موضوع: عوامل آرامش در قرآن و روایات
تاریخ پخش: 13/01/1402
عناوین:
1- یاد خدا، عامل آرامش خاطر انسان
2- خلقت، بر اساس لطف و رحمت الهی
3- قضاوت عجولانه، عامل نفی آرامش
4- سختیها و تلخیها، عامل رشد انسان
5- توقعات نابجا از خداوند حکیم
6- تفاوت موجودات، بر اساس حکمت الهی
7- اعتراض فرشتگان به آفرینش انسان
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
سر سفرهی قرآن هستیم، هر جلسهای بین بیست و پنج دقیقه تا سی دقیقه در کنار قرآن استفاده کنیم. از چیزهایی که نایاب هست در دنیا، نیست و هنوز هم حل نشده مسئلهی آرامش است. عوامل آرامش را در این چند دقیقه بررسی کنم.
1- یاد خدا، عامل آرامش خاطر انسان
«أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ» (رعد/ 28)، قرآن میگوید «أَلا»، «أَلا» یعنی حواست جمع باشد. ایّام بمباران میگفتند: «توجّه! توجّه!» این «أَلا» یعنی «توجّه! توجّه!» «أَلا»: آگاه باشند، «بِذِکْرِ اللَّهِ»، نگفته «تطمئنّ بذکر»، گفته: «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ» (رعد/ 28)، گاهی وقتها کلمه پایین و بالا شدنش معنا دارد. شما بگویی عدس پلو، یا پلو عدس فرقی نمیکند، عدس پلو است، گاهی وقتها جلو عقب بودن معنا دارد، مثل اینکه میگویم: «من تو را دوست دارم»، وقتی میگویم تو را دوست دارم، یعنی دیگران در حدّ شما نیستند، «إِیَّاکَ نَعْبُد»، خدایا من میخواهم تو را عبادت کنم، یعنی بندگی هیچ کسی را نخواهم کرد، «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28)، یعنی فقط یاد تو آرامبخش است، پول آرامبخش نیست. قلدری آرامبخش است، صدّام قلدر بود، آرامش داشت؟ ما در زمان خودمان در تلویزیون از امام خمینی دیدیم که روزی که میخواست از فرانسه تشریف بیاورد ایران، مصاحبهگر رفت داخل هواپیما، گفت: «الآن چه احساسی دارید؟» الآن، بعد از چهارده سال امام وارد ایران میشود، ممکن است هواپیمایش را هم بزنند دیگر، چون حکومت دست بختیار و آمریکا و شاه و اینها بود دیگر، به راحتی میتوانستند هواپیما را بزنند، گفتند: «چه احساسی دارید؟» فرمود: «هیچی!» هیچی یعنی چه؟ یعنی دلم آرام است. در وصیتنامهشان هم فرمودند: «من با دلی آرام» این دل آرام کجاست؟ قلدری، پول، مقام، ریاست، شهرت، اینها هیچ کدام دل را آرام نمیکند، «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». چهطور؟ چون آدمی که یاد خداست و ایمان دارد، میگوید این حساب و کتاب دارد، ما خیلی وقتها ناراحتیمان برای این است که ما زحمت کشیدیم، کسی نفهمید. خدا که فهمید، حساب کارها را هم ریز و درشتش را حساب میکند، «فَمَنْ یَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّهٍ»، «مِثْقالَ ذَرَّهٍ خَیْراً»، «مِثْقالَ ذَرَّهٍ شَرًّا» (زلزله/ 7 و 8)، وقتی بدانیم ریز کارها حساب و کتاب دارد، آرام هستیم، غصّه باید کسانی بخورند که عمرم رفت، کسی حساب کارهای ما را نداشت، قدر من را نداشت، غصّه باید کسانی بخورند که بگویند عمرم رفت، کسی کارهای من را نداشت، قدر من را نداشت، خدا در قرآن آیات زیادی میگوید من قدر تو را دارم: «لا نُضیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنینَ» (یوسف/ 56)، من اجر تو را ضایع نمیکنم، «وَ مَا اللَّهُ بِغافِل» (بقره/ 74 و 85 و 140 و 144 و 149، آل عمران/ 99) من از کارهای تو غافل نیستم، زحمات تو را حساب دارم، حتّی به اندازهی ذرّه زیر سنگها باشد، درمیآورم، «فی صَخْرَهٍ» (لقمان/ 16)، صخره یعنی سنگ بزرگ، سنگهای بزرگ، یک چیزی زیر سنگ بزرگ باشد، بیرون میکشم، «أَوْ فِی السَّماواتِ» (لقمان/ 16)، در آسمانها باشد، از دست من درامان نیست، یعنی از زیر نظر من دور نیست، این خیلی مهم است، آرامبخش است.
من اگر حرفم که منطقی است، اگر حرف منطقی روی منبر بزنم، هر کسی بیاید بنشیند، یا برود، در من اثر نمیکند، اما اگر حرفم آبکی باشد، تا دیدم اِه، ایشان استاد دانشگاه است، روی منبر حواسم پرت میشود، ایشان آیت الله است، پای منبر من آمده، دست و پایم را گم میکنم. اگر در دست شما طلاست، همه بگویند: «سفال است، سفال است، سفال است، سفال است!» شما آرامش داری، خودت میدانی طلاست، اگر در دستت سفال باشد، بگویند طلاست، یا طلا باشد بگویند سفال، وقتی خودت میدانی چه کردی، یک آرامشی داری، «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28).
2- خلقت، بر اساس لطف و رحمت الهی
این ایمان، ایمان داریم که خدا براساس رحم ما را خلق کرده، آخر گاهی وقتها میآید میگوییم: «خدا چرا ما را خلق کرد؟!» قرآن میفرماید: «رَحِمَ رَبُّکَ وَ لِذلِکَ خَلَقَهُم» (هود/ 119)، رحمت پروردگار را در جریان باش، «وَ لِذلِکَ خَلَقَهُم»، یعنی تو را براساس رحمت خلق کردم. از جمادی مردم و نامی شدم، اوّل ما موادّ غذایی زمین بودیم، این موادّ غذایی زمین به برنج و گندم و عدس و سبزی و میوه تبدیل شد، یعنی اوّل جمادات بودیم، ذرّات خاک، بعد این ذرّات خاک موادّ غذایی شد، میوه و سبزی شد، گذشت، این میوه و سبزی حیوان شد، تک سلول، نطفه شد، این نطفه انسان شد، انسان کودک بود، شد نوجوان، جوان، سالمند، پیر، همهاش هی اینطوری بوده، حساب و کتاب در کار است.
خدا در کمین ستمگران است. گاهی وقتها آدم غصّه میخورد که چرا فلان یاغی، یاغیگری میکند، قرآن یک آیه دارد، بعضیهایتان حفظ هستید: « إِنَّ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ» (فجر/ 14)، من در کمین هستم، از دست من در نرفته، بزن در رو در هستی نیست، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ 28).
«وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» آینده بهتر از گذشته است. بعضیها ناراحتند برای اینکه آینده چه میشود. قرآن یک آیه دارد، میگوید: «وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ وَ أَبْقى» (أعلی/ 17)، قیامت از دنیا بهتر است. تمام لطفهایی که خدا به انسان میکند، صد برابرش را در قیامت با مردم دارد. گناهانم چه میشود؟ راه توبه باز است، چرا میترسی؟ از خدا معذرتخواهی کن. آینده بهتر است، دغدغه چرا؟ گناه کردم، عذرخواهی میکنم. من دیگر به جایی نمیرسم! یأس از رحمت خدا از گناهان کبیره است. بررسی کنیم افرادی که ناراحت هستند، چه شان است. فلانی، فلان نعمت را دارد، خب تو هم یک نعمت دیگر داری. فلانی بیست برابر تو پول دارد، عوضش میدانی خواب تو از خواب او راحتتر است؟ او باید با قرص بخوابد، شما سرت را میگذاری، خوابت میبرد. چشمهایم کمرمق شده هان! گوشش پررمق است.
بیانش روان است، اما سنگدل است، «مَادُّ الْقَامَهِ»، قدّش بلند است، اما «قَصِیرُ الْهِمَّهِ»، همّتش کوتاه است (نهج البلاغه، کلام 234)، قد بلند، همّت کوتاه، قّلهی کوه بلند است، اما پایش یک درّه هست. زنبور عسل میسازد، اما داخلش زهر هم میسازد، کنار قلّهها درّههاست، کنار عسلها زهرهاست، کنار بیانهای روان، سنگدلیهاست، ما در محاسبات باید خدا را حکیم بدانیم، خدا را رحیم بدانیم، میگوید: «إِلاَّ مَنْ رَحِمَ رَبُّکَ» (هود/ 119)، بحث رحمت میگوید، بعد میگوید: «وَ لِذلِکَ خَلَقَهُم» (هود/ 119)، به خاطر رحمت من شما را آفریدم، خدا دوستمان دارد. گاهی که جیغ و ویغ میزنیم، یادمان میرود خدا دوستمان دارد، مثل بچّهای که مادرش او را به حمّام میبرد، آب داغ سرش میریزد، کف صابون هم تو چشمش میرود، بچّه جیغ میزند، اما این بچّه باید بداند، اگر بچّه بداند که مادرش دوستش دارد که او را به حمّام برده است، آب داغ براساس دوستی است، صابون براساس دوستی است، دیگر جیغ نمیزند، چون این را نمیداند، فعلاً آب داغ را میبیند، جیغ میزند. ما خیلی وقتها که جیغ میزنیم، نمیدانیم، نمیدانیم. ماشینمان به نردهی کنار جادّههای اتوبان میخورد، عصبانی میشویم، دو تا فحش به ماشین میدهیم، دو تا فحش به مهندسی که ساخته، دو تایش را هم به خودمان میدهیم، حالمان گرفته میشود، ماشینمان به نردهها خورد، پیاده میشویم، میگوییم: «خدا را شکر، اگر این نرده نبود، من تو درّه میافتادم.» نرده را میبینیم، درّه را نمیبینیم، اگر نرده و درّه را با هم ببینیم، آرامش داریم.
کلاغی داشت میپرید، آشغالهای شکمش ریخت بیرون، تو آسمان، یک نفر داشت میرفت، این آشغالهای شکم کلاغ به لباسهایش ریخت، رفت به یک فحش هم به کلاغ بدهد، گفت: «الحمدلله»، گفتند: «الحمدلله داشت؟ سر تا پایت آلوده شد!» گفت: «حالا اگر گاوها میپریدند، من چه میکردم؟!» حالا این دو، سه مثقال آشغال داشت، حالا اگر گاوها میپریدند، آشغالهای شکم گاو روی سر من میریخت، چه میکردم؟!» گاهی وقتها یک چیز جزئی مثل نرده جلوی کلّی را میگیرد، نرده جلوی درّه را میگیرد. ما نمیدانیم.
3- قضاوت عجولانه، عامل نفی آرامش
چرا آرامش نداریم، قضاوت میکنیم؟ حالا آرامش را عواملش را انشاءالله برایتان میگویم. میگویند شما که میگویی خدا أرحم الراحمین است، بعضی چیزهایی را که خدا خلق کرده، برای چه خلق کرده؟ مثلاً زهر مار چه فایدهای دارد، جز اینکه سالی چند نفر را میکشد؟ خدا چرا زهر مار را خلق کرد؟ شما میگویید «أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ» (سجده/ 7)، یعنی هر چه خدا آفریده أحسن است، کارهای خدا همه نمرهی بیست است، خب زهر مار چهطور نمرهی بیست است؟ چهطور أحسن است؟ میگوییم زهر مار در بدن مار نمرهاش بیست است، در بدن شما کشنده است، مثل آب دهان، آب دهان هر کسی داخل دهانش نمرهاش بیست است، اگر تف بشود، به کسی بخورد، تف معنایش بشود، خدا آب دهان را آفریده در جای خودش، آب دهان در دهان نمرهاش بیست است، زهر مار در بدن مار نمرهاش بیست است، بله، منتقل میشود، جابهجا میشود، مشکل پیدا میشود، یعنی اگر خواستیم قضاوت کنیم، به خدا نمره بدهیم، باید هر چیزی را در جای خودش حساب کنیم.
چشم ما باید شور باشد، شوری برای چشم ارزش است، چون چشم ما از پی است، پی اگر با آب نمک قاطی نباشد، کور میشویم، این هم نه آب نمکی که شما آب و نمک را قاطی کنی، چشم ما آب نمک شوری هست که از ده مادّه ترکیب شده، آب نمک چیز سادهای است، چشم خیلی اشکش فنّی است.
اگر جای آب دهان و آب چشم عوض میشد، یعنی آب دهان شیرینیاش داخل چشم میرفت، شوری چشم داخل دهان میرفت، ما باید دائماً در حال خوردن نمک باشیم، یک زندگی تلخی بود و چشممان هم کور میشد، چشم در آب شیرین کور میشود، باید در آب نمک باشد.
شما انگشت شصتت را بگذار، همینطور که نگاه میکنی، بگو خدایا چرا این چهار تا بلند است؟ این کوتاه است؟ چرا او ماشینش فلان است، ما نیستیم؟ چرا او کنکور قبول شد؟ چرا او ازدواجش، جهازیهاش، زمینش ترقّی کرد؟ هی میگوییم خدایا چرا همچین، چرا همچین. شبیه این را شما به انگشتهایت هم بگو، بگو: «چرا این چهار تا بلند است، این یکی کوتاه است؟ اینها عمودی ایستادند، این خوابیده؟» همین انگشت کوچک نباشد، شما بگذار کنار، شصتتان را بخوابان، از حالا تا فردا صبح اگر توانستی دگمهی یقهات را ببندی، یک دستمال را اگر توانستی آب بکشی، یک دستمال کوچک را میخواهی آب بکشی، این را بگذاری کنار، اگر توانستی با این چهار تا آمپول بزنی، اگر توانستی یک قلم دست بگیری، با این چهار تا بنویسی، اگر توانستی یک ارّه دست بگیری، چوب را ارّه کنی، تمام علم و حرفهی ما در انگشت شصت است، ولی ما که نگاه میکنیم، میگوییم خوشا به حالت، شما بلند هستید، این کوتاه هست، زود قضاوت میکنیم، علم خودمان را محور میدانیم، آرامش نداریم، ناراحتیم، ناراضی هستیم، اینکه ناراضی هستیم.
4- سختیها و تلخیها، عامل رشد انسان
گاهی وقتها تلخیها باعث رشد است. ما اگر از گندم بپرسیم: «شما از بشر راضی هستی؟» میگوید: «نه، این انسان به من ظلم کرد!» میگوییم: «گندم جان، چرا ظلم کرد؟» میگوید: «من یک گندمی بودم، وصل به زمین بودم، این انسان آمد من را درو کرد، من را از مادرم که زمین بود، جدا کرد، ظلم اوّل، جدایی از مادر. من سبز بودم، زیر آفتاب خشکم کرد، آبم را هم گرفت. دانههایی داشتم، آمد، وسایل سنگینی را از روی من عبور داد، دانههای گندمم آرد شد. به نانوا دادند، آب رویم ریخت، خیسم کرد. به شاطر دادند، هی زد تو سرم. بعد هم نان را به تنور زد، کمرم را سوزاند، پوستم را هم سوراخ، سوراخ شد. مرگ بر انسان!» چرا؟ «از مادرم جدایم کرد، رطوبتهایی را که داشتم، گرفت، خوردم کرد، لهام کرد، ترم کرد، تو سرم زد، کمرم را به تنور چسباند، پوست صورتم را هم داغ داد.» خب این شکایت گندم از ما. حالا اگر گندم عقل داشته باشد، چه میگوید؟ میگوییم: «گندمی، عزیز، گندم جان، ببین قربانت، تو اوّل که زمین بودی، وصل به زمین بودی، وصل به جمادات بودی، الآن که نان شدی، انسان میخورد، سلول بدن انسان میشود، تو قبلاً جماد بودی، از جمادی مردم و نامی شدم، درخت شدی، بوته شدی، بوته، نطفه و حیوان شد، حیوان و نطفه، انسان شد، انسان هم از کودکی رشد کرد تا این کامل پیدا کرد. ما چرا ناراضی هستیم؟ برای اینکه یک گوشه را میگیریم، نگاه میکنیم، با یک نگاه سطحی میگوییم: «این بلند است، زنده باد، این کوتاه است، مرده باد!» نه اینطور نیست، محاسبات ما خیلی آبکی و ساده است.
خدا به ما گفته از چه ناراحتی؟ پولم رفت، برای خدا بوده. همین سخنرانیها، بنده حرف میزنم، اگر برای خدا باشد، ذخیرهی قیامت میشود، اما اگر برای خدا نباشد، شما ده، بیست دقیقه حرفهای من را گوش میدهی و بعد هم تمام میشود، میرود، مثل خاراندن، دست که میخارد، آن لحظهای که میخارانی، حال میآید، بعد از یک ربعش نه اینجا چیزی هست که خاراند، نه اینجا چیزی هست همهاش میپرد، برای خدا باشد، میماند، «ما عِنْدَکُمْ یَنْفَدُ» (نحل/ 96)، قرآن میگوید هر چیزی که رنگ شما را داشته باشد، میپرد، «وَ ما عِنْدَ اللَّهِ باقٍ» (نحل/ 96). شما هر کس را که به دیدنش بروید، یک بار بازدید میآید، تنها کسی که سه بار بازدید میآید، امام رضاست، امام رضا فرمود: «هر کس به زیارت من بیاید، من سه بار به بازدیدش میروم …» (عیون أخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 255) در سه جای حسّاس. دم طاووسی را که خدا رنگ کرده، شلنگ هم بگیری، از بین نمیرود ولی تخم مرغی که ما رنگ میکنیم، با یک خورده آب دهان پاک میشود.
5- توقعات نابجا از خداوند حکیم
چرا از خدا راضی نباشیم؟ چرا راضی نیستیم؟ نعمتهای خدا را نمیشناسیم. گاهی وقتها ناراحتیم، میگوییم: «چرا همه ما را دوست ندارند؟» چه کسی را همه دوست دارند؟ نقل شد یکی از انبیاء، اولیاء به خدا گفت: « خدایا، یک کاری کن مردم پشت سر من حرف بد نزنند.» خدا گفت: «مردم پشت سر من هم حرف بد میزنند.» مردم از خدا خیلی انتظار دارند، تمام اینهایی که از خدا ناراحت هستند، چرا دختر زایید؟ چرا پسر زایید؟ چرا چی شد؟ چرا؟ تمام چراهایی که ما میکنیم، یعنی چه؟ یعنی ما از خدا راضی نیستیم، خدا باید بیاید، از ما چیزی یاد گیرد. میگوید: «ناراحت هستم» میگوییم: «چه مشکلی داری؟» میگوید: «مردم از من راضی نیستند.» مردم از چه کسی راضی هستند؟ حالا اگر مردم از شما راضی نیستند، آن چند نفری که از دست دادید، بالأخره ممکن است یک جمعی از شما ناراحت باشند، خب یک جمعی هم راحتند، آنها را هم ببین. ما معمولاً منفیها را میگوییم، مثبتها را نمیگوییم، شما اگر بیست و نه شب سحری بخوری، به هیچ کس نمیگویی ما دیشب سحری خوردیم، خب بله، میخواستی روزه بگیری، سحری خوردی، اما اگر یک شب سحری نخوردیم، فردا به همه میگوییم: «فهمیدی چی شد؟ ساعت من خراب بود، دیشب بیدار نشدیم! فهمیدی چی شد؟ خوابمان سنگین شد، بیدار نشدیم، فهمیدی چی شد؟ گوشتمان سوخت، فهمیدی؟» یک شب سحری نمیخوریم، به صد نفر میگوییم با کم و زیادش، اما بیست و نه شب که میخوریم، نمیگوییم فهمیدی چی شد؟ ما دیشب سحری خوردیم. بیست و نه شب خوردن را نمیگوییم، نخوردن را میگوییم.
بعضیها که با انقلاب هم خوب نیستند، گرفتار یک همچین حسابی هستند. من یک دوستی داشتم، این با انقلاب کج شد. رفتم پهلویش گفتم: «مشکلت چی هست؟» گفت: «من اشکال به نظام دارم، او را بیخود عزل کردند، او را بیخود نصب کردند، او را بیخود چه کردند، او را بیخود …» اوّل که حالا نمیخواهیم بحث کنیم که کارها را تو میگویی بیخود است، ممکن است که بیخود نباشد، حالا فرض کنید که این کارها بیخود شد، بنویس، یک کاغذ آوردیم همهی نقاطی که ایشان گفت، را نوشتیم، پس اشکال شما به این است و به خاطر اینها هم با انقلاب خوب نیستی؟» گفت: «بله» گفتم: «حالا یک کاغذ دیگر بیاور، خوبیهایی که انقلاب انجام داده، دانشگاهها، تعداد دانشگاهها، خدمات، اختراعات، هنرها، صنعتها، موفقیتهای جمهوری اسلامی را بنویس، اینها را جمع و تفریق کن، به هر جا رسیدی، حق با شماست، فقط نقطه ضعف را نبینیم.»
حضرت عیسی با جمعی عبور میکردند، یک سگ سیاه مردهای کنار جادّه بود. هر یک از یاران حضرت عیسی یک چیزی گفت، یکی گفت: «اَه! چهقدر بدبو است!» یکی گفت: «اَه! چهقدر زشت است!» یکی گفت: «اَه! چهقدر سیاه است!» هر کسی به این سگ یک چیزی گفت، اما حضرت عیسی فرمود: «به! چه دندانهای سفیدی دارد!» فقط نقطه ضعف را نبینیم.
6- تفاوت موجودات، بر اساس حکمت الهی
اگر میخواهی بنویسی ادب، ادب الفش باید بایستد، دالش باید کج شود، باش باید کج شود، اگر میخواهی کلمهی ادب را بنویسی، باید همهی اینها با هم ترکیب بشود وگرنه بگویی آقا، من از (دال) بدم میآید، از (ب) هم بدم میآید. پس دیگر ادب ننویس، همین طور ا، ا، ا، ا، ا، تا صبح ا، ا کن، اگر میخواهی ادب بنویسی، باید هم الفاش را بپذیری که صاف است، هم دالش را بپذیری که کج است، هم باش را که خوابیده است.
اگر همهی مردم بوعلی سینا بودند، کار فلج میشد، باید یکی عشق بنّایی داشته باشد، یکی نجّاری، یکی آهنگری، یکی مکانیکی، یکی کامپیوتر، اینها لطف خداست که هر کسی یک سلیقهای دارد و یک هنری دارد و یک ابتکاری دارد و همه هم به هم نیاز دارند، هیچ کس نگوید من به نانوا نیاز ندارم، نانوا بگوید من به پزشک نیاز ندارم. یک سری که ما ناراحت هستیم، راضی نیستیم، در محاسباتمان بد محاسبه میکنیم، کج محاسبه میکنیم. گاهی وقتها یک کاری را میخواهیم بکنیم، دغدغه، ناراحتیمان، اضطرابمان این است که دفعهی اوّلمان است، حضرت امیر میگوید کسانی که میترسند «اذا خفت فی شیء وقع فیه»، جوان است، در آستانهی چهل سال است، داماد نشده، میگوییم: «چه مشکلی داری؟!» میگوید: «راستش میترسم، از بچّهدار شدن میترسم!» یک دانشجو بود، دانشگاه شریف، گفتم: «چرا داماد نمیشوی؟» گفت: «خرجی سنگین است!» گفتم: «درست، چون اگر یکی باشی، خدا قدرت دارد رزق تو را بدهد، اما اگر ازدواج کردی، دو تا شدی، دیگر خدا قدرت ندارد رزق تو را بدهد!» این جا خورد و گفت: «راست میگویی، عجب! من که ازدواج نمیکنم از ترس خرجی معنایش این است که خدایا اگر من یکی باشم قدرت داری، اگر دو تا شدیم، تو دیگر قدرت نداری!» یک خورده فکر کرد و گفت: «اشتباه کردم، میروم داماد میشوم.» داماد شد و بچّهدار شد و یک روز دومرتبه او را دیدم، گفتم: «داماد شدی؟» گفت: «بله، داماد شدم، این هم بچّهام هست.» گفتم: «حالا چرا یک بچّه؟!» گفت: «آخر خرجی را چه کنم؟!» گفتم: «این را هم درست میگویی، اگر یک بچّه داشتی، خدا قدرت دارد، اما اگر دو تا شد، دیگر حدا قدرت ندارد!» باز یک خورده فکر کرد گفت: «راست میگویی.» ما نمیفهمیم چه میگوییم.
حدیث داریم اگر کسی ازدواج نکند از ترس خرجی، این سوءظن به خدا دارد، «فقد ظن بالله ظن السوء»، کسی که ازدواج نکند از ترس خرجی، این سوءظن به خدا برده است، یعنی خدایا اگر بی زن باشم، رازقی، با زن باشم رازق نیستی، یک بچّه رازقی، دو تا بچّه دیگر رزقت قطع میشود. گاهی وقتها میگوییم چرا ناراحتی؟ میگوید: «یک بار رفتم شکست خوردم» خب یک بار رفتی شکست خوردی، دیگر نباید بروی، بگویی یک بار سوار ماشین شدم، ماشین پنچر شد، آن وقت میخواهی تا آخر عمرت سفر نرو، حضرت امیر میفرماید هر چه میترسی، بپر در آن، «اذا خفت من شیء وقع فیه»، یعنی از هر چه میترسی، بپر در آن. مشکلات در خودمان هست، اعتماد به خود نداریم.
7- اعتراض فرشتگان به آفرینش انسان
بعضی وقتها ناراحتیمان این است که میگوید مردم بد هستند، جامعه کثیف است، دولتیها چنیناند، بازاریها چنیناند، آخوندها چنیناند، نمیدانم کارگرها چنیناند، ناراحت از مردم است ،چون از کمکاری، کجکاری، بدکاری ناراحت است، راضی نیست. خب این هم جوابش این است که فرشتهها هم یک همچین حسابی میکردند. خدا به فرشتهها گفت: «میخواهم انسان خلق کنم.» فرشتهها گفتند: «دست نگه دار، این انسان خونریز است، فساد میکند، «نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک» (بقره/ 30)، ما تسبیح میگوییم، سبحان الله میگوییم، این انسان را بگذر.» خدا فرمود: «من میدانم چیزی را که شما نمیدانید.» بعد علومی را به حضرت آدم نشان داد، عرضه کرد، به آدم گفت: «علومی را که به تو دادم، به فرشتهها نشان بده.» حضرت آدم علیه السلام علومی را که از خدا گرفته بود، به فرشتهها نشان داد، گفت: «اطّلاعات من این است.» گفت: «دستها بالا، حق با خداست.» این که میگوییم مردم بد هستند، فرشتهها هم فکر میکردند مردم بد هستند، این انسان خونریز است، خلقش نکن، اما خدا حالیشان کرد که نه، انسان گرچه خونریز است، اما در همین انسانهای خونریز یک جوهرهای نابی هم پیدا میشود.
گاهی وقتها ناراضی هستیم، چون همهی مردم را بد میدانیم، مردم بد نیستند، بله، بدیهای دارند، اما خواسته باشیم قضاوت کنیم، باید حساب کنیم.
بحث این است که آرامش فقط با ذکر خداست، ایمان به خدا، ایمان به لطف خدا، به رحم خدا، به نظارت خدا، ایمان به اجر خدا، ایمان به بخشش خدا، گناه کردم، ناراحت هستم، خدا من را میبخشد، اگر بنا باشد که هر کس گناه کند، قیچی میشود که دیگر دیگر نمیماند. مگر نمیگوییم خدا غفّار است، مگر نمیگوییم خدا غفور است، غفّار است، هیچ راهی برای اینکه ما خودمان را ببازیم و دغدغه داشته باشیم، همهی مسائل قابل حل است.
یک کسی پردهی کعبه، مکّه را گرفته بود، میگفت: «خدایا من را ببخش» بعد میگفت: «میدانم نمیبخشی!» اوّل گفت خدایا من را ببخش، بعد میگفت میدانم نمیبخشی. تو چه کردی؟! گفت: من ار حکومت یزید پول گرفتم، رفتم امام حسین را بکشم، من قاتل امام حسین هستم.» حضرت فرمود: تو قاتل امام حسین هستی، گناه بسیار بزرگی کردی، اما اینکه میگویی خدایا نمیبخشی، یأس از رحمت خدا، گناه یأست از گناه امام حسین کشتن تو بیشتر است.
به ما گفتند شما حق نداری مأیوس شوی. از ما گذشته! چرا میگویی از ما گذشته؟! خدا در قرآن میگوید من به زن ازدواج نکرده بچّه میدهم، حضرت عیسی، خدا میگوید درخت خشک را من خرما میدهم، آیه قرآن است، خدا میگوید لشکر فیلسوار را نابود کردم، «فَجَعَلَهُمْ کَعَصْفٍ مَأْکُولٍ» (فیل/ 5)، خدا میگوید به پیرمردی مثل ابراهیم و زکریا، اولاد، نوزاد دادم، در سنّ صد سالگی، خدا میگوید عصا را به دریا زدیم، خشک شد، به سنگ زدیم، تر شد، چشمهی آب درآمد، تمام قدرتنماییها را، امام خمینی هیچی نداشت، خدا داشت و شاه همه چیزی داشت، خدا نداشت و با چشمتان دیدید که او با همهی امکانات گریهگنان فرار کرد و امام با خنده وارد شد.
خدایا تو را به حقّ هر عزیز، زمان عزیز مثل شب قدر، مکان عزیز مثل زیارت پیغمبر و ائمهی هدی، کتاب عزیز مثل قرآن، تو را به حقّ همهی عزیزانت هر چه به عمر ما اضافه میکنی، به ایمان و عقل و علم و عمل و اخلاص و عمق برکت کار ما بیفزا.
و هر چه در ماه رمضان برای خوبان مقدّر میکنی، به آبروی همان آدمهای خوب، همهی آنها را برای همهی ما مقدّر بفرما.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
باسلام
امیدوارم شما و همه مردم عالم حال دلشون خدایی باشه ؛ غم و یاس رو از دلتون بندازید بیرون این دل جایگاه خداست.
واقعا آرامش گرفتم از این سخنرانی ۲۷ دقیقه استاد قرائتی .
ان شاءالله درپناه خدا باشید
اللهم عجل لولیک الفرج
باسلام
امیدوارم شما و همه مردم عالم حال دلشون خدایی باشه ؛ غم و یاس رو از دلتون بندازید بیرون این دل جایگاه خداست.
واقعا آرامش گرفتم از این سخنرانی ۲۸ دقیقه استاد قرائتی .
ان شاءالله درپناه خدا باشید
اللهم عجل لولیک الفرج