شرایط پذیرش صلح در قرآن

موضوع: شرایط پذیرش صلح در قرآن
تاریخ پخش: 20/06/99
1- پیشنهاد صلح از سوی دشمن
2- پذیرش صلح از سوی امام حسن علیه‌السلام
3- خطر خدعه و نیرنگ دشمن
4- نترسیدن از مرگ، از نشانه‌های ایمان واقعی
5- اعلام عمومی اموال و دارایی‌های مسئولان
6- مقایسه حضرت ایوب و حضرت سلیمان در قرآن
7- نیش زبان برخی منافقان به پیامبر اسلام

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحث ما راجع به آماده باش بود. در این جلسه می‌خواهیم بگوییم که اگر دشمن پیشنهاد آتش بس داد و پیشنهاد صلح کرد، بپذیرید. «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‏ فَاجْنَحْ لَها» (انفال/61) کجا شرایط را قبول کنیم و کجا قبول نکنیم. من به عنوان یک معلم قرآن کلیاتی از قرآن می‌گویم و ریزش برای رهبری و مرجعیت و علمای بزرگ است. من به عنوان معلم قرآن فقط یک آیه را برای شما باز کنم.
موضوع چیست؟ [پای تخته] پیشنهادات صلح آمیز را به شرط عدم توطئه بپذیریم. آیه‌اش چیست؟ آیه‌اش این است «وَ إِنْ» اگر، «جَنَحُوا لِلسَّلْمِ» اگر بالشان را برای مسالمت باز کردند، «فَاجْنَحْ لَها» تو بالت را باز کن. چند دقیقه‌ای در این مورد صحبت کنیم. «وَ تَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّهُ هُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ» سوره انفال آیه 61.
1- پیشنهاد صلح از سوی دشمن
جناح بال را می‌گویند. پرنده وقتی می‌خواهد بنشیند و پایین بیاید بالش را باز می‌کند و می‌آید روی زمین می‌نشیند، می‌گوید: اگر دیدی دشمن بالش را باز کرد و پرچم سفید بالا برد. علامتی نشان داد که بیا با هم بسازیم. اگر «وَ إِنْ جَنَحُوا لِلسَّلْمِ‏» برای مسالمت بال باز کرد، «فَاجْنَحْ لَها» مواظب باش فریب نخوری. این برای قرآن است، حضرت امیر می‌فرماید: «لا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاکَ إِلَیْهِ عَدُوُّکَ‏ و لِلَّهِ فِیهِ رِضًا» اگر خدا راضی است، پیشنهادات صلح دشمن را قبول کن. اگر خدا راضی است. بعضی جاها توطئه و کلک است. آنجایی که حقه‌بازی است نه، ولی آنجایی که احساس می‌کنید و اطمینان پیدا می‌کنید، بپذیرید. ولی «لَکِنِ الْحَذَرَ کُلَّ الْحَذَرِ» حواست جمع باشد، حواست جمع باشد از دشمنت که گاهی پیشنهاد صلح می‌کند، می‌گوید: می‌خواهم ببوسمت و می‌آید جلو دندان می‌گیرد. از پشت خنجر می‌زند. «الحذر کل الحذر» یعنی توجه توجه! مواظب باشید در قراردادها وقتی مسالمت می‌کنید، مواظب توطئه باشید. چرا؟ بخاطر اینکه بسیاری از وقت‌ها «فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِیَتَغَفَّلَ» گاهی وقت‌ها دشمن نزدیک می‌شود برای اینکه تو را غافل کند. این یعنی تیزهوش باشید، مواظب باشید و به لبخندها و پیشنهادات با تأمل برخورد کنید.
حالا این نکاتی که از این آیه درمی‌آید چند مورد را برای شما بگویم. اول اینکه مسلمان‌ها باید در اوج قدرت باشند که پیشنهاد صلح از دشمن باشد، این خودش یک نکته است. یعنی به قدری اسلام قوی باشد که دشمن بیاید بگوید: صلح کنیم. در این برخوردهایی که بین مقاومت و اسرائیل شد، چند بار به مقاومت حمله کردند و اینها چنان تک و پاتک کردند که اسرائیل گفت: حاضر هستم آتش بس بیایید. پیشنهاد صلح از طرف دشمن باشد، یعنی چه؟ یعنی شما به قدری قدرت داشته باشید که آنها بترسند ادامه جنگ بدهند. این خودش یک درس است و مسلمان‌ها باید در اوج قدرت باشند که پیشنهاد از آنها باشد. این نکته مهمی است. دوم؛ باید به دنیا اعلام کنیم ما جنگ طلب نیستیم. پیشنهاد شما را قبول می‌کنیم. این یک آبروی سیاسی برای نظام است که ما جنگ طلب نیستیم. این هم دو مورد. سوم؛ نمی‌گوید: «فاجنحوا» می‌گوید: «فاجنح» اگر دشمن،«وَ إِنْ جَنَحُوا» نگفته اگر دشمن بالش را باز کرد، شما هم بالتان را باز کنید. می‌گوید: «فاجنح»، «فاجنحوا» یعنی همه دشمن آماده شد برای آتش بس، «فاجنح» یعنی باید رهبری قبول کند. نگفته: «فاجنحوا» لازم نیست مردم قبول کنند. رهبر تشخیص داد، رهبر آسمانی، فقیه عادل، که نایب رهبری آسمانی و معصوم است، اگر او تشخیص داد، نگفته اگر آنها بالشان را باز کردند شما مردم هم بالتان را باز کنید، می‌گوید: اگر آنها بالشان را باز کردند، رهبری تشخیص بدهد که این کلک است یا حق است؟ «فَاجْنَحْ لَها» نه «فاجنحوا». این هم نکته سوم.
نکته چهارم این است که سوء استفاده نکنید. نگویید نه حالا که ما قوی هستیم و آنها التماس می‌کنند بزنیم نابودشان کنیم. درست است شما قوی هستید و دشمن از شما ترسیده است. دست‌هایش را بالا کرده و پیشنهاد صلح کرده است. شما نگویید حالا که قوی هستیم بزنیم نابودشان کنیم. سوء استفاده نکنید و بگویید: اکنون که ما قدرت داریم پیشنهاد صلح دشمن را رد کنیم. این هم یک مسأله،
در پذیرش صلح سه اصل هست. یکی احتمال خطر هست. احتمال توطئه هست. زخم زبان برخی هم هست. وقتی آدم صلح را قبول می‌کند، ممکن است بعضی زخم زبان بزنند که اینها ترسیدند، مرد کار نیستند. تسلیم شدند و کوتاه آمدند. بعضی از دوستان نیش می‌زنند.
2- پذیرش صلح از سوی امام حسن علیه‌السلام
به امام حسن مجتبی نیش زدند. حتی کلمه بسیار تلخی گفتند. خیلی تلخ، خیلی خیلی… به امام حسن گفتند: تو مسلمان‌ها را ذلیل کردی. حال آنکه امام حسن صلح نکرد، پیشنهاد صلح از طرف معاویه بود. صلح تحمیل شد. من راجع به صلح امام حسن بارها در ماه رمضان گفتم. صلح تحمیلی بود. اگر امام حسن صلح نمی‌کرد، چون لشگر معاویه قوی بود، لشگر امام حسن را تار و مار می‌کرد و همه می‌گفتند: حق با معاویه بود. حسن جان! ای امام حسن! تو که سرباز نداشتی، افسر نداشتی. او که گفت بیا صلح کنیم، آن کسی که ورقه سفید داد و گفت: هر شرطی می‌خواهی بنویس من قبول می‌کنم. آنوقت در لشگر امام حسن، امام حسین و ابالفضل و اهل‌بیت بودند. همه اهل بیت شهید می‌شدند و همه می‌گفتند: حق با معاویه بود. لذا باید اینجا، منتهی این تیزی و سیاست و عصمت و بصیرت امام حسن بود که گفت: قبول است. مردم! معاویه می‌گوید: هرچه من بنویسم قبول است. توجه دارید؟ هرچه امام حسن بنویس قبول می‌کنی؟ معاویه گفت: بله. گفت: 1- پسرت یزید را ولیعهد نکنی. عه… اصلاً معاویه برنامه‌اش این بود که یزید بعد از او ولیعهد شود. 2- حجر بن عدی را اعدام نکنید. عه! حجر بن عدی از یاران درجه یک امیرالمؤمنین بود. معاویه دستور اعدامش را داده بود. گفت: نه، این اعدام نشود. 3- به امیرالمؤمنین ناسزا نگویند، چون ایشان بخشنامه کرده بود در خطبه‌های نماز جمعه به امیرالمؤمنین حرف بد بزنند. 4- شیعیان پدرم را از بیت المال محروم نکنی. ایشان دستور داده بود که هرکس که تشخیص دادید شیعه است، از بیت المال محرومش کنید. تمام موادی که امام حسن نوشت همه موادی بود که دانه دانه معاویه قبول نمی‌کرد. معاویه دید عجب غلطی کرد. گفت: پیشنهاد صلح می‌کنیم، حالا امام حسن یک چیزهایی در این نوشت که من تحمل هیچکدام را ندارم. باید پسرم یزید حکومت کند. باید حجر بن عدی اعدام شود. باید، باید… همه تفکرات معاویه را در این نامه لغو کرد. معاویه نتوانست تحمل کند و روی منبر صلح نامه را پاره کرد. مردم به هم نگاه کردند عه عه عه عه! هی به هم نگاه کردند. دو ساعت پیش خودش گفت: هرچه بگویی قبول است. حالا هرچه امام حسن نوشته پاره کرد. یعنی فهمیدند بنی امیه کیست و اهل‌بیت چه کسانی هستند؟ خیلی مهم است. بنی امیه، که انقلاب فرهنگی شد، فکر مردم عوض شد. نگاه‌ها عوض شد. بصیرت مردم عوض شد.
بنابراین در کربلا پیشنهاد آتش بس از طرف امام حسین بود. امام حسین فرمود: من با یزید بیعت نمی‌کنم. نمی‌خواهید بجنگیم نمی‌جنگیم. ما برای خودمان زندگی می‌کنیم. گفتند: نه، یا بیعت کن یا کشته شو! در کربلا یا بیعت یا شهادت! امام حسن، پیشنهاد آتش بس از طرف معاویه بود. اینجا پیشنهاد آتش بس از طرف امام حسین است. امام حسین فرمود: نه جنگ، نه بیعت! می‌رویم یک جایی برای خودمان زندگی می‌کنیم. اگر امام حسن(ع) این صلح را نمی‌پذیرفت، لشگر معاویه، لشگر امام حسن را می‌کشت و همه می‌گویند: حق با معاویه بود. معاویه خیلی آدم خوبی است. به امام حسن گفت: هرچه… ورقه سفید داد. چک سفید می‌دهند می‌گویند: هر تاریخی خواستی بزن. چک سفید می‌دهند می‌گویند: هر مبلغی خواستی بنویس. معاویه گفت: ورقه سفید. هرچه امام حسن می‌گوید، قبول است. امام حسن هم چیزهایی نوشت که هیچکدامش را معاویه قبول نکند. نامه را پاره کند که مردم بفهمند این دروغ می‌گوید. خوب… بنابراین باید این دقت کرد. هم باید احتمال خطر داد، احتمال توطئه داد. هم زخم زبان هست که زخم زبان می‌زنند. حالا… احتمال خطر را چه کنیم؟
3- خطر خدعه و نیرنگ دشمن
می‌گوید: «وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ فَإِنَّ حَسْبَکَ اللَّهُ هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ» (انفال/62) می‌گوید: اگر اینها پیشنهاد صلح می‌کنند ولی غرض اینها توطئه است، دروغ می‌گویند. می‌خواهند شما را آرام کنند و بعد زیرش بزنند و دبه کنند. «وَ إِنْ یُرِیدُوا أَنْ یَخْدَعُوکَ» اگر می‌خواهند خدعه کنند، برای تو خدا کافی است. «هُوَ الَّذِی أَیَّدَکَ بِنَصْرِهِ وَ بِالْمُؤْمِنِینَ» خداوند با نصرت خود شما را کمک می‌کند، که شیعه و سنی گفتند: مراد از مؤمنین علی بن ابی طالب است. تو علی بن ابی طالب داری. بالاتر از علی تو خدا داری. بنابراین حالا که پیشنهاد کردند قبول کن، احتمال خطرش هم، توکل کن. بله اگر یقین کردی از قرائنی فهمیدی این توطئه هست، شما آنجا می‌توانی این پیشنهاد را لغو کنی به شرط اینکه رهبری یقین کند، در این پیشنهاد توطئه هست.
مسأله‌ی دیگر که در اینجا مطرح است این است که ما باید باطن دشمن خود را بشناسیم. قرآن برای دشمن شناسی چند ملاک داده است. الآن در کشور خودمان می‌گویند: ایشان خودی است، ایشان بیگانه است. خودی کیه و بیگانه کیه؟ دوست کیه و دشمن کیه؟ از ماست یا ضد ماست؟ علیه ماست یا به نفع ماست؟ یک خط‌کشی داده که گفته با این خط‌کش خودتان را متر کنید، 1- علامت اینکه خودی هست یا نه، این است که «إِنْ تُصِبْکَ حَسَنَهٌ تَسُؤْهُمْ» (توبه/50) همین که شما به خیر می‌رسید اینها ناراحت هستند. علامت بیگانه این است که وقتی به شما خیر برسد، ناراحت می‌شود. کشفی کردید، اختراعی کردید. یک جایی پیروز شدید، یک جایی دشمن را سرکوب کردید، اینها ناراحت هستند. هرجا دیدی که به شما خیر می‌رسد آنها ناراحت هستند، این معلوم می‌شود بیگانه هستند. ممکن است خط سیاسی آدم فرق کند ولی اینطور نباشد که مثلاً فرض کنید که امام… مثل امام را بزنیم. اگر به امام یک خیری رسید، گفتند: بیماری امام شفا پیدا کرد. امام اینجا موفق شد. اگر اینها ناراحت شدند پیداست اینها بیگانه هستند. هرکس گفت: الحمدلله این خودی است. حالا ممکن است نظر سیاسی‌اش هم فرق کند. علامت اینکه این خودی است یا بی‌خودی، اگر خیر به شما رسید و ناراحت شد از خیری که به شما رسیده معلوم می‌شود بیگانه است و اگر خوشحال شد معلوم است خودی است. این آیه قرآن است. قرآن خط‌کش‌های خوبی دارد. چند بار در ذهن من آمده که خط‌کش‌های قرآن را در تلویزیون بگویم.
4- نترسیدن از مرگ، از نشانه‌های ایمان واقعی
مثلاً تو آدم خوبی هستی یا بد؟ چطور بفهمیم آدم خوبی هستی یا بد؟ یک خط‌کش گذاشته و گفته با این خط‌کش خودت را متر کن. «انْ زَعَمْتُمْ انَّکُمْ اوْلِیاءُاللَّهِ مِنْ دُونِ النّاسِ فَتَمَنَّوُاالْمَوْت‏» (جمعه/6) اگر فکر می‌کنی خیلی آدم خوبی هستی نباید از مرگ بترسی. شما از مرگ می‌ترسی یا نه؟ حاضر هستی هفته دیگر بمیری؟ دو روز دیگر، یک ساعت دیگر بمیری. من نه، حاضر نیستم. پس کارت مسأله دارد.
علامت اینکه کار ما درست است این است که از مرگ نترسیم. «فَتَمَنَّوُاالْمَوْت‏» نمی‌گوید: «لا تخاف الموت»، «فَتَمَنَّوُاالْمَوْت‏» یعنی باید به استقبال مرگ برویم. بنده که اینطور نیستم، این یک امتحان. خط‌کش‌های زیادی قرآن دارد بعضی‌ها حرف هم می‌زنند ولی پشت حرفشان یک لایه‌ای دارد. آن لایه‌های پشتش را دقت کن. می‌آمدند به پیغمبر می‌گفتند: شما زکات را به کی دادی؟ پیغمبر می‌فرمود: زکات را تقسیم کردیم بین فلان و فلان و فلان. رسم حضرت علی(ع) این بود. اموال بیت‌المال را که می‌آوردند، یکجا می‌گذاشت و مردم کوفه را هفت قسمت تقسیم کرده بود. هفت قبیله، هر قبیله یک نماینده داشت. نماینده هر قبیله می‌آمدند و این بیت‌المال را تقسیم می‌کردند و خود آن نماینده‌ها بین قبیله تقسیم می‌کردند. حتی یکوقت حضرت علی وقتی اموال بیت‌المال را به هفت قسمت تقسیم کرد، رفت یک ظرفی را تکان بدهد، دید یک مقداری دیگر نان یا گندم در گونی یا جوال مانده است. دوباره فرمود: آن هفت نفر برگردند. دوباره هفت نماینده برگشتند و فرمود: این تکه نان مانده است، این را هم هفت قسمت کنید. یعنی عدالت در آن مرحله، علامت اینکه کار ما درست است این است که از مرگ نترسیم. علامت اینکه این کار حلال است یا حرام است باید در نماز جمعه بگوییم.
5- اعلام عمومی اموال و دارایی‌های مسئولان
آقایانی که حقوق دارند باید بتوانند در نماز جمعه بگویند حقوق من چقدر است. هر مسئول مملکتی خجالت می‌کشد در نماز جمعه بگوید: حقوق من چقدر است، پیداست حقوقش سالم نیست. این خط‌کش برای من نیست. برای امام رضاست. امام رضا(ع) فرمود: اگر می‌خواهید ببینید کارتان درست است یا نه؟ مثلاً خانه قرائتی چطور است؟ اگر فیلم برداری کردند از خانه و فرش و کمد و اتاق پذیرایی، اگر از خانه من فیلم برداری کردند و به مردم نشان دادند، اگر امت فهم… البته یک کسی ممکن است فقیر باشد و موکت هم برایش سلطنت باشد. یک کسی ممکن است خیلی فقیر باشد و دوچرخه هم برایش سرمایه باشد. نه، آدم‌های فقیر نه، توده مردم. عرف مردم، اگر فیلم زندگی مرا در تلویزیون نشان دادند و خجالت نکشیدم پیداست کار من درست است ولی اگر خجالت کشیدم، نه نه! اینجا فیلم‌برداری نکن، پیداست این یک…
هدایایی که هست، مهمانی‌ها را، باید از سفره پذیرایی ما اگر فیلم برداشتند خجالت نکشیم. ملاک خوبی امام رضا فرمود، باید کارتان را در نماز جمعه بتوانید بگویید و خجالت نکشید. با این خط‌کش جلو برویم نمی‌دانم چه کسی می‌ماند و چه کسی می‌رود. البته ملاک اسلام هم بخشی مادیت هست.
6- مقایسه حضرت ایوب و حضرت سلیمان در قرآن
یک سوره در قرآن داریم به نام سوره صاد. در سوره صاد دو صفحه روبروی هم این صفحه قصه‌ی ایوب را گفته و روبرویش قصه سلیمان را گفته است. ایوب سخت‌ترین مشکلات زندگی را داشت و انواع بلاها سر ایوب پیامبر ریخت. می‌گویند: فلانی صبر ایوب دارد. خیلی در سختی بود. صفحه روبرو برای سلیمان است. بالاترین رفاه را داشت. سلیمان هم پیغمبر بود و هم پادشاه بود. پادشاهی که حکومتش کم نظیر نه، بی نظیر بود. ولی وقتی قرآن را باز می‌کنی و قصه ایوب را می‌خوانی، آخر قصه ایوب می‌گوید: نعم العبد، بله خیلی سختی کشید اما بنده خوبی بود. یعنی فقر و گرفتاری او را از ما جدا نکرد. سلیمان را می‌خوانیم، می‌گوید: سلیمان هم «نعم العبد» کلمه «نعم العبد» یعنی بنده خوبی بود. هم در این صفحه آمده برای ایوب و هم در این صفحه آمده برای سلیمان، این خیلی جالب است. یعنی دو تابلو را روبروی هم بگذارید. آنچه مهم است بنده خدا بودن است. سلیمان وقتی نگاه به عظمت خودش کرد، گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» برای من نیست، خدا به من داده است. به من نداده تا عیاشی کنم و لذت ببرم. «لِیَبْلُوَنِی» خدا می‌خواهد مرا امتحان کند. «أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُرُ» (نمل/40) خدا می‌خواهد مرا امتحان کند. سلیمان با آن سلطنت و نبوتش از خدا غافل نشد. گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» ولی قارون می‌گفت: پول‌ها برای خودم است. «أُوتِیتُهُ‏ عَلى‏ عِلْمٍ عِنْدِی‏» (قصص/78) قارون می‌گفت: خودم پیدا کردم، سلیمان می‌گفت: خدا به من داده است.
مهم این است که انسان، گاهی وقت‌ها یک کسی ممکن است فقیر باشد مستضعف است ولی اخلاقاً مستکبر است. از این سیگارهای ارزان می‌کشد. می‌گوییم: پسرجان این سیگار چه فایده دارد؟ آخر آدم پول می‌دهد هوای سالم می‌خورد، تو پول می‌دهی دود تلخ بخوری. میخواهی سیگار بکشی پولت را آتش بزن. چون پولت را آتش بزنی پولت رفته ولی ریه‌ات سالم است. این پول را سیگار می‌خری و سیگار می‌کشی و هم پولت رفت و هم ریه‌ات رفت. خوب که حرف می‌زنی می‌گوید: برو بابا سیگار است، «دندان کرم خورده و سیگار مفتکی! این هردو در جهان طبیعت کشیدنی است!!» این گدا هست ولی متکبر است. حاضر نیست پست‌ترین سیگار را دور بیاندازد. آدم هست روی قالی ابریشمی نشسته است. به او می‌گویی: آقا این فرش به این دلیل جایز نیست. فوری می‌گوید: چشم! یعنی از یک قالی ابریشم می‌گذرد و این از یک سیگار نمی‌گذرد. اینطور نیست که هرکس سیگار ارزان کشید مستضعف است و هرکس روی قالی نشست مستکبر است. یک خرده اسلام پوست و گوشت دارد. هم ظاهر داریم مستکبر و مستضعف کیه؟ هم خصلت‌هایی…
کسی خدمت امام آمد و گفت: من لباس‌های شیک می‌پوشم. چند دست لباس هم دارم. آیا اسراف است و مستکبر هستم؟ امام فرمود: علامت تکبر این نیست که فاستونی را متری چند خریدی، مهم این است که حرف حق بشنوی گوش می‌دهی یا رد می‌کنی؟ اگر حرف حق زدند و چشم گفتی متواضع هستی ولو حالا لباست گران باشد. اگر حرف حق زدند و رد کردی و گفتی: من زیر بار نمی‌روم و قبول ندارم، چموش گری کردی، با اینکه می‌دانی حق است ولی لجبازی کردی مستکبر هستی ولو روی گونی نشستی ولو خانه‌ات تنگ است. داریم آدم‌هایی که از نظر مالی مستضعف هستند، از نظر روحی مستکبر هستند. از نظر مالی مستکبر هستند، از نظر روحی متواضع هستند. اینها را خیلی زود نمی‌شود قضاوت کرد. ما قضاوت‌هایمان گاهی عجولانه است. یکی از امامان ما، در ذهنم نیست کدام امام بود. یک مرید شیعه داشت، ولی یک کارهایی می‌کرد و یک خرده لات بود. مذهبی‌های مقدس آمدند گفتند: این در شأن شما نیست. شما امام هستی. این مرید شماست. این یک آدم هرزه‌ای است. لات است و خیلی مقید به آداب نیست. امام فرمود: باشد، این هم به درد می‌خورد. یکوقت امام برای اینکه به این مقدسین بگویند: همه دین هم قدس شما نیست، آنها هم یک کارهایی می‌کنند، امام یک نامه به این لات نوشت که یک کاری داریم، مبلغی پول می‌خواهیم برای فلان جا. این لات گفت: عه، آقا پول می‌خواهد چشم! نامه آقا را بوسید و رفت رفیق‌هایش را جمع کرد و یک پول حسابی برای آقا فرستاد. گفت به مقدسین می‌گفتم: پول می‌خواهم، می‌دادید؟ درست است قیافه‌اش نخراشیده و نتراشیده است. اما وقتی یک کاری امام با او دارد انجام می‌دهد. شما مقید هستید ما فعلاً نداریم. سلام به آقا برسانید. انشاءالله در آینده… این تواضع کجاست که حق را آدم قبول کند.
ممکن است کسی مرجع تقلید باشد. ما داشتیم بعضی از مراجع تقلید، مرجع تقلید بالاترین درجه کمال ماست و بعدش امام معصوم می‌شود. مرجع تقلید بوده ولی فتوایش عوض شده است. ولی آدم داریم یک آدم عادی است، یک حرفی زده می‌گوید: مرد باید روی حرفش بایستد. من برنمی‌گردم! بابا وقتی فهمیدی برگرد. چه اشکالی دارد؟ بگو: نمی‌دانم اشتباه کردم. رأی من برگشت. آدم داریم کم سواد دارد ولی از رأی خود برنمی‌گردد. قُد است، لجباز است، تعصب دارد. آدم داریم مرجع تقلید است و بعد از امام معصوم بالاترین مقام را دارد اما فتوایش عوض می‌شود، از آن برمی‌گردد. چه اشکالی دارد. این را برای افرادی داشتیم. من درس یکی از مراجع بزرگ می‌رفتم. بحثی داشت ما هم گوش می‌دادیم. فردایش آمد گفت که آنچه دیروز گفتم، دیشب دوباره مطالعه کردم و نظرم برگشت. خیلی راحت. نظرم برگشت! مرجع درجه یک بود، گفت: نظرم برگشت. در برخوردها باید مواظب باشیم هم صلح را بپذیریم و نگویند: مسلمان‌ها جنگ طلب هستند. هم در اوج قدرت باشیم که آنها پیشنهاد صلح کنند، هم اگر پیشنهاد صلح کردند، شخص رهبر باید تصمیم بگیرد، «فاجنح» نه «فاجنحوا»… این نکات هست. هم احتمال توطئه بدهیم. لذا ضمن اینکه شروع می‌کنیم «الحذر الحذر» مواظب باش این توطئه نباشد. ممکن است به اسم توطئه بیاید، عرض کنم….
بنده خدایی می‌گفت: یک نفر پای منبر ما خیلی گریه می‌کرد. پرسیدیم این کیه؟ گفتند: ایشان یک آدم مذهبی است. از او پرسیدم شغل شما چیست؟ گفت: بساز و بفروش هستم. گفتم: ما یک خانه‌ای داریم می‌شود به شما بدهیم؟ گفت: بله، افتخار می‌کنم. از خدا می‌خواهم خانه شما را بسازم. می‌گفت: خانه ما را تعمیر کرد. چهل میلیون چهل سال پیش کلاه سرم گذاشت. پای منبر من گریه کرد اما در مسأله پولی مالم را خورد. افراد را نمی‌شود با ظاهر نگاه کرد. به پیغمبر می‌گفتند: پول‌ها را چه کردی؟ می‌گفت: تقسیم کردم. می‌گفتند: برو بابا، معلوم نیست به کی دادی، بردند و خوردند.
7- نیش زبان برخی منافقان به پیامبر اسلام
قرآن می‌گوید: می‌دانی چرا نیش می‌زنند؟ «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ‏ فِی الصَّدَقاتِ» (توبه/58) یلمزُ یعنی نیش می‌زنند، بعضی از آدم‌ها درباره زکات نیش می‌زنند. می‌گویند: زکات را به کی دادی؟ کجا بردند و خوردند؟ قرآن می‌گوید: پشت این قصه یک چیزی هست. «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» اگر چیزی به خودش بدهی راضی است. وقتی نمی‌دهی می‌گوید: بردند، خوردند. یک چیزی به خودش بدهید ساکت است. یعنی انتقادی که می‌کند ریشه‌اش خودش است. می‌گوید: چرا من نیستم؟
یک کسی نزد پیغمبر آمد گفت: اگر تو پیغمبر هستی ماه را دو تا کن من ایمان می‌آورم. پیغمبر هم بنا نبود هرکس حرفی می‌زند گوش بدهد ولی گاهی معجزاتی نشان می‌داد. گفت: خدایا ایشان می‌گوید ماه دو تا شود. ماه دو تا شد. سوره‌ای هم آمد که گفت «اقْتَرَبَتِ السَّاعَهُ وَ انْشَقَ‏ الْقَمَرُ» (قمر/1) آیه قرآن است. یعنی ماه دو تا شد. جدا شد و دوباره به هم وصل شد. این یعنی چه؟ یعنی برای هدایت یک مسلمان، برای هدایت یک نفر آدم عادی ماه دو تا شود که یک نفر هدایت شود. من هم باید مسئول این امر… مسئول مذهبی هستم. فرض کنید که امام جمعه هستم. اگر بگویند: آقا شما جایت را عوض کنی، نماز جمعه بیشتر می‌شود، خوب کنار بروم یکی دیگر بشود. یک کسی دیگر بیانش بهتر است، جوانتر است. مسائل روز را بهتر می‌داند و حوصله دارد. اگر شما کنار بروی و ایشان بیاید، وضع نماز بهتر می‌شود باید کنار برود. شما پیشنماز مسجد هستی. خوب خیلی کمال داری، گاهی بانی مسجد خود شما ممکن است مسجد را ساخته باشی. مریدهای شما بسازند. دهها سال اینجا پیشنماز بودی و همه اینها روی چشم و خدا قبول کند. اما الآن در این مسجد پر از جوان است و این جوان‌ها، جذب جوان‌ها یک آدم تازه نفسی نیاز دارد. شما سنت بالای هشتاد سال است و نمی‌توانی ارتباط با نسل نو پیدا کنی. خوب هستی، نمی‌توانی ارتباط برقرار کنی. مثل اسفناج، اسفناج ویتامین دارد اما با گلابی پیوند نمی‌خورد. یعنی همه کشاورزها را هم بیاوری اسفناج و گلابی را نمی‌شود با هم پیوند زد. یک زانویی می‌خواهد.
لوله هشت وقتی می‌خواهد وصل به لوله دو شود یک زانویی نیاز دارد. نمی‌گوییم شما نباش. شما باش منتهی یک طلبه جوان بیاید وردست شما باشد. نماز را شما بخوان و پاسخ به سؤالات را جوان بدهد. کی مریض شد عیادت برود. کی شاگرد اول شد تبریک بگوید. کارهای جوان را جوان بکند و نماز را هم شما بخوان. یک خرده ممکن است به او بر بخورد. می‌گوییم: به شما بر نخورد. قرآن می‌گوید: ماه دو تا شد برای اینکه یک نفر هدایت شود. من می‌گویم: شما یک متر عقب‌تر بیا پنجاه تا جوان اضافه می‌شود. ما باید ببینیم مصلحت چیست. نه زنده باد جنگ، نه زنده باد صلح. زنده باد مصلحت دین! زنده باد هدایت مردم. گاهی جنگ واجب است، لذا پیغمبر فرمود: امام حسن و امام حسین هردو امام هستند. امامان چه قیام کنند و چه قیام نکنن. اینطور نیست که زنده باد امام حسین چون قیام کرد. چرا امام حسن قیام نکرد. من عشقم به امام حسین بیش از امام حسن است. نخیر! خود امام حسین شب عاشورا که با دنیا خداحافظی می‌کرد، زینب کبری گفت: برادر داری خداحافظی می‌کنی؟ فردا شب نیستی؟ گفت: شب آخر عمر من است. زینب کبری منقلب شد و بعد امام حسین ایشان را به هوش آورد و بعد گفت: چرا؟ گفت: آخر تو دیگر فردا شب نیستی؟ ملاقات آخر ماست؟ گفت: بله، بعد امام حسین گفت: گفت جدم از من بهتر بود رفت، مادرم از من بهتر بود ، رفت. امیرالمؤمنین پدرم از من بهتر بود رفت. بعد گفت: امام حسن برادر بزرگم بود، او هم از من بهتر بود رفت. یعنی امام حسین فرمود: امام حسن از من بهتر بود. این کلامی است که امام حسین در مورد امام حسن می‌گوید. ما در قضاوت‌ها باید مواظب باشیم جامع قضاوت کنیم. هم صلح را بپذیریم و هم حواسمان جمع باشد. هم پشت انتقادات ببینی ریشه انتقاد چیه؟ انتقاد می‌کند بردند و خوردند، چون به او نرسیدند.
یکی از منافقان سالهای اول انقلاب خودش را کاندیدا کرد. آن روزها شورای نگهبان خیلی مسلط بر کار نبود. اجازه داد بود بعضی از دانه درشت‌ها کاندیدا شوند. ایشان برای اینکه رأی جمع کند، دائم این طرف و آن طرف سخنرانی می‌کرد، ملت قهرمان، ای ملت قهرمان! هی ملت قهرمان می‌گفت. بالاخره رأی‌ها را شمردند. منافق رأی نیاورد. گفت: این توده ناآگاه، یعنی پیش از ظهر ملت قهرمان بودند چون می‌خواست رأی جمع کند. دو بعد از ظهر که دید رأی نیاورده گفت: توده ناآگاه، اینها متوجه نیستند به چه کسی رأی می‌دهند. مهم است این… یک کسی سر سفره کسی عسل بود هی عسل می‌خورد. صاحبخانه گفت: آقا این عسل معده تو را می‌سوزاند. گفت: نه معده من نمی‌سوزد. دل تو می‌سوزد که دارم عسل می‌خورم! گاهی وقت‌ها قصه این است.
خدایا تو را به حق محمد و آل محمد در فهم مطالب، در موضع گیری، در گفتن و شنیدن و عمل، همیشه همه ما را در راه مستقیم قرار بده.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


«سؤالات مسابقه»

1- آیه 61 سوره انفال به چه امری اشاره دارد؟
1) پذیرش صلح
2) اعلام جنگ
3) عدم پذیرش صلح
2- بر اساس قرآن، پذیرش یا عدم پذیرش صلح، به عهده چه کسی است؟
1) اکثریت مردم
2) اکثریت مسئولان
3) رهبر جامعه اسلامی
3- امام حسن علیه‌السلام در صلح با معاویه چه موضوعی را شرط پذیرش صلح‌نامه قرار داد؟
1) عدم ولایتعهدی یزید
2) عدم لعن حضرت علی علیه‌السلام
3) هر دو مورد
4- در آیه 50 سوره توبه، کدام نشانه دشمنان مطرح شده است؟
1) از موفقیت مؤمنان، ناراحت می‌شوند
2) اجازه نمی‌دهند مؤمنان موفقیتی داشته باشند
3) موفقیت خود را از مؤمنان کتمان می‌کنند
5- آیه 6 سوره جمعه، به کدام ویژگی مؤمنان واقعی اشاره دارد؟
1) نترسیدن از جهاد
2) نترسیدن از مرگ
3) بخل نکردن در انفاق

امام حسنایمان واقعیایوببیت المالجنگجهاددرسهایی از قرآندشمنسلیمانصلحقرائتیمنافق
Comments (1)
Add Comment
  • بنده خدا

    هر چی که حاج آقا زحمت کشیدن، شما با اون دو آهنگی که اول و آخر ویدیو گذاشتید باعث میشید همش بپره و یادمون بره.