عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه

موضوع بحث: عدالت اجتماعی، توزیع عادلانه
تاریخ پخش: 08/11/66

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

در این جلسه بحث ما درباره‌ی نظارت و بازرسی و کنترل قیمت در اسلام است. بحثی است که تا به حال در تلویزیون مطرح نشده است. تکه‌های تاریخی نابی است که شما ناظر و بازرس آن هستید. وقتی در میدان و خیابان می‌روید و بازار را کنترل می‌کنید، هم شما باید دقیق باشید و هم باید برادرها و خواهرها در جریان باشند. زن و مرد باید بدانند که اسلام چه چیزهای خوبی دارد. اسلام فقط عبادات به معنای خاص نیست. گرچه عبادات جزء اسلام است و رکن اسلام است، اما در اسلام چیزهای نابی وجود دارد.
1- نظارت و بازرسی در اسلام
نظارت، کنترل، بازرسی و این‌ها از صدقه‌ی خون شهداست. بازرسی و نظارت، کنترل نرخ، تعزیرات حکومتی، احکام اولیه و ثانویه از مواردی است که باید برایتان مطرح کنم.
در اسلام اشخاصی به نام عریف و نقیب بودند که بازرس بودند. عریف از عرفه، معرفت و عارف می‌آید و به معنی کسی است که می‌رود و شناسایی می‌کند. می‌گویند: دیوار را نقب زده است. یعنی سوراخ کرده است. نقیب به معنی کنجکاو است. عریف و بازرس در صدر اسلام بوده است. البته رابط هم بوده است. چون حاکم نمی‌تواند تک به تک بیاید و ببیند که چه کار کرده است؟ یک وقت بازار کوچک است و تعداد مسلمان‌ها هم کم است. مسئولیت حاکم خیلی پیچیده نیست. حضرت امیر(ع) شلاق دست می‌گرفت و می‌آمد ببیند که چه کسی، چه جنسی را به مردم می‌دهد؟ اگر جنسی بد بود، به او تذکر می‌داد. اگر به تذکر عمل نمی‌کرد، شلاق را بلند می‌کرد و او را می‌زد. پس وقتی شغل و کاسبی و شهر کوچک است، حاکم خودش می‌آید و نظارت می‌کند. وقتی کار گسترده‌تر شد، دیگر تنهایی نمی‌تواند و اینجا عریف می‌خواهد. عریف به معنی بازرس است. عریف به معنی عارف است. کسی که رابط بین حکومت و ملت است. من یک قدری درباره‌ی تاریخ عریف برایتان صحبت می‌کنم.
درباره‌ی عریف حدیث‌های بسیاری داریم. آن روایت‌هایی که می‌گوید: عریف یا بازرس، آدم بدی است به خاطر این است که معمولاً بازرس ها، بازرس طاغوت بوده‌اند، می‌آمدند شیعیان ناب اهل بیت را شناسایی می‌کردند و به حکومت طاغوت خبر می‌دادند. روایت‌هایی که می‌گویند: عریف بد است. راجع به این است.
حضرت آیت العظمی منتظری، یک بحثی دارند، در بحث خود می‌گویند: تمام روایت‌هایی که می‌گوید: عریف و بازرس بد است، چون بازرس‌ها بازوی حکومت طاغوت بوده‌اند، مثل ساواکی‌های قبل از انقلاب بودند. یک وقت می‌گوید: چه کسی با شاه بد است؟ چه وقت می‌رود و نماز می‌خواند؟ کدام دختر دبیرستانی یا دانشجو چادر سر می‌کند؟ آن وقت نتیجه‌ی بازرسی قدرت شاه می‌شود. یک وقت هم می‌گویند: چه کسی مذهبی است، بروید او را بگیرید. یک وقت می‌گوید: چه کسی گران می‌فروشد؟ چه کسی جنس آشغال می‌فروشد؟ چه کسی تقلب می‌کند؟ یک وقت نتیجه‌اش این است که به مردم جنس آشغال ندهید. باید دید نتیجه چیست و هدف چیست؟ حضرت آیت العظمی منتظری می‌فرماید: نظر این است که بازرس‌هایی که بازوی طاغوت باشند، بد هستند.
2- حدود و شرایط نظارت و بازرسی
پیغمبر بازرس می‌داشت، منتها بازرس از قبیله‌ی خودشان بود. یعنی برای مردم قبیله اهل خود قبیله را می‌گفت. می‌گفت: خودتان بگویید: چه کسی امین شماست؟ چه کسی محبوب شماست؟ چه کسی را دوست دارید؟ چه کسی مورد اطمینان شماست؟ می‌گفتند: فلانی مورد اطمینان ما است. می‌گفت: خیلی خوب. حالا اگر شما ایشان را قبول دارید، من حرف شما را تنفیذ می‌کنم. پس تو عریف باش. تو رابط بین این‌ها و من باش. یعنی سیاست، مدیریت، کمبودها، زیادی‌ها، حوادث سیاسی، اجتماعی، اقتصادی را به من گزارش بده.
پس در زمان پیغمبر عریف بوده است و لکن دو شرط داشته است:
1- آدم محبوب بوده است.
2- منتخب خود مردم قبیله بوده است.
وقتی هم که مردم قبیله به او رأی دادند که این شخص خوب است، بعد او را حمایت می‌کنند. اما اگر یک کسی از بازار آزاد آمد و رئیس شد، او را تحویل نمی‌گیرند.
یک قصه برایتان بگویم. یکی از جنگ‌ها جنگ حنین بوده است. اسم حنین در قرآن هم آمده است. در جنگ حنین مسلمان‌ها اسیر گرفتند. شکست خورده‌ها از قبیله‌ی هوازن بودند. آن‌ها می‌گفتند: ما شکست خوردیم، اسیران ما را پس بدهید. پیغمبر فرمود: اگر خواستید اسیران را پس بدهید، همه مسلمان‌ها باید رأی بدهند. مسلمان‌ها گفتند: بله. چون صدا در صدا پیچید، پیغمبر فرمود: شاید بعضی هم گفته اند: نه. بهتر این است که عریف‌ها بروند و شناسایی کنند. فرمود: عریف شما به من گزارش بدهد. این جا از جاهایی است که پیغمبر اسم عریف را برد. یعنی بازرس شما به من گزارش بدهد. بازرس رفت، تک تک پرسید. آقا شما راضی هستید؟ تک تک گفتند: ما راضی هستیم. این آمد و گفت: یا رسول الله! من بازرس و نماینده رسمی دولت هستم. رابط بین شما و مردم هستم. بنابراین مردم تک تک اجازه دادند که شما اسیران را به دشمن پس بدهید. یعنی این جا تصمیم بر اساس گواهی عریف و بازرس بود. در قرآن اسم نقیب آمده است، که باز هم به معنی بازرس است. «وَ بَعَثْنا مِنْهُمُ اثْنَیْ عَشَرَ نَقیباً»(مائده/12) یعنی بنی اسرائیل دوازده گروه بودند. هر گروهی یک نقیب و بازرس و یک محور، رابط، مدیر و مدبر داشتند.
بازرس کارها را به چه کسی می‌گوید؟ این بازرس خودش مستقیم به حکومت نمی‌دهد. از نظر درجه بندی، مردم کارشان را به بازرس و بازرس به یک کس دیگر می‌داد. این جا اسمش آقای محتسب بود. محتسب چه کسی است؟ کسانی هستند که از طرف حکومت حق دارند که نرخ را کنترل کنند. حق دارند، شغل‌ها را تعیین کنند. تو حق نداری این جا قصابی درست کنی. تو حق نداری این جا مغازه بزنی. تو حق نداری این جا چاه بزنی و. . . . محتسب کسانی بودند که یک اختیاراتی از طرف حکومت داشتند. بازرس‌ها اطلاعاتشان را به محتسب می‌دادند، محتسب هم تصمیم آخر را می‌گرفت. اداره‌ای هم به نام حسبه داشتیم که قدرت امر به معروف و نهی از منکر داشت.
ما دو رقم امر به معروف و نهی از منکرداریم: 1- عمومی 2- خصوصی
اجازه بدهید یک طرحی بکشم. یک خیابان است که یک تابلو زده اند، این جا اول خیابان که یک طرفه است. باید ماشین‌ها از این طرف بروند. یک ماشین از آن طرف می‌آید. چراغ هایش را روشن کرده است و می‌آید. خیابان یک طرفه است اما ماشین دارد از این طرف می‌آید. تمام ماشین‌هایی که از این طرف می‌آیند وظیفه دارند. همه‌ی ماشین‌ها بوق می‌زنند. این بوق نهی از منکر است. گفت: چند بوق داری؟ گفت: چهار بوق دارم. بوق سلام! بوق نهی از منکر که چرا تخلف کردی! بوق عروس که برای وقتی است که عروس می‌آورند! یک بوق هم پلیس می‌زند، با آژیر می‌آید، روی دوشش علامت است. کاغذ و برگه‌ی جریمه دست اوست. او یک قدرتی هم از طرف دولت دارد. پس ببینید دو نهی از منکر است. نهی از منکر عمومی، که همه‌ی مردم باید بگویند چرا؟ نهی از منکر خصوصی که باید یک مقام رسمی بگوید: چرا؟
محتسب کیست؟ محتسب کسی است که بازرس‌ها همه اطلاعاتشان را به او می‌دهند. او می‌تواند کنترل کند و جلو کار را بگیرد، جلو واردات را بگیرد، جلو صادرات را بگیرد، جلو جاده را بگیرد، عزل و نصب کند، تشر بزند، تهدید کند، آب را قطع کند، تلفن را قطع کند، پرونده باطل کند، توقیف کند، سهمیه را قطع کند، اخطار بدهد، مالیات اضافه کند، این‌ها قدرت‌هایی است که در صدر اسلام بوده است. اسمش هم محتسب است. کسی که نماینده‌ی رسمی دولت است و بازرسان همه بازوی آقای محتسب است.
قاضی کیست؟ قاضی کسی است که باید دو طرف دعوا پهلوی او بروند و شکایت کنند تا بعد قضاوت کند، ولی محتسب می‌تواند بپرسد مثلاً این کتاب چند است؟ سی صد تومان است. خیر این کتاب نرخش باید دویست باشد. یا الله شروع به جریمه می‌کند. نمی‌گوید: کسی از شما شکایت کرده است. ولی قاضی تا کسی شکایت نکند، قضاوت نمی‌کند. اما محتسب همین که دید گران است، خودش جریمه را می‌نویسد. دیگر به این کار ندارد که آیا مشتری‌ها گله داشتند یا نه؟ مشتری گله نداشت اما جنس گران هست. محتسب می‌تواند یک طرفه ببرد و بدوزد. اما اگر قاضی باشد باید دو طرف دعوا پیش او بیاید. پس عریف و محتسب دو لغت اسلامی است. در اصطلاحات فقه هست و روایت هم داریم که اهل سنت نقل کرده اند، در سنن ابی داود که می‌فرماید: مردم بدون عریف زندگی هایشان تأمین نمی‌شود. باید افرادی باشند که بازرس باشند.
3- شرایط بازرسان و ناظران
اما بازرس باید چگونه آدمی باشد؟ من قابل نیستم که برای شما چیزی بگویم. اما از روی مطالب آیت الله العظمی منتظری که سلسله درس‌هایی دارند، تکه‌ای را برای شما نقل می‌کنم.
ایشان می‌فرماید: (بازرس) باید عاقل، هوشیار، مورد اطمینان، متعبد به اسلام، دل سوز، حافظ اسرار و بی عقده باشد. اگر آدم عقده‌ای باشد، اگر آدم خرده حساب داشته باشد، نمی‌تواند بازرس باشد. بد نیست من دو حدیث از آدمی که عصبانی است و کینه دارد بخوانم. حدیث داریم: «نَهَى رَسُولُ اللَّهِ(ص) عَنِ الْأَدَبِ عِنْدَ الْغَضَبِ»(کافى، ج‏7، ص‏260) داریم وقتی عصبانی هستی، بچه‌ات را ادب نکن. اگر طبیعی باشد عقل می‌گوید: او را دو بار بزن، اما وقتی عصبانی هستی چهار بار می‌زنی. حدیث داریم: وقتی عصبانی هستی، بچه‌ی خودت را هم ادب نکن. چون طبیعی فکر نمی‌کنی. اگر آدم هیجانی بشود، حرف هایش و قضاوت هایش از اعتبار می‌افتد. اگر یک کسی را شلاق زدند و از او اعتراف گرفتند، کتک خور بوده است و هر چه که او گفته است، فایده ندارد. اگر کسی ترسید، کتک خورد، در فشار قرار گرفت و اقرار کرد، آن اقرار ارزش ندارد. ببینید باید انسان حالش حال طبیعی باشد. پیش داوری نداشته باشیم که آمده‌ایم این کار بشود. آمده‌ایم این کار نشود. آخر گاهی اوقات بازرس می‌گوید که: نمی‌شود که ما دست خالی برویم. فردا دولت خواهد گفت: تو که حقوق می‌گیری چه کردی؟ پس چهار نفر را جریمه کنیم، پولی که می‌گیریم حلال باشد. شما خیلی راحت برو اگر مجرم است گزارش بده، مجرم هم نیست دیگر کاری نداشته باش. این طور نباشد چون شما بازرس هستی، حتماً باید یک کاری بکنی. آن وقت اگر این طور باشد خدایی نکرده مثل ساواکی‌های زمان شاه می‌شود. گفتند: که یک ساواکی یکی از اساتید حوزه‌ی علمیه را داشت می‌زد. گفت: ببخشید ما شما را می‌زنیم، چون از دولت حقوق می‌گیریم، اگر شما را نزنیم حقوق ما حرام است. بازرس دو رقم است، گاهی آدم سراغ خودی‌ها می‌رود و می‌ببیند چه کسی جنس را گران فروخته است؟ گاهی سراغ دشمن می‌رود. ما آدم‌هایی را داریم که مسلمان هستند، متأسفانه وقتی به پول می‌رسند، کلاه برداری می‌کنند و حق و ناحق می‌کنند. کم فروشی، گران فروشی و احتکار می‌کنند. همه‌ی این‌هایی هم که این کارها را می‌کنند، همه‌ی آن‌ها روز عاشورا پیراهن سیاه می‌پوشند. سینه می‌زنند و گریه هم می‌کنند. خیلی هایشان هم آدم خوبی هستند، ولی دسته گل آب می‌دهند. پس یک عده خودی هستند و متأسفانه خراب هستند، آخوند قرآن و حدیث بلد است، ولی امکان دارد بعضی اوقات بد از آب در آمده باشد. در سرش قرآن و حدیث است ولی خراب در آمد. گاهی توطئه گر است و وابسته به شرق و غرب است. آیت العظمی منتظری در درسشان می‌فرمایند: بازرس خودی باید با بازرس غیر خودی فرق داشته باشد. بازرسی که می‌رود ببینید کارهای اطلاعاتی چیست؟ توطئه‌ها چیست؟ او باید واقعاً با سوءظن وارد بشود، چون این‌ها اساسشان بر اساس توطئه است. خوش بین نباشد. بازرسی خودی، با بازرس غیر خودی فرق دارد. گرچه خودی باشد گاهی هم شلاق بخورد، هیچ اشکالی ندارد. قنبر خودی بود، یار مخلص حضرت علی بود. یک جا خود حضرت علی او را خواباند و او را شلاق زد. اگر خودی باشد و شلاق بخورد اشکالی ندارد. ولی در عین حال باید اساس این باشد.
یک وقت قرآن می‌آید و می‌گوید که: «وَ کَتَبْنا عَلَیْهِمْ فیها أَنَّ النَّفْسَ بِالنَّفْسِ وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ»(مائده/45) «السِّنَّ بِالسِّنِّ» دندانت را شکستند، دندانش را بشکن. «وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ» یعنی بینی‌ات را بریدند، بینی‌اش را ببر. «وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ» گوشت را بریدند، گوش او را ببر. مو به مو و مقابله به مثل است. یک آیه داریم این طور است. یک آیه داریم که می‌گوید: نه «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ‏»(مائده/28)، تو اگر به زن بزنی، من به تو کاری ندارم. پس یک وقت خودی است، اگر خودی است مثل دستوری است که امام به ما دادند. امام بزرگوار در سال‌های قبل می‌فرمود: ‌ای حجاج زائران خانه‌ی خدا، اگر سعودی هم به شما حمله کرد، شما کاری نکنید چرا؟ چون امام فرمود: برخورد این طوری باشد. چون آن‌ها «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» می‌گویند. ولی بالاخره «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ» می‌گویند. آن جا هم یک آیه داریم «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنی ما أَنَا بِباسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ‏» تو هم دست دراز کن من را بکشی و من تو را کاری ندارم و لذا پارسال چهارصد نفر از عزیزانمان را از دست دادیم و حال آن که بچه‌های حزب اللهی هم در مکه بودند که می‌گفتند: ما می‌توانیم بعد از این که این همه شهید دادیم، بعضی از این گردن کلفت‌های سراسری را بگیرم و در کوچه خفه کنیم. همه‌ی این‌هایی که به مکه رفتند، پیرزن نبودند. ما جوان‌های رشیدی داریم که دست تنهایی می‌توانند دو نفر را بزنند. اما امام فرموده بود شما دست نگه دارید. خانه، خانه‌ی امن است. به احترام خانه و به خاطر گل روی امام جوان‌های ما دست نگه داشتند. یک وقت کتک می‌خوریم و به خاطر خدا هیچ نمی‌گوییم.
پس یک جا باید هیچ نگفت. یک جا هم باید مو را از ماست بیرون کشید «وَ الْعَیْنَ بِالْعَیْنِ وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْفِ وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُنِ وَ السِّنَّ بِالسِّنِّ» شما وقتی می‌روید بازرسی می‌کنید، قهراً هیچ کس از شما خوشش نمی‌آید. کسی که خوشش نمی‌آید، ممکن است چهار متلک هم بگوید. ولی این متلک‌ها شما را تحریک نکند. شما واقع هرچه می‌خواهی بگویی بگو، من برنامه‌ای دارم که با حسن خلق می‌گویم، جریمه‌ی تو چیست؟ چه می‌کنی؟ جنسی که آوردی کجاست؟ فاکتور تو کجاست؟ وزنت چه قدر است؟ با چه معیاری جنس می‌دهی؟ شما بازرسی خودت را دقیق انجام بده، ممکن است چهار تا متلک به تو ب گویند. توقع نداشته باشید که مردم دعا کنند.
اجازه می‌دهید یک چیزی بگویم؟ ما یک شب به شهردار گفتیم: آقای شهردار، می‌دانی چرا مردم به ما آخوندها سهم امام می‌دهند؟ دستمان را هم می‌بوسند؟ ولی به شما عوارض شهرداری می‌دهند و ناراحت هستند؟ گفت: نه! گفتم: به خاطر این که ما اول برای مردم آیه و حدیث خوانده‌ایم. مردم به خدا ایمان پیدا کرده‌اند، بعد هم پول می‌دهند. به آقایی پول می‌دهند که دوستش داشته باشند. اگر آقایی را دوست نداشته باشد، خمسش را به او نمی‌دهد. می‌رود به آقایی که دوستش دارد می‌دهد. پس اول محبوبیت هست. آیه و حدیث هم هست، یعنی یک خرده کار فرهنگی شده است. خود قرآن هم این طور است. پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید. 55 سالگی گفت: زکات بدهید. یعنی 15 سال طول کشید، تا به مردم بگوید زکات بدهید. یعنی 15 سال کار کرد، بعد از 15 سال گفت: زکات بدهید. یک خرده کار فرهنگی بشود، بعد پول گرفته شود. هنوز کار فرهنگی نشده است. می‌گوید: آقا پسرم بزرگ شده است و از سربازی می‌آید. از بسیج و سپاه می‌آید. می‌خواهم دامادش کنم. طبقه‌ی بالا را ساخته‌ام، شما یک مرتبه می‌گویی 170 هزارتومان عوارض نوسازی شده است. آب بندی نشده است، یک سوت می‌کشد و به هر چه شهردار است فحش می‌دهد. شما می‌گویی: آخوندها پول می‌گیرند، دعایشان هم می‌کنند. اما ما در شهرداری پول می‌گیریم فحشمان می‌دهند. علتش این است که شما کار فرهنگی نکرده اید.
در جریان باشید که کار یک کار ظریفی است. یک سمت آن حرام قطعی است، یک سمت واجب قطعی است. و شما بین حرام و واجب راه می‌روید.
کنترل قیمت، نظارت، جلوگیری از تجاوز سرمایه دار بر محرومین، این جلوگیری شرعاً واجب است. از آن طرف هم کشف اسرار شخصی و بیان اسرار شرعاً حرام است. یعنی واجب است که شما کار را دقیق انجام بدهید و اگر دقت نکنید حرام و خطرناک است. حالا من می‌خواهم با مردم صحبت کنم. حرف هایم با ناظرها تمام شد.
4- حدود و تعزیرات و نمونه تعزیرات حکومتی
برادرها و خواهرها تعزیرات حکومتی چیست؟ ما در اسلام دو سه تنبیه داریم. یک تنبیه استاندار و مقرراتی داریم که مثلاً می‌گویند: مشروبات الکلی 80 ضربه شلاق دارد ولی اگر 79 ضربه شد باید یکی دیگر زده بشود. زنای کسی که ازدواج نکرده است، صد ضربه شلاق است و اگر همسر دارد و زنا کرده است سنگ باران است. این‌ها را حدود می‌گویند. یعنی حد و مرزش تعیین شده است. نه یکی کمتر، نه یکی زیادتر است. یک سری چیزها حد معینی ندارد و اختیار آن را به قاضی داده‌اند. به قاضی گفته اند: تو حساب کن. 120 کیلویی است دو تا شلاق به او بزن. اگر هروئینی است، پخ کنی خودش مرده است و اصلاً شلاق نمی‌خواهد. این‌ها را تعزیر می‌گویند.
اما تعزیرات حکومتی چیست؟ من چند نمونه را دیده‌ام و برایتان بگویم. چند تلفن هم کرده‌ام و از علامه جعفر مرتضی که از علمای قم است، از ایشان آدرس گرفتم.
یک خرما فروش متقلب به یک کنیز خرما فروخته بود. خرما رویش خوب بود و زیرش خراب بود. کنیز به خانه صاحب خانه برده بود و دیده بود بعضی از این خرماها فاسد است. صاحب خانه گفته بود: برو و این خرماها را پس بده. کنیز هم خرما را آورده بود تا پس بدهد، خرما فروش خرماها را بر نمی‌داشت. حضرت امیر رسید و فرمود: «رُدَّ عَلَیْهَا»(کافى، ج‏5، ص‏230) معامله را برگردان، سر این کنیز کلاه گذاشتی، گفت: نه قبول نمی‌کنم. فرمود: برگردان. گفت: نه. فرمود: برگردان. گفت: نه. تا سه مرتبه تذکر داد، دفعه‌ی چهارم «فَعَلَاهُ بِالدِّرَّهِ»(کتاب کافی، جلد 5 ص 230) حضرت امیر شلاقش را کشید. تا شلاق حضرت امیر را دید، گفت: چشم. این را تعزیرات حکومتی می‌گویند.
خاطره‌ی دوم: حضرت علی(ع) به قاضی اهواز(رفاعه بن شداد) نامه نوشت. به قاضی اهواز فرمود: «أَنْ یَأْمُرَ الْقَصَّابَینَ أَنْ یُحْسِنُوا الذَّبْحَ فمَنْ صَمَّمَ فَلْیُعَاقِبْهُ وَ لْیُلْقِ مَا ذَبَحَ إِلَى الْکِلَابِ»(دعائم ‏الإسلام، ج‏2، ص‏176) به قصاب‌ها امر کن، ذبح گوسفندها را خوب انجام بدهند. «فمَنْ صَمَّمَ فَلْیُعَاقِبْهُ» نمی‌شود که هر کس طناب گردن بیاندازد و با یک چاقو سر ببرد. در ذبح باید چهار رگ بریده شود(البته چهار رگ نیست، دو رگ است، یک رگ این طرف است، یک رگ آن طرف است. دو لوله هم هست، یکی از آن‌ها مال نفس است، یکی مال غذا است. این دو راه و دو رگ می‌شود چهار راه می‌شود که این چهار رگ باید بریده شود.) حالا بعضی قصاب‌ها چنان چاقو می‌کشیدند که تمام گردن یک جا کنده می‌شد. حضرت امیر فرمود: اگر قصابی این طور ذبح می‌کند «فَلْیُعَاقِبْهُ» او را گوش مالی بده. چگونه؟ «وَ لْیُلْقِ مَا ذَبَحَ إِلَى الْکِلَابِ» گوشت هایش را جلو سگ‌ها بینداز. این را تعزیر حکومتی می‌گویند، چون امیرالمؤمنین حاکم بود. قصاب‌ها را این گونه تنبیه کرد.
حالا حدیث می‌خوانم که اگر خود بازرس خلاف کرد با او چه کنیم؟ بعضی‌ها می‌گویند: به روحانیت توهین شد، به مسئول مملکتی توهین شد. این طور نیست. خدا می‌داند اگر یک مسئول مملکتی به بنده بگوید: آقای قرائتی چون شما این بحثی که در تلویزیون کردی بحث منحرفی بود، تو برای ما حق حرف زدن در تلویزیون را نداری. اگر این را به من بگویند: من پشت گوشم سرخ می‌شود. حواسم جمع می‌شود. دیگر حدیث چرت و پرت نمی‌خوانم. وقتی حکومت اسلامی ما محکم می‌شود که یکی دو آدم سرشناس هم دو سه ضربه‌ی شلاق بخورد. این که ما می‌گوییم: وقار ما، ‌شان ما، این‌ها نیست. باید مردم مطمئن بشوند. حالا من دو سه حدیث می‌خوانم که اگر بازرس خودش رفت تا مجرم را بگیرد، خودش مجرم شد، چه باید کرد؟ معصوم که نیستیم. خیلی‌ها هستند که می‌روند غرق شده را بگیرند و خودشان در دریا غرق می‌شوند. شما که از حضرت یوسف بالاتر نیستید. قرآن درباره‌ی حضرت یوسف می‌گوید: من خودم را تبرئه نمی‌کنم، ممکن است من هم دسته گل آب بدهم.
5- تعزیر بی‌احترامی به مسجد و خورنده گوشت خوک
خاطره‌ی سوم: «رَأَى قَاصّاً فِی الْمَسْجِدِ فَضَرَبَهُ بِالدِّرَّهِ وَ طَرَدَهُ»(کافى، ج‏7، ص‏263) یعنی آمده بود و در مسجد قصه می‌گفت. مسجد جای قصه نیست. حضرت امیر تازیانه‌ای به او زد و او را از مسجد بیرون کرد.
ببینید ما داریم کسی را که او را با شلاق ازمسجد بیرون کنند. مسجد جای عبادت است. مسجد را باید بزرگ شمرد. گاهی وقت‌ها مسجدهای ما خیلی سبک می‌شود. یک لنگه کفش گم شده است، خوب گم شده است، که گم شده است. آخر مسجد جای بزرگی است. یک زمانی در مسجد روغن نباتی را هم تقسیم می‌کردند. مسجد جای کارهای عبادی، سیاسی، اجتماعی، کارهای بین المللی و کارهای آبرومند است. به همین خاطر هم گفته اند: درست نیست مستراح مسجد را کنار مسجد بسازند و باید در فاصله‌ی چند متری بسازند. برای این که هرکس در خیابان ادرارش می‌گیرد، می‌گوید: آقا معذرت می‌خواهم مسجد کجاست؟ این توهین است. باید سیمای مسجد حفظ شود. وقتی می‌گویند: مسجد، این طور نباشد که جایی است که ختم است. جایی است که بلندگویش انسان را اذیت می‌کند. مسجد باید یک مرکز مقدسی باشد و لذا در فقه داریم هر کس می‌خواهد وارد مسجد شود، کفشش را بلند کند و زیر کفشش را ببیند. ته کفشش را ببیند و بعد به مسجد برود. در مسجد را باید بوسید. امام سجاد درب مسجد می‌ایستاد و قدری حرف می‌زد و می‌گفت: خدایا این خانه‌ی توست، من بنده‌ی تو هستم. بنده‌ی تو به خانه‌ی تو می‌آید. این جا مهمان سرای توست. خدایا از من میهمانی کن. مسجد قداست دارد. بنابراین نباید در مسجد قصه گفت. کسی در مسجد قصه گفت و حضرت علی او را شلاق زد و او را بیرون کرد.
خاطره‌ی چهارم: یک مرد نصرانی مسلمان شده بود، ولی با این که مسلمان شده بود، یک مقدار گوشت خوک گیرش آمده بود، نتوانسته بود که از آن بگذرد. این را کباب کرده بود و حضرت امیر گفت: چرا گوشت خوک می‌خوری، مگر نمی‌دانی گوشت خوک حرام است؟ البته حالا می‌گویند: کرم کدو و تریشین دارد. اسلام 1400 سال پیش گفت: حرام است. حالا می‌گویند: حرارتش می‌دهیم، نمی‌دانم با کدام درجه حرارت، کرم هایش کشته می‌شود؟ می‌گوییم: آقا نفهمیدی که کرمش حرام است، ممکن است خاصیت دیگر آن حرام باشد و حالا نفهمیده باشیم. حرام، حرام است. حدیث داریم، حرام پیغمبر تا قیامت حرام است و حلالش تا روز قیامت حلال است. خلاصه گفت: چرا و حضرت امیر هم او را یک شلاق زد.
6- تعزیر پیمان شکنان و معامله باطل
خاطره‌ی پنجم: شخصی به نام حنظله بن ربیع بوده است، ایشان جزء حزب الله بوده است. فرار کرده و رفته جزء گروه قاسطین شده است. حضرت امیر فرمود: خانه‌اش را خراب کنید. «أمر علی(ع) بهدم دار حنظله»(شرح‏ نهج ‏البلاغه ‏ابن‏ ابى ‏الحدید، ج‏3، ص‏176) به خاطر این که او فرار کرد و به معاویه ملحق شد. چون به معاویه ملحق شد، فرمود: خانه‌اش را خراب کنید.
خاطره‌ی ششم: معامله را باید یا متری یا کیلویی انجام داد. یک کسی همین طور معامله کرد، گفت: می‌دانی؟ نپرس چند کیلوست، همین طور پانصد تومان است. حضرت امیر فرمود که: او را بیاورید. حضرت علی(ع) می‌فرماید: ما آدم‌هایی را دیدیم که چکی معامله می‌کنند. یعنی بی حساب و کتاب کلی می‌فروشند، حالا چند متر است، چند کیلوست؟ چند لیتر است؟ همین طور به فلان مبلغ می‌فروشند. حضرت فرمود: چه کسی کتکش می‌زند. این حدیث هم در سه کتاب هست. (سنن نسائی، مسند احمد، سنن ابی داود، ج 3 ص 281)
یک کسی زعفران وزن می‌کرد، یک خرده به نفع یکی و به ضرر دیگری چربش کرد. حضرت امیر باز تازیانه را کشید و بلند کرد و فرمود: باید همه را یک طور بکشی. تو برای آن یکی قدری چربش کردی.
7- تعزیر و تأدیب با وجود هزینه‌ها و مخارج
در جنگ خندق دو سه الاغ خوب بود. کشتند و در دیگ گذاشتند و آب گوشت درست کنند. حضرت فرمود: گوشت الاغ مکروه است و ثانیاً ما در جنگ الاغ‌ها را برای حمل و نقل وسائل می‌خواهیم چرا آن‌ها را کشتید؟ مگر من به شما نگفتم کار به الاغ‌ها نداشته باشید. خلاصه آن وقت حضرت، دیگ‌ها را به زمین ریخت، دیگ آب گوشت را در جنگ برگرداند. این را تعزیرات حکومتی می‌گویند. گفتند: آقا دیگ آب گوشت حیف شد؟ حضرت فرمودند: نه! فرمان عملی باید عمل بشود.
قرآن می‌گوید: موسی آمد دید سامری با طلاها گوساله درست کرده است. گفت: تمام این گوساله‌ای که با طلا درست کرده ای، تمام طلا را می‌سوزانم و خاکسترش را به دریا می‌ریزم. یعنی گاهی باید طلا را سوزاند و این را تعزیر می‌گویند. گاهی باید آدم بزند شیشه را بشکند. البته نه به خاطر این که چرا پیراهن من را اتو نکردی؟ نه به خاطر چیزهای جزئی، گاهی وقت‌ها یک تشرهایی لازم است. وقتی قبر رضا شاه را خراب کردند، یک عده گفتند: این سنگ‌های مرمر سالم خوبی بود. رضا شاه باید قبرش خراب بشود، حتی اگر سنگ هایش هر قیمتی داشته باشد. محو سلطنت، یک ارزش است. مگر بت‌هایی که حضرت ابراهیم خراب کرد مفت بود؟ قرآن می‌گوید: «فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً»(انبیاء/58) تکه تکه کرد. طلا را می‌سوزاند اشکال ندارد. ابراهیم بت‌های قیمتی را خراب می‌کند، در جمهوری اسلامی قبر رضا شاه حتی اگر صد میلیون قیمت داشته باشد باید خراب بشود. محراب بعضی مسجدها بد بود. حضرت فرمود: محراب‌ها را خراب می‌کنم.
بد نیست قصه‌ی سمره را برای همسایه‌ها بگویم. یک باغی کنار خانه بود. این باغ هم دارای درخت بود. کنار باغ یک درخت هم آقایی به نام سمره داشت. آقای سمره وقتی می‌خواست سراغ درخت خود بیاید، مستقیم سراغ درخت خود می‌رفت. صاحب باغ می‌گفت: این جا زن و بچه‌ی من هستند یک یا الله بگو. گفت: نمی‌خواهم. من مالک هستم. سهمیه دارم. یک درخت دارم. هر وقت بخواهم می‌آیم. گفت: خیلی خوب بیا، ولی یک یا الله بگو. گفت: نمی‌گویم. پیش حضرت رسول از او شکایت کرد. البته این سمره آدم شیطانی بود. پول می‌گرفت و علیه حضرت علی(ع) حدیث دروغ می‌گفت. از یزید پول گرفت و به کربلا آمد تا امام حسین را بکشد. خیلی بد جنس بود. در طول تاریخ دائم حرام زادگی می‌کرد. اما الآن یک تکه از این را می‌گویم. پیغمبر فرمود: جناب سمره، گفت: بله. حضرت فرمود: یا الله بگو. گفت: نمی‌گویم. گفت: بیا درختت را بفروش. گفت: نمی‌فروشم. گفت: یک جای دیگر درخت به تو می‌دهم. گفت: نمی‌خواهم. من در بهشت یک درخت به تو می‌دهم و برای تو ضمانت می‌کنم. گفت: نمی‌خواهم. پیغمبر فرمود: برو درختش را بکن و در کوچه بینداز. «لَا ضَرَرَ وَ لَا ضِرَارَ فِی الْإِسْلَام‏» (وسایل‌الشیعه،ج26،ص14) وقتی چند بار گفتم، گوش ندادی.
8- تعزیر مزاحمان و قانون شکنان
بنابراین اگر گفتند: ساعت 10 به بعد کسی بوق نزند، بعد شهربانی یا کمیته حق دارد بیاید هر عروسی که ساعت 12 بوق می‌زنند، یا هر سخنرانی که بلندگوی مسجدش دیگران را اذیت می‌کند، حق دارند که بوق تاکسی و بلندگوی مسجد را بشکنند. بلندگوی مسجد و بوق تاکسی که بی وقت بوق می‌زند بعد از تذکر، حق شکستن هست و این را تعزیرات حکومتی می‌گویند.
یک خاطره‌ی دیگر: یک خانه‌ی تیمی بود، می‌گوید: آدم‌های فاسق در آن جمع می‌شدند و برنامه داشتند. حضرت امیر فرمود: خانه را خراب کنید. خراب کردن خانه‌ی تیمی فساق، خراب کردن مسجد ضرار اشکالی ندارد. مسجد ضرار مسجدی بود که به اسم نماز در آن توطئه می‌کردند. بانی آن هم منافقین بودند. آن خانه را خراب کرد. یک کسی آمده بود و وسط بازار را گرفته بود و سد معبر کرده بود، یک جایی ساخته بود، حضرت فرمود: این دکه را که ساختی راه بندان کرده ای. گفت: دیگر حالا ساخته ایم. فرمود: خراب کنید. خراب کرد و جاده را صاف کرد(سنن بیهقی)
یک خیمه‌ای بود که یک جایی برپا کرده بودند، که آن جا جای این کار نبود. یعنی در محل غیر مجاز، محلی که اجازه نداشتند. دکان باز کرده بودند، (نباید اینجا دکان باز کنید) این آقا آمده بود خیمه زده بود. فرمود: «فحرقها» خیمه‌اش را آتش بزنید. خیمه‌ای که بی جا زده شد، آتش گرفت.
9- توجه و رسیدگی به جرایم بازرسان
پس ما تعزیرات حکومتی داریم. یک چیز هم بگویم که اگر بازرس دسته گل به آب داد چه کنیم؟ در اهواز(ابن حرمه) بازرس بود. از طرف حکومت حضرت علی(ع) ایشان بازرس شده بودند. کف دست ایشان یک پولی گذاشته بودند. گفتند: شتر دیدی ندیدی! قصه لو رفت. قصه که لو رفت «فَکَتَبَ إِلَى رِفَاعَهَ إِذَا قَرَأْتَ کِتَابِی هَذَا فَنَحِّ ابْنَ هَرْمَهَ عَنِ السُّوقِ وَ أَوْقِفْهُ لِلنَّاسِ وَ اسْجُنْهُ وَ نَادِ عَلَیْهِ وَ اکْتُبْ إِلَى أَهْلِ عَمَلِکَ لِتُعْلِمَهُمْ رَأْیِی فِیهِ وَ لَا تَأْخُذْکَ فِیهِ غَفْلَهٌ وَ لَا تَفْرِیطٌ فَتَهْلِکَ عِنْدَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مِنْ ذَلِکَ وَ أَعْزِلُکَ أَخْبَثَ عُزْلَهٍ وَ أُعِیذُکَ بِاللَّهِ مِنْ ذَلِکَ فَإِذَا کَانَ یَوْمَ الْجُمُعَهِ فَأَخْرِجْهُ مِنَ السِّجْنِ وَ اضْرِبْهُ خَمْسَهً وَ ثَلَاثِینَ سَوْطاً وَ طُفْ بِهِ فِی الْأَسْوَاقِ فَمَنْ أَتَى عَلَیْهِ بِشَاهِدٍ فَحَلِّفْهُ مَعَ شَاهَدِهِ وَ ادْفَعْ إِلَیْهِ مِنْ مَکْسَبِهِ مَا شُهِدَ بِهِ عَلَیْهِ وَ مُرْ بِهِ إِلَى السِّجْنِ مِهَانًا مَقْبُوضاً وَ احْزِمْ رِجْلَیْهِ بِحِزَامٍ وَ أَخْرِجْهُ وَقْتَ الصَّلَاهِ وَ لَا تَحُلْ بَیْنَهُ وَ بَیْنَ مَنْ یَأْتِیهِ بِمَطْعَمٍ أَوْ مَشْرَبٍ أَوْ مَلْبَسٍ أَوْ مَفْرَشٍ وَ لَا تَدَعْ أَحَداً یَدْخُلُ إِلَیْهِ مِمَّنْ یُلَقِّنُهُ اللُّدَدَ وَ یُرَجِّیهِ الْخَلَاصَ فَإِنْ صَحَّ عِنْدَکَ أَنَّ أَحَداً لَقَّنَهُ مَا یَضُرُّ بِهِ مُسْلِماً فَاضْرِبْهُ بِالدِّرَّهِ وَ احْبِسْهُ حَتَّى یَتُوبَ وَ مُرْ بِإِخْرَاجِ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى صَحْنِ السِّجْنِ فِی اللَّیْلِ لِیَتَفَرَّجُوا غَیْرَ ابْنِ هَرْمَهَ إِلَّا أَنْ تَخَافَ مَوْتَهُ فَتُخْرِجُهُ مَعَ أَهْلِ السِّجْنِ إِلَى الصَّحْنِ فَإِنْ رَأَیْتَ لَهُ طَاقَهً أَوِ اسْتَطَاعَهً فَاضْرِبْهُ بَعْدَ ثَلَاثِینَ یَوْماً خَمْسَهً وَ ثَلَاثِینَ سَوْطاً بَعْدَ الْخَمْسَهِ وَ ثَلَاثِینَ سَوْطاً الْأُولَى وَ اکْتُبْ إِلَیَّ بِمَا فَعَلْتَ فِی السُّوقِ وَ مَنِ اخْتَرْتَ بَعْدَ الْخَائِنِ وَ اقْطَعْ عَنِ الْخَائِنِ رِزْقَهُ»(دعائم‏ الإسلام، ج‏2، ص‏532) حضرت علی به قاضی نامه نوشت و گفت: بازرس رشوه گرفته است، «إِذَا قَرَأْتَ کِتَابِی» تا نامه‌ی من به دست تو رسید، فوری عزلش کن. دوم: «وَ لَا تَأْخُذْکَ فِیهِ غَفْلَهٌ» از او غافل نشوی زیر نظرش داشته باش. سوم: تمام مردم را جمع کن «لِتُعْلِمَهُمْ رَأْیِی فِیهِ» به مردم بگو که نظر علی از ایشان برگشته است. چهارم: زندانش کن. پنجم: روز جمعه او را از زندان بیرون بیاور و 35 ضربه‌ی شلاق به او بزن. ششم: او را بردار و در بازار اهواز بگردان. بگو این بازرسی است که پول گرفته و چیزی نگفته است و به بازاری‌ها بگو: اگر از کس دیگری هم گرفته است، بیاید بگوید. آری من هم یک دو ریالی به او دادم. او را در بازار بگردان. در زندان همه زندانی‌ها آزاد باشند، اما این بازرسی که خیانت کرد پایش را با طناب ببند. شب‌ها زندانی‌ها را آزاد کن که در زندان بیایند و قدم بزنند اما بازرسی که خیانت کرده است پایش را باز نکن. اگر دیدی جان دارد یک 35 تای دیگر هم به او بزن. یعنی تعزیرات حکومتی برای خود بازرس است.
قربان این دین بروم که مو را از ماست بیرون می‌کشد. خدا می‌داند اگر اسلام درست پیاده بشود، همه‌ی مردم می‌گویند: این‌ها راست می‌گویند. مشکل ما این است که یکی فرار می‌کند، یکی فرار نمی‌کند. و یک مثل زشتی است که من بزنم، ولی در مثل مناقشه نیست. یعنی کاری به زشت و زیبایی مثل نداشته باشید. قرآن می‌گوید: «إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی‏ أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَهً فَما فَوْقَها»(بقره/26) خدا مثل مگس هم می‌زند. زمان قدیم افرادی بودند 10، 15 الاغ داشتند، برای ساختمان‌ها آجر می‌کشیدند، این الاغ جلویی که می‌ایستاد، چون الاغ‌ها قطار بودند، یکی یکی می‌ایستادند. صاحب الاغ مدام به الاغ آخری شلاق می‌زد. بابا آن جلویی ایستاده تو به آخری شلاق می‌زنی؟ این مال ایستادنشان است. وقتی هم راه می‌رفتند، هر آجری از الاغ جلویی می‌افتاد این را بر می‌داشت و روی الاغ آخری می‌گذاشت. یک وقت نشود که ما این طور بشویم. اینطور نباشد که کسی دو میلیون، دو میلیون، 10 میلیون، 10 میلیون، صد میلیون، صد میلیون بچاپد، بعد ما برویم یک آدامس فروش را جریمه کنیم. آن وقت اگر آدامس فروش را جریمه کردیم او هم می‌گوید: خیلی خوب، یعنی تو که مرا 20 هزار تومان جریمه کردی، همین امروز آدامس 8 تومانی را 9 تومان می‌کنم. یک آدامس دو ریالی را سه ریال می‌کنم. خلاصه آخری چوبش را می‌خورد. مواظب باشید یک طوری برنامه ریزی کنید که واقعاً مجرم تنبیه بشود. اما بارش روی دوش دیگران نباشد. خوب دینی داریم. من گاهی که این حدیث‌ها را می‌بینم کیف می‌کنم و گاهی کتاب را می‌بوسم. گاهی از بس خوشم می‌آید پا می‌شوم و در کتاب خانه راه می‌روم. نمی‌دانم چه کنم؟ می‌خواهم به بالا بجهم. گاهی اوقات می‌نشینم یک سوره از قرآن را برای آن عالمی که این حدیث را از صدر اسلام به ما رسانده است می‌خوانم. دین ما دین خوبی است، یا درست بیان نشده است یا درست به آن عمل نشده است.
خدایا این جمهوری اسلامی را، رزمندگانش را پیروز بگردان. اسرا را آزاد، توطئه‌های دشمن را خنثی بگردان، کمبودهایش را جبران بگردان، کدورت هایش را تبدیل به صفا بفرما.
خدایا ما را طوری قرار بده که زمینه ساز حکومت حضرت مهدی باشیم. خودت ما را در وقت‌هایی که لغزش پیدا می‌کنیم، فکری، بیانی، مالی، خودت همه ما را حفظ کن. امام ما را تا ظهور حضرت مهدی حفظ کن.
برادرهای کاسب، امیدوارم چنان انصاف حاکم بشود که نیاز به بازرس نباشد. برادرهای بازرس، شما هم خیال نکنید که خیلی آدم‌های خوبی هستید. اگر این پول‌هایی که این داشته باشد، شما هم داشتی، شاید تو هم این طوری بودی. بنابراین ضمن این که بازرسی می‌کنید، خودتان، خودتان را خیلی آدم پاک وقدوس حساب نکنید. بگذار این 10، 15 میلیونی که این آقا به تو دادند و گران فروشی نکردی باز معلوم می‌شود. . . یعنی ضمن این که او را جریمه می‌کنید، خودتان هم به خدا پناه ببرید. ما روز عاشورا گریه می‌کنیم. بر یزیدی‌ها لعنت می‌کنیم. اما می‌گوییم: خدایا به تو پناه می‌بریم شاید ما هم اگر در کربلا بودیم، جزء یزیدی‌ها بودیم. هم گران فروش و محتکر را تنبیه کنید، هم خودتان به خدا پناه ببرید.
خدایا، خدایا، تا انقلاب مهدی خمینی را نگه دار.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment