شکر نعمتها_3

موضوع: شکر نعمت ها (3)
تاریخ پخش: 76/10/16

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

جلساتی راجع به شکر صحبت کردیم. یکی از مسائل این است که آیا غصه‌ها هم شکر دارد یا نه؟ گاهی آدم به دردسر می‌افتد. سختی‌ها هم شکر دارد. آیا بلاها، دردها، رنج‌ها، قرض‌ها، گرفتاری‌ها، تصادفاً و مرگ و میر‌ها اینها هم شکر دارد یا نه؟
1- بلاها و سختی‌ها هم شکر دارد
موضوع بحث ما شکر در بلاها است. «عَسى‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/216) «عَسى» یعنی چه؟ کراهت دارید. از چیزی بدتان می‌آید. خیلی وقت‌ها از چیزی بدتان می‌‌آید «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» یعنی به نفعتان است. و چه بسا «تُحِبُّوا» به یک چیز محبت دارید. گاهی یک چیزی را دوست دارید اما «وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ» به ضرر شما است.
اینقدر جوان هستند که می‌خواهند فلان دختر را بگیرند. عاشق می‌شوند اما نمی‌دانند که این ازدواج برایش دردسر است. دلش می‌خواهد در کنکور قبول شود.
دلش می‌خواهد این خانه را بخرد. خلاصه می‌خواهد بگوید: هرچه شما می‌فهمید درست نیست. «عَسى‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً» وقتی که آمریکا گفت: ما با ایران قطع رابطه می‌کنیم. امام به رییس جمهور آمریکا فرمود: اگر آمریکا در عمرش یک کار خوب کرده باشد، همین است. رابطه شما با ما رابطه گرگ و میش است. چه بهتر که گرگ با میش قهر کند.
گاهی من دعاهایی کردم و التماس کردم که مستجاب شود. اما بعد که مستجاب نشده است، متوجه شدم که به نفع خودم بوده است.
در قرآن خیلی آیه داریم که می‌گوید: دید شما همیشه درست نیست. «یَحْسَبُونَ» فکر می‌کنند. «فَلا تَحْسَبَنَّ» (ابراهیم/47) فکر نکنید. «أَ فَحَسِبْتُمْ» (مومنون/115) این چنین فکر می‌کنید. «زَعَمْتُمْ»، «یَزْعُمُونَ» (نساء/60) «تَحْسَبُ» (فرقان/44) «یَحْسَبُونَ»، «فَلا تَحْسَبَنَّ»، «أَ فَحَسِبْتُمْ» یعنی اینطور نیست که هرچه تو می‌فهمی درست باشد. مثل بچه‌ای که به پدرش می‌گوید: این را می‌خواهم. این را نمی‌خواهم. پدر و مادرش هم می‌گویند: به صلاحت نیست. اینها که می‌گویم دلیل هم دارد که بعداً خدمتتان می‌گویم.
2- سختی‌ها و توجه به نعمت‌های پیدا و پنهان آن
اول که آدم به بلا مبتلا می‌شود یک بلا جلوی بلای دیگر را می‌گیرد. درست مثل پزشک جراحی که عضوی را قطع می‌کند که این خطر به عضو دیگر سرایت نکند. یک بخشی از روده را قیچی می‌کند. یک چشم را درمی‌آورد که آن چشم سالم بماند. داریم که اگر نوزاد هنگام به دنیا آمدن جیغ نزند و اشکش درنیاید دیوانه می‌شود. چون بدن نوزاد در رحم پر از رطوبت است و وقتی بیرون می‌آید با گریه رطوبت‌ها را بیرون می‌دهد. این آبی که از دهانش بیرون می‌آید. آبی که از چشمش بیرون می‌آید رمز سلامتی‌اش است. گاهی یک بلایی را دفع می‌کند. گاهی یک حیوانی در خانه می‌میرد و به خاطر آن حیوان آن بلا از دیگران دفع می‌شود. یعنی گاهی با بلاهای کوچک بلاهای بزرگ را دفع می‌کند. صدقه دفع بلا می‌کند. این مورد اول بود.
دومین مورد این است که گاهی بلا‌های مادی جلوی بلا‌های معنوی را می‌گیرد. حضرت خضر به همراه حضرت موسی از یک مکانی عبور می‌کردند. خضر یک پسر نوجوانی را گرفت و کشت. موسی گفت: چرا یک بچه‌ی بی گناه را کشتی؟ البته این قانون عادی نیست. قانون عادی این است که طبق قانون کسی را بکشند یا آزاد کنند. خضر گفت: اگر این بچه بزرگ می‌شد، پدر و مادرش را منحرف می‌کرد. پدر این داغ را می‌بیند. اما خدا به جای این بچه بک بچه‌ی دیگر به او می‌دهد. یکی از اسم‌های خدا جبار است. جبار دو معنا دارد: یکی از معانی جبار این است که جبران می‌کند. در نماز عید فطر می‌خوانیم «وَ أَهْلَ الْجُودِ وَ الْجَبَرُوتِ»، «جود» یعنی ندارد، به او می‌دهی. «جَبَروت» یعنی کم دارد و جبران می‌کنی. من به یک دبیرستان دخترانه برای سخنرانی رفتم. یک دختر خانم بلند شد و گفت: خدا عادل است؟ گفتم: بله! گفت: اگر خدا عادل است. چرا بعضی از ما دخترها زشت هستیم و برایمان خواستگار نمی‌آید؟ شخصی نزد امام آمد و گفت: من بچه دار نمی‌شوم. فرمود: خانمت زیباست. گفت: بله! گفت: یک قبیله‌ای هست که زن هایشان خیلی زشت هستند. اما بچه هایشان خیلی زیبا هستند. اگر می‌خواهی ازدواج کنی با آن زن زشت ازدواج کن که بچه‌ات خوب شود. حالا یک مادری هم خودش زیباست و هم بچه‌اش زیبا می‌شود. یک بچه هوش بالایی دارد. یک بچه هم کم هوش است. یکی صدایش بد است. یکی هم صدایش خوب است. یعنی گوشت بی استخوان در دنیا نیست. یعنی خداوند گشایش‌ها را با تنگناها مخلوط کرده است. جوجه را باید آخر پاییز شمرد. آنوقتی که شما کنار خیابان می‌ایستادی و می‌گفتی: جاوید شاه! می‌گفتی: چرا ما شاه نشدیم؟ خدایا نمی‌شد که ما را شاه کنی؟ قرآن می‌گوید: قارون آمد تا با عده‌ای که محافظ او بودند، از خیابان عبور کند. یک عده مردم کنار خیابان ایستاده بودند و می‌گفتند: «یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ» (قصص/79) کاش ما هم مثل قارون یک چنین شخصیتی داشتیم. وقتی قارون به گل فرو رفت، گفتند: خوب شد که ما مثل قارون نبودیم.
می‌گویند: شیری به گربه گفت: خاک بر سرت گربه! گفت: چرا؟ گفت: نژاد من و تو یکی است. چون گربه و شیر شکلشان مثل هم است. گفت: من و تو نژادمان یکی است. از بی‌غذایی من برگ زرد می‌خورم و سلطان جنگل هستم. اما تو جوجه کباب می‌خوری و لاغر مردنی هستی. گربه گفت: درست است که من گوشت می‌خورم. اما گاهی که صاحبخانه به من می‌گوید: پیش! چنان می‌ترسم که هرچه خوردم آب می‌شود. تو برگ زرد می‌خوری. اما در عوض کسی به تو پیش نمی‌گوید. گاهی وقت‌ها جوجه کباب با پیش کردن نمی‌ارزد. آن وقت است که می‌گویی: زنده باد برگ زرد! یعنی بلاها را باید مخلوط کرد.
3- بلاهای مادی مانع بلاهای معنوی
گاهی بلا‌های مادی جلوی بلا‌های معنوی را می‌گیرد. چه بسا ایشان اگر یک اولاد داشت، این اولاد او را بی دین می‌کرد. در تاریخ بسیار داریم که پسر باعث شده است که پدر منحرف شود. وقتی زبیر در جنگ کشته شد، حضرت امیر گریه کرد. گفت: پسرش او را منحرف کرد. زبیر از شمشیرزن‌های درجه یک و از یاران خوب پیغمبر اسلام بود. زبیر خیلی قهرمان بود. پسرش او را منحرف کرد.
گاهی اوقات من آیه‌ی قرآن را فراموش می‌کنم. یکی از امام جمعه‌ها سوره والعصر را فراموش کرد. گفت: والعصر! فراموش کرد که بعد از والعصر «إِنَّ الْإِنْسانَ لَفی‌ خُسْرٍ» (عصر/2) است. وسط نماز جمعه می‌ایستد و فراموش می‌کند که بعد از والعصر چیست.
در مکه یک نفر به من رسید و گفت: آقای قرائتی گم شده‌ام. گفتم: خوشا به حالت! تو تنهایی گم شدی. من با کاروان همه با هم گم شدیم.
گاهی یک بلای مادی جلوی بلای معنوی را می‌گیرد. ما نمی‌دانیم که اسرار چیست؟ خود بنده به خاطر کتکی که خوردم طلبه شدم. من می‌خواستم دکتر و مهندس شوم. اما پدرم گفت: برو آخوند شو. من به اصرار پدرم طلبه شدم. من سر این موضوع خیلی با پدرم دعوا می‌کردم. یکبار که به دبیرستان رفتم با بچه‌های دبیرستان دعوا کردم. رفتم و به مدیر شکایت کردم. مدیر آمد قضاوت کرد. دید حق با من است. ان زمان در مدرسه‌ها بچه‌ها را کتک می‌زدند. الآن نمی‌دانم که باز هم کتک می‌زنند یا نه؟ شلاق که خوردند گفتند: روز آخر دبیرستان ما تو را کتک می‌زنیم. من می‌خواستم روز آخر به مدرسه نروم. اما گفتم: حتماً تا الآن فراموش کرده‌اند. من به مدرسه رفتم. دیدم که هفده، هجده بچه دبیرستانی سر من ریختند و من را کتک زدند. تمام بدنم سیاه شد. صورتم سیاه شد. دیگر نمی‌توانستم راه بروم. به خانه رفتم. پدرم گفت: چه اتفاقی افتاده است؟ گفتم: می‌خواهم طلبه شوم.
گاهی واقعاً یک چیزی سخت است. ولی یک سکوی دیگر پیش می‌آید. داروین که دانشمند است در دو دانشکده شکست خورد. هم در دانشکده‌ی مسیحیت و هم در دانشکده‌ی پزشکی شکست خورد. اما در علوم طبیعی موفق شد. لذا حدیث داریم. اگر شکست خوردید نگویید: خاک بر سرم شکست خوردم. شغلت را عوض کن. شاید در شغل دیگر نابغه شوی.
گاهی بلاها جلوی بلای دیگر را می‌گیرد. بلای مادی جلوی بلای معنوی را می‌گیرد.
4- نقش سختی و بلاها در رشد مادی و معنوی انسان
گاهی وقت‌ها بلاها انسان را یاد خدا می‌اندازد. سوره عنکبوت آیه 65 را با هم بشنویم. «فَإِذا رَکِبُوا فِی الْفُلْکِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَى الْبَرِّ إِذا هُمْ یُشْرِکُونَ» (عنکبوت/65) می‌گوید: گاهی سختی‌ها سوار کشتی می‌شود و می‌بیند که کشتی غرق می‌شود. «دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصینَ» آنجا می‌گوید: یا الله! اصلاً قرآن می‌گوید: زیر پایت را داغ می‌کنم که جیغ بزنی. «لَعَلَّهُمْ یَتَضَرَّعُونَ» (انعام/42)، «لَعَلَّهُمْ یَضَّرَّعُونَ» (اعراف/94) الآن مهندسین می‌گویند: اگر خیابان صاف باشد، راننده خوابش می‌گیرد. می‌گویند: راه‌ها را منحرف و پیچ در پیچ کنیم که راننده خوابش نگیرد. می‌گویند: در جاده صاف آدم خوابش می‌گیرد. در زندگی یکنواخت آدم از خدا غافل می‌شود. ابزار مادی انسان را از خدا غافل می‌کند. این یک حقیقتی است.
بعضی از خطرها کفاره‌ی گناهان است. بحث ما راجع به شکر بود. آیا بلاها هم شکر دارد؟ بله! در زیارت عاشورا داریم «لک الحمد حمد الشاکرین» در دعای عید داریم: «وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلَى مَا أَوْلَانَا » (إقبال‌الأعمال/ص‌271) یعنی خدایا به خاطر دردسرها و آزمایش‌هایی که از ما کردی، تو را شکر می‌کنیم. «وَ لَهُ الشُّکْرُ عَلَى مَا أَوْلَانَا» خدایا شکر که من را در منگنه گذاشتی. خدایا شکر که مریض شدم.
گاهی بلاها درجه قیامت است. من به تبعیدگاه آیت الله مدنی شهید محراب که در نورآباد شیراز بود، رفتم. دیدم در یک اتاق تاریک نشسته است. گفتم: آیت الله مدنی غصه نمی‌خوری که تبعید شدی و از حوزه نجف جداشدی؟ گفت: لذت می‌برم. در همین اتاق تاریک کیف می‌کنم. گفتم: چطور؟ گفت: هر نفسی که می‌کشم یک قدم شاه به جهنم نزدیک می‌شود و من به خدا نزدیک می‌شوم. درست مثل کسی که زیر آب می‌رود و می‌گوید: ببینید که من چند دقیقه زیر آب هستم. اگر کسی زیر آب با او مصاحبه کند و بگوید: آقا نفست نمی‌گیرد؟ خسته نمی‌شوی؟ می‌گوید: چرا خسته می‌شوم. ولی در عوض کسانی بیرون هستند که دارند من را تماشا می‌کنند. چون دارند من را می‌بینند، هرچه سختی بکشم، ارزش دارد. اگر یک حمال بداند که با هر بار حمل کردن بارش بیشتر می‌شود ولی در عوض دستمزد بیشتری می‌گیرد، حاضر است که بار سنگین‌تری را حمل کند. گاهی بلاها درجه قیامت است.
بلاها حساب دنیا را کم می‌کند و باعث دل کندن از مادیات می‌شود. سختی‌ها باعث می‌شود که دوست صمیمی آدم را رها کند. خیلی وقت‌ها افرادی با زن و بچه‌شان دعوا می‌کنند. می‌آیند می‌گویند: آقای قرائتی من می‌خواهم همه اموالم را وقف کنم. می‌گویم: چطور؟ می‌گوید: به بچه‌ام گفتم: بلند شو کمی آب به من بده. گفت: خودت بلند شو بخور. به خانم گفتم: اگر می‌شود این پتوها را ملحفه کن. گفت: مگر من کلفت هستم. گفت: من دارم دیوانه می‌شوم. برای چه کسانی کار می‌کنم؟ می‌خواهم همه اموالم را وقف کنم. اصلاً گاهی وقت‌ها آدم از زن و بچه نیش می‌خورد. زن از شوهرش نیش می‌خورد. شوهر از زنش نیش می‌خورد. «یَا رَفِیقَ مَنْ لَا رَفِیقَ لَه‌» در دعای جوشن است. خدا تنها دوست خوب است. دوست‌های ما نهایت کاری که می‌کنند این است که در تشییع جنازه‌ی ما می‌آیند. یک کفن هم به ما خواهند داد. یعنی گاهی انسان فقط در حضور سختی‌ها دل می‌کند. وقتی مریض می‌شود به فکر می‌افتد.
5- نقش بلاها در بازگشت به خویشتن
بازگشت به خویشتن یکی از نعمت هاست. قرآن یک آیه دارد که می‌گوید: «فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ» (انبیاء/64) وقتی بت پرست‌ها آمدند و دیدند که حضرت ابراهیم بت‌ها را شکسته است گفتند: چه کسی بت‌ها را شکست؟ گفت: بت بزرگ! گفتند: آخر این بت که نمی‌تواند بت‌ها را بشکند. گفت: چطور شما کسی را که نمی‌تواند خودش را حفظ کند، عبادت می‌کنید؟ می‌گویند: مردی مرغی را به آشپزش اسیری داد. این اسیر غلام و برده‌ی او بود. گفت: با این مرغ فسنجان درست کن. اگر خوب بود من تو را آزاد می‌کنم. وقت غذا این آقا مغز گردوها را خورد. اما مرغ را نخورد. گفت: با این مرغ قیمه درست کن. اگر خوب بود من تو را آزاد می‌کنم. باز لپه‌ها را خورد و مرغ را نخورد. گفت: این مرغ را با بادمجان درست کن. اگر خوب بود من تو را آزاد می‌کنم. این برده گفت: آقا نمی‌خواهد من را آزاد کنی. این مرغ را آزاد کن. این مرغ چقدر درون دیگ برود و بیرون بیاید. حالا این بتی که نمی‌تواند خودش را حفظ کند، چطور می‌خواهد من را حفظ کند؟
قرآن می‌گوید: «فَرَجَعُوا إِلى‌ أَنْفُسِهِمْ» یعنی این بت شکنی باعث شد که یک باره به خودشان برگردند. افرادی که به درگاه خدا هستند، فکر می‌کنند که آدم خوبی هستند ولی در خواب یک کارهای زشتی انجام می‌دهند. مثلاً در خواب کسی را می‌کشند. پس معلوم می‌شود که روحشان، روح آدم کشی است. پس اگر در بیرون کسی را نکشتند یا از پلیس می‌ترسند یا چاقو ندارند. آب نمی‌بینند وگرنه شناگر قابلی هستند. این خواب‌هایی که آدم می‌بیند، جوهر انسان را نشان می‌دهد. آدم خودش هم خودش را نمی‌شناسد. قرآن یک آیه دارد که می‌گوید: «وَ یَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ عَلى‌ شَیْ‌ءٍ» (مجادله/18) فکر می‌کند که خوب است. اما یک امتحان پیش می‌آید و می‌بیند که اصلاً خوب نیست.
6- نقش بلاها در قدرشناسی نعمت‌ها و غرور شکنی
بلاها عامل قدردانی از نعمت هاست. گاهی حوادث تلخ باعث می‌شود که آدم از مادیات دل بکند. گاهی سختی‌ها باعث می‌شود که آدم لذت نعمت‌ها را می‌چشد. یعنی کسانی که هوای منطقه‌شان گرم است. وقتی به یک روستا می‌روند جگرشان تازه می‌شود. لذتی که افراد گرمازده در ییلاق می‌برند، خود اهل روستا نمی‌برند. انسان وقتی گرسنگی بکشد. غذاخوردن برایش لذت دارد. روزه دار در دو زمان کیف می‌کند. یکی لحظه افطار است که غذای خوشمزه می‌بیند. یکی هم عید فطر است که خوشحال می‌شود. آدم‌هایی که روزه گرفتند احساس شادی می‌کنند. یعنی گاهی سختی کشیدن باعث می‌شود که نعمت‌ها برایشان لذت بخش باشد. می‌گوید: عجب! من یک زمانی چنین بودم. چنان بودم. این‌ها برایش مزه می‌کند. یک طلبه‌ای به قم آمده بود. وضع مالیش خوب بود. می‌خواست نزدیک حرم خانه بگیرد. گفتم: آقا نزدیک حرم خانه نگیر. گفت: چرا؟ گفتم: سال اول که عروس خانم را نزدیک حرم می‌آوری و امکانات را فراهم می‌کنی، دیگر بعداً زندگی برای او مزه نمی‌کند. کمی دورتر خانه‌ای اجاره کن که وقتی خانه خریدی، بگوید: الحمدلله! صاحب خانه شدیم. یعنی تا آدم گرما نخورد، قدر ییلاق را نمی‌داند. وقتی تاریک بود برق که آمد، صلوات ختم می‌کنند. این صلوات ختم می‌کند چون یک لحظه قبل در تاریکی بوده است. و گرنه اگر لامپ باشد که کسی صلوات ختم نمی‌کند. یک مدتی که در تاریکی ‌ماند. بعد برایشان روشنایی مزه می‌کند.
پس بلاها هم لطف است. بلاها زندگی را شیرین می‌کند. گرسنگی غذا را لذیذ می‌کند. جلو غرور را می‌گیرد. بلاها غرور شکن است. حدیث داریم اگر سه چیز نبود گردن انسان پایین نمی‌آمد. پیامبر(ص) فرمود: «لَوْ لَا ثَلَاثٌ فِی ابْنِ آدَمَ مَا طَأْطَأَ رَأْسَهُ شَیْ‌ءٌ الْمَرَضُ وَ الْفَقْرُ وَ الْمَوْتُ وَ کُلُّهُمْ فِیهِ وَ إِنَّهُ مَعَهُن لَوَثَّابٌ» (خصال صدوق/ج‌1/ص‌113) اگر سه چیز نبود انسان از روی اسب پایین نمی‌آمد تواضع نمی‌کردم. 1- غرور 2- مرض 3- مرگ این سه مورد غرورشکن است. یعنی تنظیم باد می‌کند و بادش خالی می‌شود. یک کسی می‌گفت برای سخنرانی به جایی وارد شدم. دیدم می‌گویند: درود بر فلانی! جمعیت خیلی زیاد بود. غرور آنها را گرفت. به جای دیگری رفتم. دیدم می‌گویند: مرگ بر فلانی! می‌گفت: من دو جا رفتم تا سخنرانی کنم. یکجا درود می‌گفتند و یک جا مرگ می‌گفتند. این دو تنظیم باد شد. این غرورشکن است. بلاها غرورشکن است.
7- نقش بلاها در یادکرد گرفتاران و نیازمندان
اینکه انسان وقتی گرفتار شد یاد گرفتارها می‌افتد، نعمت است. یکی از فواید روزه همین است که گفتم. آدم وقتی مزه‌‌ی گرسنگی را بچشد، می‌فهمد که گرسنه‌ها چه می‌کشند. در اصفهان مؤسسه‌ای است که به ایتام کمک می‌کند. من زمان شاه آنجا یک جلساتی داشتم. یک روز را گذاشته بودند و برای ایتام آنجا پول جمع می‌کردند. من به محل مؤسسه رفتم و گفتم: آقا یکی از این کیسه‌هایی که در خانه‌ی فقرا می‌دهید به من بدهید. در این کیسه‌ها مواد غذایی مثل: شکر، لپه، برنج، روغن، چای و قند بود. یکی از این کیسه‌ها را زیر عبایم گرفتم و به مسجد رفتم. سخنرانی که کردم، کیسه را روی میز گذاشتم و گفتم: ‌ای مردم ببینید. این کیسه‌ها برای ایتام است. این کیسه‌ها را می‌برند و به فقرا می‌دهند. فرض کن که خودت از دنیا رفتی و امشب می‌خواهند این‌ها را برای بچه‌هایت بیاورند. حالا به شکرانه‌ی اینکه زنده هستی، کمک کن. در مسجد ما بیش‌تر از هر مسجد دیگری پول جمع شد. چون به چشم خودشان دیدند، یاد دیگران افتادند.
گرفتاری‌ها انسان را یاد دیگران می‌اندازد. اگر این آقا گرفتار نشود، هیچ وقت به فکر گرفتارها نیست. ما به ذوب آهن، جایی که آهن‌ها را ذوب می‌کنند، رفتیم. من خیلی نگاه کردم. جهنم اینجا با جهنمی که در قیامت است قابل مقایسه نیست. اما در عین حال دیدم که تا چند متری بیشتر جلوتر نمی‌شود رفت. آدم وقتی ذوب آهن را می‌بیند، یاد آتش جهنم می‌افتد. رسول خدا در روایت می‌گوید: اگر ماه رمضان گرسنه شدید «وَ اذْکُرُوا بِجُوعِکُمْ وَ عَطَشِکُمْ فِیهِ جُوعَ یَوْمِ الْقِیَامَهِ وَ عَطَشَهُ» (عیون‌أخبارالرضا/ج‌1/ص‌295) یاد گرسنگی قیامت بیفتید. حضرت علی(ع) آهن داغ را در دست عقیل گذاشت تا بگوید: قیامت هم همینطور است. یعنی سختی‌ها انسان را به یاد قیامت می‌اندازد.
8- بلاها و شناخت دوستان و ارتباط با خدا و کفاره گناهان
یکی از فواید سختی‌ها این است که آدم دوستان خود را می‌شناسد. می‌فهمد که کدام یک وفادار هستند و کدام یک ما را رها می‌کنند. گاهی آدم فکر می‌کند که کلی دوست دارد. اما بعد می‌بیند که در مواقع بیچارگی یکی هم به دردش نمی‌خورند. مثل خانه‌های تهران! اگر در هواپیما باشی خانه‌های تهران خیلی زیاد است. طوری که می‌گویی: تهران چقدر بزرگ است. هواپیما که نشست یک خانه هم برای اجاره نیست. فقط برای این خوب است که در آسمان بگویی: تهران بزرگ است. ما فکر می‌کنیم که همه دوست ما هستند. اما موقع بدبختی همه فرار می‌کنند. در ماشین نشسته است تا می‌بیند که شما کنار خیابان ایستادی، سرش را پایین می‌اندازد تا شما او را نبینی. آدم در حوادث تلخ دوستان خود را آزمایش می‌کند.
حوادث تلخ رقت قلب می‌آورد. اشک آدم جاری می‌شود. همین که آدم با خدا گره می‌خورد، ارزش دارد. گره خوردن با خدا یکی از برکات است. امام سجاد هنگامی که مریض می‌شود، می‌فرماید: «فَمَا أَدْرِی، یَا إِلَهِی، ‌ای الْحَالَیْنِ أَحَقُّ بِالشُّکْرِ لَکَ، وَ‌ای الْوَقْتَیْنِ أَوْلَى بِالْحَمْدِ لَکَ» (صحیفه سجادیه/دعاى‌15) خدایا نمی‌دانم که وقتی سالم هستم باید بگویم: الحمدلله! یا وقتی مریض هستم باید تو را شکر کنم. چون بیماری یک برکاتی دارد. فقرهم یک برکاتی دارد.
بنابراین وقتی بحث شکر می‌کنیم. فکر نکنید که فقط برای خانه، ماشین، تلفن و سلامتی باید الحمدلله بگوییم. گاهی در سختی‌ها هم باید الحمدلله گفت. چون گاهی یک بلای کوچکِ جلوی بلای بزرگ را می‌گیرد. گاهی یک بلای مادی جلوی یک بلای معنوی را می‌گیرد. گاهی سختی‌ها کفاره گناهان است. یک جوانی داشت از یک کوچه عبور می‌کرد. عاشق یک دختری شد. گفت: بگذار ببینم که خانه‌اش کجاست تا مادرم را برای خواستگاری بفرستم. همینطور که حواسش به زن بود به دیوار خورد. یک چیزی از دیوار بیرون آمده بود که سر و صورتش را زخمی کرد. برگشت گفت: ما شانس نداریم. امام رسید فرمود: چرا اینطور شده‌ای؟ گفت: راستش را بخواهید چنین اتفاقی افتاد. فرمود: خدا تو را دوست داشت که زود گوش مالیت داد. اگر تو را دوست نداشت تو را رها می‌کرد که به گناه کشیده شوی. گاهی وقت‌ها بلاها کفاره‌ی گناهان است. زنگ بیدارباش است. گاهی بلاها درجه قیامت است. گاهی با این سختی‌ها دل آدم از دنیا کنده می‌شود. گاهی این سختی‌ها مثل گرسنگی لذت غذای بعد را زیاد می‌کند. غرور را می‌شکند. اشک را جاری می‌کند. دوست‌های واقعی و دروغی را نشان می‌دهد. اینها برکات بلاهاست. پس الحمدلله هم برای کامیابی‌ها است و هم برای ناکامی‌ها است. یک موقع از چیزی بدتان می‌آید. در صورتی که «وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ» به نفعتان است. گاهی از چیزی خوشتان می‌آید. اما آن چیز به ضرر شما است. هرچه دوست داری، خیر نیست. از هرچه بدت می‌آید، شر نیست. شاید همان چیزی را که دوست نداری، خیرت است و همان چیزی که دوست داری شر تو است. ما نمی‌دانیم. باید به خدا واگذار کرد. یکبار دیگر آیه را بخوانید. «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ کُرْهٌ لَکُمْ وَ عَسى‌ أَنْ تَکْرَهُوا شَیْئاً وَ هُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَ عَسى‌ أَنْ تُحِبُّوا شَیْئاً وَ هُوَ شَرٌّ لَکُمْ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ» (بقره/216) جهاد برشما واجب است. ولی از جهاد بدتان می‌‌آید. شما نمی‌دانید. همین جهاد سود است. این جنگ هشت ساله به ایران عزت داد. این عزتی که ما داریم در سایه دفاع مقدس است. در سایه انقلاب و مردم است. اما آن زمان که بچه‌ها در زندان بودند و جنگ‌ها و تشیع جنازه‌ها و شهدا وجود داشتند، می‌گفتیم: این چه وضعی است؟ این چه کشوری است؟ نمی‌دانستیم که این جنگ یک چنین برکاتی دارد که روز به روز بر عزت ایران بیفزاید..

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment