عفو و گذشت در خانواده

1- وعده خدا به همسران جوان
2- روابط متقابل والدین و فرزندان
3- اعتدال میان وظیفه و غریزه در خانواده
4- گذشت از خطای همسر
5- قلب سلیم، قلب مُنیب، قلب مریض
6- بهترین برخورد، با بدترین افراد
7- دوری از منّت و ملامت در خانواده

موضوع: عفو و گذشت در خانواده

تاریخ پخش:  24/04/92

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

مسائل خانواده را بیان می‌کردیم. تشکیل خانواده، بچه، پدر، همسر. یکی از مسائلی که هست این است که چون ایمان ضعیف است، بعضی از ازدواج می‌ترسند. این حالا نیست، از قدیم هم بوده، خدا هم قول داده و فرموده: ازدواج کنید، «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ یُغْنِهِمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ» (نور/32) «إِنْ یَکُونُوا فُقَراءَ» یعنی اگر عروس و داماد بی‌پول بودند، خدا اینها را بی‌نیاز می‌کند. یک مصاحبه کنید از همه اینهایی که در خیابان و کوچه راه می‌روند. اگر یک نفر گفت: من قبل از ازدواج وضعم بهتر بوده، قبل از ازدواج چه داشتم. حالا چه دارم؟ خدا قول داده. دو تا قول در قرآن هست. یکی می‌گوید: شما را بی‌نیاز می‌کنم، یکی نمی‌گوید: در آینده. کلمه آینده در آیه نیست. می‌گوید: شما را بی‌نیاز می‌کنم.

1- وعده خدا به همسران جوان

یک قصه برایتان از قرآن بگویم. مکه اول دست بت‌پرست‌ها بود. بعد هم که کم‌کم مسلمان‌ها آمارشان زیاد شد و می‌آمدند، کعبه دو رقم مهمان داشت. مهمان بت پرست داشت. مهمان خدا پرست هم داشت. آیه نازل شد مشرکین نجس هستند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَس‏» (توبه/28) مشرکین، بت‌پرستان نجس هستند. «فَلا یَقْرَبُوا الْمَسْجِدَ الْحَرامَ بَعْدَ عامِهِمْ هذا» سال بعد حق ندارند، بیایند. بت پرست‌ها حق ندارند بیایند. فقط مسافران خداپرست می‌توانند مکه بیایند. مردم مکه دیدند مشتری‌هایشان کم شد. الآن اگر مثلاً بگوییم که به زن‌های بد حجاب جنس فروخته نمی‌شود. هیچ‌کس قبول نمی‌کند چون بخشی از مشتری‌ها، حجابشان خوب نیست. اگر به اینها جنس نفروشیم مشتری‌شان کم می‌شود. مردم مکه دلشان فرو ریخت. که ما مثلاً صد هزار تا مشتری داریم، پنجاه هزار تا مشرک است. اگر اینها را راه ندهیم، مشتری‌های ما نصفه می‌شوند. آنوقت قرآن می‌گوید: «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ إِنْ شاءَ» (توبه/ 28) «وَ إِنْ خِفْتُمْ»، یعنی خوف. اگر «خِفْتُمْ عَیْلَهً» عیله یعنی فقر. اگر از فقر می‌ترسید، که صد هزار مشتری شما پنجاه هزار تا شود، درآمد شما کم شود. نترسید، شما بت پرست‌ها را راه ندهید، ما از طریق مسلمان‌ها شکم شما را سیر می‌کنیم. به تجار مکه گفت. «وَ إِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ» خدا دو جا قول داده که شما را بی‌نیاز می‌کنیم. یکی به مردم مکه گفته: شکم شما را سیر می‌کنیم. یکی به عروس و دامادها گفته، منتهی عروس و دامادها را فوری گفته، مردم مکه را گفته: «فَسَوْفَ یُغْنیکُمُ اللَّهُ»، «سَوفَ» یعنی در آینده‌ی دور. خدا قول داده است. نترسید.

من بارها این را گفتم. باز هم باید بگویم. حدیث داریم کسی که از ترس خرجی ازدواج نکند، این سوء ظن به خدا آورده است. یعنی اینطور می‌خواهد بگوید، می‌گوید: خدایا یکی باشم، تو قدرت داری. دو تا شویم دیگر قدرت نداری. تو خدایی هستی که قدرت داری یک نفر را رزق بدهی. نه دو نفر را! پس در قرآن دو تا قول دادیم که خدا گفته: وضع شما را خوب می‌کنم. منتهی حالا یکوقت هم توقع ما بالاست. آخر بعضی از فقرها، خیالی است. الآن یک چیزهایی واجب شده که خیلی هم واجب نیست. مثلاً می‌گویند: از روز اول باید جهازیه چنان باشد. از روز اول باید داماد خانه‌ی این چنینی داشته باشد. یک مقدار قناعت از بین رفته است. یک مقدار ساده‌زیستی از بین رفته است. می‌گویند: جمعیت ایران زیاد شود چه داریم بخوریم؟ این چه فکری است می‌کنیم؟ یعنی… پس یکی از مسائل مسأله‌ی فقر است. تجار مکه نترسید، عروس و دامادها نترسید. عروس و دامادها را فوری جور می‌کنم. تجار مکه را آینده جور می‌کنم. نترسید! این یک نکته. صلواتی بفرستید. (صلوات حضار)

2- روابط متقابل والدین و فرزندان

مسأله‌ی دیگر، پدر و فرزند هردو باید به هم توصیه کنند. توصیه‌ی متقابل، مشورت متقابل، دعای متقابل، علائق متقابل. من این چهار مورد را بنویسم که کسی خواست بنویسد، گیج نشود. دو تا صلوات بفرستید تا من این را بنویسم. (صلوات حضار)

توصیه‌ی متقابل و علاقه‌ی متقابل، سفارش متقابل، هم پدر باید به بچه‌اش سفارش کند. هم پسر باید به پدرش سفارش کند. در قرآن هم «یا بُنَّیِ» داریم، هم «یا اَبَتِ». «یا بُنَی‏» پدر به بچه‌اش عزیزم می‌گوید. «یا أَبَت‏» بچه به پدرش می‌گوید: پدر جان! هردو را داریم. «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» به بچه گفته: مواظب پدر و مادرت باش. احسان کن. یکی هم گفته: «یُوصیکُمُ اللَّهُ فی‏ أَوْلادِکُم‏» (نساء/11) خدا سفارش می‌کند راجع به بچه. به پدر و مادر می‌گوید: بچه‌ها را مواظب باش. به بچه‌ها می‌گوید: پدر و مادر را مواظب باش.

مشورت، دیشب گفتم. ابراهیم از بچه‌ی سیزده ساله مشورت می‌کند. از آن طرف حضرت یوسف وقتی خواب می‌بیند با پدرش مشورت می‌کند. یک چنین خوابی را دیدم.

دعا، پدر می‌گوید: «وَ أَصْلِحْ لی‏ فی‏ ذُرِّیَّتی‏» (احقاف/15) بچه‌هایم خوب باشد. فرزند هم می‌گوید: «رَبِّ ارْحَمْهُما» (اسراء/24) اولادها به پدر و مادر دعا می‌کنند. علاقه هم همینطور است. رابطه باید رابطه‌ی خیلی گرم و صمیمی باشد.

البته باید پدر و مادرها یک کمی کوتاه بیایند. چون بالاخره لوله‌ی دو با لوله‌ی هشت وقتی می‌خواهد متصل شود نیاز به زانویی دارد. تا این زانویی خم نشود، اینها به هم وصل نمی‌شود. قرآن هم نازل شد. «نَزَلَ» یعنی پایین آمد. قرآن پایین می‌آید تا ما را بالا ببرد. یک مقدار باید مدارا کرد. مدارا و مداهنه فرق می‌کند. این دو تا را هم برای شما بگویم. مدارا یعنی کوتاه بیا. مداهنه هم یعنی کوتاه بیا. مدارا یعنی با اینکه قدرت داری کوتاه بیا. مداهنه یعنی حالا که قدرت نداری، سازش کن. مدارا از موضع قدرت است، مثل پدری که می‌تواند تند برود، منتهی چون بچه نمی‌تواند راه برود، دستش در دست بچه است یواش راه می‌رود. پدر اینجا مدارا می‌کند. یعنی از موضع قدرت، با اینکه من قدرت دارم می‌توانم تند بروم، به خاطر اینکه تو کوچولو دستت در دست من است، یواش راه می‌روم. این را مدارا می‌گویند. انبیاء مأمور هستند با مردم به مدارا رفتار کنند. یعنی کوتاه بیایند.

اما مداهنه یعنی چه؟ مداهنه را قرآن می‌گوید: «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ» (قلم/9) دوست دارند شل بیایی، آن‌ها هم با شما شل بیایند. مداهنه! سازشکاری، با آمریکا بسازید، با ابر قدرت‌ها بسازید، کوتاه بیایید. حرف نزنید. اگر کوتاه آمدی با قدرت، این مدارا است. ارزش است. اگر کوتاه آمدی از نقطه‌ی ضعف، مداهنه است. مداهنه بد است. این موضعش خیلی فرق می‌کند که از چه موضعی باشد. بگذارید یک چیزی برای شما بگویم.

ما دو تا گران فروش داریم. یک گران فروش را امام صادق فرمود: بارک الله! «بارک الله فی صفقه یمینک» گفت: بارک الله! یک گران فروش امام صادق را توبیخ کرد. حالا فرق این دو را بگویم. یکبار امام صادق(ع) پولی داد به یک کسی. گفت: مثلاً این مبلغ را بگیر، وارد تجارت شو. حالا فرض کنید، لپه‌ای، نخودی، برنجی بگیر. بفروش، هرچه سود کردی نصف از تو که کار کردی و نصف از من که صاحب پول هستم. آن بنده خدا هم جنس را خرید و وقتی می‌خواست در منطقه‌ای جنس را برای فروش وارد کند، یک نفر از منطقه بیرون می‌آ‌مد، گفت: وضع مثلاً برنج چطور است؟ وضع تخم مرغ چطور است؟ وضع مرغ چطور است؟ گفت: آقا وضع بد است. گرانی است. نیست! این هم گفت: «الْحَمْدُ لِلَّه‏»، حالا که مردم نیاز به این جنسی که من وارد منطقه می‌کنم دارند، پس قیمت را دو برابر می‌کنم. دوبله فروخت دو برابر. سود خوب گیر آورد. به امام صادق داد و امام پول را پرت کرد. فرمود: این پول برای من برکت ندارد. تو سوء استفاده کردی. حالا که دیدی مردم ندارند قیمت را بالا بردی. این درآمد برای من گوارا نیست. پول را پرت کرد.         

اما یک جای دیگر همین امام صادق یک پولی را به یک نفر داد و گفت: برو یک گوسفند بخر. ایشان رفت گوسفند را خرید. وقتی منزل امام صادق می‌آورد، در راه یکی به این گوسفند نگاه کرد و خوشش آمد. گفت: می‌شود این را به من بفروشی؟ گفت: بله. گفت: چند؟ دو برابر قیمت خودش را گفت. گفت: خریدم. دو برابر خرید. دوباره به بازار برگشت و یک گوسفند دیگر خرید، گوسفند را برد و با پول یک گوسفند. فرض کنید پانصد هزار تومان از امام صادق گرفت، رفت یک گوسفند خرید. در راه برگشتن یک میلیون فروخت. برگشت یک گوسفند 500 تومانی خرید، امام صادق فرمود: هم گوسفند آوردی، هم پول؟ گفت: در راه داشتم می‌آمدم. یک کسی به این گوسفند علاقه پیدا کرد. گفت: چند است؟ من دو برابر فروختم. رفتم بازار یک گوسفند دیگر خریدم. پس هم پول است و هم گوسفند. امام فرمود: بارک الله! چرا نخود نه بارک الله و گوسفند بارک الله؟ نخود را سوء استفاده کرد از نداشتن مردم. از نبود و کمبود و گرانی سوء استفاده کرد. اما گوسفند را سوء استفاده نکرد. آن طرف عاشقش شد و حال نداشت بازار برود و بخرد. گفت: همین را به من بفروش.

یکوقت من یک قاب دارم و شما علاقه به این قاب داری. یک قلیانی دارم، یک انگشتری دارم، مرید این است. می‌گوید: آقا من این را خریدم. چون دیدم مشتری هستی می‌گویم: دو برابر. فرق می‌کند ک نیاز لازم باشد یا یک کسی عاشق باشد. با قرارداد بیاییم بازار را بالا ببریم. چنین کنیم. با یک برنامه‌ریزی با یک سوء قصدی جنس را دو برابر کنیم. یا نه؟ یک کسی مثلاً تاکسی در خیابان‌ها هست. یک ماشین می‌گوید، شما می‌گویی: من می‌خواهم سوار این ماشین شوم. او می‌بیند نه شما بین چند ماشین می‌خواهی سوار… می‌گوید: آقا برای من دو برابر. مجبور نیستی سوار یک ماشین دیگر شو.

اگر یک کسی با قرارداد سوء استفاده کرد از فقر مردم، از نداشتن مردم، این درآمد بد است. اما اگر از عاشقی مردم سوء استفاده کرد. یک کسی عاشق یک تابلو است. عاشق یک مجسمه است. می‌بیند این عاشق است، مشتری است، می‌گوید: حالا تو که عاشق هستی، پول عشقت را بده. گرانتر! فرق است گران فروشی به خاطر عشق مشتری، یا گران فروشی به خاطر نیاز مشتری. معلوم شد چه گفتم؟ فرق می‌کند.

بعضی‌ها اسم امام زمان را که می‌برند بلند می‌شوند. این به عشق امام زمان است. بعضی‌ها همین که امام جمعه می‌گوید: وحسن بن علی، و علی بن الحسین، از امام سوم و چهارم بلند می‌شود. این پیداست پایش درد می‌کند! (خنده حضار) این پایش درد می‌کند دنبال بهانه‌ای بود که بلند شود. بنابراین این بلند شدن‌ها فرق می‌کند. این هم یک نکته.

3- اعتدال میان وظیفه و غریزه در خانواده

مسأله‌ی دیگر گاهی در خانواده‌ها یک مسائلی پیش می‌آید، بین زن و شوهرها یک حرف‌هایی پیش می‌آید. قرآن می‌گوید: انتقام نگیر. حالا خانم علیه شما یک چیزی گفته است. قصه‌اش چیست؟ مردم بت پرست مکه به مسلمان‌ها فشار آوردند. پیغمبر مجبور شد هجرت کند. مسلمان‌ها هم هجرت می‌کردند. زن‌های اینها گریه می‌کردند. می‌گفتند: شما مدینه نروید. به مدینه هجرت نکنید. خیلی با اشک و ناراحتی می‌خواستند شوهرشان را در مکه نگه دارند که همراه پیغمبر به مدینه هجرت نکند. آیه نازل شد، بعضی زن‌ها دشمن شما هستند. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُم‏» (تغابن/14)، «مِنْ أَزْواجِکُمْ» بعضی همسران، نه همه. «وَ أَوْلادِکُمْ» بعضی بچه‌ها، بعضی همسایه‌ها دشمن هستند. دشمن هستند یعنی چه؟ یعنی مانع رشد شما هستند. مانع رشد شما هستند. عروس می‌گوید: به شرطی که حق مسکن با من باشد. خانم، چرا یک چنین شرطی می‌کنی؟ شاید بشود از قرآن استفاده کرد که مسکن اختیارش با مرد است. قرآن به حضرت آدم می‌گوید: «اسْکُنْ أَنْتَ وَ زَوْجُک‏» (بقره/35) نمی‌گوید: «اُسکُنا» می‌گوید: «اسْکُنْ أَنْتَ» تو مسکن را انتخاب کن، بعد می‌گوید: همسرت هم با تو. اگر همسر آیت الله العمظی بروجردی گریه می‌کرد، می‌گفت: من نمی‌خواهم از بروجرد بیرون بروی. آنوقت می‌شد بیاید قم و مرجع تقلید شود؟ اگر همسر امام ناراحتی می‌کرد که نه باید حتماً خمین بایستی. می‌شد امام دنیا را تکان بدهد؟ بگذار شوهرت رشد کند. هجرت به مدینه رشد است. خانم گریه می‌کرد و می‌گفت: هجرت نکن. آیه نازل شد، به این اشک‌ها اعتنا نکنید. اگر مصلحت است هجرت کنید. ولو خانم هم گریه می‌کند هجرت وظیفه‌ی شما است. بعضی از این مردها می‌گفتند: خانم ببین، ما به مدینه می‌رویم. هجرت هم می‌کنیم و گوش به حرف تو هم نمی‌دهیم. ولی اگر رفتیم و بعداً تو آمدی، راهت نمی‌دهیم. ممکن است من رفتم بعد از یک ماه، دو ماه بگویی: خوب حالا برویم با شوهرمان بسازیم. بیایی دیگر تو را راه نمی‌دهم. قرآن می‌گوید: نه! این کار را نکن. می‌فرماید: «عَدُوًّا لَکُمْ» بعد می‌گوید: «فَاحْذَرُوهُم‏ وَ إِنْ تَعْفُوا وَ تَصْفَحُوا وَ تَغْفِرُوا فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ» (تغابن/14) «تَعْفُوا» عفو است. امروز خانم مخالف است، فردا موافق می‌شود.

یکوقت یک داماد خواستگاری می‌آید، مادر عروس مخالف است. داماد هم می‌فهمد که مادر عروس مخالف است. بالاخره می‌آیند و می‌روند تا می‌شود. این داماد می‌گوید: این مادر زن را می‌بینی. این وزیر جنگ است. این از روز اول با من… بابا روز اول مخالف بود. حالا که مخالف نیست. دیگر حالا چرا کینه‌اش را به دل داری؟ یا پدر عروس، یا پدر داماد، یا مادر داماد، یکی از اینها، خواهری، برادری، در خانه، در فامیل، در عروسی، یکی می‌گوید: نظر من منفی است. حالا شما برایش پرونده درست می‌کنی؟

4- گذشت از خطای همسر

قرآن می‌گوید: خانم شما گریه کرد. نصفش را من می‌گویم و نصفش را شما بگویید. خانم شما گریه کرد و گفت: مدینه نروید. شما هم رفتی، اما اگر او بعد به فکر افتاد به شما ملحق شود، انتقام نگیر و راهش بده. «تَعْفُوا» او را عفو کن. عفو یعنی گذشت. بعد می‌فرماید: «تَصْفَحُوا» یعنی سرزنشم نکن. دیدی گفتم. دیدی مجبور شدی آمدی. دیدی با پای خودت آمدی. خانم قهر می‌کند و خانه‌ی پدرش می‌رود. برو او را بیاور. نه بگذار بیاید، تا به او بگویم: با پای خودت آمدی. بگذار بیاید تا بگویم: با پای خودت آمدی. اینها آیه‌ی قرآن است. می‌گوید: برو او را بیاور. عفوش کن. سرزنشش نکن، دیدی گفتم حق با من بود. دیدی گفتم به او نگو. بعد می‌گوید: «وَ تَغْفِرُوا» یعنی از یادت ببر. ذهنت را پاک کن. این آیه، یک خرده لطیف است. البته شما هم هوشتان خوب است، زود یاد می‌گیرید. در آیه دیگر راجع به مردم دو تا کلمه دارد. می‌گوید: «وَ لْیَعْفُوا وَ لْیَصْفَحُوا» (نور/22)، عَفو و صَفح، اما راجع به خانواده می‌گوید: عفو و صفح و مغفرت. عفو یعنی بگذر. صفح یعنی سرزنش نکن. این نسبت به همه مردم است. اما راجع به خانم می‌گوید: هم ببخش، هم سرزنش نکن، هم از ذهنت پاک کن. «تَغْفِرُوا» مغفرت، یعنی اصلاً از یادت ببر. در خانواده اینطور باشد. در یک مسأله‌ای، داماد گرفتن، عروس گرفتن، خرید خانه، خرید ماشین، قهر کردن، صلح کردن، یکی حالا یک ساز مخالفی می‌زند، نظر خاصی دارد خلاف نظر شما. برای این نظر مخالف پرونده باز نکن. یادت نیست به تو گفتم. حالا دیدی که حق با من بود. سرزنش نکن. این هم یک نکته است.

از این آیه نکاتی که استفاده می‌شود، چند تا نکته است. یکی اینکه باید تعادل باشد بین وظیفه و غریزه. وظیفه می‌گوید: هجرت کن. غریزه می‌گوید: محبت کن. غریزه می‌گوید: نزد عروس بایست. وظیفه می‌گوید: برو.

یکی از اصحاب پیغمبر، حنظله شبی که عروس را به خانه می‌آورد دستور جبهه رسید. به پیغمبر گفت: آقا من امشب شب دامادی‌ام است. حالا شما دستور جبهه دادید. از پیغمبر اجازه گرفت بیاید عروس را ببیند و برگردد. با دو نزد عروس آمد. با عروس هم خوابی هم کرد. دیگر وقتی بلند شد فرصت غسل نداشت. همینطور که جُنُب بود دوید و جبهه رفت. و در جبهه شهید شد. پیغمبر فرمود: فرشته‌ها او را غسل دادند.

نباید به خاطر وظیفه غریزه را له کرد. نباید به خاطر غریزه وظیفه را زیر پا گذاشت. سعی کنیم جمع کنیم بین غرایز و وظیفه. می‌فرماید که: در خطا پوشی بالاترین مرحله پیش بروید. خطای خانم را بخشیدی. گریه کرد و گفت: نرو. حالا رفتی. حالا خوب بالاخره به شما ملحق شده است. به یک مرحله قانع شد. بالاترین مرحله‌ی خطاپوشی این است که دیگر از ذهنت پاک کنی. او را ببخشی. سرزنش نکنی. اینها مرحله مرحله است. مرحله‌ی اول بخشیدن، مرحله‌ی دوم و بالاتر سرزنش نکن. مرحله‌‌ی سوم از ذهنت هم پاکش کن.

5- قلب سلیم، قلب مُنیب، قلب مریض

این که انسان قلبش پاک باشد مهم است. در قرآن سه تا قلب داریم. یک قلب سلیم داریم. «إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلیمٍ» (شعرا/89) قلب سلیم، قلب سالم است. قلبی که در آن تکبر نیست. کینه نیست. یکی از علما بود، جوان‌ها از دستش عصبانی بودند. چون جوان‌ها خیلی انقلابی بودند گفتند: برویم این آقا را بشکنیم. گفتند: آخر زشت است، پیرمرد آدم محترمی است. مُلا است. آخر با ما راه نمی‌آید. ما جوان‌ها نمی‌توانیم با این زندگی کنیم. برویم او را بشکنیم. گفت: مثلاً چه بگوییم؟ گفت: می‌گوییم: آقا تو به درد این انقلاب نمی‌خوری. تو به درد صد سال پیش می‌خوری. گفتند: باشد. رفتند در خانه‌اش را زدند و پیرمرد، آیت الله آمد. گفت: بفرمایید آقا! گفتند: آقا ما جوان‌های شهر هستیم. آمدیم یک کلمه به تو بگوییم. تو به درد صد سال پیش می‌خوری. به درد دوره انقلاب نمی‌خوری. ‌گفت: به جدم به درد صد سال پیش هم نمی‌خورم. بیایید تو یک چای بخورید. (خنده حضار) اصلاً فکری بودند چه کنند. ماندند چه کنند.

دوستی داریم رفت در یک منطقه‌ای تبلیغ کند. مردم منطقه گفتند: آقا ما از آخوند بدمان می‌آید. می‌گفت: من از شما خوشم می‌آید. گفتند: ما جا نداریم بدهیم. گفت: من جا نمی‌خواهم. مسجد یک خانه‌ی بزرگ است. نه پول می‌خواهم و نه جا می‌خواهم. من هم شما را دوست دارم، پول هم از شما نخواهم گرفت. می‌گفت: انقدر تک زدم که دیگر این مردم وا رفتند که دیگر چه بگویند؟ دیگر باید چه کرد! این را تهاجم اخلاقی می‌گویند که انسان گاهی وقت‌ها…آقا غیبت تو را کردم. خدا شما را ببخشد. با لبخند، قلب سلیم.

یک قلب داریم، قلب منیب. «مَنْ خَشِیَ الرَّحْمنَ بِالْغَیْبِ وَ جاءَ بِقَلْبٍ مُنیبٍ» (ق/33) قلب اول قلب سلیم بود. یعنی هیچ کینه‌ای در آن نیست. قلب منیب یعنی عیب دارد اما می‌شوید. مثل ظرف، یک وقت ظرف آک بند است. نو نو است. از بلور فروشی گرفتی. یکوقت چرک است ولی شما می‌شویی. منیب یعنی اِنابه می‌کند. یک فکرهای بدی می‌کند ولی سریع سعی می‌کند ذهنش را از آن بدی‌ها دور کند.

بعضی قلب‌ها هم قلب مریض است. قرآن می‌فرماید: «فی‏ قُلُوبِهِمْ مَرَض‏» (بقره/10) پس سه تا قلب داریم. قلب سلیم، قلب منیب، قلب مریض.

خدایا به آبروی آنهایی که قلبشان سلیم است،  قلب ما را قلب سلیم قرار بده.

یک کسی به شما جسارت کرد در حق او دعا کن. به مالک اشتر کسی جسارت کرد. نمی‌دانست مالک اشتر است، سردار جنگ. گفتند: فهمیدی که بود؟ گفت: نه! گفتند: مالک بود. گفت: اِ… خاک بر سرم شد. به چه کسی چه جسارتی کردم! رفت مالک را در مسجد پیدا کرد. گفت: ببخشید من نفهمیدم. گفت: اتفاقاً در مسجد آمدم تا در حق تو دعا کنم. یک کسی که خلافکار است باید بیشتر به او رحم کرد.

یک آقایی داشت رد می‌شد، به یک فقیری پول داد. همراه آقا گفت: به او نده. گفت: چرا؟ گفت: تریاکی است. گفت: اِ… تریاکی است. برگشت و یک خرده دیگر به او داد. گفت: این خرجش سنگین‌تر است. (خنده حضار) یعنی اگر تریاکی است… یک کسی که…

6- بهترین برخورد، با بدترین افراد

قرآن می‌گوید: افراد تحصیل کرده و منطقی را با استدلال با آنها صحبت کن. «ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَهِ وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَه» (نحل/125)، «بِالْحِکْمَهِ» باسوادها را حکمت، یعنی استدلال. خودی‌ها را «وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَه» مخالفین را «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏» نمی‌گوید مخالفین را جدال حسن، احسن. یکبار دیگر بگویم. اگر اهل استدلال و علم است، با استدلال و برهان و منطق. اگر وجود عاطفی است، با موعظه‌ی خوب، اگر مخالف است، نمی‌گوید: با موعظه‌ی خوب. می‌گوید: با جدال خوب خوب خوب. چون مخالف سرکه دارد، شما باید شکرش را زیاد کنید. موعظه را می‌گوید: حسن، جدال را نمی‌گوید: حسن، می‌گوید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏». جدال را می‌گوید: «احسن» چون آدم با مخالفین جدال می‌کند. با مخالف که جدال است، «احسن» اما با خودی‌ها «حسن». مثل اینکه شما پتوی بهتر را روی زن و بچه‌ات می‌اندازی. پتوی عادی را روی مهمان می‌اندازی. چون او غریبه است. چون او غریبه است می‌گویی: اتاق مهمان‌خانه. مخالفین چون مخالف شما هستند، یک خرده فازش را بالاتر می‌گویی. منطقی را با استدلال، خودی را با موعظه، مخالف را با موعظه‌ی درجه یک، احسن نه حسن. اسلام می‌گوید: این رقمی برخورد کنید.

در خانه اگر عروس و داماد، زن و شوهر، بچه‌ها یک کدام ناراحتی دارند، حالا در کنکور رد شده است. هیچی نگو، شما به او محبت کن. قبول شده، خبری نیست حالا «الْحَمْدُ لِلَّه‏» قبول شده. حالا اگر قبول شده، احساس می‌کند که کلید فتح کره‌ی زمین گیرش آمده است. دانشگاه توفیق است، اما اینطور نیست که هرکس دانشگاه برود همه خیرات را دارد و هرکس از دانشگاه رد شد حتماً بدبخت است. بسیار هستند افرادی که دانشگاه نرفتند زندگی‌شان بسیار لذیذ است. وخیلی هستند افراد تحصیل کرده، فارغ التحصیل دانشگاه، انواع مشکلات در زندگی‌شان است. دانشگاه نعمت هست اما اینقدر نعمت نیست که هرکس رفت، فکر کنیم تمام درهای خیر روی او باز شد. و هرکس رد شد، فکر کنیم بلند شو، بلند شو تو که در کنکور رد شدی. برو دو تا نان بگیر تو که رفوزه شدی. کفش‌ها را واکس بزن تو که تجدید شدی. این کار را نکن. یک کسی که غم دارد دیگر روی زخمش نمک نریز. حدیث داریم آنهایی که هی نیش می‌زنند، اثر منفی دارند. نباید نیش زد.

حتی به آدم خلافکار نمی‌توانی نیش بزنی. خلافکار است، شلاقش بزن. اما نگو خاک بر سرت، بدبخت. چرا گفتی: بدبخت. من خلاف دارم به من شلاق بزن. چرا به من بدبخت گفتی. شما حق نداری بدبخت بگویی. حدیث داریم. حدیث داریم مجرم را شلاق بزنید، اما نگویید: نکبت، بدبخت.

به خانم خانه می‌گوید: سماور را نسوزانی. تو که دیروز گوشت را سوزاندی. مواظب سماور باش! یعنی حالا این گوشت را سوزانده، این شوهر هی در چشم خانم می‌کوبد. حالا هندوانه خریده سفید درآمده است. مرد رفت هندوانه بخرد، گفت: هندوانه به شرط چاقو. گفت: خوب «بِسْمِ اللَّهِ‏» یکی بده. کشید و گفت: حالا چاقو بکش ببینم. هندوانه را پاره کرد دید سفید است. گفت: اینکه سفید است. گفت: این قرمز بود، چاقو در شکمش رفت ترسید. (خنده حضار) حالا مرد هندوانه خریده، این هندوانه خوب نیست. این زن هی می‌گوید: آقا کور بازار نرود، بازار می‌گندد. خدا رحم کرد اگر چهار نفر مثل تو نبود، میوه‌فروش‌ها چه می‌کردند؟ در چشم همدیگر نکوبید. مردم عیب را زود نقل می‌کنند.

29 شب سحری می‌خورد، به احدی نمی‌گوید. حالا یک شب سحری نخورده، فهمیدی چه شد؟ ما دیشب سحری نخوردیم. تا شب به پنجاه نفر می‌گوید. انسان همیشه جاهای منفی را می‌گوید. حالا یکبار یک منبری اشتباه کرد. من خودم یکبار روی منبر گفتم: شمر(ع)! (خنده حضار) به جای امام حسین، گفتم: شمر (ع). قاطی کردم. دو شاخ تلفن را در برق زدم. شیخ را می‌گویی که گفت: شمر(ع)! ای بابا بی انصاف. آخر ما سی و چهار، پنج سال حرف زدیم. حالا یکبار هم دسته گل آب بدهیم. کدام راننده سی و چهار سال است که دو بار تصادف نکند؟ نکوبید در چشم خانم، در چشم شوهر، در چشم دختر. کنکور رد شد. رد شد که رد شد! درسش را می‌خواند و سال دیگر قبول می‌شود. حالا از کجا اگر این قبول شد، حتماً سعادتمند است. بگو: خدا خیرش بدهد. خیرش در چیه؟

7- دوری از منّت و ملامت در خانواده

ملامت نکنید. نیش نزنید. منت نگذارید. اینها زندگی را تلخ می‌کند. منت نگذارید. مادرت را دکتر بردم. پدرت را دکتر بردم. نمی‌دانم برادرت را چه… منت نگذارید. اسلام می‌گوید: اگرکسی آب به تو می‌دهد، برای وضو، ولی فردا منت می‌گذارد. می‌گوید: من بودم که آب به تو دادم. اسلام می‌گوید: تیمم کن، نماز بخوان، با آبی که منت در آن است وضو نگیر. خیلی منت بد است. قرآن می‌گوید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‏» (بقره/264) قرآن می‌گوید: صدقه دادید، خیرات دادید، منت نگذارید. اذیت نکنید، مهمانی کردی، خوب بلند شوید، بلند شوید ظرف‌ها را بشویید. بابا ما مهمان بودیم.

ما جوان بودیم، طلبه‌یی جوانی بودیم، یک کسی ما را افطاری دعوت کرد. بعد از افطاری یک جزء قرآن دادند. گفتند: آقایان نفری یک جزء قرآن برای مرحوم صاحبخانه بخوانید. گفتم: آقا ما قرآن خوان صاحبخانه نیستیم. باید به ما بگویی: ما قرآن خوان هستیم، نیایید. شما گفتید: افطاری بیایید. حالا برای یک افطاری ما را به بردگی‌ می‌کشی. «یَا اللَّهُ» برای مردم قرآن بخوانید. خواستیم بخوانیم می‌خوانیم. اگر خودمان خواندیم، ارزش است. اما اگر تو گفتی بخوان، من نمی‌خوانم. من گفتم: به این که من برای افطاری آمدم. برای قرآن خواندن پدرت نیامدم. حدیث داریم «اخْدُمْ أَخَاکَ» یعنی به برادرت خدمت کن اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا» (بحارالانوار/ج71/ص178) اما اگر او تو را به خدمت وا داشت، گوش نده. کفش‌های برادرت را جفت کن. کفش‌های رفقیت را جفت کن، اما اگر گفت: بیا، کفش‌های من را جفت کن، بگو: نمی‌خواهم. اگر او خواست سوار تو شود، اگر او خواست تو را به بردگی و نوکری بکشد، قبول نکن. اما خودت نوکر او شوی طوری نیست. آقا من نوکر شما هستم می‌خواهم ظرف‌ها را بشویم. «اخْدُمْ أَخَاکَ» خدمت کن، اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلَا» اگر او خواست از تو کار بکشد انجام نده.

همین مقدار بس است. خدایا به ما یاد بده وظیفه‌ی ما چیست توفیق بده عمل کنیم. یاد ما بده وظیفه‌ی ما چه نیست، توفیق بده دوری کنیم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment