موضوع: کرامت و دوری از فخر و تکبر
تاریخ پخش: 78/10/05
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
«وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْر اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَهً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا، وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً بَاطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا» (صحیفه سجادیه/دعاى 20) بینندگان عزیز بحث در ماه رمضان دیده میشود و دعای مکارم الاخلاق امام زین العابدین(ع) را شرح میدهیم. آن حضرت در دعا چیزهایی را از خداوند تقاضا دارد که ما آنها را توضیح و شرح میدهیم.
1- معنی کرامت اخلاقی
جمله دعا را بخوانید: «وَ هَبْ لِی مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ، وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْر» خدایا اخلاق نیکو به من بده و از فخر مرا مصون بدار، «معالی» از «علو» و «عالی» گرفته شده و «مَعَالِیَ الْأَخْلَاقِ » یعنی: کرامت اخلاقی. آنچه که الآن در مورد کرامت اخلاقی در غرب مطرح است در حد اتو کردن لباس و لبخند و دسته گل بردن و استقبال و بدرقه، و… است. اما کرامت و بزرگواری غیر از خوشرویی است که در غرب مطرح است، در اسلام خوشرویی کلاس اول است و بالاتر از آن، کرامت در اخلاق و برخورد و معاشرت است. نه اینکه حال که یک فحش دادی من هم جواب میدهم، قرآن درباره بزرگواری میفرماید: «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً» (فرقان/72) زمانی که از کنار یاوهها میگذرند با سنگینی و کرامت میگذرند. آدم جلفی نیست و حاضر نیست به حرف زشت زبانش را آلوده کند و زمانی هم که میخواهد تشر بزند فحش نمیدهد، نگاه میکند و فقط به عنوان اعتراض.
2- کرامت نفس در قرآن
در جای دیگر میفرماید: «وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً» (فرقان/63) زمانی که افراد با کرامت به جاهلان برخورد میکنند میگویند: سلام. به پیامبر(ص) میگفتند: «إنَّا لَنَراکَ فی سَفاهَهٍ» (اعراف/66) (تو سفیه و خلی). پیامبر به خاطر کرامت و بزرگواریشان فرمود: «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی سَفاهَهٌ» (اعراف/67) در من سفاهتی نیست. نمیگفت: این به من جسارت کرده و یا به قول امروزیها خودت خلی، در من سفاهت نیست. به پیامبر دیگری میگفتند: «إِنَّا لَنَراکَ فی ضَلالٍ مُبینٍ» (اعراف/60) تو گمراهی. میفرمود: «قالَ یا قَوْمِ لَیْسَ بی ضَلالَهٌ» (اعراف/61) در من گمراهی نیست. خودش را حاضر نیست بفروشد، و این بزرگواری از بچگی در انسان پیداست. امام حسن و امام حسین(ع) کودک بودند با لباسهای بلند، رفتند توی نهر آبی، یکی به آنها گفت: با لباس بلند میروید، لباس شما آلوده میشود (مثلاً به لجن و…) آنها فرمودند: اگر با لباس کوتاه برویم، حیای ما آلوده میشود و لباس آلوده شود بهتر است از اینکه حیا آلوده شود. وقتی یعقوب(ع) به یوسف(ع) رسید و حال او را پرسید، یوسف(ع) از برخورد برادرها نگفت از زندان نگفت از تلخیها نگفت. در جواب پدر گفت: «وَ قَدْ أَحْسَنَ بی إِذْ أَخْرَجَنی مِنَ السِّجْنِ» (یوسف/100) خدای را شکر که من از زندان آزاد شدم. به چاه رفتن و زندان رفتن را نگفت از آزاد شدنش گفت و این کرامت است. ممکن است یکی هم سوپر دولوکس باشد خیلی هم سوپر دولوکس باشد اما بزرگوار نیست. به آشپز یا به مادر تشر میزند که این غذا چیست؟ شیشه میشکند و داد و فریاد راه میاندازد. جوان سوپر دولوکسی است اما یک جو کرامت در وجود او نیست کرامت یعنی بزرگواری. تمرین کنیم بزرگوار باشیم.
3- دوری جستن از فخرفروشی
«وَ اعْصِمْنِی مِنَ الْفَخْر» خدایا به من اخلاقی عالی را هدیه و هبه کن و خدایا: «مواظب من باش فخر نداشته باشم». «فخر» یعنی پز. هر چیز حتی اخلاق نباید وسیله پز دادن و فخر فروشی گردد. با «فخر» اخلاق عالی هم ارزش ندارد. حتی ممکن است با زندگی ساده، دوچرخه و موکت و زیلو و لباس ساده و غذای ساده هم فخر فروشی کند، به اینکه ببینید زندگی کردن من همین است، در هر صورت با هر نوع از زندگی آنچه منفی و مضر است، فخر فروشی است. آن نوعی زندگی میکند که فخر بفروشد. اگر ساده زندگی میکند که پز بدهد صلاحش این است که ساده زندگی نکند. داشتیم یک نفر را از افراد مهم که با دوچرخه رفت و آمد میکرد و بعد در سخنرانی به رخ مردم میکشید، گفتم: شما با ماشین رفت و آمد کنید و اینقدر من من نکنید. حدیث زهد این است: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «یَا أَبَا ذَرٍّ الْبَسِ الْخَشِنَ مِنَ اللِّبَاسِ وَ الصَّفِیقَ مِنَ الثِّیَابِ لِئَلَّا یَجِدَ الْفَخْرُ فِیکَ مَسْلَکَهُ» (مکارمالاخلاق/ص115) لباس خشن بپوش تا فخر در تو راه پیدا نکند. و اگر بناست با لباس ساده پز بدهی نپوش. من را میبینی مرتب میروم مسجد، بابا نمازت را در خانه بخوان آنقدر متلک نگو. من را میبینی همه سخنرانی هایم مفت است، پول بگیر آنقدر نگو. گاهی 100 هزار تومان نمیگیرد ولی به اندازه100 میلیون منت میگذارد. فردی آمده بود خدمت یکی از قضات مهم گفته بود این پول را بگیرید خرج گنبد و بارگاه حضرت رقیه(س) کنید. رفتهام در محل خرابه شام دلم سوخته. بعد گفت ضمناً ما یک جنسی در گمرک دارم برای ترخیص آن یک تلفنی بزنید، ایشان هم گفته بود شما لطفاً خرج حرم حضرت رقیه(س) نکنید ضمناً تقاضایی هم برای ترخیص نداشته باشید، با مقداری خرج برای حرم با یک تلفن از 30 میلیون مالیات میخواهی فرار کنی؟ دو میلیون کمک را نده در عوض برو مالیات بده. بودند کسانی که در راه فخر فروشی سلمان را تحقیر میکردند، و به عربی بودنشان فخر میکردند.
4- نژاد پرستی از موارد فخرفروشی است
حضرت فرمود: در یکی از جبههها عدهای از ایرانیها را اسیر کردند، یکی از عربهایی که نمیتوانم اسمش را در تلویزیون بگویم، گفت: ایرانیها برای حمالی خوب هستند، ببریم مکه هر عربی نمیتواند طواف کند او را به دوش کشیده طواف دهد. البته کار، کار مقدسی است آن هم در راه خانه خدا ولی او که این را گفت، غرضش مقدس نبود. یک دفعه میگویم که یک سوره نثار کنید برای روح اموات و گذشتگان و یک بار میگویم این پول را بگیر یک سوره برای روح مادرم بخوان، این دومی توهین است. وقتی طلبهای جوان بودم، البته الآن هم طلبه هستم، کنار فیضییه نشسته بودم، یک تاجری آمد با یک ژستی گفت: آشیخ این 5 تومان را بگیر برای مادرم یک سوره بخوان. من هم یک ژستی گرفتم، گفتم: آقا این10 تومان را بگیر برای پدرم یک فاتحه بخوان. گفت: مگر قرآن عیب است. گفتم: این طور که تو میگویی عیب است. قرآن خواندن ارزش است ولی به شکلی که تو میگویی میخواهی مرا استثمار کنی. فرق میکند، حمالی ارزش است و یک شغلی است که کمک به مردم میکند به خصوص اینکه کسی را دوش گرفته طواف بدهد، یک عبادتی است اما او که میگفت ایرانیها غرضش توهین بود. اما علی بن ابیطالب(ع) در جوابش فرمود: خیر، ایرانیها مردم شریفی هستند، کرامت دارند، این شغل در حق آنها روا نیست. از آن جمله جاهایی که در صدر اسلام علی بن ابیطالب(ع) از ایرانیها تجلیل کرد، همین جا بود. و زمانی آیه نازل شد که: «إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ هُمْ خَیْرُ الْبَرِیَّهِ» (بینه/7). پیامبر(ص) در این هنگام دستش را زد بر کتفهای سلمان و فرمود: منظور از «خَیْرُ الْبَرِیَّهِ» در این آیه ایرانیها هستند. هم اسلام به گردن ایرانیها حق دارد و هم ایران به گردن اسلام حق دارد. خداوند رحمت کند شهید مطهری(ره) را کتاب نوشته بنام «خدمات متقابل اسلام و ایران». جاهایی که اسلام ایران را عزیز کرد و برعکس در این کتاب ذکر کرده است.
5- فخر کننده منفور خداوند
قرآن درباره فخر فروشی دارد که: «إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ کُلَّ مُخْتالٍ فَخُورٍ» (لقمان/18) افتخارگر را خداوند دوست ندارد. دو قبیله دعوا کردند و بر سر تعداد جمعیت اختلاف کردند. مثلا قبیله «ب» تعدادشان کمتر بود زیر بار نرفتند، گفتند: باید زنهای حامله را هم دو تا حساب کنیم. حساب کردند باز هم طایفه «ب» باخت، زیر بار نرفت. گفتند: قبرهای گذشتگان را هم باید بشماریم، آیه نازل شد: «أَلْهاکُمُ التَّکاثُرُ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقابِرَ» (تکاثر/2-1) به غفلت افتادید تا آنجا که افتادید به مقبره شماری. به کجا رسیدهاید که به استخوان پوسیده پدران افتخار میکنید.
6- افتخارات کاذب و باطل
گاهی انسان افتخار میکند که با یک نفس دو کیلو آب غوره سر میکشم، بسیار آدم خلی هستی که با یک نفس دو کیلو آب غوره سر میکشی، این کار ارزش است؟ مشکلی حل میشود؟ و یا به کمالی میرسی؟ یعنی چه؟ یک قرارهای جاهلی و لاتی میگذارد من از این جا میپرم. که چی؟ نیاز جامعه است؟ رشدی بود یا مشکلی را حل کردی؟ مثل زمان جاهلیت، زمان ما هم گاهی قراردادهای غرورآمیز بسته میشود: و حال این که قرآن میفرماید: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13). به سلمان گفتند: ریش تو بهتر است یا دم سگ؟ برای اینکه ایرانی بود میخواستند او را بشکنند. او هم پاتک خوبی کرد و گفت: هر کدام که از پل صراط بگذرد. اگر از پل صراط نگذرد، دم سگ بهتر است، و اگر توانستم جواب خداوند را بدهم ریش من بهتر است.
7- شباهت اخلاص و فخر به کیمیا و میکروب
ما دو چیز داریم: یک: کیمیا و دو: میکروب. کیمیا نیت خالص است. همان طور که کمیا را به مس میزنی طلا میشود، نیت خالص هر کاری را عبادت میکند. حدیث: اگر کسی درخت تشنهای را آب بدهد مثل اینکه مؤمنی را آب داده. با نیت خالص درس خواندن و نجاری و آشپزی کردن، هم عبادت میشود، با نیت خالص هر کاری عبادت میشود و اما میکروب: افتخار و فخر فروشی است. «فخر فروش» به هر کاری رسید آن را آلوده میکند، اگر میکروب فخر به مکارم اخلاق برسد، خراب میکند. رسول گرامی اسلام(ص) جریان معراج را که تعریف میکند، مرتب میفرماید: «لافَخْرَ». و پیامبر(ص) در هر کجا که مجبور بود کمالاتی را از خود باید بگوید و تعریف کند دنبال آن میفرماید: «لافَخْرَ». فخری نیست. هرچه هست از خداوند است. اگراستعدادی، صوتی، هوشی، هست خدا داده. من حدیثی را در مجلسی خواندم مردم زار زار گریه کردند. گفتم: عجب حدیثی. و در حالی که همین حدیث را در مجلس دیگر خواندم، مردم خندیدند. لب یکی، قرائتی یکی، حدیث هم یکی است، از این معلوم شد اثر از خداوند است. عصای موسی یک چوب است یک جا میزند به دریا، خشک میشود و یک جا میزند به سنگ، آب میجوشد.
8- ملاک افتخار به تقواست نه رابطهها و داشتهها
حدیث: امام رضا(ع) مهمان داشت و تا پاسی از شب مشغول سؤال و جواب بودند، آخر شب حضرت اعلام فرمودند: اگرمانعی نیست شب را بمانید. او هم اعلام رضایت کرد. حضرت رختخوابی برای او آورد و او خوابید ولی از زیادی خوشحالی که امشب امام رضا(ع) افتخار داده خوابش نمیبرد. امام رضا(ع) دید او را باد گرفته و مغرور شده، آمد و فرمود: خانه من هستی باش ولی مغرور نشو برای اینکه: «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ» (حجرات/13) افتخار به تقواست نه خوابیدن منزل من. بعد حضرت امام رضا(ع) داستانی را نقل کرد که علی بن ابیطالب(ع) رفت منزل صعصعه بن سوهان برای عیادت، زمانی که خواست برود به او فرمود: یک وقت افتخار نکن که علی آمده دیدن من. پس مهمانی امام رضا(ع) و عیادت علی(ع) نباید سبب افتخار شود. حال که صحبت مهمانی شد یک داستان دیگر هم بگویم. امام رضا(ع) مهماندار شد به هنگام خوابیدن، رختخواب آورد مهمان خواست خودش رختخواب را پهن کند حضرت نگذاشت و دور از چشم مهمان رختخواب را پهن کرد، صبح به هنگام بیداری حضرت وارد اتاق شد. مهمان فکر کرد نباید خود رختخواب را جمع کند و لذا حضرت فرمود: رختخواب را جمع کن. او تعجب کرد عرض کرد که دیشب خواستم پهن کنم، فرمودی: نه. حال میفرمایید که خود رختخواب را جمع کنم؟ حضرت فرمود: و اما دیشب که گفتم نه برای اینکه ممکن بود رختخواب از مهمان قبلی آلوده باشد و شما ناراحت شوی من خواستم کنترل کنم و اما حال که میگویم جمع کنی چون ممکن است آلوده شده باشد و شما خجالت بکشی. این رقم فکر در کله کیست؟ انسان نباید کیف کند که مسلمان است. این دقتها فقط از ناحیه اولیاء خداست، دقتهای بهداشتی.
9- اصل تعادل
جمله بعد را بخوانید: «وَ لَا تَرْفَعْنِی فِی النَّاسِ دَرَجَهً إِلَّا حَطَطْتَنِی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَهَا وَ لَا تُحْدِثْ لِی عِزّاً ظَاهِراً إِلَّا أَحْدَثْتَ لِی ذِلَّهً بَاطِنَهً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدَرِهَا» خیلی قشنگ است.
ما اصلی داریم بنام اصل تعادل. مثلا مریضی را که میخواهند عمل کنند باید دکتر بیهوشی و چند نفر دیگر باشند که کنترل کنند. و همین طور یک خلبان که میخواهد پرواز کند تمام مراحل باید کنترل شود حتی حال خلبان و هواپیما بررسی شود. «رفعت» یعنی بزرگی، خدایا در مردم هیچ مرا بزرگ نکنی و هیچ درجه اجتماعی به من نده مگر اینکه در مقابل آن نزد خودم کوچک شوم، یعنی هر چه پزم عالی میشود تواضعم بیشتر شود. اگر آمپول زن هستم و پزشک شدم، رییس بهداری شدم، برخوردم بهتر و متواضعانهتر باشد. ابتداییها ادبشان زیادتر است یا راهنماییها؟ راهنماییها یا دبیرستانیها. پس ما هر چه درجه اجتماعیمان بالا میرود به سمت دیپلم و لیسانس و فوق لیسانس، تواضع زیادتر نمیشود. امام خمینی(ره) آیت الله بود، میفرمود: دست مراجع را میبوسم، مرجع شد و با مرجعیت رشد کرد، فرمود: دست بقالها را هم میبوسم، میگفتند: روح منی، بت شکنی خمینی، فرمود: ای کاش من یک پاسدار بودم، میگفتند: تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست، فرمود: رهبر ما همان بچه 13 ساله است. هر چه علم زیادتر شد باید احترام و تواضع به استاد بیشتر شود، باید تواضع و احترام به پدر و مادر زیادتر شود. اگر من حجه الاسلام هستم باید پیشانی پدر را ببوسم. شدم آیت الله باید دست پدر را ببوسم. و اگر آیت الله العظمی شدم باید لباسهای پدر را ببوسم. میگوید: نمیفهمد من دیپلم هستم. با دیپلم در منزل به مادرش زور میگوید. حیا کن او نان مفت داد به تو درس خواندی، به نزد مادر که گردن کلفتی نمیکنند. ظ یعنی احداث و به وجود آوردن، یعنی هر چه من در ظاهر عزیز میشوم در باطن، به نزد خود ذلیل شوم. هم میگوید: «مِثْلَهَا» و هم «بِقَدَرِهَا» یعنی به همان اندازه که درجه گرفتم و عزیز شدم به همان مقدار تواضع کرده و نزد خودم ذلیل شوم، اگر عزت زیاد ولی تواضع زیاد نشد، غرور میآید. و با کمال تأسف جامعه ما چنین نیست و تحصیل کردهها مسجد کم میروند، حاضر نیست در صف نانوایی بایستد با اشاره میخواهد نان را سریعتر بگیرد. میخواهد برود استخر میگوید: بگذار خالی شود چون شخصیت مملکتی هستیم، من مدیر کل با این آدمها بروم شنا، چه خبر است. به امام سجاد(ع) گفتند: اجازه بده حمام را برای شما خلوت کنیم. فرمود: چه فرقی میکند، برای چه خلوت کنید؟ فکرمی کنیم حال که دانشگاه رفتهایم باید کیف و کفشمان اینچنین باشد. باید احترام در جامعه ما نسبت به استاد زیاد شود و علامه شهید مطهری اینچنین بود که هر زمان نام استادش امام خمینی(ره) را ذکر میکرد میگفت: «روحی له الفداء» خداوند جانم را به قربانش کند. و شاگردان امام صادق(ع) هم چنین بودند به حضرت میگفتند: «بِنَفْسِی اَنْتَ» خداوند جانم را به قربانت کند، الآن برخورد یک دانشجو نسبت به استادش اینچنین نیست، اینها تمام شده و لذا پیامبر(ص) که روز به روز عزیزتر میشد سجدهاش زیادتر میشد.
10- عوامل عزت چیست؟
خداوند عزت میدهد ولی ابزاری دارد:
الف: قناعت
قَالَ امیرالمؤمنین(ع): «قَدْ عَزَّ مَنْ قَنَعَ» (غررالحکم/ص392) عزیز شد کسی که قانع شد، ساده زندگی کن تا عزیز شوی. کاری به پول و مال مردم نداشته باش.
ب: علم
ج: خدمت
د: سخاوت
ه: تقوا
چه کنیم که هر چه عزیزتر میشویم در نزد خودمان ذلیلتر شویم. عوامل کنترل و تعدیل برای مقابله با فخر و تکبر:
الف: یادآوری ضعفها؛ حالا فوق لیسانسی اما یادت هست بی پول بودی خرده پنیر میخریدی و میخوردی و به دکان دار میگفتی برای مرغها شبیه میخواهم و به جای انگور، دانه انگور میخریدی. قرآن به پیامبر(ص) میفرماید: «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى» (ضحى/6) آیا یتیم نبودی و ما تو را پناه دادیم؟
ب: هرچه داریم امانت است: مال خودت نیست، رییس بانک که نباید برای پولها پز بدهد، هرچه هست از خداست.
ج: اگر عزتی دارم مسؤولیتم هم بیشتر است.
د: اگر عزتی دارم عیبهایی هم دارم که از چشم مردم مخفی است و نمیدانند. یادت میآید خواب میدیدی که فلانی را در خواب کشتی و یا چه کار بدی کردی؟ ما همانی هستیم که در خواب هستیم چون خواب تا حدودی بیانگر روحیات افراد است.
ه: توجه به فقرها.
خدایا به حق عزیزان ماه رمضان و عزیزی که در این ماه متولد شد. امام حسن(ع) و عزیزی که شهید شد امیرالمؤمنین(ع) خود توفیق فهم صحیح از اسلام و اخلاص و عمل درست به اسلام قربه الی الله عطا کن و عزتی که در آن تواضع و علم مفید و خدمت بی منت و عبادت بدون عجب است، نصیب همه ما بفرما.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»