مشارکت معلّمان در پرورش دانش‌آموزان

موضوع: مشارکت معلّمان در پرورش دانش‌آموزان
تاریخ پخش: 27/07/1402
عناوین:
1- بنی آدم اعضای یکدیگرند
2- ماجرای حضرت سلیمان و مورچه‌ها
3- دعا و صدقه برای دیگران
4- تبلیغ چهره به چهره در مدرسه
5- دلسوزی برای تربیت نسل نو
6- برخورد پدرانه با افراد خطاکار
7- اصلاح انگیزه‌ها در کارهای نیک

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

به مناسبت ماه مهر و آغاز سال تحصیلی برای حوزه و دانشگاه و آموزش و پرورش و دانشگاه فرهنگیان و تربیت معلّم و … یک مطالبی را تذکّر می‌دادیم. اهمیت علم را گفتیم، کدام علم را هم گفتیم و کدام استاد. انتخاب استاد خیلی مهم است. بعضی از مراجع تقلیدمان گفته‌اند که علّتی که من مرجع تقلید شدم، استاد فیزیکم بود. جوانی که دبیرستان می‌رفتم، استاد فیزیک داشتم. او گاهی وقت‌ها یک کلماتی می‌گفت، برای من یک تلنگر می‌شد.
1- بنی آدم اعضای یکدیگرند
اوّل این‌که کار را از خودمان بدانیم، نگوییم خب حالا این نماز است مال امور تربیتی است، این فیزیک است مال استاد است. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید کمک هم کنید، آیه‌اش این است، آیه‌اش را همه‌تان می‌توانید در یک ثانیه، دو ثانیه حفظ کنید، آیه‌ی دو کلمه‌ای، در دو ثانیه، «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ» (آل عمران/ 195، نساء/ 25) یعنی من از شما هستم، شما از من هستید، همان که سعدی گفته: «بنی آدم اعضای یکدیگرند». نماز مال امور تربیتی نیست که، اگر دبیر فیزیک و شیمی و ورزش هم در نمازخانه رفتند، بچّه‌ها می‌ببینند اساتیدشان نمازخوانند، آن‌ها هم به سمت نماز گرایش پیدا می‌کنند، نباید بگویید وظیفه‌ی من نیست. یک کلمه‌ی غلطی در جامعه هست، این کلمه غلط است، باید حذف شود، به همدیگر که در گفت‌و‌گوها می‌رسند، می‌گویند: «این مشکل شماست!»، مشکل شماست یعنی چه؟ یعنی به من ربطی ندارد یا می‌گوید: «به من ابلاغ نشده»، بابا حرف حق است، تذکّر مفیدی است، حالا به شما ابلاغ نشده، به او ابلاغ شده یا از زیر بار در می‌رویم. «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ»، این کلمه را امروز در این جلسه یاد بگیریم، «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ»، بعضی از ما از بعضی دیگر هستیم، من از شما هستم، شما هم از من هستید.
داشتیم می‌رفتیم، یک کلّه‌پاچه‌ای، طبّاخی، استخوان‌های کلّه‌پاچه را در جوی آب ریخت. تا من این صحنه را دیدم، به این راننده گفتم، «برویم اینجا، ترمز کن.» به آن آقای طبّاخ گفتم: «آقا شما این استخوان‌ها را که در جوب ریختی، جوی بند می‌آید، باران از جوی سر می‌زند، در خیابان‌ها گل و لای می‌شود.» گفت: «شما مأمور شهرداری هستی؟!» گفتم: «من انسان هستم، انسان وقتی دید یک خلاف هست داد می‌زند، حیوان‌ها هر جا خلاف دیدند داد می‌زنند، حیوانی که داد بزند، از انسان ساکت بهتر است.» کجا حیوان‌ها داد می‌زنند؟
2- ماجرای حضرت سلیمان و مورچه‌ها
قرآن می‌گوید، قرآن می‌گوید: «حضرت سلیمان داشت از منطقه‌ای عبور می‌کرد؛ منطقه‌ی پرمورچه، مورچه‌ها زیاد بودند. یکی از مورچه‌ها دید که سلیمان با لشکرش می‌آید، الآن همه‌ی این‌ها زیر دست و پا می‌روند و له می‌شوند، عربی‌هایی که می‌خوانم، قرآن می‌خواهم بخوانم، «قالَتْ نَمْلَهٌ»، «نَمْل» یعنی مورچه، «یا أَیُّهَا النَّمْلُ»: آی مورچه‌ها، توجّه! توجّه! «لا یَحْطِمَنَّکُمْ سُلَیْمانُ وَ جُنُودُهُ وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (نمل/ 18)، حضرت سلیمان با لشکرش دارند می‌آیند، همه‌تان زیر پای این‌ها لِه می‌شوید، زود در لانه‌ها بروید، «ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ» (نمل/ 18)، مورچه‌ها در لانه‌هایتان بروید، الآن له می‌شوید. یعنی یک مورچه وقتی فهمید باقی مورچه‌ها جانشان در خطر است، داد می‌زند، دستور می‌دهد در لانه‌هایتان بروید، پایمال نشوید، آن وقت آدم هست می‌گوید این دختر دارد فاسد می‌شود، این پسر دارد فاسد می‌شود، بی‌خیال است. آقا سوار موتور شده، یک خانم هم پشت سرش است، به این لباس خانم هی باد می‌خورد، ممکن است زیر پرّه‌های موتور برود، موتور سرنگون بشود، خانم ضربه ببیند، می‌گوییم: «آقا» به این بگویی: «آقا، این لباس‌های خانم ممکن است لای پنجره‌های موتور برود.» به ما چه آقا؟! مگر شما پلیسی؟! بابا مسلمان که هستم. در یک جادّه سنگی داخلش هست، هر ماشینی به آن بخورد، لاستیکش می‌ترکد، به ما چه؟! این کلمه‌ی به ما چه، بی‌خیالی است، درد ندارد، غصّه نمی‌خورد.
یادم نمی‌رود، خدا آیت الله عظمای گلپایگانی را رحمت کند، یک روز ایشان گفت من همین که می‌فهمم یکی از طلبه‌ها کم درس می‌خوانند، حال درس خواندنشان کم شده، از غصّه تب می‌کنم، من این را از ایشان شنیدم، من هم گفتم: «اگر سه تا بچّه‌هایم رفوزه بشوند، داد می‌زنم، عصبانی هم می‌شوم، غصّه هم می‌خورم، امّا تب نمی‌کنم.» او تب می‌کند که چرا طلبه درس نمی‌خواند. این مهم است. خدا یک مقاماتی را به بعضی‌ها می‌‌دهد، به خاطر دلسوزی‌شان است. من که می‌روم نان بگیرم، حالا هوا کم کم دارد سرد می‌شود، یک نان هم برای این همسایه‌ام می‌گیرم که پیرزنی است، پیرمردی است، نمی‌تواند دکّان نانوایی برود، روزی یک نان به او می‌دهم، بعد پول نانش را هم از او می‌گیرم، می‌گویم روزی یک نان. به ما ابلاغ نشده، این پیر است، نمی‌تواند راه برود، هوا سرد است، مسافت دور است، تو هم که می‌روی دو تا نان بگیری. از طبقه‌ی سوّم کیسه‌ی زباله را پایین می‌آوری بگذاری که رفتگرها این را ببرند. خب تو که این کیسه‌ی زباله را می‌بری، کیسه‌ی زباله‌ی …، به من چه؟! پسرش کاناداست، دارد عیاشی می‌کند، آن وقت من کیسه‌ی زباله‌ی او را پایین ببرم؟! طوری نمی‌شود، الآن که پسرش نیست، شما هم که پایین می‌روی، یک دستت هم کیسه‌ی زباله هست، آن کیسه‌ی زباله‌ی همسایه‌ات را هم پایین ببر، خیرش را می‌بینی، تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، که ایزد در بیابانت دهد باز. یکی می‌گفت: «تو نیکی می‌کن و در دجله انداز، خودم شیرجه می‌رم، درش می‌آرم.»، درست است، خیر برسانیم، خیر می‌بینیم. یک لیوان آب خنک من به یک تشنه می‌دهم، این عمل ثبت می‌شود، یک لیوان آب خنک، یک کسی به نسل من یک لیوان آب خنک خواهد داد. هیچ چیزی، «مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً یَرَهُ» (زلزال/ 7)، «مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا یَرَهُ» (زلزال/ 8)، یعنی ذرّه‌ای خیر و شر بی‌پاسخ نمی‌ماند.
حتّی نیت‌های خیر حساب و کتاب دارد، آدم خیر می‌بیند. نگویید به ما چه؟! به ما ربطی ندارد؟! اصلاً اگر کاری ربطی نداشت، برای قیامتت می‌ماند، اگر پولت دادند، مأموریت بود، ابلاغ بود، این‌ها که … ارزش کار ما این است که غیر از کارهایی که، دستوراتی که از طرف دولت به ما می‌شود، خودمان هم، داری می‌روی این پوست خیار است. یک وقت می‌خواستم برای یک جایی شهردار تعیین کنند، صحبت بود که فوق لیسانس شهرسازی باشد، مدیریت باشد، چی باشد، چی باشد، سر معیارهای یک شهردار خوب گفت‌و‌گو می‌کردند. گفتم: «همه‌ی این‌هایی که می‌گویید درست، امّا شهردار باید ذاتش هم شهردار باشد هان، یعنی خود مس شهردار باید داغ باشد، چون اگر مسش داغ نشود، آب هم داغ نمی‌شود. هر کاری می‌خواهید بکنید، او طرف مجری باید خودش معتقد باشد، باید حالتی پیدا کند طبق آن حالت …
3- دعا و صدقه برای دیگران
برادران یوسف به پدرشان گفتند: «ما تو را سوزاندیم، یوسف را در چاه انداختیم، چهل سال در فراق یوسف گریه کردی، ما را حلال کن.» گفت: «سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ» (یوسف/ 98)، در آینده‌ یک حالی به من دست بدهد که منتظر شب جمعه یا سحر بود، بگذار وقتش بشود، در آن وقت خاصّش دعا می‌کنم. دعا هم فرق می‌کند، اگر خودت مسافرت رفتی، برای سلامتی خودت دادی که هنر نیست، برای سلامتی خودت پولی را در صندوق انداختی، مهم این است که نه، خودت هم مسافرت نیستی ولی بالأخره ایام سفر است، شلوغ است، یک صدقه برای دفع بلا از همه‌ی مسافرها می‌دهیم ولو من مسافر ندارم. من بچّه‌ی مدرسه‌ای ندارم.
شما مگر سه تا پسرهایت داماد نشدند؟ شما مگر دو تا دخترهایت عروس نشدند؟ خب پس شما دختر و پسر در خانه نداری، خب یک جوان‌هایی که در خیابان راه می‌روند که آن‌ها را می‌شناسی، تحقیق کن، هر کدام به دلت چسبید، بگو: «آقا، ازدواج تو را من تأمین می‌کنم، انگار می‌کنم تو پسر سوّم من هستی»، مگر من سه تا دختر ندارم؟ سه تا دخترهایم بیرون رفتند، یک دختر فقیر را بگویم این دختر چهارم من است، تأمینش کنم، جهازیه‌اش را جور کنم، در ازدواج کمکش کنم، فکری، علمی، مشورتی.
هنر این است که آن چه که وظیفه‌ات نیست، حالا معلّم می‌گوید این را به معلّم تربیتی بگویید. نماز جماعت در مدرسه راه می‌افتد، طلبه هم می‌رود، خیلی جاها هم خود اساتید و مربّیان پیشنماز می‌شوند، امّا باقی دبیران می‌گویند وظیفه‌ی ما نیست. چرا اوّل وظیفه‌ی شما امر به معروف هست یا نه؟ امر به معروف و نهی از منکر واجب بر هر مسلمانی است، نماز معروف هست یا نه؟ رفتن شما روی بچّه اثر می‌گذارد یا نه؟ رفتن شما روی بچّه اثر می‌گذارد، شما هم برو در نماز جماعت شرکت کن.
4- تبلیغ چهره به چهره در مدرسه
تبلیغ چهره به چهره. ما صد هزار تا مدرسه اگر داشته باشیم، شاید هم بیش‌تر داشته باشیم، امسال مدارس زیادی افتتاح شد، حالا فرض کنید، صد هزار تا مدرسه، صد هزار تا مدیر دارد، صد هزار تا مدیر، هر روزی با یکی از این بچّه‌ها حرف بزند، روزی صد هزار تا امر به معروف می‌شود، پنج دقیقه که ضرری به درسش هم نزند، بگوییم: «این صلاح شما نیست، این خواست دشمن است، تو با این کار دل چه کسی را خوش می‌کنی؟ به چه کسی غم وارد می‌کنی؟ به چه کسی سرور وارد می‌کنی؟ چه رشدی دارد حالا شما؟ مگر نمی‌توانی هم دانشمند بشوی، هم عفاف و حجابت را حفظ کنی؟» پنج دقیقه، روزی صد هزار تا پنج دقیقه امر به معروف می‌شود، این جزء وظایف مدیر نیست، جزء وظایف عقل که هست، عقل می‌گوید این کار را بکن. همه‌اش که کارشناس، این کارشناسی باید بشود، روان‌شناسی و روان‌کاوی باید بشود.
یک کسی دکّان کفّاشی رفت، گفت: «کفش قدّ پای من بدوز، دست‌دوز باشد.» کفّاش هم کفش را دوخت و رفت پا کرد، گفت: «آقا، این تنگ است.» گفت: «تنگ است یعنی چه؟! تو می‌دانی من چه کسی هستم؟! من در صنف کفّاش‌ها نفر اوّل هستم. سی سال هست کفّاش هستم.» گفت: «تو سی سال هست کفّاشی، من هم چهل سال است کفش پا می‌کنم، تنگ است، من که نمی‌توانم به خاطر کارشناسی تو …» خیلی وقت‌ها می‌گویند: «این کارشناسی شده»، خب ناشی بودند. یک وقتی، یک مناجاتی درست شده بود، اسم‌ها بی‌مسمّا، یک جمله‌اش این بود: «یا مَن مُتَخَصِّصینُهُ ناشی»، یعنی کارشناس‌هایش ناشی‌اند. چرا به ما گفتند لباس که می‌روید مسجد، آرایش کنید، بهترین لباس و عطر را بزنید، گلاب بزنید، مسواک بزنید، اگر سیر و پیاز خوردید مسجد نروید؟ به پیغمبر اولوا العزمی مثل ابراهیم می‌گوید که مسجد را تمیز کن، مردم دارند می‌آیند، جای تمیز را نگاه کنند، «طَهِّرا بَیْتِیَ» (بقره/ 125)، «طَهِّرا». اگر یک دبیر فیزیک یک جارو برقی دست گرفت، نمازخانه را جارو کرد، بچّه‌ها جارو برقی را از دستش می‌گیرند، می‌گویند: «نه آقا، اجازه بده به ما، ما خودمان جارو می‌کنیم.» ولی حرکت بکنیم و بچّه‌ها هم حرکت می‌کنند، منتظر ابلاغ دولت و ملّت نباشید. چاه خودتان باید آب داشته باشد، اگر چاه خودتان خشک باشد، با یک سطل آب، دستورهای دولتی مثل ریختن آب در چاه خشک است، چاه خشک با دو تا سطل آب، آبدار نمی‌شود، آدمی که انگیزه ندارد، مسش داغ نمی‌شود، این نمی‌تواند آب را داغ کند، چون مس خودش سرد است، این منتظر این است که ابلاغ بشود. کتک‌کاری می‌کنند، نگو به من چه؟! به هم بد می‌گویند، نگو به من چه؟! در این کوچه شما اولاد نداری، امّا افراد شرّی هستند که بچّه‌های کوچه از ایشان اذیت می‌شوند، می‌ترسند، شما از شهرتت، از تلفنت استفاده کن. کار خیر را نگوییم وظیفه‌ی ما نیست، معلّم خوب آن است که نگوید من مسئول فیزیک هستم، کار به باقی بچّه‌ها ندارم.
ایّام جنگ علمای درجه یک ما لباس رزم می‌پوشیدند. آیت الله اشرفی، این‌ها علمای حدود نود، صد سالشان بود، دور و بر نود سال بودند، آیت الله اشرفی، آیت الله دستغیب، آیت الله مدنی و خیلی‌های دیگر. این‌ها وقتی لباس رزم می‌پوشیدند، در بین بسیجی‌ها می‌رفتند، می‌دیدند یک پیرمرد نود ساله لباس رزم پوشیده، رزمنده نبودند، همین که لباس رزم پوشیدند، در بچّه بسیجی‌ها اثر می‌کرد.
5- دلسوزی برای تربیت نسل نو
امور تربیتی وظیفه‌ی شما نیست، معلّم خاص دارد ولی اگر شما کمک او کردی، او هم کمک شما می‌کند. قرآن می‌گوید: «بَعْضُکُمْ مِنْ بَعْضٍ» (آل عمران/ 195، نساء/ 25)، یعنی من از شما هستم، شما هم از من هستید. طفره نروید، از زیر کار در نروید. خداوند به یکی از انبیا گفت: «می‌دانی چرا تو را پیغمبرت کردم؟» گفت: «نه» گفت: «در تو یک سوزی بود که در دیگران نبود.» ممکن است شما بگویی: «من در فلان کار زور ندارم»، زور نداری، دو تایی بشوید، دو تایی زورتان بیش‌تر می‌شود. خدا به موسی گفت: «برو سراغ فرعون» گفت: «من حریف فرعون نمی‌شوم.» گفت: «دو نفری بروید»، «هارُونَ أَخی‏» (طه/ 30)، هارون هم داداشت با هم بروید، «هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی» (قصص/ 34)، او بیانش قوی‌تر از تو هست.
گاهی وقت‌ها یک دختر مادرش را امر به معروف می‌کند، نهی از منکر می‌کند، این دختر عمو با آن دختر عمو صحبت کند. ما خیلی آدم‌ها داریم که قرآن نمی‌توانند بخوانند، خیلی آدم‌ها هم داریم که قرآن می‌توانند بخوانند، این‌ها اگر همسایه هستند، دخترها به دخترها، پسرها به پسرها. بگویند شب‌ها که طولانی می‌شود شب‌های زمستانی، شب‌های زمستانی که رو به آن می‌رویم، مثلاً ساعت پنج، شش غروب می‌شود، معمولاً ساعت نه و ده می‌خوابند، چهار ساعت است، پنج دقیقه‌اش را برای دین بگذاریم، نگوییم به ما ابلاغ نشده، وظیفه‌ی ما نیست. از مورچه کم‌تر نباشیم، مورچه وقتی دید زیر پای سلیمان می‌رود، داد زد: «یا أَیُّهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساکِنَکُمْ» (نمل/ 18)، مورچه‌ها داخل لانه‌هایتان بروید، سلیمان و لشکرش دارند می‌آیند، بعد گفت: «وَ هُمْ لا یَشْعُرُونَ» (نمل/ 18)، «لا یَشْعُرُونَ» یعنی حالی‌شان نیست. هم سلیمان، هم لشکرش حالی‌شان نیست، آن وقت سلیمان چه کرد؟ «فَتَبَسَّمَ» (نمل/ 19): خندید. حالا اگر کسی در خیابان به من بگوید: «آقای قرائتی حالی‌ات نیست.» من حالی‌ام نیست؟! ننه‌ات حالی‌اش نیست، بابات حالی‌اش نیست، جدّ و آباءات حالی‌شان نیست! یک کسی به من بگوید حالی‌ات نیست، کلّی برخورد می‌کنم، یک سیلی به من بزند، قدرت داشته باشم، از راست، از چپ، شمال، جنوب به او لگد می‌زنم. «فَتَبَسَّمَ» این معنایش این است که مدیرها چه جور باشند، معلّم‌ها، گاهی وقت‌ها معلّم گیر یک کلاسی می‌افتد که بچّه‌ی نااهل در آن هست، استاد دانشگاه سر کلاسی می‌رود که یک شاگردی مراعات نمی‌کند، ادب را مراعات نمی‌کند، قرآن می‌گوید روی خودت نیاور، «فَتَبَسَّمَ ضاحِکاً» (نمل/ 19)، مورچه به سلیمان گفت حالی‌اش نیست، «فَتَبَسَّمَ»، تبسّم کرد، خندید.
به امام رضوان الله تعالی علیه گفتند: «می‌دانی فلانی به عراق رفته، چه حرف‌هایی، (زمان جنگ)، چه حرف‌هایی علیه شما و ایران و جمهوری اسلامی می‌زند؟» گفت: «دعا می‌کنم خدا نجاتش بدهد.»
نقل شد دکتر بهشتی پهلوی امام رفت، گفت: «طرفدارهای بنی‌صدر با کمال جسارت به من می‌گویند مرگ بر بهشتی، من با این‌ها چه کنم؟» امام فرمود: «آقای بهشتی چه صدایی می‌آید؟» گفت گوش دادیم که مردم در حسینیه‌ی جماران می‌گویند: «روح منی خمینی، بت‌شکنی خمینی» امام فرمود: «آقای بهشتی، مردم دنیا پشت این دیوار بگویند زنده باد خمینی یا بگویند مرده باد، در من اثری نمی‌کند.»
6- برخورد پدرانه با افراد خطاکار
خطّ و نشان نکشیم. حالا وارد کلاس شدیم، همه بلند شدند، یکی بلند نشد، یک نگاهش می‌کنیم و این را برایش در ذهنمان یک نمره بگذاریم، همین الآن نمره‌اش ضعیف بشود؟ خب به شما سلام نکرد، بد کرد که سلام نکرد، کار بدی کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام می‌فرماید: «کسی یک حرفی یاد من بدهد، تا آخر عمر بنده‌ی او هستم.» (جامع السعادات، ج 3، ص 142) استاد تو هست. سه چیز بوسیدنی است: « یکی دست استاد، یکی کتاب، یکی دَرِ کلاس.» در این کلاس شما باسواد شدی، با این کتاب باسواد شدی، با این استاد باسواد شدی، دانشگاه تهران من پشنماز بودم، یک دانشجو آمد، یک سؤال کرد، گفت: «قانع نشدم»، گفتم: «اختیار با خودت است»، هی روبه‌روی دانشجوهای دیگر گفت: «آقا من قانع نشدم»، گفتم: «قانع نشدی، از کسی دیگر بپرس، بلکه او قانعت بکند. من را خدا خلق نکرده که هر چه تو قانع می‌شوی بگویم، سؤال کردی جواب شما این است، قانع نشدی، از کسی دیگری هم بپرس، خاطرت جمع بشود.» ولی بعضی‌ها برای این‌که هی خودشان را نشان بدهند، می‌گویند :«نخیر، حل نشد، قانع نشدیم.» این می‌خواهد افکار سر کلاس و مدرسه و دانشگاه را به خودش جلب کند، این‌ها گاهی وقت‌ها یک کمبودی هم دارند، اصلاً خیلی‌هایی که آرایش می‌کنند، در خیابان می‌آیند، امام کاظم علیه السلام فرمود: «کسانی که دست به یک حرکاتی می‌زنند، این‌ها یک مشکل روحی دارند، این مشکل روحی‌شان را می‌خواهند این رقمی جلوه بدهند.» مثلاً بنده عمّامه‌ام این‌طوری روی سرم هست، طبیعی مثل باقی طلبه‌ها دارم راه می‌روم، امّا اگر آمدم عمّامه‌ام را یک کاری‌اش کردم، مثلاً عمّامه‌ام را روی دماغم گذاشتم یا در مسجد هست، همه آمین می‌گویند، یکی بلند می‌گوید: «آمین»، مریضی؟! خب مثل باقی‌ها آمین بگو، این آمینش را یک جوری دیگر می‌گوید یا بوق ماشینش را صدای گاو می‌گذارد، می‌خواهد تا صدا زد، بگویند این ماشین فلانی است. می‌خواهد حالا با ساختمانش، با بوق ماشینش، با عطسه‌اش، با سرفه‌اش مردم را متوجّه خودش کند. امام کاظم فرمود: «کسانی که دست به یک کاری می‌زنند که نمود داشته باشد، این‌ها یک کمبود شخصیت دارند، نتوانسته از علم و تقوا و کمالات و هنر و مهارت و تخصّص و … نتوانسته از راه حق رشد پیدا کند. ما را خدا خلق نکرده برای این‌که که هوس مردم را اشباع کنیم.
به هر حال بحثمان را برگردانیم، مقداری حاشیه رفتیم. چه علمی؟ علمی که مفید باشد، به درد فرد بخورد، به درد جامعه بخورد، علمی که دانستنش ما را به حرکت دربیاورد، علمی که ندانستنش کار ما را به بن‌بست بکشاند، این علم‌های مفید است وگرنه هر اطّلاعی خوب نیست.
7- اصلاح انگیزه‌ها در کارهای نیک
با چه روشی؟ روش هم مهم است. از بهترین روش‌ها، اوّل که کلاس، هوای کلاس، از نظر سرما، گرما، تابلو، گچ، فضا، این‌ها همه باید میزان باشد که حواس کسی پرت نشود. انگیزه‌ها را باید کنترل کرد. امیرالمؤمنین علیه السلام مهمان بود. آمد خانه، یک چند تا لقمه خورد، به مهمانی رفت. حضرت زهرا سلام الله علیها گفت: «آقا شما امشب مهمان هستید، اگر مهمانید، چرا غذا خوردی، می‌روی؟» گفت: «مهمانم و گرسنه، می‌خواهم وقتی بروم خانه‌ی رفیقم، به خاطر دعوت یک مسلمان بروم، مسلمانی از من دعوت کرده، من می‌خواهم بروم، قبول کنم. الآن که می‌خواهم بروم، چون گرسنه‌ام هست، می‌گویم برویم آنجا شام هم می‌خوریم.» به یک کسی گفتند: «برویم روضه»، گفت: «من شام خوردم!» این یعنی چه؟ یعنی من اگر روضه هم بروم، برای شام می‌روم. «چند تا لقمه می‌خورم که گرسنگی‌ام کم بشود، اگر خانه‌ی دوستم می‌روم، به خاطر دیدن یک مؤمن بروم، اجابت دعوت یک مؤمن بروم، نه به خاطر گرسنگی خودم.»
بنابراین به بچّه‌ها بگویید که ابتکاری، دو نفر قهر بودند، این‌ها را چه‌طوری آشتی دادی؟ یک بی‌سواد را چه‌طور به کلاس دعوتش کردی باسواد شود؟ من سراغ دارم بچّه‌ی دبیرستانی که رفتند بازار، به بابایش گفت: «آن جنسی که می‌خواهی برای من بخری، کفش و کیف و لباس و این‌ها، یک مقدار سبک‌تر بخر، ارزان‌تر بخر، بودجه‌اش را بگذار، در مدرسه‌ی ما یک فقیری هست، بچّه فقیر هست، او لباس و این‌ها ندارد، این را به پدر و مادر بچّه بدهیم، برای بچّه‌اش بخرد.» حالا می‌خواهیم چادر فلان قیمتی را شما نصفه بکن، یک چادر سبک‌تر برای من بخر، این چادر را به مادر او بدهیم، او هم برای دخترش بخرد. اگر می‌خواهید در آینده رشد کنید، باید در بچّگی رشد کنید.
خدایا این امانتی که دست ما سپردی، نسل آینده، ما را نسبت به این امانت، امانتی که به ما سپردی جمهوری اسلامی، ما را نسبت به امانت خائن و غافل قرار نده.
از این‌که من صدایم کم‌رنگ شده یا حالم نمی‌توانم بلند شوم (صحبت کنم)، شرمنده هستم، حالا ان‌شاءالله افرادی پیدا می‌شوند، جایگزین می‌شوند، ما تاریخ مصرفمان دارد کم کم هی غروب می‌کند، خدا ان‌شاءالله از همه قبول کند.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 195 سوره آل‌عمران به چه امری تأکید دارد؟
1) همه نیازمند خدا هستید
2) همه بندگان خدا هستید
3) همه از یکدیگرند

2- کدام حیوان با اعلام خطر، جان حیوانات دیگر از لشگریان سلیمان نجات داد؟
1) هدهد
2) مورچه
3) اسب

3- برادران خطاکار حضرت یوسف، از چه کسی خواستند برایشان نزد خدا استغفار کند؟
1) حضرت یعقوب
2) حضرت یوسف
3) هر مورد

4- دلیل همراهی هارون با حضرت موسی در هنگام رفتن به دربار فرعون چه بود؟
1) جسم قوی
2) بیان قوی
3) پشتوانه قوی

5- آیه 125 سوره بقره به چه امری اشاره دارد؟
1) نظافت مسجد
2) ساخت مسجد
3) خدمات اجتماعی مسجد

پاسخ صحیح سوالات را در قالب یک عدد ۵ رقمی به شماره ۳۰۰۰۱۱۴ پیامک نمایید.
گزینه صحیح سوالات هفته قبل، در هر سوال مشخص گردیده است.
آموزش و پرورشانگیزهچهره به چهرهحضرت سلیمانمعلماننسل نو
Comments (0)
Add Comment