مردم و جبهه

موضوع: مردم و جبهه
تاریخ: 2/4/67

بسم الله الرحمن الرحیم

الهى انطقنى بالهدى والهمنى التقوى

بحثمان در یکى از مقدس ترین مکانها است. امروز در خدمت خانواده‏‌هاى شهدا و جمعى از خانواده‌‏هاى شهداى هفتاد دو تن و در قتلگاه هفتاد دو تن شهید بهشتى و یارانش هستیم. موضوع بحثمان مردم و جبهه است. ابتدا می‌‌خواهم درباره این مکان و این عزیزان یک جمله بگویم. وقتى به من پیشنهاد کردند که در قتلگاه بحث را مطرح کنم، من فکر کردم و با قرآن استخاره کردم. آیه عجیبى آمد که من بلافاصله به برادرهاى دست اندر کار گفتم که حتماً بحث اینجا باشد. چون در آستانه هفتم تیر هستیم، پس بحث امروز درباره جنگ است. اما اینکه بحث ما در این مکان باشد، در جواب استخاره آمد که «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»(کهف/21) این آیه در سوره کهف است.
1- داستان اصحاب کهف و بنای مسجد
در قرآن صد و چهارده سوره داریم که یکی از آنها سوره کهف است. کهف به معنى غار است. می‌‌خواهم مطلبی کوتاه را از سوره کهف برایتان بگویم. در یک منطقه‌‏اى که همه مردم آن منحرف بودند، چند نفر جوانمرد خدا پرست در فشار قرار گرفتند. گفتند: ما چند نفر نمى‏توانیم در این محیط کار بکنیم، بیایید هجرت کنیم و برویم سر به بیابان بگذاریم. از شهر بیرون رفتند و به غارى پناهنده شدند «فَأْوُوا إِلَى الْکَهْفِ»(کهف/16) رفتند و در غاری ماوا گزیدند و خداوند برای اینها که در غار بودند خواب را مسلط کرد. «وَ لَبِثُوا فی‏ کَهْفِهِمْ ثَلاثَ مِائَهٍ سِنینَ وَ ازْدَادُوا تِسْعاً»(کهف/25) به قول قرآن سیصد و نه سال خوابیدند. نیاز به غذا چه شد؟ در این سیصد و نه سال خود خدا می‌‌داند که چه کند. همینطور که ما گاهى در آشپزخانه چراغ گاز را روى شمعک می‌‌گذاریم و چند ماه کار می‌‌کند اما اگر از شعله زیاد استفاده کنیم یک ماه یا دو ماه بیشتر کار نمی‌‌کند. بعد از سیصد و نه سال از خواب بیدار شدند و خیال می‌‌کردند که یک نصف روز را خوابیده‌‏اند. گفتند: خوب چه کنیم؟ گفتند: همه گرسنه‌‌مان است ولى هر غذایى را نباید بخوریم. لقمه حلال مهم است. این خیلى مهم است که در حال فرار بودند و در آن غار بودند، اما فکر نان حلال بودند. گفتند «أَزْکى‏ طَعاماً»(کهف/19) یکى در شهر برود و غذا بیاورد ولى هر چیزی را نخرد. گفت: «أَزْکى‏ طَعاماً» ولی نگفت: «طَعاماً زَکِیًّا» قرآن مى‏گوید «أَزْکى‏ طَعاماً» لقمه حلال. یک کسى برود یک نان و لقمه حلالى بیاورد. این هم پول! بگیر برو و مقداری غذا بخر. خبر نداشت که حالا سه قرن است که خوابیده است. اما گفت: که کار تو تاکتیکى و اطلاعاتى باشد «وَ لْیَتَلَطَّفْ وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً»(کهف/19) خیلى رندانه و خیلى زیرکانه برود که لو نرود که ما چه کسانی هستیم. وقتى در دکان نانوایی دید شهر طور دیگر شده است، خیابان‌‌ها طور دیگر شده‌‌اند، آدمها کسان دیگر هستند. بعد هم رفت که پول بدهد، دیدند که این پول، پول سه قرن پیش است. مچ او را گرفتند که شما چه کسى هستى؟ بالاخره قصه لو رفت و معلوم شد که چون در شهر پیچیده بود که یک عده جوان مرد خدا پرست رفته‌‏اند و هجرت کرده‌‏اند و خبرى از آنها نیست. گزارشى هم در خود شهرها و از پیرمردها دهان به دهان رسیده بود. حالا هم که این جوان آمد نان بگیرد، نان خریدن این جوان این اسکناس و تاریخ اسکناس ماجرا را لو داد. ماجراى این قصه این است. بعد که یک مدتى زندگى کردند و بعد از اینکه مردند، قرآن مى‏گوید: «فَقالُوا ابْنُوا عَلَیْهِمْ بُنْیاناً»(کهف/21) چون اینها چند نفر جوانمرد بودند، نمى‏گذاریم قبرشان همینطور عادى باشد. اینها عزیزانى بودند که هجرت کردند و در جامعه فاسد هضم نشدند و به غار پناهنده شدند و مورد لطف خدا قرار گرفتند. اگر مى‏خواهید یاد بودی برای آنها بسازید «لَنَتَّخِذَنَّ عَلَیْهِمْ مَسْجِداً»(کهف/21) بر مزار این عزیزان یک نمازخانه می‌‌سازیم. این متن قرآن است که بر مزار خدا پرستانی که هجرت کرده و به غار پناه بردند، برای یادبودشان ساختمانى مى‏سازیم و اسم ساختمان را هم مسجد می‌‌گذاریم.
2- مسجد و بنای یادبود اولیای خدا
حال آنکه آل سعود احمق و وهابیت بى شعور عقیده‏ دارند و مى‏گویند: ساختمان ساختن بر سر مزار شرک است. در حالی که ما دلیلمان از متن قرآن است و شما قرآن را قبول دارید، سوره کهف را قبول دارید. در سوره کهف مى‏گوید: بر مزار خدا پرستان مسجد بسازید. حالا آنها خدا پرست عادى بودند. مثلا اگر کسی روى قبر یا کنار قبر امام حسین نماز خانه یا رواق بسازد که مردم بیایند و در آنجا نماز بخوانند، این شرک است. هفته پیش من کره شمالى بودم. به موزه جنگ رفتیم و دیدیم که کره شمالى هم مثل کشور ما گرفتار آمریکا بود اما اینجا آمریکا از طریق عراق ما را بمباران کرد ولی در آنجا خود آمریکا مستقیما مى‏‌آمد و بمباران مى‏کرد. البته هواپیماى آمریکایى را زده بودند، تانکها را گرفته بودند. موزه جنگ، موزه با عظمتى بود. بعد ما رفتیم از یک سری چیزهایی که فنی بود و من سردر نمى‏‌آوردم بازدید کنیم. به یک درخت سوخته رسیدیم و دیدیم که مثل یک تکه بزرگ ذغال مثلا سیصد کیلویى که اندازه یک ماشین بود است. گفتم: این چیست؟ گفتند: این درخت سوخته است. گفتم: درخت سوخته در موزه جنگ با آمریکا آمده است چه کند؟ گفت: این یک درختى است که هشتصد سالش بوده است و تنه درخت حدود دوسه متر است. این درخت چوب خیلى سفتى داشته وخیلى درخت با عظمتى بوده است. ماشین‌‌هاى سرباز ما به همراه کامیونهاى سرباز در زیر این درخت جا داشتند که بمب روی این درخت مى‏‌افتد و این درخت می‌‌سوزد اما سربازهای ما سالم ماندند. ما اسم آن را درخت قهرمان گذاشته‌‏ایم و در حقیقت اسم آن را درخت مقدس گذاشته‌‌ایم. من همانجا بر داشتم و یادداشت کردم. گفتم: ببینید چوبى سوخت اما دیگران سالم ماندند، این را درخت مقدس مى‏گویند. حالا اگر در کربلا خیمه‏‌هاى اهل بیت بسوزد اما دین سالم بماند، آن وقت ما خواسته باشیم یک مسجد بسازیم، با احمقیت آل سعود مى‏گوید که ساختن مسجد در کنار خیمه‌‏هایى که سوخته است، شرک است. توحید چیست؟ دست ملکه لندن را بوسیدن توحید است؟ باج دادن به ابر قدرتها توحید است؟ کشتن زوار، کشتن زنان بى گناه ایرانى توحید است؟ اما ساختن یک نماز خانه در کنار قبر امام حسین شرک است. مرگ بر این تفکر باد. بارها این را گفته‏‌ایم که امام فرمود: یک چیزى که در جوار یک کسى است، مقدس است. مکانى که هفتادو دوتن در آن شهید شدند، مکان مقدسی است. قرآن اسم بعضى از مکانها را مى‏برد. مى‏گوید: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ»(بروج/4) اصحاب اخدود در یک منطقه‏‌اى، یک خندقى کندند و مومنین را در آن خندق سوزاندند و یک عده هم تماشا کردند. در سوره بروج مى‏گوید: «قُتِلَ أَصْحابُ الْأُخْدُودِ» مرگ بر قاتلین و اصحاب اخدود باد. اسم اخدود و خندق را آورده است. «اخدود» به معنی خندق است. چرا مرگ بر آنها باد؟ براى این که یک عده مؤمن مخلص را کشتند. «وَ ما نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلاَّ أَنْ یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزیزِ الْحَمیدِ»(بروج/8)
مکان قتلگاه به قدرى عزیز است که پیغمبر قبل از کشته شدن امام حسین مقدارى خاک کربلا را به‌‌ام سلمه مى‏دهد و مى‏گوید: این خاک پهلویت باشد. مى‏گوید: این چه خاکى است؟ مى‏گوید: این خاک خاکى است که حسین بن على بعدها در آن شهید مى‏شود. مکانى که خون شهید در آنجا بریزد باید مسجد بشود.
چقدر خوب است که تمام شهرداری هاى ایران یک خیابانى، یک فلکه‏‌اى به اسم شهداى مکه مطرح کنند. چون وقتی ذى القعده وذى الحجه مى‏شود ما باید به جنایات آل سعود توجه داشته باشیم. چقدر خوب است که اصولا یک آثارى، یک تاریخى، یک تقویمى زنده بشود. بر مزار خدا پرستانى که در غار از دنیا رفتند، ساختمان بسازید. نگذارید آنجا از یاد برود. درختى سوخت ولى سربازان کره شمالى زیر آن سالم ماندند. آن درخت، درخت قهرمان است، درخت مقدس است. خاک کربلا مقدس است. هر خاکى خوردنش حرام است اما تربت کربلا براى شفا حلال است. خداوند انشاءالله آنهایى که این فاجعه را بوجود آوردند از این رسواتر کند و آرزوى عزیزان هفتاد دوتن را و همه شهداى عزیز را که استقرار حکومت اسلامى است برآورده بفرماید. انشاالله که خدا شهدای هفتاد و دو تن را بیامرزد که این جمهوری اسلامی با خون آنها شکل گرفت. اصلا حافظه‌‏ام یارى نمى‏کند که اسم این هفتاد و دو تن را یک جا بگویم ولى هفتاد و دوتن یکجا شهید مى‏شوند که این حکومت اسلامى جا بگیرد. آن وقت شما با رانندگى، او با نانوایى، من با طلبگى هر کداممان با یک علمى یک ضربه‌‌ای به جمهورى اسلامى مى‏زنیم. خدا به ما انصاف بدهد که نگذاریم آرزوى اینها از بین برود.
بحثى که مى‏خواهم مطرح کنم بحث مردم و جبهه است. چون گفتند: یک اعزام مهمى هم در این ایام هست و من مقداری از آیاتى را که دیشب در ذهنم آمد و روی کاغذ آوردم را برایتان مى‏خوانم.
3- سیمای مجاهدان رزمنده
یک عده از مردم به جبهه می‌‌روند و یک عده هم به جبهه نمى‏روند، سیماى کسانی را که اهل جبهه هستند و سیمای کسانی را هم که اهل جبهه نیستند را می‌‌نویسم. آن وقت یک مقایسه‏اى می‌‌کنیم. آقایانى که پاى تلویزیون هستند ببینند که کدام طرفی هستند. خط کش قرآن را که منظورم همان معیارهای قرآن است، می‌‌آورم. خودتان را با خط کش قرآن متر کنید.
قرآن از رزمندگان تجلیل می‌‌کند. از ترسوها و بهانه جوها هم انتقاد می‌‌کند. آیات تجلیل زیاد است. من هر مقداری که از آیات قرآن را می‌‌دانم مى‏گویم. اصولا هر واعظى، هر وقت سخنرانى مى‏کند علم خودش را مى‏گوید. ما نمى‏توانیم درباره امیرالمومنین صحبت کنیم. اگر ما درباره حضرت امیر صحبت کنیم، علم خودمان را از امیرالمومنین مى‏گوییم. وقتی می‌‌گوییم: «على این است» یعنى این که من از على این مقدار آگاهى دارم. قرآن درباره شجاعت مى‏فرماید: یک عده شایعه سازى می‌‌کردند، مى‌‏آمدند به رزمنده‏‌ها مى‏گفتند: «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً»(آل عمران/173) دشمن زیاد است. برنامه دشمن این است. رادیوهاى خارج الان چنین مى‏گویند و چنان مى‏کنند. یکباره یک شبکه خبری از داخل وخارج دلهره بوجود مى‏‌آورد. قرآن مى‏گوید: «فزادهم ایمانا» هرچه مى‏خواهند اهل جبهه را بترسانند «فَزادَهُمْ إیماناً»(آل عمران /173)
یک عده دو سه بار به جبهه رفته‏‌اند. قرآن از آنها بسیار تجلیل مى‏کند. در یک آیه مى‏فرماید «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ»(آل عمران/172) در یکى از حمله‏ها دشمن به عقب رفت. مسلمانها یک خرده زخمى شده بودند. مسلمانها مشغول پانسمان بودند که دشمن مجدد به جلو آمد. پیغمبر فرمود: افرادى که زخمى شده‏‌اید! دشمن برگشته است. لازم است شما یکبار دیگر با اینکه زخمی هستید، حمله کنید. قرآن مى‏گوید: که این افراد با این که زخمى بودند «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ» یعنى بعد از آن که «أَصابَهُمُ» به اینها اصابت کرده بود. با این که زخم به اینها اصابت کرده بود و بدنشان زخمى بود دوباره به آنها دستور حمله دادیم. روى زخمها لباس جنگ پوشیدند. کسانى که به جبهه رفته‌‏اند، یک بار دیگر هم مى‏روند. قرآن تجلیل مى‏کند و مى‏گوید: اهل جبهه «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ»(توبه/112)
دیروز صبح یک کسى تلفن کرد که فلانى از شما مى‏خواهم که به یک جایی و برای پیر مردی که حدود هفتاد وهشتاد سالش است و هفت سال در جبهه بوده است و در خط مقدم بوده است، بروید. غیر از این که این پیرمرد در جبهه بوده است هنگام سحر بلند شده است برای اینکه نماز شب بخواند و یک خمپاره در حالی که نماز شب می‌‌خوانده است به او اصابت کرده و شهید شده است. «التَّائِبُونَ الْعابِدُونَ الْحامِدُونَ السَّائِحُونَ الرَّاکِعُونَ السَّاجِدُونَ»(توبه/112)
قرآن از رزمنده‌‌ها بسیار تجلیل کرده است. مى‏گویند: چرا شما به قتلگاه اهمیت مى‏دهید؟ چرا خدا به اسبى که زیر پاى رزمنده است اهمیت مى‏دهد؟ شما وقتى که مى‏گویید «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً»(عادیات/1) یعنى قسم به نفس اسبى که زیر پاى رزمنده است. خدا نه فقط از رزمنده تجلیل مى‏کند بلکه از اسب رزمنده و از نفسى هم که اسب رزمنده می‌‌کشد تجلیل کرده و قسم خورده است. «وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً فَالْمُورِیاتِ قَدْحاً»(عادیات/2-1) موریات جمع موریه است. قسم به آن جرقه هایى که از سم اسب بیرون مى‏پرد. هرچه ما از شهید، از خانواده شهید، از خاک شهید، از کتابخانه شهید، از ایده‌‏ها وآرزوهاى شهید تجلیل کنیم باز هم کم است.
در زیارت اربعین داریم که: «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ لِیَسْتَنْقِذَ عِبَادَکَ مِنَ الْجَهَالَهِ وَ حَیْرَهِ الضَّلَالَهِ»(تهذیب‏الأحکام، ج‏6، ص‏113) معلم فقط دانشگاه نیست. کتاب که معلم نیست. انشاءالله راه کربلا باز بشود و کاروان خانواده شهدا به کربلا بروند، آن وقت در مقابل قبر امام حسین اینطور مى‏گویند: حسین جان تو خون دادى مردم روشن شدند. گاهى وقتها یک کارى است که باید در دراز مدت انجام بشود، و به اندازه سى، چهل سال طول بکشد. یک باره یک فاجعه مثل هفتم تیر رخ می‌‌دهد و یکدفعه چشم مردم باز مى‏شود و همه روشن مى‏شوند. حسین جان برای مردم مبهم بود که حق کیست و ناحق کیست؟ «وَ بَذَلَ مُهْجَتَهُ فِیکَ» خونش را حسین بن على داد «لِیَسْتَنْقِذَ» «استنقاذ» به معنی نجات است. خدایا حسین خون داد در عوضش مردم از حیرت و از شک و از این که چه کسى راست مى‏گوید و چه کسى دروغ مى‏گوید بیرون آمدند. گاهى خون انسان اثر می‌‌کند. اگر مطهرى شهید نمى‏شد، فکرش و کتابهایش و ایده هایش اینطور رشد نمى‏کرد. اگر اشرفى‏‌ها شهید نمى‏شدند، نماز جمعه مستقر نمى‏شد. براى خانواده شهید سخت است ولى براى نظام و براى نسل آینده، براى روشن شدن، براى یازده میلیون دید عوض کردن خیلى مهم است. ما در عمرمان تبلیغ کنیم، شاید بتوانیم فکر دویست نفر را عوض کنیم. یکباره فکر یازده میلیون را عوض کردن کار خیلى مهمى است.
«وَ الْعادِیاتِ ضَبْحاً» قسم به نفس آن اسبهایى که زیر پای رزمنده‏‌ها است. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»(احزاب/23) بعضى افراد آرزوى شهادت را دارند. امام صادق(ع) مى‏فرماید: خدایا «أَسْأَلُکَ أَنْ تَجْعَلَ وَفَاتِی قَتْلًا فِی سَبِیلِکَ»(کافى، ج‏4، ص‏74) من نمى‏خواهم در رختخواب بمیرم، چون بالاخره اگر بنا است که انسان برود، چرا از درى برود که ارزشش کم باشد. گاهى افراد در یک صحنه‌‏هایی از دنیا مى‏روند که خانواده و فامیلش غصه مى‏خورند. من اسم بعضی از آنها را نمى‏توانم ببرم. کسى که برادرش آمد و گفت: برادرم بارها به جبهه رفت وقتى برگشت در اثر تصادف از دنیا رفت. من غصه مى‏خورم اى کاش در جبهه شهید مى‏شد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ»
«وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ»(مائده/54) «وَ لا یَخافُونَ» قرآن تجلیل مى‏کند و مى‏گوید: عده‌‏اى هستند که از مین‌‌ها ترسى ندارند. ترس ندارند که آقا رادیو چه گفت؟ مجله‌‏ها چه گفتند؟ بین الملل چه گفت؟ چه کسی را محکوم کرد؟ کنفرانس چه کرد؟ سران عرب دور هم نشستند و چه گفتند؟ هرچه مى‏خواهند بگویند. بگذارید ما تنها باشیم. اصلا بگذارید ما برادرى نداشته باشیم. مگرپیغمبر، مگر ابراهیم، مگر اصحاب کهف تنها نبودند. امیرالمومنین مى‏فرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ لَا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَرِیقِ الْهُدَى لِقِلَّهِ أَهْلِهِ»(نهج‏‌البلاغه، خطبه 201) اگر راهتان صاف است، غصه نخورید که دولتها با شما نیستند، در عوض ملتها با شما هستند. ممکن است ما در مکه نباشیم که برائت واعلام برائت کنیم ولی بالاخره از کشورهاى دیگر هستند. گرچه ممکن است ایرانى نباشد اما بچه مسلمان مصرى، اندلسى، مراکشى، عراقى، لبنانى آنقدر بچه‏‌هاى عرب هستند که مى‏توانند این شاهزاده‌‏هاى عیاش را در اروپا بگیرند و به حسابشان برسند. دست ما نمى‏رسد اما مسلمان هست. مادستمان کوتاه است اما اهل غیرت هست. به قول رهبر کبیر انقلاب مسلمانها وظایف خودشان را مى‏دانند. بگذار برائت ما در مکه متوقف بشود. بگذار چراغ اسلام در کربلا خاموش بشود. مهم این است که از همه دنیا شب عاشورا صدای یا حسین برخیزد. چراغ عمر اصحاب حسین خاموش شد. خیمه‌‏هایشان هم سوخته شد. على اصغرشان هم شهید شد. حتى بدن امام حسین را هم زیر سم اسب گذاشتند. بگذارید همه اینها بشود، اما شبى مى‏آید که از تمام در و دیوار صدای یا حسین بلند شود. اینطور نیست که اگر یک جایى چراغی خاموش شد، خدا هم آن را خاموش کند. خدا قول داده است که حزب خودش را حمایت کند. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ» «کم من فئه قلیله» از گروهى که مى‏فرماید نمى‏ترسند، تجلیل می‌‌کند. «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً»(بقره/249) شعارشان این است «کَمْ مِنْ فِئَهٍ قَلیلَهٍ غَلَبَتْ فِئَهً کَثیرَهً» قرآن از یکسرى رزمندگانى که اصلا نمى‏ترسند بسیار تجلیل می‌‌کند.
4- سیمای فراریان از جبهه و جهاد
البته یکسرى رزمنده‏‌ها هم هستند که طور دیگری هستند و نمى‏خواهند به جبهه بروند. قرآن برای آنهایى هم که از ترس نمى‏خواهند به جبهه بروند یکسرى آیه دارد. که حالا آن آیه‌‏ها را هم مى‏گویم. علت این که من در اینجا از مقدار آیات کم کردم برای این است که می‌‌ترسم از وقتمان کم بیاید.
یک عده افراد هستند که به جبهه نمى‏روند. بهانه‌‌های آنها را هم برایتان بگویم. یک عده به جبهه نمى‏رفتند و مى‏گفتند: ما وقتى به جبهه مى‏رویم دختران دشمنان را مى‏بینیم و حواسمان پرت مى‏شود. چون دخترانشان زیبا هستند و ما که به جبهه مى‏رویم به آن دخترها نگاه مى‏کنیم و حواسمان پرت مى‏شود. بنابراین تقوا اقتضا مى‏کند که من جبهه نروم. آیه قرآن مى‏گوید: «أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا»(توبه/49) اینها مى‏گویند: ما به جبهه نمی‌‌رویم برای اینکه نکند که در فتنه بیافتیم. اصلا خود همین جبهه نرفتن فتنه است. آقا شما بیا قاضى شو. مى‏گوید: والله آدم اگر بیاید قاضى بشود و یکباره بیند که حکم خلاف مى‏دهد. قاضى که نمى‏شوى پرونده‏‌ها مى‏ماند و یک عده افراد بى گناه در زندان می‌‌افتند. اصلا همین که تو قضاوت را قبول نمى‏کنى فتنه است. «أَلا فِی الْفِتْنَهِ سَقَطُوا» یک عده مى‏گویند: صلاحمان نیست به جبهه برویم، بخاطراین که آنجا مرتکب گناه می‌‌شویم. چرا ماه رمضان است و تو روزه‏ات را مى‏خورى؟ اصلا روزه گرفتنت فتنه است. خدا که کار به روزه و نماز ما ندارد. قرآن مى‏فرماید: میلیاردها فرشته دارد که «یُسَبِّحُونَ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ لا یَفْتُرُونَ»(انبیاء/20) دائما سجده مى‏کنند و تسبیح مى‏کنند ولى خسته نمى‏شوند.
یک عده مى‏گویند «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا»(توبه/81) هوا گرم است «لا تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ» الان نروید بخاطر این که هوا گرم است. خدا مى‏گوید: شما که نمى‏روید، مى‏گویید: هوا گرم است. فکر نمى‏کنید که گرمای آتش جهنم بیشتر است؟ «قُلْ نارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرًّا» بگو آبش گرمتر است.
یک عده جوان به خاطر گرما نمى‏روند. قرآن انتقاد مى‏کند و مى‏گوید: «رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ»(توبه/87) اینها راضی هستند «بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ» افرادى که زمین گیر هستند نباید به جبهه بروند. آدم لنگ نباید به جبهه برود «لَیْسَ عَلَى الْأَعْمى‏ حَرَجٌ وَ لا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ»(نور/61) آدمهایى که نابینا هستند، نباید به جبهه بروند. آدم‌هاى سالمى که به جبهه نمى‏روند، راضی هستند با اینها باشند.
آدمهایى که ترد مى‏کنند و به جبهه نمى‏روند تخلف مى‏کنند. یک عده مى‏گویند «إِنَّ بُیُوتَنا عَوْرَهٌ»(احزاب/13) بدرستی که خانه‏‌هاى ما عورت است. یعنى کشف است. یعنى خانه ‏هاى ما در و پیکرى ندارد. مثلا زن داریم، بچه داریم، دختر داریم، پسر داریم و همسایه‌‌مان چنین است. گاهى وقتها هم بخاطر زن و بچه به جبهه نمى‏روند. مى‏گویند: خانواده‌‏ها یا خانه‌‏هاى ما نیاز به حفاظت دارد. یک عده هم چنین بهانه مى‏گیرند. گرم است بهانه مى‏گیرند. درباره آنهایى که رفاهشان گرفته شده مى‏گویند وضع بد است. البته گرانى را قبول دارم. یکسرى عیبها را باید قبول کرد. چون خود ما هم در آن دست داریم. خیلى گرانى شده است. آدم ناراحت مى‏شود. من فکر مى‏کنم آنهایى که در ماه سه چهار تومان می‌‌گیرند، چطور زندگى مى‏کنند؟ چون نمی‌‌شود که آدم نان خالى بخورد. گرانى بیداد مى‏کند. حالا کجای این مربوط به جنگ است و کجا مربوط به خودمان است، باید عواملش را پیدا کرد. چون من نگران هستم که همه گرفتاری‌‌ها را هم روى دوش جنگ بیاندازند و این هم یک دروغ باشد. حضرت عباسى همه برای جنگ نیست. یکسرى برای جنگ است. خوب آهن نیست این برای جنگ است چون وقتی می‌‌خواهیم با آهن سنگر بسازیم دیگر به خانه من نمى‏رسد. حالا آهن گران است به گرما چه کار دارد؟ خوب مثلا آهن گران بشود به شیلنگ چه کار دارد؟ چه کار به گیوه دارد؟ چه کار به قالى دارد؟ من نمى‏دانم این گرانی‌ها را یک کسى باید حل کند. این مشکل گرانى خیلى مردم را ناراضى مى‏کند ولى حالا از مساله گرانى که بگذریم، جالب است که بعضى‏ها در گرانى مى‏سوزند و هیچ چیز نمى‏گویند و بعضى‏ها هم در آمد زیاد دارند باز هم حرف از گرانی می‌‌زنند. خوب شما که وضعت خوب است چرا حرف از گرانی می‌‌زنی؟ خوب فرض کنیم که گرانى است. تو که وضعت خوب است. گاهى وقتها مى‏بینى که یک کسانى هستند درآمدهاى حسابى دارند ولی باز هم مى‏گویند: آقا مى‏دانى چیست؟ مى‏گویند: چیست؟ مى‏گوید: به بازار رفتم فلان چیز که قیمت آن دو تومان بود، حالا ده تومان شده است. تو دیگر چرا حرف از گرانی می‌‌زنی؟ قرآن درباره اینها مى‏گوید که «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»(آل عمران/154) آیه خیلی زیبایى است. یعنى همتش نفسش است.
قرآن نقل مى‏کند: «مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها»(بقره/61) عده‌‏اى آمدند و گفتند: موسى این چه انقلابى است که شما راه انداختید؟ ما قبل از آن که بیایى خیار داشتیم، پیاز داشتیم، نارنگى داشتیم، موز داشتیم «مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها» پیاز داشتیم، خیار داشتیم، سیر داشتیم، بصل به معنى سیر است. فوم به معنى پیاز است. مثلا فرض کنید قبل از آمدن موسی همه چیز بیست رنگ بود و حالا سه رنگ شده بود، به خاطر همین به موسی اشکال می‌‌گرفتند. به موسى مى‏گفتند: اصلا تو به درد نمى‏خورى. پهلوى موسى آمدند و گفتند: موسى قبل از اینکه تو بیایى ما در درد سر بودیم. وقتى هم آمدی باز در درد سر افتادیم. «مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِیَنا وَ مِنْ بَعْدِ ما جِئْتَنا»(اعراف/129) یعنى قبل از آن که تو بیایى، ما گرفتار فرعون بودیم و بعد از آن که تو آمدى ما گرفتار جنگ و انقلاب شدیم. موسى فرمود صبر کنید! آن حکومت طاغوت بود، این دفاع از جانتان است. «وَ اذْکُرُوا إِذْ کُنْتُمْ قَلیلاً»(اعراف/86) یادتان نرود قلیل بودید.
5- خاطرات تبلیغی قبل از انقلاب
خدا شهید بهشتى و همه هفتاد و دو تن را رحمت کند. خدا همه شهدا را رحمت کند. یک روز مرحوم بهشتى تلفن کرد و به من گفت: بیا من با تو کار دارم. آدرس هم بلد نبودیم. خودش آدرس را داد که فلان خیابان وفلان کوچه است و تو به آنجا بیا. خلاصه به خانه ایشان رفتیم. یک عده را دیدم. گفت: شما این آقایان را مى‏شناسید؟ گفتم: نه. گفت: من طلبه قم بودم. هیچ کدام از تهرانی‌‌ها را هم نمی‌‌شناسم. البته بعضى هایشان جزء هفتاد ودوتن بودند. آقاى صادقى بود. آقاى درخشان بود. بعضی از آنها هم الان زنده هستند. گفت: شما مرا نمى‏شناسید؟ گفتم: نه. من شما را نمى‏شناسم. گفت: آقاى قرائتى ما هر کجاى تهران جلسه وکلاس بگذاریم ساواک شاه مى‏آید و تعطیل اعلام مى‏کند. به یک راهى رسیدیم که فکر مى‏کنیم تو می‌‌توانی این راه را حل کنى. گفتیم: بفرمائید ما در خدمت شما هستیم. گفت: اینها چهل نفر هستند ولى این چهل نفر آدمهاى درشتی هستند. اینها آدمهاى برجسته‌‌ای هستند. شما یک کلاس خصوصی براى این چهل نفر بگذار. اینها درسهاى شما را مى‏نویسند و بعد جمعه‏‌ها عصر پسر ودخترهاى فامیل را به خانه‌‌شان دعوت مى‏کنند. من از اینها قول مى‏گیرم که اینها دختر وپسرها را به خانه‌‌شان دعوت کنند و به اسم دید و بازدید فامیلى آنچه را که از تو گرفته‏اند و مقداری هم از خودشان به آن اضافه کنند، چون بعضی از آنها دانشمند بودند. آن کلاس که جمعه‌‌ها عصر برگزار می‌‌شود هم بعد از تخمه و چاى و بستنى و دید و بازدید، بصورت جلسه درس در بیاید و آنها درس بگیرند و بروند و ما فکر کردیم با این تاکتیک مى‏توانیم برای چهل نفر کلاس بگذاریم. ساواک هم مطلع نمی‌‌شود. خود من هم در آنجا هستم. آن زمان هنوز کانون توحید ساخته نشده بود. یک اتاقکى درست شده بود. باقی آن هم دردست ساخت بود. ما به آنجا رفتیم مرحوم شهید مظلوم خودش هم آمد. چند جلسه‏اى آمد و بعد دیگر خودم به تنهایی در آنجا بودم. ما یک ماهى در تابستان با این برادرها کار کردیم و در میان این برادرها هم چند خانم بودند. خانمها مى‏نوشتند. خودشان هم دانشمند بودند. ولی روش کلاسدارى را برایشان مى‏گفتیم. ببینید چگونه براى دختر وپسر تهرانى با عنوان دید و بازدید فامیلی کلاس گذاشتیم! اما حالا این یک نوعش بود.
خدا شهید منتظری را رحمت کند. شهید منتظرى یکروز به خانه ما آمد و دید من بچه‌‌های قمی را دعوت کرده‌‏ام و با تخته سیاه کلاسدارى مى‏کنم. نشست و کلاس مرا دید. گفت: آقاى قرائتى مى‏شود این کلاس را به من بدهید. تو روی خوبی داری من کم رو هستم و نمی‌‌توانم بچه‌‌ها را جمع کنم. تو این را به من بده و به جای دیگر برو. گفتم: قبول است چون خدا یک رویى به من داده است که وسط کوچه هم مى‏توانم تشکیل جلسه بدهم. یعنى همینطور که چهار جوان ایستاده‌‌اند می‌‌گویم: سلام علیکم! جوانها آیا مى خواهید که برایتان یک حدیث بگویم. اگر خوشتان آمد یک حدیث دیگر بخوانم. همینطور وسط کوچه ایستاده، کلاس راه مى‏اندازم. این چیزها که می‌‌گویم هنر هم نیست‏. همه تبلیغات من به اندازه تبلیغ روغن نباتى قو هم نمى‏ارزد، یعنى روز قیامت اگر بنده را با نماینده روغن نباتى قو بیاورند، امام صادق بگوید: این نماینده روغن نباتى قو بود، تو نماینده امام صادق بودی. من با همه زرنگى‌‌ام یک صدم نماینده روغن نباتى قو نیستم. یکوقت خیال نکنید هنر است، در عین حال تبلیغ ما خیلى ضعیف است. بگذار برایتان بگویم که ما چقدر ضعیف هستیم.
6- ضعف تبلیغی ما و قدرت بیگانگان
بیمار ایرانی را برای معالجه به غرب برده و در بیمارستانی بستری می‌‌کنند. چون وضع مالیش خوب است او را در بیمارستان خصوصی و در اتاق خصوصی می‌‌خوابانند. این بیمار ایرانى که در غرب بستری است، نصفه شب از خواب بیدار مى‏شود و مى‏بیند، کارتی بالاى سرش است. نگاه مى‏کند و مى‏بیند که در آن به زبان فارسى نوشته است: بیمار عزیز چنانچه نصفه شب از خواب پریدى، تلفن کن که ما احوال شما را بپرسیم. بیمار تلفن کرد و گفت: آقا از خواب پریدى؟ گفت: بله! گفت: حالت ناجور است؟ گفت: نه! حالم ناجور نیست اما چون گفته بودی تلفن کن، من هم تلفن کردم. گفت: چقدر حرف بزنم؟ گفتم: نمى‏دانم چه مى‏خواهى بگویى. ده دقیقه یا پنج دقیقه یک شعر خواند و یک جک گفت و ما خندیدیم. بعد از پنج دقیقه از مسیحیت تبلیغ کرد.
ببینید تبلیغات در دنیا چه مى‏کند! ببینید کلیسا براى بیمار ایرانى چه مى‏کند که برای پنج دقیقه‏ اش هم برنامه دارد. قربان خودمان که هزار جوان در محلمان سرگردان است و هیچ برنامه تبلیغى نداریم. شما فکر می‌‌کنید که امور تربیتی در تابستان نهایتا چند هزار جوان را تحت پوشش قرار داده است؟ پس بقیه جوانها چه؟ به قول شهید باهنر که مى‏گفت: تابستان تعلیم تعطیل مى‏شود ولى تربیت تعطیل نمى‏شود. اتفاقا وفتى آموزش وپرورش تعطیل است وظیفه پدر و مادرها بیشتر مى‏شود. تابستان ایام فراغت جوان است. همه مردم صالح نیستند. یک جوان سیگارى کافی است که یک عده جوان دیگر را سیگارى کند و لذا پدرها باید با بچه‌‏هایشان رفیق باشند. با هم به استخر بروند وگرنه پسر شما با کس دیگر به استخر مى‏رود و فساد بوجود مى‏‌آورد. اگر دختر شما با مادرش به گردش نرفت، با دخترهاى دیگر مى‏رود و به فساد کشیده مى‏شود. اگر پدر و مادرها وقتشان را صرف دختر وپسرها نکنند، این خودش باعث فساد می‌‌شود. تابستان است، خطرناک است. امور تربیتى که نمى‏تواند به تنهایى برای همه برنامه داشته باشد. هر وقت سپاه و ارتش ما به تنهایى توانست، جنگ را اداره کند، امور تربیتی هم می‌‌تواند به تنهایی برای همه جوانها برنامه داشته باشد. باید همه مردم بسیج شوند. براى این که بچه‌‏هایمان را حفظ کنیم، باید همه بسیج شویم و به نسل نو برسیم.
محمد منتظرى به خانه ما آمد و گفت: این کلاس را به من بده! گفتم: باشد و کلاس را به او دادم وخودم به یک محله دیگر قم رفتم و بچه‌‏ها را جمع کردم و قصه گفتن را شروع کردم. از راه قصه هم وارد مى‏شدم. چند وقتی که گذشت، محمد منتظرى گفت: کلاس را پس بگیر! گفتم: چرا؟ گفت: من نمى‏توانم. برنامه من چیز دیگر است. در همین زمان یک طلبه‏ نجف آبادى بود که در حال حاضر در بیت آیت الله منتظرى است. این طلبه نجف آبادى مرتب کلاس من مى‌‏آمد. او طلبه باسوادى بود. به او می‌‌گفتم: کلاس من برای بچه‏‌ها وجوانهاست. تو طلبه باسوادى هستى. برای چه به کلاس من می‌‌آیی؟ گفت: مى‌‏آیم که روش تو را ببینم. شهید منتظرى به او گفته بود: که قرائتى یک مشت جوان را در قم دور خود جمع کرده است. یک سری از این جوانها تحفه‌‏اند و بدرد چریکى مى‏خورند. البته خود قرائتى کاشانى است و مى‏ترسد. تو برو و آنجا بنشین و دانه درشت‌‌هایشان را سوا کن و به اینجا بفرست. قرائتى براى این خوب است که این بچه‌‏ها را از چاله میدان جمع کند و به دیگری پاس بدهد و دیگرى آبشار بکوبد. در آخر دیدم که او به هواى این که مى‌‌آیم روش تو را ببینم، در جلسه من مى‏آمد و شکار مى‏کرد. بعد از چند سال چشمم باز شد و دیدم که محمد منتظرى چه چیزهایى یاد اینها داده است که خودش هم ترسیده به خود من بگوید. ولى ایشان خیلى به من علاقه داشت. مى‏گفت تو براى یک ماهش خوبى. تو کمک کن که یک مقدارى اینها راه بیافتند و توپ را بگیر، پاس دادن و آبشارش با ما!
یک نگرشهای به خصوصی داشتند. همه‌‏شان همینطور بودند. هر کدام از این هفتاد و دوتن یک امتیازات به خصوصی داشتند. چون اگر امتیاز نداشتند، شهادت قسمتشان نمى‏شد. امیرالمومنین(ع) مى‏فرماید: شهادت را خدا به خاصه اولیای می‌‌دهد. خدا براى یکسرى شهادت را مقدر کرده است. شهادت یک چیزى نیست که به هر کسى بدهد. به امام حسین مى‏دهد، به على بن ابیطالب مى‏دهد، به فاطمه زهرا مى‏دهد. معلوم مى‏شود اینها از اولیای خدا بوده‏‌اند. هر کدام از این هفتادو دوتن را ما مى‏شناسیم. حالا وزیرهایى که در بین این هفتاد و دوتن بودند، نماینده‌‏هاى مجلسى که در بین این هفتاد و دوتن بودند و هر کدامشان یک تحفه بودند. یک غیرت دینى داشتند.
7- شهدای هفتم تیر و توجه به قتلگاه
مى‏گویند وقتم تمام شده است. حرفهایم را جمع کنم. آقایانى که دیر تلویزیون را روشن کرده‏‌اند، من فهرست حرفهایم را برایشان بگویم. در قتلگاه هفتاد ودو تن هستیم. گرچه الان بحث حزب نیست. ولى هفتاد ودوتن حسابشان از حزب جداست. یعنى اگر هم اسم و چراغ حزب خاموش بشود، باید چراغ هفتاد و دوتن روشن بشود. چون این هفتاد ودوتن برای اصل انقلابند. چه حزب باشد و چه حزب نباشد. ما در محل حزب و در قتلگاه هستیم.
چرا قتلگاه مهم است؟ اهمیت قتلگاه را از حدیث مى‏فهمیم که پیغمبر مقداری از خاک کربلا را را به‏ ام سلمه داد و گفت: این خاک خاکى است که بعداً قتلگاه خواهد شد! این اهمیت قتلگاه است. هر خاکى جز خاک کربلا، حرام است. این اهمیت شهادت است. گفتم در کره شمالى درخت سوخته را درخت مقدس می‌نامند، چون زمانی که بمب آمد، درخت سوخت، اما کامیون سربازهاى کره شمالى سالم ماندند، به همین خاطر گفتند: این درخت برای این سوخت که سربازهاى ما سالم بمانند. پس اگر اهل بیت ما سوختند و اگر عده‌‏اى از عزیزان ما سوختند به این دلیل است که انقلاب بماند. آنهایى که کور نیستند، مى‏گویند: اگر چیزى سوخت تا دیگران سالم بمانند، این مقدس و قهرمان است. ما این قهرمانانمان و یادشان را باید حفظ کنیم.
در مورد مکان بحث گفتم که استخاره گرفتم که بحث را اینجا بیاندازیم، این آیه آمد که: بر مزار خداپرستان اصحاب کهف ساختمان بسازید. اسمش را هم مسجد بگذارید و نگذارید اصحاب کهف غارشان با غارهاى دیگر یکسان باشد. نامشان باید احیا بشود. خدا در قرآن روضه خوانده است.
یک کسى گفت: آقا! این که شما روضه مى‏خوانید، در کجاى قرآن آمده است؟ گفتند: همین «وَ اذْکُرُوا»هایى که در قرآن است، روضه است. پیغمبر مى‏گوید: «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقاً نَبِیًّا»(مریم/41) «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» این «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ» یعنى نگذار یاد قبلى‏ها فراموش بشود. مقدارى هم در این زمینه صحبت کردیم.
8- توجه به جبهه‌‌ها و پایداری
بعد گفتیم که ایام اعزام به جبهه است. خداوند اعزام به جبهه را تجلیل مى‏کند. یک عده هر چه که شایعه بوجود مى‌‏آورند، اینها ایمانشان زیادتر مى‏شود. پس ما هم باید در مقابل دشمن تلاشمان بیشتر باشد. یک آقایى داشت به مسجد مى‏رفت. یک پول به فقیرى داد. یک حسودى گفت: آقا پول به این فقیر نده! گفت: چرا ندهم؟ گفت: سیگار مى‏کشد! برگشت و گفت: پس خرجش سنگینتر است و دو ریال دیگر هم به او داد. اگر صدام بدتر است پس باید همتمان بیشتر باشد. «إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ»(آل عمران/173) دشمنان بسیج شده‌اند، پس باید ما هم بسیج شویم. می‌گوید: دوبار رفته‏ام و زخمى شده‌‏ام. قرآن یک آیه دارد و می‌گوید: با اینحال که رفته‏اى، یکبار دیگر هم برو! «مِنْ بَعْدِ ما أَصابَهُمُ الْقَرْحُ»(آل عمران/172) خدا از افرادى که منتظرند سپاه و بسیج و ارتش اعلام کند و اینها آماده باش باشند تجلیل مى‏کند. سازمان ملل و روزنامه‌‏ها و رادیو هر چى مى‏خواهند بگویند، بگویند. ما چه چیزى از اینها دیده‌‏ایم؟ افغانستان و فلسطین چه چیزى دیده‌اند؟
وقتى آقاى خامنه‌‏اى در سازمان ملل سخنرانى مى‏کرد به رقص در آمده بودم. اصلا مى‏خواستم رادیو را ببوسم که عجب سخنرانى جالبى! بعد دیدم حیف شد. واقعاً اگر این سخنرانى را براى گرگ‌ها کرده بود، اثر مى‏گذاشت. حیف از نیروهاى ما که خرج این حقوقدانان بین الملل بشود و حیف ما که امید داشته باشیم چیزى از اینها ببینم. این‏ها اگر چیزى داشتند به فلسطین و افغانستان رسانیده بودند. ما نباید منتظر کسى باشیم. خودمان باید جنگ را اداره کنیم. «وَ لا یَخافُونَ لَوْمَهَ لائِمٍ»(مائده/54) کم هم باشیم که البته زیادیم، بر دنیا پیروزیم.
البته یک عده نمی‌روند و دوست دارند با آدم‌هاى بى‏دست وپا باشند. خدا آدمهاى بى‏دست وپا را گفته که چون شما دست و پا ندارید، جهاد از شما برداشته است. این جوان سالم و هشتاد و دو کیلو است، اما دلش خوش است که در پشت خانه‏اش، یک توپ پلاستیکى بگیرد و گل بزند. پاى تلویزیون می‌نشیند تا ببیند مکزیک و بلژیک گل مى‏زنند یا نه؟ می‌نشیند تا ببیند، توپ مکزیک کجا رفت، ولى نمى‏فهمد استعداد خودش کجا مى‏رود. نمى‏فهمد استعداد جوانى خودش کجا مى‏رود. «رَضُوا بِأَنْ یَکُونُوا مَعَ الْخَوالِفِ»(توبه/87) خوششان مى‏آید که با نابیناها و لنگ‏هاى که معذورند، همراه باشند. یک عده مى‏گویند: زن و بچه داریم. خانه ما در وپیکرى ندارد. «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ»(آل عمران/154) و تنها مسئله مهم خودشان هستند.
امیرالمومنین مى‏گوید که بعضى از انسان‌‌ها مثل الاغ هستند. «هَمُّهَا عَلَفُهَا»(نهج‌‏البلاغه، نامه 45) همشان علف است. مثلاً می‌گویند: امروز روز خوشى بود! چرا؟ چون صبح عسل خوردیم، ظهر کباب برگ خوردیم و. . . امروز روز نحسى است! چرا؟ چون نان و پنیر مى‏خوریم. برایشان معیار این است که چه روزى خوش و چه روزى بد است، شکمشان است. چه چیز خورده‏اى؟ عسل و. . . «هَمُّهَا عَلَفُهَا» جمله امیر المؤمنین است.
خدایا به همه خانواده‌‏هاى شهدا، اسرا و مفقودین صبر کامل و اجر کامل مرحمت بفرما! خدایا آرزوى شهداى عزیز ما که استقرار حکومت اسلامى وخنثى شدن توطئه‏‌ها و نابودى توطئه‌‏گران است، این آرزو را بر آورده بفرما! خدایا! تو را به حق محمد وآل محمد قسمت مى‏دهیم رزمندگان عزیز ما را به پیروزى نهایى برسان!
علامه امینى در کتاب الغدیر نوشته است که در جنگ احد هفتاد ودوتن شهید شدند. کربلا هم هفتاد و دو نفر و اینجا هم هفتاد و دو نفر شهید شده‌اند. خدایا! همینطور که ما در این قتلگاه هفتاد و دوتن هستیم، رزمندگان ما را هم به هفتاد و دو تن کربلا وآرزومندان حج را به هفتاد و دوتن که در احد شهید شدند، برسان! خدایا رهبر عزیز انقلاب را مؤیّد و منصور بدار و قلب آقا امام زمان(ع) را براى همیشه از ما خشنود بدار!
الان من در حضور خانواده‌‏هاى شهداى هفتاد و دوتن هستم. امروز کسى از ما سوال و جواب نمى‏کند. اما روز قیامت همین بچه‌‏هاى شهید و دختر و پسرهاى شهید مى‏آیند و یقه مرا مى‏گیرند و مى‏گویند: آقاى قرائتى! پدر ما شهید شد، تو چه کردى؟ روز قیامت شهدا دور ما مى‏گیرند و می‌گویند: با خون ما چه کردى؟ خدایا ما را شرمنده شهدا قرار نده! خدایا شهادت را به اولیاء خوبت مى‏دهى، اگر به ما لیاقت داریم و اگر هم نداریم لیاقت مرحمت بفرما تا هستیم با عزت باشیم و هر وقت هم عمر ما تمام شد پایان عمر ما را شهادت در راه خودت قرار بده!
آنهایى که نمى‏فهمند، آنهایى که از گرما مى‏ترسند، آنهایى که دوست دارند مثل شلها ونابیناها باشند، آنهایى که خانه و زندگى را بهانه مى‏کنند، آنهایى که «قَدْ أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ» همتشان نفسشان است، و به جبهه نمی‌‌روند، خدایا به آدمهاى بى تفاوت، تفاوت به آدمهاى بى غیرت، غیرت و به آدمهاى بى تعهد، تعهد و به آدمهاى بى تقوا، تقوا و به مریضها، شفا مرحمت بفرما!
من از همه شما تشکر مى‏کنم.
خدایا خدایا تا انقلاب مهدى خمینى را نگهدار.

«السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment