عادل بودن معلم
حضرت امیر میفرماید: به قاضی که وقتی نگاه میکنی به دو طرف نگاه کن، نگاه، نمره، محبت، اگر هم سئوال میکنند سه بار جواب بده، حدیث داریم از حضرت زهرا(س) سئوال میکردند حضرت سه بار جواب میداد میگفتند میترسم دفعه اول حرف را نگرفته باشند یک بحث را سه بار تکرار میکرد اصلاً قرآن میگوید: «وَ لَقَدْ صَرَّفْنا» (اسراء/41)، که چند بار در قرآن میگوید «صَرَّفْنا»، «صَرَّفْنا»، یعنی حرفها را در قالبهای مختلف گفتیم، مثلاً من توی تلویزیون میگویم که ساندویچ، خوب صدها هزار نفر هستند که نمیدانند ساندویچ چی است؟ ساندویج فوری میگویم و نان و تخم مرغ و گوجه میگوید حالا فهمیدیم، یک کلمه که میگویی امپریالیسم میگوید امپریالیسم یعنی چه؟ من نمیدانم چه هست؟ فوری بگو امپریالیسم و زورگو، یعنی یک کلمه کنار این کلمه بگو که اگر از اولی نفهمید از دومی بفهمد که اولی مرادش چی است.
13- معلم ساده بگوید
ساده بگوییم، به بچهها سلام کنیم قرآن میگوید: فقل سلام علیکم، به پیغمبر میگوید پیغمبر تو به مردم سلام کن نگو سلام از کوچک است نخیر، قرآن میگوید سلام از بزرگ است «فَقُلْ سَلامٌ عَلَیْکُمْ» (انعام/54)، اصلاً خدا بزرگ است، سلام میکند: «سَلامٌ قَوْلاً مِنْ رَبٍّ رَحیمٍ» (یس/58)، خدای بزرگ سلام میکند، پیغمبر حتی بر بچهها سلام میکرد، «فَقُلْ سَلامٌ»، آیه قرآن است که خدا به پیغمبر میگوید تو باید سلام کنی سالم از کوچک است یعنی چه؟ احترام کردن، شهامت داشتن، خودمانی بودن، مطالعه داشتن، از وسایل کمک آموزشی استفاده کردن، یک کسی از من پرسید از وسایل کمک آموزشی گفتم بله. حدیث داریم، منتها حدیث را شنیده وقتی ما میگوییم میگوید این بود این را من میدانستم، الان میگویم کمک آموزشی، میگوید کمک آموزشی نمیدانم، حالا تو بگو. بعد میگوید ما میدانستیم. طوری نیست، عقیل برادر حضرت علی آمد گفت یا علی من برادر تو هستم تو هم رئیس حکومت اسلامی هستی، عیال وار هستم، سیر نمیشویم یک چند کیلو گندم و جو بیشتر به ما بده، حضرت فرمود: صبر کن، رفت یک آهن داغ کرد. گفت: بگذار دستت را ببینم، دستش را پیش گرفت، گفت همانطور که تو از آهن داغ میترسی من هم از آتش جهنم میترسم، این آهن داغ وسیله کمک آموزشی است حتی حدیث داریم به پیغمبر گفتند راه مستقیم چیست؟ حضرت از تخته سیاه استفاده کرد. البته تخته سیاه نبود یک چوب برداشت فرمود. ببینید این راه مستقیم است و بعد فرمود ببینید اینها راههای مختلف است. بعد فرمود: راه مستقیم همیشه یکی است راه کج خیلی است ولذا در قرآن نور همیشه مفرد آمده. کلمه اموال در قرآن نیست. نور مفرد است ولی ظلمات جمع است صراط مفرد است ولی سبل جمع است سبل یعنی سبیلها و راهها. راه حق یکی بیشتر نیست ولی راه باطل زیاد است یعنی حرف راست یکی است اما اگر از حرف راست پرت شدیم صد رقم میشود دروغ گفت. مثلاً این کاغذ سفید است یکی بیشتر نمیشود گفت رنگ کاغذ سفید است، اما اگر خواستی دروغ بگویی، سبز است، قهوهای است. آبی است، یعنی صدتا دروغ میشود. گفت: یعنی همیشه حق یکی است و باطل زیاد است، معلمی شغل مقدسی است به شرط اینکه معلم بداند از مهندس مهمتر است مهندس با جماد کار میکند این با آدم، مهندس پل میسازد ولی پل، پل نمیسازد ولی این آدم میسازد که آدم، آدم میسازد، با نشاط کار بکنیم شغل خودش را مقایسه با شغلهای دیگر نکند که فلان کارخانه شوهر همشیره من نمیدانم چقدر؟ معلم را داشته باشیم، دست معلم را ببوسیم، یک خرده پول خرج مدرسهها میدهیم البته این را کسی به من نگفته بگو البته اخیراً مردم به من میگویند خیلی به من میگویند که مثلاً بچه را بنویسیم، گفتند آقا این قدر بده، حالا ممکن است یک مدرسهای زیاد بگیرد من آن را ضامن نیستم اما این را بدانید اگر پول خرج کردید برای مغز بچهتان غصه نخورید اگر پول کفشی دادی غصه بخور، کفش مال پا است کتاب مال مخ است. هر جا وقت پول خرج مغز کردی غصه نخور، بعضی وقتها کسانی هستند، حالا باز فقرا حق دارند چون درآمدشان کم است. حقشان است، یک کسانی که مثلاً ماشینشان پنج میلیون تومان است میگوید آقا، میگوییم چی شده؟ میگوید 90 تومان پول دادم برای مدرسه بچه، میگویم ماشینت چقدر میارزد میگوید پنج میلیون، میگویم تو پنج میلیون برای پای بچهات دادی آن وقت ده هزار تومان میخواهی برای مخ بچهات بدهی جیغ میزنی؟ حالا آنهایی که ندارند جیغشان حق است، اما یک سری آدمهایی دارند اما هنوز توجه ندارند که خرج مغز کردن ارزشش بیش از خرج پا کردن است. خانه میسازد اتاق مهمان بزرگ، میگویم راستش را بگو حضرت عباسی سالی چند دفعه مهمانی میکنی با این اتاق قشنگی که ساختی، سالی ده بار، چطور با این که سالی ده بار غریبهها میآیند توی خانهات، یک هم چین اتاق و لوستر و فرش این همه خرج اتاق مهمان کردی با این که سالی ده بار مهمان داری آن وقت مدرسهای که بچهات درس میخواند تنگ نمیتواند نفس بکشد. آن وقت اگر بگویند میخواهیم خانهای که کنار مدرسه است بخریم اضافه کنیم بچهات نفس بکشد جیغ میزنیم برای نه ماه بچهمان پول دو متر نمیدهیم برای سالی ده روز مهمان غریبه پول بنایی میدهیم و اتاق مهمان درست میکنیم، هنوز ما قدر علم و قدر معلم را نمیدانیم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»