موضوع بحث: شناخت ارزشها در اسلام
تاریخ: 21/07/67
بسم الله الرحمن الرحیم
توفیقی پیش آمد که خدمت برادران و خواهران محترم فرهنگی در یزد باشیم. در خانه خدا مسجد جامع، بحثی را که میخواهم بگویم، بحث تغییر فرهنگ است. عنوان ما بیان ارزشهایی است که در قرآن کریم میگوید: ارزش این است و نه چیز دیگر. چون در شناخت لغت و فکر، مردم زیاد دچار اشتباه میشوند. حالا من از باب نمونه تیترهایش رامی نویسم. فرض کنید داریم: برّ و نیکویی چیست؟ زندگی چیست؟ مرگ چیست؟ تقوا چیست؟ فقر چیست؟ بخل چیست؟ سخاوت چیست؟ چون بسیاری از مردم اینها را اشتباه میکنند. مثلا علامه کیست؟ پهلوان کیست؟
1- برداشتهای متفاوت مردم و رهبران الهی
روایتهای زیادی داریم که اسلام میگوید چون مردم هر کدام، یک فهم و برداشتی دارند. امام میفرماید: این که تو میفهمی نیست. این است و وظیفه خدا و پیغمبر هم این است که اگر کسی چیزی را اشتباه فهمید، فورا به او بگوید.
این کلمه در آیات ما زیاد است که «لَیْسَ حَیْثُ تَذْهَبُ» (کافی،ج1،ص214) امام چیزی میفرمود و طرف چیز دیگری میفهمید. فورا امام فرمود: اینطور نیست. هدف من ابدا این نبود. بلکه چیز دیگری بود جاهایی که خدا و پیغمبر فرمودهاند: این نیست آن است. جاهایی که بشر کج فهمید است و خدا با ایست جلوی کج فهمی او را گرفته است. بشر کجا کج میفهمد. چهل، پنجاه مورد داریم که بشر کج فهمیده است و در آیات و حدیث جلوی آن گرفته شده است. که ارزش این است و آن نیست.
مثلا مهاجر کیست؟ میگویند فلانی از مهاجرین است؟ ما الآن به کسی فقط مهاجر میگوییم که از روستایی به روستایی یا از شهری به شهری رفته باشد. مهاجر کیست؟ مؤمن کیست؟ متقی کیست؟ حزب اللّهی کیست؟ چون گاهی وقتها دیدهاید افراد به خانه آدم برای مهمانی میآیند. دو شاخه تلفن را به برق میزنند. اگر کسی دو شاخهها را قاطی کند، تلفن میسوزد. مثلا میفرماید که: «لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ قِبَلَ الْمَشْرِقِ وَ الْمَغْرِبِ وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ الْمَلائِکَهِ وَ الْکِتابِ وَ النَّبِیِّینَ»(بقره/177) آن نیست، این است. چون وقتی قبله برای مسلمانها مشخص شد. اول مسلمانها قبله نداشتند، یعنی رو به بیت المقدس نماز میخواندند. وقتی برایشان قبله تعیین شد که شما رو به کعبه بایستید. حرف روز در همه مجالس و محافل این بود که امروز قبله ما عوض شد. قبله مسلمانها کعبه شد. دیگر رو به بیت المقدس نماز نمیخوانیم. آیه نازل شد که حالا چه خبر است؟ مهم این نیست که اینطرف بخوانید یا آنطرف. آخر گاهی وقتها مثلا میگویند آقا چیزی را شنیدی یا نه. فلان اداره و فلان اداره ادغام شد. حالا بشود یا نشود، چه میشود «برّ» در این نیست که دو اداره ادغام بشوند یا نشوند یا موسّسهای منحل شود یا تائید. اینها مهم نیست. حتی مهم نیست چه کسی وزیر شد. یک مرتبه موجی به راه میافتد که فلانی وزیر شد. «لَیْسَ الْبِرَّ» (بقره/177) به اینکه فلانی وزیر شود یا فلانی. ببینید او چه کرد؟ یعنی خلاصه مهم نیست که در چه ماشینی مینشینیم. مهم این است که این ماشین کجا میرود.
2- شناخت کمیت یا تعداد یا شناخت هدف
جاهایی که بشر سرگرم بحثهایی است. مثلا درباره اصحاب کهف یکسری بحث شد. اصحاب کهف را یکی گفت شش تا هستند. آیه گفت: بابا رها کنید. حالا 6 تا یا 7 تا. . . ببینید هدفشان چیست. مثلا دانشجویان بحث کنند که استادشان چند کیلوست. آخر این هم بحث است. مگر استاد مَنی و کیلویی است. یا مثلا سن این عالم چقدر است. یا این مسجد چند متر است؟ چندمتر است؟ چند کیلو است؟ چقدر کتاب دارد؟ اینها همه حرفهای پوچ است. «برّ» در این نیست که اینطرف باشید یا آنطرف «وَ لکِنَّ الْبِرَّ مَنْ آمَنَ»(بقره/177) یعنی میخواهد بگوید مسلمانها در فکر جهتها نباشید. فکر هدفها و انگیزهها واعماق کارها باشید. مرگ چیست؟ زندگی را اگر بگویند معنا کن؟ میگوییم. زندگی یعنی خوراک، پوشاک، مسکن ولی امیرالومنین میفرماید: زندگی در این است که آدم بمیرد، ولی هدفش زنده باشد. و مرگ به این است. که آدم زنده باشد و به هدفش نرسد. ببینید ما میگوییم زندگی یعنی خوردن. مرگ یعنی نخوردن، زندگی یعنی نفس. مرگ یعنی بی نفسی. حضرت امیر درباره زندگی میفرماید: «فَالْمَوْتُ فِی حَیَاتِکُمْ مَقْهُورِینَ»(نهجالبلاغه، خطبه 51) مرگ در این است که شما زنده باشید و در سرتان بزنند و زندگی به این است که شهید شوید و زیر بار زور نروید. حضرت امیر مرگ و حیات را به نحوی دیگر معنامی کند. با زیر بار طاغوت رفتن یا نرفتن معنا میکند. مثلا دور کسی را گرفته بودند و میگفتند فلانی علامه است. حضرت گفت: چه خبر است؟ چرا دور او را گرفتهاید؟ گفتند: علامه است. فرمود: چه چیز بلد است؟ گفت: او همه فامیلها را میشناسد. هرکه نزدش میرود. میگوید تو پسر فلانی هستی. جدت فلانی است. جد و آبادت اینها هستند و حضرت فرمود: او که علامه نیست اشتباه کردید به چنین کسانی علامه میگوئید. اینها علامه نیستند.
قَالَ النَّبِیُّ(ص): «إِنَّمَا الْعِلْمُ ثَلَاثَهٌ آیَهٌ مُحْکَمَهٌ أَوْ فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ أَوْ سُنَّهٌ قَائِمَهٌ وَ مَا خَلَاهُنَّ فَهُوَ فَضْلٌ»(کافى، ج1، ص32) علم سه چیز است. «آیَهٌ مُحْکَمَهٌ» علمی که پایههای جهان بینی و اصول تفکرش و اعتقادش درباره مبدا و معاد درست باشد. «فَرِیضَهٌ عَادِلَهٌ» فقه و احکام را خوب بلد باشد «سُنَّهٌ قَائِمَهٌ » مسائل اخلاقیاتش درست باشد. علم واقعی این است که عقیده و عمل انسان، فکر و اخلاقش، آنها که به انسانیتش مربوط میشوند، علم هستند. تفکر صحیح علم است و لو انسان پیاده برود. اما اگر انواع علوم را داشته باشد ولی تفکرش صحیح نباشد، اسلام او را علامه نمیداند.
3- شناخت عقل و عبادت واقعی
دیوانه کیست؟ میگویند کسی سوار ماشینی شد و در چند کیلومتری شهر بود و داشت میرفت، ماشینش پنچر شد. خانم و دخترش هم در ماشین بودند. آمد چرخ را باز کند. تا عوض کند. این پیچ و مهرههای چرخ را لب جوی گذاشت. کنار جاده جوی عمیقی هم بود و آب با فشار جریان داشت وقتی خواست لاستیک را جابجا کند. دستش به پیچ و مهرهها خورد و در جوی افتادند و آب آنها را برد. به خانم و دخترش گفت: اینجا چند کیلومتری شهر است. شما بمانید. من با یک ماشین بروم و از شهر پیچ و مهره بخرم و برگردم. کنارجاده یک ساختمان دو سه طبقهای بود. کسی سرش را از پنجره بیرون آورد و گفت آقا زن و دخترت را کنار جاده نگذار. از آن لاستیکها هر کدام یک پیچ باز کن. لاستیک را ببند و برو و از شهر پیچ بخر گفت: شما که هستی؟ گفت: من دیوانه هستم. گفت: این حرف تو خیلی عاقلانه بود. گفت: من دیوانه هستم. خر نیستم. اینکه میخواستی زن و بچهات را کنار خیابان بگذاری و بروی خریّت بود. دیوانه کیست؟ دور یک نفر را گرفتند دیوانه است. امام فرمود: ایشان دیوانه نیست. دیوانه کسی است که آخرت را با آنهمه نعمتهایش رها میکند. و به دنبال دنیا میرود. خوب اگر اینطور باشد دنیا دیوانه خانه است. گفت: مگر یکسری افراد خاص.
ولی امام معنای دیوانه را چنین گفته است. خوب واقعیتش هم همینطور است. مثلا اگر الآن یک شخصیت درجه یک جلوی شما باشد، یک گربه هم همان اطراف شما به آن شخص محترم پشت کنی و دائم با گربه بازی کنی و صدای گربه دربیاوری خوب هرکس ببیند، میگوید تو را به خدا ببین این شخصیت را رها کرده و بجای آن با یک گربه ور میرود. آن وقت ما سر نماز چطور هستیم. ما در مقابل خدا ایستادیم ولی توجه ما به امور دنیاست. دیوانه آن نیست که حرف پرت و پلا بزند، دیوانه آن است که دلش جای پرت برود. نه زبانش جای پرت برود. عبادت چیست؟ به هر که بگویند، میگوید نماز و روزه ولی امام میفرماید: عبادت آن نیست. عبادت نماز و روزه زیاد نیست، عبادت فکر است و لذا داریم یک ساعت فکر ارزشش از ساعتها عبادت بیشتر است. «کَانَ أَکْثَرَ عِبَادَهِ أَبِی ذَرٍّ رَحِمَهُ اللَّهُ التَّفَکُّرُ وَ الِاعْتِبَارُ»(خصال صدوق، ج1، ص42) ابوذر عبادت میکرد ولی بیشترین عبادتش فکر بود. منتهی فکر در چه مسئلهای؟ باز هم فکر مهم است. گاهی فکر در این است که سکه را چند بخرد و پیکان را چند بفروشد یا فکر در اینکه عمرش را در کجا مصرف کند. چه رشته تحصیلی را انتخاب کند؟ نیاز مملکت ما به چیست؟ چه کاری در کارهای خیر از همه مهمتراست؟ ضرورتها چیست؟ اولویتها چیست؟ در این فکر است که روز قیامت چه کند که بتواند جواب خدا را بدهد؟
فکرصحیح! عبادت فقط نماز و روزه نیست. گرچه آنها هم از عبادات است و از عبادات مهم هم هست، اما امام میفرماید: عبادت آن نیست، این است.
4- شناخت عید و فقر و کوری واقعی
ما معمولاً چه چیزی را عید میگوییم. به روزی میگوییم که علفها سبز میشود. بزها میزایند. میشها میزایند. رخت نو میپوشیم و تخمه کدو میشکنیم. امام چه میگوید؟ میگوید: عید آن نیست که شما رخت نو بپوشید. علفها سبز شود و میشها بزایند. عید برای آن نیست که لباس نو بپوشید. عید برای کسی است که خاطرش جمع باشد، کارهایی که کرده است، درروز قیامت میتواند جوابشان را بدهد. عید به لباس نیست. که پشم و نخ نو شوند. دل پاک عید است. عید روزی است که دل انسان گناه نکند. آن نیست این است. «إِنَّمَا هُوَ عِیدٌ لِمَنْ قَبِلَ اللَّهُ صِیَامَهُ وَ شَکَرَ قِیَامَهُ وَ کُلُّ یَوْمٍ لَا یُعْصَى اللَّهُ فِیهِ فَهُوَ عِیدٌ»(نهجالبلاغه، حکمت 428) عید برای کسی است که روزهاش قبول شده باشد. فقیر کیست؟ امام میفرماید: فقیر کسی نیست که مال ندارد، گر چه او هم فقیر است. اما به دید تو توسعه میدهد. میگوید فقیر آن است که رهبر حق ندارد. ممکن است کسی روی زیلو یا خاک بنشیند و رهبرش علی(ع) باشد. ممکن است کسی روی قالی بنشیند و رهبرش فهد باشد. فقیر کسی نیست که قالی و لباس مندرس به تن دارد. فقیر کسی است که رهبرش طاغوت باشد. «إِلَهِی مَا ذَا وَجَدَ مَنْ فَقَدَکَ وَ مَا الَّذِی فَقَدَ مَنْ وَجَدَکَ»(إقبالالأعمال، ص349) کسی که تو را دارد همه چیز دارد و کسی که تو را ندارد، هیچ چیز ندارد.
نابینا کسی نیست که چشم نداشته باشد. نابینا کسی است که دل نداشته باشد. اعمی و نابینا را چنین میگوید. میگوید: نابینا کسی نیست که چشم ندارد کسی است که دل ندارد «وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها»(اعراف/179) قرآن میگوید: افرادی چشم دارند ولی حقایق را نمیبینند. چشم دارد و او نابیناست.
5- شناخت غارت زده و خیر و مقام واقعی
حریب یعنی غارت زده، غارت زده آن نیست که دزد بیاید و خانهاش را ببرد. غارت زده اوست که دینش را ببرند. ما معمولا میگوییم آقا غارت زده شدم. دزد آمد و مالم را برد. اما امام میفرماید: فقط او غارت زده نیست «الْحَرِیبَ مَنْ حُرِبَ دِینُهُ»(کافى، ج2، ص216) غارت زده آن است که دینش را ببرند یعنی به او دو هزار تومان رشوه بدهند، تا امضای ناحق کند. پنج هزارتومان به او بدهند و او حق و ناحق کند. مجرم را بی جهت ببخشد. غارت زده آن است که با رشوه دینش را بدزدند. اگر از من بپرسند بیشترین شکایت مردم از چیست؟ آن مقدار که به من گفتهاند. حال اگر اشتباه نکرده باشم و اگر مردم درست گفته باشند، بیشترین شکایتها از بعضی از کمکاریها و کج کاریها و بد کاریهاست. هیچ کس با انقلاب و امام مشکلی ندارد. البته آنکه اصلاً با اسلام مسئله دارد که هیچ، ولی آنکه گله دارد. از جاده گله ندارد. راه، راه اسلام است و راه آسفالت است. اسلام دین خوبی است. ماشین هم ماشین اسلام است. راه هم درست است. رهبر هم درست است. اشکال از این مسافران است که مرتب پوست پرتغال و تخمه و اینها میریزند. اشکال از افراد است. میگویند فلانی به خیر کثیر رسید. امام میفرماید: «لَیْسَ الْخَیْرُ أَنْ یَکْثُرَ مَالُکَ وَ وَلَدُکَ»(نهجالبلاغه، حکمت 94) خیر، زیاد شدن مال اولاد نیست. آخر بعضی میگویند: فلانی چه عظمتی دارد. کسی به دیگری میگفت: در جامعه چقدر عظمت داری، در مردم خیلی بلند مرتبهای و بین مردم خیلی بالارفتهای. آن آقا گفت: دود هم بالا میرود. مگر هر سیاه رویی که بالا میرود در حقیقت بالاست؟ مگر هرکس پایین افتاد در حقیقت پایین است؟ نه اینکه هر کس رای آورد نشان دهنده این است که آدم خوبی است و هرکس رای نیاورد نشان دهنده این است که آدم بدی است. نه هر مسجدی شلوغ است نشان دهنده این است که خیلی خوب است. نه هرمسجد نشان دهنده بدی عالمش است. البته گاهی اینطور هست. اما همیشه اینطور نیست. نه اینکه هر کس نمره آورد، نشان دهنده این است که باسواد است و نه هرکس مدرک ندارد نشان دهنده بی سوادی اوست. البته مدرک را بایدگرفت. چون مدرک را اگر نداشته باشی میگویند: چرا نداری؟ اما اگر داشته باشی کسی نمیگوید مهم هستی. مثل زیر شلواری میماند. مثل پیراهن میماند. اگر لخت باشی میگویند: چرا لخت هستی؟ اما اگر بپوشی نمیگویند چه آدم خوب و مهمی هستی. نداشته باشی میگویند که چرا نداری، اما اگر داشته باشی هم فرق نمیکند. مدرک نشاندهنده سواد نیست. اگر ما مقداری روی اینها فکر کنیم خیلی خوب است. عقیده ما کمی عوض میشود.
می گویی مقام فلانی خیلی بلند است. کجا مقامش بلند است. هرکس بالا میرود عزیز نیست. روز دهم بالا میرود هرکس در چاه افتاد، بد نیست، یوسف هم در چاه افتاد، با ارزشها قیاس کنیم. به کسی گفتند: خدا به تو طول عمر بدهد. گفت: خدا به تو عرض عمر بدهد. اول خیال کردند شوخی میکند. گفت: نه! طول عمر مهم نیست عرض عمر مهم است. مهم نیست چندسال داری، مهم این است که چه کردهای؟ ما آدم داشتیم با 9 کلاس سواد در همین نهضت سوادآموزی در کلاس درس داده است و شاید 300 نفر را با سواد کرده باشد و آدم هم داریم دیپلم گرفته و در خانه نشسته و پایش را از روی مبل بلند نمیکند. بی خیال بی خیال است. مهم نیست چند سال داری.
به امیرالمومنین(ع) گفتند: یا علی خیلی عبادت میکنی. فرمود: مهم نیست. من نمیدانم که کدامش قبول شده است. به من نگوئید فلانی موفق است. عبادت میکند. به من بگوئید کدامش قبول شده است. بعد امیرالمومنین فرمود: «والله قسم» حضرت در این حدیث دو مرتبه قسم والله خورده است. حضرت علی زود به زود والله نمیگوید. دو مرتبه حضرت امیر در یک حدیث فرمود: والله اگربدانم کاری از کارهایم قبول شده است. اینقدر خودم را خسته نمیکنم دو مرتبه فرمود: والله قسم نمیدانم حتی یک عمل من قبول شده یا نشده است. مهم نیست شما روزی چند سلام میکنی، مهم این است که کدام سلامت برای خداست. چون ایشان که رئیس بود. او هم که کدخدا بود. او هم که فرماندار بود. او نیز استاندار بود. دیگری نماینده امام بود. آن یکی سرهنگ بود و این یکی تاجر و قهرمان و. . . یک سلام کن که هیچ عنوانی نداشته باشد. یک بچه میبینی که هیچ عنوانی ندارد و آن پسر هم تو را هم نمیشناسد. هیچ نیازی هم به هم ندارید. فقط یک بچه مسلمان است. بگو سلام علیکم اگریک سلام کردی که هیچ عنوانی نداشته. آن را بنویس و الا ممکن است سلام بکنی. یکی از آنها برای خدا نباشد. ببینید کجای کار ما اشکال دارد.
6- شناخت شیعه، ذکر و محبت واقعی
شیعه کیست؟ قَالَ الصَّادِقُ(ع): «کَذَبَ مَنْ زَعَمَ أَنَّهُ مِنْ شِیعَتِنَا وَ هُوَ مُتَمَسِّکٌ بِعُرْوَهِ غَیْرِنَا»(صفاتالشیعه، ص3) آن کس که میگوید من شیعه هستم دروغ میگوید. شیعه او نیست که میگوید «أَشْهَدُ أَنَّ عَلِیّاً وَلِیُّ اللَّهِ» شیعه اوست که ببیند قانون و مکتب اهل بیت چه میگوید و اگر کسی علی را قبول دارد «وَ هُوَ مُتَمَسِّکٌ بِعُرْوَهِ غَیْرِنَا» امام میفرماید اما در حرکتهایش پناهگاهش غیر از ماست، دروغ میگوید.
دزد کیست؟ آن که قالی و آفتابه بدزدد. نه! میگوید دزد آن است که از نمازش بدزدد و حتی میگوید او رئیس دزدهاست. رئیس دزدها آن است که از نمازش بدزدد. آخر از نماز هم میدزدند. بخیل کیست؟ میگوید او چقدر بخیل است. دو خودکار داشت و یکی را هم به من نداد. رفت و مرا سوار نکرد. فقط اینها بخیل نیستند. امام میفرماید: رئیس بخیلها کسی است که در سلام بخل کند و میگوید او باید به من سلام کند، چون من فوق لیسانس هستم و او دیپلم است. رئیس بخیلها اوست که در سلام بخل کند. این حدیثها ازامام دیدمان را از آن چه هست، تغییر میدهد. میگوید ارزش این است. رئیس دزدها کسی است که از نماز بدزدد. رئیس بخیلها هم در سلام بخل میکند.
ذکر الله چیست؟ چون امام فرمود: بهترین کارها گفتن ذکر خداست. بعد میگوید: معنای ذکر خدا این نیست که آدم مرتب بگوید «سبحان الله» گرچه این هم ذکر خداست اما ذکر خدا آن است که گناه پیش بیاید. یاد خدا بیفتی و گناه نکنی. عاشق حسین کیست؟ او نیست که سالی 10 لیتر اشک بریزد، عاشق حسین اوست که بگوید همینطور که حسین رفت و با طاغوت مبارزه کرد، تو هم برو در جبهه و در مقابل دشمن بجنگ. جنگ آتش بس شده است. از سربازی فرار نکن. عزیز من چرا فرار میکنی؟ شما مگر نمیخواهی هشتاد سال زندگی کنی؟ هرکس که بخواهد 80 سال زندگی کند. 78 سال در شهر و روستایش راحت میخوابد. خوب دو سال لب مرز پاس بده. کسی که میخواهد 78 سال راحت در شهر و روستا بخوابد. نمیارزد دو سال لب مرز باشد. اگر میخواهند در یک کوچه که چهل خانه دارد پاس بدهند، نمیارزد که هر چهل شبی صاحب یک خانه به او غذایی، چیزی بدهد. سربازی که فرار میکند. آدم راحتطلبی است. میگوید من میخواهم 2 سال راحت بخوابم چشم مردم هم کور شود و بیدار بمانند که من بخوابم. خوب باید محکم با او برخورد کرد. آقا جان تو که میخواهی 80 سال بخوابی، یک شب هم نخواب. حالا وقتی جنگ است. خوب واقعا هرکسی آماده شهادت نیست و درجات ایمان افراد فرق میکند. یکی ایمانش ده درجه است، یکی فلان درجه. حدیث داریم ایمان ده درجه است. بعضی یک درجه دارند، بعضی دو درجه دارند. در جبهه و جنگ ایمانها فرق میکند. اما وقتی آتش بس است، بازهم نمیخواهی بروی سربازی؟ یعنی تو میخواهی هشتاد سال بخوابی و مردم برای بیدار ماندن تو بخوابند شما که درخانه میخوابی، چهار حلقه حفاظتی داری. اول اینکه دور خانه و کوچهات که ژاندارمری و کمیته و شهربانی است. بعد در جادهها باز پلیس است و بعد لب مرز هم سرباز است. یعنی شما میخواهی 80 سال بخوابی و اینها همه بیدار بمانند. دین داری؟ غیرت داری؟ او میگوید من میخواهم بخوابم. بیرون خانه هم کمیته یا شهربانی گشت داشته باشد و پست بدهد. در جادهها هم پلیس گشت داشته باشد. لب مرز هم ارتش و سپاه خوب به تو چه؟ من میخواهم بخوابم. این چه منطق و وجدان و دینی دارد؟ عاشق حسین او نیست که گریه کند، بعد بچهاش را به سربازی نفرستد. عاشق حسین آن است که گریه میکند و به پسرش میگوید حسین در مقابل ظلم ایستاد تو هم برو لب مرز و در مقابل ظلم بایست. او عاشق حسین است. خیلیها هستند که با کم و زیادش، سالی 5 لیتر گریه میکنند وممکن است یک جو در خط حسین نباشند. فرهنگ این است.
7- شناخت خیر و خسارت واقعی
زهد چیست؟ زهد این نیست که نداشته باشید. میگویند فلانی آدم خیّری است. چه کرده؟ در شهر خودش فلان کار را کرده است، خوب ممکن است بخواهد اسم در کند. اگر مرد است به آنجا که نیاز است برود. چرا میخواهد آنجا بسازد. که مردم او را میشناسند، البته باز هم خوب است. خدا پدرش را رحمت کند، اما اگر در جایی کار خیر کند که نیاز است و او را نمیشناسند، خدا هم پدرش را رحمت کند و هم مادرش را و هم خودش را رحمت کند. قرآن میفرماید: «وَ لا یَحیقُ الْمَکْرُ السَّیِّئُ إِلاَّ بِأَهْلِهِ»(فاطر/43) اگر یک وقت حیله کردی و کلاهبرداری کردی. خیال نکن سر او کلاه گذاشتهای، بلکه کلاه سر خودت گذاشتهای.
بحث امشب ما این است که جاهایی که اسلام میگوید که آنچه تو فکر میکنی درست نیست. این که من میگویم درست است. اگر مکر و حیله کردی و کلاهبرداری کردی. کلاه سر او نگذاشتی کلاه سر خودت گذاشتی. اگرمریض نسخه را دور انداخت و فردا به دکتر گفت مو به مو عمل کردم. بعد هم گفت که سر دکتر کلاه گذاشتم. باید گفت که سر خودت کلاه گذاشتی. سر دکتر کلاه نمیگذارید. سر خودتان کلاه میگذارید « قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَهِ»(زمر/15) معمولا میگویند فلانی خاسر شد. خسارت دید. چه شد؟ با ماشین تصادف کرد و از ماشین چند تومانی چند تومان کم شد. سکه خرید به ده تومان 8 تومان شد. خسارت را با ماشین و خانه و قالی و سکه میسنجند، میفرماید: نه! کج فهمیدید. خسارت به این است که جوانیت به هدر رفت و نفهمیدی چه کردی؟ گاهی جوانها که فوتبال بازی میکنند و میبازند، خیلی ناراحت میشوند. میپرسی چه شد؟ میگوید. 2 گل خوردیم و یکی زدیم و باختیم. دو هزار ساعت جوانیت صرف گل زدن شد. نباختی به علت گل خوردن، برای این باختی که عمرت را صرف آن کار کردی. البته بازی بکنید، اما تمام عمر و هدف و اصل نباید بشود. «قُلْ» به مردم بگو. خسارت این نیست که دو تاگل خوردی یا سکه ارزان شد. خسارت این است که جوانیت آب شد. در جبهه «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى»(انفال/17) زمانی خیال نکنی کار تو بود «وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» آقای قرائتی چه میکنی؟ بنده در تلویزیون سخنرانی میکنم. نه! تو سخنرانی نمیکنی بلکه کار خداست. اصلا خودت از خدایی، مغزت از اوست. حافظهات از اوست اگر خدا یک لحظه به من نظر نکند حافظهام فراموشم میشود. اصلا اسم خودم را فراموش میکنم که اسم من چیست؟ خانه و تمام احادیثم را فراموش میکنم. عقلم از اوست. حافظهام از اوست. آخر کسی گفت: سرکه عقل را زیاد میکند. دیگری گفت: اگر باشد. حالا اگر زمانی کاری میکنی، نگو من کردم. چه چیز آن از شما بود. علم و حافظه و عقل و بیان و روح او از خداست. «وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى» تو تیر نینداختی، خدا بود. اگر نماز شب خواندی نگو من نمازشب خواندم. چه چیز این نماز شب از تو بود. وقتی خوابیدی چه کسی تورا بیدار کرد؟ مگر نداریم. «وَ الَّتی لَمْ تَمُتْ فی مَنامِها»(زمر/42) قرآن میگوید: وقت مردن روحتان را میگیرم. وقت مرگ روح بیرون میآید. البته چراغ روشن است یعنی قلب و کلیه کار میکند ولی روح اینطرف و آنطرف میرود، گاهی مرگ یعنی پایان این دنیاست که راننده بیرون میآید و چراغها را هم خاموش میکند. وقت خواب است، چراغها روشن است ولی راننده بیرون میآید. قرآن میگوید: من روحت را گرفتم. خوب چه کسی دوباره روحت را به تو برگرداند. از خواب بیدار شدی با چه قدرتی بلند شدی؟ با چه آبی وضوگرفتی؟ بابا اگر بخواهیم آب را تلخ میکنیم. «لَوْ نَشاءُ جَعَلْناهُ أُجاجاً»(واقعه/70) آقا درختها را کاشتم. «أَ أَنْتُمْ تَزْرَعُونَهُام نَحْنُ الزَّارِعُونَ»(واقعه/64) تو کشاورز نیستی. من کشاورز هستم. میگوید. ماشاءالله از بس زحمت کشیدم درختها سبز شد. نگو زحمت کشیدم. قرآن میگوید: اگر بخواهیم «لَوْ نَشاءُ لَجَعَلْناهُ حُطاماً»(واقعه/65) اگر بخواهیم درختها خشک میشوند. اگر بخواهیم دیگر بیدار نمیشوید. اصلا بلند میشوی بگو «بِحَوْلِ اللَّهِ وَ قُوتِهِ أَقُومُ وَ أَقْعُدُ» از خودمان چیزی نداریم «وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی سَبیلِ اللَّهِ أَمْواتٌ بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ»(بقره/154) بعضی وقتی در صدر اسلام جوانها به جبهه میرفتند و شهید میشدند و افراد بی تفاوت میگفتند: حالا چه فایدهای داشت که جوان شما رفت و کشته شد؟ اگربود، دامادش میکردی. نمک میپاشیدند بر زخم خانوادههای شهدا. قرآن میگوید به کسی که در راه خدا شهید شده مرده نگویید. «بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» بلکه زندهاند و شما نمیفهمید. خوب اگر جنگ و دفاع نبود، صدام تا داخل یزد و اصفهان آمده بود و آمد که انقلاب و انقلابیون را از سر راه بردارد. آمد که جمهوری اسلامی را براندازد. جوان شما شهید شد و جمهوری اسلامی شکست نخورد. اگر شهید نمیشد دشمن تا داخل شهر و روستای ما میآمد. به کسی که کشته شده نگوئید اموات «بَلْ أَحْیاءٌ وَ لکِنْ لا تَشْعُرُونَ» کسی که بخل میکند و پول نمیدهد، نگوید ما که پولهایمان را نگه داشتیم تو به جبهه کمک کردی که چه؟ چه کمک جبهه بکنی و نکنی، جنگ تا یک مرحله پیش میرود و در یک مرحله آتش بس میشود. خداوند اراده میکند و کارهایی را انجام میدهد. فقط ما وقتی میگوییم بیا. اگر گفتند دستت را در آب بگذار به این معنا نیست که دریا به دست شما نیاز دارد. برای این است که دست خودت پاک شود.
8- شناخت اولیا و خائنان و پرهیز از غرور و تظاهر
گروهی در مسجد نشسته بودند. حضرت امیر وارد شد و دید خیلی شلوغ است فرمود: چه خبر است؟ گفتند: آقا اینها اهل حق هستند، فرمود: بله! گفتند: هیچی آقا! اینها اهل حق هستند. فرمود: چه میکنند؟ گفتند: مینشینند و دائم در مسجد ذکر میگویند. اگر مردم به اینها دادند، میخورند. اگر هم ندادند، صبر میکنند. فرمود: تازه مثل سگهای مدینه شدهاند! سگهای مدینه را هم اگر به آنها غذا دادی میخورند و اگر ندادی نمیخورند. اهل حق که اینها نیستند. به آدمهای تن پرور میگفتند: اهل حق. زهد نداشتن نیست. دل نبستن است. بسیاری از آدمها ندارند، اما دلبستگی دارند. بسیاری از آدمها دارند اما دلبستگی ندارند، آدم هست ماشین دارد. سوئیچش را میدهد که یک نفر برود کاری انجام بدهد و آدم هست دوچرخه دارد و 16 قفل و زنجیر به آن میبندد. مهم این است که اگر امت و جامعه نیاز داشت میدهید یا نمیدهید، زهد نداشتن نیست. زهد دل کندن است. بحث ما این است که اسلام در جاهایی میگوید: آن نیست، این است.
خائن کیست؟ معمولا که ما میگوییم فلانی خیانت کرده است، به این جهت است که حیف و میل میکند. و در جایی بدون اجازه تصرف میکند. بالا میکشد. او خائن است. اما امام میفرماید: نه! حضرت امیر(ع) میفرماید که خائن دیگری هم داریم. کمی دیدت را توسعه بده. خائن کسی است که «الخائن من شغل نفسه بغیر نفسه و کان یومه شرا من أمسه»(غررالحکم، ص460) خائن کسی است که به عمر خودش خیانت کند. هر روز از روز دیگر بدتر بشود. یعنی دیروز 30 گناه کرده و امروز 35 گناه میکند. فردا 40 تا و پس فردا 45 تا.
احمق کیست؟ حضرت امیر(ع) میفرماید: احمق کسی است که خیال کند خیلی عقل دارد. هر که خیال کند خیلی عقل دارد، احمق است. «أحمق الناس من ظن أنه أعقل الناس»(غررالحکم، ص77)
کار خوب چیست و کار بد چیست؟ امام میفرماید: «سَیِّئَهٌ تَسُوءُکَ خَیْرٌ عِنْدَ اللَّهِ مِنْ حَسَنَهٍ تُعْجِبُکَ»(نهجالبلاغه، حکمت 46) بدی که تو را منفعل کند، بهتر از خوبی است که با آن مغرور شوی. اگر انسان بدی بکند، ولی ناراحت شود بهتر از آن است که خوبی کند. کسی بلند شد، نماز بخواند، جنب بود و نیاز به غسل داشت، آب نداشت. خاک خشک پاک هم گیر نیاورد، دید الان آفتاب میزند. چه کند؟ خلاصه گیج شد و گفت «الله اکبر» یک نماز خواند و بعد بر سرش زد. گفت خاک بر سرت با این نمازت، خیلی ناراحت شد. بعد گفت برای اینکه خدا گفت: من عبادت نمیخواهم، عبودیت میخواهم قالب نمیخواهم. قلب میخواهم من دل شکسته میخواهم. درآن نماز دل شکسته بود. من قبول کردم.
به دفتر امام در جماران رفتیم. یکی از دوستان مطلبی گفت. گفت: یک نفر آمد و گفت میخواهم امام را ببینم. گفتیم امام را دیدن وقت میخواهد، هر روز که نمیشود. حساب و کتاب دارد. خلاصه خیلی التماس کرد. گفتیم آقا نمیشود و معطل نشو. آخر امام برنامه ریزی دارد. گفت: آقا خانهاش کدام است. گفتیم آن است میگفت رویش را به طرف خانه امام کرد و گفت «السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَ بَرَکَاتُهُ» و رفت میگفت مثل اینکه همه ما را برق گرفت، یعنی گاهی به دیوار سلام میکنی. اثر میگذارد. اینقدر آدم هست روز روشن سخنرانی میکند و سخنرانیش هیچ اثری نمیکند. یک ولی خدا در شب یک آیه قرآن خواند. «أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ»(حدید/16) دزد سر دیوار ماند، یعنی گاهی یک آیه نیمه شب دزد را روی دیوار تکان میدهد. منقلب میشود و توبه میکند. گاهی صد آیه در تلویزیون با صدای بلند کسی را متاثر نمیکند.
و اما برکت چیست؟ برکت هم این نیست که شما چقدر دارید. این است که خدا چقدر به شما نظر کرده است. شل ترین چیز تار عنکبوت است «إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ»(عنکبوت/41) خانه عنکبوت را با فوت از بین میبری ولی اشرف مخلوقات پیغمبر است. ولی پیغمبر را، خداوند اشرف مخلوقات را با «أَوْهَنَ الْبُیُوتِ» حفظ میکند. با اینکه اینهمه سنگ و آهن و چدن هست یعنی اگر خدا نظر کند، یک درخت کوچک میوه میدهد و اگر نظر نکند درختها بزرگ هم میوه نمیدهند. مهم نیست مسجد ما کنار خیابان است یا در کوچه. آخوند شهر هستیم یا ده. لیسانس داریم یا سیکل، در آمد ما هزار تومان است یا بیشتر. . . مهم این است که چقدر مورد لطف و نظر خداوند قرار گرفتهایم. گاهی به یک انگور نظر میشود و آن انگور سلول بدن ولی خدا میشود و گاهی به یک انگور نظر نمیشود و برای آدمهای بد مست میشود مشروبات الکلی، از انگور تا تار عنکبوت. تادر و دیوار باید مورد نظر قرار بگیرد. پس از خدا بخواهید که خدا به عمر برکت بدهد و قبول کند. دو رکعت نماز قبول آدم را از جهنم نجات میدهد. مهم نیست آدم چقدر ثواب دارد، چقدر نماز خوانده. چقدر کتاب دارد. چقدر مال واولاد دارد. پیغمبر یک فاطمه دارد ولی خدا میگوید «إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ»(کوثر/1) کوثر یعنی خیر زیاد و آدمهایی هستند که چند پسر داشتهاند «وَ بَنینَ شُهُوداً»(مدثر/13) خود و ده پسرش به جهنم رفتهاند.
مهم هم نیست آدم چند کتاب داشته باشد. من در کتابخانهام، کتابهایی را که نویسندههای جهنمی دارند در یک قفسه جدا گذاشتهام. گاهی نگاه میکنم و میبینم چه کتابهایی نوشتند و الان در جهنم میسوزند. مهم نیست آدم چقدر علم دارد و چند جلد کتاب نوشته است، آخر میگویند کتاب فلانی چاپ شده، خوب چاپ شود. بالا رفتن مهم نیست که دو دهم بالا میرود.
کتاب چاپ کردن و مال و اولاد داشتن هم مهم نیست مهم این است که آدم در راه خدا باشد. نیتش خالص باشد و خدا کارش را قبول کند.
خدایا به آبروی شهدا عمر و فکر و بیان و قلم و وجود و ذریه ما را در راه رضایت قرار بده. شهدا را عموما و مرحوم آیت الله صدیقی را با امام حسین(ع) محشور بفرما. اسرا را آزاد کن و رهبر عزیز انقلاب را بسلامت بدار.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»