فلسفه احکام

موضوع: فلسفه احکام  
تاریخ پخش: 71/11/29
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی» 
بینندگان عزیز بحث را در آستانه ماه مبارک رمضان گوش می‌دهند. در خدمت برادران و خواهران صنعت پتروشیمی هستیم. گاهی آدم غصه می‌خورد که ما مکتب داریم. اما عمل نمی‌کنیم. دیگران مکتب ندارند و عمل می‌کنند. ما در تحصیل علم هم شرقی هستیم و هم غربی. اینکه می‌گویند: نه شرقی و نه غربی! یعنی نه شرق زده و نه غرب زده باشیم. خودباخته نیستیم ولی در تحصیل علم هم شرقی هستیم و هم غربی هستیم. ما باید هویت و استقلال خودمان را حفظ کنیم ولی از دیگران هم عقب نیفتیم.
1- نباید توقع داشت در تمام زمینه‌ها تمام رموز را بدانیم
موضوع بحث ما در ماه رمضان فلسفه احکام است. آیا ما باید دلایل احکام را بدانیم یا نباید بدانیم؟ اول اینکه خداوند حکیم است. اگر خداوند حکیم شد ما هم چیزی را در جایی نفهمیدیم در خودمان شک می‌کنیم. اگر شما هواپیمایی را با تجهیزات کامل دیدی یک جای آن را نفهمیدی که چیست؟ نمی‌گویی: سازنده آن دیوانه بوده است. اگر خیاط مشهوری که لباس را خیلی قشنگ می‌دوزد جایی را یک برش داد که ما نفهمیدیم برای چیست؟ نمی‌گوییم: این خیاط چیزی نمی‌داند. باید بگوییم: ما چیزی نمی‌دانیم. انسان نباید توقع داشته باشد که تمام رموز در تمام زمینه‌ها و در تمام نقاط برای تمام مردم باشد. نوزاد روزهای اول تولد فقط پستانک دست می‌گیرد. ولی مادر او چیزهایی را که این بچه پنج سال می‌خواهد تهیه کرده است.
به یک کسی گفتند: بینی برای چه خوب است. گفت: برای اینکه عینک من روی آن بایستد وگرنه به درد نمی‌خورد. تمام رموز مادی نیست. وقتی می‌گویند: گوسفند را که می‌کشی بسم الله بگو. نگو: که بسم الله گفتن چه اثری در ویتامین گوسفند دارد؟ اینکه می‌گویند: کافر نجس است. نه اینکه کثیف است. ممکن است روزی چند بار هم خودش را بشوید. مگر شما کارهایی که می‌کنی همه‌اش مادی است؟ گاهی وقتها آدم لباسی می‌پوشد که نه گرم می‌کند و نه سرد می‌کند. ولی باید اینرا بپوشد.
2- لازم نیست تمام رموز جهانی و مادی باشد
همه را با عینک مادی نگاه نکنید. من که عمامه سر می‌گیرم نه سردم است و نه گرمم است. ولی این علامت است. لازم نیست تمام رموز این جهانی باشد. سربازی که به پادگان می‌رود کارهایی به او یاد می‌دهند که علی الظاهر به آن نیازی نیست. اما می‌گوید: این سرباز باید برای این آمادگی داشته باشد. لازم نیست تمام رموز برای همه کشف بشود. حضرت موسی و خضر(ع) سوار کشتی شدند. موسی دید که خضر دارد کشتی را سوراخ می‌کند. گفت: چرا این کار را می‌کنی؟ گفت: شما چیزی نگو. از کشتی پایین آمدند. بچه‌ی کوچکی را دیدند. حضرت خضر او را گرفت و کشت. «أَقَتَلْتَ نَفْسًا»(کهف/74) آدم بی گناهی را کشتی؟ «جِئْتَ شَیْئًا نُکْرًا»(کهف/74) خیلی کار زشتی کردی. حضرت خضر گفت: دیدی. من به تو گفتم: نمی‌کشی؟ بعد به روستایی رسیدند. گفتند: ما گرسنه‌مان است. اما مردم روستا چیزی به این دو تا پیغمبر نداند. دو تا پیغمبر گرسنه در روستا داشتند می‌رفتند. یک دیوار خرابه‌ای بود. خضر گفت: این را بسازیم. حضرت موسی هم گفت: برای این مردم مجانی بنایی کنیم؟ مردمی که به ما نان نداند. موسی گفت: نه! من این کار را نمی‌کنم. خضر هم گفت: «قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَیْنِی وَبَیْنِکَ»(کهف/78) شما نمی‌توانی. آب من و تو در یک جوی نمی‌رود. اما برایت بگویم. این کارها یک رموزی داشت که برای من روشن بود و برای تو روشن نبود. آن کشتی که سوراخ کردم. کشتی پادشاه ستمگری بود که کشتی‌های سالم را مصادره می‌کرد. من می‌خواستم که این کشتی را بشکنم که بگوید: این کشتی به درد نمی‌خورد و دست از مصادره بردارد. آن بچه یک آینده خطرناکی داشت و پدر و مادر صالحی داشت که آن بچه به ضرر پدر و مادر بود. خدا به من دستور داد که این را بکشم که در عوض اولاد صالحی به آنها بدهد. اما آن دیوار خرابه که گفتی: چرا آن را می‌سازی؟ یک گنج زیر آن بود که از پدر و مادر صالحی بود که گنج باید به بچه‌های خوب آنها می‌رسید. دیوار خراب شده بود. ممکن بود گنج‌ها لو برود و دیگران بیایند و گنج را ببرند. من می‌خواستم روی این گنج را دیوار کشی کنم که این کودک یتیم بزرگ بشود و گنج نصیب خودش بشود. موسی گفت: فهمیدم. بگذار با هم برویم. گفت: نه! با هم نمی‌رویم. این قصه را خدا نقل می‌کند و می‌گوید: لازم نیست همه رموز برای همه افراد کشف شود.
3- سخن امام درباره شاه و انقلاب را همه نمی‌فهمیدند
سال چهل و دو شاه به امام گفت: با چه رویی می‌خواهی شاه را برداری؟ امام فرمود: نیروهای من در قنداق هستند. آنها می‌خندیدند. روزی که به فیضیه حمله کردند من در آنجا بودم خیلی‌ها به خانه رفتند. امام دلهره داشتند. امام فرمود: من شاه را تنبیه می‌کنم! آدم مستاجر خانه‌اش را با زور نمی‌تواند از خانه بیرون کند. با چه نیرویی او را تنبیه می‌کنی؟ ما نمی‌فهمیدیم. حتی روز بیست و دو بهمن مرحوم طالقانی به امام تلفن کرد که حکومت نظامی است. خواهش می‌کنم به مردم نگویید که در خیابان نیایند. امام فرمود: من مامور هستم که این کار را بکنم. مردم در خیابان بیایند. گاهی بعضی‌ها یک کانال و رابطی دارند که لازم نیست همه ما این چیزها را بفهمیم.
آدمهایی هستند که روحشان پاک است. حضرت امام فرمود: زهرا(س) به جایی رسید که روح زهرا جبرئیل را پایین می‌کشید. نه اینکه او نازل بشود. مثل اینکه باران به زمین نمی‌آید. جاذبه زمین است که باران را به پایین می‌کشد. مردانی هستند که حقایقی را درک می‌کنند.
4- نیافتن، دلیل بر نبودن نیست
یک سوالی از علامه طباطبایی پرسیدم. ایشان فرمود: اگر بگویم اشکالی ندارد؟ گفتم: نه اشکالی ندارد. هرکس باسواد‌تر است، بیشتر می‌گوید: نمی‌دانم. سوال بیشتری دارد. یک آدم عوام که به آسمان نگاه می‌کند برای او سوالی پیش نمی‌آید. اما یک ستاره شناس تا نگاه می‌کند صد تا سوال برای او پیش می‌آید. نیافتن دلیل بر نبودن نیست. می‌گویند: در یک لیوان آب قدرتی است که بتواند یک شهری را برق بدهد. صدها سال مردم با پارچ آب خورند و توجه به چنین قدرتی نداشتند. برگ درخت انار باریک است و برگ درخت انگور پهن است. حتماً یک رابطه‌ای بین آنها هست. ولی هنوز علوم طبیعی آنرا کشف نکرده است. در مخفی بودن احکام حکمت است.
5- تعبّد ارزش است
همه جا دانشمند بودن ارزش نیست. اگر شما کسی را نشناختی سلام کردی ارزش است یا کسی که او را می‌شناسی و می‌دانی که فلان مقام را دارد؟ اولی ارزش است. چون به عنوان یک انسان و یک مسلمان به او سلام کردی. همه جا ما بدانیم ارزش نیست. خود تعبد ارزش است. اگر فرض کنیم که نماز فایده‌ای ندارد خود بنده خدا بودن ارزش است. شیرجه رفتن لذت دارد. گرچه چیزی را از درون آب در نیاورد. اگر ما الان پیش بوعلی سینا بنشینیم لذت دارد. گرچه چیزی به ما ندهند. در جوار بزرگان بودن خودش یک ارزش است.
من به کره شمالی برای بازدید از یک موزه نظامی رفته بودم. در موزه به یک درخت سوخته رسیدم. گفتم: این چیست؟ گفتند: این درخت مقدسی است. گفتم: یعنی چه؟ گفتند: وقتی دشمنان به کره حمله کردند ماشین سربازی زیر این درخت بود. درخت خودش سوخت اما سربازها و ماشینی که زیر آن بود سالم ماندند. چون سوخت و ما را نجات داد ما اسم این درخت را مقدس می‌گذاریم. آنها مسلمان نیستند. کمونیست هستند. اما کلمه مقدس در بین آنها هست. تعجب می‌کنم که گاهی وهابیها قداست را نمی‌فهمند. می‌گویند: بوسیدن حرم شرک است. مثنوی نقل می‌کند که شخصی می‌گفت: خدایا ما هرچه دعا می‌کنیم مستجاب نمی‌شود. جواب آمد همین که تو با من حرف می‌زنی همین استجابت است. پیش بوعلی سینا بودن ارزش است. استفاده از مغز او هم ارزش دیگری است.
6- تربیت و احترام به قانون ارزش است
تربیت یک برنامه است. همین که شما را خوب تربیت کنند که به موقع بتوانی خوب بروی، همین خودش یک ارزش است. شما شب به چهار راهی می‌رسی که چراغ راهنما هم دارد ولی هیچ ماشینی هم نمی‌آید. می‌بینی که کسی با اینکه ماشین نیست اما به قانون احترام می‌گذارد و می‌ایستد. شما می‌گویی: آفرین! احترام به قانون ارزش است. گرچه تصادف نشود. در ماشین مرحوم بهشتی زمان شاه نشسته بودیم. به چهار راهی رسیدیم ولی هیچکس نبود. ایشان ایستاد. گفتیم: آقا کسی نیست برو. گفت: قانون باید حفظ بشود. گفت: ما نظام را قبول نداریم ولی نظم را قبول داریم.
در مکه حاجی‌ها باید سرشان را تیغ بزنند. حالا کسی که مو ندارد چه؟ اسلام گفته یک تیغ به سرش بکشد برای اینکه قانون حفظ بشود. گرچه مو ندارد ولی باید تیغ بکشد. زنی که معذور است نماز بخواند باید سجاده‌اش را بردارد و وقت نماز تسبیح بگوید برای اینکه آن فرم تربیت الهی به هم نخورد. گاهی برنامه‌های دینی برای این است که ما را تربیت کنند و خود تربیت ارزش است. باختند آنهایی که بنده خدا نیستند یا بنده پول بودند یا بنده زور بودند یا بنده خانه بودند.
7- سؤال گاهی برای فهمیدن است و گاهی برای آزمایش
امام علی می‌فرماید: «اذا سالت فاسأل تفقهاً و لا تسأله تعنتاً» (غررالحکم،ص60) گاهی سوال برای فهمیدن است. گاهی برای آزمایش است. خداوند خواست آدم خلق کند. فرشته‌ها پرسیدند: چرا آدم را خلق می‌کنی؟ این موذی و مفسد است. ما سبحان الله می‌گوییم. بعد خداوند به آنها فهماند که «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ»(بقره/30) من یک چیزهایی را می‌دانم که شما نمی‌دانید. خدا به فرشته‌ها گفت: سجده کنید. ابلیس گفت: من سجده نمی‌کنم. چرا سجده کنم؟ دو تا چرا داریم. چرا آدم را خلق کردی؟ این سوال فرشته‌ها بود. چرا من سجده کنم؟ این سوال ابلیس بود. ما وقتی به دکتر می‌رویم. هر نوع که دکتر ما را آزمایش کند هیچ نمی‌گوییم و به حرفهایش عمل می‌کنیم. تسلیم هستیم. من تعجب می‌کنم وقتی می‌پرسی چرا این کار را می‌کنی؟ می‌گوید: پزشک آگاه است. عالم است. ولی وقتی می‌پرسی چطور تو خودت را تسلیم دکتر می‌کنی، چون آگاه است؟ ولی خودت را تسلیم خدا نمی‌کنی؟ اگر خدا و پیغمبر چیزی به تو می‌گوید: می‌گویی: نخیر! من می‌خواهم فلسفه‌اش را بدانم! دکتر می‌گوید: با قاشق مربا خوری بخور. شما بگویی: من می‌خواهم با ملاقه بخورم. خوب دکتر تو را از مطب بیرون می‌کند و می‌گوید: اگر من تخصص دارم شما دیگر چیزی نگو.
8- یاد خدا آرامش می‌آورد
«أَقِمْ الصَّلَاهَ لِذِکْرِی»(طه/14) نماز یاد خداست. خوب ذکر چه فایده‌ای دارد؟ «أَلَا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»(رعد/28) ذکر خدا آرامش می‌آورد. آرامش چه فایده‌ای دارد؟ به یک کسی گفتند: غیرت داشته باشد. گفت: غیرت چیست؟ گفت: هیچ! همین که هستی باش! شما چهار نفر را حساب کنید کسانی که دلار دارند. آمریکا، صدام، امام. این چهار نفر را حساب کنید. آیا آنهایی که دلار دارند دلشان آرام است. رییس جمهور آمریکا دلش آرام است؟ یا امام دلش آرام است؟ امام دلش آرام است. دوازدهم بهمن که در هواپیما نشست. با اینکه پیش بینی می‌شد هواپیما سرنگون شود. گفتند: چه احساسی دارید؟ فرمود: هیچ احساسی ندارم! وقتی هم از دنیا می‌رود، می‌گوید: من با قلبی آرام از بین شما می‌روم. این دل آرام از کجاست؟ دل آرام چیزی است که نه دلار آنرا بوجود می‌آورد و نه اختراع و ابتکار و نه قلدری!
9- فلسفه نماز
فلسفه نماز چیست؟ «إِنَّ الصَّلَاهَ تَنْهَى عَنْ الْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکَرِ»(عنکبوت/45) دادستان می‌گفت: نود و پنج درصد مجرمین زندانها تارک الصلاه‌ها هستند. مگر می‌شود که آدم نماز بخواند و دزد باشد؟ کسی که در برابر خدا هفده رکعت نماز خواند سی و چهار بار در برابر خدا سجده کرد. این خائن نیست. مگر اینکه نفهمد که چه می‌کند؟ ما اگر خواستیم که تولید مملکت خوب بشود باید همه سجده کنند وگرنه تبصره می‌تواند آدم درست کند. چاه باید از درون آب داشته باشد. چاهی که خشک است و با سطل در آن آب می‌ریزند این دوباره خشک می‌شود.
فلسفه نماز چیست؟ «یَا أَیُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّکُمْ الَّذِی خَلَقَکُمْ»(بقره/21) خدا تو را خلق کرده است این یک نعمت است. من یک شخصی را دیدم که چشم هایش را نمی‌توانست باز کند. باید با دست پلک هایش را بالا می‌زد. می‌گفت: چند وقتی است که دیگر نمی‌توانم چشم هایم را باز کنم. باید با دست پلک هایم را بالا ببرم. انسان خیلی عاجز است. یک کسی می‌گفت: خدا به نماز من احتیاجی دارد؟ گفت: نه! اصلاً زمین هم به بودن تو نیازی ندارد. تو به او نیاز داری. تو به معدن نیاز داری. تو به حیوانات نیاز داری. آنها که نمی‌خواهند تو را ببینید. انسان به تمام موجودات نیاز دارد ولی موجودات هیچکدام به انسان نیازی ندارند. ذلیل ترین موجودات هستی انسان‌ها هستند. پرروترین و متکبرترین موجودات هستی هم انسانها هستند.
نماز و روزه برای بعضی‌ها سنگین است. امام سجاد(ع) می‌فرماید: ‌ای ماه رمضان نیامده منتظر تو بودم. اولیاء خدا عاشق ماه رمضان بودند. حضرت امام(ره) ماه رجب و شعبان را روزه می‌گرفت و به استقبال ماه رمضان می‌رفت. امام علی(ع) آمد مغازه قصابی که گوشت بخرد. دید پول همراهش نیست و برگشت. صاحب دکان گفت: آقا بیا ببر. فردا پول آنرا می‌آوری. فرمود: بجای اینکه بگویم: فردا پول تو را می‌دهم. به شکمم می‌گویم: فردا به تو گوشت می‌دهم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment