ذلت و سقوط ملتها، عوامل-2

موضوع: ذلت و سقوط ملتها، عوامل-2
تاریخ پخش: 10/01/60

بسم اللّه الّرحمن الّرحیم

الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

الهی نطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

داشتیم در زمینه‌ی عوامل سقوط و رموز شکست، بحث می‌کردیم. یکی از این عوامل شکست تفرقه بود. دیگری تزلزل بود و عامل دیگر قانون شکنی بود. به قانون شکنی که رسیدیم، وقتمان تمام شد.
1- تعدی از حقوق خدا قانون‌شکنی است
قرآن در باره‌ی قانون شکنی آیات زیادی دارد «وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّه»(بقره/229) تعدی از حقوق خدا قانون شکنی است. آیاتی که در باره‌ی تعدی از حقوق خداست، همه در دایره‌ی قانون شکنی هستند و برای حفظ قانون دو قصه گفتم. یکی داستانی که پیغمبر حاضر به قصاص شد و دیگری داستانی که حضرت علی مجلس دادگاه را ترک کرد و گفت: چرا قاضی در خطاب قراردادن آن‌ها عدالت را رعایت نکرد؟ حضرت علی بن ابیطالب(ع) درباره‌ی قانون شکنی مطالبی را در خطبه‌ی بیان کرده است. می‌فرماید: در یک کشور اسلامی همه باید مراعات قانون را بکنند. از آن شخصیت‌های قدرتمند و دولتمند گرفته و تا افراد معمولی همه باید در برابر قانون یکسان باشند. حدیث داریم: تمام مردم باید در برابر قانون یکسان باشند. قانون باید همه جا اجرا شود.
زنی از اشراف که دزدی کرده بود، برای جلوگیری از قطع دستش خیلی تلاش کردند، پیغمبر فرمود: اگر دخترم زهرا هم دزدی کند، دستش را قطع می‌کنم.
قنبر در خانه‌ی امیرالمؤمنین است. جایی که باید 100 ضربه‌ی شلاق می‌زد، از روی غیض 3ضربه بیش‌تر زد. حضرت علی شلاق را گرفت و او را خواباند، آن سه ضربه‌ی اضافه را به او زد. مسئله این است که در برابر قانون همه باید مساوی باشند و ان شاءالله باید کم کم این جریان نور چشمی‌ها ریشه کن شود. ولی متأسفانه هنوز در جلسات و برنامه‌های ما متداول است. الآن طوری شده است که وقتی به فلان شخص تلفن می‌کنی، اگر نگویی که هستم، جواب نمی‌دهد و در نظام طاغوت اینطور بود.
قصه‌ای از مرحوم راشد برایتان بگویم. مرحوم راشد سوار اتوبوس بود و بچه‌اش هم در دامنش نشسته بود، این بچه در اتوبوس گفت: بابا من ادرار دارم. آقای راشد آهسته به راننده گفت: برادر، امکان دارد نگه دارید، این بچه ادرار دارد. گفت: آشیخ نمی‌شود، بنشین. مرحوم راشد برگشت و نشست. یکی از مسافران رفت و آهسته به راننده گفت: آقای راننده ایشان راشد است که چند سال است در رادیو سخنرانی می‌کند. راننده گفت: راست می‌گویی؟ مسافر گفت: به خدا! راننده گفت: خیلی بد شد. فوراً ترمز کرد و گفت: حضرت آقا بفرمایید. ایشان هم پیاده شد و بچه ادرار کرد و سوار شد. بعد از سوار شدن گفت: خاک بر سر مملکتی که ادرار یک بچه به پارتی نیاز دارد. تا نگویید این بچه‌ی راشد است، فایده‌ای به حال بچه نمی‌کند. خاک بر سر مملکتی که چنین کار جزئی نیاز به پارتی دارد. واقعاً اگر هنوز اینطور باشد، خیلی اوضاعمان خراب است. البته اسلام تقصیر ندارد. باید مسئله‌ی رشوه، این تبعیض‌ها و. . . مطرح نشود.
2- مردم در برابر قانون یکسانند
مردم در برابر قانون همه یکسان هستند و لذا حدیث دارد: مردم مانند دانه‌های شانه می‌مانند. یعنی همه باید در برابر قانون مساوی باشند. پیغمبر فرمود: علت بدبختی قوم‌ها و ملت‌های قبل از شما این است که اگر نور چشمی‌ها خلاف می‌کردند، کسی به آن‌ها کاری نداشت. فشار روی طبقه‌ی محروم بود. در این که همه‌ی مردم باید در برابر قانون یکسان باشیم، مطلبی از نهج البلاغه نقل می‌کنم: «حَقُّ الْوَالِی عَلَى الرَّعِیَّهِ وَ حَقُّ الرَّعِیَّهِ عَلَى الْوَالِی فَرِیضَهٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ»(نهج‏البلاغه، خطبه‏216) مردم بر گردن دولتمردان حق دارند و دولت مردان هم بر گردن مردم حق دارند. «فَرِیضَهٌ فَرَضَهَا اللَّهُ سُبْحَانَهُ» این حق و این قانون، فریضه‌ی خدایی است. هم من به گردن فلان دولتمرد حق دارم، هم او به گردن من حق دارد.
اگر این حق عملی شود، و قانون شکنی نشود، «فَجَعَلَهَا نِظَاماً لِأُلْفَتِهِمْ» الفت به وجود می‌آید «وَ عِزّاً لِدِینِهِمْ» و عزت برای مکتب به وجود می‌آید. «فَلَیْسَتْ تَصْلُحُ الرَّعِیَّهُ إِلَّا بِصَلَاحِ الْوُلَاهِ» اگر خواستید مردم اصلاح شوند، باید دولتمردان اصلاح شوند. «فَإِذَا أَدَّتْ الرَّعِیَّهُ إِلَى الْوَالِی حَقَّهُ وَ أَدَّى الْوَالِی إِلَیْهَا حَقَّهَا عَزَّ الْحَقُّ بَیْنَهُمْ وَ قَامَتْ مَنَاهِجُ الدِّینِ وَ اعْتَدَلَتْ مَعَالِمُ الْعَدْلِ وَ جَرَتْ عَلَى أَذْلَالِهَا السُّنَنُ فَصَلَحَ بِذَلِکَ الزَّمَانُ وَ طُمِعَ فِی بَقَاءِ الدَّوْلَهِ» استقرار حکومت به این است که دولت مردان با طبقه‌ی محروم در برابر قانون همه یکسان باشند. قانون اساسی را همان گونه که هست، همه به آن عمل کنند، «وَ إِذَا غَلَبَتِ الرَّعِیَّهُ وَالِیَهَا» اما اگر خدای ناخواسته دولت مردان دستوری صادر کردند، مردم گوش نکردند «أَوْ أَجْحَفَ الْوَالِی بِرَعِیَّتِهِ» یا مردم خوب بودند، دولت مردان خوب نبودند، «اخْتَلَفَتْ هُنَالِکَ الْکَلِمَهُ» این جا اختلاف و تفرقه بوجود می‌آید «وَ ظَهَرَتْ مَعَالِمُ الْجَوْرِ» نشانه‌ها جور یکی پس از دیگری پیدا می‌شود. «فَهُنَالِکَ تَذِلُّ الْأَبْرَارُ وَ تَعِزُّ الْأَشْرَارُ» آدم‌های خوب متهم و منزوی می‌شوند و آدم‌های بد به صحنه راه پیدا می‌کنند. علی بن ابیطالب(ع) می‌فرماید: بزرگ و کوچک باید مو به مو در برابر قانون تسلیم شوند وگرنه اشرار یکی پس از دیگری به صحنه می‌آیند و ابرار منزوی می‌شوند. این مسئله نیاز به نوشتن و شرح بیش‌تر ندارد.
3- غفلت از عوامل سقوط ملت
یکی از عوامل سقوط مسئله‌ی غفلت است. در باره‌ی کلمه‌ی غفلت کمی صحبت کنیم. غفلت ما آرزوی دشمنان ماست. در قرآن می‌فرماید: «وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ وَ أَمْتِعَتِکُمْ فَیَمیلُونَ عَلَیْکُمْ مَیْلَهً واحِدَهً وَ لا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِنْ کانَ بِکُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ کُنْتُمْ مَرْضى‏ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَکُمْ وَ خُذُوا حِذْرَکُمْ إِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْکافِرینَ عَذاباً مُهیناً»(نساء/102) «وَدَّ الَّذینَ کَفَرُوا» افراد کافر و دشمنان شما دوست دارند «لَوْ تَغْفُلُونَ» که شما غافل شوید «عَنْ أَسْلِحَتِکُمْ» از اسلحه «وَ أَمْتِعَتِکُمْ» و از متاعتان.
یعنی دشمن دوست دارد که شما غافل شوید. رمز سقوط ما غفلت خواهد بود. اگر انسان به خود توجه داشته باشد، بسیاری از خطاهایش کم می‌شود. چرا ما گناه می‌کنیم؟ چون ارزش خود را فراموش می‌کنیم. اگر یادمان باشد که چه ارزشی داریم غفلت نمی‌کنیم.
جایی مثالی زده‌ام. من متأسفانه چون هم زیاد اینطرف و آنطرف می‌روم، هم زیاد حرف می‌زنم، بنابراین گاهی وقت‌ها نمی‌دانم چه حرفی را کجا زده‌ام و چه حرفی را نزده‌ام. در شهر‌هایی که می‌رویم، گفت و گوهای خصوصی و عمومی داریم، سخنرانی داریم. اینطور است که گاهی وقت‌ها چیزی در ذهنم هست که گفته‌ام. حالا نمی‌دانم که این مطلب را در شیراز گفته‌ام و یا در اصفهان، در رادیو گفته‌ام و یا درتلویزیون. اما مثل جالبی است:
صبح بچه استکان را می‌شکند، پدر و مادر و خواهر و برادر روی دست بچه می‌زنند که مگر کوری؟ حواست کجاست؟ چشم هایت را باز کن! ظهراستکان دیگری می‌شکند، پدر و مادر داد می‌زنند. اما زمانی همین بچه در مقابل مهمان دیس برنج را می‌ریزد، به او چیزی نمی‌گویند، چرا؟ برای این که می‌گوید: اگر من این جا داد بزنم، خواهند گفت: عجب آدم بی شخصیتی است. عجب آدم بخیلی است. چه آدم بد اخلاق و تندی است. به خاطر این که به شخصیتش توجه دارد، مواظب است، داد و بی داد بی مورد نکند. شما وقتی می‌خواهی عکس بگیری، خودت را حفظ می‌کنی. خودت را منظم می‌کنی. اصولاً اگر انسان به شخصیتش توجه داشته باشد، از ارزش خود غافل نمی‌شود. مثلاً شما چقدر ارزش دارید؟ الآن در مملکت مامیلیون‌ها محصل وجود دارند. اگر این‌ها از ارزش وجودیشان غافل شوند و خودشان را کشف نکنند، این‌ها در آینده کاری نمی‌توانند بکنند. انقلاب ما ریشه‌اش همین بود که ما از غفلت بیدار شدیم. مردم فکر می‌کردند که نمی‌شود، یعنی از نیرویشان غافل بودند. از کمک‌های خدا غافل بودند، از سنت‌های تاریخی غافل بودند. گاهی وقتها انسان ازخود غافل است. نمی‌داند چقدر ارزش دارد و چون نمی‌داند، خودش را زود می‌فروشد. انسان اگر نفهمد که این فلز طلا یا آهن است، ممکن است تا کسی آن را بخواهد، به او بدهد. اما اگر بداند خیلی فرق می‌کند. از این کلید صندوق‌های زیادی باز می‌شود، با این کلید درهای زیادی باز می‌شود، اگر ارزش این کلید را بدانیم، آن را دست هر کسی نمی‌دهیم.
لذا خدا می‌گوید: وقتی می‌خواهیم انسان‌هایی را کتک بزنیم، اولین کاری که می‌کنیم، این است که کاری می‌کنیم، این‌ها خودشان را گم کنند. «نَسُوا اللَّهَ»(حشر/19) مردم خدا را فراموش می‌کنند، ما هم کاری می‌کنیم که «فَأَنْساهُمْ أَنْفُسَهُمْ»(حشر/19) خودشان را فراموش کنند. تو که خدا را فراموش کردی، خدا هم کاری می‌کند که تو خودت را فراموش کنی. یعنی نرخ خودت را، قابلیت و استعداد خودت را، نیروهای مادی و معنوی خودت را و لذا می‌بینیم دنیای مارکسیسم، انسانی را که می‌تواند به حد خدا برسد، انسانی که خلیفه‌ی خداست، چنان از خود غافل می‌کند که می‌گوید: انسان غذا و کار و رفاه و مسکن است. می‌بینی انسان را حول محور شکم و خواب و خوراک و پوشاک و مسکن می‌بیند. این کتاب‌های الهی با این ابزار، باعث غفلت انسان از خودش می‌شود. مگر انسان برای خوراک و پوشاک خلق شده؟ اگر اینطور است، پس این همه استعداد برای چه می‌خواستیم؟ اگر اینطور است پس کاش گاو بودم. چون گاو بیش‌تر می‌خورد. لباسش هم دوخت و پرو نمی‌خواهد. اتو و پول دوخت هم نمی‌خواهد. اگر من برای این زندگی خلق شده بودم، این همه استعداد نمی‌خواستم. شیره و خلاصه‌ی تمامی مکتب‌ها این است که انسان از خود غافل می‌شود. رمز ذلت ما این بود که نمی‌دانستیم امت و نیروهای توده‌ای مردمی چه نیروهایی دارند. این غفلت از خود بود.
4- غفلت از خدا
اما درباره غفلت از خدا در قرآن داریم: «وَ اذْکُرُوا اللَّهَ کَثیراً»(انفال/45) زیاد یاد خدا کنید «فَاذْکُرُوا آلاءَ اللَّهِ»(اعراف/69) یاد نعمت‌های خدا باشید. «وَ اذْکُرُوا إِذْ أَنْتُمْ قَلیلٌ»(انفال/26) ‌ای مستضعفین! یادتان باشد که قلیل بودید. هم کم و هم مستضعف بودید. «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِبْراهیم»(مریم/41) «وَ اذْکُرْ فِی الْکِتابِ إِسْماعیل»(مریم/54) در قرآن کلمه‌ی واذکر بسیار آمده است، یعنی یادتان نرود. «یا بَنی‏ إِسْرائیلَ اذْکُرُوا نِعْمَتِیَ الَّتی‏ أَنْعَمْتُ عَلَیْکُم»(بقره/40) یادتان باشدکه به شما نعمت دادم. یادتان باشد به شما فضیلت دادم. خلاصه این که انسان به خدا توجه کند. گاهی وقت‌ها افراد غمگین می‌شوند. چه کنیم؟ مثلاً در ازدواج، خواستگاری کرده و جواب منفی شنیده است. گاهی انسان می‌خواهد خطی را دنبال کند ولی به حاجتش نمی‌رسد، غمگین می‌شود. انسان اگر نعمت‌های خدا یادش باشد، هیچ زمانی مأیوس نمی‌شود. یأس از خدا از گناهان کبیره است. غفلت از خدا و لطف خدا باعث یأس است. در آیات زیادی خدا به پیغمبرش می‌گوید: محمد! از من غافل نشوی، «أَ لَمْ یَجِدْکَ یَتیماً فَآوى‏»(ضحى/6) یادت باشد، یتیم بودی و جایی نداشتی، من به تو مأوی دادم. «وَ وَجَدَکَ عائِلاً فَأَغْنى‏»(ضحى/8) یادت هست عائله مند و فقیر بودی، تو را غنی کردیم. «وَ وَجَدَکَ ضَالاًّ فَهَدى‏»(ضحى/7) یادت هست که متحیر بودی، من به تو خط دادم؟
باید مراقب غفلت از هدف هم باشیم. قصد رفتن به کجا را دارد؟ هدف انسان چیست؟ غفلت از وظیفه و غفلت از دشمن. قرآن آیات زیادی در این رابطه داریم: «إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبینٌ»(بقره/168) شیطان دشمن شماست. «وَ لا تَتَّبِعُوا خُطُواتِ الشَّیْطان»(بقره/168) گام‌ها و وسوسه‌های شیطان را دنبال نکن. «إِنَّ مِنْ أَزْواجِکُمْ وَ أَوْلادِکُمْ عَدُوًّا لَکُمْ فَاحْذَرُوهُمْ»(تغابن/14) بعضی از زن و شوهر دشمن یکدیگرند. آن شوهری که قصد برداشتن گام خیر دارد و زنش نمی‌گذارد و بر عکس. آن دختر و پسری که چنین قصدی دارند و پدر و مادر مزاحمند. بعضی از دوست‌ها در لباس دوستی دشمن هستند. چقدر ارزش داری؟ خودت را ارزان نفروشی؟ حضرت علی(ع) می‌فرماید: انسان ارزش تو بهشت است خودت را کمتر نفروشی! و ما از خدا زود غافل می‌شویم. اگر کسی به ما دوربین عکاسی بدهد، تا او را می‌بینیم مثل فنر خم و راست می‌شویم. اگر کسی به ما کمکی کند، همینطور است. به او می‌گوییم، خدا سایه‌ات را از سر من کم نکند. مثل بعضی از ما مثل بچه‌های کوچک است. به خانه‌ای برای مهمانی می‌روی. یک شکلات برمی داری و به بچه می‌دهی ومی گویی: من را بیش‌تر دوست داری یا پدرت را؟ بچه فعلاً شکلات را در دست تو می‌بیند، می‌گوید: تو را. بسیاری ازما همینگونه هستیم. وقتی کسی به ما کمک می‌کند، می‌گوییم: من را بیش‌تر دوست داری یا خدا را؟ می‌گوییم خدا کیست؟ اصلاً خدا را دوست نداریم. مسئله‌ی دوستی خدا، مسئله ایست که برای دهن من هم بزرگ است. من هم مثل شما هستم.
حضرت علی ع می‌گوید: حب خدا عجب چیزی است. من معنای دعای کمیل را برایتان می‌گویم. علی بن ابیطالب(ع) در دعای کمیل می‌گوید: خدایا! «صَبَرْتُ عَلَى عَذَابِکَ فَکَیْفَ أَصْبِرُ عَلَى فِرَاقِکَ»(مصباح ‏المتهجد، ص‏847) خدایا من را می‌خواهی بسوزانی، بسوزان! اما دوستت دارم. حالا این چه چیزی است؟ من نمی‌فهمم. عشق خدا چه چیزی است؟ من نمی‌دانم. ‌ای خدا دوستت دارم. «وَ الَّذینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ»(بقره/165) مؤمنین بهترین و شدیدترین حبشان، حب خداست. دلشان پر از حب خداست. «رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ»(مائده/119) مردان با ایمان از خدا راضیند، ولی ما الآن صد ایراد به خدا می‌گیریم. ‌ای خدا چرا اینطوری کردی؟ چرا اینطوری نکردی؟ ‌ای خدا مگر تو خدا نیستی؟ اگر به لب ما آزادی بدهند، بیش ترین دری بری را به خدا می‌گوییم. یک جمله هم بگویم و عبور کنیم. حضرت علی(ع) در یکی از مناجات هایش می‌گوید: خدایا! اگر مرا به جهنم هم ببری، آن جا شعار خواهم داد و خواهم گفت: ‌ای جهنمی‌ها من عاشق خدا هستم. «إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ»(إقبال‏ الأعمال، ص‏685) در جهنم اعلام می‌کنم که خدایا دوستت دارم. حالا این عشق خدا چیست؟ باید از آن مکاتبی بپرسی که آن عرفان والا و عشق حق را به یک چیز کم ارزش مبدل می‌کنند و انسان را تا حد یک مسئله‌ی دنیوی پست و جزئی سقوط می‌دهند.
من تعجب می‌کنم که چطور بعضی وقت‌ها کسانی هنگام خواندن نماز، با دلسردی نماز می‌خوانند. هشت ساعت در اداره و کارخانه و مغازه و مزرعه با علاقه و دلگرمی کار می‌کند، اما پنج دقیقه می‌خواهد نماز بخواند، با کسالت می‌خواند.
قرآن می‌گوید: «إِنَّها لَکَبیرَهٌ»(بقره/45) برایش سنگین است. عشق خدا در ما نیست. خدا ان شاء الله به حق محمد و آل محمد ص معرفت و شناخت و عشق خود را به ما بدهد.
5- غفلت از وظیفه و هدف
غفلت از هدف: من برای چه آفریده شده‌ام؟ من برای جهت دادن به زندگیم و برای عبادت آفریده شده‌ام. مسئولیت و وظیفه‌ی ما چیست؟ گاهی وقت‌ها انسان می‌گوید: من گرفتارم. فلان کار را دارم. آدم فکر می‌کند، ده رقم کاردارد و در حالی که هیچ وقت روی کره‌ی زمین انسان یک کار بیش‌تر ندارد و آن هم این است که وظیفه‌اش چیست؟ وظیفه یادت نرود.
اوائل پیروزی انقلاب بود. نزد رهبر انقلاب می‌رفتند، می‌گفتند: آقا، فلان جا چنین و چنان شده است. امام فقط می‌گفت: بروید و همه پرسی کنید و از مردم بخواهید به جمهوری اسلامی رأی بدهند. بعد از جمهوری اسلامی می‌گفتند: آقا فلان استان، فلان کارخانه، فلان ماشین، فلان جا دزدیدند و زدند و بردند و نوشتند و فحش داند و تهمت زدند و. . . می‌فرمود: توجه کنید به قانون خبرگان. هر کس، هر نیرویی، با هر کانالی، تبعید، رفتن به عراق، نوشتند و گفتند و هر کاری خواستند بکنند، امام یک قدم عقب نگذاشت. اگر انسان متوجه وظیفه‌اش باشد، دیگر به بقیه‌ی چیزها توجه نمی‌کند و هر نوع جریانی را هم ببیند، باز هم دلش به کار خودش است.
فرض کنید، یک پزشک به تیمارستان نزد دیوانه‌ها می‌آید، فرض کنید من دیوانه‌ام و یک پزشک آمده تا دست من را بگیرد که ببیند تب من چقدر است. من کاری می‌کنم، بازی می‌کنم. اذیت می‌کنم و سر به سر این پزشک می‌گذارم. اما پزشک دلش با کار خودش است. چون اگر بخواهد بازی‌های من را ببیند، درجه‌ی تب را نمی‌فهمد. انسان اگر بنا باشد تا موجی، صدایی، شعاری، هورایی به وجود آمد، دنبال موج برود، اوغافل می‌شود و برنامه‌ی استعمارگران این است که ما را از خودمان غافل کنند. انسانیت را تا حد گاو پایین بیاورند. محدود به خوراک و پوشاک و مسکن کنند. از خدا او را غافل کنند و از هدف باز دارند و در حین انجام وظیفه کاری می‌کنند که خط انحرافی بوجود بیاروند. غفلت از وظیفه و غفلت از دشمن این‌ها غفلت‌های مهمی است و روی همه‌ی این‌ها می‌توان حرف زد. منتهی اگر من زیاد حرف بزنم، شما می‌توانید هر کدام از این‌ها را یک مقاله‌اش کنید و درباره‌اش حرف بزنید که چطور انسان از وظیفه غافل می‌شود.
کسی سوار اسب اجاره‌ای شد، از قاهره برای عباسیه، که چند کیلومتری فاصله داشتند. پولی به اسب سوار داد و گفت: من را برسان. اسب سوار هم پول را گرفت وگفت: سوار شو. سوار شد، اسب سوار افسار اسب را کشید و به راه افتادند. همین طور که می‌رفتند، صاحب اسب دائماً فحش می‌داد و پشت سر هم دری بری می‌گفت. آن آقایی که اسب را اجاره کرده بود و سوار شده بود، این فحش‌ها را می‌شنید. کسی رسید و گفت: آهای نمی‌شنوی چه چیزهایی به تو می‌گوید؟ گفت: چرا! گفت: چه به تو می‌گوید؟ گفت: او دارد به من فحش می‌دهد. گفت: خوب آقا، وقتی به تو فحش می‌دهد، جوابش را بده. بگو: خودتی! جد و آبادت است. بپر پایین، مگر تو دست نداری؟ از مشرق و مغرب و شمال و جنوب به تو می‌گوید، آن وقت تو همینطور نشسته‌ای؟ مگر تو مجسمه هستی؟ گفت: آقا این جاده کدام جاده است؟ گفت: جاده عباسیه. گفت: اگر او مرا به عباسیه می‌رساند، بگذار هر چه می‌خواهد بگوید. من فعلاً وظیفه‌ام اینست که به عباسیه بروم و هر بازی که در بیاورند تا مرا از وظیفه‌ام غافل کنند، توجه نمی‌کنم. گاهی وقت‌ها در یک دبیرستان، در یک کارخانه و مثل این‌ها موجی ایجاد می‌کنند که ساعت کار، یک ساعت کمتر شود. یک ساعت کمتر کار کنند. یک ساعت کمتر درس بخوانند، یک روز مدرسه‌ها بیش‌تر تعطیل باشد. اگر هر عملی و هر مسئله‌ای به وجود آمد تا شما را از وظیفه‌ات دور کنند، مشخص می‌شود که توطئه است.
6- چگونه غافل نشویم
پس یکی از عوامل سقوط، مسئله‌ی غفلت است. این که قرآن داستان‌هایی برای ما نقل می‌کند، برای این است که غافل نشویم. یک سری آیه‌هایی را با دیدی سطحی می‌خوانیم ولی باز به ما درس می‌دهد. مثلاً در قرآن می‌بینیم، سوره‌ی یوسف قصه نقل می‌کند، می‌گوید: یوسف خوابی دید و آن را برای پدرش گفت. یوسف خواب دید، یازده ستاره با خورشید و ماه در برابرش تواضع کردند، یک پسر سیزده ساله همچین خوابی می‌بیند، گیج شد که تعبیر این خواب چیست؟ به پدرش گفت: پدر جان من خواب دیدم یازده ستاره با خورشید و ماه در برابر من تواضع می‌کنند. پدر فهمید که این خواب یک خواب طبیعی نیست. یک خواب آسمانی است. بعضی از خواب‌ها آسمانی است. یعنی طبق بعضی از احادیث یک هفتادم وحی هستند، ولی در بعضی خواب‌ها شکم آدم سنگین است. در بعضی خواب‌ها افکار روز باعث خواب دیدن شب می‌شود، و به قول معروف ابعاد روانی اثر می‌گذارند(شتر در خواب بیند پنبه دانه) یعنی خلاصه هر که با هر کاری مشغول است و سر و کار دارد خواب همان را می‌بیند. ولی گاهی آدم خواب‌هایی می‌بیند که نه در اثر مسئله‌ی سنگینی شکم است و نه از مسائل روزانه ناشی می‌شود. گاهی جرقه‌هایی است. یک الهام‌هایی است. یکی از این‌ها خواب حضرت یوسف بود. وقتی خواب را به پدرش گفت، پدر به او گفت: «یا بُنَیَّ لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً»(یوسف/5)‌ ای پسر عزیزم این خوابی را که دیده‌ای برای برادرانت بازگو نکن، این خواب مهمی است. تو این خواب را به برادرانت نگو. چرا؟ برای این که «فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً» برای این که اگر بفهمند چنین خوابی دیده‌ای، برای تو نقشه می‌کشند. این در اصل داستان حضرت یوسف است. ولی اگر خواستیم از آن تحت عنوان درس‌هایی از قرآن استفاده کنیم، معنایش این است که اگر گفتن چیزی باعث کید و نقشه و حیله‌ی دشمن می‌شود، از گفتن آن پرهیز کن!
ای جامعه‌ی اسلامی وقتی می‌گوید خوابت را نگو، پس بیداری هایت را به نحو اولی نباید نقل کنی. یعنی معادنت را برای دشمن بازگو نکن. برای این که «فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً» کتاب‌های خطی که در کتابخانه‌ها داری، برای دشمن نقل نکن. «فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً» نگذارید به اسم کارشناس فنی و متخصص، مستشاران خارجی در ارتش و کارخانه‌ها راه پیدا کنند واگر راه پیدا کردند، تولید و مصرف ما را زیر نظر می‌گیرند، نقاط ضعف و قوت ما را می‌فهمند «لا تَقْصُصْ رُؤْیاکَ عَلى‏ إِخْوَتِکَ» عتیقه‌هایی که در موزه‌ها داری برای دشمن بازگو نکن «فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً» افکار نابغه‌ی موجود در کشور و سرمایه‌های نظام آینده را برای دشمن نقل نکن. «فَیَکیدُوا لَکَ کَیْداً» این افکار نابغه را از بین می‌برند. چه می‌خواهد بگوید؟ وقتی مطلب را باز می‌کنیم، می‌بینیم درسی عالی است. درس راز داری است. رازت را نگو، راز مملکت خودرا بازگو نکن. وقتی یعقوب می‌گوید: پسرم خوابت را نگو، یعنی: ‌ای ملت شما بیداریتان را هم نگویید. وقتی می‌گوید: دلیلت را نگو، خلاصه این که هرکجا دیدی برایت توطئه می‌کنند و نقشه می‌کشند، چیزی را نقل نکن. این‌ها همه درس است و ما باید قرآن بخوانیم واز آن درس بگیریم و نباید سطحی از قران بگذریم. اگر تمام این قصه‌ای که در قرآن است، اگر این‌ها را به عنوان یک مکتب زنده‌ی سازنده گرد هم آوریم، تمامی نکات ارزنده و درس‌های زندگی ساز در آن جمع می‌شود. اما اگر به عنوان قصه بود، چیز بی خودی می‌شود. یعنی کم فایده جلوه می‌کند.
7- ترک جهاد از عوامل سقوط ملت
از دیگر عوامل سقوط مسئله‌ی ترک جهاد است. یکی از عوامل ذلت و سقوط این است که ملت از جنگ فرار کنند. در زمان شاه و رژیم قبل، ما ذلیل بودیم. چون از سربازی می‌ترسیدند. سربازی اجباری بود. از سربازی فرار می‌کردند. در سال‌های اخیر، تا کسی معافی نداشت، به او پست نمی‌دادند، بهتر شده بود. اما تقریباً من ده، دوازده سال پیش را به یاد دارم که سربازها را که می‌خواستند بگیرند، این پاسبان‌های سربازگیر، وقتی وارد محله می‌شدند، جوان هاز آن طرف محله در می‌رفتند. فرار از جنگ باعث ذلت ما شد. از اثرات فرار از جنگ، خاطراتی برایتان بگویم:
«أَنْتُمْ تُکَادُونَ وَ لَا تَکِیدُون»(نهج ‏البلاغه، خطبه 34) این فریاد امیرالمؤمنین(ع) است. برایتان نقشه می‌کشند و شما خوابید شما نقشه نمی‌کشید. «لَا یُنَامُ عَنْکُمْ وَ أَنْتُمْ فِی غَفْلَهٍ سَاهُون»(نهج‏ البلاغه، خطبه 34) آن‌ها شب‌ها نمی‌خوابند ولی شما خوابید. «لَا یُنَامُ عَنْکُمْ» آن‌ها برای نقشه کشی برای شما نمی‌خوابند، همیشه درکمین شما هستند «فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْب»(نهج ‏البلاغه، خطبه 27) امیرالمؤمنین ناله می‌کند. این را هم به شما بگویم: در میان این چهارده معصوم ما امامی غریب‌تر از علی بن ابیطالب(ع) نیست. گاهی وقت‌ها انسان نهج البلاغه را که می‌خواند، گریه‌اش می‌گیرد، که چه اندازه او مظلوم بوده است. در زمانی که مسئولیت حکومت را به عهده داشت، به مردم می‌گفت: «فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یُمِیتُ الْقَلْب» دل آدم از دست شما ملت می‌میرد. چون امتی که امیرالمؤمنین رهبرشان بود، امت بدی بودند. می‌گفت: ‌ای مردم! «اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ عَلَى بَاطِلِهِم»(نهج ‏البلاغه، خطبه 27) آن‌ها در باطل با هم وحدت دارند. «وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُمْ» شما در حق خود متفرق هستید. «فَقُبْحاً لَکُمْ» صورتتان قبیح باد. در جای دیگر می‌گوید: «لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ» کاش علی می‌مرد و لاشه‌های شما را نمی‌دید. شما این ذلت و و سقوط را می‌پذیرید و به خاطر این که از جنگ فرار می‌کنید. «لَوَدِدْتُ أَنِّی لَمْ أَرَکُمْ» کاش مرده بودم و شما را نمی‌دیدم «قَاتَلَکُمُ اللَّه» خدا به شما مرگ بدهد «لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً» دل من را خون کردید «وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ» شما رأی مرا با عصیان و مخالفت رد کردید و فاسد کردید تا کار را به جایی رساندید که گفتید، علی مکتبی است و متخصص نیست. آدم شجاعی است ولی علم جنگ ندارد. «وَ لَکِنْ لَا عِلْمَ لَهُ بِالْحَرْب» در جای دیگر در نامه‌ای می‌گوید: «فَمَنْ تَرَکَهُ رَغْبَهً عَنْهُ أَلْبَسَهُ اللَّهُ ثَوْبَ الذُّلِّ» هر امتی که از جنگ فرار کند، خدا به آن ملت لباس ذلت می‌پوشاند.
در جایی دیگر خدا به پیغمبر می‌گوید: اگر سربازی از جنگ فرار کرد و مرد، بر جنازه‌اش نماز نخوان. «وَ لا تُصَلِّ عَلى‏ أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً»(توبه/84) در جای دیگر می‌گوید: آن افرادی که در بسیج شرکت نکردند و از جنگ فرار کردند، شما امت مذهبی با ایشان رابطه‌ای نداشته باشید. اصلاً با اینها حرف نزنید. در جای دیگر می‌گوید: «قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقینَ مِنْکُم»(احزاب/18) خدا آدم‌های تن پرور را می‌شناسد. «رَأَیْتَهُمْ یَنْظُرُونَ إِلَیْکَ تَدُورُ أَعْیُنُهُمْ کَالَّذی یُغْشى‏ عَلَیْهِ مِنَ الْمَوْتِ فَإِذا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکُمْ بِأَلْسِنَهٍ حِدادٍ أَشِحَّهً عَلَى الْخَیْرِ أُولئِکَ لَمْ یُؤْمِنُوا»(احزاب/19) آدم‌هایی هستند که تا فرمان جهاد صادر می‌شود، چشم هایشان سرخ می‌شود، مانند این که غش کرده‌اند. اصلاًحالشان عوض می‌شود. این‌ها «لَمْ یُؤْمِنُوا» اگر فرمان جهاد صادر شد و این‌ها شل شدند، این‌ها ایمان ندارند. گر چه صبح تا شام عبادت کنند.
اسلام مسلمان وارسته می‌خواهد، نه مسلمان وارفته. چون می‌دانید که دو نوع مسلمان داریم: مسلمان وارسته و مسلمان وارفته. قرآن می‌گوید: «فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتالُ إِذا فَریقٌ مِنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَهِ اللَّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً»(نساء/77) یک سری مردم همین که فرمان جنگ داده شد «یَخْشَوْنَ النَّاسَ» آن چنان از آمریکایی می‌ترسند که «أَوْ أَشَدَّ خَشْیَهً» «أُفٍّ لَکُمْ لَقَدْ سَئِمْتُ عِتَابَکُمْ»(نهج‏البلاغه، خطبه 34) از بس داد سر شما زدم، خسته شدم. «أَ رَضیتُمْ بِالْحَیاهِ الدُّنْیا»(توبه/38) به موکت خانه و کاغذ دیواری دلتان خوش است؟ حاضری بگویی بله قربان و ذلت را بپذیری؟ در نهج البلاغه جاهای بسیاری دارد که حضرت علی(ع) دائماً مردم را حرکت می‌داد ولی مردم حال جنگ نداشتند. رمز سقوط و ذلت یک جامعه فرار از جنگ است.
8- عدم اطاعت از رهبری از عوامل سقوط ملت
مسئله بعدی مسئله عدم اطاعت از رهبر است. اگر زمانی رهبری تضعیف شد، دیگر آن جا ملت ساقط می‌شود. اگر نخ را برداشتی دانه‌ها پخش می‌شوند. نظم تسبیح به خاطر وجود نخ در میان دانه هاست.
قَالَ الصَّادِقُ(ع): «أَنَّ فِی وِلَایَهِ الْوَالِی الْجَائِرِ» اگر رهبری حق را نپذیرفتید و مطیع طاغوت شدید «دُرُوسَ الْحَقِّ کُلِّهِ» حق از بین می‌رود «وَ إِحْیَاءَ الْبَاطِلِ کُلِّه» باطل زنده می‌شود «وَ إِظْهَارَ الظُّلْمِ وَ الْجَوْرِ وَ الْفَسَادِ» ظلم و جور بر شما سایه می‌افکند «وَ إِبْطَالَ الْکُتُب» کتاب‌های خوب از بین می‌روند. (تحف ‏العقول، ص‏332) خریدار آن‌ها کم می‌شود. تیراژ مجله‌های فاسد را با تیراژ کتاب‌های مرحوم مطهری دردوره‌ی طاغوت مقایسه کنید. صد هزار چاپ می‌شد و دو سه روزه فروش می‌رفت.
پس درباره رمز سقوط هر ملت تفرقه، تزلزل و یأس، قانون شکنی و غفلت از خود و خدا و الطاف خدا و هدف، فرار از جنگ و عدم اطاعت از رهبری را بیان کردیم و در این میان مقداری از ناله‌های علی(ع) را گفتم.
خدا به مقام محمد و آل محمد تمام ملت‌های اسلامی را از عوامل ذلت وسقوط نجات بده و ملت ایرانی را که نجات پیدا کرده، این عزت را برایش پایدار کند.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment