موضوع بحث: ذلت و سقوط ملتها، عوامل-1
تاریخ پخش: 03/01/60
بسم اللّه الّرحمن الّرحیم
«الحمد للّه رب العالمین و صلّی اللّه علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و علی اهل بیته و لعنه اللّه علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الّدین»
بحثی را که در نظر گرفتهام برایتان بگویم عوامل ذلت و سقوط یک ملت است. چه عواملی باعث سقوط یک ملت میشود؟ البته نمیتوانیم بگوییم که همهی عوامل را بررسی کردهایم. بلکه این گوشهای از این عوامل است که بیان میکنم. چطور یک ملت عزیز افت میکند؟ چه عواملی باعث سقوط یک ملت مترقی میشود؟
ما معتقد هستیم که خداوند قرآن را که کتابی انسان ساز است برای ما نازل کرده است و برای مسائل فردی و اجتماعی و مسائل این جهان و آن جهان در آن دستوراتی را داده است، درمسائل خانوادگی، در مسائل حقوق شوهر و زن و فرزند، برای حل اختلاف خانوادگی، در مسائل نظامی و در مسائل مهم جهاد، هدف جهاد، نوع جهاد، بعد از جهاد، رفتار با اسیر، فلسفه جهاد، در مسائل فرهنگی دستوراتی را داده است. در مورد این که چه درسی را بیاموزیم. چه کسی معلم باشد. با چه صفاتی باشد و روش تدریس چگونه باشد، دستوراتی را پیدا نمیکنیم. مگر این که طرحش در اسلام باشد. خدا آن رژیمی را که نگذاشت ما با طرحهای آسمانی آشنا شویم لعنت کند. حالا بعد از پیروزی انقلاب، زیر سایهی شهدا، باید ببینیم به نتیجهای میرسیم یا نه؟
1- اختلاف و تفرقه از عوامل سقوط
چند مورد از عوامل سقوط را نوشتهام. اگر انسان فطرت بیدار و وجدان زنده داشته باشد، خود فطرت بیدار و وجدان زنده و مغز آزاد، عوامل را جسته و گریخته درک میکند. اما ما میخواهیم در این بحث، از وحی هم کمک بگیریم تا ادراکات و مطالب مورد فهم ما با آن چه وحی میگوید، گره بخورد. مثلاً میدانیم که اختلاف و تفرقه از عوامل سقوط است و باید دید نظر قرآن دربارهی تفرقه چیست؟ آیهای که دیشب با آن برخورد کردم، آیهی عجیبی بود. این آیه برای من تازگی داشت. با این که20 سال است که با قرآن سرو کار داریم، گاهی آدم به بعضی آیهها برمی خورد که برایش تازگی دارند. خدا در سوره انعام، آیهی 65 چنین میفرماید: «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعا»(انعام/65) خداوند قدرت دارد مبعوث کند یا بر شما عذاب را برانگیزد. خدا میتواند از بالای سر، شما را عذاب کند یا همچون زمین لرزه از زیر پایتان عذاب میفرستد. زمین لرزه شما را فرو میبرد. یا شما را تکه تکه کند. یعنی بین شما تفرقه به وجود بیاورد. خداوند مسئلهی تفرقه را در کنار عذاب آسمانی و عذاب زمینی مطرح کرده است، این خیلی مهم است.
همین طور که «تَرْمیهِمْ بِحِجارَهٍ مِنْ سِجِّیلٍ» (فیل/4) ارتش ابرهه با پرندههایی به نام ابابیل سنگ باران شد و نابودگردید. یا همینطور که یک زمین لرزه میآید و یک ملت را از بین میبرد. خداوند تفرقه را میان عذاب آسمانی و عذاب زمینی قرار داده است و این اهمیت موضوع را میرساند و این آیه برای من تازگی داشت.
«أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعا»(انعام/65) آن زمان چه میشود؟ خداوند شما را تکه تکه میکند. بعضی به بعضی دیگر حمله میکنید. این گروه به آن گروه حمله میکنند و آن گروه به این گروه حمله میکند. «قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلى أَنْ یَبْعَثَ عَلَیْکُمْ عَذاباً مِنْ فَوْقِکُمْ أَوْ مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِکُمْ أَوْ یَلْبِسَکُمْ شِیَعا»(انعام/65) از آن آیههایی است که میتوانید خیلی راحت بفهمید. قل: یعنی بگو. هو: یعنی او. بگو او قادر است. قدرت دارد و برای چه قدرت دارد؟ برای این که انتخاب کند و بر شما عذاب را برانگیزد.
یکی از عوامل سقوط مسئلهی تفرقه است. آیات زیادی برای تفرقه وجود دارد. منتهی من در مورد اتحاد و تفرقه تذکرهایی دارم که میخواهم بگویم. اصل معنای تفرقه را همه میدانند. قرآن میفرماید: «و لا تَنازَعُوا»(انفال/46) نزاع نکنید. بحث و جدل نکنید. ای خواهر وای برادر این قدر در دبیرستان بحث نکنید. «دَعِ الْمِراء وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً»(شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج10، ص139) جدل را رها کن، گرچه حق با تو باشد. «دَعِ الْمِراء» جدل بیهوده را رها کن. البته این بحثهای بیهوده، خود توطئه هستند. نگذارید با صحنه سازی و جوسازی و ایجاد بحثهای غیر صحیح و حرفهای بی سند باعث اغتشاش شوند. مثلاً در دبیرستان میبینیم چند فرقه میشوند و همهی آنها بیهوده بحث میکنند. 90 درصد بحث هایشان هم به جایی بند نیست و دلیل و برهانی در پشت آنها وجود ندارد. «دَعِ الْمِراء وَ إِنْ کُنْتَ مُحِقّاً» این دستور اخلاقی انسان است. اگر شما مسلمان هستید، این دستور امام صادق(ع) است و در آیهی «وَ لا تَنازَعُوا فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ ریحُکُمْ وَ اصْبِرُوا إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصَّابِرین» دستور قرآن است.
حال چرا نزاع نکنید؟ «فَتَفْشَلُوا» یعنی چون سست میشوید. خوب اگر سست شوید، چه میشود؟ سقوط میکنید «تَذْهَبَ ریحُکُمْ» یعنی بادی که در پرچم شما میوزد، از بین میرود و دیگر نمیوزد. یعنی عزت شما تمام میشود. بادی که کشتی شما را حرکت میداد، از بین میرود. یعنی کشتی میایستد، نسیمی که به شما روح میبخشید و عطر و عزتی که داشتید از بین میرود. زن و شوهر هم در خانه همین وضعیت را دارند. «لا تنازعوا و تفشلوا» آیهی سوره انفال است. آیهی دیگری را که لازم است بگویم و هر ایرانی باید این آیه را حفظ باشد، این آیه است. «إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ»(حجرات/13) خواهش میکنم همهی شما که پای بحث و تلویزیون هستید، این آیه را هم حفظ کنید. درس سازندهای در این آیه نهفته است. قرآن میگوید: «وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ»(روم/31) شما از مشرکین نباشید.
2- اهل تفرقه مشرکند
مشرکین چه کسانی هستند؟ «وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُم»(روم/32-31) مشرکین از کسانی هستند که تفرقه به وجود میآورند. در دینشان «وَ لا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ مِنَ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُم» مکتب مشرک پرستیدن خورشید و ماه نیست. بت پرست مشرک نیست. کسی که خطی به وجود میآورد، خطی ایجاد میکند، این خط و آن خط میکند، یک خط را چند خط میکند، و در هر خطی، آرمی، پرچمی، و پلاکاردی و یک شعاری به وجود میآورد، این گروهها را قرآن مشرک میداند. پس طبق آیه کسانی که در دین تفرقه به وجود میآورند، مشرک هستند. این آیه از آن آیههایی است که گفتم همه باید بلد باشند. اگر فقط به همین آیه عمل شود، تمام جر و بحثها تمام میشود.
در یک جلسه مثالی زدم. گفتم در بعضی از خانههای کاشان گربه وجود دارد. صاحب خانه این گربهها را میگیرد و در گونی میاندازد و به بیابان میبرد. در راه گربهها با هم بازی میکنند و با سر و کلهی یکدیگر بازی میکنند، ولی نمیفهمند که کسی اینها را در گونی انداخته و به بیابان میبرد. اگر بدانند که به کجا برده میشوند، لا اقل در گونی این قدر به سر و کلهی هم نمیزنند. و گاه میبینی ابرقدرتها، ما را در گونی کردهاند و به سمت نیستی میبرند و ما در گونی مانند گربهها به سر و کلهی هم میزنیم.
اهل تفرقه از دید اسلام مشرک هستند. اگر اختلاف به وجود آمد چه؟ اگر بین سران مملکت اختلاف افتاد چه؟ همین طرحی را که دیدید، همه در حضور امام حاضر شدند، تا به حد مشترکی برسند و به وحدت دست یابند. مصداق این آیه است که: «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ»(نساء/59) اگر تنازعی در مسئلهای به وجود آمد، بین زن و شوهر، یا بین مردم یک محله، یا بین سران یک مملکت، یا بین بچههای دو یا سه دبیرستان «فَإِنْ تَنازَعْتُمْ فی شَیْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَ الرَّسُولِ» اگر در مسئلهای تنازع کردید پس آن مسئله را نزد اهلش ببرید و ببینید حکم خدا چیست؟
مسئلهی تفرقه آیههای زیادی دارد. ما مسئلهی تفرقه را درک کردهایم و خودمان بلایش را به چشم دیدهایم. حال من دربارهی این مطلب چند آیه میخوانم.
اولاً: فلسفهی اخوت، چون اخوت در مقابل تفرقه است.
دوماً: تلاش برای دست یافتن به اخوت عمیق، اخوت هدف، اخوت دشمنان و در مورد درهم شکنندگان پیمان اخوت هم مطالبی میگویم.
همه به دنبال اتحاد هستند، مثلاً میگوییم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ»(حجرات/10) گروهکها میگویند: بسیج تودهها برای مبارزه با امپریالیسم. فرق حرف ما با حرف آنها در چیست؟ ما میگوییم: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ» کسی در جمهوری اسلامی اگر این آیهها را بلد نباشد، مسلمان خیلی بی حالی است. آیهی دیگری داریم: «فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ»(آل عمران/103) خدا به مؤمنین میگوید: بین قلب هایتان الفت و مهربانی بوجود آمد. این هم آیهی دیگری که از آن درس میگیریم. آیهای دیگر این است: «أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ»(شورى/13) از اینها میفهمیم، اگر میگوییم با هم اخوت داشته باشید، به خاطر این است که شما در مدار ایمان باشید.
ما نمیخواهیم بگوییم هدف تمام گروهها، مبارزه با امپریالیسم است. چون مارکسیستها و تمامی مسلمانها هم همین را میگویند. ولی خط ما روشن است. یک مثلث برای شما رسم میکنم. این مثلث سه مرجع قدرت داشت که با هم مخالف بودند. یکی از آنها امام حسین(ع) بود. یکی یزید و دیگری ابن زبیر بود. امام حسین(ع) این کار را نکرد که بگوید: فعلاً با عبدالله بن زبیر بسازیم و متحد شویم تا پدر یزید را در آوریم. امام حسین(ع) با یزید درگیر شد، اما هرگز با ابن زبیر دست یاری نداد. چون هدف ابن زبیر برپایی حکومت خودش بود و هدف امام حسین(ع) برپایی حکومت خدایی با قوانین الهی بود. کسی که هدفش برقراری حکومت خداست و کسی که هدفش به حکومت رسیدن خود است. هرگز با هم متحد نمیشوند. اگرچه دشمن مشترکی به نام یزید داشته باشند.
اینطور نیست که اگر دشمن مشترک داشته باشیم، با هرکسی دست دوستی و یاری بدهیم. البته در مواردی که از مدار توحید بیرون نیست، مشترک میشویم. مثلاً ما با یهودیانی که در ایران هستند و با مسیحیان، در مشترکات کنار میآییم. چون هر دو مؤمن به خدا هستیم. اما مؤمن به خدا به هیچ وجه کنار نمیآید. چون مدارها فرق میکند. دیدها فرق میکند. این که ما میگوییم اخوت و برادری به این خاطر است که ما مؤمنین «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» مذهبی هستیم. مراد از مذهبی این است که بالاخره اعتقاد به خدا وجود داشته باشد.
3- حل کردن اختلاف میان دو مسلمان ارزش زیادی دارد
اگر ایمان و اعتقاد به خدا باشد، اخوت هم هست. این فلسفهی اخوت است. چرا اخوت باید باشد؟ برای این که مدار شما ایمان است و در این مدار حرکت میکنید. بعد قرآن میگوید: «فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ» اگر بین دو برادر اختلاف افتاد، این اختلاف را اصلاح کنید. این اختلاف را رفع کنید. حدیث داریم که اگر میان دو نفر اختلاف و دعوا باشد و کسی قدم پیش گذارد و این اختلاف را حل کند و این دو را آشتی بدهد، صوابش از تمام نمازها و روزههای مستحبی و به جا آوردن حج بیشتر است.
امام صادق(ع) بودجهای تهیه کرد و در اختیار مفضل گذاشت و به او گفت: اگر میان دو مسلمان اختلاف و تفرقه دیدی، با این پول مسئله را حل کن و آنها را با هم آشتی بده. مفضل داشت میرفت، دید دو مسلمان با هم اختلاف دارند و دعوا میکنند. بررسی کرد و متوجه شد اختلافشان بر سر مبلغی پول است. با آن پول اختلاف را حل کرد و گفت: این پول از جیب خودم نیست، از بودجهی امام صادق(ع) است. این تلاش است برای اخوت و برای برقراری اخوت است.
گاهی وقتی میگویند: بیایید و با هم آشتی کنید و دائم اصرار و قسم را تکرار میکنند، آن دو نفر با هم دستی میدهند وروبوسی میکنند و مثلاً آشتی میکنند. اما بین قلب هایشان نیست، فقط صوری است. اینها دل هایشان با هم نیست. در حدیث داریم: در دورهی آخرالزمان اینها فیزیکی با هم هستند، اما دل هایشان از هم جداست. لذا اخوت باید عمق داشته باشد و فقط سطحی و روزمرگی نباشد. «فألف بین ابدانکم» نباشد. خداوند هدف از این اخوت را در قرآن چنین بیان کرده است «شَرَعَ لَکُمْ مِنَ الدِّینِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ وَ ما وَصَّیْنا بِهِ إِبْراهیمَ وَ مُوسى وَ عیسى»(شورى/13) مکتب انبیا را به وجود آوردیم و انبیا را فرستادیم و برنامههایی را برایشان در نظر گرفتیم. منتهی گفتیم: «أَقیمُوا الدِّینَ وَ لا تَتَفَرَّقُوا فیهِ»(شورى/13) هدف از وحدتی که میگوییم و این اخوت حفظ و برپایی مکتب است و اگر میگوییم اتحاد برای حفظ مکتب، برای این است که دین اصالت دارد. اما چه چیزی باعث بوجود آمدن تفرقه میشود؟ همه میدانیم که اتحاد خوب است و تفرقه بد است. اما قرآن عامل تفرقه را چه چیزی معرفی میکند؟
4- پیروی از خطهای جدید از عوامل تفرقه است
اگر دبیرستانی یک در داشته باشد، همهی دانش آموزان از همان یک در بیرون میآیند، اما اگر چند در داشته باشد، باعث میشود بچهها پراکنده شوند. قرآن میگوید: خط حرکتی جدید به وجود نیاورید. دربارهی ایجاد خط اینطور میگوید: «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِه»(انعام/153) یعنی از راهها و خطهای مختلف تبعیت و پیروی نکنید، برای این که با بوجود آمدن و تبعیت از چند خط تفرقه و اختلاف به وجود میآید و گروه گروه میشوید. «فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبیلِه» مثلاً اگر خانقاهی نبود، همهی مردم به مسجد میرفتند. ساختن یک خانقاه، باعث کم شدن حضور عدهای از مسجد میشود.
نماز جمعه را در نظر بگیرید. اگر کسی هم حرف دارد، برود و در نماز جمعه حرفش را بزند. ولی میآییم پنج شنبهای در مقابل جمعه ایجاد میکنیم. این باعث میشود گروهی دیگر در برابر جمعه، شنبهای راه بیندازند و باز گروهی دیگر یکشنبهای و الی آخر.
یک عده حسینیه میسازند. عدهای دیگر هم حسنیه میسازند. بعد میبینی فاطمیه و حیدریه هم ساخته شد. در حالی که با ساختن همان یک حسینیه میتوانستند تفرقه ایجاد نکنند. عزای دههی فاطمیه را هم در همان حسینیه برپا کنند و دههی محرم را هم در همان جا برگزار کنند. با این حساب برای وفات حضرت زینب هم میآیند و یک زینبیه میسازند. خلاصه خطهای مختلفی به وجود میآورند. در برابر سخنرانی جمعهی آقا، سخنرانی در روز پنج شنبه به وجود میآوریم. یک جمعه باشد و همهی شما جمع شوید و هرکس حرفی دارد، بزند. با بوجود آوردن خط جدید، مردم گروه گروه میشوند. قرآن اینطور میگوید: «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» سبل، جمع سبیل است. سبیل به معنی راه است. سبیل به معنی راه خدا است. از خطهای جدید تبعیت نکنید. برای این که این خطها پدر شما را در میآورد. «فَتَفَرَّقَ بِکُمْ» این خطهای جدید شما را متفرق میکند. اگر یک مغازهی عطاری در محلی باشد، بعد در همان محل، عطاری دیگری هم زده شود، مطمئتاً مشتریها پراکنده میشوند. حالا این حرفی است. اگر کاسب اول رفت و از دومی شکایت کرد و جلوی نان در آوردن او را گرفت، کارخوبی نکرده است. کاسب دوم هم باید زندگیاش را تأمین کند. این مسائل اقتصادی است. اما در مسائل مکتبی، چند خطه شدن تفرقه بوجود میآورد و مردم را متفرق میکند. رهبر انقلاب فرمود: همهی مردم باید یک حزب شوند و آن حزب، حزب مستضعفین در مقابل مستکبرین است. همهی مردم باید حزب خدا را تشکیل دهند. یعنی حزب اللهی شوند. اگر همهی مردم جزء حزب مستضعفین شوند، اگر همه امتی واحد شوند، اگر یک مراسم نماز جمعه داشته باشند، مانعی ندارد که اختلاف سلیقه هم باشد. بنده میگویم: آقا من در این نماز جمعه نظرخودم را میگویم. در همان نماز جمعه هم، امام جمعه میآید و نظر من را مورد بررسی قرار میدهد و میگوید: نظر این آقا با 30 درصد یا 70 درصد کمتر و بیشتر درست است یا نه! اصلاً اشتباه است و این نقاط توهم بوده است. این طورکه فکر میکرد، چنین نبود. اینهایی هم که به نماز جمعه میآیند، همه نمازخوان هستند. همه وضو میگیرند و با گفتن الله اکبر میآیند. آن وقت این گروهکهای سوت زن و کف زن دیگر دور هم جمع نمیشوند تا در برابر آحاد مردم قرار بگیرند. آن وقت مصداق آیهی «وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ» میشویم. خط بوجود نیاورید که خط جدید مشتری پیدا میکند و از ره پویان راه حق گمراه میشوند.
مگر داستان مسجد ضرار منافقین را فراموش کردهاید؟ منافقین آمدند و در مدینه مسجدی ساختند و به پیغمبر گفتند: آقا ما مسجدی ساختهایم. پیغمبر گفت: من که مسجد ساخته بودم. چون پیغمبر تا وارد مدینه شد، یک مسجد ساخت و به مسلمانان گفت: همهی کارهایتان را در این مسجد انجام بدهید. مسجد سنگر است. به قول رهبر انقلاب، تعلیم و تربیت، عبادت، اجتماعات، حرکت برای جهاد، شوراها، دادگستری و تمام فعالیتها باید در مسجدها شکل میگرفت. این منافقین مسجد دیگری ساختند و آمدند به پیغمبر گفتند: پیغمبر نمازی هم در مسجد ما بخوان. پیغمبر به جای خواندن نماز و افتتاح مسجد اینها، با بیل و کلنگ به سراغ مسجد رفت و مسجد را خراب کرد و فرمود: آن مسجد هدفی جز کاستن جمعیت این مسجد نداشت. یک آیه هم در قرآن در این مورد داریم. «وَ الَّذینَ اتَّخَذُوا مَسْجِداً ضِراراً»(توبه/107)
از این مسئله بگذریم. کمی دربارهی تفرقه صحبت کردیم.
5- دومین عامل سقوط تزلزل و وسوسه
دومین عامل از عوامل ذلت و سقوط یک ملت تزلزل است. تزلزل، تصمیم نگرفتن، عدم وجود اراده، وسواسی بودن، تزلزل گاهی در مسائل فرعی است. گاهی در مسائل سیاسی است و گاهی در مسائل شخصی است. تزلزل و وسوسه شاخههای زیادی دارند. گاهی ممکن است زنی در خانه در مسائل شستشو متزلزل شده باشد.
یکی از دوستان به من نامهای نوشته است که، یک زن وسواسی دارم و ماهی هفتصدهزار تومان پول آب میدهم. صبح تا شب، شلنگ را به دست میگیرد و همهی خانه را میشوید و باز هم میگوید: پاک نشد. این زنهایی که این گونه فکر میکنند و فکر میکنند که محافظه کار هستند، چرا کار حرام انجام میدهند؟ علاوه بر این که اسراف میکنند و اسراف و تبذیر و اتلاف وقت حرام است به بدنشان هم ضرر میزنند. اصولاً به حکم خدا پشت پا میزنند. چون رسول خدا میگوید: وقتی آب ریختی، دیگر پاک شد. زنهای وسواسی میگویند: خیر، پاک نشد. یعنی پیغمبر تو حرف بی خود میزنی! زنهای وسواسی عملاً در مقابل پیغمبر ایستادهاند. وسواسی بودن حرام است. فلان کس نزد من آمده است میگوید: آقای قرائتی، من وسواس دارم، چه کنم؟ گفتم: یک ماه نماز غلط بخوان. میگویی لباسم نجس است و باز وسواس داری که پاک نشد، با خود بگو، میخواهم امروز با لباس غیر پاک نماز بخوانم. نماز غلط بخوان. گناه تو با من باشد. گاهی در مواجهه با وسواس انسان باید دلش را به دریا بزند.
شخصی نزد امام آمد و گفت: یابن رسو ل الله! گاهی وقتها پشت سر هم به ذهنم شکهایی دربارهی خدا راه پیدا میکند، چه کنم؟ امام فرمودند: تو ایمان داری. گاهی در ایمان این گونه است که در مسائلی جزئی به شک میافتی.
عرض کردم، اسراف و تبذیر حرام است و باید مواظب باشیم. میخواهیم نماز بخوانیم، حالا لازم نیست انسان روی قالی که نماز میخواند، تمام قالی پاک باشد. جای مهر و یا سنگی که به جای آن میگذاری پاک باشد، کافی است. کافی است لباست پاک باشد. البته شستشو مفید و لازم است، اما اگر به مرز وسوسه رسید، دیگر مسئلهی دیگری است. حالا این بحث بماند.
6- تزلزل در مسائل امنیتی و فرهنگی
تزلزل در مسائل امنیتی هم وجود دارد، عدم قاطعیت، سست شدن، در این موضوعات در قرآن، آیه بسیار است. یکی دو تا از این آیهها را میخوانم. آیه داریم که خدا به پیغمبر میگوید: ای محمد مواظب باش! «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ فَیُدْهِنُونَ»(قلم/9) دوست داری شل شوند. آنها هم شل میشوند. مواظب باش که تو شل نشوی که اگر شل شوی، با آنها سازش میکنی. «تُدْهِنُ» از «دهن» میآید. دهن یعنی روغن مالیدن «وَدُّوا لَوْ تُدْهِنُ» دوست دارند تو روغن مالی کنی. ما به این کار سمبل کردن و روغن مالی میگوییم. یعنی طرف کمی سست شود. دوست دارند سست شوی. آنها هم با تو سازش کنند. «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ»(کافرون/6) پیش پیغمبر آمدند و گفتند: یا رسول الله! خلاصه، تو با بتهای ما کنار بیا ما هم با خدای تو کنار میآییم. آیه نازل شد که محمد سست نشوی. محکم بگو، مرگ بر بت. «لَکُمْ دینُکُمْ وَ لِیَ دینِ» شما به دین خود، ما هم به دین خود «لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُون»(کافرون/2) هرگز بندگی بتهای شما را نمیکنم. «وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ»(کافرون/3) شما هم هرگز بندگی خدا را نمیکنید. ما تا اکنون، هرچه سست شدهایم، از جیبمان رفته است. میلیونها شرقی سست شدند و لباس غربی پوشیدند، ولی تا حالا یک غربی حاضر به پوشیدن لباس شرقی نشده است. این دلیل بر این نیست که ما خودمان را میبازیم. حالا که خودمان را کشف کردیم و اگر بناست خودمان را کشف کنیم، باید خودمان را بسازیم و دست از این خود باختگیها برداریم. چون نه مغز آنها از ما بهتر کار میکند و نه کمالی دارند. فقط به ما گفتهاند: تو نمیفهمی! به ما گفتهاند: کلاه نمدی بد است و ما آن را دور انداختیم. بعد گفتند: کلاه شاپو، شاپو همان نمدی است و یک دوری اضافه دارد. به ما گفتند: لباس بلند برای اعراب است، این لباس بد است. لباس بلند همینطور کوتاه شد تا به مینی ژوپ رسید. بعد یک مرتبه گفتند: ماکسی. دومرتبه همان لباس بلند را به بدن ما پوشاندند. آن لباس بلندی که ما داشتیم را به اسم امل، عربی و بدوی ازما گرفتند و کوتاهش کردند. بعد وقتی خیلی کوتاه شد به اسم ماکسی بلندتر از قبلش را به تنمان کردند.
برنامه این است که هرچه ما داریم، بگویند بد است و هرچه خودشان دارند بگویند، عالی است. تحقیر از کفش و کلاه گرفته تا به کجا. اینها مسائلی جزئی است. البته جنبهی فرهنگی هم دارند. مسئله این نیست که فلان جوان، زلفش را چگونه درست کند؟ چه کفشی بپوشد؟ مد و زلف و کفش مهم نیست. مسئلهی مهم ریشهی این هاست. چون من تا عاشق شما نشوم، خودم را به شکل شما در نمیآورم. یک جوان که فلان فرم لباس میپوشد، نوعش حرام نیست. هرطور میخواهد بپوشد ولی آن چه مشکل است، این است که چرا این جوان خودش را در مقابل او باخته است. ناراحتی، ناراحتی فرهنگی است. ما میگوییم، اگر صد تا انسان آمریکایی کلاه نمدی به سر گذاشتند، ما هم میگوییم صد نفر از طلبههای حوزه صد رقم لباس آمریکایی بپوشند، ولی میبینیم او لباس مرا نمیپوشد، ولی من لباس او رامی پوشم. این بد است که آدم خودش را ببازد و خودش را گم کند. فکر کند آنها کسی هستند و ما کسی نیستیم. بناست تحقیر شوند و این جمهوری اسلامی به ما خیلی عزت میدهد.
این شبها در تلویزیون، آدم چیزهایی میبیند که دلش شاد میشود. وزیر راه و ترابری هست ولی وقتی میخواهند، مثلاً اتوبان قم و تهران را افتتاح کنند، آن نوار را ببرند، میگویند یک کارگر بیاید ببرد. مثلا وزیر نیرو به نکا میرود و میخواهد آن کارخانه را راه بیندازد میگوید: یکی از برادرهای کارگر این کار را بکند. تازه ما هنوز به پیغمبر نرسیدیم. پیغمبر دست کارگر را بوسید. ما پیغمبری داریم که دست کارگر را میبوسد، ولی آنها کسی که دست پیغمبر را ببوسد ندارند. ما اگر برگردیم، سرمایه داریم. هم آدم داریم و هم مکتب داریم. فقط تنها چیزی که کم داریم، خودمان هستیم. یعنی خودمان راکشف نکردهایم. اگر خودمان را کشف کنیم، قصه حل شده است. دربارهی عجله و قاطعیت وتزلزل باید مواظب باشیم. بعضی جاها باید عجله کرد. مثل بازاریها. بازاریها اگر مشتری خوبی گیرشان بیاید، فوراً جنس را میفروشند. چون میگویند: این مشتری، مشتری خوبی است. وقتی میرسد که مشتری خداست. اگرمشتری خداست، یعنی کار، کار خدایی است. در کار خدایی چند حدیث داریم که زود معامله کنید. چون اگر کار را برای خدا نکنی، ممکن است در آینده برای غیر خدا انجام دهی.
امام موسی بن جعفر فرمود: کسی که مالی مانند خمس و زکات که به دستور خدا است پرداخت نکند، خدا صحنهای برایش پیش میآورد که دو برابر آن را در راه باطل خرج کند. گاهی باید کار خیر را سریع انجام داد. ولی گاهی معلوم نیست کار خیراست یا شر است. باید دیر تصمیم گرفت. امیرالمؤمنین میگوید: هر وقت عصبانی شدی، تصمیم نگیر. چون تصمیم گرفتن در زمان عصبانیت فایده ندارد.
زن و شوهر گاهی با هم دعوا میکنند. بینشان اختلاف رخ میدهد. حالا کم رنگ یا پر رنگ. اگر همان وقت دعوا تصمیم به طلاق بگیرند، هیچ زن و شوهری در دنیا باقی نمیمانند. وقت عصبانیت تصمیم نگیر. اما اگر مشتری، مشتری خوبی بود و میدانی کار، کار خدایی است، باید انسان این جا عجله کند. این که میگویند: عجله کار شیطان است، درست نیست. در مسائلی هم عجله کار خداست. تزلزل و نداشتن قاطعیت درست نیست.
7- برای جلوگیری از تزلزل عبرت گرفتن از تاریخ و مقایسه با انسانها
دربارهی تزلزل چند آیه بخوانم و رد شویم. قرآن برای این که به ما اراده بدهد، اینطور میگوید: برای رشد و ترقی ملت راههایی وجود دارد. یکی از این راهها، مقایسه است و لذا خدا میگوید: «سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا»(نمل/69) بروید و در زمین بگردید. 6 یا 7 آیه هست که به مسلمانها میگوید: «سیرُوا فِی الْأَرْضِ» بروید و در زمین بگردید، ولی نه این که در سیزده به در علف گره بزنی. نه این که مثلاً چهار گل پیدا کنی و عکس بگیری. قرآن میگوید: «سیرُوا فِی الْأَرْضِ فَانْظُرُوا» بروید و بگردید و تاریخ را ببینید. ابرقدرتها را ببینید. کاخها را ببینید. ببینید چه کسانی بودهاند و چه کردهاند و بعد حالا به چه روزگاری رسیدهاند. بروید دنیا را بگردید تاعبرت بگیرید. برای عبرت گرفتن گردش کنید. حتی در همین سیزده بدر هم میتوان عبرت گرفت. همین سیزده بدر، وقتی شما میخواهی علف را گره بزنی، کمی فکر کن. بگو: این خاک یک دانه گندم گرفته است و یک خوشه بیرون داده است. اما بنده این همه نعمتهای خدا را گرفتهام ولی تا حالا خوشهای بیرون ندادهام و لذا قرآن میگوید: روز قیامت «وَ یَقُولُ الْکافِرُ یا لَیْتَنی کُنْتُ تُراباً»(نبأ/40) کافر میگوید: کاش خاک بودم. خاک یک دانه گندم میگیرد و یک خوشه گندم بیرون میدهد. اما من این همه الطاف خدا را گرفتهام، ولی هیچ خیر و برکتی از من سر نمیزند. پس گاهی وقتها خاک از انسان بهتر است و آیاتی در این زمینه داریم که قرآن میگوید: «ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُکُمْ مِنْ بَعْدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالْحِجارَهِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَهً وَ إِنَّ مِنَ الْحِجارَهِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنْهُ الْأَنْهارُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَشَّقَّقُ فَیَخْرُجُ مِنْهُ الْماءُ وَ إِنَّ مِنْها لَما یَهْبِطُ مِنْ خَشْیَهِ اللَّهِ وَ مَا اللَّهُ بِغافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ»(بقره/74) بعضی دلها مانند سنگ است. بعد میگوید: گاهی از کنار سنگها چشمهی آبی میجوشد. اما آدمهایی داریم که هیچ چشمهی آبی از آنها نمیجوشد.
در برابر مسئلهی تزلزل یکی از راهها این است که آدم خود را مقایسه کند. خودش را با انسانها مقایسه کند. «الَّذینَ قالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُوا لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزادَهُمْ إیماناً»(آل عمران/173) افراد شایعه ساز وارد ارتش مسلمانها میشوند. اینها در ارتش سمپاشی میکنند. در سپاه، در جهاد، در روحانیت، در هر قشری افرادی وارد میشوند و سم پاشی میکنند. خدا میگوید: که مومنین کسانی هستند که در برابر دشمن تزلزل به خود راه نمیدهند. این مدح قرآن دربارهی افراد قاطع است. آیات زیادی نوشتهام ولی اشاره میکنند که وقت کم است. یک آیهی دیگر بخوانم. قرآن میگوید: «وَ کَأَیِّنْ مِنْ نَبِیٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّیُّونَ کَثیر»(آل عمران/146) پیغمبرانی قبل از شما بودند که اصحابی داشتند. پیامبرانی قبل از پیامبر شما بودند که اصحابی داشتند. که این اصحاب سالها و مدتها جنگیدند. «وَ ما ضَعُفُوا وَ مَا اسْتَکانُوا»(آل عمران/146) سست و ضعیف نمیشدند. خسته نمیشدند. متزلزل نمیشدند. ما اصولاً زود متزلزل میشویم. امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه میگوید: مشرکان در باطلشان محکم هستند. شما چرا در حقتان سست هستید؟
8- قانونشکنی از عوامل سقوط
مسئله سوم، مسئلهی غفلت است. چون میترسم مسئلهی غفلت زیاد طول بکشد، مسئلهی دیگری را عنوان میکنم. از سومین عوامل سقوط قانون شکنی را مطرح میکنم. در اسلام امتیاز این است که برای هیچ کس قانون خصوصی نیست. این از امتیازات اسلام است. من یک خاطره از پیغمبر برایتان بگویم و شاید شما هم آن را شنیده باشید. پیغمبر در اواخر عمر اعلام کرد، ای مردم! عمر من در حال اتمام است. اگر کسی حقی بر گردن من دارد، بگوید. یک نفر برخاست و گفت: یا رسول الله، روزی چوب شما به کتف من خورد. حالا میخواهم تقاص بگیرم والا تو را نمیبخشم. پیغمبر فرمود: بروید چوب را بیاورید. چوب را آوردند. پیغمبر لباسش را بیرون آورد که چوب بخورد. آن مرد کتف پیغمبر را بوسید و گفت: من شرمنده هستم. این را حکومت اسلامی میگویند که پیغمبرش حاضر به خوردن چوب میشود. مسئلهای نیست. یک نفر غیر مسلمان از حضرت علی(ع) شکایت میکند. علی(ع) را به دادگاه میکشانند. علی(ع) در دادگاه مینشیند. شاکی هم نشسته است. قاضی شرع هم نشسته است. به او خطاب میکند، یا امیرالمؤمنین یا این که میگوید: یا اباالحسن! حضرت علی میبیند، قاضی شرع اسم و لقب ایشان را کمی بهتر گفت، بلند میشود و از دادگاه بیرون میرود. قاضی میپرسد: کجا میروید؟ میگوید: تو قاضی عادلی نیستی! چون او را بی احترام صدا زدی و مرا با احترام صدا کردی، چرا فرق گذاشتی؟
مسئلهی حفظ قانون به حدی مهم است که حتی اگر امام حسین هم شهید شود تا مکتب سالم بماند، ارزش دارد و باید ما همه حافظ این قانون اساسی باشیم و آنهایی که به قانون اساسی رأی ندادند، کوس رسوایی ایشان در ادعای مسلمانی روشن شد. میگویند: شورا «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ»(شورى/38) به ادعای اسلام مترقی شورا را قبول میکنند. اگر اصل شورا را دنیاپذیرفته و شما هم میپذیرید، پس بگو: این مردم خبرگان را تأیید نکردند. انتخاب خبرگان با شورا بود. انتخاب قانونهای مجلس خبرگان هم با شورا بود. ولی اینها شوری را بر زبان میآورند، اما به قانونش رای نمیدهد. پیداست که فریب میدهد و کلک میزند. تو اگر میگویی شورا، این خبرگان را ملت انتخاب کرد. نمایندگان ملت هم قانون را نوشتند. آن وقت تضعیف و حفظ شعار شورا غلط است.
حرف هایمان را جمع کنیم. عوامل ذلت و سقوط چند مورد است. مقداری را در این جلسه گفتیم و بقیه را در جلسهی آینده میگویم. حاشیه که میروم از بحث پرت میشوم. شما را به خدا میسپارم.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»