ضعف عقیده عامل بد عاقبتی

موضوع: ضعف عقیده، عامل بد عاقبتی
تاریخ پخش: 09/02/1400
عناوین:
1- تحلیل نادرست از نعمت‌ها و مصیبت‌ها
2- نیت بد، عامل مشکلات دنیوی
3- کسب معرفت برای تقویت عقاید درست
4- تسلیم بودن در برابر خدا و پیامبران و امامان علیهم السلام
5- تلاش برای پاسخ به شبهات نسل نو
6- گفتگوی والدین با فرزندان و ارشاد آنان
7- خطر بدعاقبتی در کمین اهل ایمان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه
اللهم صل علی محمد و آل محمد، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

رمضان 1400 موضوع درس‌هایی از قرآن بحث معاد را پیش کشیدیم و به این رسیدیم که بعضی‌ها وقتی می‌خواهند بمیرند، بی‌دین می‌میرند. خوب بودند، ایمان داشت‌، عقیده داشت، عقیده‌اش را از دست می‌دهد. عواملی که عقیده‌اش را از دست می‌دهد، دو، سه تایش را گفتیم یکی این است که این‌هایی که عقیده‌شان عمیق نیست، اعتقاداتشان آبکی است. این هم عقیده‌اش را از دست می‌دهد
ببینید مادر چه‌قدر ایمان دارد به بچه‌اش، چه‌قدر عشق و محبت دارد، هیچ وقت مادر بچه‌اش را ول نمی‌کند. در یک میلیون مادر یعنی اگر مثلاً ایران را فرض کنیم که هشتاد میلیون جمعیت دارد، هشتاد نفر نیستند که مادرند ولی بچه‌شان را ول کرده‌اند، به خصوص نوزادش را، بچه‌ی ‌کوچکش را. نمی‌گویم نیست، بسیار، بسیار، بسیار کم است. عقیده‌های ما باید استدلالی باشد.
نمونه‌ی عقیده‌ی آبکی را من از قرآن نقل می‌کنم که قرآن می‌گوید این‌ها عقیده‌شان آبکی است. در سوره‌ی فجر داریم که انسان گاهی می‌گوید: «إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّى أَکْرَمَن‏» (فجر/ 15). آیه را بخوانید.
1- تحلیل نادرست از نعمت‌ها و مصیبت‌ها
بسم الله الرحمن الرحیم
«فَأَمَّا الْانسَانُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبّى أَکْرَمَن‏» (فجر/ 15)
آیه قرآن سوره‌ی فجر می‌گوید بعضی از انسان‌ها همین که وضعشان خوب است، می‌گوید خدا دوستم دارد، قربان خدا بروم، قربانش بروم، خدا جونی. حالا چه هست؟ برایش تاب زندگی باز شده. ولی بر عکس اگر سال بعد زندگی‌اش تنگ آمد، ملخ گندم‌هایش را خورد، ماشینش در درّه افتاد، داغ دید، حادثه دید: «وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبّی أَهَانَن‏» (فجر/ 16). همین که تنگ گرفتیم، می‌گوید: خدا به من اهانت کرده. «أَکْرَمَن» خدا من را اکرام کرده، خدا به من توجه خاص داشته، گرامی داشته، سال بعد که بد شد، خدا به من اهانت کرده. یعنی با یک غذا می‌خورد می‌گوید خوب بودی. مثل بچه، بچه می‌روی در خانه، یک شیرینی دهانش می‌گذاری، می‌گوییم: مرا دوست داری؟ می‌گوید: آره. بعد شکلات را از او می‌گیری، می‌گویم: مرا دوست داری؟ می‌گوید: نه. [خنده] ایمان آبکی، ایمان آبکی.
«رَبّى أَکْرَمَن»، «رَبّی أَهَانَن‏» بعد می‌گوید: «کلاَّ» (فجر/ 17) نخیر، این طور نیست، تحلیلت غلط است. «کلاَّ بَل لَّا تُکْرِمُونَ الْیَتِیم‏» (فجر/ 17). نگو خدا به من داد، از من گرفت، بگو خدا به من داد، به یتیم احترام نکردم، ازم گرفت. یعنی مقصر خودتی: «مَا أَصَابَکُم مِّن مُّصِیبَهٍ فَبِمَا کَسَبَتْ أَیْدِیکُم» (شوری/ 30). سیلی‌ای که خوردی، به خاطر عملکرد خودت بود. روایت داریم: «من حقَّرَ النّاسَ» کسی که مردم را تحقیر کند، «حَقَّرَهُ الله» خدا تحقیرش می‌کند. سر به سر کسی بگذاری، داریم اگر کسی انسان را تحقیر کرد، نمی‌میرد مگر اینکه به همان بلا مبتلا می‌شود. این حدیث مهمی است. نگو مثلاً فلانی آشش سوخت، بلد نیست آش بپزد، فردا آش خودت هم می‌سوزد. یک عیبی دیدید، این عیب را مطرح نکنید، فردا خودت نمی‌میری، مگر اینکه به همان بلا مبتلا می‌شوی، حدیث است. «زَاغُواْ أَزَاغ‏» (صف/ 5) کج رفتی، کجت می‌کنند. «تَنصُر یَنصُر» کمک کنی، کمکت می‌کنند. «ادْعُونىِ أَسْتَجِبْ لَکم» (غافر/ 60)، دعا کنی، مستجاب می‌‌کنم. بدهی، به تو می‌دهم. ندهی، نمی‌دهم.
2- نیت بد، عامل مشکلات دنیوی
در سوره‌ی «نون و القلم» یک ماجرایی را نقل می‌کند که شخصی باغ پرمیوه‌ای داشت به فقرا می‌داد، این شخص مُرد، بچه‌هایش گفتند ما نمی‌دهیم. گفتند: بابا فقیرها به این باغ چشم دارند، گفت: خب برای بابایمان بوده، حالا که بابایمان مُرده، ما نمی‌دهیم. گفتند: خب نگاه می‌کنند، می‌فهمند. گفت: سحر می‌رویم میوه‌هایش را انبار می‌کنیم، سحر که میوه‌هایش را انبار کردیم، فقرا نمی‌فهمند، تا آفتاب می‌زند، میوه‌ها را جمع کردیم. گفتم: پس بخوابیم. آیه می‌گوید که تند تند بخوانید، من هم جمله جمله معنا کنم، سریع رد شویم:
«إِنَّا بَلَوْنَاهُمْ کَمَا بَلَوْنَا أَصحابَ الجَنَّهِ إِذْ أَقْسَمُواْ لَیَصْرِمُنَّها مُصْبِحِین‏» (قلم/ 17). ما آزمایش می‌کنیم، همان‌طور که صاحبان باغ را آزمایش کردیم. صاحبان باغ چه کردند؟ قسم خوردند که سحرگاه بروند میوه‌ها را انبار کنند که فقیرها تا از خواب بیدار می‌شوند، باغ میوه‌هایش صادر شده باشد.
«وَ لَا یَسْتَثْنُونَ» (قلم/ 18). استثنا نکردند که حالا یک جعبه، دو جعبه میوه به فقرا بدهیم، یا ان‌شاءالله بگوییم.
«فَطَافَ عَلَیها طَائفٌ مِّن رَّبِّکَ وَ هُمْ نَائمُونَ» (قلم/ 19). این‌ها سر شب خوابیدند که سحر بروند میوه انبار کنند، همان در شب که خواب بودند، یک باد سوزانی آمد، باغشان را یک تخته خاکستر کرد.
«فَأَصْبَحَتْ کاَلصَّرِیمِ» (قلم/ 20). باغشان آتش گرفت.
«فَتَنَادَوْاْ مُصْبِحِینَ» (قلم/ 21). این‌ها خبر نداشتند، پا شدند صدای همدیگر زدند پا شوید، پا شوید سحر برویم باغ.
«أَنِ اغْدُواْ عَلىَ‏ حَرْثِکُم إِن کُنتُمْ صَارِمِینَ» (قلم/ 22). اگر می‌خواهید بچینید حالا وقتش است، دیر بشود، آفتاب می‌زند، فقرا بیدار می‌شوند، باغ را می‌بینند، توقع دارند.
«فَانطَلَقُواْ وَ هُمْ یَتَخَافَتُونَ» (قلم/ 23). پا شدند رفتند سراغ باغ، هی می‌گفتند: هیس، هیس. به هم هیس هیس می‌کردند، کسی نفهمد.
«أَن لَّا یَدْخُلَنَّها الْیَوْمَ عَلَیْکمُ مِّسْکِینٌ» (قلم/ 24). هیچ مسکین و فقیری نباید این ماجرا را بفهمد، هیچ کس نفهمد.
«وَ غَدَوْاْ عَلىَ‏ حَرْدٍ قَادِرِینَ * فَلَمَّا رَأَوْهَا قَالُواْ إِنَّا لَضَالُّونَ» (قلم/ 25 و 26). آمدند در باغ را باز کردند، دیدند صحراست، باغ نیست.
«بَلْ نحنُ محرُومُونَ» (قلم/ 27). گفتند راه را گم کردیم، در آن کوچه بوده، این خیابان بوده. نخیر، همین است، باغ خودمان است، هر روز می‌آمدیم. پس چه شد؟ سوخت. نیت کردید ندهید، خدا هم به شما نداد.
نیت بد برای کسی بکنی، چوب می‌خوری. این که می‌گویند نیت بد عذاب ندارد، قیامت عذاب ندارد، در دنیا نیت بد عذاب دارد، این‌ها نیت کردند ندهند، خدا براساس نیتشان باغشان را سوخت. همین آیه دلیل بر این است که نیت بد در دنیا عذاب دارد.
3- کسب معرفت برای تقویت عقاید درست
خب اعتقادها باید عمیق باشد. از چیزهایی که خیلی روشن است و مشهور است، خیلی‌ها هم شنیدید اینکه حضرت عبدالعظیمی شهر ری هست، ثواب زیارتش، ثواب زیارت کربلا را دارد، ایشان به امام دهم گفت: من می‌خواهم عقایدم را بگویم، من عقیده‌ام این است، عقیده‌ام این است، عقیده‌ام این است. وقتی عقایدش را گفت. امام هادی به او گفت عبدالعظیم: «أنت ولّیُنا حَقّاً» (بحارالانوار، ج 36 ،ص 412) حقاً ولی ما تو هستی، عقیده‌ات را خیلی محکم است، عقیده‌ات خیلی محکم است. ما گاهی وقت‌ها اعتقاداتمان آبکی، یعنی یک چیزی را بند به چیزی می‌کنیم، مثلاً یک سوء‌ظنی می‌بریم، بر اثر سوء‌ظن، دیگر پشت سر کسی نماز نمی‌خوانیم. یک سوء‌ظنی می‌بریم، بر اساس سوء‌ظن می‌نشینیم تحلیل می‌کنیم. خیلی از تحلیل‌های ما هم پایش به جایی بند نیست، تحلیل آبکی است، استدلالی نیست.
چرا انسان بدعاقبت می‌شود؟ یکی از دلایلش این است که استدلال‌هایش محکم نیست. عقایدتان، یک شبهه‌ای که دارید، هر مسلمانی، این را من حالا حرف مهمی می‌خواهم بزنم، دقت بفرمایید: هر مسلمانی تلفن یک اسلام‌شناس جیبش باشد. یک شبهه‌ای به ذهنش می‌آید، کسی به او می‌گوید، در فضای مجازی پخش می‌شود، فوری زنگ می‌زند اَلو، در فضای مجازی یک همچین اشکالی به اسلام شده است، لطفاً جوابش را به من بدهید. هر انسانی تلفن یک اسلام‌شناس جیبش باشد، اینکه سنگینی نمی‌کند. با یک اسلام‌شناس رابطه‌ی تلفنی داشته باشید، حداقل اقل وگرنه اگر دستتان در دست استدلال و منطق و اسلام‌شناس نباشد، با یک شبهه شما را بی‌دین می‌کنند. یک بار هم نمی‌گویند، این می‌آید می‌رود، یک کسی دیگر با یک بیان دیگر می‌گوید، یک کس دیگر با یک فیلم می‌گوید، کلاغ پرش می‌کنند: «وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فىِ الْعُقَد» (فلق/ 4). «النَفَّاثَاتِ» یعنی هی در گوشَت می‌خوانند، می‌خوانند، می‌خوانند. اینکه می‌گویند شیطان «خَنّاس» (ناس/ 4) است، «خنّاس» یعنی می‌رود برمی‌گردد، باز می‌رود برمی‌گردد. یعنی اول گریه می‌کند، می‌بیند نشد، التماس می‌کند، می‌بیند نشد، به رفیقت می‌گوید، تلفنت می‌کند، یعنی هی انواع بیان‌ها و فیلم‌ها را بازی می‌کند که شما را تسلیم کند، اینکه می‌گویند «خنّاس» یعنی با رفت و آمد پی‌در‌پی هی شما را گول می‌زند. «النَفَّاثَاتِ» یعنی دائماً در گوشَت می‌دمد. عقیده اگر ضعیف باشد با یک فوت، با یک شبهه از بین می‌رود اما اگر عقیده محکم باشد. پیغمبر فرمود: امام حسن و امام حسین «امامان» هر دو امامند، «قاما» چه قیام کنند، «أو قعدا» چه قیام نکنند. (بحارالانوار، ج 43، ص 291)
4- تسلیم بودن در برابر خدا و پیامبران و امامان علیهم السلام
یعنی چه؟ یعنی شما حق نداری به امام حسین بگویی چرا رفتی کربلا؟ به امام حسن بگویی چرا صلح کردی؟ عقیده‌ی شما باید نسبت به امامت محکم باشد، نگو چون این عمل موافق میل من نبود، پس من دست از امام حسین کشیدم، یا دست از امام حسن کشیدم، یا دست از این مرجع کشیدم، یا مثلاً دست از ولی فقیه کشیدم. چرا؟ این کارش را دوست نداشتم. خب شما یک نفری یک عقیده داری. شما با یک عالمی استدلالی صحبت کنید، روی موج که حرکت کردی، یک موج می‌آید این موج را از بین می‌برد، سوار موج نشوید.
به امام گفت: ای امام. ظاهراً امام صادق بود، گفت: اگر به من بگویی این سیب نصفش حلال است، نصفش حرام، می‌گویم چشم. این‌قدر من به تو ایمان دارم. مادر با یک عطسه و سرفه بچه‌اش را دور نمی‌اندازد، نه تمیز بود، قربانت بروم، کثیف کردی خودت را برو گمشو، این‌طور نیست. چرا؟ برای اینکه ایمان مادر به بچه ضعیف نیست. چون عقیده قوی است، حتی یک عمری هم بچه مریض باشد، بچه‌اش را دور نمی‌اندازد.
عقاید باید محکم باشد. هر شبهه‌ای داری، بالأخره هستند، دختر و پسرها دانشجو، دبیرستانی، یک شبهه‌ای در ذهنشان است، این پدر و مادر دلسوز باید یک اسلام‌شناس را دعوت کنند، بیاید خانه، بگویند آقا جان، دختر خانم جان شما اشکالات را به ایشان بگو، ایشان جوابتان را بدهد. الآن که پاسخگویی به سؤالات هم دفتر تبلیغات راه انداخته، به نظرم شنیدم اگر اشتباه نکنم دویست نفر اسلام‌شناس نشستند، هر جا، از هر جای ایران اشکال کنند، جواب اشکال سیاسی است، فقهی است، تاریخی است، اعتقادی است، هر اشکالی است وصل می‌کنند به تلفن خودش.
5- تلاش برای پاسخ به شبهات نسل نو
گاهی چیزها با یک مثال حل می‌شود. دوتایش را برایتان بگویم در دو دقیقه. می‌گوید قرآن گفته: «خالِدینَ فیها» (جن/ 23) یک عده همیشه در جهنم هستند. ببینم این آدم پنجاه، شصت، هفتاد سال که بیشتر عمر نکرده، چرا به خاطر هفتاد سال «خالِدینَ فیها»، مگر خدا عادل نیست؟ خب ما هفتاد سال گناه کردیم، هفتاد سال به جهنم برویم. حالا یک ثانیه‌ی جهنم را هم نمی‌شود تحمل کرد، یک ثانیه‌اش را هم نمی‌شود تحمل کرد ولی حالا ما به سیم آخر می‌زنیم. سی سال گناه کردم، سی سال جهنم، چرا می‌گوید: «خالِدینَ فیها». یک مَثَل قصه را حل می‌کند. شما با چاقو می‌زنی به چشمت، تا ابد کوری، چاقو زدن یک ثانیه، کوری همیشه. می‌گوید راست می‌گویی. یک کسی یک حرف زشت به شما می‌زند، یک ثانیه، می‌گوید: احمق، چون گفتن احمق یک ثانیه، دو ثانیه طول می‌کشد، اما سی سال کینه‌ی او در دلت می‌ماند، می‌گوید: خب بله فهمیدم.
یک اشکال به قرآن دارم، بفرمایید. قرآن می‌گوید به خاطر این غلطی که کردی «حَبِطَت أعمالُهُم» چند بار گفته، اعمالت از بین رفت. حالا ما یک غلطی کردیم، باید تمام عبادت‌های ما از بین برود؟ چرا؟ یک مَثَل می‌زنم، شما یک سوزن به توپ فوتبال زدی، کل بازی لغو می‌شود. نمی‌توانی بگویی آقا حالا ما یک سوزن به یک گوشه زدیم. بله، یک سوزن به یک گوشه زدی، ولی بازی لغو شد.
خیلی چیزها با یک استدلال حل می‌شود. نیمه‌ی شعبان بود، داشتم سخنرانی می‌کردم، راجع به این بحث کردم که امام زمان سه، چهار سالگی امام شد، مگر بچه‌ی سه ساله می‌تواند امام بشود؟ خب عقیده هست. به جوان می‌گویند بچه‌ی سه ساله می‌تواند امام بشود؟ می‌گوید: نه. خب پس چرا شما می‌گویید امام زمان سه سالگی به امامت رسید؟
جواب: می‌گوییم شما فلش کامیپیوتر دیدید؟ (الآن شما هیچ کدام فلش کامپیوتر در جیبتان هست یا نیست؟ کسی در جیبش فلش کامپیوتر نیست؟ داری؟ داری بده. پاشو وایستا که راحت دست کنی در جیبت. بده. تمام شد. چون آخه بعضی‌ها فلش کامپیوتر را ممکن است ندانند چه هست. همه می‌دانند، تک و تایی ممکن است ندانند.) این فلش کامپیوتر است، تازه این بزرگ است، داریم نصف این است. یک سانت در یک سانت است. البته این یک سانت در دو سانت است. داخلش هم خالی است. شما وصل به کامپیوتر که کردی، صد هزار صفحه از آن کامپیوتر می‌آید در این کامپیوتر، صد هزار صفحه! یک کتابخانه از آن کامپیوتر می‌آید در این کتابخانه. چه کسی این را ساخت؟ مهندس، انسان. انسان چیزی ساخت که یک کتابخانه در چند لحظه، یک کتابخانه از آن آهن می‌آید در این آهن. این فلز است، آهن است. انسان توانست علم را از آهن به آهن در چند ثانیه منتقل کند. خدای انسان نمی‌تواند علم امام عسکری را به بچه‌ی سه ساله منتقل کند، یعنی بچه‌ی سه ساله از این فلز کمتر است؟! انسان توانست علم را از فلز به فلز منتقل کند، خدای انسان نمی‌تواند علم را از انسان به انسان منتقل کند؟! تمام شد رفت.
بسیاری از شبهات این‌ها. می‌پرسد آقا، خدا می‌گوید: «وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون‏» (ذاریات/ 56). من انسان و جن را خلق نکردم، مگر برای عبادت. حالا مگر خدا کمبودی داشت، می‌خواست ما عبادتش کنیم؟ خدا نیاز داشت؟ کمبود داشت؟ این «لِیَعْبُدُون‏» یعنی چه؟ جن و انس آفریده شدند، برای اینکه بنده‌ی خدا باشند. مگر خدا مشکلی داشت، کمبودی داشت، عقده‌ای بود می‌خواست با عبادت ما رشد کند. می‌گوییم قرآن نگفت: «إلّا لاعبُد» گفته: « إِلَّا لِیَعْبُدُون‏». یک وقت می‌گفت: «وَ مَا خَلَقْتُ الجِنَّ وَ الْانسَ إِلَّا لِاعبد» من خلق کردم تا عبادت بشوم، پیداست که تو یک کمبودی داری، می‌خواهی عبادت بشوی. می‌گوید می‌خواهم تو رشد کنی، یک پدربزرگی که به بچه‌اش می‌گوید: دستت را به من بده، بچه نباید بگوید: آقا پدربزرگ، به من نیاز داری؟ نه آقا، می‌خواهم تو نیفتی. می‌گوید: دستت در دست من است تا تو نیفتی، نه برای اینکه من کمبودم با واسطه‌ی تو حل بشود.
به هر حال یکی از عوامل بدعاقبتی این است که ما به بچه‌هایمان نمی‌رسیم، شبهات بچه‌هایمان را جواب نمی‌دهیم، به کفششان می‌رسیم، به کلاهشان می‌رسیم، به خوراکشان می‌رسیم، به فکرشان نمی‌رسیم، در زمانی که تهاجم فرهنگی، اعتقادی، سم‌پاشی تهاجم هست، پدر و مادرها باید با بچه‌هایشان هم رفیق‌تر باشند، هم بگویند آقا جان، مشکلی داری بگو، من مشکل تو را حل می‌کنم. فرهنگیان عزیز، اساتید دانشگاه. این را هم اینجا بگویم، طلبه‌های عزیز، این‌هایی که کار فرهنگی می‌کنند، قانع به کارهای رسمی نباشید، بگوید من استاد دانشگاه هستم، می‌روم سر کلاس درس می‌دهم. من هم مربی‌ام ساعت مقرراتی‌ام این است، من هم آخوند هستم، بالای منبر حرف‌هایم را می‌زنم. این‌طور نیست. گاهی باید خصوصی حرف زد. حرف زدن خصوصی اثرش بیش از حرف زدن سر کلاس و روی منبر است.
بارها گفتم، بگذار یک بار دیگر هم بگویم. من این را از یک دیوانه یاد گرفتم. یک دیوانه آمد در مسجد کاشان، پر از جمعیت بود. یک خورده نگاه به جمعیت کرد، گفت: پدر سوخته‌ها. همه خندیدند. دومرتبه گفت: مادر سوخته‌ها. هر چی فحش داد. آخرش تو محراب رفت، گفت: حضرت آقا به تو بودم، به تو بودم، این را یک بار دیگر هم گفته‌ام. من از این وقتی گفت به تو بودم، پا شدند دیوانه را بغل کردند و او را بیرون انداختند و من فهمیدم سخنرانی عمومی فایده ندارد، باید گفت: به تو بودم. گاهی با آدم باید خصوصی صحبت کند.
6- گفتگوی والدین با فرزندان و ارشاد آنان
خدا رحمت کند شهید قدوسی را. مدیر یکی از مدارس خیلی خوب قم بود، به من می‌گفت یک طلبه فکرش کج شده بود، یازده ساعت خصوصی با او حرف زدم، تا فکرش را صاف کردم، دلیل‌ها و شبهاتش را جواب دادم. استاد دانشگاه، طلبه، این که بالای منبر می‌رویم، منبر حداقل است. ما گاهی وقت‌ها یک دانشجو را باید بنشینیم، گاهی وقتها من هم نمی‌توانم جوابش را بدهم، باید دلالی کنم، فهمیدم که این دانشجوی من یک همچین اعتراضاتی دارد، شبهاتش را بنویسم تلاش کنم، الآن در دانشگاه‌ها از طرف مقام معظم رهبری نماینده دارند، اساتید دانشگاه خیلی‌هایشان اسلام‌شناسند آخوندند، بالأخره از نیروهای خود دانشگاه، بیرون دانشگاه، شبهات این را جواب بدهند، بعد به این شاگرد بگوید شما یادت هست هفته‌ی گذشته چهار تا سؤال کردی، سؤال‌های شما جوابش این است. این‌ها ارزش دارد، معلمی که انتقال علم مهم نیست، نجات غریق مهم است. این الآن غرق در شبهات است، باید این را نجاتش داد. معلم‌های قدیم فقط آموزش بود، انتقال علم به علم، از مغز به مغز انتقال علم است، الآن انقاذ غریق است، حفظ نظام در این است. این جوان اگر به خاطر دو تا شبهه به نظام بدبین بشود، خب این دست از دین می‌کشد که، دست از نظام هم می‌کشد.
گاهی باید در کنار کارهای رسمی مثل منبر، کلاس، افرادی دانه دانه صحبت کرد. در قرآن هم همین‌طور است. در قرآن هم «یا أیُّها النّاس» داریم که بین‌المللی است، هم «یا أیُّها الّذین آمَنُوا» داریم که بین‌المللی است، هم «یا بُنَیَّ» داریم. چند دفعه در قرآن می‌گوید: «یا بُنَیَّ»: پسر کوچولو. یعنی تبلیغ چهره به چهره، تن به تن، فرد به فرد. «یا بُنَیَّ»، «یا أبَتِ». «یا بُنَیَّ»، «یا أبَتِ» یعنی چه؟ یعنی همش «یا أیُّها النّاس» نیست، همش «یا أیُّها الّذین آمَنُوا» نیست، باید تک به تک هم با افراد صحبت کرد.
راجع به عاقبت بخیری مطالبی را گفتیم. برویم سراغ مسئله‌ی دیگر. در دعا داریم که: «وَ اجْعَلْنِی عَلَى مِلَّتِکَ أَمُوتُ وَ أَحْیَاً» صحیفه‌ی سجادیه، دعای مکارم الأخلاق، دعای بیست. امام سجاد می‌گوید: «وَ اجْعَلْنِی عَلَى مِلَّتِکَ أَمُوتُ وَ أَحْیَاً». خدایا مرگ و حیاتم می‌خواهم در راه تو باشد.
حضرت ابراهیم مأمور می‌شود این را بگوید، بگوید: خدایا «إِنَّ صَلَاتىِ وَ نُسُکِى وَ محیَاىَ وَ مَمَاتىِ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِین‏» (انعام/ 162).
«إِنَّ صَلَاتىِ» نمازم، «وَ نُسُکِى» عباداتم، باز اینجا اسم نماز را جدا برده است، وگرنه نماز هم جزء عبادت است، ولی چون نماز مهم است، اسم نماز را جداگانه برده است: «إِنَّ صَلَاتىِ»، نماز من، بعد می‌گوید: «وَ نُسُکِى»، «نُسُک» یعنی عبادت من، مناسک حج، نمازم و عبادتم، «قُلْ إِنَّ صَلَاتىِ وَ نُسُکِى وَ محیَاىَ وَ مَمَاتىِ»، «وَ محیَاىَ» زنده بودنم، «وَ مَمَاتى» مرگم همه در راه تو. یعنی می‌خواهم در راه تو زنده باشم، در راه تو بمیرم، در راه تو حرف بزنم، حبّ و بغضم، همه‌ی کارهایم برای تو باشد.
7- خطر بدعاقبتی در کمین اهل ایمان
مردم چهار دسته‌ هستند: یا هم اول خوبند، هم آخر خوبند. اول خوب است، آخرش هم خوب است. آیه‌اش این است: «وَ السَّلَامُ عَلیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَ یَوْمَ أَمُوتُ وَ یَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا» (مریم/ 33). روزی که متولد می‌شوم، سالم باشم، روزی که میمیرم، سالم باشم، در سلامت باشم، روزی هم که قیامت مبعوث می‌شوم، در سلامتی باشم. یعنی همه‌ام در راه خدا باشد، این‌طور نباشد که بدعاقبت باشم، وسط راهم پاره بشود. در روایات یک بابی داریم با عنوان «بابِ المُعارین» «مُعار» از عاریه می‌آید، می‌گوییم فرش را عاریه کردیم، یعنی قرضی گرفتیم. «إِنَّ صَلَاتىِ وَ نُسُکِى». در روایات «بابِ المُعارین» داریم، یعنی افرادی ایمانشان عاریه‌ای است. ایمان دارند، لحظات آخر عمر، ایمانشان را پس می‌دهند، یعنی بی‌دین میمیرند. عجب! یک عمری دین داشت، ولی بی دین مُرد. این مسئله‌ی مهمی است.
– بعضی‌ها هم اول خوبند، هم آخر؛
– بعضی‌ها اول خوبند، آخر بدند؛
– بعضی‌ها اول بدند، آخر خوبند؛
– بعضی‌ها هم اول بدند، هم آخر. یعنی چهار دسته هستند.
سه تایش را من بگویم، آخرش را شما بگویید:
1- هم اول خوبند، هم آخر؛
2- نه اولشان خوب است، نه آخرشان؛
3- اول خوبند، آخر بد؛
4- چهارمی را شما بگویید، بگویید: نه، با هم بگویید: هم اول خوبند، هم آخر، یک دسته. نه اول خوبند، نه آخر خوبند، دو تا. اول خوبند، آخر بد. اول بد، آخر بد. درست شد. حالا ما یک دعایی هم بکنیم. اجازه بدهید چون بحث حُسن عاقبت بحث مهمی است. سه تا از علمای درجه یک مشهد در حرم امام رضا بودند، یکی از دوستانمان رفت پهلویشان گفت: هفتاد، هشتاد، نود سال عمر شماست، عالم درجه یک مشهد است، اگر یک دعای مستجاب داشته باشی، چه چیزی از خدا می‌خواهی؟ گفت: می‌گویم خدایا عاقبتم را بخیر کن. از تو جمعیت رفت پهلوی یک نفر دیگر، حالا یک مناسبتی بوده که همه‌ی علما آن شب آمده بودند، شب جمعه‌ای، عرفه‌ای چیزی بوده، نمی‌دانم. پهلوی یک نفر دیگر رفت، گفت: آقا شما هشتاد، نود سال عمرت است، در راه علم و تقوا، مجتهدی، اگر یک دعای مستجاب داشته باشی، چه می‌گویی؟ گفت: دومی هم گفت: عاقبتم را به خیر کن. از توی جمعیت رفتم سراغ سومی. گفتم: شما اگر یک دعای. گفت. خیلی برای من تعجب داشت. یکی از دوستان من به من گفت. بنده هم وقتی رفتم خدمت یکی از مراجع بزرگ در اواخر عمرش. گفتم: شما مرجع تقلید هستی، آن هم از آن مراجع درجه یک، اگر یک دعای مستجاب داشته باشی، چه می‌گویی؟ گفت می‌گویم دعا کن خدا عاقبتم را بخیر کند.
حضرت یوسف سه جا افتاد، سه تا دعا کرد. در چاه افتاد، یک دعا کرد؛ در زندان افتاد، یک دعا کرد؛ پُست که گرفت یک دعا کرد. وقتی پُست گرفت، پادشاه شد، گفت: «تَوَفَّنىِ مُسْلِماً» (یوسف/ 101) خدا عاقبتم را بخیر کند. این ریاست من را بی‌دین خواهد کرد. خیلی مهم است. در چاه افتاد یک دعا کرد، در زندان یک دعا کرد، پُست که گرفت یک دعا کرد، در دعای پُستش این بود که: «تَوَفَّنىِ مُسْلِماً» خدایا من مسلمان بمیرم، یعنی پُست آدم را بی‌دین می‌کند، مگر از اولیای خدا باشد.
حدیث داریم اگر دستتان را بلند کنید، خدا می‌گوید دستی که بالا آمد، محروم نمی‌کنم. یا همین دعا را به او می‌دهم، یا اگر صلاح نباشد مشابهش را به او می‌دهم، یا اگر اصلاً صلاح نباشد، یک بلا را از جانش دور می‌کنم، چون دستش را بالا آورد، یا برای نسلش ذخیره می‌کنم، یا برای قیامتش ذخیره می‌کنم. دست بالا بیاید، خدا محروم برنمی‌گرداند.
بسم الله الرحمن الرحیم
ده مرتبه یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ، یا رَبِّ.
اللهم صل علی محمد و آل محمد
خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی، علم مفید، عمر بابرکت، رزق حلال، اولاد صالح، نیت خالص، عزت دنیا و آخرت، حُسن عاقبت به همه‌ی ما مرحمت بفرما.
گذشتگان ما را بیامرز.
مرضای ما را شفا بده.
قیامت را روز سرافرازی و راحتی ما قرار بده.
مشکلات فرد و جامعه‌ی ما را حل بفرما.
دشمنان ما را شاد نکن.
شرّ اشرار به خودشان برگردان.

«و السلام علیکم و رحمه الله»


«سؤالات مسابقه»

1- در آیات 15 و 16 سوره فجر، چه چیزی به عنوان آزمایش الهی معرفی شده است؟
1) رفاه و نعمت
2) سختی و مصیبت
3) هردو مورد
2- باغی که صاحبانش قصد کردند نیازمندان را محروم کنند، به چه شکلی درآمد؟
1) باغ بدون میوه
2) باغ سوخته
3)درختان خشکیده
3- براساس آیه 4 سوره فلق، دشمنان از چه شیوه‌ای برای تضعیف ایمان مردم استفاده می‌کنند؟
1) شبهه افکنی
2) دروغ و تهمت
3) ترویج گناهان
4- براساس آیه 56 سوره ذاریات، رشد و کمال انسان در گرو چه امری است؟
1) بندگی خدا
2) کسب علم و دانش
3) خدمت به مردم
5- حضرت یوسف هنگام رسیدن به قدرت، برای چه امری دعا کرد؟
1) مردم داری و فروتنی
2) احسان به والدین
3) عاقبت به خیری

بدعاقبتیتسلیمدرسهایی از قرآنشبهه افکنیعقایدقرائتیمعادمعرفتنیت
Comments (1)
Add Comment
  • هومن محمدیان

    عدالت گستری شرط اوّل بقاء یک نظام حکومتی است.