علل گریز از مذهب

موضوع: علل گریز از مذهب
تاریخ: 08/05/58

بسم الله الرّحمن الرّحیم

الحمد لله رب العالمین و صلى الله على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اعدائهم اجمعین.

بحث ما این بود که اگر از اثر پى به موثر مى‏بریم، اگر به همین دلیل که نوشته نویسنده مى‏خواهد، و ساختمان معمار و بنا مى‏خواهد، شما خدا را از همین طریق مى‏شناسید، اگر به قول همان شاعر از برگ درختان سبز یاد خدا مى ‏افتیم اگر از ساختمان یک سلول یک اتم خدا را مى‏شناسیم پس چرا گروهى همین برگ را، همین اتم را و همین سلول را مى‏بینند و مى‏شناسند و آنها خدا را نمى‏شناسند، عدم گناه، عدم خروج از مذهب، عدم بى توجهى چیست؟
1- عادت شدن پدیده‌ها
بنابراین موضوع بحث ما این مى‏تواند باشد، علل بى توجهى یا گریز از مذهب و از خدا، گفتیم که یکى از علتهایش این بود که پدیده ‏ها براى ما عادت شده است. چون بسیارى از موجودات و آفریده‏ ها و آثار را از ابتدا با آنها بودیم مأنوس شدیم وقتى مأنوس شدیم دیگه حالت طبیعى برایمان ندارد. در اولین برخورد با یک بال پروانه است که توجه پیدا مى‏کنیم اما کسانى که هزارها بار پروانه را دیده ‏اند دیگه برایشان جالب نمى‏تواند باشد.
مثل، آن مثل هواپیما بود که براى ما تازگى دارد، وقتى هواپیما بلند مى‏شود و مى‏نشیند یاد مخترع آن مى‏افتیم اما کسانى که صبح تا شام با هواپیما هستند اینها دیگه هر دفعه که هواپیما پرواز مى‏کند توجه به آن ندارند چون برایشان عادت شده است، این را توضیح دادیم ولى دوم هم گفتیم که به قصد شناخت براى کلاس خدا مطالعه نمى‏کنند، شما لب چهارراه، هزارها بار لب چهارراه چراغ سبز و سرخ را دیده ‏اى اما اگر بپرسند آقا چه شیشه‏اى است، شیشه چند میلیمترى است؟ نوع شیشه آن چه جورى است؟ این شیشه مشجر گلهاش چه جورى است؟ مى‏گویى: نمى‏دانم. آقا لب چهارراه خیابانتان و لب چهارراهى که در خانه تان است چند هزار بار دیده‏ اى؟ ده هزاربار، پنج هزار بار، یازده هزار بار، صد هزاربار، پس چرا نمى‏دانى؟ مى‏گویى من مى‏خواستم ببینم اگر قرمز است بایستم و اگر سبز است بروم، به قصد اینکه شیشه چه شیشه‏ اى است مطالعه نمى‏کردم.
2- گریز از مسئولیت
وقتى انسان شناختى پیدا مى‏کند که عنایت روى همین جهت باشد، خوب این دو تا در جلسه گذشته گفتیم اما بحثى که الان باید عنایت بیشترى بکنیم و توضیح بدهم این است که عده‏ اى که بى توجه هستند، بى اعتنا به مذهب هستند، شاید به خاطر این باشد که از مسئولیت فرار کنند، گریز از مسئولیت. قرآن مى‏گوید: انسان مى‏داند که ما مى‏توانیم او را بعد از مرگ زنده کنیم حتى خط هاى سر انگشتش را هم مى‏توانیم دوباره بسازیم «بَلى‏ قادِرینَ عَلى‏ أَنْ نُسَوِّیَ بَنانَهُ» (قیامت/4) اما مى‏دانید چرا منکر معاد است؟ «بَلْ یُریدُ الْإِنْسانُ لِیَفْجُرَ أَمامَهُ» (قیامت/5) اراده کرده است انسان «لِیَفْجُرَ» فجر یعنى شکافتن، مى‏خواهد بشکافد «أَمامَهُ» جلوى خودش را، مى‏خواهد جلوى خودش را بشکافد که انکار قیامت مى‏کند یعنى مى‏خواهد راه جلوى خودش باز بکند.
شما گاهى وقتها مى‏خواهى غیبت بکنى، بدگویى یک نفر را بکنى، از طرفى مى‏بینى دوستت به تو مى‏گوید داداش غیبت نکن گناه است از ابتدا براى اینکه براى خودت راه باز کنى مى‏گویى فلانى غیبت ندارد یک کلمه مى‏گویى فلانى غیبت ندارد تا راه جلوى غیبت کردنت باز بشود. من اگر بگویم معاد هست پس مسئول هستم، اگر بگویم جهنم هست پس مسئول هستم. اگر بگویم خدا هست پس مسئول هستم، از اول مى‏گویم خدایى نیست تا از مسئولیتم، از اول مى‏گویم غیبت ندارد تا راه جلوى زبانم باز شود. یادم آمد حالا به مناسبت البته چون کلمه غیبت را بردم این جمله را بگویم شخصى پرسید شما چه مى‏گویید هر کس غیبت بکند کارهاى خوبش از بین مى‏رود، بنده سى سال کار خیر کرده‏ام با یک غیبت از بین برود؟ جوابش داده شد، بله فلانى هم سى سال زحمت کشیده بود این آبرو را درست کرده بود و شما با یک جمله آبروى سى ساله او را از بین بردى، خدا هم چه بسا با یک غیبت کار خوب شما را از بین برده است.
گاهى، البته این جمله را قرآن براى معاد گفته است اما نمونه‏ اش در اصل مذهب مى‏توانیم بگوییم، بگوییم گاهى وقتها انسان براى گریز از مسئولیت، مثلاً صبح در خواب در رختخواب است، صبح زود است چشم هایش را باز مى‏کند، مى‏خواهد بلند شود و نماز بخواند از طرفى هم میل دارد که بخوابد براى اینکه کلاه سر وجدان خودش بگذارد و بخوابد مى‏گوید حالا معلوم نیست که صبح شده باشد فلانى هم که اذان مى‏دهد شاید اشتباه کرده باشد. مى‏گوید فلانى اشتباه کرده است تا یک خورده دیگه بخوابد، این را مى‏گویند مى‏خواهد راه جلوى خودش باز کند، گاهى براى اینکه گریز از مسئولیت باشد.
3- نارسایی مکتب‌ها
گاهى نارسایى مکتب‏ هاست باعث بى توجهى می شود. یک مثل بزنم شما گاهى گرسنه مى‏شوى و مى‏روى در بیرون غذا مى‏خورى، یکبار، دوبار، سه بار بیرون غذا مى‏خورى، دو، سه دفعه هم تصادفاً مریض مى‏شوى به دو سه منطقه که مراجعه کردى و هر بار مریض شدى تصمیم مى‏گیرى، البته زمان قدیم بود که مراعات بهداشت را نمى‏کردند بعضى هایشان، تصمیم مى‏گیرى دیگه غذاى بیرون را نخورى. گاهى انسان وارد مى‏شود میل به این دارد که برود و آشنا پیدا کند با این مکتب، نگاه مى‏کند مى‏بیند این مکتب رسا نیست نارسا است، یک مکتب دیگه بزنم شاید آموزشش بیشتر باشد. شما یقه پیراهن را مى‏دانى چند است، فرض کنید چهل و دو، مى‏روى مغازه مى‏گویى داداش پیراهن چهل و دو دارى؟ نه، رد مى‏شوى دیگه نمى ‏روى همه پیراهن ‏ها را بپوشى و بگویى اینها به درد من نمى‏خورد، چون یقه خودت را مى‏دانى چند است تا پرسیدى چهل و دو، نه، چهل و دو، نه، ده تا پیراهن دوزى مى‏پرسى چهل و دو مى‏گویند نه، رد مى‏شوى، براى اینکه اینها هیچ کدام با گردن شما تطبیق نمى‏کند.
ما حساب کنیم ببینیم خودمان چى هستیم، ما انسان هستیم، سراغ این مکتب مى‏روى، شروع مى‏کنیم در یک مکتب خانه را زدن، آقا شما چه غذاى و چه فکرى براى ما تهیه کرده ‏اى، مى‏گوید: بنده دید اقتصادى دارم فقط، بُعد اقتصادى را در نظر مى‏گیرم، مى‏بینم بُعد اقتصادى یک جزء من است کل من نیست، یقه من چهل و دو است و این یقه ‏اش دوازده است. دوازده با چهل و دو تطبیق نمى‏کند. یک مکتب دیگه، شما چه مى‏گویید؟  مى‏گوید: من فقط اصالت را به انسان مى‏بینم این هم باز نارسا است. مذهب‏ هاى که تحریف شده، شما چى مى‏گویید؟ مى‏بینیم در مذهب‏ ها و در مکتب‏ها یک سرى نارسایى‏هاى و یا محدود هستند یک سرى هایشان و یا تحریف هایى شده است بخاطر نارسایى هایى که هست و یا بخاطر تحریف هایى که هست انسان اعراض مى‏کند. پس گاهى انسان گریز از مذهب پیدا مى‏کند بخاطر وجود نارسایى. شما وارد یک جلسه‏اى مى‏شوى مى‏بینید کسى که صحبت مى‏کند در آن جلسه مقاله‏اش خوب نبود دفعه دیگه بخواهد مقاله بخواند بلند مى‏شوى و مى‏روى. سخنرانى من اگر خوب نبود دفعه دیگه شما سر کلاس من حاضر نمى‏شوى بنابراین نارسایى هم مسئله ‏اى است.
4- تبلیغ سوء
مسئله دیگه که گریز و بى توجهى به مذهب شده است مسئله تبلیغ سوء، عوض کردن. تبلیغ سوء، چقدر تبلیغ کردند که دین افیون ملت هاست. راستى مى‏شود، اگر کسى را پیدا کردى از آن بپرسید آقا اگر دین افیون ملتهاست، یعنى دین وسیله این است که مردم تحقیر بشوند مردم خواب بروند. دین طبیعت ملتهاست این دین افیون ملت هاست، کدام دین؟ دین اسلام و یا ادیان دیگر. اگر دین اسلام را مى‏گویید، تا آنجا که در تاریخ بوده دین اسلام عامل حرکت بوده است، اگر دین‏هاى دیگه را مى‏گ ویى چرا قانون کلى اجرا مى‏کنى؟ من حق ندارم اگر یک دانه به خریدم و دیدم این به پوسیده است، بگویم تمام به‏ها پوسیده است خوب این قضاوت درست نیست.
تبلیغ کردند که دین افیون ملت هاست و بخاطر تبلیغات سوء دین عده ‏اى را از مذهب فرارى دادند البته مشتشان باز شد و رسوایى این حرف روشن شد و کسى که از این کلمات بگوید و معلوم بشود که ناصحیح گفته است دیگه اطمینان به باقى حرفهایش هم نیست.
اگر یک دانشمندى یک نظریه داد و نظریه‏اش پوچ از آب در آمد یا اشتباه کرده بود یا روى غرض گفته بود، چى را روى غرض بگوید، چى را اشتباه کند، وقتى یک نظریه به مردم مى‏ دهد و نظریه‏اش خلاف واقع در مى‏آید بقیه نظریه هاش هم قابل اعتنا نخواهد بود و ما به همین دلیل مى‏گوییم پیامبر و امام باید معصوم باشد چون اگر آنها هم انحراف پیدا کنند و اشتباه کنند… یک شعرى هست که می گوید:
هر چه بگنندد نمکش مى‏زنند واى از روزى که بگنندد نمک
ما که رهبر مى‏خواهیم براى اینکه منحرف مى‏شویم و نمى‏دانیم، اگر بنا باشد او هم منحرف شود و سهل و.. و این خطاهاى نابخشودنى در آن باشد، چقدر، میلیون‏ها افراد از کلماتى که از طرف مذهب مطرح مى‏شود محروم بودند بخاطر تبلیغ سوء، پس یکى از دلایل گریز تبلیغ سوء است که دیدید چگونه پوچ در آمد.

5- علم‌زدگی و غرور علمی
مسئله دیگر علم زدگى است و غرور علمى است. انسان موفق شد چیزهاى را کشف کرد، پى به یک سرى اسرار و قوانینى برد خیال مى‏کند تمام مطالب هنوز بعد مادى دارد و باید مثل چیزى…، آخه هرچیزى یک معیارى دارد شما نمره را با معیار نمره بیست مى‏سنجید، خط را با خط کش اندازه مى‏گیرید، هوا را با هوا سنج اندازه مى‏گیرید، میزان هندوانه، کیلو است. میزان پارچه، متر است. هر چیزى یک معیارى دارد. غلط است که ما یک آزمایشگاه داشته باشیم و بخواهیم هست و نیست جهان را از همین آزمایشگاه، یک متر داشته باشیم و بخواهیم شعر را هم روى متر میزان کنیم. این شعر خوبى است چون سى و هفت سانت است. شعر را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم. هندوانه را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم. تخم مرغ را هم روى متر خواسته باشیم اندازه بگیریم، این غلط است. متر میزان است، معیار است، وسیله سنجش است ولى فقط براى پارچه. یک سرى معیارهاى مادى دارند.
یک سرى موفقیت‏ هایى پیدا شد خواستند خدا را هم، وحى را هم با معیار مادى بسنجند. این غرور علمى هم یکى از علل گریز است.
خواستند همه چیز را تجربه کنند مگر همه چیز قابل تجربه هست؟ من یک سوال مى‏کنم و شما از رفقایتان بپرسید، اینها مى‏گفتند تا ما چیزى را تجربه نکنیم قبول نمى‏کنیم، پس بگو شما جنابعالى باید هیچ تاریخى را قبول نداشته باشى چون ما بوعلى سینا را تجربه نکردیم، شما کدام یک از دانشمندان قدیم را تجربه کرده ‏اى، دیده ‏اید، بو کرده‏ اید، نه، چشیده‏ اید، نه، پس چطور قبول دارید، مى‏گویى من بوعلى سینا را من تجربه نکرده‏ ام، اما آثار علمى اش هست، همینطور که تاریخ را از آثار و نوشته‏ ها پى مى‏بریم که در سابق، قرنها قبل دانشمندانى بوده است، همینطور که تاریخ را از اثر پى به موثر مى‏بریم آن هم از اثر پى به موثر مى‏بریم. اصولاً یک سوال دیگر، سوال مى‏کند از اینهایی که خیلى عاشق هستند، مى‏گویند تا یک چیزى را حفظ نکنند قبول نمى‏کنند، مى‏گویند لطفاً بفرما که آیا این جهان نهایت دارد یا بى نهایت است. هر کدام را برود و بگوید، مچ آن را مى‏گیرند، تا بگوید که این جهان نهایت دارد، مى‏گویند جنابعالى تجربه کرده ‏اى، یعنى رفتى تا آخر جهان، بگویى آه اینجا آخرش است. شما که مى‏گویى جهان نهایت دارد تجربه کرده‏اى. اگر بگوید این جهان چى، بى نهایت است، مى‏گویند این بى نهایت را شما تجربه کرده‏اى، بى نهایت هم قابل تجربه نیست. بالاخره معتقد مى‏شویم که جهان نهایت دارد و یا بى نهایت است از چیزهایى است که ما قبول مى‏کنیم و قابل تجربه هم نیست. تاریخ را همه پذیرفته‏ایم با آنکه تاریخ قابل تجربه نیست. شما در علوم خودتان یک سرى ضمیر ناخود آگاه را همه آنها قبول دارند اما تجربى نیست. پیش بینى مى‏کنند آقا، سیاستمداران، متفکران، حتى آنهایى که عقیده به خدا ندارند پیش بینى مى‏کنند، مى‏گوییم خوب چیزى را که شما پیش بینى مى‏کنید، چیزى هنوز تجربه نشده، هنوز نیست تا آن را تجربه کنید پس پیش بینى‏ هاى شما اینکه، اجمالاً اینکه یک غرور علمى است که انسان خیال مى‏کند چهار تا قانون را که در طبیعت کشف کرد مى‏خواهد خدا را هم زیر چاقوى تشریح و در آزمایشگاه با معیار مادى کشف کند این هم غرور ملى است که آقایان گفته‏اند راجع به گریز.
6- عناد و لجبازی
هفتم یکى از عواملى که عامل گریز مى‏تواند باشد عناد، لجبازى کردن، فرار مى‏کند، مى‏داند ولى لجاجت دارد حالا لجاجت عوامل مختلفى مى‏تواند داشته باشد گاهى آدم مى‏داند که فلانى اطلاعاتش از آن بیشتر است اما نمى‏خواهد زیر بارش برود، شکست خودش مى‏داند مى‏گوید من از این بپرسم چون خودش را مى‏بیند این خودبینى کم کم مبدل مى‏شود به خودپسندى، مى‏دانید که اول مرحله خودبینى است و بعد خودپسندى است و بعد کم کم خودپرستى مى‏شود. و خودپرستى خودش شرک است.
دوست دارم مثالى که هست در اینجا برایتان بزنم. مثال شیرینى است. شخصى سوار بر اسب بود داشت مى‏رفت، رسید به نهر آبى، اسب ایستاد، نهرک هم خیلى، آب آن تقریباً نیم متر هم نبود مى‏توانسته اسب حرکت کند اما ایستاد آمد پائین، از جلو رفت افسار را کشید دید اسب حرکت نمى‏کند، رفت از عقب شروع کرد شلاق زدن، دید حرکت نمى‏کند، بیچاره شد. یک مرد حکیمى کنار نشسته بود و صحنه را دید که هر کارى مى‏کند از جلو افسار را مى‏کشد نمى‏رود، از عقب شلاق مى‏زند، نمى‏رود. گفت: داداش، گفت: چکار کنم. گفت: یک چوب بردار این آب را تکان بده، آب گِلى که شد اسب حرکت مى‏کند. این آن وقت فلسفه‏اش را نفهمید چطور، ولى اینقدر خسته شده بود که گوش به حرف این مرد بزرگوار داد، یک چوبى برداشت و این آب را گلى کرد تا آب گلى شد اسب پایش را گذاشت و از توى آب رفت. رفت و آن طرف آب که رسید این صاحب اسب به این پیرمرد گفت خدا خیرت بدهد، حالا فلسفه این کار چه بود؟ گفت فلسفه‏اش این بود، اسب اول آب تمیز بود اسب مى‏آمد لب آب چون آب تمیز بود خودش را در آب مى‏دید چون خودبین بود، چون خودش را مى‏ دید پا روى خودش نمى‏ گذاشت چون پا روى هوسش نگذاشت، پا روى خودش نگذاشت به این ترتیب ایستاد، علت اینکه عبور کرد این بود که خودش را ندید. کسى که خودبین نباشد حرکت مى‏کند. نصف افرادى که این طرف وایساده ‏اند براى اینکه خودبین هستند، خودبینى عامل بدبختى است.
بزرگترین دشمن انسان عُجب انسان است که بگوید من از این بپرسم؟ من دو سال سابقه تحصیلى‌ام از ایشان بیشتر است. تا بنده مى‏خواهم از شما چیزى یاد بگیرم مى‏ آیم نزدیک عکس خودم را مى‏ بینم مى‏گویم تو از ایشان یاد بگیرى، تو دو سال سابقه تحصیلى ات بیشتر است. چون خودم را مى‏بینم پا روى خودم نمى ‏گذارم، پا روى هدفم نمى‏گذارم در جهل سبقت مى‏گیریم روایتى هست از معصوم (ع) فرمود: کسانى که یک دقیقه زیر عار و ننگ چیزى یاد گرفتن نروند یک عمرى زیر بار عار و ننگ بى سوادى مى‏مانند و روایت داریم دو رقم حیا هست. یک حیاى عقل است و یک حیاى احمقى. اگر کسى چیزى را بلد نیست مى‏خواهد بپرسد و عارش مى‏شود و خجالت مى‏کشد بپرسد این احمقى است و با کمال صراحت امام فرموده است… رد شویم. مسئله عناد، حالا مى‏شود این عناد، گاهى خودبینى مى‏تواند باشد، گاهى عوامل دیگه مى‏تواند باشد. دیگه چى باعث مى‏شود که انسان زیر بار نرود.
7- خرافات
هشتم اضافه شدن خرافات، خرافات وقتى اضافه شد به مذهب همان، همانطور که مثال زدم، مثل مگسى است که اضافه شود به آب.
8- سرگرمی به مادیات
نهم، سرگرمى به مادیات، شما حساب کنید انسان ورزش را دوست دارد، تحصیل را هم دوست دارد منتهی گاهى علاقه و سرگرمى بوسیله ورزش باعث مى‏شود آخر سال از نظر درسى تجدید بشوید، گاهى سرگرمى زیاد به تحصیل باعث مى‏شود سلامتى در خطر قرار بگیرد، ما تمایلاتمان یکى و دوتا نیست. سلامتى دوست داریم، پول دوست داریم، علم دوست داریم. تمایلات ما، فطریات ما، خواسته‏هاى ما، نیازهاى ما متعدد است. گاهى سرگرمى به یک چیزى باعث مى‏شود در مورد چیز دیگر مورد غفلت قرار بگیرید.
9- فلسفه وجودی موجودات
دهم، حل نکردن موجودات، گاهى وقتها مى‏گوید که من چطور ایمان به خدا بیاورم، مى‏گوید که چطور هر اثر موثر دارد، مى‏گوید آخر اگر خدا هست، پس مثلاً فرض کنید که روده کور براى چى است؟ اگرخدا هست پس جنگلها براى چى است؟ اگر خدا هست فرض کنید مرد پستان مى‏خواهد چکار کند. اگر خدا هست، یک سرى چیزهاى پیدا مى‏شود و این نمى‏تواند حل کند که فلسفه‏ اش چى است توقع اش هم این است که تمام موجودات را همین یک نفر، همین امروز همه را درک کند و همین که چهار تا چیزى را درک نکرد بى توجه مى‏شود به… آقا یک وقت یک پسرى آمد پهلوى ما گفت که نماز صبح چند رکعت است؟ دو رکعت، فلسفه آن چیست؟ گفتم بلد نیستم، خدا گفته دورکعت است. گفت: اِ، گفتم: اِ ندارد. گفت چطور مى‏شود شما ندانید گفتم: داداش شما چه رشته‏اى درس مى‏خوانى گفت من علوم طبیعى درس مى‏خوانم. گفتم: برگ درخت انار باریک است و یا پهن است. گفت باریک است. گفتم: برگ درخت انگور، گفت پهن است. گفتم: فلسفه اینکه برگ درخت انار باریک است چى است، گفت: نمى‏دانم. گفتم: اِه، حتماً این برگ باریک یک رابطه ‏اى میان این برگ و میوه انار هست، حتماً یک رابطه‏ اى میان برگ درخت انگور و میوه انگور هست و علوم طبیعى هنوز این برگ و این رابطه را و رابطه‏ اى که میان این میوه و برگ هست را هنوز درک نکرده است.
ایشان توقع دارد هر چه که گفته مى‏شود همان شخص…، ما اصولاً سه نوع دستور داریم سه رقم دستور داریم یک رقم دستورات فوق عقل است، یک سرى دستورات طبق عقل است، یک سرى دستورات ممکن است باشد ضد عقل باشد، ضد عقل، طبق عقل، فوق عقل. در اسلام، در مذهب دستور ضد عقل نیست اما لازم هم نیست که تمام دستوراتش طبق عقل باشد یک سرى دستوراتى است که فوق عقل است. گوشت خوک را گفتند حرام است خوردنش، سالها این دستور فوق عقل بود، نمى‏ فهمیدند بعداً معلوم شد که مسئله کرم کدو و کرم کریشین مطرح شد. حالا مى‏گویند آقا حرارتش بدهید که این کرم کشته شود باز هم اسلام مى‏گوید حرام است همانطور که این دو تا کرم قرنها گذشت و معلوم نبود و بعداً معلوم شد ممکن است علل دیگرى هم داشته باشد که چند قرن دیگر معلوم شود ما لازم نیست هر مسئله‏ اى که پیدا مى‏شود خصوصیتش را حل کنیم علت بى اعتنایى به مذهب گاهى این مى‏شود که یک سرى موجوداتى را مى‏بینم، نمى‏دانم براى چى است و توقع اش این است، غرور علمى اش این است که همه را ایشان همین امروز بداند وقتى نمى‏تواند بفهمد از زیر بار دین شانه خالى مى‏کند این فشرده‏اى از علل بى توجهى است. علل دیگرى هم دارد که این را من خلاصه کردم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment