دوستی- 1

موضوع: دوستی- 1
تاریخ پخش: 73/04/16

بسم الله الرحمن الرحیم

معمولاً در تلویزیون باید بحث‌هایی گفته شود که، همه اینهایی که وقتشان را صرف می‌کنند، برایشان مفید باشد. یکی از بحث‌های عمومی، بحث دوستی است.
موضوع بحث ما؛ دوستی، انتخاب دوست، اهمیت دوست، امتحان دوست، برخورد با دوست، آشتی کردن، قهر کردن با دوست، نیاز به دوست، عواملی که دوستی را محکم می‌کند، عواملی، انگیزه‌هایی که آدم با کسی دوست می‌شود. علامت دوست خوب، دوستهای نمونه، کسانی که ممنوع است با آنها دوست شویم. حقوق دوست، آفات دوستی و غیره، بنابراین اینها، نمونه عناوینی است، که، چند تا از آنها را می‌گوئیم. فکر هم نمی‌کنم که این فیش‌ها توی یک جلسه تمام شود. امّا حالا، هرچه از آن را شد خدمت شما می‌گوئیم.
1- اهمیت دوست و آبروی مؤمن
اهمیت دوست را فعلاَ می‌گوئیم. امام صادق (ع) فرمود؛ خداوند متعال سه چیز برایش مهم است، کتاب خدا، رسول خدا و دوستی مؤمنین. امام یک روز به کعبه نگاه کرد، گفت: ‌ای کعبه خیلی عزیز هستی. همه مسلمانهای دنیا رو به تو نماز می‌خوانند. کعبه عزیز هستی. امّا آبروی مؤمن، عزّتش از تو بیشتر است.
جالب اینکه، اگر کسی به ما بگوید: من شما را امسال مجانی می‌برم مکّه، با اینکه مکّه خیلی گران شده است. امّا به یک شرط، شما وارد مکّه که شدی، یک مقدار لجن بمال به کعبه، حاضر هستی. می‌گوئی: نه، من جسارت به کعبه نمی‌کنم. امّا گاهی وقتها یک بستنی به ما می‌دهند، آبروی ده نفر را لجن می‌مالیم. سر یک سفره خیلی راحت، به هر کس که دلمان می‌خواهد. هر وصله‌ای می‌بندیم. تعجب این است. حاضر نیستیم، پانصد، شصد هزار تومان خرج ما کنند، شرطی که جسارت به کعبه بکنیم، ولی با یک بستنی، با یک آلاسکا، با یک سور، آب هویج و معجون و اینها، راحت گپ می‌زنیم و راحت می‌گوئیم فلانی همچین کرد. فلانی همچین کرد. خیلی راحت آبروی همدیگر را می‌بریم.
سه چیز عزیز است. قرآن، رسول و اهل بیت، دوست مؤمن، ابان ابن تغلب می‌گوید: کنار امام، داشتم، طواف می‌کردم. بیرون، یک کسی، هی همچین می‌کرد. امام فرمود: به شما کار دارد، ابان می‌گوید: بله ایشان با من کار دارد. گفت: خوب، برو، ببین چکار دارد. گفت: آخر در حال طواف هستم. فرمود: طوافت را بشکن. یک مؤمن به تو می‌گوید: بیا، طوافت را بشکن. حالا تو جاده، تابستانی، چقدر مسافرت است. تو جاده، هی یک کسی، دست تکان می‌دهد. صد تا ماشین رد می‌شود. یکی ترمز نمی‌کند. فرمود: طوافت را بشکن، تو چه دوستی هستی. اگر مؤمن است و مسلمان است و یا حتی غیر مسلمان، غیر مسلمان هم اگر به شما کار دارد، کارش را راه بینداز. داریم «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَهٌ» (حجرات/10) مسلمانها با هم برادر هستند و پیغمبر ما، دو مرتبه مسلمانها را دو تا، دو تا با هم، چون در زمان، صدر اسلام، مردم قبیله‌ای بودند و روی قبیله‌شان خیلی گرد و خا ک می‌کردند. اگر قبیله الف، یک نفر از قبیله ب را می‌کشد، قبیله ب می‌گفت: حالا که یکی از ما را کشتی، ما چند تا از شما را می‌کُشیم. که آیه نازل شد: «فَلا یُسْرِفْ فِی الْقَتْلِ» (اسراء/33) اسراف نکنید، یکی به یکی.
مقام معظم رهبری در سفر اخیرشان در منطقه یاسوج، خبر داد که بعضی از قبیله‌ها، وقتی یکی را می‌کشند، آنها خودشان می‌کشند، کاری به قوه قضائیه ندارند. می‌گویند: ما خودمان بلد هستیم، چکار کنیم. و ایشان از جمله فرمایشاتشان این بود که، حساب و کتاب در کار است.
2- اجرای عدالت بین دوست و دشمن
مجری را آوردند برای شلاق خوردن، امیرالمؤمنین (ع) شلاق را داد به قنبر گفت: جرمش ثابت شده، شلاقش بزن، قنبر ناراحت بود، سه تا اضافه زد، یکبار حضرت فرمود: چند تا می‌زنی. فرمود: بگذار آدمش کنم. فرمود: که چند تا زدی. اینقدر، فرمود: سه تا زیادی زدی. بده به من شلاق را، شلاق را گرفت و قنبر را خواباند، آن سه تایی را که اضافه زده بود به خودش زد. حساب، حساب است.
امیرالمؤمنین (ع) وصیت کرد، فرمود: من اگر شهید شدم، یک ضربه به ابن ملجم بزنید. چون آن یک ضربت بیشتر به من نزده است. اینطور نیست که علی را کشت، ما باید تکه تکّه‌اش کنیم، نه خیر، علی را کشت به یک ضربه، «ضَرَبَهُ ضَرْبَهً»(بحارالأنوار، ج‌43، ص‌363) یکی به یکی. و قانون عدالت، هر چیزی ممکن است که کم و زیاد شود، یعنی اخلاقیات ما زمستان و تابستان دارد. مثل اسب است. اسب گاهی در طویله‌اش می‌بندنش، صاف می‌ایستد، گاهی هم در میدان می‌رود. اخلاقیات ما هم تند و کند دارد. صلح یکجا خوب است، یکجا بد است. جنگ یکجا خوب است، یکجا بد است. سخاوت یکجا خوب است، یکجا بد است. رحم یکجا خوب است، یکجا بد است. ترحم به پلنگ تیز دندان، خوب اینجا بد است. همه چیزی یکجا خوب است. سور دادن یکجا خوب است، یکجا بد است. همه اخلاقیات ما ممکن است یکجا خوب باشد، یکجا بد، آن چیزی که هستید، همه جا خوب است. شما بگوئید، عدالت است، دوستی هم، یکجا باید دوست شد، یکجا باید دوست نشد.
امام باقر(ع) دوست بیست ساله داشت. یک روز دوستش به یک نفر، یک حرف زشتی زد، یک فحش مادر به آن داد، گفت: برو، مادر فلان، امام فرمود: بله، چی گفتی به آن؟ گفت: آقا فحش مادر به آن دادم، امّا مادرش مسلمان نیست. فرمود: مگر می‌شود به غیر مسلمان فحش داد. من بیست سال است با تو دوست هستم، ولی بخاطر حرف زشتی که به مادر کافر زدی، من دوستی خودم را از همین الآن با تو قطع کردم. دوستی هم یکجا، آره، یکجا، نه. آن چیزی که با دوست خوب است با دشمن هم خوب است. زمستان و تابستان ندارد. آن صفتی که هیچ وقت کهنه نمی‌شود، صفت عدالت است. با دشمن هم با عدالت. ابن ملجم است، ولی با عدالت یکی زده، یکی بزن. کوچولو است، با عدالت.
دو تا بچه کوچولو. خط نوشتند، دادند به امام حسن مجتبی (ع) آنهم کوچولو بود، گفتند. حسن جان کدام‌های اینها بهتر است. امام حسن دو تا خط‌ها را گرفت، تا رفت نگاه بکند، یک مرتبه علی فرمود: پسر جان یک وقت نگویی اینها بچه‌اند، در قضاوت بین بچه هم باید عدالت را رعایت کنی. یک روز امیرالمؤمنین مادری را دید، دو تا کوچولو دارد، سه تا خرما داشت، یکی به این، یکی به آن، آن سومی را به دقت نصف کرد. فرمود: مادر تو به خاطر عدالت بین این دو تا کوچولوها، اهل بهشت هستی.
به همین خاطر در من لایحضر حدیثی داریم. که اگر کسی بین بچه‌هایش فرق بگذارد در وصیت، گناه کبیره کرده است. من می‌خواهم بمیرم، بگویم به یک بچه‌ام صد تومان بدهید، به یکی پنجاه تومان بدهید، گناه کبیره، همه را باید یک جور دید. بله، گاهی یک بچه ضعیف است. آدم بخاطر ضعفش، بیشتر کمکش کند، خوب آدم نباید یک بچه دو ساله را قنداق کند. یک جوان بیست و پنج ساله را هم قنداق کند. یک وقت دلیلی دارد. امّا اگر در یک شرایط بودند، همه را یک جور. به هرحال، دوستی. امام صادق (ع) می‌فرمایند: اگر با کسی یک روز دوست شدی، فامیل هستی. اگر یک ماه با هم رفیق هستید اصلاً فامیل هستید. اگر یک سال است رفیق هستید، این دیگه، این حساب خیلی حساب است. یعنی اینطور نیست، دوستی یک چیز ساده‌ای نیست.
امیرالمؤمنین در یک سفری با یک مسیحی رفیق شد. لب یک دو راهی که می‌خواستند از هم جدا شوند، حضرت رفت سمت همان جاده‌ای که مسیحی می‌رفت، مسیحی گفت: آقا، شما راهتان آن جاده است. فرمود: می‌دانم، لکن همین مقداری که با هم رفیق شدیم، اسلام به ما می‌گوید: چند قدم به خاطر دوستی و همسفری، طرف را بدرقه کنیم. یک خورده نگاه کرد، گفت: دین شما خوب دینی است. و مسلمان شد.
3- مذموم بودن قهر
دوستی، یک چیزی نیست که آدم راحت با یک کسی قهر کند. اگر دو تا دوست، سه روز با هم قهر کنند، روز چهارم با هم آشتی نکنند، رسول اکرم (ص) فرمود: هیچکدام مسلمان نیستند. سرکه نیست که هفت ساله‌اش، ارزش داشته باشد. کینه، سرطان اخلاقی است. و جالب اینکه بعضی‌ها احتمال سرطان بدهند، وحشت می‌کنند و سرطان اخلاقی دارند.
«الغریب من لیس له حبیب»(غررالحکم، ص‌414) امیرالمؤمنین (ع) فرمود: آدم غریب آن نیست که بگوید من در تهران غریب هستم و در شیراز و مراغه و جهرم غریب هستم. غریب آن کسی است که عُرضه ندارد دوست بگیرد. منتها شرایط دوست، چه دوستی است؟ بعداً انشاء الله خواهم گفت. در قیامت، قرآن می‌فرماید: بعضی‌ها دو تا دستشان را دندان می‌گیرند و می‌گویند «یا وَیْلَتى‌ لَیْتَنی‌ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً» (فرقان/28) از آن آیه آسان هاست که هر کس شش کلاس درس خوانده باشد. می‌فهمد، کاش، فلانی را خلیل قرار نمی‌دادم، کاش من، با این رفیق نمی‌شدم. چرا؟ «لَقَدْ أَضَلَّنی‌ عَنِ الذِّکْرِ‌» (فرقان/29) او گمراهم کرد. من وقتی وارد این منطقه شدم، سیگاری نبودم. او من را سیگاری کرد. من این حرفها را نمی‌زدم، او این حرفها را، من چشمم این عکس‌ها را نمی‌دید. او من را برد نشان داد. من حجابم خوب بود. من بچه مسلمانی بودم. من معتقد به تقوا بودم. من پاک بودم، او من را آلوده‌ام کرد. فکرم سالم بود، او مرا منحرف کرد. سیگاری نبودم، «یا وَیْلَتى‌ لَیْتَنی‌ لَمْ أَتَّخِذْ فُلاناً خَلیلاً» «لَقَدْ أَضَلَّنی‌ عَنِ الذِّکْرِ» حدیث داریم «من فقد أخا فی الله فکأنما فقد أشرف أعضائه»(غررالحکم، ص‌414) اگر کسی یک دوست را از دست بدهد، انگار بهترین عضو بدنش را از دست داده، من فکر می‌کنم با اینکه تند تند حدیث می‌خوانم، شاید در این جلسه، من چند صد تا حدیث بخوانم. امّا باز هم فکر نمی‌کنم، تمام بکنم چون هنوز فیش اول هستیم. ولی شنیدنی است چون ما برخوردهایمان با دوستانمان، برخوردهای خوبی نیست. گاهی نگاه می‌کنیم، در مسافرت‌هایی در اتوبوس، هوا داغ، اتوبوس هم که کولر ندارد، یک بدنه اتوبوس، یک عده‌ای، آفتاب بخصوص که بعضی‌ها هم زن هستند و چادر مشکی دارند و پیرمرد هستند، نمی‌دانم، آفتاب می‌خورند، یک دفعه هم سایه، این آقا، پنج ساعت، ده ساعت توی اتوبوس می‌نشیند. سایه، آن هم چند ساعت آفتاب، اصلاً یک کلمه با هم حرف نمی‌زنند. انگار کسی از آنها از این طرف دنیاست. خوب، انسان، باید بگوید که آقا جان شما، صندلی‌تان آفتاب است. یه نیم ساعت برو جای من بنشین، یک خورده سایه، آدم احساس می‌کند، که آدم‌ها دارند آجر می‌شوند. یعنی بی تفاوت می‌شوند. رفیقش توی جیبش چهار تا خودکار است. آن رفیق هم، هی دست می‌کند تو جیبش، می‌گوید: خودکار نیاوردم. لبش را جمع می‌کند. همچین می‌کند، یک وقت از این رخنه، این خودکارها را نبیند.
بازاری می‌گوید آقاجون پول خورد، داری برای تلفن، دخلش پر است، نمی‌دهد. اینها خطر است. بعد می‌بینی یک سیل می‌آید. حال همه را می‌گیرد، یک زلزله می‌آید، یک تورم می‌شود، یک کسادی می‌شود.
«ارْحَمْ تُرْحَمْ»(أمالی صدوق، ص‌209) حدیث داریم، اگر وضع مالیتان بد شد، دیدید هی کارتان تاب می‌خورد، گره‌ای از یک فقیر باز کنید، که خدا گره کار تو را هم باز کند. آدم فکر می‌کند که در جامعه دارد بی خیالی می‌شود. یک فامیل در اوج عزّت، یک فامیل در اوج بدبختی، و هیچ اینها همدیگر را درک نمی‌کنند. دانشجو است، درسهایش خوب است. او دانشجو، دارد دست و پا می‌زند گرفتار است نمی‌تواند درسش را برساند، بهم بی خیال است، می‌گوید: ما که درس خواندیم برویم ورزش. نمی‌گویند: ما که درس خواندیم، نیم ساعت کمک به این بکنیم. از پول یک قرونی و دو ریالی، دخل گرفته تا یک خودکار، تا تجدیدی رساندن، تا ماشین دادن، . . . . قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص): «انْظُرُوا مَنْ تُحَادِثُونَ فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ إِنْ کَانُوا خِیَاراً فَخِیَاراً وَ إِنْ کَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً وَ لَیْسَ أَحَدٌ یَمُوتُ إِلَّا تَمَثَّلْتُ لَهُ عِنْدَ مَوْتِهِ»(کافی، ج‌2، ص‌638) دقت کنید، با چه کسی رفیق می‌شوید.
«فَإِنَّهُ لَیْسَ مِنْ أَحَدٍ یَنْزِلُ بِهِ الْمَوْتُ إِلَّا مُثِّلَ لَهُ أَصْحَابُهُ إِلَى اللَّهِ» حضرت امیر فرمود: وقت مرگ، آن لحظه‌های آخر، دوستهایش، پیش چشمش جلوه می‌کنند. «إِنْ کَانُوا خِیَاراً فَخِیَاراً»، «وَ إِنْ کَانُوا شِرَاراً فَشِرَاراً» مواظب باشید که با چه کسی شریک می‌شوید. آن دقیقه‌های آخر هم با تصویر رفیق از دنیا می‌روید. حتی داریم اگر دید یکنفر مرده می‌خواهید، ببینید، آن کسی که در تابوت خوابیده، و می‌برندش به قبرستان، اهل بهشت است، یا اهل جهنم. ببینید، اینهایی که تشییع جنازه‌اش هستند، چه کسانی هستند. از دوستان تشییع جنازه، بدانید چه جوری هست.
«رب أخ لم تلده أمک»(غررالحکم، ص‌424) اینقدر برادر داریم که مادر ما، نزائیده آن را، امّا برادر ما است. پیغمبر ما بین مردم برای اینکه دوستی را گرم کند، برادری برقرار کرد. یکبار در مکّه فرمود: دو تا، دو تا با هم برادر شوید. ولذا خلیفه اول که از یک قبیله بود، با خلیفه دوم، این دو تا از همان مکّه، با هم صیغه برادری خواندند. عثمان با عبدالرحمن بن عوف صیغه برادری خواند. پیغمبر ما با علی بن ابیطالب صیغه برادری خواندند. فرمود: دوتا، دو تا خودتان بروید. دوستانتان را شکار کنید، با هم صیغه بخوانید. با هم برادر شوید. البته صیغه برادری عید غدیر خوانده می‌شود. صیغه خواهری نداریم.
اینطور نیست که حالا یک نفر بگوید که ما در دانشگاهی، پارکی، جایی، ما صیغه خواهری خواندیم. صیغه خواهری ما نداریم. ما صیغه یکی داریم، صیغه ازدواج، صیغه خواهر و برادری ما نداریم.
4- دوستان سه گونه‌اند
امام صادق(ع) فرمود: دوستان سه رقم هستند. سه رقم دوست داریم. دوستی که بلاست، دوستی که دواست، دوستی که غذاست. دوست بلا، احمق است و احمق هم چه کسی است، احمق نه اینکه خُل، افرادی که بی‌خودی، هی باد به آستین آدم می‌کنند مثلاً بنده حجه الاسلام هستم. می‌گوید: آیت الله قرائتی بیا، من قیمت تعاونیم حجه الاسلام است. آن هم به زور. حالا این می‌خواهد، مثلاً هندوانه زیر بغل من بگذارد، می‌گوید: آیت الله. به سرگرد می‌گوید: سرهنگ، به سرهنگ می‌گوید: تیسمار. دانشجو است، می‌گوید: جناب مهندس. این دوست است. افرادی که داریم، اگر کسی متملق است، تحقیرش کن، شخصیت کاذب به تو می‌دهد و آن کسی که به دروغ تو را بالا می‌برد. هنرش را دارد، با دروغ تو را هم پائین بیاورد. با دروغ بالا می‌برد، این پیداست منطقی نیست، همینطور، هور، هوری بالا می‌برد خوب هور، هوری هم می‌آورد پایین. این را می‌گویی، فکر می‌کنم او دزدیده باشد. می‌گه: نیست، می‌گوید: لابد آن دزدیده است. یعنی کسی که بیخودی تجلیل می‌کند، بیخودی هم تحقیر می‌کند. دوست داریم احمق، دوستی که مثل غذاست، عاقل است، دوستی که مرض است، درد است، احمق است. دوست سوم، لبیب است، لبیب که در قرآن داریم «أُولُوا الْأَلْبابِ» (بقره/269) لب یعنی مغز، مؤمن مغز دارد، یعنی بند به جایی است. در مقابل کافر که قرآن می‌گوید: «وَ أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» (ابراهیم/43) پوک است. قرآن مردم را دو دسته کرده است. مردم مغز دارد، مردم پوک. راجع به مؤمنین می‌گوید: «أُولُوا الْأَلْبابِ» لب یعنی مغز دارد. یعنی مایه دارد، پوک، رفاقت‌ها، باید مغز داشته باشد. حتی بعد از مردن، پیغمبر ما، حضرت خدیجه از دنیا رفته بود. گاهی یک گوسفند می‌گرفت، می‌کشد. به یاد حضرت خدیجه، گوشتهای این گوسفند را تقسیم می‌کرد بین دوستان حضرت خدیجه. زنها و پیرزنهایی که با خدیجه دوست بودند. می‌گفت: من می‌خواهم یاد بود خانمم را داشته باشم. من نباید خدیجه را فراموش کنم.
پسرانی هستند. اینها مثلاً پدرانشان زحمت کشیده است، دیروز من، یکی از این مهندسین آمده بود نهضت سوادآموزی، دیدم اینها سه تا برادر هستند، سه تا هم مهندس هستند. از یک روستا و پدرشان، یک شغل بسیار ساده‌ای داشت. امّا با زجر این سه تا بچه را مهندس کرد. گفتم: حالا که شما، سه تا مهندس هستید. وضعتان هم خوب است. شما نمی‌خواهید یک یاد بودی از پدرتان در آن روستا، گفتند: مثلاً، چی. گفتم: نمی‌دانم چی، از یادبود پنج هزار تومانی، یک آب سردکن، تا یک درمانگاه، تا یک بیمارستان، یک زایشگاه، تا یک پُل، تا یک کتابخانه، تا یک چیزی، بالاخره بی انصافی است که، پدر شما، یعنی غفلت است که پدر شما با زجر، اینها آدم یادش نباید برود.
بهترین دوستها، مادر است. کامیون‌دارها، گاهی حرفهای خوبی پشت ماشین هایشان می‌نویسند. پشت ماشین‌ها، گاهی یک چیزی می‌نویسند، تکان دهنده، البته گاهی هم، چرت و پرت می‌نویسند. این مربوط است به اینکه آن کامیون دار چطور فکر می‌کند. من یک بار در ماشین می‌رفتم خیلی حرص می‌خوردم، جوش می‌زدم یک ماشین کامیون، پیچید جلوی ما، دیدیم، پشتش نوشته است؛ شد، شد، نشد، نشد. من دیدم راست می‌گوید، من برای چی غصه می‌خورم، حالا نشد که نشد، همچین این کلمه، انگار یک خورده آرامم کرد. گاهی یک جمله، جملات قشنگی است. پشت یک ماشین دیدم، حالا یکی از دوستان این کلمات پشت ماشین را جمع کرده است. یعنی هرچه پشت ماشین‌ها دیده است، نوشته است. اصلاً یک کتاب شد. فرهنگ شوفرها و این حرفهای خوبی هم دارند، اینطور هم نیست که، شوفرها با این کلمات خیلی می‌توانند. شما این تابلوهای خیابانی را ساده نگیرید. همین تابلوهای خیابان که گفتند. آقا وقت داری بچه خود را ببوسی، اول فکر کن و بعد بچه دار شد. از همین تابلوهای خیابان، زنهای ایران، دو و نیم میلیون زاد و ولدشان کم شد. با همین تابلوها یعنی تبلیغ اثر دارد. یک جمله آدم در دیوار می‌بیند. این جمله سلام نکردن نشانه تکبر است. سلامٌ علیکم، بالاخره این جمله یکخورده اثر دارد.
ما تقاضا کردیم از تمام بانکها، شرکتها، مؤسسات، کارخانه‌ها، یکی، یک تابلو بزنند. دل شکستن هنر نمی‌باشد. حالا که چی؟ یک کلمه، کلمات سازنده. پشت یک ماشین نوشته بود که: دوست بی کلک، جلویش هم نوشته بود، مادر، واقعاً هم که راست می‌گوید. انسان به دوست نیاز روانی دارد.
گاهی عروس و دامادهایی که بچه دار می‌شوند. بچه‌شان گریه می‌کند، بچه چش است؟ او می‌گوید: گرسنه‌اش است. او می‌گوید: تشنه‌اش است. پستانک دهانش می‌گذارند، آبش می‌دهند. گریه می‌کند. وقتی بغلش کردند. آرام می‌شود. این بچه می‌خواهد بگوید: که من می‌خواستم، یک کسی من را بغل کند. کمبودش، کمبود روحی بود. مسئله غذا و شیر و اینها نبود. اُنس مسئله مهمی است. ولذا داریم مؤمن، همین طور که تشنه به آب دل خنک می‌شود. مؤمن با رفیق خوب خنک می‌شود. منتها رفیق خوب را چطور انتخاب کنیم.
5- ملاک‌های انتخاب دوست
سقراط حکیم می‌گوید که: برای انتخاب رفیق، چند تا خط کش داده است. می‌گوید: اگر خواستی، با کسی دوست شوی، ببین این آقا نسبت به پدر و مادرش چه جوری است. حالا شما دانشجو هستید در دانشگاه، می‌خواهید با یک کسی دوست شوید. ببینید، این آقایی که می‌خواهید با آن دوست شوید، به پدر و مادرش نامه می‌نویسد. آن کسی که نسبت به پدر و مادرش بی خیال است. شما هر چی هم با آن رفیق شوی، خدمت کنی، بیش از پدر و مادرش به آن خدمت نخواهی کرد. آن کسی که نسبت به پدر و مادرش بی خیال است. شما هم با آن دوست بشوی، نسبت به شما هم بی خیال است، می‌گوید: اگر می‌خواهید با کسی دوست شوید، ببینید نسبت به پدر و مادرش چه جوری است.
دوم نسبت به رفقای که قبل از شما گرفته است. نسبت به رفقایی قبل از شما، ببینید چه جوری است.
سوم ببینید، گرایش‌اش چه جوری است، گرایش‌ها فرق می‌کند. یکی گرایش شعر دارد. یکی گرایش ورزش دارد، یکی گرایش مطالعه دارد. یکی گرایش… تو بازی‌ها هر کسی، یک گرایشی دارد. تو کتابها، هر کسی، یک گرایشی دارد. اینها طبیعت انسان است. خدا اینطور خلق کرده است. من خودم گرایش شعری ندارم. شاید تمام شعرهایی که حفظ هستم، بیست تا نباشد. هر وقت هم می‌روم بخوانم، غلط می‌خوانم، و خراب می‌خوانم، روح من روح شعر نیست، هرچه هم می‌خوانم، . . . . عرض کنم، پس اگر خواستیم با کسی رفیق شویم، میزان دوست شناسی 1- به بهترین دوستش، پدر و مادر چه برخوردی کرد، تا بعد ببینیم با من چه برخوردی خواهد کرد. 2- با دوستهایی که قبل از من گرفته چه برخوردی کرد، تا ببینیم با ما چه برخوردی خواهد کرد،3- گرایش دوست من چه گرایشی است، تا ببینم من با این دوست شوم، من را به کدام گرایش خواهد کشاند. و یکی هم مسئله خوشرویی و گله نکردن , چون داریم به دوستانتان که می‌رسید، ناراحتی‌هایتان را نگوئید، شیرینی‌هایتان را بگوئید.
6- از خوبی‌ها بگوییم
ما رفته بودیم ایام جنگ برای رزمنده‌ها، دیدنشان، می‌گفتیم: آقا تو نامه که برای پدر و مادر می‌نویسید، اصلاً بعضی‌ها می‌نویسند، مادر، اگر سر بریده من و تن سوخته من را آوردند، هیچ غصه نخور، این چه وصیت نامه‌ای است که تو می‌نویسی. این به هوای اینکه ایشان حزب الهی است. می‌گفت: مثلاً. گفتیم: بنویس، مادر، اینجا اصلاً دود، گازوئیل نیست. اینجا اصلاً صف تخم مرغ وجود ندارد. از شیرینی‌ها، همه تیپ، همه جوانید، همه خوش هستید، همه سالم هستید. حالا نگو: مادر یک موش بود، به قد یک گربه. برای پدر و مادرت این حرفها را ننویس. بعضی‌ها هم نامه نمی‌نوشتند، می‌گفتند نامه ننویسیم تا خوب مادرمان دل تنگ شود. عوضش وقتی می‌رویم، مادرمان با ما هیجانی برخورد کند.
7- دوست باید قدرشناس باشد
حدیث داریم اگر می‌خواهی، با کسی رفیق شوی، ببین نماز می‌خواند، یا نه، چون خدا این همه نعمت به آن داده، در برابر خدا، بی خیال است. آنوقت تو چقدر می‌خواهی به آن کمک کنی، کسی که لطف خدا را برایش ارزش قائل نیست. لطف تو را هم برایش، ارزش، قائل نخواهد بود. این به خدا تعهد ندارد، خوب چطور می‌خواهی تو با آن رفیق شوی، به آن خدمت کنی، به شما هم تعهد نداشته، بله ممکن است امروز، تا رفیق هستند، یک مرسی به هم بگوئید، امّا بالاخره این تعهد ندارد. این پایش یکجا بند نیست. حدیث داریم، آنهایی که گفتم برای سقراط بود. این حدیث است، فرمود: «اخْتَبِرُوا إِخْوَانَکُمْ بِخَصْلَتَیْنِ فَإِنْ کَانَتَا فِیهِمْ وَ إِلَّا فَاعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ ثُمَّ اعْزُبْ مُحَافَظَهٍ عَلَى الصَّلَوَاتِ فِی مَوَاقِیتِهَا وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْرِ»(کافی، ج‌2، ص‌672) با دوست تارک الصلاه، رفیق نشوید. مگر اینکه رفیق شوید و آن را نماز خوانش کنید.
8- مردم سه قسم‌اند
ما سه رقم جوان داریم: جوانهای آبکی، 1- جوانهایی مثل آب هستند. از خودشان شکل ندارند. در هر ظرفی قرار گیرند رنگ همان ظرف می‌شوند، مثل هوا، شُل هستند. یک سری جوانها نه، اینها از خودشان خط دارند، جوانهایی میزان یک رقم جوان داریم، اینها رهبر و راهبر هستند. حالا شما، کدام‌ها هستید؟
9- به واقعیت‌ها پایبند باشیم و آنها را بگوییم
الآن می‌گویم، ببین آقا، گاهی جوان آبکی است می‌گوید: خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شد. این یک آیه قرآن است. می‌گوید: روز قیامت اهل بهشت از اهل جهنم می‌پرسند چطور شما گرفتار شدید، می‌گویند «وَ کُنَّا نَخُوضُ مَعَ الْخائِضینَ» (مدثر/45) ما دیدیم، زدند رقصیدیم. یعنی خواهی نشوی رسوا، و من یکوقت، این را در تلویزیون گفتم یا در رادیو، یکجا، این را گفتم. که گفتم از شعرهای غلط، خواهی نشوی رسواست. خیلی شعر غلطی است. اگر یک کشتی شکست، صد تا مسافر دارد، هشتاد تا بلد نبودند، غرق شدند، بیست تا شنا بلد هستند، این بیست ‌تا بگویند. . . ، می‌دانی این هشتاد تا که غرق شدند خواهی نشوی رسوا، بیا ما هم غرق شویم. از چرندیات عالم، همین شعر است. شعر غلط ما زیاد داریم. از شعرهای غلط، دید موسی آن شبانی را به راه، در کتابهای درسی آمده است. این شعر غلطی است. اصلاً اگر یک چوپان به خدا می‌گوید که سرت را شانه کنم، چارقت سرت کنم، کجا هستی که، خوب آنوقت موسی می‌گوید خدا اینطور نیست. این حرفها را نزن، خدا می‌گوید بنده ما را از ما جدا کردی، برو، بگو، دل تنگت هرچه می‌خواهی، بگو، خوب پس موسی چه کاره است. موسی آجر است. هرچه می‌خواهد بگوید پس من چکاره هستم. اگر پلیس بایستد، هر ماشین هم هر جور می‌خواهد. برود، خوب این پلیس خاصیتش چیست. اصلاً این شعر معنایش این است که موسی بسمه تعالی تو بی خاصیت هستی. و چه توهینی است که آدم به پیغمبر بگوید بی خاصیت. چه خبر است، می‌خواهد، دل چوپان نشکند، این رقمی هم نیست، ما این شعرها را باید یک مرتبه دیگر خط کش بگذاریم.
مقام معظم رهبری که فرمود در مراسم عزاداری، باید حرف محکم روحانیون بزنند، اصلاً باید یک ستادی باشد، این شعری که مداح می‌خواند، باید مهر بخورد. مثل گوشتهای قصاب‌ها هست که از دامپزشکی، سازمان گوشت، مهر می‌زند. اگر سالم است، قصاب بفروشد. اگر سالم نیست، فروشش ممنوع باشد. یک حرفهایی می‌زنند. حتی با سفارشات مقام معظم رهبری.
امسال ما یک روضه بودیم، دیدیم یک بنده خدایی بلند شد. گفت: دانی که چرا چوب را می‌سوزانند؟ برای اینکه چوب خورد به دندان امام حسین، گفتم: بابا قبل از تولد امام حسین (ع) هم چوبها را می‌سوزاندند. خوب این چی چی است؟ داری می‌خوانی، دانی که چرا آب فرات گلی است چون شرمنده است که چرا امام حسین از این آب نخورد، آب همه رودخانه‌های ایران هم آبش گلی است، این چی چی است داری می‌خوانی؟ اشعار مداح‌ها باید چک شود. امضاء بگیرند که این شعر، یک ستادی باید باشد، ستاد بازرسی گفتنی‌ها، باید مهر بخورد که این حق گفتن دارد یا ندارد. و جالب اینست که اگر یک لبنیاتی، شیرش فاسد بود، اداره بهداشت، می‌آید، مهر و موم می‌کند، امّا بنده که غذای فکری می‌دهم، اگر غذای فکری که می‌دهم سالم نبود، کسی دهان من را مهر نمی‌زند، همین طور که مغازه مهر می‌شود، باید دهان قرائتی هم، مهر شود، یک حرف خلاف زد.
یک مقداری باید مواظب باشیم، با چه کسی رفیق می‌شویم، با کسی رفیق شویم، که با پدر و مادرش رابطه‌اش گرم باشد. با ولی نعمت خود، رابطه‌اش گرم باشد. در نیکی «در عسر و یسر» « وَ الْبِرِّ بِالْإِخْوَانِ فِی الْعُسْرِ وَ الْیُسْرِ» بعضی‌ها اگر وضعت خوب باشد، رفیق هستی، وضعت بد باشد، رها می‌کنند. در کظم غیض، حدیث داریم اگر خواستید، با کسی رفیق شوید، سه بار عصبانیش کن. اگر سه بار جوش آورد، فحش نداد، با آن رفیق شو. «لَا تَسُمَّ الرَّجُلَ صَدِیقاً سِمَهً مَعْرُوفَهً حَتَّى تَخْتَبِرَهُ بِثَلَاثٍ تُغْضِبُهُ فَتَنْظُرُ غَضَبَهُ یُخْرِجُهُ مِنَ الْحَقِّ إِلَى الْبَاطِلِ وَ عِنْدَ الدِّینَارِ وَ الدِّرْهَمِ وَ حَتَّى تُسَافِرَ مَعَهُ»(أمالی طوسی، ص‌646) وقت پول، یک چیز برایتان بخوانم، حدیث داریم، اگر رفیقتان، حالا شما، هنوز رفیقایتان، دانشجو هستید، هنوز رفیقایتان مهندس نشده‌اند، حدیث داریم، اگر با یک رفیقی، رفیق هستی. بعد رفیقت رئیس شد. اگر یک دهم، دوستی دوره دانشجویی را حفظ کرد. باز هم رفیق بدی نیست.
10- حفظ دوستی و مراعات حال دیگران
یعنی ریاست به قدری خطرناک است که رفیق آدم که رئیس می‌شود، طرف را صد در صد فراموش می‌کند، که امام می‌گوید؛ اگر ده درصد یادت بود، باز هم آدم خوبی است، یعنی تا نود درصدش هیچی، یعنی اینقدر، ریاست اینقدر خطرناک است.
خوب، حدیث داریم: عَنْ شِهَابِ بْنِ عَبْدِ رَبِّهِ قَالَ: «قُلْتُ لِأَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع قَدْ عَرَفْتَ حَالِی وَ سَعَهَ یَدِی وَ تَوَسُّعِی عَلَى إِخْوَانِی فَأَصْحَبُ النَّفَرَ مِنْهُمْ فِی طَرِیقِ مَکَّهَ فَأَتَوَسَّعُ عَلَیْهِمْ قَالَ لَا تَفْعَلْ یَا شِهَابُ إِنْ بَسَطْتَ وَ بَسَطُوا أَجْحَفْتَ بِهِمْ وَ إِنْ أَمْسَکُوا أَذْلَلْتَهُمْ فَاصْحَبْ نُظَرَاءَکَ»(کافی، ج‌4، ص‌287) اگر با هم رفیق می‌شوید، یکجور پول خرج کنید. آمد پهلوی امام صادق فرمود: آقا، «عَرَفْتَ حَالِی» تو می‌دانی، من وضع پولیم خوب است تاجرم، بچه تاجر هستم. «وَ سَعَهَ یَدِی وَ تَوَسُّعِی عَلَى إِخْوَانِی» شما می‌دانی که آجلیم، مغز پسته است، تخمه گل آفتاب نیست. فرشم قالی است. بخاریم نمی‌دانم گازی، چی چی است. ای حال آمد گفت شما امام صادق (ع) هستی و می‌دانی، وضع من خوب است. من چون وضعم خوب است، به رفیق‌هایم هم بریز و بپاش می‌کنم. فرمود: رفیقات نمی‌توانند که مثل تو خرج کنند، فرمود: نه، گفت: تو حق نداری با آنها رفیق شوی، بخاطر اینکه، وقتی تو، بریز و بپاش می‌کنی، آنها ندارند، آنها احساس حقارت می‌کنند، تو برو با یک بچه تاجر رفیق شو، یا اگر با این فقرا رفیق می‌شوی، از آن بریز و بپاش‌ها کوتاه بیا، یکخورده مراعات کن چون اگر، مثلاً با هم می‌نشینید، آقا برای من جوجه کباب بیاور، برای ایشان هم اشکنه بیاور، آخه، حالا تو جوجو کباب نخور، یا اگر می‌خواهی بخوری، بلند شو، برو یک صندلی دیگه بنشین.
بعضی‌ها شیک‌ترین ماشینشان را سوار می‌شوند، روز اربعین و عاشورا می‌روند، توی آن دِهی که مردم اسب هم ندارند سوار شوند. و بعد هم یک پُزی می‌دهند که آره، ما بچه تهرون هستیم. خوب، که چی؟ حدیث داریم پُز ندهید و اگر هم حالت خوب است. ما داریم که اگر هم خنده‌ات گرفت، در تشییع جنازه نخند، چون بالاخره مردم عزادار هستند، ناراحت هستند. ولی حالا تو به دلیلی خنده‌ات گرفته است، امّا حالا مراعات جوّ عمومی را بکنید، در پول خرج کردن.
امام صادق (ع) را به آن خبر دادند که وضع گندم خوب نیست. فرمود: پس اگر وضع مردم خوب نیست پس چرا ما نان گندم بخوریم، ما هم نان، جو و گندم می‌خوریم. وضع بدتر شد، فرمود: نان جو می‌خوریم. یعنی باید مراعات کرد. اگر آنها ندارند، شما کوتاه بیا، ماه رمضان ولو شما زخم معده داری، می‌خواهی روزه نگیری، بخاطر دوستانت، باید مراعات کنی، جلوی آنها، غذا نخوری. مراعات فضای عمومی را کردند. امام فرمود: هر کس دوستی دارد. در پول خرج کردن مراعات آن را بکند. به پیشنمازها گفته‌اند، جناب پیش‌نماز، وقت پیش‌نمازیت مراعات ضعیف‌ترین مردم را بکن. حالا شما، سر شاد هستی، من یادم نمی‌رود. یک آقای کاشان، زمان شاه، منبر بود. خیلی منبرش را طول داد یک نفر از پایین منبر گفت: حضرت آقا، شما می‌دانی چقدر خوب حرف می‌زنی، چون روز بیکار بودی، یک استراحت خوبی کردی. شب هم مردم، بردنت افطاری، غذای خوبی به تو دادند، من صبح تا شب کار کردم، شب هم، افطار نان و ماست خوردم. شما مراعات من را هم بکن. خیلی تکان خورد آقا، گفت راست می‌گویی، آقا روی منبر، باید مراعات این را هم بکنید.
همه مردم در یک سطح نیستند. حدیث داریم ایمان ده درجه. امام صادق (ع) یک کسی را فرستاد سراغ کاری، فرمود شما مأموریت داری، برو یک کاری را انجام بده، برگرد. رفت و برگشت، نرفت گزارش بدهد، شب رفت خوابید و امام آمد سراغ خانه‌اش، گفت: آقا نیامدی گزارش بدهی، گفت: خسته بودم، گفتم، بخوابم، بعد بیایم خبر بدهم، گفت» خوب، رفتی مأموریت را انجام دادی وضع چه جور بود؟ گفت: آقا عجب مردم، شروع کرد گفت گفت، خیلی مردم آن منطقه را به رگبار بست که مردم آن منطقه، مردم بدی هستند. امام فرمود که، ببین مردم ده درجه است، بعضی ایمانشان دو درجه است، بعضی سه درجه است، بعضی چهار درجه است. بعد امام فرمود: آن کس که ایمانش چهار درجه است. فشار نیاورد روی کسی که ایمانش سه درجه است. آن کسی که ایمانش سه درجه است فشار نیاورد روی آن کسی که ایمانش دو درجه است. هر کسی، مثل میوه، بعضی میوه‌ها نوبر هستند. بعضی میوه‌ها هفته دوم می‌رسند، بعضی میوه‌ها، آخر تابستان می‌رسند. علی‌ای‌حال، نگو: خدا، خاک بر سرت کند، تو آخر تابستان، بالاخره، توت از همه درختها شیرین¬تر است، منتها چهار تا آفتاب بیشتر لازم است بخورد. بعضی افراد زود می‌رسند، بعضی افراد دیر می‌رسند، باید آدم مراعات بکنند.
یکی از دلایلی که می‌گویند: جنگ تاسوعا، به عاشورا تبدیل شد، چون عصر تاسوعا حمله کردند یزیدی‌ها که امام حسین (ع) را بکشند. امام فرمود: جنگ فردا، می‌گویند اگر عصر تاسوعا جنگ می‌شد، حُر جزء جهنمی‌ها بود. چون حُر فردا صبح ساعت 10 توبه می‌کرد یعنی بعضی‌ها الآن وقتش نیست، ولی بعداً، به مرور زمان. ما اوّل انقلابمان، انقلابیونمان شاید دویست تا بودند در ایران، کم کم هی ملحق شدند، تا راهپیمایی میلیونی، راه افتاد. علی ای‌ حال باید با مردم مراعات کرد.
امام می‌فرماید: با کسی مسافرت کنید. که خرج آنها را ندهید. اگر یک عده‌ای آمدند گفتند: آقای قرائتی ما شما را می‌بریم مکّه، ما شما را می‌بریم مشهد، بیا برویم، من می‌دانم ایشان پول من را بدهد، من باید اونجا، زیارت بخوان ایشان باشم. حرفی ندارم زیارت بخوانم. امّا به شرطی که نوکر تو نباشم. تو برای خودت آقایی، من برای خودم آقام.
11- خاطره‌ای از پز دادن الکی
یک کسی به من رسید، طلبه بودم. یک کیف خیلی قشنگی داشت. پُزی داشت. گفت: آقا شیخ، آن زمان هم تلویزیون نبود که ما شهرت داشته باشیم، یک شیخ گمنامی بودیم. گفت: آقا شیخ این پنج تومان را بگیر، یک سوره برای مادر من بخوان. . . ، قرآن خواندن عبادت است، امّا این ژستش توهین بود به من. من دست کردم، یک ده تومان و گفتم: شما هم این ده تومان را بگیر، یه سوره برای اجداد من بخوان. گفت: اِ، گفتم: پس معلوم می‌شود توهین است، اگر توهین نبود، نمی‌گفتی: اِ، همینکه گفتی اِ، پیداست که کار تو، توهین است. گفت: من قرآن بلد نیستم، گفتم: من وسط قرآن را می‌خوانم، تو قل هو الله بخوان. پنج دقیقه من از وسط قرآن می‌خوانم، پنج دقیقه تو، قل هو الله که بلد هستی. علی‌ای‌حال، گفتم: ببین این قرآن خواندن تحقیر است. من حرفی ندارم، قرآن را باز کنم، قرآن بخوانم، هدیه به پدر شما، امّا پنج تومان بگیر، یک قرآن بخوان، این توهین است. ما خرجت را می‌دهیم. عوضش اونجا برای ما، . . .
دوستی، باید دوستی باشد، تابستان با هم می‌روند کوهنوردی، با هم می‌روند پیکنیک، با هم می‌روند دریا، با هم می‌روند سفر، با هم می‌روند زیارت هر کجا با هم می‌رویم، همه کارها را با هم، یکی می‌نشیند، یکی نوکری می‌کند. چه خبر است این آقا یک خورده پول بیشتر دارد. این سال اول دانشگاه است، آن سال سوم دانشگاه است. این استاد است، او شاگرد است، آن آیت الله است، این طلبه است.
یک گروهی با هم می‌رفتند سفر، هر کاری کردند، پیغمبر کار نکند، فرمود: من اگر کار نکنم، از این غذا نمی‌خورم، باید من هم کار بکنم. آقام، برای خودم آقا هستم. ولی وقتی با هم هستیم، سال اول دومی را بگذاریم کنار، استاد و شاگردی را بگذاریم کنار همه با هم هستیم. گفتند: آقا ما رفتیم مکّه، یک نفر خیلی خوب بود. فرمود: چه خوبی داشت. فرمود: تا ما می‌نشستیم غذا درست کنیم، ظرف بشوئیم، این مشغول عبادت می‌شد. فرمود: کار کردن شما، از عبادت او، ارزشش بیشتر است.
حرفهایمان را جمع کنیم. بحث ما دوستی بود. ولی حالا، من می‌خواستم یک جلسه کنم، بعد نگاه کردم، دیدم یک جلسه کم است، دو جلسه، حالا که حرف زدم، فکر می‌کنم هفت، هشت، ده جلسه است. ولی جلسه خوبی است. ما اگر بدانیم با چه کسی رفیق شویم؟ چه جوری رفیق را نگه داریم؟ لغزشهای رفیق را چطور اصلاح کنیم؟ چه جوری انگیزه‌ها را تغییر دهیم؟ مقایسه کنیم بین این دوستی‌ها و آن دوستی‌ها. اینها مخصوص جمهوری اسلامی و کشورهای اسلامی و مسلمانان است.
در غرب پسری ایرانی، عقب باباش بود و دورش می‌گشت و اذان می‌گفت، یک غربی صداش زد گفت: ماهی چقدر به تو می‌دهد؟ گفت: بابام است. گفت: باشد، چقدر به تو می‌دهد؟ اصلاً تصور اینکه پسر به پدرش خدمت کند. چیزی به این نام در غرب، بسیار کم وجود دارد. می‌گفت: نامه نوشتند، به پسر که مادرتان مُرد. جواب داد به احترام مادرم یک دقیقه سکوت کردم. ببینید. مرگ اخلاق در غرب. ما در زمانی هستیم، در شرق مکتب فرو ریخته. در غرب اخلاق فرو ریخته. یعنی در غرب اخلاق نیست. منطق در شرق نیست. و ما الحمدالله هم منطق داریم و هم اخلاق. گرایشها باید مواظب باشد. اگر توجه نکنیم، این اخلاقها، یک ذره، یک ذره، ور می‌افتد.
12- فرهنگ ساده‌زیستی
بسیاری از فامیل فقط در عزا همدیگر را می‌بینند. یا تو عزا، یا تو عروسی. صله رحم ور افتاده، این به خاطر تشریفاتی است که شده است صله رحم‌ها باید ساده باشد. با یک دیگ‌اش همه فامیل جمع شوند و بخندند و ‌آش بخورند. وقتی رفت، چلوکبابی و ساندویچی و نمی‌دانم بستنی و میوه و این چند رقم میوه و وقتی این رقمی شد، گران می‌شود.
یک مسلمانی در اتریش، شیعه شده است. ما خدمتش رسیدیم، ایشان استاد دانشگاه است. اول مارکسیسم بوده است. فهمید، مکتبش لغو است بعد مسیحی شده است. در مسیحیت هم مقدار زیادی مطالعه کرده است. مسلمان شده و در خط‌های اسلام، مسلمان شده آمد ایران با امام بیعت کرد، جبهه ایران هم رفت، الآن هم در اتریش عده زیادی را شیعه کرده است. ما در اتریش رفتیم مهمانش شدیم، دیدیم شیعه‌هایی که به دست ایشان شیعه شدند، آمدند، هر کس می‌آمد، یک قابلمه می‌آورد، ایشان یک بحثی می‌کرد راجع به اسلام و قرآن و بعد هم سفره پهن می‌کرد و هر کس هرچه داشت، با هم می‌خوردند. من به قدری لذت بردم. که عجب، گفت: هر هفته همه مسلمانهایی که به دست من مسلمان شده جمع می‌شویم و یک ریال هم خرج برای کسی، ندارد. یک کسی باغ داشت، گفتم: تو باغ داری، فامیل‌های فقیرت را هم دعوت کن. گفت: به شرطی که فامیل فقیر، قابلمه‌شان را بیاورند. من اگر بدانم ظهر جمعه هر کسی قابلمه‌اش را می‌آورد. خوب همه بیایند باغ و زیر درختها بنشینند. گیر این است که می‌آیند، من یک هفته می‌توانم، یکبار می‌توانم، سالی یکبار می‌توانم. ما باید مهمانی‌ها را آسان کنیم ولی رفت و آمدها را زیاد کنیم و در کنار همه عبادت یادمان نرود. چقدر زیباست.
یک تالار عروسی رفتم. در کنار سالن عروسی، یک سالن نماز بود. وقت نماز که شد، عروسی کم کم چراغ هایش کمرنگ شد. جمعیت زیادی بلند شدند، رفتند در سالن نماز خواندند. من لذت بردم. می‌شود، ما نمازمان را اول وقت بخوانیم، عروسی هم باشیم، تو پارک باشیم، تو پارک نماز هم بخوانیم، باز هم بنشینیم بستنی‌مان را بخوریم. از خدا غافل نباید شد. نه در عزا و نه در عروسی.
خدایا به ما دوست خوب مرحمت بفرما. بچه‌های ما را از دوست بد حفظ کن. خدایا طاغوت را در ایران شکستی، طاغوتهای جهان را بشکن. به ما رهبر عادل دادی، رهبر عادل جهان، حضرت مهدی (عج) را به جهان عرضه کن. ایمان کامل، بدن سالم، فکر خوب، علم مفید، عمر با برکت، نصیب فرد، فرد ما بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment