موضوع: معاد شناسی (9)، خوش عاقبتی و بدعاقبتی
تاریخ پخش: 70/12/26
بسم الله الرحمن الرحیم
بحث ما در جلسه قبل راجع به خوش عاقبتی و بدعاقبتی بود. روایات که در تاریخ آمده را میخواهم بگویم.
بعضیها یک عمری بد هستند آخر عمر خوب میشوند. بعضیها یک عمری خوب هستند آخرشان بد میشود. حالا نمونهها را برایتان میگویم.
1- خوش عاقبت و بد عاقبت بودن
1- اولین جنایتکار اهل بهشت است. شخصی بود به نام اکرمه ابن ابی جهد، اکرمه خیلی کارشکنی میکرداز دشمنان سرسخت پیغمبر(ص) بود. روزی که مسلمانها مکه را گرفتند، پیغمبر همه را بخشید و فرمود چهار نفر را نمیبخشم. یکی از اینها آقای اکرمه بود چون بسیار کارشنکی کرد من را سوزاند. و دین من و آیین من را مسخره میکرد. بنابراین همه مردم مکه و کفار را بخشیدم. چهار نفر را نمیبخشم یکی از آنها اکرمه بود، بروید آن را بگیرید و اعدامش کنید. مسلمانها رفتند بگیرنش ایشان فرار کرد و رفت کنار دریای احمر سوار کشتی شد. میخواست فرار کند، اتفاقا کشتی در آستانه طوفان قرار گرفت نزدیک بود غرق بشود. این با خودش گفت من اگر نجات پیدا کردم میروم و به پیغمبر ایمان میآورم نجات پیدا کرد و آمد پهلوی پیغمبر، گفت: یا رسول الله من همان اعدامی فراری هستم. نذر کردم اگر خدا من را نجات داد به راه تو بیایم. حالا آمدهام تا مسلمان شوم. به هر حال ایمان آورد. بعد از اینکه ایمان آورد، به جبهه رفت و در جبهه شهید شد. کسی که پیغمبر حکم اعدامش را بدهد فرار کرد و در آنجا نمیدانم چه لیاقتی داشته که خداوند از راه شرک به راه اسلام برگردانده شده و در جبهه شهید شده است. این از خوش عاقبتی است.
2- اسباب خوش عاقبت شدن
2- حالا چه کار کنیم خوش عاقبت بشویم. از امام کاظم(ع) نقل شده که: «کَتَبَ الصَّادِقُ(ع) إِلَى بَعْضِ النَّاسِ إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ حَتَّى تُقْبَضَ وَ أَنْتَ فِی أَفْضَلِ الْأَعْمَالِ فَعَظِّمْ لِلَّهِ حَقَّهُ أَنْ [لَا] تَبْذُلَ نَعْمَاءَهُ فِی مَعَاصِیهِ وَ أَنْ تَغْتَرَّ بِحِلْمِهِ عَنْکَ وَ أَکْرِمْ کُلَّ مَنْ وَجَدْتَهُ یَذْکُرُنَا أَوْ یَنْتَحِلُ مَوَدَّتَنَا ثُمَّ لَیْسَ عَلَیْکَ صَادِقاً کَانَ أَوْ کَاذِباً إِنَّمَا عَلَیْکَ نِیَّتُکَ وَ عَلَیْهِ کَذِبُهُ» (عیوناخبارالرضا/ج2/ص4). امام صادق(ع) یک نامهای نوشت فرمود: «إِنْ أَرَدْتَ أَنْ یُخْتَمَ بِخَیْرٍ عَمَلُکَ»، اگر میخواهی خوش عاقبت شوی نعمتهای خدا را در راه معصیت خدا خرج نکنیم. امام کاظم(ع) فرمود: «إِنَّ خَوَاتِیمَ أَعْمَالِکُمْ قَضَاءُ حَوَائِجِ إِخْوَانِکُمْ » (بحارالانوار/ج72/ص379)، اگر میخواهید خوش عاقبت بشوید، مشکل مردم را حل کنید کارمندها اگر مشکل مردم را حل نکنید بدعاقبت میشوید.
میگویند چند رقم دزد داریم. گاهی صدتومان از جیب یک کسی میدزدد. اگر یک ساعت یک نفر را معطل وعلاف کردی آیا وقت این را ندزدیدیم؟ آیا دزد زمان دزد نیست؟ آیا اگر عمر شما را دزدیدند دزد نیستند. کسانی که با یک سری سرهم بندی و وعده و وعید، مردم را علافشان کنند. شاید بتوان گفت که اینها سارق عمر مردم هستند. چون پول من را بدزدی باز هم پول را به دست میآورم. اما عمر من را تلف کردی دیگر جایش پر نمیشود. به والله بسیاری از کارها را میتوان یک روزه هم کرد. تلف کردن عمر مردم گناهش کمتر از تلف کردن مال مردم نیست. امیرالمؤمنین فرمود: اگر میخواهی خوش عاقبت بشوی باید توجه داشته باشی که، «مَا تَأْتِیهِ مِنْ خَیْرٍ فَبِفَضْلِ اللَّهِ» (بحارالانوار/ج67/ص391)، اگر میخواهی خوش عاقبت بشوی خوبیهات را از خدا بدان.
قران یک آیه دارد میگوید. «ما أَصابَکَ مِنْ حَسَنَهٍ فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَهٍ فَمِنْ نَفْسِکَ» (نساء/79)، خوبیها از خداست، بدیها از خودت است.
کره زمین را فرض کنید، کره زمین دور خودش میگردد. هر قسمتی که روبروی خورشید است روشن است. هر قسمتی که آنطرف است تاریک است. حالا میشود گفت که آهای زمین هر وقت روشن میکنی روشنی از خودت نیست از خورشیداست. هر وقت تاریک هستی تاریکی از خودت است. قرآن هم میگوید: بدیها ازخودتان است. خوبیهایتان از خداست. حدیث داریم: بعضی آدمهایی که خیلی زرنگ هستند به هر دری که میزنند بسته میشود و همیشه هشتشان گروه نه است. تا خدا ثابت کند که همهاش به زرنگی نیست. بعضی آدمها خیلی صاف راه میروند و میآیند. خیلی درها روی آنها باز میشود. گاهی خدا برای آدم صاف میرساند آدم زرنگ را کارش را میپیچاند. تا بگوید همهاش به زرنگی نیست. یک کسی به من گفت من حدود 30 رقم شغل بلد هستم. گفت: شوفری، شاطری،، همه شغلی بلد بود و گرسنگی میخورد. یعنی به هر دری میزد کارش گیر میکرد. میگفت:
که را تا بخت از او برگردد *** اسب او در طویله خر گردد
بختش برگشته بود. این معنایش این نیست که کار نکنیم، «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى» (نجم/39)، سعی را باید بکنیم. یک کسی آمد پهلوی امام گفت دعا کن که خدا رزق من را زیاد کند. فرمود: برو کار کن. اصلا کسی اگر کار نکند و دعا نکند دعایش مستجاب نمیشود. کار را باید بکنیم اما توکل بر خداست توکل بر کار نیست.
درهواپیما بودم، مسئول پذیرایی هواپیما آمد گفت آقای قرائتی، شما در تلویزیون ما را مسخره کردی شما گفتی که مهماندارهای هواپیمایی میگویند تا چند دقیقه دیگرهواپیما در فرودگاه فلانجاخواهد نشست. میگویم: بگو انشاالله میگوید انشاالله ندارد کامپیوتر هست کامپیوتر نشان میدهد. گفتم: حالا میآیی یک کاری بکنیم، گفتم: الآن که هواپیما میخواهد بنشیند شمابگو: انشاالله هواپیما در چند دقیقه دیگر مینشیند. گفت: الآن میگویم. وقتی رسیدیم رفت پشت بلندگوی هواپیما گفت: تا چنددقیقه دیگر انشاالله هواپیما در فرودگاه خواهدنشست. آمدگفت: آقا من گفتم انشاالله. گفتم جایزه میدهم جایزه نداشتم یک رفیق بغلم بود خودنویسش را گرفتم و به او جایزه دادم.
3- بد عاقبتها
آیاتی داریم، بلند شوید و راه بیفتید. «کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُکَذِّبینَ» (انعام/11). «کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الْمُجْرِمینَ» (اعراف/84)، «کَیْفَ کانَ عاقِبَهُ الظَّالِمینَ» (یونس/39). بروید بگردید عاقبت ظالمین، مکذبین، مجرمین، مفسدین و ظالمین را ببینید.
حالا نمونهها: یکی از این نمونهها شیطان است. امیرالمؤمنین میفرماید شیطان شش هزار سال عبادت کرد اما بدعاقبت شد، یک بار که گفتند به آدم سجده کن سجده نکرد، و تمام شش هزار سال عبادتش از بین رفت.
یکی از بدعاقبتها بلعم باعورا است. عالم درباری بود. دانشمندی بود زمان حضرت موسی خیلی علم داشت. حضرت موسی به عنوان مبلغ از او استفاده میکرد. مقام معنوی بلعم جوری بود که دعایش مستجاب میشد. منتها فرعون پولی داد و این دانشمند را خرید. آیه قرآن میگوید: «وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ» (اعراف/175). پیغمبر بخوان برای مردم قصه این دانشمند را که ما با اینکه آیات اللهی را به او دادیم اما «فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ». اما چون پول گرفت و خودش را به شاه فروخت و کج شد.
یکی دیگر سامری بود. سامری که گوساله ساخت از بدعاقبتها شد. سامری هنرمند بود یک شناخت عجیبی داشت، فلذا میگفت: من دیدی دارم که هیچکس این دین را ندارد. اما همین سامری با هنر خودش گوساله درست کرد و مجسمه ساخت و با مجسمهاش مردم را منحرف کرد.
حسان بن ثابت، حسان اول شاعری بود که در غدیرخم در پای رهبری علی شعر گفت، ولی بدعاقبت شد، از دشمنان علی شد.
نجاشی، خیلی برای امیرالمؤمنین شعر میگفت، در ماه رمضان شراب خورد، قانون شراب 80 ضربه شلاق است. اما در ماه رمضان 100 ضربه به او زدند. این آقا وقتی شلاق خورد برگشت وعلیه امام شعر گفت.
مساله دیگر: اسامه یک جوان هجده ساله بود که پیغمبر در آستانه رحلت این را فرمانده لشکر کرد و به همه گفت به حرف اسام گوش بدهید. حتی فرمود: «لَعَنَ اللَّهُ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْ جَیْشِ أُسَامَهَ» (بحارالانوار/ج30/ص432)، اسامه عاقبت کارش به جایی کشیده شد که از علی بن ابی طالب حمایت نکرد. سهیل یک پولداری بود. در مکه کاسبی کرد و پول زیادی به دست آورد. وقتی پیغمبر به مدینه هجرت کرد. گفت من هم پولهایم را میبرم و از پیغمبر حمایت میکنم. کفار مکه گفتند: در شهر ما پول به دست آوردی میخواهی پولها را ببری مدینه کمک اسلام بکنی. نمیگذاریم، اگر میخواهی بروی باید پولهایت را مصادره کنیم. همه اموال را داد به کفار و به عشق پیغمبر هجرت کرد. اما همین آقا بدعاقبت شد. طبری میگوید: و باعلی بن ابی طالب بیعت نکرد.
مکهول هم یک ملا بود از فقها بود. ایشان هم دانشمند بود، مخالف امیرالمؤمنین شد. عبدالله بن ضمه، ایشان مال اضافه از علی خواست، حضرت علی هم گفت: نه من معذور هستم. دوسه تا استاندار بودند، یکی استاندار همدان، یکی استاندار آذربایجان، امیرالمؤمنین این دو را عزل کرد، فرمود: شما صلاحیت ندارید، در کوفه به اسم این دو نفر هم دو تا مسجد ساختند. امام باقر فرمود: درکوفه چند تا مسجد هست به نام مسجد ملعونه، چند تا مسجد است به نام مسجد مبارکه، مسجدهایی که به اسم این دونفر ساخته شده امام باقر اسمش را گذاشته مساجد ملعونه. اگر رهبری انحراف پیدا کرد، نماز و مسجدش هم ملعون میشود، به خاطر اینکه آن مسجد نام او را زنده نگه میدارد. یکی از آدمهای دیگر نماینده امام امیرالمؤمنین بود، شخصی به نام قعقاع. ایشان علاقه به یک زنی پیدا کرد. زن مسلمان هم نبود، رفت سراغ آن زن و آن زن هم مهریه زیادی ازاو گرفت. به هرحال حضرت امیر گفت: حق نداشتی با زن کافر ازدواج کنی. اگر هم ازدواج کردی حق نداشتی بیت المال را بدهی برای زن کافر، ایشون هم چون زن را میخواست گفت من اصلا نمیخواهم نماینده باشم میروم پهلوی معاویه، رفت پهلوی معاویه و بعد هم از حامیان ابن زیادشد به خاطر عشق به یک زن.
منذربن جالو، منذر نماینده حضرت علی در فارس بود، چهارصدهزار درهم اختلاس کرد. به امیرالمؤمنین گفتند، حضرت او را گرفت و زندانیش کرد. از زندان که آزاد شد فرار کرد. خلاصه منزوی شد، امام حسین(ع) که میخواست برود کربلا، نامهای نوشت و به یک نفر گفت برو به مردم بصره بگو بیایند. و از من حمایت کنند و در کربلا یار من باشند. این بنده خدا وارد بصره که شد نمیدانست که این آقا یک زمانی استاندار فارس بوده، و زمان حضرت امیر دزدی کرده و زندان رفته. نمیدانست و خبر از ماجرا نداشت. این آقای نامه رسان هم آمد خانه ایشان. آمد گفت: حضرت امام حسین به کربلا میرود من یک نامه آوردهام به مردم بصره بگویم که بروند کمک. گفت صبر کن، دوید رفت به مأمورین ابن زیاد گفت: آمدند و آن نامه رسان را اعدام کردند. یعنی دق دلش را سر امام حسین خالی کرد.
وقت تمام شد.
ماه رمضان، ماه دعا است. آدم زود چپه میشود. مواظب باشید، آنقدر آدم بودند که محبوب بودند اما… آدم نمیداند که عاقبت آدم چطور میشود. در گردنهها معلوم میشود چه کسی راننده است.
خدایا عاقبت ما را به خیر کن.
خدایا ایمانی به ما بده که هیچ حادثهای ما را از ایمان و تقوا جدا نکند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»