عزت و ذلت، عوامل

موضوع: عزت و ذلت، عوامل
تاریخ پخش: 72/10/09

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی والهمنی التقوی»

برای بیننده‌های عزیز بحثی را در نظر گرفته‌ام تحت عنوان سیمای حاکم اسلامی، سیمای یوسف. من تفسیره سوره یوسف را خداوند توفیق داد عصاره‌ای از چندتا تفسیر کل سوره یوسف را دیدم یادداشت‌های زیاد را برداشتم و ان شاءالله خداوند توفیق بدهد ماه رمضان در رادیو ساعت هشت و نیم تا نه صبح تفسیر سوره یوسف را خواهم گفت. منتهی غیر از این که آیه به آیه تفسیر کنیم کل سوره به عنوان یک, دید رهبری، چون یوسف را بالاخره خدا رهبرش کرد چه شرایطی آدم باید داشته باشد تا خدا به او نظر کند و او را عزیز کند چه کسانی در جامعه عزیز می‌شوند این موضوع ما است،
1- یوسف در حادثه‌های تلخ و شیرین توجه به خدا داشت و عزیز شد
بالاخره هر کسی دلش می‌خواهد عزیز شود. هر دختری، پسری هر کسی دوست دارد عزیز بشود بعضی‌ها که می‌خواهند عزیز بشوند ماشین‌شان را عوض می‌کنند. لباس شیک می‌دوزند. دوست دارند تو یک جلسه که می‌روند بهترین لباس و طلا، بعضی‌ها عزت‌شان به این که من دختر چه کسی هستم و پسر چه کسی هستم و برادرم کیست و پدرم کیست! هر کسی در درون دوست دارد عزیز بشود و برای عزیز شدنش دست و پا می‌زند منتهی ما این دست و پاها را می‌زنیم که ببینیم خدا چه کسی عزیز می‌کند قرآن می‌گوید: یوسف را ما عزیز کردیم دیدید که برادران آمدند گفتند «یا أَیُّهَا الْعَزیزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ» (یوسف/88)
یک توجه به خداوند در تلخی‌ها و کامیابی‌ها، ببینید زنان مصر عاشق یوسف شدند به او اظهار کردند تو بیا با ما باش حتی آن همسر شاه خودش را آرایش کرد درها را هم بست دنبال یوسف دوید که یوسف را بگیرد و از او استفاده شهوانی بکند. فوری تا دید چنین حادثه‌ای است گفت «قالَ رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَیَّ مِمَّا یَدْعُونَنی‌ إِلَیْهِ» (یوسف/33) خدایا من حاضرم بروم زندان ولی آلوده گناه نشوم. آن جا گفت «رَبِّ السِّجْنُ» یعنی پروردگارا(سجن) یعنی زندان. خدایا زندان حاضرم بروم ولی حاضر نیستم گناه بکنم و دامانم آلوده بشود وقتی هم که پادشاه مصر شد و حکومت مصر را بدست گرفت بازگفت خدایا.
این در اثر عقل و تدبیر و حزب و باند سیاست و مغزم نیست این طور نیست که من فارغ التحصیل دکتری سیاسی! نه خدایا تو دادی «رَبِّ قَدْ آتَیْتَنی‌ مِنَ الْمُلْک» (یوسف/101) خدایا تو به من دادی ببینید خداوند یوسف را عزیز می‌کند چون در تلخ ترین حادثه‌ها که زندان است می‌گوید «رَبِّ السِّجْنُ» در وقتی هم که شاه می‌شود می‌گوید(رب) افرادی هستند که اگر یک مشکلی پیش می‌آید دیگر مسجد نمی‌رود. یک حادثه پیش بیاید دیگر… خیلی نازک. آدم‌هایی هستند ایمان هایشان یک بار مصرف است. مثل بشکه‌هایی که تو سرازیری هستند مثل ماشین‌هایی که تو سرازیری هستند تو سربالایی که شد قوطی می‌شوند. بشکه می‌شوند. یوسف در حادثه‌های تلخ و شیرین می‌گفت: (رب)
2- رها کردن خطوط انحرافی یوسف را عزیز کرد
رها کردن خطوط انحرافی: کناره گیری از هر انحراف. آدم‌هایی هستند مثل لنگ، لنگ می‌دانید چه خاصیتی دارد لنگ هر ساعتی دور پای یک کسی است و ستارالعیوب آن آقاست. بعضی آدم‌ها هستند که می‌گویند امروز چه کسی رئیس است امروز این رئیس است! بله قربان! فردا دیگری رئیس می‌شود به او می‌گویند بله قربان! اما یوسف، یوسف تمام خط‌های انحرافی را گفت «إِنِّی تَرَکْتُ مِلَّهَ قَوْمٍ لا یُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ هُمْ بِالْآخِرَهِ هُمْ کافِرُونَ» (یوسف/37) من هر گروهی را که از نظر فکری ایمان نداشته باشد در هر شرایطی می‌خواهد باشد من او را رها می‌کنم. جذب هیچ خط انحرافی نشدن.
3- پیروی از نیاکان صالح و پایداری تا آخرین نفس عامل عزت یوسف
پیروی از نیاکان مؤمن: یوسف را خدا عزیز کرد چرا؟ یکی از کارهایی که یوسف کرد این بود می‌گوید: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائی‌ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوب» (یوسف/38) در جایی دیگر می‌گوید «وَ أَلْحِقْنی‌ بِالصَّالِحینَ» (یوسف/101) راه درستی که ابراهیم رفت من همان راه را می‌روم من خطم خط ابراهیم است. از خدا می‌خواهد می‌گوید من را ملحق به صالحین کن.
پایداری تا آخرین نفس: حضرت یوسف وقتی حکومت را بدست گرفت آخر بعضی‌ها وقتی حکومت را بدست می‌گیرند می‌گوید دیگر حالا ما تثبیت شده هستیم دیگر ما جا افتاده‌ایم. تثبیت شد موقعیت ما. حتی فکر دیگر کسی بتواند حریف ما بشود. قرآن یک آیه¬ دارد، می‌گوید این‌هایی که ایمان ندارند فکر می‌کنند موقعیت‌شان تثبیت شده است. «ما أَظُنُّ أَنْ تَبیدَ هذِهِ أَبَداً» (کهف/35) فکر نمی‌کنند این سرمایه‌هایی که خدا به من داده است، من این قدر وضعم خوب است دیگر من اگر هیچ کار هم نکنم دیگر گرسنگی نمی‌خورم. خدا می‌تواند به آدمی که خیلی وضعش خوب است گرسنگی بدهد و می‌تواند به آدم‌هایی که هیچ چیز ندارند شکم‌شان را سیر کند می‌تواند روی متکی پر خواب رااز سر پادشاه ببرد و می‌تواند آدم سرش را بگذارد روی سنگ و بخواب شیرین برود.
یعنی خداوند اگر بخواهد روی سنگ آدم خواب شیرین دارد و روی تشک نرم آدم خواب تلخ. پایداری حضرت یوسف وقتی به حکومت رسید گفت «تَوَفَّنی‌ مُسْلِماً» (یوسف/101) خدایا تا مرگ من را در خط اسلام قرار بده یعنی تسلیم فرمان تو باشم راضی به رضای تو باشم.
4- یکی از عوامل عزت یوسف وقار در مقابل رقبا بود
وقار در مقابل رقبا: برادران یوسف رقیب بودن حسود بودند نمی‌توانستند ببینند یوسف عزیز است و پدر حضرت یعقوب(ع) یوسف را بیشتر دوست دارد تحمل نمی‌کردند اما یوسف به روی خود نمی‌آورد آن‌ها گرد و خاک می‌کردند اما یوسف در برابر حسودی حسودان وقار داشت. چه کسی عزیز می‌شود. اگر هم خواستید عزیز بشوید یک کسی هم به شما دهن کجی کرد شتر دیدی ندیدی نخیر چه طور او برای تو کادو نیاورد تو هم برایش نبر چه طور تو که از مکه آمدی نیامد دیدن تو. تو هم دیدنش نرو. آن چنان حساب می‌کنند. نخیر چون او عطسه کرد من هم باید صد تا عطسه کنم. حالا تو بیا سرفه کن. آدم‌هایی هستند مو را از ماست می‌کشند خیلی کم گذشت. یوسف خیلی باگذشت آن قدر این برادرها حسود بودند که او را تو چاه انداختند اما نفرین نکرد فحش نداد آن‌ها برای این زدند و او برای این‌ها نزد.
به امام گفتند شما رادیو گوش می‌دهی علی تهرانی رفته تو بغداد چه حرف‌های چرند و پرندی میزند امام فرمود بله همه حرف‌ها را گوش می‌دهم. گفتند برخوردتان چیست؟ فرمود: خدا نجاتش بدهد. گیر افتاده است. یعنی گیر نفسش افتاده است هیجانی است.
یک آدم‌هایی هستند گیر خودشان هستند ناآرامند کسی عزیز می‌شود یعنی خدا بیخودی یوسف را عزیز نکرد. یوسف یوسف شد و عزیز شد به خاطر این که وقار داشت گاهی اوقات تو روزنامه یک متلکی برای شما می‌نویسد, من باید به دادگاه شکایت کنم من باید حالیش کنم که یک من ماست چه قدر کره می‌دهد. باید بگویم که این مملکت صاحب دارد. بابا! حالا یک چیزی گفت «وَ إِذا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کِراماً»(فرقان/72) حالا ده نفر گفتند خوب است یک نفر گفته بد است.
معلم وارد کلاس می‌شود می‌گویند برپا یک بچه بلند نمی‌شود. معلم یک پرونده تو مغزش بایگانی می‌کند. برای امتحانات آخر سال پدر این بچه را درمی آورد. چنان سؤال پیچ می‌کند. هفت ماه کینه این بچه را به دل می‌گیرد که چرا در برپا بلند نشده است. آدمی عزیز می‌شود که روحش پاک باشد هر چه پروژکتور انداختن به روحش سوسک مرده و ته سیگار نباشد. آخر گیر ما این است که خیال می‌کنیم آدم خوبی هستیم. می‌دانی چرا؟ وقتی می‌گویم شما چه جور آدمی هستی می‌گویی من آدم خوبی هستم یک عرق نخوردم دو دزدی نکردم سه آدم نکشتم می‌دانی چرا می‌گویی آدم خوبی هستی. به خاطر این که آدم نکشتم، دزدی نکردم، چون نور ما کم است. شما اگر یک سالن بزرگ را یک نور کم انداختی تو آن مثل چراغ قوه می‌گوییم سالن چه جور بود می‌گوید خیلی خوب بود نه کامیونی بود نه وانتی بود چون نور کم است فقط وانت و کامیون را می‌بینند در سالن. اما اگر پروژکتور باشد نور زیاد باشد حتی یک چوب کبریت هم باشد می‌بینی علت این که ما نور خودمان را نمی‌بینیم. چون نور ما نور چراغ قوه است. چراغ قوه به روح‌مان می‌اندازیم می‌گوییم ما که گناهی نکردیم نه دزدی نه آدم کشی! اما امامان ما پروژکتور می‌انداختند در روح‌شان اگر یک لحظه از خود غافل بودند دو لیتر گریه می‌کردند و این مناجاتها به خاطر این است که گاهی می‌گویند آقای قرائتی مگر امامان گناه داشتند که این قدر گریه و مناجات می‌کردند می‌گویم نه گناه نداشتند پروژکتور می‌انداختند تو روح‌شان هرکسی نور قوی بیاندازد در وجودش عیب‌های خودش را کشف می‌کند. شما اگر یک دیگ پلو را بریزی توی جوی آب می‌گویی اسراف است اما امام در تحریرالوسیله می‌فرماید نصف لیوان آب هم دور بریزی اسراف است و لذا حضرت امام رضوان الله وقتی وضو می‌گرفت شیر را باز می‌کرد تا شیر بسته شد فوراً می‌بندد ما این قدر زن داریم که گناه کبیره می‌کند چون وسواسی است وقتی هم به او می‌گویی می‌گوید من، فوکلی بی دین، نخیر اسراف تو از فوکل او گناهش بیشتر است. زنان چادری وسواسی به مراتب گناه‌شان از بی حجاب‌ها بیشتر است. چون اسراف قطعاً گناه کبیره است. خیلی از مقدسین ما وسواسی هستند. مسجدی است، می‌رود زیر دوش به اندازه چهار نفر آب می‌ریزد بعد اگر خیلی شرعی باشد پنج تومان هم اضافه به حمامی می‌دهد گیرم پول آب را بدهی گناه شما جایی نرفته است. گناهش گناه است ولو پول آب را بدهی. بنابراین اگر می‌خواهیم ببینیم چه آدمی هستیم پروژکتور بیندازیم تا ته سیگارها خوب معلوم شود.
5- صبر در حوادث یوسف را عزیز کرد
صبر در حوادث، و تهمت‌ها: حضرت یوسف را تو چاه انداختند جیغ نزد نفرین نکرد، صبر کرد. بعد هم نسبت زنا به او دادند وقتی آن خانم تو کاخ خودش را آرایش کرد بعد درها را بست و به یوسف گفت «هَیْتَ لَکَ» (یوسف/23) بیا از من استفاده کن یوسف عجب جای خلوتی، زمینه گناه فراهم، فرار کرد، تا رفت رو به در، زن هم دنبال او دوید پیراهن یوسف را کشید پاره شد بعد در باز شد. شوهر رسید. فوری زن یک تهمت زد گفت «قالَتْ ما جَزاءُ مَنْ أَرادَ بِأَهْلِکَ سُوءاً» (یوسف/25) این نسبت به من قصد بد داشته است یعنی زلیخا عاشق شده بود اما به شوهر گفت این عاشق من شده است. یک مرتبه صد و هشتاد درجه. یوسف چه بگوید. در مقابل بزرگترین تهمت‌ها. در مقابل بزرگترین حوادث. گفت خدایا تو می‌دانی اگر آدم ببیند خدایا ببیند، قدری آسان می‌شود.
ببینید بعضی ازوزنه بردارها که وزنه‌های سنگین سر دست بلند می‌کنند این شاید تو خانه حال ندارد یک کاسه بلند کند خیلی از این‌هایی که در مسابقات دو و میدانی می‌دوند شاید در خانه‌ی پدرش را بزنند حال ندارد می‌گوید تو برو باز کن. من دیشب باز کردم. گاهی در کارهای زندگی خودشان عاجزند. اما چرا آن جا این قدر می‌دوند و زحمت می‌کشند به خاطر این که می‌بینند در منظر مردم هستند ما اگر بدانیم در منظر و در محضر خدا هستیم قصد برایمان سبک می‌شود. ببینید شیرجه که می‌روی زود می‌آیی بیرون. اما بدانی بیرون آب فیلمبرداری می‌کنند یا دارند می‌شمارند اگر بدانی دارند می‌شمارند یک قدری بیشتر دقت می‌کنی. یعنی می‌ایستید و صبر می‌کنید اگر بدانید زیر نظر هستید.
6- کتمان کردن از عوامل عزت یوسف
کتمان: یکی از چیزهایی که آدم را عزیز می‌کند این است که آدم مشکلاتش را کتمان کند بعضی‌ها به هم می‌رسند می‌گویند فهمیدی چه شد. دیشب رفتیم خانه آبگوشت‌مان سوخت. دست بچه ما رفت لای در. ماشین‌مان افتاد توی جوب آب. چک‌مان برگشت. چه کار داری مشکلات را می‌گویی. آدم اگر خواسته باشد عزیز بشود باید مشکلاتش را قورت بدهد. اگر بگوید خودش را رسوا کرده است.
یوسف را برادرها انداختند تو چاه، عده‌ای آمدند بروند تشنه شدند طناب تو چاه انداختند یوسف به دلو چسبید آمد بالا. هیچ نگفت من پسر یعقوب هستم و بابایم تو همین روستاست. داداش دارم من را برگردانید هیچ چیز نگفت، البته مقدرات الهی هم بود که یک چنین سرنوشتی هم پیدا کند. اما خود یوسف هم ظرفیت داشت. گاهی به یک مهندس می‌گویند دیپلم داری. مواظب خودت باش من لیسانس دارم. آقا ببخشید معذرت می‌خواهم گاهی به یک حجه الاسلام می‌گویند ثقه الاسلام گاهی به یک تاجر می‌گویند کاسب افرادی هستند اگر یک ذره از عنوان‌شان کم بشود کودتا می‌کنند. اگر بیرون کودتا نکنند در روح‌شان کودتاست. یعنی خیلی مضطربند. یوسف را از چاه آوردند بیرون با نام برده فروختند. اصلاً نگفت من آزادم من پسر پیغمبر هستم. من کس و کار دارم از فامیل شریفی هستم. کتمان کرد.
افرادی هستند وقتی می‌خواهند بروند تو یک مجلس می‌گویند برو بگو فلانی است. به خود من گفته‌اند. یک وقت طلبه بودم یک کسی می‌خواست برود یک جایی من را قبلاً فرستاد گفت برو بگو من چه کسی هستم یک وقت تو جلسه مثل آدم‌های عادی نروم قاطی مردم بنشینم. بروم یک جایی که بفهمند چه کسی هستم. می‌خواهد برود یک جا بنشیند برای عمه فلانی یک قل هو الله بخواند جان می‌کند. تحمل نمی‌کند. بگذار نفهمند تو که هستی! از در عمومی برو. یوسف باید عزیز بشود چون به اسم بردگی او را فروختند هیچ چیز نگفت کتمان کرد.
7- علم زیاد و بیان زیبا از عوامل عزت یوسف
علم زیاد: چه کسی عزیز می‌شود، آدم دانشمند باید عزیز بشود. «إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف/55)، «وَ عَلَّمْتَنی‌ مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ» (یوسف/101) حضرت یوسف علت این که عزیز شد این بود که تعیبر خواب بلد بود. خواب‌های یوسف تعبیر می‌شد و عالی تعبیر خواب می‌کرد.
بیان زیبا رمز عزت است: اگر می‌خواهید عزیز بشوید باید بلد باشید حرف بزنید. بچه‌ات را بلند کن بگو پاشو حرف بزن. می‌گوید چه بگویم؟ می‌گوییم بگو ببینم صبح تا حالا چه کردی؟ چند میلیون آدم تو جمهوری اسلامی داریم که رویش نمی‌شود اذان بگوید. به یک کسی گفتم اذان بگو، گفت می‌دانم اذان گفتن ثواب دارد خجالت می‌کشم. گفتم زیر لحاف بگو. بعد اگر دیدی آسمان‌ها تکان نخورد سرت را بیاور بیرون لحاف بگو. اگر دیدی کره مریخ به کره مشتری برخورد نکرد تو حال اذان بگو اگر دیدی کودتایی نشد بیا تو ایوان اذان بگو. چه قدر آدم باید عاجز باشد که از گفتن الله اکبر خجالت بکشد. آدم عزیز باید بتواند حرف بزند.
«فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ» (یوسف/54) یوسف آن چنان حرف می‌زد که پادشاه مصر گفت حقش این است که حکومت باید دست تو باشد چون تو خیلی خوش بیان هستی. پسری بود هفده ساله، هجده ساله بنام هشام چنان حرف می‌زد که امام صادق که مهماندار بود گاهی وقت‌ها مهمان داشت می‌خواست مهمان هایش را شاد کند به هشام می‌گفت بیا حرف بزن. در آن مناظره در آن مباحثه چه گفتی. هشام می‌گفت آقا من چند بار گفته‌ام می‌گفت بگو و به این وسیله بچه‌های هفده. هجده ساله را تشویق می‌کرد احترام می‌گذاشت.
حرف زدن خیلی خوب است. یک زن چنان حرف زد که امام باقر تکان خورد. یک شخصی مرده بود تشیع جنازه‌اش شلوغ بود، یک مردی به زن گفت برو کنار که شما زن‌ها یوسف را گول زدید. گفت هرچه باشیم از شما مردها بهتریم برای این که ما یوسف را دعوت کردیم به کار خوشمزه¬ای ولی شما مردها یوسف را تو چاه انداختید. شما مردها به اسم برده او را فروختید شما مردها او را به زندان انداختید. شما مردها هر بلایی سر یوسف آوردید اما ما یک دعوت کردیم به گناهی آن هم لذت داشت اما شما پدر یوسف را درآوردید ما زن‌ها با همه بدی هایمان باز از شما مردها بهتریم. یک مرتبه امام باقر فرمود این کیست؟ گفتند این فلان خانم است. امام باقر فرمود شوهر شما کیست؟ گفت یک مردی تو خانه است که شوهر من هستم. امام باقر دو مرتبه این عجب زنی است. زن باید بلد باشد حرف بزند. البته حرف خوب.
اصالت خانوادگی: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائی‌ إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» (یوسف/38) یک چیزی برایتان بگویم خیلی خوشمزه است. بعد از آن که برادران با یوسف برخورد کردند بعد از بیست و پنج، بیست وشش سال تقریباً برادران خجالت کشیدند. زیرا او را تو چاه انداختند از تو چاه او را درآوردند بعد رفت تو دربار و بعد هم تهمت به او زدند و زندانش کردند و بعد تو زندان تعبیر خواب کرد و بعد شاه خواب دید و یکی از این کسانی که تو زندان تعبیر خواب یوسف را دیده بود گفت اگر تعبیر خوب می‌خواهی یک جوان هست تو زندان او را آورند تعبیر خواب کرد و سخنرانی کرد و بالاخره ذره ذره رفت و شد وزیر دارایی و اقتصاد بعد شد عزیز و بعد شد شاه مطلق. بعد هم قحطی شد برادرهای یوسف از آن منطقه برای گرفتن گندم آمدند بالاخره این‌ها همدیگر را شناختند. برادرهای یوسف نگاه به یوسف می‌کردند خجالت می‌کشیدند می‌گفتند سفره‌ی ما را در یک اتاق دیگر بیانداز، چون ما خواستیم تو نباشی خدا خواست تو باشی. حالا ما هر وقت نگاه به تو می‌کنیم خجالت می‌کشیم شما پهلو ما غذا می‌خوری ما شرمنده می‌شویم. یوسف گفت من کیف می‌کنم پهلوی شما غذا می‌خورم برای این که قبلاً که شما با هم باشیم مردم مصر می‌گفتند خدا را شکر که از برده شاه می‌سازد. خیال می‌کردند من یک برده هستم. بی سر و پا، پدری و برادری و کس و کاری ندارم مثل کتابی هستم که اول و آخرش نیست. الآن که شما آمدی دیدند که نه من یک کس و کاری دارم فامیلی دارم. گفت وجود شما برای من اصالت خانوادگی آورد که فهمیدند من یک آدم نوظهوری نیستم.
8- مدارا با مخالف و اخلاص و تواضع و گذشت از عوامل عزت یوسف
مدارا با مخالف: چه کسی عزیز می‌شود کسی که با مخالفین مدارا کند. یوسف خداپرست بود تو زندان چند تا بت پرست بودند اما می‌گفت «یا صاحِبَیِ السِّجْنِ» (یوسف/39‌) ای دوستان زندانی. به کافر می‌گفت دوست زندانی. نمی‌گفت‌ای نجس. ‌ای منحرف. یعنی با مشرکین هم مؤدب حرف می‌زد.
اخلاص: کسی تو جامعه عزیز می‌شود که اخلاص داشته باشد علت این که یوسف عزیز شد «یا أَیُّهَا الْعَزیزُ» (یوسف/78) خدا از قول برادران نقل می‌کند. قرآن درباره یوسف می‌گوید «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» (یوسف/24).
تواضع: اگر می‌خواهید تو جامعه عزیز باشید تواضع کنید. اگر کفش تو را جفت کردند عزیز نیستی اگر شما کفش آن‌ها را جفت کردی عزیزی. «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ وَ خَرُّوا لَهُ سُجَّداً» (یوسف/100) یوسف با این که به مقام حکومت رسیده بود پدر و مادر پیرش را روی تخت نشاند خودش آمد پایین. انسان در هر شرایطی هست باید پدرش را احترام کند نگویید پدر من که سواد ندارد من فوق لیسانس هستم. فوق لیسانس باید دست پدر بی سواد را ببوسد. اگر آن پدر بی سواد نان نمی‌داد به شما بخوری لیسانس نمی‌گرفتی. مادر بی سواد، اگر پزشک هم شده است باید دست مادر بی سواد را ببوسد اگر آن شیره جانش را نمی‌داد تو بخوری پزشک نمی‌شدی. چه کسی عزیز می‌شود کسی که تواضع کند. «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْشِ». چه کسی عزیز می‌شود کسی که. زود ببخشد.
عفو داشته باشد: برادران یوسف گفتند داداش غلط کردیم تو را انداختیم ما را ببخش. تا گفتند ببخش گفت: «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» (یوسف/92) الساعه بخشیدم. اما به پدرشان یعقوب گفتند ببخش، فرمود: در آینده برایتان دعا می‌کنم. یعنی شب جمعه یک روایت داریم چرا یوسف زود بخشید ولی یعقوب گفت باشد تا بعد. به نظرم ابن عباس می‌گوید، گفت چون یوسف جوان بود جوان عفوش زیاد است جوانمردی در جوان بیشتر است اگر خواسته باشی از پیرها پول بگیری یا از جوان‌ها، اگر جوان‌ها پول داشته باشند زودتر از پیرها پول می‌دهند و لذا یوسف فوری بخشید اما یعقوب که پیر بود گفت باشد تا بعد. روایت هم داریم که فرمود باشد تا بعد مراد شب جمعه بود چون دعا در شب جمعه مهم است و به استجابت نزدیکتر است.
دعا پدر در حق بچه مستجاب می‌شود. یکی از بزرگان بچه‌اش مرد رسم است که وقتی بچه می‌میرد یک کس دیگر می‌آید نماز می‌خواند این آیت الله گفت من خودم می‌خواهم بر بچه‌ام نماز بخوانم. گفتند چرا گفت آخر نماز مرده دعاست درست است اسمش را می‌گذارند نماز ولی دعاست. قالب آن الله اکبر است پوستش پوست نماز است اما مغزش همه دعاست. چون رکوع و سجود ندارد. گفت چون دعای پدر در حق بچه مستجاب می‌شود. من می‌خواهم خودم نماز بخوانم. «لا تَثْریبَ عَلَیْکُمُ الْیَوْمَ» یک جا بخشید. یک کسی پشت سر شما بدگفته است یک مرتبه ببخش بگو هر چه گفتی بخشیدم. نخیر من کنار پل صراط یقه‌ات را خواهم گرفت. نه من که از او نمی‌گذرم. چرا نمی‌گذری؟ ! برای چه کینه؟ اگر می‌خواهی عزیز بشوی باید عفو کنی. خدا یوسف را عزیز کرد چون عفو کرد. پدرش یعقوب بعد از سال‌ها که به یوسف رسید گفت خوب یوسف جان بگو ببینم چه شد گفت هیچ چیز خدا از زندان من را آزاد کرد.
نگفت از چاه نجاتم داد چون دید برادرها هستند و اگر بگوید این برادرها من را تو چاه انداختند جلو پدر برادرها شرمنده می‌شوند. نگفت خیلی یوسف فتوت دارد. خیلی مرد است آدم‌هایی هستند روی کنیه‌ای که دارند می‌آیند می‌گویند که آقای مدیرکل شما یادتان هست تو شهرتان بازی می‌کردید می‌خواهد بگوید من و تو همبازی بوده‌ایم. خیلی خوب همبازی بودید. دیگر امام خمینی امام شد حالا شما بگو بله آن زمانی که در خمین بود از یک بقالی سیب زمینی می‌خریدیم. خوب که چه بشود. آدم‌هایی هستند از روی حسادت و روی این که ظرفیت ندارند تا می‌بینند یک کسی بزرگ است. بله آن زمانی که این پیکان داشت، بنز داشتیم. یک جوری ناآرام است. خیلی راحت آدم‌هایی که حرف می‌زنند پیداست که تو روح‌شان آرامند یا ناآرام.
بعد گفت شیطان بین من و برادرانم فتنه انداخت. نگفت برادرانم شیطانند نگفت برادرانم بد هستند جمله‌ای که گفت، گفت: «نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی‌ وَ بَیْنَ إِخْوَتی‌» (یوسف/100) شیطان بین من و برادرانم را به هم زد. نگفت تو فحش دادی من هم جوابت را دادم. بگو برادر شیطان آمد بین من و تو.
9- درسی که در زندگی از داستان یوسف باید بگیریم
با خانمش آدم دعوا می‌کند به خانمش می‌گوید ببین شیطان آمده تو قرق ما. نگوید تو بد هستی. حتی یوسف گفت تو یکی من هم یکی «بَیْنی‌ وَ بَیْنَ إِخْوَتی‌» (یوسف/100) نگفت مقصر شما هستید خودش را هم مقصر دانست. ببینید پیغمبر به کفار نمی‌گوید خراب هستید می‌گوید: «إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلى‌ هُدىً أَوْ فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ» (سبأ/24) یا ما یا شما یا خوب هستیم یا بد. خودش را پایین می‌آورد تا آن‌ها را ببرد بالا. نمی‌گوید بنشین حالیت کنم که تو خرابی. می‌گوید بنشین بحث کنیم یا ما یا شما یا حرف‌مان منطقی است یا غیرمنطقی. این بزگواری است می‌گوید شیطان این طور کرد نمی‌گوید شما این طور کردید. حرف هایم را جمع کنم بحث‌مان این بود. قرآن می‌گوید ما یوسف را عزیزش کردیم. خیلی‌ها تو جامعه می‌گویند چه کنیم تا عزیز شویم. ولی سیمای کسی که می‌خواهد عزیز شود این است: چه کنیم تا عزیز شویم؟ ! خدا چه افرادی را عزیز می‌کند. یک کسی که تلخی‌ها و شیرینی‌ها پهلوی او یکی باشد امام حسین روی دوش پیغمبر بود می‌گفت خدایا راضیم زیر سم اسب هم در کربلا گفت: «رضا برضاک» پیغمبر به بچه سلام می‌کند خدا هم به پیغمبر سلام می‌کند.
اما قرآن شکایت می‌کند می‌گوید: یک عده مردم تا خوابند «أَعْرَضَ وَ نَأى‌ بِجانِبِهِ» (اسراء/83) همین که خواب است خدا را غافل می‌شویم تا بی پول می‌شود می‌گوید: یا الله. «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» (عنکبوت/65) همیشه در تنگنا یا الله می‌گوید، زندگی او خوب شود خدا را فراموش می‌کند. کسی عزیز می‌شود که تلخی وشیرینی پیش او یکی باشد. مثل کارمندهای بانک، کارمند بانک تو باجه می‌ایستد صبح تا ظهر صد میلیون می‌دهد هیچ گریه نمی‌کند فردا تو یک باجه دیگر می‌ایستد صد میلیون می‌گیرد نه آن روزی که می‌دهد گریه می‌کند نه آن روزی که می‌گیرد احساس خوشحالی می‌کند.
ظرفیت به قدری، باشد که تلخی و شیرینی ما را از خدا جدا نکند. برادرهایی که نماز می‌خوانید فرض کنید هفته دیگر می‌میرید. شاید هم مردیم. شاید یک ماه دیگر مردیم. اگر واقعاً خطر بیاید همین طور می‌نشینید باز هم تو همین درآمد و تو همین غفلت فکر نمی¬کنی عمر ما هشتاد سال و ده سال نیست فکر نمی‌کنی یک مرتبه… قرآن چهارده مرتبه گفته است «بغضه» یعنی یک مرتبه جانت را می‌گیرد. بنابراین پاشو باخدا رفیق شویم. فرض کنید بیچاره شده‌اید چه طور وقتی بیچاره می‌شوید می‌گویید یا الله. حالا که زندگیت خوش است بگو یا الله. هر رقم خط انحرافی پیش می‌آید فیلم کج، رفیق کج، کتاب کج، درآمد کج. از همه این‌ها بتواند عبور کند. نیاکان مؤمنش را پیروی کند فراموش نکند که هر چه داریم از اولیاء و انبیاء داریم. پایداری تا آخرین نفس، دینش موضعی و موسمی و یک بار مصرف نباشد. در مقابل رقبا، حسودها آن‌هایی که تو روزنامه تو بولتن‌ها تو را دید نیش می‌زنند، نق می‌زنند آدم‌هایی که رقیب دارند در مقابل رقیب‌ها «وَ الْکاظِمینَ الْغَیْظَ» (آل عمران/134) عکس العمل نشان ندهد مثل حضرت یوسف.
حوادث تلخ: تو چاه می‌اندازند جیغ نمی‌زند. تهمت می‌زنند می‌گوید خدایا تو میدانی. کتمان می‌کند وقتی به اسم برده او را می‌فروشند نمی‌گوید من آزادم پدرم توی همین روستاست. گاهی وقت‌ها یک کسی را نمی‌دانند آیت الله است فکر می‌کنند طلبه است. نمی‌دانند مهندس است فکر می‌کند دانشجو است می‌گویند برو تو صف، می‌گوید آقا ایشان فلان کس است! معذرت می‌خواهم! گاهی وقت‌ها چنان دست و پایشان را گم می‌کنند. بابا! حالا عنوانت را کتمان کن نگو من چه کسی هستم! امیرالمومنین ناشناس می‌رفت بازار تا بقال‌ها به حساب امیرالمومنین جنس بهتر به او ندهند.
کتمان، علم زیاد، بیان خوب، اصالت خانوادگی. حتی با مخالفین مشرک و بت پرست و زندانی خوب حرف می‌زد. اخلاص «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصینَ» (یوسف/24) تواضع، پدر و مادرش را احترام کرد و لو شاه بود و به حکومت رسید ولی پدر و مادرش را احترام کرد. البته پدر و مادرش هم مقام والایی داشتند. از برادرها گذشت هر کس می‌خواهد عزیز بشود قرآن می‌گوید یوسف را عزیز کردیم به خاطر این که این حالات را داشت. می‌گویند این مال یوسف است. نه! «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» (یوسف/22) هر کس در خط یوسف بود همان لطفی که به یوسف کردیم به او خواهم کرد.
خدایا به همه ما توفیق توکل به تو در سختی‌ها و تلخی‌ها و شیرینی‌ها، توفیق کناره گیری از انحرافات. توفیق پیروی از راه انبیاء و شهداء و امام، توفیق استقامت در راه. توفیق وقار در مقابل حسودها، توفیق صبر در حوادث، توفیق کتمان کتمان کردنی‌ها، توفیق تحصیل علم مفید، بیان روان خوب، توفیق مدارا، توفیق اخلاص و تواضع و عفو، خدایا این چیزهایی که به یوسف دادی به ما به خود ما به ذریه ما مرحمت بفرما.
بیخودی کسی عزیز نمی‌شود. خدا تو قرآن می‌گوید یوسف را عزیز کردیم، چرا چون کانال این است. بعد هم می‌گوید «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» یوسف تاریخ نیست فلسفه تاریخ است. هر کس از این طریق برود به همان نتیجه می‌رسد.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment