2- سفارش به کتابت، در عصر جهل و بیسوادی
3- رعایت تقوا در مسائل اقتصادی
4- نقش گواه در حفظ حقوق مردم
5- خطر غفلت از خود، در حال خدمت به دیگران
6- دوری از گدا پروری در کمک به محرومان
7- تعاون و مشارکت در کمک به دیگران
موضوع: عدالت در مسائل اقتصادی
تاریخ پخش:16/04/93
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین، اللهم صل علی محمد و آل محمد.
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
دربارهی قرآن صحبت میکردیم. هر شبی از یک زاویهای، امشب هم بزرگترین آیهی قرآن را یک نگاهی میکنیم. در قرآن آیهای به این بزرگی نیست. 14، 15 سطر است و این مربوط به آیات حقوقی است. برای اینکه حق از بین نرود، میگوید: چطور داد و ستد کنید. شما نگاه کنید الآن مسألهای نیست. هرچه میخواهی بخری، کامپیوتر هست و ماشین حساب است و فاکتور هست و تقریباً همه مردم باسواد هستند. شما حساب کنید این آیه در زمانی نازل شده است که در کل کشور جزیره العرب 17 نفر باسواد است. در مکه یک باسواد بوده است. آنوقت اینقدر ریزهکاریهایی که حتماً پای تلویزیون این بحثهایی که پخش میشود هستند، دکترهای رشته حقوق، حقوق کیفری، حقوق بینالملل، آئین دادرسی، ثبت اسناد، ببینید چیزی به ذهن شما میآید که در این آیه نیست. از یک پیغمبر درس نخوانده در شهری که یک باسواد داشته است، اینقدر دقت شود. حالا جمله جمله و بند بند این آیه خوانده میشود، من برای شما میگویم.
1- بزرگترین آیه قرآن، در حفظ حقوق مردم
بسم الله الرحمن الرحیم، آیهی 282 سورهی بقره را میخوانیم. «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا إِذا تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ» ای کسانی که ایمان آوردهاید، بده و بستان که میکنید، بدهکار که شدید، معاملات نسیه، کم یا زیاد، «تَدایَنْتُمْ بِدَیْنٍ» چه دین زیاد، چه دین کم. مثل اینکه میگوییم: آقا یک چیزی بیاور بخوریم. یعنی چه؟ یعنی چه کم، چه زیاد. یا غذای مفصل، یا غذای خیلی ساده. «بدینٍ» یک چیزی بیاور بخوریم. چه بدهکاری کم باشد، چه زیاد باشد. چه به خانم باشد و مهریه باشد. چه به شریک باشد، کارگر و کارفرما، هر بده و بستانی دارید، دو چیز را باید مراعات کنید. 1- مدتش معلوم باشد. چه وقت پول را میدهید. «إِلى أَجَلٍ» یعنی مهلتش دقیق باشد. 2- بنویس، «فَاکْتُبُوهُ». تمام قراردادها باید نوشته شود. نگویید خودی هستیم، ما با این یکی هستیم. هیچوقت دعوایمان نمیشود. دستور قرآن است، با برادرت هم که داد و ستد میکنی از او رسید بگیر. مدت بدهی 1- روشن باشد، 2- نوشته باشد. بدهی هم کم و زیاد ندارد.
2- سفارش به کتابت، در عصر جهل و بیسوادی
«وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کاتِبٌ بِالْعَدْلِ» بگو: ما با سواد نیستیم، یک باسواد پیدا کنید، کاتب به معنی باسواد است. عادلانه بنویسد. کاتب بنویسد، اگر خودتان هم سواد ندارید و عادلانه هم بنویسد. نه سیخ بسوزد، نه کباب! نه طرفدار فروشنده، نه طرفدار مشتری.
«وَ لا یَأْبَ کاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» اگر به کاتب گفتند: ما یک معاملهای داریم، سواد نداریم بیا بنویس. کاتب حق ناز کردم ندارد. «وَ لا یَأْبَ» کاتب برای نوشتن ناز نکند. «کَما عَلَّمَهُ اللَّهُ» خدا به تو سواد داده است، به شکرانه اینکه باسواد هستی، کار ما را حل کن. به شکرانه اینکه خانهات بزرگ است به بچههای همسایه بگو: عروسی را در خانه ما بیاندازید. پول تالار ندهید. به شکرانهی اینکه ماشین داری، یک نفر که به راه تو میخورد، سوارش کن. بعد میگوید: «فَلْیَکْتُبْ» بنویسد. تا الآن چند کلمهی کتابت بوده است؟ «فَاکتُبُوه» بنویسید. «فَلیَکتُب» کاتب بنویسد. دوباره گفته: کاتب به عدالت بنویسد. کاتب ناز نکند. خدا علم به تو داده است. «فَلیَکتُب» حتماً باید بنویسی. در دو سطر قرآن در زمانی که یک باسواد در مکه بوده است، پنج بار گفته: بنویس، بنویس. بنویس، بنویس، بنویس! چه خبر است؟ در زمان جاهلیت، این خیلی مهم است. در زمانی که همه بیسواد بودند، اینقدر به علم و کتابت و تنظیم اسناد تجاری دقت شده است.
حالا بنده معامله با کسی دارم، به کاتب میگویم: بنویس. امتحان هوش! هرچه بدهکار میگوید: بنویسیم، یا هرچه بستانکار میگوید؟ در معامله یکی پول میدهد، یکی میگیرد. بدهکار هرچه گفت، باید نوشته شود. بدهکار میگوید: آقا، بنویس من دو میلیون به ایشان بدهکار هستم. طلبکار میگوید: نه، بنویس، سه میلیون! کاتب اینجا چه خاکی بر سرش کند؟ چه چیزی را بنویسد؟ بدهکار را بنویسد، یا طلبکار را؟ اسلام میگوید: باید بدهکار را نوشت. چون آن کسی که میخواهد بدهد، باید بگوید.
«وَ لْیُمْلِلِ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ» آن کسی املا کند که «عَلَیهِ الحَقُّ» حق بر علیه اوست. یعنی من که میخواهم بدهم باید بگویم. خانهای که برای من است، باید بگویم چند مهمان بیاید. ممکن است همه شهر خواسته باشند خانه من بیایند. من که صاحبخانه هستم و میخواهم غذا بدهم، من باید بگویم چقدر پول دارم، چقدر برنج دارم، چقدر غذا و چقدر اتاق و چقدر فرش دارم. من که بدهکار هستم، املاء برای بدهکار است.
3- رعایت تقوا در مسائل اقتصادی
حالا ممکن است سوء استفاده کند، بگوییم: خوب اسلام که گفته: بدهکار بگوید، ممکن است او کم بگوید. میگوید: «وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لا یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً» حالا که به تو اجازه دادیم، هرچه تو میگویی بنویسند، تو هم انصاف داشته باش. اینها را ساده نگیرید. همین الآن در دانشگاهها، ادارهها و وزارتخانهها که غذا میدهند، اگر آشپز تقسیم نکند، بگویند: آقایان خودتان سر دیگ بروید. حضرت عباسی نفرات اول و دوم هرچه گوشت لخم است برمیدارند، نفرات آخری باید آب زردچوبه و پیاز بخورند. یعنی فکر نکنید اگر لیسانس و فوق لیسانس و حجتالاسلام زیاد شد، علم زیاد شده اما انصاف غیر از علم است. میگوید: انصاف داشته باشید. درست است گفته: خودت سر دیگ برو. یک خاطره برایتان بگویم.
مقام معظم رهبری میفرمود: زمان جنگ عالمی در دزفول به نام «آیت الله قاضی» بود. پیرمردی حدود هشتاد، نود ساله بود. مقام معظم رهبری میگفت: کنار ایشان نشسته بودم. برنج با دو سیخ کباب کوبیده آوردند. برای هرکسی در یک بشقاب آوردند. ایشان نصف برنج را با یک سیخ کباب خورد. یک نفر نشسته بود، گفت: آقا، میل کنید. گفت: سیر شدم. گفت: کبابش را بخور! گفت: آن کسی که میخواهد نصفش را بخورد، کباب نمیخواهد؟ ببین، خیلی دقیق است. گاهی وقتها ما میگوییم: برنج نمیخواهم، ولی کبابش را بده بخوریم. انصاف چیز خوبی است.
حضرت امیر به مسؤول زکات میگوید: وقتی می روی شیر بدوشی، همه شیر را ندوش. یک خرده شیر در پستان برای گوساله بگذار. حضرت امیر میگوید: اگر داری شترهای زکاتی را میآوری، از جادهای ببر که یک علفی باشد و یک پوزهای به علفها بزند. شترها را از کویر نیاور. الله اکبر! دکترهای حقوق کرهی زمین جمع شوند، من اینها را برایشان بخوانم. حضرت امیر میگوید: اگر خواستی سوار شتر شوی، یکسان سوار شو. نکند یک شتر را دو ساعت سوار شوی، یک شتر را نیم ساعت سوار شوی. انصاف حتی برای گوساله است. یک خرده شیر برایش بگذار. انصاف حتی برای پوز زدن حیوان به علف، از جادههای سبز حیوان را بیاور.
این جمله برای یکی از بزرگان است که میگویم. اگر حیوان چموش است، زنگوله سرش کن. که صدایش تنبیهاش کند. اما اگر حیوان چموش نیست، زنگوله نیانداز. گوشش اذیت میشود، منگوله سرش کن. منگوله از نخ و پشم است. کدام دکتر حقوق عقلش به این چیزها میرسد؟ فرق بین زنگوله و منگوله، فرق بین شیر برای مادر یا برای گوساله، تازه در جمهوری اسلامی مرتب عدالت، عدالت میکنیم. عدالت در آدمها را میگوییم. برای یارانهها میگوییم. ولی حضرت امیر 1400 سال قبل عدالت را برای حیوانها هم گفته است. یکسان سوار شو. ما اسلام را نشناختیم. اینجا مقابل امام رضا هستم. وضو دارم، قرآن کنار دست من است. والله والله والله اسلام را نشناختم. بیش از 50 سال است طلبه هستم. این درسهای جز خوب است. آدم زود کارشناس میشود. چهار سال کارشناس و شش سال ارشد و دو سه سال بعد هم دکترا. اسلام طوری است که نود سال که درس خواندی باید گفت: «اِن اَدری» بلد نیستم. بیخ ندارد. فرق بین زنگوله و منگوله به عقل جن میرسد. به عقل جن میرسد حیوانی که میخواهی بیاوری، دو تا جاده باشد، علفی داشته باشد. جادهای خشک است، از کدام جاده ببر. اگر خواستی حرف بزنی، برو پایین صحبت کن. حق نداری روی اسب و شتر نشستی با کسی اختلاط کنی. سوار شدی برو. اگر میخواهی اختلاط کنی، بیا پایین صحبت کن و دوباره سوار شو.
اگر همه حاجیها دوشنبه مکه آمدند، یک حاجی یکشنبه آمد، امضایش را قبول نکن. حاجی که یکشنبه مکه آمده است، معلوم میشود اسبش را در راه دوانده است و کسی که حتی نسبت به حیوان بیرحمی کند، حیوان را در راه مکه خسته کند، معلوم میشود سنگدل است. آدمی که سنگدل است امضایش از اعتبار ساقط میشود.
اگر با قلم خودکار روی دست کسی بزنی، جایش سرخ شود، یک و نیم مثقال طلا دارد. اگر کبود شود، سه مثقال طلا دارد. دوبله میشود. اگر سیاه شود، شش مثقال طلا دارد. ببخشید، صورت سرخ شود، یک و نیم مثقال طلا دارد. کبودش سه مثقال، سیاه شود، شش مثقال طلا دارد. اگر بدن را نیشگون گرفت، بدن نصف صورت است. یعنی بین صورت و بدن فرق است. چون بدن جایش کبود میشود و پیدا نیست ولی صورت پیداست. یکی جرم است، یکی برای این است که در جامعه صورتش را سیاه کردی. فرق بین سر و سینه!
از آقازادهی امام رضا، امام جواد(ع) پرسیدند: حاجی مکه رفته است، نباید شکار کند. حالا یک پرندهای را دید، شکار کرد. از امام جواد پرسیدند: تکلیف چیست؟ امام جواد فرمود… دکترای حقوق حاضر شوند. تمام حقوقدانهای کرهی زمین حاضر شوند. به کسی که در ایام احرام لباس احرام بر تن دارد، گفتند: شکار نکن. حالا شکار کرده است. از امام جواد(ع) پرسیدند: وضع چطور است؟ فرمود: 1- روز بوده یا شب؟ حکمش دو تا است. بار اولش بوده یا بار دوم بوده است؟ حکمش دو تا است. مسأله را بلد بوده یا بلد نبوده است؟ حکمش دو تا است. در حرم بوده یا بیرون حرم بوده است؟ اینقدر گفت: این یا آن، طرف گفت: آقا اصلاً گیج شدم. میخواستند امام جواد را امتحانش کنند، امام جواد فرمود: بدانیم یا ندانیم، بار اول باشد یا بار دوم، روز باشد یا شب باشد؟ شکار نر بوده یا ماده بوده است؟ اینها همه فرق میکند.
میخواهیم یک معامله بکنیم، در جزیره العرب، در دو سطر میگوید: بنویس، بنویس، بنویس، بنویس، بنویس. 5 بار کلمهی «کتابت» در دو سطر قرآن آمده است. زمانی که کاتبی وجود ندارد. شما ببین ما چقدر غسل داریم. غسلهای مستحبی، در محلی که آب نبوده است، این همه سفارش به غسل شده است. ببینید اسلام چقدر طرفدار بهداشت است.
حالا اگر این آقایی که میخواهد بگوید: بنویس، من بدهکار هستم، میگویم: بنویس. اگر خل بود، لال بود، اینجا باید چه کنیم؟ «فَإِنْ کانَ الَّذی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفیهاً أَوْ ضَعیفاً أَوْ لا یَسْتَطیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ» اگر بدهکاری که بنا است بگوید و کاتب بنویسد، سفیه بود. خل بود، ضعیف بود، لال بود، در این سه مرحله «فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ» ولی این آقای بدهکار املاء کند و کاتب بنویسد. ولی ولیاش هم «بالعدل» باشد. تا حالا چند عدل داشته است. «کاتب بالعدل»، «ولیه بالعدل»، «وَ لْیَتَّقِ اللَّه» تقوا داشته باش، عادل باش. پنج بار کلمهی «کتابت»، سه بار کلمهی عدالت، در زمان جاهلیت.
4- نقش گواه در حفظ حقوق مردم
خوب حالا معامله را نوشتیم. نوشته بس است؟ میگوید: نه! چهار میخه کن. غیر از اینکه نوشتی، «وَ اسْتَشْهِدُوا شَهیدَیْنِ مِنْ رِجالِکُمْ» دو مرد هم شهادت بدهند که آقای (الف) فلان مبلغ به آقای (ب) بدهکار است. غیر از اینکه نویسنده نوشت، ثبت اسناد شد، دو نفر هم شهادت بدهند. حالا اگر دو نفر مرد پیدا نشد، چه کنیم؟ یک راه دیگر دارد. اگر دو تا مرد نبود، یک مرد و دو زن، «فَإِنْ لَمْ یَکُونا رَجُلَیْنِ فَرَجُلٌ وَ امْرَأَتانِ مِمَّنْ تَرْضَوْنَ مِنَ الشُّهَداءِ» اگر دو مرد نبود، یک مرد و دو زن باشد. خوب زنها ممکن است بگویند: آقای قرائتی مگر ما چه مشکلی داریم که دو نفر از ما جای یک نفر؟ در مسائل اقتصادی زن خیلی حساس نیست. در یکسری مسائل زن حساس است. یعنی یک زن عروسی برود، در یک سالن صد نفر زن باشد، برگردد همه صد تا پیراهنی که دیده رنگهایش را میگوید. صد دامن و صد کفش را میگوید چه شکل است. طلاها چه شکل بود. در چیزهای زینتی، زن زینت دوست است. مرد پول دوست است. و لذا در مسائل پولی به مرد گفته: تو. در مسائل زینت به زن گفته: تو! تناسب است. کارهایی که قلدری میخواهد، خدا به زن نداده است. شمشیر زدن و جهاد برای زن نیست. قاضی شدن، این را اعدام کنید. این را بکشید، این را زندان کنید. قاضی نباید زن باشد. قلدری میخواهد. مثل ماشین سواری و ماشین کامیون، هر ماشینی برای یک جنسی است. مسائل عاطفی، تربیتی، زینتی، مهر و محبتی به دوش زن است. و لذا بچه که عطسه میکند، مادر زودتر از پدر از خواب میپرد. چون مادر است. پدر خُرخُر میکند، میخوابد. مادر حساس است. در مسائل عاطفی زن جلوتر است. در مسائل اقتصادی مرد جلوتر است. این قانونش است. حالا یک جایی یک زن هم اقتصاد دان است، یک مرد هم مثل زن دنبال آرایش میگردد. همیشه قانون را روی کلیات میگویند، نه موارد استثنایی! مثلاً میگویند: تابستان گرم است. مدارس تعطیل است. یکی بگوید: ما در منطقهمان یک روستای خنک داریم. وقتی میخواهند قانون را وضع کنند دنبال یک روستا و دو روستا نمیگردند. ما داریم زنانی را که قلدرتر از مرد هستند. تصادف است.
بعضی جاها هم سهم زن نصفه است ولی به نفعش است. مثلاً کسی مرا بکشد، پول صد تا شتر باید بدهد. خانم مرا بکشد، پول پنجاه شتر باید بدهد. اینجا زنها میگویند: مگر خون مرد رنگینتر است. نه! خانم به نفع تو است. چون اگر کسی مرا بکشد، پول صد شتر، کیفهای خانم من پر از پول میشود. ولی کسی زن مرا بکشد، یک کیسه من پر از پول میشود. این به نفع تو است. چون مرد وجودش پول دربیار و اقتصادی است. نان آور خانه را کشته است. باید پول به قدری باشد که تا آخر عمر خانم جبران شود. بعضی جاها هم باز میبینی به نفع است. مثلاً سی تومان داریم، میگوییم: بیست تومانش را به مردها بدهیم. ده تومان به خانمها دادیم. میگویی: اینجا دیگر چرا؟ میگوییم: خانم، به شما که ده تومان میدهیم، هیچ خرجی نداری، برو این ده تومان را پس انداز کن. خرجی را چه کنیم؟ بیایید با همین مردها ازدواج کنید. از بیست تومانی که اینها دارند، ده تومان بگیرید، ده تومان هم مخفیانه دارید. نگرفتید؟ سی تومان داریم، بیست تومان مردها، ده تومان خانمها! خانمها میگویند: چرا ما ده تومان؟ میگوییم: ده تومان دارید ولی خرجی به دوشت نیست. برو ده تومان را پس انداز کن. برای امرار زندگیات بیایید ازدواج کنید، از کنار سفرهی مردها کامیابی کنید. ده تومان از بیست تومانی که در جیب مردها است، از کنار مردها میبرید، ده تومان هم یواشکی دارید.
چه گفتیم؟ 1- بدهکاری را بنویسید. 2- مدت معین باشد. 3- سواد نداری، کاتب و نویسنده پیدا کن. 4- نویسنده ناز نکند. 5- نویسنده عادلانه بنویسد. 6- املاء کننده بدهکار باشد. سوء استفاده نکن. اگر گفتند: تو بگو، تو سوء استفاده نکن و حق را بگو. اگر خل و ضعیف و لال بود، ولیاش هم تقوا داشته باشد. دو شاهد هم بگیرید. اگر دو تا مرد نبود، یک مرد و دو زن! چرا؟ برای اینکه «أَنْ تَضِلَّ إِحْداهُما فَتُذَکِّرَ إِحْداهُمَا الْأُخْرى» اگر یکی فراموش شد، دیگری یادش بیاورد.
حالا اگر به شاهد گفتیم: یک معاملهای کردیم، نویسنده هم نوشته است. شما هم بیا شهادت بده. برو حوصلهام نمیرسد. اگر به کسی گفتند: بیا شهادت بده. ناز نکند. «وَ لا یَأْبَ الشُّهَداءُ إِذا ما دُعُوا» شاهدی را گفتند بیا شهادت بده، ناز نکند. این هم برای شاهد که ناز نکند.
حالا معامله میلیونی و میلیاردی، میگوید: فرق نمیکند. از قاشق چایخوری تا کشتی آهن در دریا، خسته نشوید. «وَ لا تَسْئَمُوا أَنْ تَکْتُبُوهُ صَغیراً أَوْ کَبیراً إِلى أَجَلِهِ» میترسم جلسه طول بکشد. این آیه حدود 40 نکته حقوقی دارد. هفت، هشت مورد را گفتم، کافی است.
قرآن فقط کتاب غسل و تیمم نیست. ریزترین مسائل را با توجه به فطرت رقم زده است. این کمک قلمی است. بحث ما کمک به مردم بود. کمک قلمی، کاتب بنویسد. کمک زبانی، شاهد شهادت بدهد. جلسهی قبل بحث کمکها را کردیم. امروز هم باز مقداری از کمکها را با ذکر یک صلوات برای شما بگویم. (صلوات حضار)
سی نکته راجع به کمک من اینجا یادداشت کردم. خیلیها کمک میکنند، اما کمکشان ارزش ندارد. اگر میخواهیم به کسی کمک کنیم باید اصولی را رعایت کنیم. دختری را عروس کنیم، پسری را داماد کنیم. وامی بدهیم. هرکاری میخواهیم بکنیم. اصول و شاخصهایی در کمک به دیگران.
5- خطر غفلت از خود، در حال خدمت به دیگران
1- کمک به دیگران به معنای غفلت از خود نباشد. گاهی وقتها کمک به دیگران میکنیم، از خودمان غافل هستیم. مثل بچهای که میخواهد با دندانش بادام بشکند. به خیال خودش از دندانش کمک میگیرد، غافل از اینکه فردا این فشاری که فندق و بادام و پسته روی دندان میآورد، چه عوارضی دارد. از خودمان غافل نشویم. اسلام میگوید: اگر در جبهه سر نماز هم هستی، شمشیرت به تو چسبیده باشد. به قول امروزیها کلتت به کمرت باشد. میگویند: امام جمعه به دستش شمشیر باشد و بر لبش تقوا باشد. یعنی نماز جمعه و تقوا تو را از اسلحه غافل نکند.
به حرم چسبیدی فکر میکنی سیم وصل شد، داری حرف میزنی. درست است حالا به نظر خودت با امام رضا حرف میزنی، ولی غافل از دیگران نشو. ضریح را بوسیدی کنار برو دیگری ببوسد. کسی وصیت کرد همه اموالش را در راه خدا بدهند. حضرت فرمود: اگر به من گفته بودید نمیگذاشتم در قبرستان مسلمانها او را خاک کنند. کسی که زن و بچه دارد، حق ندارد همه اموالش را وقف فقرا کند. بعضیها هم پیش من آمدند میخواهند همه اموالشان را وقف کنند، من میفهمم اینها دعوایشان شده، گفته میروم اموالم را وقف میکنم که یک چوب کبریت به شما نرسد. نمیخواهد برای خدا وقف کنید. با زن و بچهاش دعوایش شده، میگوید: کاری خواهم کرد که من بمیرم، هیچی گیر شما نیاید. الآن میروم همه اموالم را وقف میکنم. به او گفتم: این وقف از روی کینه است. وقف روی غیظ است. اگر آدم غیظ کرد… سر سفره قاشق را که در دهان بچه می گذاریم، نمیخورد. میگوییم: اگر نخوری، میدهم او بخورد! میگوید: آه… یعنی تحریک میکنیم، ایجاد حساسیت و حسادت و تحریک میکنیم که این دهانش را باز کند.
باید کمک روی انتقاد نباشد. انتقام! خودمان غافل نشویم. شما حق داری همه اموالت را وصیت کنی؟ نه. یک سوم مالت را حق داری وصیت کنی. دو سومش را اگر بچهها اجازه دادند، حق داری، وارث هم میخواهد یک چیزی بخورد. گاهی افرادی مثل حمامی هستند. حمامی جنب آب را داغ میکند. همه غسل میکنند. خود حمامی جنب است. بعضی آرایشگرها کچل هستند. زلفهای دیگران را درست میکنند، سر خودشان مو ندارد. بعضی کبابیها به همه محله کباب میدهند. آخر شب خودشان نان و ماست ترش میخورند. اینطور نباشد که غافل شوی. حمامی جنب، دلاک کچل، کبابی ماست ترش خور، نباشیم.
6- دوری از گدا پروری در کمک به محرومان
مسأله دوم کمک به معنای گدا پروری نباشد. میگویند: هرکسی را دوستش نداری، ماهی به او بده. میخورد و میخوابد. لش بار میآید. اگر دوستش داری، ماهی گیری یاد او بده. اگر خیلی دوستش داری، تور بافی یاد او بده که خودش تور ماهی ببافد. یعنی شغل کلیدی، قرآن راجع به بعضیها میگوید: مالش دست شماست، نمیگوید: «وَ ارْزُقُوهُمْ منها»، میگوید: «وَ ارْزُقُوهُمْ فیها» (نساء/5) فرق «منها و فیها» چیست؟«منها» مِن یعنی از، از این پول به او بده بخورد. کسی مرده است، بچههایش کمبود فکری دارند، این پول نزد ولی است. به ولی گفتند: از این پول نده بخورد. تمام میشود. «وَ ارْزُقُوهُمْ فیها» یعنی این پول را به کار بیانداز، از درآمدش به او بده بخورند. «وَ ارْزُقُوهُمْ منها» یعنی از دم بخورند تا تمام شود. «وَ ارْزُقُوهُمْ فیها» کلمهی «فی» میدانید یعنی چه؟ فی یعنی در این مال رزق داشته باشند. یعنی این را در جریان بیانداز. به معنای گدا پروری نباشد.
در کمک گاهی آدم تنهایی نمیتواند. ذوالقرنین وقتی خواست سد بسازد، گفت: من تنهایی نمیتوانم. «اعینونی» شما هم کمک کنید. عید قربان مستحب است آدم گوسفندی را بکشد. الله اکبر از این عیدهای اسلام! یک عید نان فقرا را تأمین است. مثل عید فطر! عید فطر هر انسانی سه کیلو گندم، جو، آرد، خرما، برنج، در یکی از این عیدها میگوید: نان فقرا را تأمین کنید. عید قربان نمیگوید: نان، میگوید: گوسفند بکشید. یعنی اسلام در یک عید به فکر نان فقرا بوده، در یک عید به فکر گوشت فقرا بوده است. این را دین میگویند. ضمن اینکه عید است از نان و گوشت فقرا غافل نشوید. بعد میگوید: خودت را یادت نرود. روز عید غسل کن، خدا را یادت نرود. نماز عید بخوان. فقرا را هم یادت نرود. نه خودت را یادت برود، به خودت برس. بعد میگوید: بهترین لباست را بپوش ولی روی خاک نماز بخوان. مصلی! بابا خاکی میشود. میگوید: من میخواهم، اما لباس نو میپوشی برای اینکه عید است. اما روی خاک میخواهم پیشانیات را خاکمالی کنی. چرا سجده بر خاک ارزش دارد؟ برای اینکه بلندترین نقطه ما پیشانی است. هفده رکعت نماز، هر رکعتی 34 بار، بلندترین نقطه بدن ما روزی 34 بار خاکمالی میشود. اگر بفهمیم سجده چیست، دیگر مسلمان متکبر نداریم. آدمی که روزی 34 بار بلندترین نقطه بدنش را خاکمالی کرد. لباس سفید بپوش و روی خاک نماز بخوان.
امام حسن مجتبی(ع) مکه میرفت. شتر و اسب را راه میانداخت. ولی پیاده میرفت. گفتند: آقا چرا؟ گفت: شتر راه میاندازم نگویند: ایشان گداست. نمیخواهد خرج کند. اما پیاده خانه دوستم میروم، میخواهم پاهایم تاول بزند. در راه خدا میخواهم پاهایم تاول بزند.
عید قربان است پول نداریم گوسفند بکشیم، میگوید: شریک شوید. گوسفند گران شده است. خوب گران شده است، شریک شوید. ده نفر شریک میشویم یک گوسفند میکشیم، تقسیم میکنیم. یکسان هم تقسیم کنید. عید قربان بود در خانهای بودم، کسی زنگ زد، آقای قرائتی! گفتم: بفرما. گفت: میخواهیم یک گوسفند بکشیم. دعای قربانی چیست؟ گفتم: دعای قربانی این است که کبابیهایش را در یخچال برای خودت نگذاری. شما گوسفند هم که میکشید به خدا نزدیک نمیشود. به شکم نزدیک میشوید. میگوییم: سیراب شیردانش فردا عصر، کله پاچهاش فردا صبح، این قسمت از رانش را خانهی فلانی، این قسمت خانه فلانی، داریم با این گوسفند دوستانمان را تغذیه میکنیم و کاری به فقرا نداریم. قربانی یعنی همه را نیم کیلو، نیم کیلو، یک کیلو، یک کیلو، کمتر و بیشتر در نایلون کن، کنار کوچه بایست از دم هرکس آمد به او بده. این را قربانی میگویند. این را به فلانی بده چون دوستش دارم.
شخصی خدمت مرجعی رفت و گفت: این خمس را به سید بده. فرمود: اگر سید را میشناسی خودت بده. گفت: نمیخواهم خودم بدهم. گفت: چرا؟ گفت: برای اینکه ممکن است یک سیدی را دوست داشته باشم، به او بدهم. یک سیدی را دوست نداشته باشم، به او ندهم. این خمس را فدای دوست داشتن نفسم میکنم. چه کسی را دوست دارم و چه کسی را دوست ندارم. شما بده که «مخالفاً لهوا» هستی. چون شرط مرجع تقلید این است که دنبال هوسش نباشد. چون شما دنبال هوست نیستی، خودت خمس را بده. ممکن است من دنبال هوسم باشم، خمسی که میدهم خدا در آن نباشد و برای هوسم باشد. دقیق است.
7- تعاون و مشارکت در کمک به دیگران
خدمت تنهایی نمیشود، شریکی باشد. بیست تا زن شویم جهازیه فلان دختر را درست کنیم. خدمت کمکی باشد. کسی خدمت حضرت آمد، گفت: پول بده. فقیر هستم. حضرت فرمود: برو کار کن. گفت: دستم خالی است. ابزار کار ندارم. پیغمبر فرمود: برو در خانه یک چیزی بیاور بفروش. گفت: من فقیر واقعی هستم. هیچی ندارم. گفت: برو نگاه کن یک چیزی پیدا میکنی. این خیلی ناراحت شد و رفت یک پلاس، نمد پاره، موکت پارهای را آورد و گفت: یا رسول الله میگویم: ندارم. شما میگویی: برو در خانهات یک چیزی را بیاور و بفروش! این پلاس را جلوی پیغمبر انداخت و حضرت یک نگاهی کرد و گفت: ای اصحاب! این چقدر میارزد؟ گفتند: این ارزشی ندارد. یک درهم! گفت: چه کسی این را میخرد؟ گفت: من میخرم. یک درهم را گرفت و خود پیغمبر پلاس را فروخت. یک درهم را به این آقای فقیر داد، گفت: برو بازار یک کلهی تبر بیاور. به اصحاب گفت: ای مردم کسی هست در خانهاش یک دسته تبر داشته باشد؟ دسته تبر نصف دسته بیل است. یک نفر گفت: یک دسته تبر در خانه ما زیاد است. دسته تبر را آورد و خود پیغمبر کله تبر و دسته تبر را لوله کرد و در هم جاسازی کرد و کنارهایش را هم سفت کرد و گفت: آقا این تبر ابزار تولید است. برو هیزم بکن و گدایی نکن! چند نفر اینجا شریک شدند؟ صاحب پلاس، خریدار پلاس، صاحب دسته تبر، شخص پیغمبر. 4 نفر کمک کردند، یک ابزار تولید و وسیله هیزم شکنی تولید کردند. آدم زود نباید بگوید: من ندارم.
کسی نزد من آمد و گفت: حاج آقا هرچه پول بخواهی من میدهم، نمیتوانم مکه بروم. گفتم: چرا؟ گفت: من با بسیاری از کشورهای دنیا معامله اقتصادی دارم. اصلاً نمیتوانم تعطیل کنم. شما پول مکه را بگیر و هرجا میخواهی خرج کن. گفتم: اگر خانم تو بمیرد، باز هم مغازه را باز میکنی؟ گفت: خانمم، گفت: مینویسم به مناسبت فوت ناگهانی… گفتم: اگر بعد از دو روز بروی دکان را باز کنی، مادرت از دنیا برود. اگر بعد از دو روز پدرت از دنیا برود. بعد از یک روز خواهرت از دنیا برود. بعد پسرت از دنیا برود، دخترت از دنیا برود. اگر خداوند طوری مقدر کرد که هشت فامیل تو پشت سر هم مردند. یکی شنبه مرد، یکی دوشنبه، یکی چهارشنبه، یکی جمعه، اگر خدا اینطور مقدر کند، تو بالاخره بیست روز میبندی یا نه؟ گفت: چارهای ندارم. گفتم: پس میتوانی مکه بروی، برو. (خنده حضار) ما خیلی وقتها که میگوییم: نمیتوانیم. میتوانیم!
زن آمد گفت: آقا نمیتوانم حمد و سورهام را درست بخوانم. زبان من نمیگردد. به او گفتند: اگر حمدت را درست کنی، یک عمره مجانی میفرستیم. گفت: تا فردا درست میکنم. گفتند: دیدی! (خنده حضار)
کسی نگوید: من نمیتوانم نمازم را درست کنم. کسی نگوید: نمیتوانم مکه بروم. کسی نگوید: ما نمیتوانیم کمک هم کنیم. حتی فقرا یک آیه داریم، «أَمَّا السَّفینَهُ فَکانَتْ لِمَساکین» (کهف/79) یک کشتی بود فقیرها پول روی هم گذاشته بودند با یک کشتی کار میکردند. یعنی گاهی وقتها چند تا آدم فقیر هم پولشان را روی هم میگذارند، یک کاری میکنند. در خدمت باید شریک شد.
در خدمت مواظب باشیم اگر به جسم خدمت میکنیم، به روحش ضربه نزنیم. گاهی وقتها افرادی که غنی هستند، مرتب گوشت میخورند. فکر نمیکند صبح زبان گوسفند میخورد، غیر از ماه رمضان. ظهر جوجه کباب میخورد، شب برگ میخورد، این فکر میکند گوشت زیاد سنگدلی میآورد. مواظب نباشید خدمتی به جسمتان میکنید، روحتان خراب میشود.
یک قصه بگویم، امام زینالعابدین یک لباس شیکی پوشید. رفت بیرون برود، برگشت گفت: خانم، همان لباسهای دیروز را بده. گفت: چه شد؟ گفت: لباس شیک پوشیدم در خیابان رفتم، «کانی لست بعلی بن الحسین» انگار من امام سجاد دیروز نیستم. این روح مرا خراب میکند. بگذارید با همان بروم.
گاهی وقتها سوار یک ماشین شیک میشویم، هی دلمان میخواهد کسی ما را نگاه کند، ما را یک احترام بگذارد. پیاده باشیم کسی به ما سلام نمیکرد. حالا که سوار شده هی دلش میخواهد به همه سلام کند که بگوید: ببینید من سوار این ماشین شدم. گاهی وقتها ماشین لوکس است. شما را متکبر میکند. لباس زیباست، امام زینالعابدین را عوض میکند. انسان بالاخره باید مواظب روحش هم باشد.
به امیرالمؤمنین گفتند: شما چرا به خانمها سلام نمیکنی؟ پیغمبر سلام میکند. حضرت فرمود: پیغمبر سی سال از من بزرگتر است. او به خانم سلام کند و خانم هم جواب بدهد، دلش نمیلرزد، ولی من جوان هستم. اگر یک خانم به نرمی سلام کند، ممکن است دل علی تکان بخورد. من باید مواظب روحم هم باشم.
اتاق یک مدیری رفتم. در را باز کردم دیدم چه خانمی! در بسته، گفتم: شما چه کاره هستید؟ گفت: من منشیاش هستم. رفتم دفتر آقا گفتم: شما با ایشان محرم هستی؟ گفت: نه! گفتم: تو خانمی به این جوانی، به این زیبایی، آرایش کرده و در بسته، این مدیر دفتر شماست، گفت: حاج آقا ما چیزیمان نمیشود. گفتم: پس از علی بن ابی طالب مسلمانتر هستی. چون حضرت علی گفت: من به زنان جوان سلام نمیکنم، میترسم چیزی بشود. معلوم میشود دین تو از علی… خجالت بکش. چیزیام نمیشود یعنی چه؟
یک کسی گفت: من از علی شجاعتر هستم. گفتند: چطور؟ گفت: علی از مردم نمیترسید. من از خدا هم نمیترسم، گناه میکنم. (خنده حضار) گفت: زهد من هم از علی بیشتر است. گفتند: چطور؟ گفت: علی از دنیا گذشت، من از دنیا و اخرت گذشتم و هیچی ندارم. گفتم: اگر این است پس من هم از پیغمبر بالاتر هستم. چون پیغمبر دست کارگر را بوسید، من یک بچه شیرخواره آوردند، در گوش او اذان بگویم. دست بچه شیرخواره را بوسیدم. گفتم: ببین من از پیغمبر هم بالاتر هستم. گفتند: چطور؟ گفتم: برای اینکه پیغمبر دست کارگر را بوسید، من دست بیکار را هم بوسیدم. بچه شیرخواره بیکار است. با این محاسبات نمیشود کشکی چیز کرد. ما همینطور کیلویی حرف میزنیم.
یک کسی منبر رفت، یک نفر زیر منبر آمد هی به چانهی او فوت کرد. گفتند: چرا به چانهی آقا فوت میکنی، گفتند: اگر این آقا چانهاش گرم شود خیلی حرف میزند. (خنده حضار) من امشب چانهام گرم شد.
خدایا روز به روز ما را با قرآن و اهلبیت پیغمبر آشناتر بفرما.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»