رسالت ما در برابر بستگان

1- شیوه‌ی دعوت پیامبر در آغاز بعثت
2- استقامت و پایداری در دعوت و تبلیغ
3- دعوت همراه محبت و صمیمیت
4- بهره‌گیری از منطق، موعظه و گفتگو در دعوت
5- اطمینان قلبی یا ترس و هراس؟
6- یاد خدا، عامل رفع دغدغه‌ها
7- پروا نداشتن از مخالفت افراد بی‌ایمان
8- امید به لطف و رحمت الهی

موضوع: رسالت ما در برابر بستگان

تاریخ پخش:  28/02/91

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بعضی آیات قرآن در بورس است و همه بلد هستند. بعضی از آیات را همه عمل می‌کنند. بعضی آیات در ذهن‌ها نیست. یکی از آیه‌هایی که در بورس است من در این 27، 28 دقیقه می‌خواهم تفسیر کنم. یکی از آیه‌ها این است.

«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم‏»، چون در آستانه‌ی تابستان سال 91 هستیم، موضوع: رسالت ما نسبت به بستگان. «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ» (شعرا/214) فامیل‌های نزدیک را هشدار بده. پیغمبر ما چهل سالگی به پیغمبری رسید، سه سال مخفیانه تبلیغ کرد. بعد از سه سال آیه آمد که دیگر تبلیغت را از خفاء بیرون بیاور و علنی تبلیغ کن.

1- شیوه‌ی دعوت پیامبر در آغاز بعثت

«فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَر» (حجر/94) علنی تبلیغ کن. و در علنی هم اول از فامیل خودت. پیغمبر اکرم(ص)، (صلوات حضار)… به امیرالمؤمنین دستور داد که یک جلسه راه بیانداز. امیرالمؤمنین بچه‌ی سیزده ساله بود. این خودش یک نکته است. به بچه‌ی سیزده ساله گفت، فامیل‌های ریش سفید را دعوت کن.

گاهی باید به بچه‌ها مسؤولیت داد. از همه کوچکتر بود، ولی گفت: بانی جلسه تو. چهل نفر را دعوت کرد. که بیشتری عموها و بستگان و اینها بودند. جلسه خانه‌ی چه کسی باشد؟ جلسه خانه‌ی ابوطالب پدر حضرت علی باشد. چون رئیس مکه ابوطالب بود، این خودش معلوم است که گاهی وقت‌ها اگر آدم یک جلسه را خانه‌ی کسی بگذارد…

یادم نمی‌رود حضرت امام آغاز انقلابش فرمود: اولین جلسه خانه‌ی آیت الله حائری باشد. آیت الله حائری مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم بود و همه‌ی مراجع شاگرد آقای حائری بودند. گفت: جلسه آنجا باشد. آقای حائری هم مرحوم شده بود. منتها آقازاده ایشان آیت الله حاج شیخ مرتضی حائری گفت: جلسه خانه‌ی ما باشد که همه نسبت به آن خانه یک قداستی دارند… بگوییم: خانه‌ی استاد است. خانه‌ای است که همه‌ی فقها در این خانه تربیت شدند. یا از استادی تربیت شدند که در این خانه زندگی می‌کرده. این جلسه کجا باشد؟

گاهی وقت‌ها ما مثلاً می‌گوییم نه، باید آنجا باشیم که من رئیسش هستم. نه حالا هرجا انفع است. جلسه خانه‌ی چه کسی باشد؟ خانه‌ی ابوطالب باشد. ابوطالب رئیس مکه بود. پسر مسؤول، سیزده ساله. پدر در خانه‌اش بود. حالا مهمانی با ذبح یک گوسفند است، این پیداست که باید آبگوشت داد حرف زد. پلو باید داد حرف زد. قرآن هم یک آیه دارد می‌گوید: «کُلُوا مِنَ الطَّیِّباتِ» بعد می‌گوید: «وَ اعْمَلُوا صالِحاً» (مؤمنون/51) قرآن می‌گوید: «فَلْیَعْبُدُواْ» (قریش/3) برایی اینکه «الَّذِى أَطْعَمَهُم مِّن جُوعٍ وَ ءَامَنَهُم مِّنْ خَوْفِ» (قریش/4) بی مایه فتیر است.

یک محبتی باید کرد، بعد از محبت باید نصیحت کرد. اگر شما نمره‌ی بیست دادی، زیر نمره‌ی بیست اگر معلم نصیحت کرد، می‌گوید: چشم! اما اگر معلم صفر یا نمره‌ کم دادی و زیر نمره‌ی کم نصیحت کردی، نصیحت تو را برمی‌گرداند. وقتی که برای دخترمان گوشواره می‌خریم. آنوقتی که برای پسرمان ثبت نام می‌کنیم و یک مبلغی می‌دهیم. برای دخترمان مبلغی می‌دهیم. یعنی آنوقتی که یک محبتی می‌کنید، از این فرصت‌ها باید استفاده کرد.

گوسفندی ذبح شد، و یک غذایی راه افتاد. غذا را که خوردند، ابولهب تا متوجه شد یا حرف‌های پیغمبر را شنید جلسه را به هم زد. یک عمو ابوطالب حمایت می‌کرد، یک عمو مثل ابولهب، از این معلوم می‌شود که همه آدم‌ها را هم نمی‌شود یکطور دید. یکوقت می‌بینی چند تا برادر هستند، هر کدام یک طوری هستند. چند تا عمو هستند، چند تا دایی، چند تا خاله، چند تا عمه، یک عمو، پسرش میزبانی می‌کند، پدرش حمایت می‌کند. یک عمو مثل ابولهب جلسه را متلاشی کرد. یعنی جلسه را طوری کرد که دیگر نشد صحبت کنند. حضرت فرمود که یکبار دیگر. یک گوسفند دیگر، یکبار دیگر. باز از این معلوم می‌شود که اگر یکوقت یکجایی رفتی کاری کنی نشد، مأیوس نشو. اگر شما تبر زدی، چوب نشکست، نه چوب را دور می‌اندازی و نه تبر را. دو بار می‌زنی. سه بار می‌زنی. امام در تحریر می‌گوید: اگر نهی از منکر می‌کنی، امر به معروف می‌کنی، کسی گوش نداد ولی می‌دانی چند بار بگویی گوش می‌دهد، خوب چند بار بگو. شما یکبار زنگ بزنی بگویی: آقا طلب مرا بده، به تو نمی‌دهد. اما اگر ده بار تلفن کنی، تلفن یازدهم را دیگر می‌دهد. چطور برای طلب خودت تکرار می‌کنی، برای مطالبه‌ی خدا هم باید تکرار کرد.

2- استقامت و پایداری در دعوت و تبلیغ

قرآن می‌گوید: «وَ أْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلاهِ وَ اصْطَبِرْ عَلَیْها» (طه/132)، «وَ اصطَبر» یعنی مقاومت کن. نگو یکبار گفتم. شما اگر در شیشه باز نشد، دور نمی‌اندازی. همینطور به افراد دور جلسه می‌دهی، شاید یک نفر باز کرد. جلسه‌ی اول گوسفند، جلسه‌ی دوم باز مهمانی، خوب غذا که تمام شد، دعوت را شروع کرد. همه گفتند: نه! فقط همین پسر سیزده ساله گفت: بله. در همان جلسه فرمود: هرکس به من ایمان بیاورد، وصی من همان است. حضرت علی ایمان آورد، پیغمبر فرمود: این وصی من و جانشین من است. آنوقت مردم متلک گفتند. به ابوطالب گفتند: از این لحظه به بعد باید هرچه آقازاده می‌گوید اطاعت کنی. گفت: باشد. اشکالی ندارد. گاهی وقت‌ها، یکوقت یک کسی مسؤولیتی دارد ولو سن‌اش از شما کمتر است، باید قبول کنیم. افرادی که با امیرالمؤمنین مسأله دارند، می‌گویند: ایمان بچه‌ی سیزده ساله فایده ندارد. قرآن می‌گوید: حضرت عیسی در گهواره بود. «آتَیْناهُ الْحُکْمَ صَبِیًّا» (مریم/12) آیه‌ی قرآن است. ما حکم را به او دادیم در حالی که او بچه بود.

بعد از آیه، «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین‏» آیه آمد: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ فَإِنْ عَصَوْکَ فَقُلْ إِنىّ‏ِ بَرِى‏ءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ، وَ تَوَکلَ‏ْ عَلىَ الْعَزِیزِ الرَّحِیمِ» (شعرا/215-217) حالا این آیه چه نکاتی دارد. نکات اول اینکه خویشاوندی سبب مسؤولیت است. می‌گوید: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبین‏» کسی که خویش و قوم است شما مسؤولش هستی. ما خیلی می‌توانیم کار کنیم.

من خیلی غصه می‌خورم. دیروز هم یک نامه‌ای نوشتم و به افرادی هم دادم. دلم می‌سوزد، ما بی‌عرضه هستیم. یک جاهایی بی‌عرضه هستیم. یک جاهایی هم خوب عرضه داریم. آنجایی که عرضه را نشان می‌دهیم، موفق می‌شویم. یک جاهایی عرضه‌مان را به کار نمی‌گیریم. من یک خاطره برایتان بگویم. از یکی از مراجع شنیدم. خوب حالا الآن «الْحَمْدُ لِلَّه‏» وضع پزشکی ما خیلی رشد کرده است. قدیم اینطور نبود. پیرمردی را… این را باز هم شنیدید. ولی تکرار می‌کنم چون هر شب جمعه یک عده پای تلویزیون هستند. یک چیزی را که آدم خواسته باید همه‌ی ایرانی‌ها بشنوند، باید ده بار بگوید تا این…

پیرمرد تاجری بیمار می‌شود، بچه‌های پولدارش در آن زمان قدیم، که طبابت و پزشکی در ایران مثل غرب نبود، اینها را بردند غرب و بیمارستان خصوصی و اتاق خصوصی و تخت خصوصی و پزشک فوق تخصص و این را آنجا می‌خوابانند. نصف شب از خواب بیدار می‌شود می‌‌بیند نوشته که بیمار عزیز از خواب بیدار شدی، شماره‌ی مرا بگیر. به زبان فارسی. گفت: حالت به هم خورده، گفتم: نه، حالم به هم نخورده ولی بیدار شدم. گفت: می‌خواهی پنج دقیقه برایت صحبت کنیم، صحبت کنید. می‌گفت: یک جوک گفت، یک شعر گفت، سه دقیقه. دو دقیقه هم از کلیسا تبلیغ کرد. می‌گفت: ببنید کلیسا برای یک شیعه‌ی ایرانی که دو بعد از نصف شب در بیمارستان غرب از خواب بیدار شود و پنج دقیقه وقت داشته باشد، برای آن دو دقیقه‌ها، خوراک دارد. حالا ما را نگاه کن. چهار، پنج میلیون دانشجو داریم. یک میلیون معلم داریم. دهها هزار استاد دانشگاه داریم. دهها هزار طلبه داریم، تابستان سه ماه سه ماه. عید ده روز، ده روز، بیست روز، بیست روز تعطیل. و به این آیه عمل نمی‌شود. از آیات متروکه این است.

ما مسؤول فامیل‌ها هستیم. یک استاد دانشگاه باید ببیند بچه‌ها، فامیلش چند نفر هستند. کجا هستند؟ چه می‌کنند؟ «وَ أَنْذِرْ» به اینها هشدار بدهیم. بچه‌های فامیل اگر دارند غرق می‌شوند، انقاذ غریق واجب است. پیوند خویشاوندی یک مسؤولیت بیشتری می‌آورد. بستگان از امر و نهی استثناء نیستند. نمی‌شود حالا چون ایشان خانم کیه، ایشان دختر کیه، هرکس می‌خواهد باشد. در قرآن بارها گفته است: «قُلْ لِأَزْواجِکَ» اول به خانمت بگو، «وَ بَناتِکَ» بعد به دخترهایت بگو، بعد می‌گوید: «وَ نِساءِ الْمُؤْمِنینَ» (احزاب/59) یعنی اینطور نیست که حالا که زن پیغمبر است، استثناء باشد. فاطمه‌ی زهرا(س) نزد پیغمبر آمد گفت: یک خانمی بیاید کنیز من، کلفت من باشد. یعنی کارهای خانه را بکند. فرمود: تو هم باید مثل باقی زن‌ها در خانه کار کنی. اینطور نیست که تو دختر پیامبر هستی و جدا باشی. در مسافرتی بند کفش امام صادق پاره شد، هرچه کفش دادند، گفت: آقا بند کفش من پاره شده باید خودم پیاده بروم. چرا کفشتان را به من می‌دهید و شما پا برهنه بروید؟ ما نباید لوس باشیم.

درس بزرگواری بودیم. در باز شد، هوا سرد بود می‌خواست ببندد، با اینکه ایشان بالا نشسته بود، شاگرد لب در بود می‌توانست دست بزند و ببندد، این آقا کتابش را زمین گذاشت، خودش بلند شد در را بست و بعد آمد نشست. در تبلیغ باید از خودی‌ها شروع کنیم. تبلیغ باید با صراحت باشد.

بعد در فامیل هم «أَقْرَب‏ فالٍأَقْرَب‏» داریم. می‌گوید: «وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ». آنکه نزدیک‌تر است. از پیغمبر پرسیدند در راه خدا چه بدهیم؟ نگفت: چه بده. گفت: اول به پدر و مادرت بده. «یَسْئَلُونَکَ ما ذا یُنْفِقُون‏» (بقره/215) عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است. سؤال کردند: «ما ذا یُنْفِقُون‏» چه انفاق کنیم در راه خدا؟ فرمود: «ما أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَیْرٍ فَلِلْوالِدَیْن‏» مهم نیست نخود باشد یا لباس، یا پول نقد. هرچه می‌دهی بده. ولی اول به پدر و مادرت. فامیل‌ها هم درجه‌بندی دارد. مثل ارثی که «اقربین».

هشدار باید در کنار محبت باشد. اینجا می‌گوید: «وَ أَنْذِرْ» پشت سرش می‌گوید: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ» (شعرا/215) جناح یعنی بال. بالت را برای مؤمنین باز کن. یعنی تواضع کن. «أَنْذِرْ» با زبان، «وَ اخْفِضْ» در عمل. یعنی هم مهر داشته باش، تواضع، هم

3- دعوت همراه محبت و صمیمیت

هشدار داشته باش. هشدار در کنار محبت. کنار «أَنْذِرْ» می‌گوید: «وَ اخْفِضْ». با مؤمنین تواضع، از مشرکین برائت. این هم شعار اسلامی. «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ…» این را بنویسم. بعد از آیه‌ی«وَ أَنْذِرْ عَشیرَتَکَ الْأَقْرَبینَ»، می‌گوید: «وَ اخْفِضْ جَنَاحَکَ» یعنی بالت را «جناح» بالت را باز کن. یعنی تواضع کن. «لِمَنِ» برای چه کسی؟ «لِمَنِ اتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِین» هم می‌گوید،«وَ اخْفِضْ» تواضع، هم می‌گوید:‏ «أَنْذِرْ» هشدار. هشدار معنایش این نیست که فقط تشر بزنی. تشر بزنی محبت هم بکن. مهر و قهر باید در کنار هم باشد.

ایمان باید همراه با تبعیت باشد. «اتَّبَعَک‏» بعضی‌ها ایمان دارند ولی گوش نمی‌دهند. یک مسلمان هست اما نسبت به حجاب، لا ابالی است، نسبت به خمس، راجع به زکات، راجع به نماز، لاابالی است. مال مردم قول می‌دهد و به قولش عمل نمی‌کند. چک می‌دهد، و چکش برمی‌گردد. حرف می‌زند دروغ می‌گوید. می‌گوید: کسی که مؤمن است باید پیروی هم بکند. «ِاتَّبَعَکَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ» تواضع زبانی نیست، عملی است. «وَ اخْفِضْ جَنَاحَک‏» بال باز کردن یک کار عملی است. آخر گاهی وقت‌ها می‌گویند: مخلصم، قربانت بروم. چاکرتم، بعد می‌گوید: خیلی خوب، خیلی قربان ما رفتی. پس این کار را بکن. می‌گوید: نه این حرف‌ها را نزن.

4- بهره‌گیری از منطق، موعظه و گفتگو در دعوت

در هر فامیلی افراد سرشناس، حتی مخالفین را دعوت کنیم. گاهی وقت‌ها می‌گوییم آقا فلان فامیل حرف در گوشش نمی‌رود. فامیلی دارم اینها منحرف هستند. اینها نمی‌دانند چنین و چنان هستند. خوب چند بار اینها را دعوت کردی؟چند تا پذیرایی از اینها کردی؟ پیغمبر آبگوشت درست کرد، از گوسفند غذا درست کرد، به همه‌ی مشرکین فامیلش داد. «صِلْ مَنْ قَطَعَک‏» (فقیه/ج4/ص177) آن کسی که قطع رابطه کرده، اگر کسی بد است باید… شما سکنجبین که می‌پزی اگر دیدی ترشی‌اش زیاد است، شکرش را زیاد می‌کنی، اگر آن ترش است، یا کافر است یا لجوج است شما باید شکرش را زیاد کنی.

قرآن می‌گوید: «ادْعُ إِلى‏ سَبیلِ رَبِّکَ»، «اُدعُ» یعنی دعوت کن به سمت خدا. «بِالْحِکْمَهِ» با استدلال، منطق. بعد می‌گوید: «وَ الْمَوْعِظَهِ الْحَسَنَهِ» موعظه‌ی زیبا، بعد می‌گوید: «وَ جادِلْهُمْ بِالَّتی‏ هِیَ أَحْسَن‏» (نحل/125) ببینید قرآن چه قشنگ گفته است. استدلال همه بیست است. نوزده و هجده ندارد. ولذا این را نگفته: «حکمه الحسنه»، «حکمت احسن». حکمت یعنی منطق. منطق یک نمره بیشتر ندارد. ولی موعظه خوب و بد دارد. می‌گوید: اگر موعظه می‌کنی قشنگ موعظه کن. جدال با کسی است که مخالف من است، دارد چانه می‌زند. آن کسی که می‌خواهی با او جدال کنی، با او چانه بزنی، چون در مقابل شما گارد گرفته، می‌گوید: این باید احسن باشد. چرا؟ برای اینکه این ترشی‌اش زیاد است. چون این ترش‌تر است شما باید احسن باشی، حسن کافی نیست. موعظه حسن است، چون نصیحت خوب و بد دارد. در موعظه خوب و بد می‌گوید: موعظه‌ی خوب. جدال چون این خودی است، این هم خودی است، این خودی نیست، این در مقابل ما گارد گرفته. می‌گوید: حالا که ترشی‌اش زیاد است، تو شکرش را زیاد کن. او جدال می‌کند، حسن کافی نیست، احسن. این خیلی قشنگ است. «چون که سرکه، سرکه‌گی افزون کند» مثنوی می‌گوید: اگر سکنجبین می‌پزی دیدی ترشی‌اش زیاد است شکرش را اضافه کن.

آقا به من فحش داده، پس محبت را زیاد کن. حالا که فحش داده بیشتر به او محبت کن که این ترشی از بین برود. امامان ما اینطور بودند. حتی وصیت می‌کردند که بعد از فوت ما به فلانی و فلانی و از بستگان که خیلی برای ما ضرر داشتند به آنها هم محبت کنید. نه، من اگر مردم راضی نیستم سر قبر من بیاید. چه خبر است؟ تو کینه را بعد از مرگ هم می‌خواهی؟ بعضی‌ها می‌گویند: می‌خواهم روز قیامت یقه‌اش را بگیرم. بابا! قرآن می‌گوید: در دلت کینه‌ی کسی را نداشته باش. تو می‌خواهی این کینه را تا قیامت برداری ببری. بعد هم آنجا می‌خواهی یقه بگیری. مردم اینقدر گیر هستند، بگذار گیر تو یک نفر نباشند. مخالفین را دعوت کنیم.

این یک آیه، نتیجه این آیه این است که روحانیون، اساتید دانشگاه، آموزش و پرورش، مدیران، مسؤولین، دانشجوهای عزیز، طلبه‌های عزیز، از بچه‌ها غافل نشویم. منتظر دعوت نباشیم. یک چند تا قفل به پای ما است. این قفل‌ها را باز کنیم آزاد می‌شویم. یکی منتظر دعوت نباشیم. منتظر محبت نباشیم. ممکن است دعوت نکنند محبت هم نکنند. منتظر بازتاب نباشیم، ممکن است یک حرفی می‌زنیم، می‌گوییم: چه شد؟ خوب شد؟ ممکن است امروز اثر نکند، بعداً اثر خودش را می‌گذارد. یک چیزی که در ذهن کسی رفت، الآن هم اگر چیزی نگوید، مثلاً شما می‌گویی: بوق می‌زنی آقا چرا با این سرعت می‌روی. ول کن بابا! هرچه در جاده بوق می‌زنی که بابا این رقم رانندگی نکنید، این راننده بی‌اعتنایی می‌کند ولی وقتی سرش به سنگ می‌خورد، گفتند: مسافرها همه بوق زدند، ولی من بی‌اعتنایی کردم. بالاخره وقتی سرش به سنگ خورد می‌فهمد حق با شماست. شما حرفت را بزن ولو اثر نکند.شما تبر اول را که می‌زنی ممکن است نشکند ولی تبر یازدهم که شکست نباید گفت: آن ده تا بی‌خود بوده. اگر آن ده تا را نمی‌خورد، اگر این فشار ضربه‌ی تبر به چوب نمی‌خورد، آن ده‌تا. با ضربه‌ی یازدهم چوب نمی‌شکست. گرچه با تبر یازدهم شکست ولی آن ده تا هم بی‌اثر نبود. اینها اثر دارد. کمک‌های فکری، کمک‌های مشورتی، کمک‌های برای ازدواج‌شان، کمک‌هایی برای وام‌شان، ما می‌توانیم مشکلات خودمان را حل کنیم. خوب این یک آیه. صلواتی بفرستید یک آیه‌ی دیگر هم برای شما بگویم. (صلوات حضار)

5- اطمینان قلبی یا ترس و هراس؟

یکی از آیات دیگر که خیلی آیه‌ی در بورسی است این آیه است. قرآن می‌فرماید که: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ…» شما بگویید… «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/28) «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» آگاه باشی، دلها فقط با یاد خدا آرام می‌شود.

در دنیا الآن مترو و انرژی هسته‌ای و پتروشیمی و فرودگاه و همه چیز هست. آن چیزی که الآن در دنیا کم است، آرامش است. دلار آرامبخش است؟ قلدری و قدرت آرام‌بخش است؟ قرآن می‌گوید: فقط با ذکر خدا، «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» اول اینجا یک نکته بگویم. یک آیه داریم دل با یاد خدا آرام می‌شود. یک آیه داریم دل با یاد خدا می‌تپد. این ضد و نقیض چیست. داریم مؤمن کسی است که «اذَا ذُکِرَ الله وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» (انفال/2) تا یاد خدا می‌شود، دلش می‌ترسد. بالاخره «وَجِلَتْ» یا «َتطْمَئِنُّ»؟ یک جای قرآن می‌گوید: با نام خدا دل آرام می‌شود. آیه‌ی دیگر می‌گوید: با نام خدا دل به لرزه درمی‌آید. اینها ضد هم است. این تضاد را چه کنیم. «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ»، «تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ». این پنج تا جواب دارد. یک مثل بزنم که حتی بچه سه ساله هم این را بفهمد. بچه‌ی سه ساله هم اگر خلاف کرد از بابا و ننه‌اش می‌ترسد، هم وقتی دستش در دست پدر و مادرش است آرامش پیدا می‌کند. یک آدم هرزه‌ای هم نگاهش کند به هرزه می‌گوید این… یعنی هم با پدر و مادر آرامش دارد، هم از پدر و مادر دغدغه دارد. این هم یک… پس مشکلی ندارد.

یک پزشک جراح، متخصص و فوق تخصص جراح است. به کار خودش اطمینان دارد. اما در عین حال وقتی می‌خواهد مثلاً یک عمل جراحی روی شخصیت مهمی کند، ضمن اینکه به کار خود اطمینان دارد «وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ» هم… عزیزانی که در کنکور می‌روند، ضمن اینکه مطالعه کردند به حافظه و مطالعه‌ی خودش اطمینان دارد، در عین حال «وَجِلَتْ» هم هست.

دوره‌های آموزشی انسان اطمینان دارد برای درجه، مثلاً سرگرد است می‌خواهد سرهنگ شود. برای ترفیع درجه باید این کار را بکند. ولی از اینکه مبادا موفق نشود باز دلهره دارد. یا «وَجِلَتْ» برای یکجا است، «تَطمَئِن» یعنی آیات رحمتی را که می‌شنود «تَطمَئِنُ» آیات قیامت را که می‌شنود «وَجِلَتْ». مثل اینکه در مناجات داریم خدایا «إذا رأیت ذنوبی فزعت» یاد گناهانم می‌کنم جیغ می‌زنم. «و إذا رأیت کرمک [عفوک‏] طمعت‏» (اقبال/ص67) کرم تو را می‌بینم آرام می‌شوم. گناهان خودم را می‌بینم جیغ می‌زنم.

گاهی وقت‌ها در آغاز اضطراب است، کم کم انس پیدا می‌کند. مثل کسی که از بلندی می‌خواهد شیرجه برود. می‌رود روی بلندی هی نگاه می‌کند، هی… اول «وَجِلَتْ» بعد دو دفعه، سه دفعه که شد، تند تند می‌رود و دیگر شیرجه را ول نمی‌کند. یعنی در یک مرحله «وَجِلَتْ»، در یک مرحله… پس هر دو درست است، مثل اینکه آدم می‌گوید: مثلاً شهر ما نفت دارد و نفت ندارد. هردو درست است. این تضاد نیست. نفت دارد یعنی نفت را اینجا آوردند، با ماشین و لوله. نفت ندارد یعنی خود زمینش نفت خیز نیست. پس اگر گفتیم، مثلاً گفتیم فرض کنید که قم نفت دارد، قم نفت ندارد. مشهد نفت دارد یا ندارد. هم می‌گوییم: دارد، آوردند. هم می‌گوییم ندارد یعنی خود مشهد چاه نفت ندارد. مواردش فرق می‌کند. شما گاهی می‌گویی: پول دارم، پول ندارم. پول دارم یعنی رئیس بانک هستم. کلید بانک دست من است. پول ندارم یعنی از خودم ندارم. این تضاد نیست.

6- یاد خدا، عامل رفع دغدغه‌ها

خوب چطور «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ»؟ عواملی که آدم دغدغه دارد زیاد است. یکی از عواملی که می‌گوید: چرا همه چیز طبق میل من نیست؟ بعضی وقت‌ها آدم می‌گوید: چرا؟ اینکه من خواستم نشد؟ غذا پختم مهمان نیامد. درس خواندم استاد یک سؤال دیگر از من پرسید. من این صفحه را خواندم سؤال استاد از یک صفحه دیگر بود. نمی‌دانم، آدم دلش می‌خواهد یک کاری شود. نمی‌شود! می‌خواست با این ازدواج کند، نشد. این در علما معروف است. حالا یا حدیث است یا دلیل عقلی است. می‌گوید: «ما لا یدرک کله لا یدرک کله»، «بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» یعنی نشد، شما ثوابش را داری. بنده می‌روم مسجد جماعت، بعد می‌بینم آقا نیامده است، طوری نیست. اَه… کاش نمی‌آمدم. اَه ندارد. بنده می‌خواستم مرجع تقلید شوم، نشدم. عیب نداره! شما ثواب مرجع تقلید داری. می‌خواستم به فقیر کمک کنم دست در جیبم کردم دیدم پول ندارم، ثواب صدقه داری. آدم اگر نیت کاری را بکند، برسد یا نرسد اجر خودش را دارد.

و لذا قرآن نگفته «لیس للانسان الا ما عمل» خدا از ما عمل نمی‌خواهد، می‌گوید: «لَیْسَ لِلْإِنْسانِ إِلاَّ ما سَعى‏» (نجم/39) سعی خودت را کردی، شد شد، نشد نشد. گاهی استرس‌ها، اضطراب‌ها، دغدغه‌ها برای این است که چرا من به هدفم نرسیدم. می‌خواستم دکتر شوم، مهندس شوم، می‌خواستم می‌خواستم می‌خواستم فلان‌جا بروم، می‌خواستم فلانی بیاید، می‌خواستم فلانی نیاید، باشد شما می‌خواستی، ما که همه‌کاره نیستیم. تعلیم رانندگی رفتید، یک گاز و ترمز زیر پای ما هست اما یک گاز و ترمز هم زیر پای بغلی است. شما گاهی گاز می‌دهی، او ترمز می‌کند. اینجا که همه دست شما نیست. شما برق‌ کشی می‌کنی، سازمان برق از اداره برق خاموش می‌کند. شما که همه کاره نیستی. «وَ ما تَشاؤُنَ إِلاَّ أَنْ یَشاءَ اللَّهُ» (انسان/30) قرآن می‌گوید: هرچه می‌خواهید وقتی می‌شود که خدا هم بخواهد. مثل شما وقتی به ماشین گاز می‌دهی، ماشین می‌رود که این بغل دستی هم بخواهد. اگر شما گاز بدهی، کنار دستی نخواهد ترمز می‌کند. خواست ما در طول خواست خداست. همه کاره نیستیم.

چرا آنکه می‌خواستم نشد؟ نشد که نشد. ثوابش را دارم. امام در هواپیما می‌نشیند به ایران بیاید در دوازدهم بهمن. می‌پرسند چه احساسی دارید؟ می‌گوید: هیچی! رفتیم حکومت اسلامی تشکیل دادیم، «الْحَمْدُ لِلَّه‏»! هواپیما را سرنگون کردند و شهید شدیم، «الْحَمْدُ لِلَّه‏». شد شد، نشد نشد. اصرار نکنید که حتماً یک کاری شود. این دختر و پسر حتماً کنکور بروند. هی بابا درست را بخوان، شرکت هم بکن، رفتی «الْحَمْدُ لِلَّه‏»، نرفتی «الْحَمْدُ لِلَّه‏». چه خبر است؟ ما می‌خواستیم هجرت کنیم فلان شهر برویم، نشد. خوب نشد که نشد. اصرار نکنیم، راضی باشیم به مقدرات خدا منتها در کار تلاش خودمان را بکنیم.

7- پروا نداشتن از مخالفت افراد بی‌ایمان

دوم: گاهی وقت‌ها می‌گوید: مردم مرا دوست ندارند. ناراحتی این است که مردم مرا دوست ندارند. خوب نداشته باشند. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّه‏» (بقره/98) بعضی‌ها دشمن خدا هستند. «عَدُوًّا لِلَّه‏ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ» این آیه‌ی قرآن است. می‌گوید: خدا دشمن دارد، فرشته‌ها، انبیاء، جبرئیل، فرشته‌ها وقتی دشمن دارند تو هم چهار تا دشمن داشته باش. مگر دشمن می‌تواند شما را پایین آورد؟ زمان جنگ 43 رادیو به امام جسارت می‌کرد. به مردم ایران جسارت می‌کرد. الآن مقام امام و مقام ملت عزیز، در دنیا چیست؟ مقام صدام چیست؟ غصه نخور فحش داد، ولش کن.

گاهی غصه می‌خورند به اینکه مردم بد هستند. فلانی چرا چنین کرد. خوب بله بدی‌هایش را می‌گویی خوبی‌هایش را هم بگو. تو مثل فرشته‌ها نباش. فرشته‌ها گفتند: خدایا، نمی‌خواهد آدم را خلق کنی. این آدم خونریزی می‌کند، فساد می‌کند.

8- امید به لطف و رحمت الهی

بله چرا نقاط ضعفش را می‌گویی. خدا گفت: «إِنِّی أَعْلَمُ ما لا تَعْلَمُونَ» (بقره/30) نقاط قوتی هم دارد. شما اگر نقاط ضعف را می‌بینی، نقاط قوت هم ببین. گاهی وقت‌ها می‌گویی که آینده چه می‌شود؟ استرس دارد از آینده. توکل ندارد، «وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقینَ» (اعراف/128)، «وَ الْعاقِبَهُ لِلتَّقْوى‏» (طه/132) چرا استرس داری؟ گاهی وقت‌ها می‌گوید: گذشته‌ها ناکام شدند. قرآن می‌گوید: من می‌توانم، همینطور که آب زباله می‌رود در باغچه، گُل‌اش می‌کنم. آب کثیف در باغچه می‌رود گل می‌شود. همینطور که آب زباله را گل می‌کنم، می‌توانم سیئات تو را تبدیل به حسنه کنم. چه خلبان‌هایی را که شاه فرستاد آمریکا که خلبان نظام شاهنشاهی شوند. برگشتند خلبان جمهوری اسلامی شدند. یعنی خدا می‌تواند همه چیز را تغییر بدهد. خلافکار هم هستیم راه باز است. غصه نخوریم گناه کردیم. توبه کنیم. خدایا من معذرت می‌خواهم. توبه‌ی ما جدی باشد، حدیث داریم یک آدم گناهکار که می‌گوید: خدایا مرا ببخش به قدری خدا راضی است مثل کسی که غذایش را در بیابان گم کرده و حالا غذایش را پیدا می‌کند. اینقدر خدا شاد می‌شود. عذرخواهی کنیم، غصه ندارد. گناه کردی، اینطور نیست که حالا که گناه کردی پس یک گناه دیگر بکنیم. تا اینجا که آمدیم تا آخرش برویم ببینیم چه می‌شود. گاهی وقت‌ها می‌گوید: ما که مثلاً بدهکار هستیم، پس یک خرده دیگر قرض کنیم و یک مرتبه ورشکست کنیم. یعنی هول می‌شود. مرگ را چه کنیم؟ مرگ جابه جا شدن است. تَوَفّی است. موت نیست. تَوَفّی، یعنی لباس عوض کردن است. از یکجا به جای دیگر می‌رویم. تغییر لباس است. تغییر مکان است.

به جوان گفتند: چرا داماد نمی‌شوی؟ گفت: خرجی را چه کنم؟ گفتم: آن دختری که می‌خواهی بگیری الآن گرسنگی می‌خورد؟ گفت: نه، خانه‌ی پدرش است یک چیزی می‌خورد. گفتم: وقتی از خانه‌ی پدرش به خانه‌ی تو آمد جای دختر عوض می‌شود. روزی‌اش که قطع نمی‌شود. قبلاً دختر خانه‌ی پدر ش بود، تو که عقدش کردی خانه‌ی شما آمد. مکان دختر عوض می‌شود. رزق دختر که قطع نمی‌شود. و در ثانی تو می‌فهمی این یعنی چه؟ یعنی خدایا اگر یکی باشم، تو قدرت داری. دو تا باشیم تو دیگر قدرت نداری. چون تو قدرت نداری، من ازدواج نمی‌کنم. چون اگر یکی باشیم تو زور داری. دو تا باشیم دیگر زور تو تمام است. این سوء ظن به خداست.

گاهی وقت‌ها می‌گوییم مردم از ما توقع دارند. قرآن می‌گوید: «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها» (بقره/286) «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها» (طلاق/7) دو تا آیه داریم. «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ وُسْعَها»، «لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً إِلاَّ ما آتاها»، «إِلاَّ وُسْعَها» یعنی چقدر جان داری، «إِلاَّ ما آتاها» یعنی چقدر پول داری. تو به وظیفه‌ات عمل کن. مردم هرچه می‌خواهند توکل داشته باشند.

این یاد خدا آرام‌بخش است. گناهان ما را می‌بخشد. می‌خواستم به فلان درجه برسم، نرسیدم. ثوابش را به تو می‌دهم. مردم دوستم ندارند، خدا هم دوست ندارند.

یک کسی یک حادثه‌ای رخ داده بود یک چیزهایی به خدا می‌گفت. خدایا، نمی‌توانی خدایی کنی از آسمان پایین بیا. خدا را داشت عزل می‌کرد. می‌گفت: نمی‌توانی خدایی کنی، از آسمان پایین بیا. عوام بود. «مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ» خدا دشمن دارد. نقل می‌کنند که موسی گفت: خدایا یک کاری کن که مردم پشت سر من حرف بد نزنند. خدا به او وحی کرد که مردم پشت سر من هم حرف بد می‌زنند. توقع نداریم که همه مردم…

اگر در دستت طلا است، همه می‌گویند: سفال است. در دستت سفال است، همه می‌گویند: طلا است. «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ».

خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی، علم مفید، رزق حلال، اولاد صالح، نیت خالص، عمر مبارک، عزت دنیا و آخرت، حسن عاقبت به همه‌ی ما مرحمت بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

«سوالات مسابقه»

1- اولین مجلس دعوت پیامبر، توسط چه کسی برگزار شد؟
1) حضرت علی(علیه السلام)
2) حضرت خدیجه (علیها سلام)
3) حضرت زهرا(علیها سلام)
2- آیه 132 سوره طه، پیامبر را مأمور چه کاری می‌کند؟
1) دعوت خانواده به حجاب
2) دعوت خانواده به نماز
3) دعوت خانواده به قرآن
3- اولین کسانی که پیامبر مأمور دعوت آنان شد، چه کسانی بودند؟
1) مردم شهر مکه
2) مردم شهر طائف
3) بستگان و نزدیکان
4-  قرآن به کدام شیوه‌ی دعوت تأکید می‌ورزد؟
1) منطق و حکمت
2) موعظه و ارشاد
3) منطق، موعظه، جدال
5- قرآن کریم چه اثری را به یاد خدا مترتّب کرده است؟
1) آرامش و اطمینان
2) بیم و ترس
3) هر دو مورد

Comments (0)
Add Comment