عجب و غرور

موضوع: عجب و غرور
تارخ پخش: 71/05/08

بسم‌ الله الرحمن الرحیم

«الهى انتقى بالهدى و الهمن تقوى»

در خدمت برادران و خواهرانى هستیم که در سازمان انتقال خون تشریف دارند و وسیله نجات عزیزانى را فراهم مى‌کنند. دستتان درد نکند. خداى جزاى خیر به شما بدهد.
1- ارزش خون دادن
مسئله انتقال خون یک کارى است که هم براى آن کسى که خون مى‌دهد ارزش دارد و هم برای سلامتی مفید است. قدیمى‌ها حجامت مى‌کردند و اصولاً اگر گاهی خون بدن انسان عوض شود براى کسى که خون مى‌دهد ارزش است و آن کسى هم که خون به بدنش تزریق مى‌شود گاهى عمر دوباره پیدا مى‌کند. بسیار کار خوبى است و خداوند به من منت گذاشت و چند دفعه موفق شدم که خون بدهم. گاهى که رادیو و تلویزیون اعلام مى‌کرد و ایام جنگ بود، من خون دادم و خیلى هم خوب است. حتى یک چیز خوبى از عزادارهاى امام حسین شنیدم که من باید در تلویزیون از این عزادارها تشکر کنم. چندین هیئت امسال به جاى اینکه قمه بزنند، چون گاهى هیئت امام حسین آدم را طورى مى‌کند که واقعاً با یک عزادارى و سینه زدن اشباع نمى‌شود. چون امام حسین(ع) خودش سر از پا در راه خدا نشناخت عاشقانى دارد که سر از پا نمى‌شناسند. در طول سال گوشت یخى مى‌خورد ولى گوسفند تازه‌اش را براى غذاى امام حسین مى‌دهد. در طول سال روغن ارزان استفاده مى‌کند، ولى اگر روغن خوبى گیرش بیاید، جمع مى‌کند براى عاشوراى امام حسین(ع) غذا می‌دهد. کسى که در راه خدا سر از پا نشناخت، مردم هم فکر گرانى و ارزانى نیستند. امام حسین عاشق خیلى دارد. جمعى از عاشقان ایشان قمه مى‌زنند. امسال چندین هیئت قمه زن‌ در سازمان انتقال خون آمدند و یک دفترى به نام دفتر سید الشهدا تشکل دادند. گفته شد که اینها آمدند و یک السلام علیک یا اباعبدالله گفتند. لحظاتى عزادارى کردند و بعد خونى که مى‌خواست روی زمین بریزد، خون دادند و ثواب خون دادن را هدیه به روح امام حسین(ع) کردند. کار بسیار خوبى است که رمضان امسال کرده‌اند. من لازم مى‌دانم که در میان هیئت‌هاى قمه زن از این چند هیئت تشکر کنم.
بحثى که من امروز در نظر گرفته‌ام، یک بحثى است که همه ما به آن گرفتار هستیم. تقریباً بحث مهمى است. خیلى ظریف و دقیق است. از عالم ربانى تا یک آدم عادى، از کوچک و بزرگ همه به آن گرفتار هستیم و نیازمند هستیم. امیدوارم کسانى که پاى تلویزیون این بحث را شنیدند در پایان بحث دعا کنند که در خود ما هم این مشکل حل بشود. این چه بحثى است. موضوع بحث غرور و عجب است. همین که مى‌گویند: مثلاً فلانى خودپسند است. حالا این بحث، یک بحث هایى دارد. اول اینکه نشانه‌ها، مثلاً من نشانه هایى را بگویم. نشانه‌هاى غرور، بعد دلیل غرور را بگویم. بعد درمان عجب را بگویم.
2- عجب و نشانه‌های آن
عجب به معنى خودپسندى است. گاهى افراد خیال مى‌کنند که آدم خوبى هستند. لازم هم نیست که به زبان بگوید: توجه توجه! من آدم خوبى هستم. نه! هیچ حرفى هم نمى‌زند. هر جایى که نشسته هى احساس مى‌کند که یک امتیازى دارد. باقى‌ها را بهتر نمى‌داند و خودش را بر دیگران برتر مى‌داند. نشانه هایش را بگویم. ببینید شما هم جزء آن هستید یا نیستید؟ نشانه‌ها: 1- پندپذیر نیست. وقتى به او مى‌گویى: خانم، چه شده است؟ قرآن مى‌گوید: «ثانِیَ عِطْفِه‌» (حج/9) «عِطْفِه‌» به معنى کتف است. «ثانى» یعنى خم مى‌کند. یعنى همین طور کتفش را بالا مى‌اندازد. سر بالا مى‌اندازد. ابرو بالا مى‌اندازد. کتف بالا مى‌اندازد. خوب این، پندپذیر نیست.
2- اهل مشورت نیست. آدمى که عجب دارد مى‌گوید: من خودم مى‌فهمم. کم عقل که نیستم. از همه شما بهتر مى‌فهمم. نمى‌خواهم از تو بپرسم. تو چه کسى هستى که من از تو بپرسم؟ اگر یک چنین نشانه‌اى دارید، عجب دارید.
3- اهل تشکر نیست. اصلاً تشکر از کسى نمى‌کند. وقتى پشت میزش نشسته است، این آقاى آبدارچى، چای مى‌آورد. چای را اینجا مى‌گذارد. این پایش را برنمى دارد. خوب بگو: دستت درد نکند. نه خیر، به ایشان ابلاغ شده است. طبق ماده فلان و از تبصره فلان که باید چای بیاورد. خوب جانت در بیاید بگو: متشکرم. این خیال مى‌کند حالا که رئیس است، دیگر نباید تشکر کند. مادر می‌گوید: فاطمه بلند شو و آب بیاور آب را مى‌گیرد تشکر نمی‌کند. می‌گوید: خوب دخترم است. چشمش کور باید بیاورد. بگو: دستت درد نکند. چه مانعى دارد که آدم از دخترش تشکر کند؟ از پسرش تشکر کند؟ اصلاً ما خیال مى‌کنیم که تشکر حتماً باید از غریبه باشد. دیپلماسى باشد. انسان از خانمش، خانم از شوهرش، بچه از مادرش، خواهر از برادر، برادر از خواهر، کوچک از بزرگ، بزرگ از کوچک، آدمى که تشکر نمى‌کند، مى‌گوید: این وظیفه‌اش است. این پیداست که کله‌اش باد دارد. باد کله، خیلى باد مهمى است. خیلى مرض بدى است. در سرش غرور است. بگو: متشکرم. نگو: وظیفه‌اش است. ببینم حالا اگر او به وظیفه‌اش عمل کرد، شما بگویى: متشکرم، طورى مى‌شود؟
4- منت مى‌گذارد. اهل منت است. من رفتم چنین کردم، امروز به تو وام دادم. دیروز تلفن کردم. منت مى‌گذارد. چند دفعه دیدن او رفته‌ام، اما او بازدید من نیامده است. مریض شده است، رفتم و از او پرستارى کردم. چه کارهایی کرده‌ام؟ هرکسى بگوید که کجا چه خدمتى به کسى کرده‌ام، منتى که مى‌گذارد این منت نشان دهنده این است که این خودش را مى‌پسندد. دارد خودپسندى خودش را اظهار مى‌کند. علاوه بر اینکه قرآن مى‌فرماید: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى‌»(بقره/264) اگر خدمتى کردى و منت گذاشتى، قبول نیست.
5- فقط کار خودش را مى‌بیند. وقتى به دکان نانوایى وارد مى‌شود نمى‌خواهد در صف برود. مى‌گوید: آقا من کار دارم. بگذار من اول بگیرم. آخر این آقایانى که در صف هستند بیکار نیستند. روى کره زمین فقط تو که کار نداری. این کار خودش را مهم مى‌داند. دو رکعت نماز مى‌خواند، خیال مى‌کند که خیلى کار مهمى کرده است. کار خودش برایش مهم است.
6- در عبادات سرسنگین است. وقتى مى‌گویند: آقا این کار را بکن. مى‌گوید: ما به اندازه کافى کار خیر کرده‌ایم. وقتى مى‌گویند: یک کار خیرى بکن. مى‌گوید: ما به اندازه کافى کار خیر کرده‌ایم. از این پیداست کار خیرى که کرده است، برای خودش خیلى مهم است.
7- در سلیقه خود اصرار دارد. اصرار در سلیقه خود دارد. وقتى حرف مى‌زند، حرف خودش درست‌تر از بقیه حرف هاست. تلاش مى‌کند و دست و پا مى‌زند که او رأى بیاورد. حرفت را بزن حالا خواستند گوش بدهند، نخواستند گوش ندهند. این سماجت مى‌کند که حرف من را بپذیرید. این هم پیداست که یک خودپسندى در درونش هست. خودش را از خدا طلبکار مى‌داند. خودش را از خلق، دولت، ملت، طلبکار می‌داند. من به امام رضا گفتم و او گوش نداد. این خیال مى‌کند که امام رضا کارگر ایشان است. اصلاً طلبکار است. می‌گوید: ما مسجد جمکران رفتیم. نماز شب هم خواندیم. نذر هم دادیم. حالا مثلاً یک دیگ، چقدر است؟ خیلى خودش را طلبکار مى‌داند. ما جبهه هم رفتیم ولى بعد از جبهه بیش از پنجاه تومان به ما وام ندادند. حالا مثلاً جبهه رفتى دستت درد نکند. تو حزب اللهى هستى اما باید ما هم به جبهه رفته‌ها، مردم و جامعه و دولت توجه مخصوص بکنیم. این هم وظیفه مردم است. اما تو اینطور نگو.
حقش این است که گنبد حضرت على را طلا کنند. اما خود حضرت على نباید بگوید: که توجه توجه! گنبد من را طلا کنید. خودش روى خاک مى‌نشیند و مردم مى‌آیند و گنبدش را طلا مى‌کنند. یعنى ما باید توجه داشته باشیم. نباید خودمان طلبکار باشیم. خودش را طلبکار از مردم می‌داند. از دولت طلبکار می‌داند. می‌گوید: دولت نمى‌خواهد ماشین را ارزان کند؟ نمى‌شود تو سوار بر دوچرخه بشوى؟ آخر یک کسى به یک کسى گفت: انگشترت را به من بده. گفت: چرا؟ گفت: مى‌خواهم هر وقت که نگاهش کردم به یاد تو بیفتم. گفت: به تو نمى‌دهم تا هر وقت دیدی نیست یاد من بیفتی. شما مگر نمى‌خواهى یاد من باشی؟ اگر بناست که یاد من باشى، چرا از وجود من نباشى؟ اگر قرار است که یاد من باشى از ادب هم مى‌توانى یاد من باشى. خودش را از خلق طلبکار مى‌داند. می‌گوید: ما در این مملکت فوق لیسانس هستیم، ولى به ما کار نمى‌دهند. خوب برایت خرج شده است که فوق لیسانس شدى. حالا باید بدهى. باز هم مى‌خواهى بخورى. دو تا توقع دارند. یکبار خورده‌اند و باسواد شده‌اند. یکبار دیگر هم مى‌گویند: ما مى‌نشینیم و باز هم بخوریم. نه! خوردى و باسواد شده‌اى. حالا باید پس بدهى و این در دنیاى آخوندى هم هست. من که درس خوانده‌ام، حوزه علمیه قم، سهم امام به من داده است، خورده‌ام و درس خوانده‌ام. حالا باید پس بدهم ولو مردم چیزى هم ندهند. من باید بیایم در بین مردم و براى مردم حدیث بخوانم. منتها حالا چون خرجى نمى‌گیرم، حالا مردم مى‌دهند که چه بهتر، اما من بگویم: که یک بار به من داده‌اید و من خورده‌ام آخوند شده‌ام. حالا یکبار دیگر بدهید، بخورم. این نامردى است. یکبار به تو پول دادیم خوردى و باسواد شدى. حالا که باسواد شدى، باید بیایى و پس بدهى. این مى‌گوید: یکبار به من دادید، خوردم و باسواد شدم. یکبار دیگر هم به من بدهید بخورم. قیدش بد است. و اگر نه خود مردم به وظیفه خودشان عمل مى‌کنند. شرطش بد است. شما الان تحصیل کرده‌اى و دکتر شده‌اى، حالا باید در اختیار مردم باشى. دیگر حالا این از مردم طلبکار است. از دولت، از پدر و مادر طلبکار است. به پدر و مادرش مى‌گوید: من دیپلم دارم. خوب او پول مفت به تو داد که تو دیپلم گرفتى. پدر و مادر پول مفت به آقازاده و دختر خانم داده‌اند، خورده است و باسواد شده است. پسر و دخترى که با نان مفت، نه نان مفت، نانى که پدر و مادر برای آن جان کنده‌اند، تحصیل کرده است، حالا به این پدر و مادر مى‌گوید: تو سواد ندارى. این طلبکار است. مثل آدمى که روى نردبان مى‌رود و هرچه پا مى‌زند، مى‌گوید: خاک بر سرت که چوب هستى. آقا چوب است ولى اگر آن نبود تو بالا نمى‌رفتى. اینها نشانه‌هاى غرور است.
3- ضعف عقل از دلایل مبتلا شدن به عجب است
اما حالا چرا مغلوب مى‌شود؟ دلیلش در عبارت‌های امام است. امام عبارت‌هاى رک و صریحی دارد. امام مى‌فرماید: دلیل عجب دو تا چیز است: 1- ضعف عقل است. در یک حدیث داریم. عقلش ضعیف است. یک جا داریم فساد عقل است. این هم یک حدیث دیگرى هست. یک جا دیگر داریم «رَأْسُ الْجَهْل‌» چرا آدم خودپسند است؟ در یک حدیث داریم «إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِهِ دَلِیلٌ عَلَى ضَعْفِ عَقْلِهِ » (بحارالانوار،ج1،ص161) آدم خودپسند پیداست که عقلش ضعیف است. در یک جا دیگر داریم: از خودت راضى هستى «دلیل على فساد عقله و وجوب إخراجه عن جمله أهل التدبیر» (فصول المختاره،ص122) حدیث دیگرى داریم که مى‌فرماید «العُجب رَأْسُ الْجَهْل‌» (غررالحکم،ص308) عجب از جهل بدتر است. چون آدم جاهل گاهى به فکر باسواد شدن مى‌افتد. آدم خودپسند مى‌گوید: اصلاً من خوب هستم و نیاز ندارم که نزد کسى علم یاد بگیرم. آدم بى سواد گاهى به فکر این مى‌افتد که حالا که همه باسواد هستند من هم بروم و یاد بگیرم. آدم باسواد اگر غرور و عجب داشته باشد، مى‌گوید: نه، خودش را بالاى همه مى‌داند.
4- مفهوم ضعف عقل
اما بگذارید این ضعف عقل را هم معنا کنم. خدا شهید رجایى را رحمت کند. ایشان خدمت حضرت امام(ره) رفته بود. زمانى که رئیس جمهور شد. گفت: آقا شما رئیس جمهور شدید. حالا که رئیس جمهور شده‌اید، یک وقت عجب شما را نگیرد. خبرى که نیست. اصلاً ایران یک تکه زمین از آسیا است. آسیا یک تکه زمین از کره زمین است. کره زمین یک کره‌اى در منظومه شمسى است. منظومه شمسى یک بخشى از کهکشان است. اینقدر امام فرمود که بعد تو که رئیس جمهور ایران هستى، یک گوشه هستى. این چیزى نیست. بچه‌اى که قلکش را به زمین مى‌زند و مى‌گوید: چقدر پول دارم؟ این بچه به دلیل این است که عقلش ضعیف است. اگر بفهمد که چقدر پول در دنیاست، اینقدر قلکش را تکان نمى‌دهد. آدم هایى که مى‌گویند: من خیلى مهم هستم، این پیداست که نمى‌داند چقدر ارزش است. لذا آدم‌هایی که غرور دارند را گاهى باید نزد یک آدم هایى برد که عجبشان بریزد. امسال در مدینه و در مسجد پیغمبر(ص) نشسته بودم. یک جوان بیست و هفت ساله آمد و کنار من نشست. احوالپرسى کردیم. ایشان چند تا جمله گفت. همینطور که گفت من فهمیدم و سرم را پایین انداختم. یک خرده دیگر حرف زد، من سرم را پایین انداختم. یک خرده دیگر حرف زد، من سرم را پایین‌تر آوردم. سرم را تا نزدیک زمین پایین آوردم. یعنى به قدرى این جوان من را خوار کرد، فهمیدم که این هدیه پیغمبر است.
گفت: آقاى قرائتى من بیست و هفت سالم است و ده سال اسیر بودم. هفده سالگى اسیر شدم. در این ده سال کل قرآن را حفظ هستم. وقتى گفت: هفده ساله است یک خرده شل شدم. تا گفت: همه قرآن را حفظ هستم، یک خرده بیشتر شل شدم. گفت: مقدار زیادى نهج البلاغه را هم حفظ هستم. گفت: من ماه رمضان امسال خداوند لطف کرد که هر شب تمام قرآن را خواندم. یعنى سى مرتبه تمام قرآن را خواندم. بعد گفت: زبان انگلیسى را هم خوب می‌دانم. یک کمالاتى گفت. کارهایی را که در این ده سال اسارتش انجام داده بود، گفت. به قدرى این جوان خوب بود، که وقتى رفت من گریه کردم. الله اکبر! این چه کسى بود؟ فرشته بود.
گاهى آدم هایى هستند، که یک صد تومان یک جا مى‌دهد. یک هزار تومان یک جا مى‌دهد. یک شله زردى نذر مى‌کند. ما امروز صبح پنج تومان به یک فقیر دادیم نمى‌دانم که چرا ماشین پنچر شد؟ اى بابا یک پنج زارى داده است و مى‌خواهد تمام ملائکه‌ها در استتار آقا باشند که امروز آقا پنج زار داده است. اینها لوس هستند. مثل لاستیک‌هاى ماشین که تنظیم باد مى‌شوند اینها هم باید تنظیم باد بشوند. چه کسى قلکش را تکان مى‌دهد؟ کسى که عقلش کم است و خبر از اسکناس‌هاى دنیا ندارد.
قرآن مى‌گوید: «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً»(اسراء/85) به همه بشر مى‌گوید. به آیت الله هم مى‌گوید. مى‌گوید: شما سوادى ندارید. دختر خانم چنین در خیابان راه مى‌رود که انگار مى‌بینى که این از کجاى دنیا روى زمین افتاده است. می‌گوییم: دختر خانم تشریف بیاورید. خیلى قیافه شما سوپردولوکس است. می‌گوید: بنده سال چهارم دبیرستان هستم. شانزده تا هم تجدیدى دارم. آقا پس این ژست چیست که گرفته‌اى؟ این ژست آن آدم را مى‌کشد. کله‌اش هم پوک است.
5- ژست گرفتن و پز دادن نشانه ضعف است
آدم یک موقع از گداهایى که پز مى‌دهند، غیظش مى‌گیرد. مثلاً یک پرفسورى است پز مى‌دهد. مى‌گوییم: خوب حالا پروفسور است. اما پرفسور هم غلط کرده است که پز مى‌دهد. اصلاً دنیا جاى پز نیست. حضرت امیر مى‌گوید: چرا پز مى‌دهید؟ مگر نمى‌دانى که در شکمت چیست؟ تو حامل نجاست هستى. تکبر به تو چه؟ زشت است که ما تکبر داشته باشیم. آدمى که از ترس پشه در پشه بند مى‌رود چیزی نیست. یک چاقوکش در تهران بود که مى‌گفت: تمام چاقوکش‌هاى تهران از من مى‌ترسند. بعد مى‌گفت: من از زنم مى‌ترسم. بعد مى‌گفت: زن من از سوسک مى‌ترسد. آخر یک آدم با این شرایط باید پز بدهد. آدمى که آدرسش یادش برود، خانه‌اش را هم بلد نیست، باید پز بدهد؟ آدمى که با یک تب شکلش بر مى‌گردد باید پز بدهد؟
بیایید بنده خدا باشیم. خدا گفته است: نماز بخوان. بگو: چشم! مثلاً در نمازخانه‌هاى ما باید فقط تلفنچى و آبدارچى و کمیسر و کمیته و اینها باشد؟ حالا آقاى مدیر کل اگر بیاید نماز جماعت بخواند طورى مى‌شود؟ رئیس دبیرستان بیاید و با بچه‌ها نماز بخواند طورى مى‌شود؟ حالا مثلاً چون لیسانس ریاضى است، نباید با بچه‌ها نماز بخواند. من به تربیت معلم رفتم. دیدم که دَرِ یکى از دستشویى‌ها را قفل کرده‌اند و نمى‌گذارند کسی در آن برود. روی در نوشته بودند مخصوص اساتید است. باقى دستشویى‌ها هم شلوغ بود و بچه‌ها ایستاده‌ بودند. من در دفتر آمدم و گفتم: آقا ادرار استاد و شاگرد هم با هم فرق مى‌کند؟ گفتند: نه. گفتم: خوب پس برو و آن در را باز کن. جوان‌ها در صف هستند و آنوقت تو آن در را قفل کرده‌اى؟ خوب در آن را باز کن و هر وقت استاد آمد، برود. ما فکر مى‌کنیم دو کلاس که درس خواندیم، دیگر ادرارها هم باید از هم جدا باشد.
اصلاً ضعیف هستیم. نمى‌توانم بگویم که دیوانه هستیم ولى ضعیف هستیم. ضعیف هستیم که پز مى‌دهیم. به چه چیزى پز مى‌دهیم؟ در خانه‌ها چقدر زن‌ها دعوا مى‌کنند براى اینکه به شوهر خود پز مى‌دهد. آقاجانم گفته است. برادرم گفته است. مرد پز مى‌دهد. زن پز می‌دهد. بسیارى از این پزهایی که مى‌دهند باعث می‌شود که زندگى‌ها از هم بپاشد. اصلاً بلند مى‌شود مى‌رود و مى‌گوید: پس برو پیش مادرت زندگی کن. حالا که تو گفتى: مادرم اینطور است پس بلند شو و به خانه مادرت برو. یک عده‌اى نشسته بودند و پز مى‌دانند.
یکی مى‌گفت: پدر من چه کسى است. دیگری مى‌گفت: پدر من چه کسى هست. مخصوصاً این جلسه را راه انداختند تا سلمان را خوار کنند. می‌گفتند: سلمان فارسى که کار درست و حسابى ندارد، او را خوار کنیم. من بگویم: من که هستم. تو بگو: من که هستم که سلمان دستش خالى باشد و ضایع شود. به سلمان رسید، گفتند: سلمان تو که هستى؟ گفت: هیچ، یک آدم گمراهی هستم که حالا خداوند توسط اسلام من را هدایت کرده است.
به هرحال پز خیلى پدر در بیاور است. صدها هزار خانواده‌ها، زن و شوهرها از هم متلاشى مى‌شود. براى اینکه عروس خانم و آقا پسر به هم پز مى‌دهند. چه پول هایى براى پز خرج مى‌شود. این تالار گرفته است. من هم باید تالاری بگیرم که از این بهتر باشد.
6- احادیثی درباره آدم خودپسند
ما درباره‌ی آدمى که پز مى‌دهد، آدمى که خودپسند است، با خداوند متعالى، با مردم، با خودش، با رسول خدا، با شیطان، با عقل و دین، با عبادت، پز می‌دهد برای همه‌ی اینها حدیث داریم. حدیث داریم که امیرالمومنین فرمود: همینکه آدم از خودش راضى باشد، خدا بر او غضب مى‌کند. خداوند غضب مى‌کند بر آدمى که خودش را خوب مى‌داند. «ثمره العجب البغضاء» (غررالحکم،ص309) آدمى که خودپسند است، مردم او را دوست ندارند. آدم خودپسند یک آدم غریبى است. «لَا وَحْدَهَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْب‌» (بحارالانوار،ج66،ص409) آدمى که خودپسند است، نه اینکه نمى‌خواهد با همه تا بخورد، اصلاً یک آدم امتیاز طلب است. مثلاً مى‌نشیند و مى‌بیند که همه کانادا مى‌خورند. مى‌گوید: ببخشید براى من کوکا بیاورید. می‌گوییم: تو را به این قرآن راستش را بگو. مى‌دانى فرق کوکا، کانادا چیست؟ حضرت عباسى نمى‌داند. فقط همه کوکا مى‌خورند این کانادا مى‌خورد. آنها کانادا مى‌خورند، مى‌گوید: براى من کوکا بیاورید. همه چای مى‌خورند، مى گوید: براى من آب جوش بیاورید. همه آب جوش مى‌خورند، مى‌گوید: براى من چای بیاورید.
اصلاً مرضى دارد که دلش مى‌خواهد برخلاف همه باشد. اصلاً کمبود دارد. می‌خواهد که همه به او نگاه کنند. عقده‌اى است. مثلاً بنده راه مى‌روم و مى‌بینم که کسى من را نگاه نمى‌کند. عمامه‌ام را روى دماغم مى‌گذارم. خوب این یعنی چه؟ مریض هستى. آدمى که مریض نباشد، عادى راه می‌رود. اصلاً یک طورى پیپ مى‌کشد، یک طورى رانندگى مى‌کند، یک طورى موتور سوارى مى‌کند، اسب را مى‌دواند، یک فرمى لباس مى‌پوشد، اصلاٌ کمبود دارد. تشنه این است که چهار نفر نگاهش کنند. مردم آدم خودپسند را طرد مى‌کنند و خدا به آن غضب مى‌کند.
پیغمبر فرمود: «شِرَارُ اُمَّتى» (کافی،ج4،ص127) بدترین امت من آنهایى هستند که خودپسند باشند شیطان مى‌گوید: یک کسى که خودپسند شد، بهترین فرصت براى میدان من است. چون به دنبال خودپسندى، تحقیر دیگران است. بى اعتنایى است. امیرالمومنین فرمود: عجب هم به عقل و هم به دین ضرر مى‌زند. چون آدم اگر خودپسند نباشد با تو مشورت مى‌کند، اما آدم خودپسند مى‌گوید: من بهتر مى‌فهمم و مشورت نمى‌کند. وقتى مشورت نمى‌کند از عقل دیگران استفاده نمى‌کند و محروم است. عجب آفت عقل است. آفت دین است. آفت نماز است. امام زین العابدین مى‌گوید: خدایا توفیق به من بده که عبادت کنم. اگر کسى را عجب بگیرد، عبادت هایش از بین مى‌رود.
آدمى که مغرور است، در قیامت کور و کر محشور مى‌شود. به هرحال عجب خطراتى دارد. چون آدم بد عمل خودش مى‌فهمد که کارش بد است. مى‌گوید: من آدم بدى هستم. آدمى که عجب دارد خیال مى‌کند که آدم خوبى است اما بد هم هست. یعنى هم بد است و هم خیال مى‌کند که خوب است. مثلاً فرض کنید که آدم دهانش بوى پیاز بدهد و خیال هم کند که دهانش بوى عطر مى‌دهد. آدمى که مى‌فهمد که دهانش بوى پیاز مى‌دهد، با هرکسى رو بوسى نمى‌کند. با هرکسى دست نمى‌دهد. اما آدم هایى هستند که عجب دارند اما خیال هم مى‌کنند که خوب هستند. این خیلى مصیبت است و لذا قرآن مى‌گوید: «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُمْ بِالْأَخْسَرینَ أَعْمالاً»(کهف/103) به شما بگویم که از همه مردم بدبخت‌تر چه کسى است؟ کسانى هستند که داخل آنها خالى است و خیال مى‌کنند آدم‌های خوبى هستند و آدمى که عجب دارد اینطورى است. پیش خدا آبرو ندارد و خیال هم مى‌کند که آبرو دارد. در محجه داریم: نماز آدم خودپسند قبول نمى‌شود.
داریم که دو نفر وارد مسجد شدند. یکى از آنها خیلى مغرور بود. یکى هم خیلى خجل بود. وقتى که از مسجد بیرون مى‌آمدند، آنکه عجب او را گرفته بود، آن کسى که مغرور بود خدا بر آن غضب کرد و آنکسى که وارد مسجد شد و شرمنده بود، خدا به آن لطف کرد. به هرحال، آدم خودپسند از تحصیل محروم است. مى‌گوییم: آقا یاد بگیر. بارها این را گفته‌ام. یک بار دیگر هم بگویم. میلیون‌ها زن بى سواد در خانه‌ها داریم و به همان مقدارى که زن بى سواد در خانه داریم، زن باسواد هم هست. مى‌گوییم: خانم الان تابستان است. دختر و پسرت هم باسواد هستند و در خانه بیکار هستند. شب‌ها، یک ساعت، دو ساعت، نیم ساعت، پیش این دختر درس بخوان. می‌گوید: مگر آدم پیش بچه‌اش درس مى‌خواند؟ من شاگرد این باشم. این حاج خانم هم عجب دارد. غرور دارد. آنوقت چه کار مى‌کنیم؟ ما چند میلیون‌ تومان خرج مى‌کنیم که این حاج خانم را باسواد کنیم. اگر واقعاً زن‌ها غرور خودشان را کنار در خانه، پیش عروسشان و دخترشان بگذارند و درس بخوانند، یک بخشى از مشکلات مملکت که باید صرف نهضت سواد آموزى بشود، دیگر صرف نمى‌شود.
مى‌گویند: یک کسى به یک نهر آبى رسید. سوار اسب بود. اسب در نیم متر آب می‌تواند برود. اما ایستاد. هر چه شلاق زد، دید که نمى‌رود. پایین آمد و خودش در آب افتاد. اسب راکشید، نیامد. رفت و از عقب زنجیر زد، نیامد. پاشنه کشش را در آورد و به آن کوبید و دید که نمى‌رود. بیچاره شد. یک مردى منظره را دید و گفت: چه شده است؟ گفت: نهر نیم متر آب بیشتر ندارد. اسب مى‌تواند برود اما نمى‌رود. افسار را مى‌کشم، نمى‌رود. گفت: بیل بردار و آب را گلى کن، اسب مى‌رود. این هم بیل برداشت و آب را گلى کرد. تا آب گلى شد، اسب رفت. گفت: خدا پدرت را بیامرزد، دلیلش چه بود؟ گفت: دلیلش این بود، که اسب مى‌آمد و خودش را مى‌دید و کسى که خودش را ببیند پا روى خودش نمى‌گذارد. عجب دارد. کسى که خودبین باشد، حاضر نیست پا روى خودش بگذارد و کسى که پا روى خودش نگذارد، حرکت نمى‌کند.
چه مانعى دارد که آدم مشورت کند. ابراهیم صد ساله با بچه سیزده ساله مشورت مى‌کند. مى‌گویند: «یا بُنَیَّ إِنِّی أَرى‌ فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى‌»(صافات/102) من مأمور شده‌ام که تو را ذبح کنم. «فَانْظُرْ» نظریه بده. «ما ذا تَرى» رأى تو چه است؟ ابراهیم صد ساله از پسر سیزده ساله حرف مى‌پرسد. یکى از فواید مشورت این است که ببینیم آن چه مى‌گوید؟ اظهار نظر کنیم. عجب داریم، حاضر نیستیم که بگوییم: از ما بهتر است. آقا من اگر از این اداره بیرون بروم، طورى مى‌شود؟ بسمه تعالى هیچ طورى نمى‌شود. تو در عالم خیال هستى.
یک کسى یک جایى یک مسجد ساخته بود. اسم مسجد را عوض کرده بود. مى‌گفت: آقاى قرائتى اگر این کار نمى‌شد این وضع شهر فلج بود. دیدم که این بیچاره گیر کرده است. من خارج بودم وقتى آمدم دیدم مجلس این کار را کرده است. من نفهمیدم که مجلس چرا این کار را کرده است؟ لابد یک توجیهى دارد. اولین حکمشان این بود که بیایند مثلاً اسم یک شهر را عوض کنند. حالا مثلاً مشکلات حل شد؟ نمى‌دانم توجیه آن چیست؟ لابد یک توجیهى دارند. من نمى‌فهمم. بهتر این است که بگویم: من نمى‌فهمم. چون بالاخره آنهایى که هستند عاقل هستند، لابد من نمى‌فهمم.
یک دیوانه در نجف مى‌گفت: هرچه که مردم مى‌گویند من نمى‌پسندم. هرچه هم من مى‌گویم، مردم نمى‌پسندند. یا همه مردم دیوانه شدند و یا من تنهایى دیوانه شده‌ام. بعد مى‌گفت: همه مردم که نمى‌شود دیوانه شده باشند، پس لابد من تنهایى دیوانه شده‌ام. عجب مى‌گیرند. اگر مردم با من بودند، رشد کردند و اگر مردم با من نبودند رشد نکردند. اینطور است. اگر مردم به من سلام کردند، روحانیت عزیز است و اگر به من سلام نکردند، مردم ضد آخوند شدند. مردم اگر بى دین شده باشند پس چرا عاشورا سال به سال اینقدر رونقش بیشتر است؟ چرا هر سال عزادارى امام حسین(ع) بیشتر مى‌شود؟ مردم که با امام حسین(ع) رفیق هستند، اینجایى که پاى خدا و پیغمبر باشد، مردم سفت هستند. آنجایى که به من سلام نمى‌کنند باید ببینم که گیر در من است. گیر در من است. اگر مردم بى دین باشند، باید در روز عاشورا عزادارى‌ها کمرنگ بشود. از حضرت على، شب بیست و یکم کم نمى‌گذارند. از امام زمان(عج) در نیمه شعبان کم نمى‌گذارند. از امام حسین هم کم نمى‌گذارند. از روز قدس هم کم نمى‌گذارند. از استقبال و تشییع جنازه امام هم کم نمى‌گذارند. از عشق به رهبر هم کم نمى‌گذارند. پس آنجایى که کم مى‌گذارند، پس حتماً یک چیزى در من است. لابد من گیر کرده‌ام.
اینکه آدم بگوید: اگر مردم با من هستند، پس دین دارند و اگر با من نیستند پس دین ندارند، این عجب است. پدر بگوید: هرچه به تو مى‌گویم گوش بده. شاید طرف نخواهد که هرچه تو مى‌گویى گوش بدهد. چه کسى گفته است که همه حرف‌هاى پدر درست است؟ گاهى وقت‌ها پدرها چرت و پرت مى‌گویند. پدر اینطور ‌بگوید: آقازاده من حرفم این است. شما حرف من را برو و با چند تا آدم عاقل در میان بگذار. بعد ببین حرف من درست است یا نه؟ نگو که چون پدر هستم باید اطاعت کنى. این درست نیست. بچه‌ها را باید با منطق بار آورد.
بدترین چیزها را وقتى خداوند مى‌خواهد انتقاد کند، خوبى هایش را مى‌گوید. مى‌گوید: آب جو نخور. فایده‌ هم دارد. چون بالاخره در مشروبات الکلى یک گروهى به نان و آب مى‌رسند. انگور ساز، کارخانه شراب سازى، ماشین‌هاى کامیونى که حمل و نقل مى‌کنند، ساقى، آنکسی که شیشه را مى‌شوید، دلال، بنگاه دار، گمرکى، انبار دار، میلیون‌ها آدم به نان مى‌رسند، هزارها آدم به نان مى‌رسد. شراب روى اندام، روى نسل، روى اعصاب، روى روان اثر بد می‌گذارد. یعنى هر چیزى را هم که مى‌خواهیم انتقاد روى آن بکنیم، باید خوبى آن را بگوییم.
7- خداوند عبودیت می‌خواهد
اصلاً اگر آدم عبادت نکند بهتر است یا عبادت کند و عجب او را بگیرد؟ داریم «سیئه» حدیث داریم افرادى هستند نماز شب می‌خوانند ولى خدا مى‌بیند که اگر دو، سه شب دیگر نماز شب بخواند دو برمى دارد. یک مرتبه از خواب بلند مى‌شود و مى‌بیند آفتاب زده است. خاک برسرم! مى‌گوید: همین قبول است. همینکه گفتى خاک برسرم. من همین را مى‌خواهم. خدا از ما عبادت که نمى‌خواهد، عبودیت مى‌خواهد. گاهى یک خانم موهایش بیرون است. مى‌گوییم: خانم تو که مذهبى هستى، حجابت را حفظ کن. مى‌گوید: برو به آن بگو که اصلاً لخت است. آن غلط است و تو هم غلط هستی. منتها ممکن است که خدا او را بیامرزد و شما را نیامرزد. چرا؟ براى اینکه آن کسى که بى حجاب، بى حجاب است، مى‌گوید: بسمه تعالى من بد هستم. تو مى‌گویى: بسمه تعالى من خوب هستم. فرق نمى‌کند. اگر گفتند: یک قاشق شراب نخور، نگو: فلانى دو لیترش را خورد. آنکه دو لیترش را خورد می‌فهمد، مى‌گوید: من شراب خور هستم و چون خودش را بد مى‌داند، ممکن است که توبه کند. ولى تو یک قاشق مى‌خورى و مى‌گویى: یک قاشق که چیزى نیست. اینکه مى‌گویى: چیزى نیست، آنوقت این را نمى‌بخشد.
حدیث داریم که یک روز حضرت فرمود: از گناهانى بترسید که خدا نمى‌بخشد. گفتند: مگر گناهى داریم که خدا نمى‌بخشد؟ رفراندوم شد. گفتند: رأى بگیریم. هرکسى یک چیزى گفت. فرمود: آن گناهانى را که خدا نمى‌بخشد، گناهانى است که آدم بگوید اینکه چیزى نیست. حالا ما با آن دست دادیم، اینکه چیزى نیست. رفتیم و با هم بستنى خوردیم، غرض نبوده است. این تعبیرهایی را که آدم مى‌گوید که چیزى نیست. اگر کسى گناهى بکند و بگوید: اینکه چیزى نیست، این مهم است. ببین آقا من یکی از این شن‌هایی که در دکان سنگکى است، یک ریگ کوچک، یک شن کوچک به سر شما پرتاب کنم و بگویم: چیزى نبود. تا بگویم: چیزى نبود، شما تا آخر عمر ناراحت هستى. اما اگر عصبانى شدم و یک سنگ یک کیلویی را پرتاب کردم، بعد بگویم: آقا من عصبانى بودم و پرتاب کردم، معذرت مى‌خواهم، شرمنده هستم. شما گاهى یک کیلویی را مى‌بخشى اما آن یک شن را نمى‌بخشى. چون یک کیلویی گفت: من شرمنده هستم. اما آنکه شن پرت کرد مى‌گوید: من شرمنده نیستم. انسان باید خودش را پهلوى خدا شرمنده بداند.
8- یکی از راه‌های درمان عجب فکر در عظمت خداست
درمان عجب چیست؟ من در اینجا چیزهاى زیادى نوشته‌ام. من فهرست آن را مى‌خوانم. بحث آن را اگر لازم شد، در یک جلسه دیگر خواهم گفت. اول اگر در عظمت خدا فکر کنیم، عجب ما را نمى‌گیرد. یعنى وقتى بدانیم که چقدر اسکناس در دنیا هست با این قلک دلمان خوش نمى‌شود. به فکر عظمت خدا باشیم. اصلاً قرآن مى‌گوید: «یُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الْأَرْض‌»(جمعه/1) تمام هستى سبحان الله مى‌گوید. یعنى اینکه اگر دو تا سبحان الله گفتى دور برندار. کل هستى سبحان الله مى‌گوید. در شعرش داریم «ما سمیعیم و بصیریم» باهوش هستیم و امام در نامه‌اى که به دخترش نوشته است، فرموده‌اند: دخترم تمام هستى در حال سبحان الله هستند و به قول قرآن ما صداى آنها را نمى‌شنویم و نمى‌فهمیم. آن تسبیح آگاهانه است. «کُلٌّ قَدْ عَلِمَ صَلاتَهُ وَ تَسْبیحَه‌»(نور/41) اگر قرآن مى‌گوید که در هستى شعور است، در هستى سبحان الله هست، در هستى سجده هست، یعنى تو با سبحان الله و سجده‌ات دچار عجب نشو.
9- فکر در ضعف‌های خودمان راه درمان عجب است
فکر در ضعف‌هاى خودمان باعث می‌شود که دچار عجب نشویم. یک سری از دعاها برای دوری از عجب خوب است. «انا الذى، انا الذى» (کافی،ج2،ص160) تو آن بودى که، تو آن بودى که، «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى» ‌(ضحی/6) یادت مى‌آید که خودت هم تجدید شدى. حالا تا فهمیدی فلان دختر یا پسر تجدید شدند به آن‌ها خندیدى. یادت رفته است که خودت هم تجدید شدى؟ یک پیرمرد افتاد، به او خندیدى. یادت رفته است که خودت هم افتادى؟ نیش به آن مى‌زنى. سر به سر کسى نگذار و یاد ضعف‌ها هم باش. یاد عظمت خدا عجب را کاهش مى‌دهد. یاد ضعف‌هاى خودمان عجب را کاهش مى‌دهد.
10- فکر در تاریخ و اینکه نعمت‌ها گرفته می‌شود عجب را کم می‌کند
یاد اینکه این نعمت‌ها را از ما مى‌گیرند، عجب را کاهش مى‌دهد. آدم بداند که این نعمت‌ها را دو روز و یا سه روز دیگر مى‌گیرند. فکر در تاریخ عجب را کم می‌کند. قرآن آیات زیادى دارد که می‌گوید: در قوم عاد، قوم ثمود، فرعون، نمرود، فکر کنید. شاه کجاست؟ طرفدارهایش کجایند؟ پرى روز گفتند که برادر شاه مرده است. گفتم: چقدر تو بدبخت هستى. کسى جاوید برادر شاه نگفت. حالا برای شاه مى‌گفتند: جاوید شاه! اما دیگر نمى‌گفتند: جاوید برادر شاه. اینکه پشت موتور مى‌نشیند از اینکه خودش سوار موتور مى‌شود، مشکلش بیشتر است. مى‌گوید: برادر شاه است. کدام آخوند رویش مى‌شود که به منبر برود و بگوید: جناب آقاى مرحوم شادروان. . . ! اصلاً چه کسى رویش مى‌شود که در تشییع جنازه‌ی او برود؟ این عاقبت حکومت‌ها است. فکر کنید در اینکه این نعمت‌ها از بین مى‌رود. فکر در مسئولیت‌ها عجب را کاهش می‌دهد.
گاهى وقتها آدم خیال مى‌کند که ما کارى نکرده‌ایم. یک کسى مى‌گفت: خدایا عجب آن‌ها را گرفته است. مى‌گفت: ما که کارى نکرده‌ایم، به تمام واجبات عمل کردیم. مالى هم که نداشته‌ایم. نه مالى داشتیم که دزدى ببرد و نه دینى داشتیم که یزید ببرد. ما حسابمان با خدا صاف صاف است. اگر بمیریم، مستقیم به بهشت مى‌رویم. ما کارى نکرده‌ایم. خیلى خودش را باخته بود و یک شب خواب دید، از این چوب‌هاى بلند هست که گردو با آنها مى‌تکانند، یک شب خواب دید که یکى از این چوب‌ها را در شکمش کردند و او را در هوا می‌گردانند. او هم جیغ می‌زد. یک خرده که اذیتش کردند، او را پایین آوردند. گفت: که چرا من را چنین کردید؟ گفت: یک روز یک پرنده بى گناهى را گرفتى و یک چوب جارو در شکم او کردى. این پرنده هرچه بال مى‌زد تو مى‌خندیدى. اگر خدا خواسته باشد که حال تو را بگیرد، خیلى دست گل آب داده‌اى. مى‌گویى: ما کارى نکره‌ایم. مگر کار فقط آدم کشى است؟ اینقدر دسته گل آب داده‌ایم، خیال مى‌کنیم که کارى نکرده‌ایم.
می‌گوییم: کجا بودى؟ می‌گوید: روضه بودم. ولى کجا ماشینت را پارک کردى؟ یک حدیث بخوانم که تا آخر عمر یادت باشد. یک چیز دیگر هم بگویم. مطمئن هستم هیچ کدام از شماهایى که پاى تلویزیون نشسته‌اید این حدیث را نشنیده‌اید. ده‌ها هزار حدیث هست که ما نمی‌دانیم و این حدیث، از همان حدیث هاست که ما تا آخر عمر باید یادمان باشد و تا حالا هیچ کدام از ما نمی‌دانستیم. نمى‌دانید که این چه حدیثى است؟ روز عاشورا امام حسین فریاد کرد و فرمود: هر کس که به مردم بدهکار است، راضى نیستم که جزء اصحاب من باشد. این حدیث را شنیده بودید؟ کسى لیاقت دارد که در رکاب حسین شهید بشود که مال مردم در زندگیش نباشد. راضى نیستم که مدیون به مردم، بدهکار به مردم در لشکر من باشد. این حدیث خیلى حدیث عجیبى است. این حدیث را من در اسحاق الحق، جلد نوزده دیدم. یکى از رفقا آمد و گفت: این حدیث را دیده‌اى؟ گفتم: کجاست؟ آنوقت در کتابخانه رفتم و دیدم که هست. خیلى حدیث عجیبى است. ما همینطور مى‌گوییم: ما نمازمان را خواندیم. سینه‌مان را هم زدیم. عزاداریمان را هم کردیم. بدهکار به مردم نیستى؟ خمست را داده‌اى؟ ما داریم بچه‌هاى مظلومى که در اتاق آفتاب رو زندگى مى‌کنند و یخچال ندارند. در هواى داغ خانواده‌هاى بى یخچال داریم. ما داریم بچه‌هایی را که وقتى پدر به خانه مى‌آید بچه هایش مى‌گویند: نتوانستى میوه بخرى؟ پدر از خجالت خیس عرق مى‌شود. شما شش رقم میوه مى‌خرى و در یخچال مى‌گذارى و بعضى را هم بد مى‌خورى و بعد هم مى‌پوسانى. بعد خیال مى‌کنى، بله ما براى نیمه شعبان یک چک کشیدیم. ده هزار تومان براى چراغانى کمک کردیم. براى امام حسین هم یک چک کشیدیم. همین که چک کشیدى، آدم خوبى هستى؟ خدا مى‌داند که چقدر پدر خجالت بچه هایش را مى‌کشد و خدا مى‌داند چه خانواده هایى هستند که یخچال ندارند و خدا مى‌داند که کفش نو را آتش مى‌زند و مى‌سوزاند و خدا مى‌داند این بى حجاب هایى که خودشان را نشان جوان‌هاى عذب مى‌دهند، جوانى که پر از شهوت است و پول ندارد که ازدواج کند، این دختر خودش را نشان مى‌دهد، خدا مى‌داند که این دختر با دل این جوان چه کار مى‌کند؟ این کار را نکنید. بر فرض هم که دین ندارید. دل مردم را نسوزانید. به هرحال همه ما گیر هستیم.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد به ما توفیق بده که به وظیفه خودمان هرچه که هست عمل کنیم و ما را از عجب و غرور نجات بده. از همه شرکت کنندگان تک تک تشکر مى‌کنم. بار دیگر از آن هیئت‌هاى قمه زن که به جاى اینکه خونشان روى زمین بریزد، مى‌آیند یاحسین مى‌گویند و خونشان را به مریض‌ها مى‌دهند، از این هیئت‌ها یک بار دیگر هم تشکر مى‌کنم.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment