زندگی خانوادگی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

1- توجه و عنایت رسول خدا به کودکان
2- امام حسن(علیه السلام) پای منبر رسول خدا (صلوات الله علیه)
3- احترام امام حسین برای امام حسن(علیهما السلام)
4- دلایل و عوامل تعدّد همسران پیامبر
5- جلب رضایت همسر در محدوده‌ی شرع و احکام الهی
6- رفتار ناشایست برخی از همسران پیامبر و برخورد پیامبر با آنان
7- پیامبران، تحت تربیت مستقیم خداوند

موضوع: زندگی خانوادگی پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله)

تاریخ پخش:  21/10/91

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

امروز در خدمت عزیزان هستیم در پیشوا، چند کیلومتری تهران. بحث را بیننده‌ها زمانی می‌شنوند که در آستانه‌ی رحلت پیغمبر… (صلوات حضار) و شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا(ع) هستیم.

به سه مناسبت من چند دقیقه صحبت می‌کنم. ولی بیشتر بحثم راجع به مسائل خانوادگی پیغمبر است. اما راجع به امام حسن، اسلام برای کودک خیلی مقام قائل است. دو تا قصه بگویم.

1- توجه و عنایت رسول خدا به کودکان

یکبار پیغمبر به خاطر کودک نمازش را تند کرد. یکبار کند کرد به خاطر کودک. این یک اصل است. یکبار حضرت نماز را تند کرد. گفتند: یا رسول الله! خیلی نماز را تند خواندی؟ فرمود: جیغ بچه را نشنیدید؟ سر نماز یک بچه جیغ زد، پیغمبر متوجه شد این بچه از مادر جدا شد و مثلاً دنبال مادرش می‌گردد. یا نیاز دارد که مادر به بچه‌اش برسد. سریع نماز را خواند که مادر… اینجا نماز را تند کرد.

یکبار هم نماز را کند کرد. نماز را طولش داد. گفتند: یا رسول الله! سجده را طول دادی؟ فرمود: کودکان روی کمرم بازی می‌کردند، می‌خواستم بازی بچه‌ها به هم نخورد. یعنی احترام کودک تا جایی است که هم تندی نماز، هم کندی نماز… این یک مسأله.

بین بچه‌ها مواظب باشیم اخلاق را عملی پیاده کنیم. قصه: یک روز پیغمبر مهمان حضرت زهرا بود. یعنی شبی بود که پیغمبر و امیرالمؤمنین و فاطمه زهرا و حسن و حسین خانه بودند. حالا حضرت خانه‌ی فاطمه رفته بود یا فاطمه زهرا(س) خانه‌ی حضرت آمده بود، همینطور که خوابیده بودند. حسن کوچولو بود، امام حسن(ع)، گفت: آب! پیغمبر که نزدیک امام حسن بود، بلند شد یک ظرف آبی آورد که به این کوچولو آب بدهد. تا رفت آب بخورد، امام حسین بیدار شد و خواست که آب را بخورد. پیغمبر فرمود: اول حسن. فاطمه زهرا در این حین بیدار شد، گفت: بابا جان، امام حسن را بیشتر دوست داری؟ گفت: نه هردو را یکسان دوست دارم. لکن چون امام حسن اول گفت آب، بعد امام حسین گفت، من باید نوبت را رعایت کنم. ببینید اخلاق از کودکی! این برای ما درس است. به بچه احترام بگذاریم، حتی بچه روی کمر ما بازی می‌کند به او مهلت بدهیم، اینها درس است.

2- امام حسن(علیه السلام) پای منبر رسول خدا (صلوات الله علیه)

یک مرتبه پیغمبر سخنرانی می‌کرد، امام حسن کوچولو بود. پای منبر می‌آمد حرف‌ها را می‌شنید آنوقت خانه که می‌رفت برای مادرش نقل می‌کرد. یعنی راوی سخنرانی پیغمبر برای فاطمه زهرا، امام حسن مجتبی بود. این هم معلوم می‌شود که بچه‌ها هم جزء انسان‌های شریف هستند و هم می‌فهمند. اجازه بدهیم بچه حرف بزند. اجازه بدهیم بچه‌ها سخنرانی کنند.

یکبار داشت صحبت می‌کرد امام حسن، دید سنگین است صحبت کردنش. چون حضرت امیر یا پیغمبر گفتند: ببینم چطور سخنرانی می‌کند؟ آمد پشت پرده که امام حسن متوجه نشود. همینطور که داشت برای مادرش نقل می‌کرد دید، بیانش سنگین است. گفت: فکر می‌کنم کسی اینجا دارد سخنرانی مرا می‌شنود. چون امروز بیان من سنگین است.

یکبار پیغمبر بالای منبر بود، تا امام حسن کوچولو وارد شد، سخنرانی‌اش را قطع کرد. و از منبر پایین آمد، این بچه را بغل کرد و رفت روی منبر نشست. اینهایی که روانشناسی کودک و حقوق کودک و اینهایی که برای کودکان کار می‌کنند، برای آنها خیلی مهم است که آیا در دنیا داریم چنین احترامی به کودک؟

یکبار پیغمبر به فاطمه و امیرالمؤمنین و امام حسن و امام حسین فرمود: «أَنا سِلمٌ لِمَن سالَمَکُم وَ حَربٌ لِمَن حارَبَکُم» هرکس با شما با مسالمت رفتار کند من سلم او هستم. هرکس با شما دشمن باشد، دشمن من نیز هست. مقام امام حسن از مقام امام حسین هم بالاتر است. چون امام حسن، امامِ امام حسین هم بوده ولی امام حسین، امامِ امام حسن نبوده.

3- احترام امام حسین برای امام حسن(علیهما السلام)

یکبار یک فقیری پیش امام حسن آمد، حضرت صد درهم به او داد. رفت پیش امام حسین. گفت: داداشم چقدر داد؟ گفت: صد درهم. گفت: پس من نود و نه تا می‌دهم. چون نمی‌خواهم من با برادر بزرگم همتا شوم. احترام برادر بزرگ واجب است. خوب اگر او صد درهم داد، من یک قدم از او عقب‌تر هستم. من نود و نه تا می‌دهم. آیا می‌شود ما در خانه‌هایمان این رقمی زندگی کنیم؟ که برادرها به برادر بزرگ احترام بگذارند؟

شب عاشورا امام حسین با دنیا خداحافظی کرد. زینب کبری بیهوش شد. امام حسین(ع) آمد ایشان را به هوش آورد و گفت: چیه؟ گفت: چرا خداحافظی می‌کنی؟ یعنی فردا شب نیستی؟ گفت: بله نیستم. ولی مشکلی است؟ بعد امام حسین این کلمه را فرمود: جدم از من بهتر بود، رفت. پدرم امیرالمؤمنین از من بهتر بود، رفت. مادرم، فاطمه از من بهتر بود، رفت. بعد امام حسین شب عاشورا به زینب کبری فرمود: برادرم امام حسن هم از من بهتر بود، رفت. اینکه شب عاشورا امام حسین به زینب کبری می‌گوید: امام حسن از من بهتر بود، رفت. کلمه سنگین است. حالا شهادت امام حسین و کربلا و عاشورا قصه‌ی امام حسین را بزرگ کرده و حق هم همین است، طوری نیست. امام حسن هم در کربلا بود، امام حسین بود. امام حسین هم زمان امام حسن بود، امام حسن بود. اینها هرکدام در جای خودشان، همانطور که هستند، هستند. اینطور نیست که «و الشجاعه الحسینیه و الحلم الحسنیه» گویا امام حسین شجاعت داشت و امام حسن نداشت. یا امام حسن حلم داشت، امام حسین نداشت. بالاترین حلم امام حسین این بود که وقتی دید جنازه‌ی امام حسن را تیرباران کردند، تحمل کرد. خیلی حلم است. دیگران به زنده‌اش تیراندازی کردند.

یک روز پیغمبر در خانه آمد، یک عبای مشکی داشت روی سرش انداخت و به امیرالمؤمنین گفت: تو بیا زیر عبا، فاطمه زهرا، حسن و حسین، بعد پیغمبر فرمود: اینها اهل بیت من هستند. «هؤلاء اهل بیتی» مثل اینکه شما به مسجد می‌آیی، نمی‌دانی کجایش مسجد است. یک سمت را کاشی می‌کنند، می‌گویند: قبله اینجاست. یعنی آن طرف راهنما زده که قبله این طرف است. برای اینکه فردا کسی سوار شتر نشود و در جنگ جمل نگوید من جزء اهل بیت هستم، برای اینکه دیگران از زن‌های پیغمبر، اهل بیت پیغمبر ادعا نکنند، فرمود: اینها اهل بیت من هستند. اینکه قرآن می‌گوید: خدا اهل بیت را اراده‌ی ویژه کرده که اینها معصوم باشند، این پنج نفر هستند. «هؤلاء» اصحاب عبا که می‌گویند این عبای مشکی که پیغمبر، فرمود: اینها، سراغ کس دیگر نروید. این پنج نفر هیچ کدام تشییع جنازه نشدند. چون امیرالمؤمنین را یواشکی خاک کردند. حتی حدود صد سال معلوم نبود قبر امیرالمؤمنین کجاست؟ پیغمبر را هم در خانه‌اش دفن کردند. تشییع جنازه نشد. امام حسین را هم کشتند و رفتند. تشییع جنازه نشد. فاطمه زهرا هم خودش وصیت کرد که تشییع جنازه نکنید. در این پنج نفر فقط یک نفر تشییع جنازه شد و آن امام حسن بود. آن هم در تشییع جنازه به جنازه‌اش تیرباران کردند. یعنی هیچ کدام اینها تشییع نشدند، یک کدام از اینها هم که تشییع شد، جنازه‌اش را تیرباران کردند. و آنجا امام حسین نشان داد حلم یعنی چه؟

خدایا به آبروی امام حسن، خلق ما را حسن، برخورد ما را حسن، ایمان‌مان را حسن، اخلاق‌مان را حسن، سیاست و اقتصاد و روابط ما را حسن، همه چیز ما را نیکو قرار بده. برای اینکه از اینجا به مدینه‌، یک هدیه بفرستیم، چیزی که نداریم هدیه کنیم. مگر اینکه یک صلواتی بفرستیم بگوییم: ثواب این صلوات هدیه‌ی روح امام حسن مجتبی. (صلوات حضار)

عرض کنم که راجع به پیغمبر سوره‌‌ای در قرآن به نام سوره‌ی تحریم داریم. یک ماجرای خانوادگی است، این را من فکر کردم در این سی و چند سال در تلویزیون نگفتم. به مناسبت تولد پیغمبر، میلاد پیغمبر، مبعث پیغمبر، رحلت پیغمبر حرف‌هایی زدیم. ولی اینکه می‌خواهم امروز بگویم تا به حال نگفتم، متن قرآن هم هست. این را برای شما بگویم، یک مسأله‌ی خانوادگی است که پیغمبر در خانه‌اش چه مشکلاتی داشته است.

4- دلایل و عوامل تعدّد همسران پیامبر

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»، «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ» ترجمه‌ی این را بلد هستید. ای پیغمبر! «لِمَ تُحَرِّمُ» چرا حرام کردی؟ «ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ» (تحریم/1) پیغمبر همسران متعددی داشت. البته راجع به اینکه پیغمبر چرا همسران متعدد داشت، من سالهای قبل گفتم. یکوقت حالا ممکن است کسی نشنیده باشد، من در یکی دو دقیقه بگویم.

کسی که چند تا همسر می‌گیرد اگر هدفش لذت و شهوت و هوس باشد، باید زن‌های بعد، زیباتر از زن‌های قبل باشند. آدم وقتی هوس دارد، بعد از خانه‌ی آجری خانه‌ی خشتی نمی‌خرد. یک خانه‌ی شیک‌تر می‌خرد. اگر زن‌های پیغمبر هرچه عقب‌تر می‌رفتند، زیباتر می‌شدند، می‌شد گفت: پیغمبر «نَعُوذُ بِاللَّه»، دارای هوس بود. این یک مورد.

2- مسأله‌ی هوس قبل از 50 سال است، نه بعد از 50 سال. پیغمبر اسلام تا 52 سالگی یک زن داشت. این مورد دوم.

3- آدمی که هوس دارد یک زن بی مانع انتخاب می‌کند. زن شوهر رفته و یتیم دار و داغ دیده، اینها درونش هوسی نیست. بعضی زن‌های پیغمبر را به هرکسی پیشنهاد می‌دادند، نمی‌گرفت. یک زنی چهار یتیم دارد، چه کسی می‌آید این را بگیرد.

اینها نشانه‌ی این است که مسأله هوس نبود. بیست، سی تا دلیل دارد. حالا من نمی‌خواهم در آستانه‌ی رحلت همسران پیغمبر را مطرح کنم. ولی ما بیست سی دلیل داریم که… پس برای چه این همه زن گرفت؟ ماجرا این بود که در جامعه زنان بیوه‌ای بودند، می‌خواست نشان بدهد رفتار با زنان بیوه چطور باشد. این یک مورد. از هر قبیله هم یک زن می‌گرفت. از یک قبیله دو زن نمی‌گرفت. چون در زمان جاهلیت طوری بود که مردم از دامادشان حمایت می‌کردند، پیغمبر می‌خواست از شر قبیله‌ها آزاد باشد، از هر قبیله‌ای یک زن گرفت، تا آن قبیله بگویند: این داماد ما است برای او کارشکنی نکنند. و لذا از رئیس‌های قبیله دختر می‌گرفت. عمر رئیس یک قبیله‌ای بود. ابوبکر رئیس قبیله‌ای بود. از رؤسای قبیله می‌گرفت تا رئیس قبیله بگوید: داماد مرا کار نداشته باشید. اینطور بود.

مثل کسی که مثلاً می‌خواهد یک کابینه درست کند بعد می‌ترسد صدای عرب‌ها دربیاید، یکی از وزاریش را از عرب‌ها می‌آورد. می‌ترسد کردها صدا کنند، یکی از کردها می‌آورد. می‌ترسد لرها بگویند: پس ما چه؟ یک استاندار هم از لرها می‌گیرد. این به خاطر این است که چیدن این نظامش طوری باشد که اینها نگویند: به ما محلی نگذاشت. پس ببینید ازدواج‌ها پس از 52 سال بود با آنکه لذت و شهوت بیشتر این طرف است. ازدواج‌ها زیباتر نبود یکی پس از دیگری. و آنکه آدم «نَعُوذُ بِاللَّه» عیاش هی آدم زیباتری می‌گیرند. یاد دادن به مردم که با زنان یتیم‌دار بیوه چطور معاشرت کنیم، درس عملی می‌خواهد. از هر زنی، از هر قبیله‌ای بود. این هم از رئیس قبیله تا این فامیل شود، قبیله‌ها کارشکنی نکنند. حالا این بماند. ولی پیغمبر زنان مختلفی داشت، به خاطر رضای بعضی از خانم‌ها گاهی یک چیزی را به خودش حرام می‌کرد. می‌گفت: الآن هم بعضی زن‌ها هستند. می‌گوید: که نباید خانه‌ی خواهرت بروی. خانه‌ی مادرت نرو، خانه‌ی فلانی نرو. گاهی وقت‌ها خانم تقاضا می‌کند که مثلاً با فلانی نباش. شما هم می‌بینی فتنه می‌شود می‌گویی: چشم نیستم.

5- جلب رضایت همسر در محدوده‌ی شرع و احکام الهی

یکبار پیغمبر، یک خانم یک تقاضایی داشت، پیغمبر فرمود: باشد، چشم! آیه نازل شد «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ» سوره‌ی تحریم، از روی قرآن بخوانم. جزء 28، «یا أَیُّهَا النَّبِیُّ» ای پیغمبر! «لِمَ تُحَرِّمُ ما أَحَلَّ اللَّهُ لَکَ» چرا حرام می‌کنی چیزی را که خدا حلال کرده است؟ این یعنی چه؟ یعنی رضایت همسر خوب است، اما به شرطی که حرام خدا، حلال و حلال خدا حرام نشود. نباید آدم به خاطر همسرش دست به گناه بزند. «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» (تحریم/1) تو دنبال رضایت خانمت بودی. رضایت خانم ارزش دارد به شرط اینکه رضایت خانم مخالف رضای خدا نباشد. «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ» البته حالا این را خدا بخشیده. یعنی ایندفعه طوری نیست. «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ» خوب حالا قسم خورده است. آخر پیغمبر ظاهراً قسم خورده بود که مثلاً چه کار کند، گفت: خوب آن قسمت را کفاره بده. «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکمُ‏ْ تحَِلَّهَ أَیْمَانِکُمْ» (تحریم/2) خداوند مقرر کرده که آن قسمی که خوردی حلال شود، چطور؟ کفاره بدهی. کفاره بدهی برای قسمی که خوردی، آخر می‌گوید: من قسم خوردم. می‌گوییم: قسم خوردی کفاره بده. قانون خدا مهمتر از قسم تو است. «قَدْ فَرَضَ اللَّهُ لَکمُ‏ْ» خدا برای شما مقرر کرده است، که حلال کن این قسمی را که خوردی. آخر با قسم پیغمبر خودش را گیر گذاشته بود. یعنی گیرت را باز کن. چطوری؟ با کفاره، «وَ اللَّهُ مَوْلَئکمُ» مولای شما خداست نه خانم.‏ْ «وَ هُوَ الْعَلِیمُ الحَْکِیمُ» (تحریم/2)

حالا ماجرا چیه؟ ماجرا این است که «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبى‏» (تحریم/3) یک رازی را پیغمبر به بعضی از خانم‌هایش گفت. گفت: این حرف‌هایی که می‌زنم به کسی نگویی. گفت: چشم! بعد این خانم این راز پیغمبر را به کس دیگر گفت. «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبى‏» پیغمبر سرّی را «إِلىَ‏ بَعْضِ أَزْوَاجِهِ‏» (تحریم/3) یک سرّی را به بعضی از خانم‌هایش گفت. ولی این خانم دهانش قفل نداشت و سرّ پیغمبر را فاش کرد. خدا به پیغمبر گفت: این خانم سرّ تو را به دیگران گفت. گفت: بیا ببینم. به خانمش گفت: بیا! مگر به تو نگفتم نگو. گفت: چه کسی به تو گفت که من گفتم؟ گفت: خدا! از این معلوم می‌شود خدا به ریز کار ما آگاه است. «فَلَمَّا نَبَّأَتْ» این خانم خبر داد به یک خانم دیگر «وَ أَظْهَرَهُ اللَّهُ عَلَیْهِ» یعنی خداوند به پیغمبرش گفت: که خانم راز تو را لو داد. «عَرَّفَ بَعْضَهُ وَ أَعْرَضَ» گفت: حالا چه گفتم؟ پیغمبر هم خیلی باز نکرد. گفت: بالاخره گفته‌ای. این خودش یک چیزی است که اگر می‌خواهید یک چیزی را بگویید، یک گوشه‌اش، فقط بگویید: من فهمیدم.

مثلاً حالا یک کسی یک کاری کرده، شما بگو: خیلی خوب، معلوم خواهد شد. نگو: آقا فهمیدم. کیف را هم باز کردی. پولها را شمردی. اسکناس ششم را برداشتی. با کدام کفش، کجا رفتی و چه خریدی، خیلی نبش قبر نکنید. اگر هم یکجایی لازم است اشاره کنی من فهمیدم ریز مسائل را مطرح نکنید. یعنی، کاشانی‌ها می‌گویند، حالا نمی‌دانم شهر شما هم می‌گویند یا نه؟ کاشانی‌ها می‌گویند: یک خالی را برای خالی واگذار. یعنی همه چیز را لو نده. ولذا می‌گوید: «عَرَّفَ بَعْضَهُ» بعضی از تکه‌هایش را گفت، «وَ أَعْرَضَ عَن بَعْضٍ» بعضی‌هایش را هم نگفت. یک تکه را گفت و یک تکه را نگفت. فقط به خانم فهماند که آنچه تو گفتی را من فهمیدم. «قَالَتْ» خانم گفت: «مَنْ أَنبَأَکَ هَاذَا» چه کسی به تو گفت؟ گفت: خدا، «قَالَ نَبَّأَنىِ‏َ الْعَلِیمُ الْخَبِیرُ» (تحریم/3) خدا به من خبر داد.

6- رفتار ناشایست برخی از همسران پیامبر و برخورد پیامبر با آنان

خدا به من گفت: تو راز مرا لو دادی. خوب حالا چه کنیم اگر خانمی دسته گل به آب داد؟ طلاق بدهیم؟ نه. این خانم به من خیانت کرده است. این باید بیرون برود. بابا حالا گفتی نگو، گفته است. گفتی نخور، خورده. گفتی: نرو، رفته. گیر ندهید. آداب زندگی است. می‌گوید: خوب ببینید «إِن تَتُوبَا» شما دو خانم توبه کنید. توبه کنید«إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا» (تحریم/4) دل شما منحرف شد. این پیداست هرکس یک کار خلافی می‌کند، اول فکرش منحرف می‌شود. قلبش منحرف می‌شود، دنبال فکرش کارش هم منحرف می‌شود. یعنی آن کسی که چاقو می‌کشد، اول از درون بدبین است، سوء ظن دارد، نیتش باطل است، بعد از آن نیت فاسد دست به کار خلاف می‌زند. آدم از خواب بلند نمی‌شود یک کاری کند. به او می‌گویند: فلانی چنین است، چنین است، چنان است. ذهنش را پر می‌کنند، بعد براساس ذهن پر چاقو می‌کشد.

می‌گوید: «صَغَتْ قُلُوبُکُمَا» مواظب قلب باشید. قلب شما منحرف شد، چون قلب شما منحرف شد، عملتان هم منحرف شد. یعنی کارهای ما بازتاب قلب ما است. شما چرا وقتی من می‌آیم بلند می‌شوید؟ می‌گویید: آقای قرائتی معلم قرآن است، به احترام قرآن بلند می‌شوید. حالا اگر قبل از اینکه من بیایم یک کسی بگوید: قرائتی چه کرده، چه کرده، چه کرده عیب‌های مرا بگوید. وقتی آمدم هیچ کدام تکان نمی‌خورید. این که بلند شوید یا بلند نشوید، مربوط به این است که چه باوری از من داشته باشید. «إِن تَتُوبَا إِلىَ اللَّهِ» اگر توبه کنید «فَقَدْ صَغَتْ قُلُوبُکُمَا» دل شما منحرف شده. «وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ» اما اگر تظاهر است، یعنی اگر شما کودتاچی باشید. تظاهر از ظَهر است، ظَهر یعنی پشت به پشت. «وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ» اگر شما دو تا خانم، علیه پیغمبر… حالا اسم آن دو خانم را نمی‌گویم. اگر شما دو خانم کودتاچی باشید در خانه‌ی پیغمبر، بدانید «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ» (تحریم/4) خدا مولای پیغمبر است. «وَ جِبرِْیلُ» جبرئیل یار پیغمبر است. «وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» امیرالمؤمنین یار پیغمبر است. «وَ الْمَلَئکَهُ» ملائکه یار پیغمبر است. فکر نکنید شما دو تا زن می‌توانید کاری کنید. اگر شما خواسته باشید علیه پیغمبر، در خانه‌ی پیغمبر کودتاچی باشید، دست به حرکتی بزنید، با چه کسی طرف هستید؟ با خدا، جبرئیل، امیرالمؤمنین و تمام ملائکه. این پیداست که زن‌ها چقدر زور دارند. که دو تا زن اگر کودتاچی هستند، خدا و فرشته‌ها همه باید به میدان بیایند. (خنده حضار) وگرنه زن اگر ضعیف باشد که یک نفر بس است. گاهی وقت‌ها خدا به پیغمبر می‌گوید: از این دشمن‌ها نترس. خدا هست، همه دشمن‌ها را می‌گوید خدا هست. ولی این دو تا زن چه کاره بودند؟ که همه را می‌گوید: بیایید. دو تا زن پیغمبر که بودند و چه کردند که می‌گوید: «وَ إِن تَظَاهَرَا عَلَیْهِ» اگر خواسته باشید در خانه‌ی پیغمبر کودتاچی شوید، «فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَئهُ» خدا جلو می‌آید، «وَ جِبرِْیلُ» جبرئیل هم جلو می‌آید، «وَ صَالِحُ الْمُؤْمِنِینَ» امیرالمؤمنین جلو می‌آید «وَ الْمَلَئکَهُ» همه ملائکه‌ها می‌آیند. قصه چه بوده؟ این خیلی مهم است.

البته نقش مثبت زن هم زیاد است. یک زن در خانه‌ی پیغمبر اینطور می‌کند، یک زن هم در خانه‌ی فرعون آن رقم انجام می‌دهد. فرعون کنار دریا نشسته بود. تماشاچی بود. دید یک صندوق روی آب است. گفت: صندوق را بگیرید. صندوق را گرفتند، یک پسری در آن است. چون به فرعون گفته بودند: امسال یک زنی پسر می‌زاید که آن پسری که زاییده می‌شود، بزرگ می‌شود رژیم تو را سرنگون می‌کند. گفت: هر زنی پسر زایید او را بکشید. مادر موسی پسر زایید ترسید. خدا به قلبش القاء کرد شیرش بده. در جعبه بیانداز «إِنَّا رَادُّوهُ» (قصص/7) ما برمی‌گردانیم. شیرش داد و در جعبه و در دریا انداخت و به خواهرش هم گفت: عقب رودخانه برو ببین سرنوشت چه می‌شود؟ فرعون نشسته بود. جعبه را دید، فرستاد جعبه را گرفتند خواست بچه را بکشد، اینجا نقش زن. زن فرعون گفت: «لَا تَقْتُلُوهُ» (قصص/9) نهی از منکر کرد. با نهی از منکر رأی فرعون را زد و این را نکشت. جان موسی را نجات داد و موسی جان بنی اسرائیل را نجات داد. یعنی زن اگر کودتاچی باشد، باید خدا و پیغمبر به میدان بیایند، اگر صالح باشند، تمام نقشه‌های فرعون را این زن خنثی می‌کند.

رئیس سازمان حج به من می‌گفت: یک نفر بود از بس از دست این عصبانی بودم گفتم: به هیچ قیمتی نمی‌گذاریم این مکه برود. به هیچ قیمتی نمی‌گذارم برود. می‌گفت: برای اینکه یادم نرود عکسش را زیر شیشه‌ام گذاشتم. هر روز صبح به صبح این را نگاه می‌کردم که برای این ویزا ندهی، این را اجازه ندهی. می‌گفت: من این را در مکه دیدم. دیدم اِ… من رئیس سازمان حج هستم. هرروز به خودم تلقین می‌کردم که تو را راه ندهم، کجا بودی؟ گفت: والله سرنوشت من به شما افتاده است. پشت در گفتم: خدایا این رئیس سازمان حج است. باشد، کسی هم نیست. یک لحظه عقلش را پرت کن، این طرف و آن طرف کن. حواسش را پرت کن برای مرا امضاء کند. من پشت در به خدا متوسل شدم. خدا عقل را از تو گرفت آن لحظه، برای مرا امضاء کردی. یک خبرهایی است.

جناب آقای ری شهری با یک شاعر که هم شعر خوب می‌گوید و هم مداح خوبی است، سر یک مسأله‌ای ایشان ناراحت شد، گفت: مثلاً می‌گویند: آن شعر را نخوان. آنجا بالاخره مکه هست. هر حرفی را نمی‌شود زد. حالا چه بود من ریزش را نمی‌دانم. ایشان که امیرالحاج بود، گفته بود من نمی‌گذارم ایشان مکه برود. ایشان هم لج کرد و به آقای ری شهری گفت: من امسال مکه خواهم رفت. گفت: من نمی‌گذارم. گفت: من می‌روم. یک فیش آزاد خرید و واسطه شد به یک وزیری. آن وزیر به آقای ری شهری زنگ زد. گفت: امکان ندارد. ایشان در مکه و مدینه چه کرده است و با این شرایط نباید بیاید. به من متوسل شد. من هم به جناب آقای ری شهری گفتم، گفت: آقای قرائتی حرفش را نزن. خیلی قصه دارد، درها سفت قفل است. من به این شاعر گفتم: مکه که رفتی. خوب چرا روی یک دنده افتادی. آن آقای وزیر گفت نه، مرا هم گفت نه. دیگر به سومی زنگ نزن. یک مکه مستحبی اینقدر نمی‌ارزد که حالا تو ابر و باد و مه و خورشید و همه را بسیج کنی که می‌خواهم مکه بروم. گفت گفته حرفش را نزن. ما گوشی را زمین گذاشتیم و بعد از سه، چهار دقیقه آقای ری شهری منزل ما زنگ زد که آقای قرائتی بگویید: ایشان برود. اِ… شما سه، چهار دقیقه پیش گفتی امکان ندارد. چطور این سه، چهار دقیقه چنین شد؟ گفت: بگویید برود. من به آن شاعر زنگ زدم که آقای فلان، بروید. گفت: چه شد؟ گفتم: خود آقای ری شهری بعد از دو، سه دقیقه گفت: برو. نعره کشید پشت تلفن چه گریه‌ای؟ گفتم: چه شد؟ آخر سه دقیقه چه شد؟ گفت: داشتم برای حضرت زهرا شعر می‌گفتم، گفتم: زهرا جان حالا که مرا راه نمی‌دهی، قلم را پرت کردم و گفتم: دیگر برایت شعر نمی‌‌گویم. تا قلم را پرت کرد، کانال غیب به هم متصل شد. چه شد که آقای ری شهری فرمود: نفهمیدم چه شد؟! بگویید ایشان برود، نمی‌دانم چه شد! یک خبرهایی هست. گاهی یک آدم‌های عادی هم خبر دارند. فقط لازم نیست عالم و آیت الله باشد. یک آدم‌های عادی.

گاهی به افراد عادی هم جرقه‌هایی می‌آید. البته این حق و باطلی از جای دیگر درست می‌شود. نگویید: از جایی به من الهام شده و به من وحی شده است.

نکات را تند اینجا بنویسم. چون می‌گویند: وقت تمام شده. از این چند آیه چه استفاده‌ای می‌کنیم؟

7- پیامبران، تحت تربیت مستقیم خداوند

انبیاء تحت تربیت الهی هستند. یعنی اگر پیغمبر یک چیزی را حلال کند، حرام کند، خدا فوری می‌گوید: چرا؟… یعنی انبیاء ریز کارهایشان زیر نظر خدا است.

حتی پیغمبر هم حق ندارد بدون دلیل حلال خدا را حرام کند. «ّلِمَ تُحَرِّم‏»

خشنودی خدا بر خشنودی دیگران، مقدم است. خانمت می‌خواهی راضی باشد، رضای خدا بر رضای خانمت مقدم است.

خواسته‌های زن اگر فراتر از احکام الهی و حقوق همسری باشد، نباید عملی شود. در مرز شرع!

یکی از اموری که انسان را گرفتار می‌کند، علاقه به این است که می‌خواهد همه را راضی کند. به هر قیمتی که هست. «تَبْتَغی‏ مَرْضاتَ أَزْواجِکَ» برای رضایت خانمت این کار را کردی.

توبیخ افراد بزرگوار باید همراه با مغفرت باشد. اگر یک شخص بزرگواری یک خلافی هم کرد، به او بگو: نباید این کار را بکنی. آخر آیه می‌گوید: «وَ اللَّهُ غَفُورٌ رَحیمٌ» یعنی اگر یک بزرگواری یک خلافی کرد این معنایش این نیست که دیگر عزل شود و برای همیشه بایکوت شود و کنارش بزنیم. نه آدم خوبی بوده، حالا یک جایی را بی خود امضاء کرده. یک کلمه‌ای را، یک مصاحبه‌ای را بی‌خود کرده است. افراد بزرگوار اگر یک جا هم توبیخ شدند…

حضرت یونس یک دسته گلی آب داد. با مردم قهر کرد. خدا گفت: چرا قهر کردی؟ گفت: این مردم دیگر آدم نیستند. هرچه می‌گویم گوش نمی‌دهند. گفت: اصلاً من می‌روم که می‌روم که می‌روم. رفت کنار دریا یک قایق و کشتی بود. رفت کنار دریا که برود و برود. در کشتی گفتند: بار سنگین است. یک چیزی باید بیفتد. وگرنه کشتی غرق می‌شود. قرعه کشیدند و گفتند: باید یونس بیفتد. یونس را گرفتند و در دریا انداختند که باقی کشتی سالم بماند. یک نهنگ هم آمد یونس را قورت داد. اینهایی که می‌گویم تاریخ نیست، شعر هم نیست، خواب هم نیست. متن قرآن است. یک نهنگی آمد قورتش داد. «فَنادى‏ فِی الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلاَّ أَنْتَ سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/87) در دل ماهی گفت: خدایا، بد کردم نباید با مردم قهر کنم. او را برگرداند و با بوته کدو، بدنش زخمی شده بود و فشار دیده بود. از این هم معلوم می‌شود در علم داروسازی داروهای گیاهی مهم است. برگ کدو، «شَجَرَهً مِنْ یَقْطینٍ» (صافات/146) از این معلوم می‌شود شجره هم لازم نیست درخت باشد. به هر سبزی شجره می‌گویند. چون کدو که درخت نیست. بوته است. از این معلوم می‌شود در علم داروسازی برگ کدو برای زخم مؤثر است. این را دیگر باید دکترها سراغش بروند. همه رساله‌ی دکترا دارند.

از این معلوم می‌شود گفتن: «سُبْحانَکَ إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمینَ» در بخشش خدا مؤثر است. حالا بعد از آنکه بازسازی‌اش کردیم دوباره می‌گوید: «وَ أَرْسَلْنَهُ إِلىَ‏ مِاْئَهِ أَلْفٍ أَوْ یَزِیدُونَ» (صافات/147) دوباره می‌گوید: یونس برگرد سراغ پیغمبری‌ات. از این معلوم می‌شود مسؤولین مملکتی اگر دسته گلی را هم آب دادند، یک گوشمالی که شد دوباره بازسازی شوند و سر کار برگردند. حالا یک دختری، پسری یک خلافی کرد. نه، من دیگر با تو دختر حرف نمی‌زنم. من دیگر با تو… بابا حالا جوان است یک خلافی کرد. این را بازسازی که کردی برگردد سر کارش.  

من اینجا چهل، پنجاه تا نکته نوشتم. هفت مورد را گفتم وقت تمام شد.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»


 «سؤالات مسابقه»

1- چه کسی سخنان رسول خدا در مسجد را برای مادرش نقل می‌کرد؟
1) امام حسن(علیه‌السلام)
2) امام حسین(علیه‌السلام)
3) حضرت زینب (علیها السلام)
2- آغاز سوره‌ی تحریم، درباره چه موضوعی است؟
1) بیان خوردنی‌های حرام
2) تحریم امور حلال
3) بیان حلال و حرام خدا
3- ازدواج‌های متعدد رسول خدا در چه سنّ و سالی بود؟
1) زیر چهل سالگی
2) زیر پنجاه سالگی
3) بالای پنجاه سالگی
4- آیه اول سوره تحریم به کدام موضوع خانوادگی اشاره دارد؟
1) جلب رضایت همسر، در همه حال
2) مخالفت با خواسته همسر، در همه حال
3) جلب رضایت همسر در چارچوب رضای خداوند
5- آیه 4 سوره تحریم، درباره همسران پیامبر چه می‌فرماید؟
1) اطاعت مطلق از رسول خدا
2) مخالفت برخی همسران با رسول خدا
3) جدایی برخی همسران از رسول خدا

Comments (0)
Add Comment