قرآن، مایه شناخت و معرفت

1- محدودیت برای مصونیت از خطر
2- لازمه انتظار، تلاش است، نه سکوت
3- زهد یا بخل؟
4- آداب زیارت امام رضا(ع)
5- شناخت درست نیکی‌ها و درجات آن‌ها
6- مهمانی همراه با عزّت مهمان
7- رعایت نوبت توسط پیامبر اکرم(ص)

موضوع: قرآن، مایه شناخت و معرفت

تاریخ پخش: 14/04/93

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، اللهم صل علی محمد و آل محمد.

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

 چند جلسه‌ای در ماه رمضان برای اهمیت قرآن صحبت کردیم و نقش قرآن، تا رسیدیم به اینکه پانزدهم، قرآن وسیله‌ی تشویق و وسیله‌ی توبیخ ما است. انسان نیاز به تشویق دارد. اگر خواستیم بچه‌هایمان را تربیت کنیم، راه تربیت بچه کتک نیست. تشویق است. قرآن به پیغمبر می‌گوید که اگر می‌خواهی مردم را از ظلمات به نور ببری، از راه تشکر و تشویق باشد. نه از راه تشر و کتک! آیه‌اش چیست؟ «هُوَ الَّذِی یُصَلِّی عَلَیْکُمْ وَمَلَائِکَتُهُ لِیُخْرِ‌جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ» (احزاب/43) بشنوید. «هُوَ الَّذِی» خدایی که «یُصَلِّی عَلَیْکُمْ» یعنی بر شما «یُصَلِّی» صلوات می‌فرستد. درود می‌فرستد. خدا بر شما مردم درود می‌فرستد، ملائکه خدا هم بر شما درود می‌فرستد، تا چه؟ تا «لِیُخْرِ‌جَکُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ»  برای اینکه مردم را از ظلمت به نور دعوت کند، راهش صلوات و درود است.

1- محدودیت برای مصونیت از خطر

خواهرم حجاب محدودیت نیست، مصونیت است. آدم پایش را هم که در کفش می‌کند، پا محدود می‌شود،‌ ولی این محدودیت مصونیت است. در عوض تیغ به پایت نمی‌رود. شیشه و خار به پایت نمی‌رود. هر محدودیتی زشت و بد نیست. بی‌حجابی علامت تمدن نیست. نمی‌شود گفت که حیوانات چون حجاب ندارند، متمدن‌تر هستند. هیچ کس این را قبول ندارد. هر پیشرفتی دلیل بر کمال نیست. گاهی یک بیماری در بدن پیشرفت می‌کند، مرض قند که می‌آید، اول چشم ضعیف می‌شود، بعد ممکن است پا را هم قطع کنند. هر پیشرفتی علامت کمال نیست، ممکن است میکروب پیشرفت کند. هر ارتجاع و عقب‌گردی بد نیست. تمام ما که مریض می‌شویم، می‌رویم دکتر می‌خواهیم مرتجع بشویم. یعنی می‌گوییم آقای دکتر یک آمپولی و قرصی بده من به حال اولم برگردم. یعنی می‌خواهیم ارتجاع… ارتجاع یعنی چه؟ یعنی می‌خواهیم به حال اول برگردیم. پس هر عقب گردی… نصفش را من می‌گویم، نصفش را شما بگویید. هر عقب گردی بد نیست و هر پیشرفتی خوب نیست. ممکن است سرطان هم پیشرفت کند، آدم هم که می‌رود دکتر می‌خواهد به سلامتی‌ قبلی‌اش برگردد. با این الفاظ گول نخورید. ما که نمی‌توانیم مرتجع باشیم. جامعه در حال پیشرفت است. خوب به تو چه؟!! حالا که جامعه در حال پیشرفت است، تو باید مثلاً اینطوری باشی؟

2- لازمه انتظار، تلاش است، نه سکوت

اصلاً گاهی وقت‌ها ما قاطی می‌کنیم. یکی از کارهای مهم لغت شناسی است. ما اول شرط مسلمانی‌مان این است که واژه‌ها و لغت‌ها را بشناسیم. مثلاً بعضی‌ها لغت انتظار را نمی‌شناسیم. خیلی خوب! باشد خود آقا می‌آید درست می‌کند. چطور در شب این حرف را نمی‌زنیم؟ حالا تاریک شد، خیلی خوب بنشینیم و باشد فردا خودش خورشید روشن می‌شود. چه کسی در تاریکی می‌نشیند به امید اینکه فردا خودش خورشید در می‌آید؟ درست است منتظر خورشید هستیم، اما بلند می‌شویم و لامپ روشن می‌کنیم. منتظر امام زمان(ع) هستیم، اما باید بلند شویم و یک کاری بکنیم. زمستان بله یخ کردیم. خیلی خوب حالا یک دو سه ماهی یخ کنیم، حالا بعداً هوا گرم می‌شود. چه کسی در تاریخ چنین حرفی زده است؟ منتظر هوای گرم هستیم، اما شب هم یک کرسی، بخاری و منقلی، تنوری، بالاخره راه می‌اندازیم. انتظار خورشید معنایش این نیست که در تاریکی بنشین! انتظار گرما این نیست که در زمستان یخ بزنیم. انتظار امام زمان(ع) این نیست که ما بیکار بنشینیم. مگر هر کس منتظر است، بیکار می‌نشیند؟ اتفاقاً منتظر که هستید، آدمی که منتظر مهمان است، زودتر دست و پایش را جمع می‌کند، یعنی مهمان داریم. این لغت‌ها را باید معنا کرد. انتظار یعنی چه؟

3- زهد یا بخل؟

می‌گویند فلانی آدم زاهدی است. زهد یعنی چه؟ پانزده مورد شرط دارد که آدم به فلانی بگوید، آدم پارسا و زاهدی است. من می‌آیم مهمانی خانه شما، باقلوا می‌آوری می‌گویم: نه!‌ میل ندارم. این علامت زهد است؟ نه! چون به من گفته‌اند اگر شیرینی بخوری، اشتهایت کم می‌شود، ‌تو یک دانه باقلوا می‌خوری، نصف بشقاب برنج اشتهایت کم می‌شود. مگر هر نخوردنی علامت خوبی است؟ گاهی آدم یک دانه باقلوا را نمی‌خورد،‌ که بعد بتواند یک بشقاب بخورد، این زهد نیست. مثل بعضی‌ها که می‌خواهند بپرند، عقب عقب می‌روند، این عقب رفتن نیست. این عقب می‌رود که بعد بتواند خیز بردارد و بعد به جلو بپرد. این لغت‌ها را بشناسیم، زهد یعنی چه؟ انتظار یعنی چه؟ تقوا یعنی چه؟ اینکه می‌گوییم فلانی آدم خوبی است، آدم خوب یعنی چه؟ می‌گوییم فلانی حزب اللهی است، حزب اللهی یعنی چه؟

رفتیم یک جایی، یک پتوی نو را روی خاک انداختند، گفتم: بابا مگر این پتو را رویتان نمی‌کشید؟ اگر پتو را رویتان می‌کشید، چرا خاکی می‌کنید؟ گفت: آقا حزب اللهی هستیم. گفتم: حزب اللهی یعنی اینکه پتوی نو را خاکی کن. اصلاً معنای این حزب الله را نفهمیده این بنده خدا! آدم خوبی است، ولی بلد نیست. مثل این‌هایی که آدم خوبی هستند، ولی دو شاخ برق را در تلفن می‌زنند. دو شاخ تلفن را در برق می‌زنند. قاطی می‌کند، آدم خوبی است، عقلش کم است.

من یک آیه پیدا کردم که بعضی‌ها آدم خوبی هستند،‌ مشکل عقل دارند. آیه‌اش این است. حتماً الان این آیه را همه‌ی شما حفظ می‌کنید. چون گیر آدمی افتاده‌اید که ایمان دارد، ولی کارهایش درست نیست. قرآن می‌گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا… إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ» (آل‌عمران/118) به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ»ها می‌گوید: «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا…» چنین باشید، چنین باشید، چنین باشید، ای‌مؤمنین! اینگونه باشید، اینگونه باشید، آخر آیه می‌گوید: «إِن کُنتُمْ تَعْقِلُونَ» اگر عاقل هستید. به «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا…»ها می‌گوید اگر عاقل هستید. پیداست می‌شود که «آمَنُوا» باشد، «تَعْقِلُونَ» نباشد. دین دارد، عقل ندارد. می‌گوید: آقا دو بشقاب دیگر مانده است، اسراف می‌شود، بخور!!! بابا دو بشقاب اسراف است، فشار به معده اسرافش بیش‌تر است. این به خاطر اینکه به برنج اسراف نکند… مثل آدمی که می‌گوید: نمی‌خواهد چکش بزنی، با دستت میخ را بکوب! خوب دستم پاره می‌شود. این عقل چیست؟ حزب الله چیست؟ تقوا چیست؟ تقیه چیست؟ زهد چیست؟ صبر چیست؟ انقلابی چیست؟ قاطعیت چیست؟ اصلاً بعضی‌ها این کلمات را قاطی می‌کنند.

من یک خاطره دارم، گفته‌ام. منتها دیگر من باید کم کم نترسم از اینکه حرف‌هایم تکراری شود. چون سه چهار نسل عوض شده است. من خودم نسل منقرض شده‌ام. ولی مخاطبینم نو هستند. اول انقلاب منزل یک بزرگواری رفتیم، آن بزرگوار در قسمت خانواده بود و ما در قسمت مهمان بودیم، یک سینی با سوپ آوردند، ما فکر کردیم این سوپ قبل از غذا است. سوپ را خالی خوردیم، آمدند و سینی را بردند و بزرگوار تشریف آورد و گفت: غذا خوردید؟ گفتیم: هم خوردیم و هم نخوردیم. گفت: یعنی چه؟ گفتم: سوپ سر کشیدیم. گفت: خوب غذای ما همان است. گفتم: خوب می‌گفتی با نان می‌خوردیم. ما فکر کردیم که این سوپ قبل از غذا است. سرکشیدیم و شما آمدی و سینی را بردی. گفت: ما انقلاب کردیم که زهد اسلامی را پیاده کنیم. گفتم: زهد اسلامی یعنی اینکه خودت نخور، نه یعنی اینکه به مهمانت نده! این بخل اسلامی است. من دیدم آن بزرگوار خیلی هم مهم بود،‌ ولی معنای زهد و بخل را قاطی کرده بود.

4- آداب زیارت امام رضا(ع)

همین حرم آمدن آدابی دارد. کی برویم؟ آقا جایت خالی بود، یک حرم خلوتی بود! بسیار فکر غلطی است. شما باید بگویی: الحمدلله حرم شلوغ است. دور امام رضا(ع) شلوغ است، باید الحمدلله بگویی. منتها شما هر وقت خلوت است،‌الحمدلله می‌گویید. هیچ کس نبود!‌ به دلم چسبید. خوب این دلت بود. زیارت نبود. یک زمانی حرم امام رضا(ع) مسافران را مرخص می‌کردند که مثلاً غبارروبی کنند، یا مثلاً… این خادم حرم به من گفت: امشب کشیک من است، می‌خواهی بمانی، گفتم: من از خدا می‌خواهم. همه‌ی زوارها را بیرون کردند، چند تا خادم بودند، گفتم: به امشب خلوت با امام رضا(ع)، خصوصی دو به دو، هر چه می‌خواهم از امام رضا(ع) امشب می‌گیرم. دیگر امام رضا(ع) را گیر آوردم. عبا را پهلو ضریح انداختم و صورتم را به قبر مطهر گذاشتم و گفتم: یا امام رضا(ع)! دیگر امشب من مهمان ویژه‌ی تو هستم. تا داشتم حرف می‌زدم، یک مرتبه، به ذهنم آمد قرائتی! می‌خواهی درب باز شود و زوارها بیایند، گفتم: نه! گفتم: خوب همین خودخواهی است، می‌خواهی تو باشی دیگران نباشند. آن وقتی که سیم وصل است، سیم قطع است. خیال می‌کنم که صورتم را به قبر چسباندم، زیارتم قبول شد. اصلاً گاهی وقت‌ها بیا در صحن و سلام کن و برو! نمی‌خواهد در حرم بروی. اگر مزاحم مردم هستی… به خصوص مشهدی‌ها! ‌مشهدی‌ها همیشه هستند. جا بدهید به اینکه تازه آمده است. نمی‌دانم برای شما بود گفتم، یا جای دیگر گفتم. چون من در همه‌ی کانال‌ها هستم، جز کانال کولر! و لذا یک چیزی که می‌گویم، نمی‌دانم کجا گفتم. حالا اگر دو بار هم گفتم…

در هواپیما بودیم، گفت: آقای قرائتی چای می‌خوری یا قهوه؟ گفتم: چای که خانه ما هم هست، قهوه بده بیاید. حالا که شما مشهدی هستید، حالا شما نمی‌خواهد بروید، یک جای حساس حرم را بگیرید. بگذارید این‌هایی که… از کجا معلوم که اگر جایت را به یک زوار ندهی ثوابش بیش‌تر است؟ الان یک جای خوبی است، زوار جا ندارد، بگو آقا من دو رکعت نماز بالای سر خواندم، حالا تو بیا بخوان. اصلاً شاید همین واگذاری یک مکان به یک زوار، ثوابش از اصل نماز شما، بیش‌تر باشد. از کجا؟ گاهی وقت‌ها آدم زیارت نخواند ثوابش بیش‌تر است. ما در تاریخ داریم که کسی که موفق به زیارت نشد،‌ ولی از همه‌ی زیارت‌های تاریخ ثوابش بیش‌تر بود.

آمد پیغمبر را ببیند، چه کسی بود؟ اویس قرنی! از مادرش اجازه گرفت، بیاید مدینه پیغمبر را ببیند. آمد مدینه پیغمبر نبود. یک مدتی ایستاد دید پیغمبر نیامده است. چون به مادرش قول داده بود، گفت: یا رسول الله! خداحافظ! حضرت که آمد گفت: اویس قرنی اینجا آمده است. بوی اویس می‌آید. یعنی اویس پیغمبر را ندید، ولی زیارتش قبول شد، و آدم‌هایی هستند که به پیغمبر چسبیده‌اند، ولی زیارتشان قبول نیست. چسبیدن به ضریح و رفتن در حرم و… هر کجا که جا هست، بنشین! به ما گفته‌اند که اگر از دور هم سلام بدهی، یک زیارت است. وقتی هم که می‌خواهی برای کسی زیارت کنی، یک سلام یک زیارت است. «السلام علیک یا علی بن موسی الرضا» همین یک زیارت است. برای مادر، به قصد پدر، به قصد دایی، عمو، استاد، شاگرد،… یک سلام خالی هم کافی است، لازم نیست که زیارتنامه بخوانی. چه چیزهایی از امام رضا(ع) بخواهیم؟ خیر دنیا و آخرت! برای خدا تکلیف تعیین نکنید. خدایا این را بده، این را نده! به ما چه؟ بگو خدایا خیر می‌خواهم. اگر بگویی: خدایا خیر می‌خواهم،‌ این خیلی ثوابش بیش‌تر است. خود خدا می‌داند. به خدا واگذار کن. این معنای «توکلت علی الله» یعنی خدایا خودت می‌دانی.

یک چند نفر حرم امام رضا(ع) آمدند،‌ اینها هم… الله اکبر! عالی‌ترین درجه عرفان را ببین! عوام بودند. عوام عوام! ولی فکر در بالاترین درجه‌ی عرفان است. آمد و مقابل حرم ایستاد و … این را از یکی از علمای مشهد شنیدم. گفت: زوارها، ما که نمی‌دانیم چه چیزی به امام رضا(ع) می‌گوییم. خیرمان هست؟ خیرمان نیست؟ امام رضا(ع) دعایش را هم خودت بگو، ما می‌گوییم: الهی آمین! می‌گفت: هر چند ثانیه یک بار دستش را چنین می‌کرد و می‌گفت: الهی آمین! الهی آمین! این فقط آمین می‌گفت. گفتند: چه می‌کنی؟ گفت: دعایش را هم به خودش واگذار کرده‌ام. تو دعا کن من آمین می‌گویم. من چه می‌دانم شاید یک چیزی بخواهم که تو بگویی صلاحت نیست. آدم نمی‌داند که چه چیزی صلاحش است. واقعاً نمی‌دانیم که چه چیزی صلاح است. بگوییم: خدایا خیر می‌خواهم، خیر دنیا و آخرت!

5- شناخت درست نیکی‌ها و درجات آن‌ها

شناخت نذر! نذر چیست؟ تقوا چیست؟ صبر چیست؟ انتظار چیست؟ قرآن به ما شناخت می‌دهد، قرآن کتاب معرفت است. می‌گوید: «لیس البر… اینـ» «و لکن البر … اونـ» نیکی این نیست و نیکی آن است. این آیه را معنا کنم. «لَّیْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِ‌قِ وَالْمَغْرِ‌بِ» (بقره/177) پیغمبر ما در چهل سالگی به پیغمبری رسید، سیزده سال مکه بود، شد پنجاه و سه ساله، به مدینه هجرت کرد. سیزده سالی را که در مکه بود، رو به کعبه نمی‌ایستاد، چون در کعبه بت بود، اگر پیغمبر رو به کعبه می‌ایستاد، می‌گفتند: پیغمبر به بت‌ها احترام می‌گذارد. یک خورده خودش را کج می‌کرد. سی چهل درجه کج می‌کرد، که رو به بیت‌المقدس باشد. تا نگویند که پیغمبر به بت‌ها احترام می‌گذارد. این سیزده سالی که در مکه بت بود. بعد در مدینه آمد. مدینه دیگر بت پرست نبودند، ولی یهودی بودند. رو به بیت‌المقدس که نماز می‌خواند، این یهودی‌ها می‌گفتند: پیغمبر اسلام رو به قبله‌ی ما نماز می‌خواند. پیغمبر سحرها می‌آمد و به اطراف آسمان نگاه می‌کرد، چه کنم؟ رو به کعبه بایستم، بت در آن است. می‌گویند: به بت‌ها احترام می‌گذارد، رو به بیت‌المقدس یهودی‌ها می‌گویند: دنباله‌رو ما است. همینطور به اطراف آسمان نگاه می‌کرد. آیه نازل شد: «قَدْ نَرَ‌ىٰ تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاءِ» (بقره/144) وجه یعنی صورت، سماء هم یعنی آسمان. «قَدْ نَرَ‌ىٰ» می‌بینیم چطور صورتت را رو به آسمان چنین و چنان می‌کنی. دنبال راه نجات می‌گردی؟ این طرف مشرکین می‌گویند: احترام بت! آن طرف یهودی‌ها می‌گویند: احترام به بیت المقدس! چه کنم؟ گفت: «فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَهً تَرْ‌ضَاهَا» یک قبله‌ای می‌دهم که «تَرْ‌ضَاهَا» تو راضی باشی. قبله عوض شد. یهودی‌ها آمدند و گفتند: قبله عوض شد، دیگر نمی‌توانیم بگوییم پیغمبر اسلام رو به بیت المقدس است. چون آخر وقتی می‌گفتند: پیغمبر اسلام رو به بیت المقدس است معلوم می‌شود که فتوکپی پیغمبر ما است. پس معلوم می‌شود که اصل موسی و تورات است، آن‌ها دنباله رو هستند. نشستند و طراحی کردند و به قول امروزی‌ها پیغمبر را به چالش بکشند. یعنی یک تهاجم فرهنگی! گفتند: پیغمبر سیزده سال مکه بود، رو به بیت المقدس بود. بعد از هجرت‌اش هم یکی دو سال رو به بیت المقدس بود. سیزده سال و دو سال می‌شود پانزده سال، پانزده سال رو به بیت المقدس است. بعد از پانزده سال چرا قبله‌اش عوض شد؟ یا درست است، یا غلط! اگر پیغمبر پانزده سال کارهایش درست بوده است، چرا از کار درست دست برداشت؟ این را می‌گویند: به چالش کشاندن. یعنی پیغمبر را گیر بیاندازیم. در یک سؤالی پیغمبر را در بن بست قرار بدهیم. اگر درست است، چرا از کار درستش دست برداشت؟ اگر غلط است، پیغمبری که پانزده سال راه غلط می‌رود، به درد پیغمبری نمی‌خورد. هر کاری بکنیم گیر دارد. آیه نازل شد: «سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ» این آیه‌هایی که می‌خواند، کلماتش را دقت کنید. چون هر آیه پنج شش کلمه‌ی فارسی در آن است. یعنی کلماتی که فارس‌ها هم می‌فهمند. «سَیَقُولُ السُّفَهَاءُ مِنَ النَّاسِ»، «السُّفَهَاءُ» را که می‌فهمید، سفیه یعنی خل! ناس هم یعنی مردم، خل‌هایی از مردم «سَیَقُولُ» در آینده خواهند گفت: «مَا وَلَّاهُمْ عَن قِبْلَتِهِمُ» چرا از قبله‌ی پانزده ساله «مَا وَلَّاهُمْ» چرا از قبله‌ی پانزده ساله دست کشیدند. به ایشان بگو: «قُل لِّلَّـهِ الْمَشْرِ‌قُ وَالْمَغْرِ‌بُ» (بقره/144) به ایشان بگو چشمتان کور شود. مشرق برای خداست و مغرب هم برای خداست. اما اگر ما رو به بیت المقدس می‌ایستیم، شما ناز به ما فروشید، مؤمن نازکش نیست. من ناز شما را نمی‌کشم. قبله‌ام را عوض می‌کنم، ناز شما را نمی‌کشم. آن روز به قول امروزی‌ها تیتر روزنامه شد، به قول امروزی‌ها می‌گویند: در همه‌ی سایت‌ها آمد. بحث این بود که قبله‌ی پیغمبر عوض شد. سخن روز این بود که قبله این طرف یا آن طرف است؟ آیه نازل شد: «لَّیْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِ‌قِ وَالْمَغْرِ‌بِ» بر یعنی نیکی! نیکی به این نیست که اینطرف یا آنطرف بایستی! اینقدر بحث نکنید. این‌ها بحث‌های فرعی است. شما بحث‌های فرعی می‌کنید از مسایل اصلی باز می‌مانید. اهم و مهم داریم. فرعی و اصلی داریم. دشمن جدی داریم. می‌آییم و سر یک چیزی بحث می‌کنیم که… حالا که چه؟ جوان کاسه و کوزه‌اش را جمع کرده است و به هر کس که می‌رسد می‌گوید: آقا! اعلم کیست؟ می‌خواهی چه کنی؟ این نماز ما دو ریال می‌ارزد، از هر کس که می‌خواهی تقلید کن. این مراجعی که شناخته شده هستند. شما حساب کن بگو: آقا یک پسرعمو دارم که نماز نمی‌خواند، چطور این را به نماز دعوتش کنم؟ اگر عادت زشتی داریم آن را برطرف کنیم. اگر رفیق منحرفی داریم چطور او را هدایت کنیم؟ چه کتابی مطالعه کنم؟ یک سؤال مهم بپرس. حالا اعلم… این نماز شما… مر چه کار دارید با این نماز شما… در این مورد هم 95 درصد فتواها مثل هم است. می‌رسد به هر کس، آقا ببخشید، مجتهد اعلم چه کسی است؟ تو می‌خواهی چه کنی؟ خیلی به مسایل فرعی گیر ندهید. مسایل اصلی اعتقادات است. «لَّیْسَ الْبِرَّ‌ أَن تُوَلُّوا…» بر این نیست.

قرآن کتاب شناخت است. بحثمان یادمان نرود. موضوع بحث این است که قرآن به ما چه می‌کند؟ قرآن می‌گوید: خیر این نیست. این است. بر این نیست، این است. علم این نیست، این است. زهد این نیست، این است. شجاعت این نیست، این است. بعضی‌ها شجاعتشان را در یک کارهای احمقانه می‌دانند. چند به من می‌دهی در مقابل یک نفر سه کیلو آب قوره سر بکشم. خوب حالا این مثلاً عقلش… من در همین شهر تابلو دیدم، در همین شهر! هر کس یک ساندویچ شانزده کیلویی را یک ربع بخورد، یک پراید جایزه‌اش است. آخر مشهد امام رضا(ع) باید تابلویش این باشد؟ یک وقت دیدم که بزرگ‌ترین تابلوهای یک منطقه تابلوی رب گوجه است. یعنی مسأله‌ی مهم این است؟ یعنی باید بزرگ‌ترین تابلوهای شهر رب گوجه باشد؟ ایام عید، چهل روز به سال تحویل بحث پسته مطرح شد، شخصیت‌های درجه‌ی یک می‌آمدند، بحثشان بحث پسته بود. ببینید، گاهی وقت‌ها… باید مواظب باشیم ما را نرقصانند. برای ما مسأله درست نکنند. با یک موجی حواس ما را پرت نکنند. قرآن می‌گوید: حواست جمع باشد. بر این نیست که رو به کعبه نماز می‌خوانی یا رو به بیت المقدس. بر این است که برو یک فکر دیگر بکن. «لیس البر… اینـ» «و لکن البر … من آمن» قرآن کتابی است که حواست جمع باشد و گول نخوری. مسایل فرعی تو را باز ندارد. گاهی از سفر یا از جایی می‌آمدند خدمت حضرت و می‌گفتند: آقا! فلانی چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، چقدر خوب است، به قدری تعریف می‌کردند، حضرت فرمود: «فکیف صلاته» نمازش چطور است؟ گاهی وقت‌ها ما یک کاری را خیر می‌دانیم.

6- مهمانی همراه با عزّت مهمان

یک مثال برای اشتباه بزنم. شخصی با یک کاروانی مسافرت رفتند. در این کاروان یک پولدار بود، قدم به قدم و هر چند کیلومتری یک گوسفند می‌کشت و کباب می‌کرد و به همه‌ی رفقایش می‌داد. سفر که تمام شد، خدمت حضرت رسیدند، حضرت فرمود: تو امسال مؤمنین را ذلیل کردی، گفت: من؟! من هر چند کیلومتری یک گوسفند می‌کشتم و کباب می‌کردم و به رفقایم می‌دادم. ذلیل کردم؟ بله! همین کارت ذلت بود. دفعه‌ی اول که کباب دادی، مهمان بودند. طوری نیست. اما دفعه‌ی دوم و سوم تو ارباب شده بودی و آن‌ها رعیت شده بودند. و لذا کفش‌هایت را جفت می‌کردند، تا می‌خواستی آب برایت می‌آوردند. در را برای تو باز می‌کردند. بله قربان گو تربیت کردی. همین که با کباب‌هایت مردم را به بله قربان گویی وادار کردی، مؤمنین را ذلیل کردی. و لذا گفته‌اند که اگر مسافرت می‌روید، با کسی برو که سهمت را بدهی. کسی که تو را مهمانت می‌کند، ذلیلت می‌کند.

من یک بار رفتم مکه، یعنی حالا چند سفری که قسمت شد و رفتیم. پول حجم را می‌دادم. وقتی که در کاروان حرف می‌زدم، می‌گفتم: ببینید آقا من هم مثل شما زوار هستم، من هم مثل شما پول دادم. گرفتید؟ اما مشکل کاروان این است. وگرنه اگر نمی‌گفتم من هم مثل شما هستم. بله حاج آقا! پول از ما سازمان حج گرفته است، اینجا آبش قطع شده است، آسانسورش خراب شده است، به شما آخوندها مفت می‌دهند و می‌خورید، حالا هم می‌آیید و می‌گویید: نه! مملکت خوب است. می‌گفتم: نه آقا! بنده هم پول دادم، آسانسور ما هم قطع شده، من هم مثل شما هستم. اما باید صبر کرد، سفر حج است. آن وقت گوش می‌دادند. امام فرمود: با اینکه قدم به قدم کباب می‌دادی، چون بله‌قربان‌گو تربیت می‌کردی، ذلیل می‌شدند. باید مواظب باشیم. هر کس خرج شما را می‌دهد، پشت سرش راه نرو! ممکن است پول بستنی شما را بدهد، ولی بعد بر شما منت بگذارد. توقع داشته باشد. ما خیر را تشخیص نمی‌دهیم.

یک شب می‌خواستم بروم نماز، از خانه بیرون آمدم دیدم اذان مغرب تمام شد. گفتم: دیر شد! گفتم: حالا بروم به نماز دوم می‌رسم. سوار ماشین شدم و رفتم مسجد، دیدم آقا دیر کرده است. تا دیدم آقا دیر کرده است، گفتم: بیایید بچه‌ها! به نماز اول هم رسیدم الحمدلله! الله اکبر! گفتم: چرا خوشحال شدی؟ خوشحال شدم که من به نماز اول رسیدم. به قیمت اینکه آقا دیرکند،‌ مردم هم در مسجد الاف شوند. تو حاضر شدی که نماز از اول وقت عقب بیافتد، عمر مردم تلف بشود، چه خبر است؟ آقای قرائتی به رکعت اول برسد. خوب ببینید این… آدم قاطی می‌کند. یعنی خیال می‌کند که آدم خوبی است، وحال اینکه آدم خبیثی است. نماز تأخیر شد، به درک! آقا دیر آمد به درک! عمر مردم، به درک! چه خبر است؟ من به نماز اول برسم. این خیلی مهم است. تشخیص خیلی ظریف است. تشخیص خیلی ظریف است. که انسان وقتی می‌خواهد تشخیص بدهد، محله‌اش را ببیند، ترک است یا فارس است؟ عرب است یا عجم است؟ شرقی است یا غربی؟ زن است یا مرد؟ سفید است یا سیاه؟ بچه است یا بزرگ؟

7- رعایت نوبت توسط پیامبر اکرم(ص)

پیغمبر ما آبی خورد، مقداری آب در ظرف ماند، یک بچه‌ای این طرف نشسته بود، گفت: یا رسول الله! این آب را تبرک به من بده! تا حضرت رفت ظرف آب را به این طرف بدهد، یک مشت پیرمرد این طرف پیغمبر گفتند: یا رسول الله! به ما بده تبرک! پیغمبر دید این طرف چند تا پیرمرد هستند، این طرف یک بچه! گفت: نوبت چه کسی است؟ نوبت بچه است. گفت: من از این بچه اجازه می‌گیرم. اگر اجازه داد آب را به شما می‌دهم. گفت: آقازاده این‌ها چند تا پیرمرد هستند، می‌خواهند من آب را به آن‌ها بدهم، منتها چون شما اول گفتی، نوبت تو است. شما اجازه می‌دهی نوبتت را به این پیرمردها بدهم؟ گفت: باسمه تعالی! نه!!! گفت: بسم الله! دین این است. این که می‌گویند دین شیرین است، شیرینی‌هایش اینطور است. ما مزه‌ی دین را باید به نسل نو بچشانیم. این خاطرات خاطرات علمی نیست، ولی عملی است. آن چه اسلام را پیش می‌برد این عمل‌های ریز است. حدیث دیدم کسانی که با برخورد خوب مسلمان شده‌اند، آمارشان بیش از کسانی است که با استدلال مسلمان شده‌اند. استدلال و کتاب و مجله و اینترنت و رادیو و تلویزیون خیلی زور ندارد، عمل خیلی زور دارد. عمل!

منتها خوب ما غافل هستیم. یک لحظه‌هایی خداوند دست آدم را می‌گیرد و به آدم توجه می‌کند، یک لحظه‌هایی! یک دعا می‌کنم، آمین بگویید. خدایا! در لحظه‌های غفلت خودت ما را به هوش بیاور. جایی سخنرانی می‌کردم، جمعیت چند هزارنفری، مثل اینجا! مسئولین کشوری و لشکری، وارد شدند. رئیس هیأت آمد پای منبر یک مشت بچه را بلند کرد، بلند شوید، جابجا کرد. بچه‌ها را بلند کرد و مسئولین کشوری و لشکری و شخصیت‌ها را نشاند. من روی منبر دیدم که گناه شد. یک بچه دو ساله هم که یک جایی بنشیند، شما حق نداری بلندش کنی، ولو رئیس جمهور بنشیند. نشستنش غصبی است و نماز رئیس جمهور هم باطل است. گفتم: شخصیت‌ها از اینکه پای سخنرانی من آمده‌اید، متشکرم! این تشکر برای حضورتان! اما چون رئیس هیأت آمد و بچه‌ها را بلند کرد و شما را نشاند، این کار رئیس هیأت منکر بود و نشستن شما هم غصبی است. شما الان در جای دزدی نشسته‌اید، بلند شوید. به هم نگاه کردند و گفتم: دروغ که نمی‌گویم. جای شما حکم غصبی دارد، بلند شوید. البته یک برپا داریم، که قرآن یک آیه دارد می‌گوید که: «وَإِذَا قِیلَ انشُزُوا فَانشُزُوا» (مجادله/11) «انشُزُوا» یعنی بلند شوید. چه کسی آمد که بلند شوید؟ «یَرْ‌فَعِ اللَّـهُ الَّذِینَ آمَنُوا مِنکُمْ وَالَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَ‌جَاتٍ» «آمَنُوا مِنکُمْ» یعنی مؤمن! «أُوتُوا الْعِلْمَ» یعنی دانمشند! اگر مؤمنی و دانشمندی وارد شد، «انشُز» یعنی برپا! ما در قرآن برپا داریم، که به احترام شخصیتی برپا! اما این برای زمانی است که انسان شخصیت را بشناسد، اما این بچه‌ها که نمی‌دانند این‌ها چه کسانی هستند. این رئیس هیأت آمد و این‌ها را به زور بلندشان کرد. گفتم: اگر بچه‌ها خودشان بلند می‌شدند، آیه‌ی قرآن عملی می‌شد، اما چون خود بچه‌ها این‌ها را نشناختند و نشسته بودند تو آمدی و اینها را به زور بلند کردی، جایشان غصبی است. مسئولین بلند شوید. بلند شدند و گفتم که بروید و هر جایی که جا هست بنشینید. بروید و هر جایی که جا هست بنشینید. هر کسی رفت و یک جایی نشست. به بچه‌ها گفتم که بیایید سرجایتان! بچه‌ها سر جایشان دویدند. یک مرتبه دیدم از پایین منبرم چنین می‌کنند. (بوسه می‌فرستند) این سخن برای امام رضا(ع) است. امام رضا(ع) فرمود که اگر اسلام را درست به بچه‌ها نشان بدهید، همه عاشقش می‌شوند. هر کس از اسلام بدش می‌آید مشخص می‌شود که اسلام درست معرفی نشده است. اسلام درست معرفی نشده است. یک صلوات بفرستید.

حالا من یک تکه هم اینجا می‌گویم، تلویزیون خواست پخش کند،‌ خواست قیچی کند، این را برای زوارها می‌گویم. اخیراً بعضی از سایت‌های ضد انقلاب و آن طرف آب، آمده‌اند وحرف‌های اشخاص و افراد را قیچی کرده‌اند و با یک چیزی دیگری می‌چسبانند. برای ما هم یک فیلمی درست کردند و یک خانم بسیار بدحجاب تقریباً نیمه لخت، آرایش کرده مقابل من نشاندند، به جای این آقای شبکه سمت خدا، آقای شریعتی! گفت: آقای قرائتی شما اگر آن طرف خیابان یک دختر زیبا ببینی چه کارش می‌کنی؟ آن وقت این تکه را از عاشورا قیچی کردند که… {در فیلم مشخص است} گرفتید؟ یعنی یک تکه شریعتی را برداشتند و یک خانم نشاندند، سؤال را این طرح کرد، این خانم سؤال می‌کند که اگر شما یک خانمی را آن طرف خیابان ببینی چه کارش می‌کنی؟ این تکه را از شب تاسوعا قیچی کردند و راست هم گذاشتند. حالا خوبی‌اش این است که هیچ فایده‌ای هم ندارد. چقدر آمریکا احمق است. این همه دلار خرج می‌کند، یک ذره مردم از آخوند دست برنمی‌دارند. بعد از چند تا از مشکلات باز هم… به هر حال! به خاطر همان بویی که از اسلام ما برده‌ایم و خدا نصیب ما کرده است… خدایا این بو را و این آشنایی را روز به روز قوی‌تر بفرما. امام رضا(ع) فرمود:‌ اگر مردم شیرینی دین را بچشند، همه مسلمان می‌شوند. هر کجا که دیدید از اسلام فرار می‌کنند، اسلام درست معرفی نشده است. ما یک لحظه این بچه‌ها را گفتیم… ضمناً قرآن را هم خواندیم و چند آیه هم معنا کردیم. ببنیم حالا امتحان هوش! «انشُزُوا» یعنی چه؟ با هم بگویید: برپا! پس ببینید در قرآن برپا داریم. از طرفی برای چه کسی برپا؟ یا عالم باشد، یا مؤمن باشد. سوم: یک مسأله هم گفتم: اگر کسی را از سر جایش بلند کردی، کسی را جایش نشاندی، جای تو حکم غصبی دارد و نماز تو باطل است. این هم یک مسأله فقهی! سوم بچه‌ها را حقشان را برگرداندم، ایمان بچه‌ها به اسلام بیش‌تر شد. چهارم توطئه‌ی دشمن، این قطعه را از عاشورا قیچی می‌کند و با آن خانم هم تلفیق می‌کند، که ما را بکوبد. پنجم ما کوبیدنمان را در صحن امام رضا(ع) می‌گوییم و مردم به ریش آمریکا می‌خندند، اگر ریش داشته باشد. همه‌اش شیرین است. توطئه‌ها هم شیرین است. لیموترش را نگویید ترش است. اگر آدم هنرمند باشد از همین لیموترش لیموناد درست می‌کند. من آنقدر سوژه‌هایی از دشمن پیدا کرده‌ام… دشمن است، می‌خواهد من را بکوبد. یا می‌خواهد اسلام را… یا می‌خواهد شیعه را… یا می‌خواهد مرجع تقلید را بکوبد. همین دست آویز خوبی می‌شود. می‌گوید: خوب شد گفتی، من دنبال سوژه می‌گشتم. قرآن می‌گوید اگر خواسته باشید، خداوند… گاهی وقت‌ها یک چیزی علیه شما درست می‌شود، ولی با همان که می‌خواستند شما را بکوبند،… چه می‌دانیم که خدا چه کرده‌است.

امروز یک مهمان داشتم، گفت: پدری مرد! هر بچه‌ای… این آدم صد میلیونی خمسش بود، بعد حساب کردم، بابا خمس نداده است، به بچه‌ها گفتم پدر خمس نداده است. بیایید یکی صد میلیون ارث برده‌اید، یکی بیست میلیون بدهیم پدرمان را از قهر خدا نجات بدهیم. بچه‌ها گفتند باید خودش می‌داد، حالا که به ما رسیده است، من خودم از این پول پدر دارم، اینقدر می‌خواستم پدرم بمیرد و این صد میلیون گیرم بیاید. ما که نمی‌دهیم. فقط در این بچه‌ها یک دختر بود، گفت: من اجازه نمی‌دهم که پدرم در برزخ بسوزد، ولی ارث من بیش‌تر شود. کل ارثش را برای ارث پدرش داد. 7 میلیون انتهایش ماند. 7 میلیون را یک قطعه زمین کوچک خرید، شرایط طوری شد که این زمین 7 میلیونی 700 میلیون فروش رفت. خدا خواسته باشد بدهد،‌ می‌دهد. با خدا ور نروید. می‌گوید: خمس بده! بگو چشم! کم می‌شود را ولش کن! آن پسرها نامردیشان را ثابت کردند، نفرین پدر را گرفتند، غضب خدا را گرفتند، خداوند این دختر را… حالا خداوند کجایش را دیده‌ای؟ ممکن است به دختر بچه‌هایی بدهد که هر یک از این‌ها از اولیاء خدا باشند. با خدا معامله کنید.

خدایا! هر چه تا به حال به خدا معامله نکرده‌ایم، با تو معامله نکرده‌ایم، خودمان را به دیگران فروختیم، به هوسمان، به هوس دیگران، فدای هوس خودم شدم یا فدای هوس دیگران! آنچه تا به حال سوختیم و باختیم، ببخش و بیامرز. از این به بعد آن به آن دست ما را بگیر، سوختی ندهیم. خودمان را با غیر تو معامله نکنیم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment