2- دوری از تبعیض میان فرزندان
3- وظیفه فرزندان بزرگ تر در برابر کوچکترها
4- وظیفه فرزندان در تکفّل سالمندان
5- رابطه زمینیان و اهل آسمان
6- احترام والدین، همیشه و همهجا
7- احترام امام رضا علیهالسلام به زیردستان
موضوع: دوری از افراط و تفریط در تربیت فرزندان
تاریخ پخش: 26/04/92
بسم الله الرحمن الرحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»
موضوع بحث خانواده است، نکاتی که امشب در این نیم ساعت میخواهم برای شما بگویم. یکی اینکه علاقهی افراطی ممنوع. بعضیها چون خیلی بچهشان را دوست دارند، از حلال و حرام دروغ و راست میبافند که زندگی بچهشان مرفه باشد. اگر بچهی شما بندهی خوب خداست، خدا بندهی خوبش را رها نمیکند. اگر هم بندهی بد است برای بندهی بد خودت را جهنمی نکن. چون من معلم قرآن هستم بنا است آیه بگوییم، کدام آیه میگوید: علاقههایتان کنترل شود؟ بشنوید… «یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُلْهِکُمْ أَمْوالُکُمْ وَ لا أَوْلادُکُمْ عَنْ ذِکْرِ اللَّه» (منافقون/9)، «أَوْلادُکُمْ» را که در آیه فهمیدید. «عَنْ ذِکْرِ اللَّه» را هم بلد هستید. «لا تُلْهِکُمْ» از لهو است. لهو یعنی سرگرمی. بچهها شما را سرگرم نکند از یاد خدا. از یاد خدا غافل نشوید. علاقهی به بچه شما را از باقی کمالات خواب نکند. اصولاً هر چیزی تعادلش خوب است. حتی با دشمن می گوید: می جنگید. «وَ السِّنَّ بِالسِّن» (مائده/45) دندانت را شکست، فقط دندانش را بشکن. «وَ الْأُذُنَ بِالْأُذُن» گوشت را برید، گوشش را ببر. «وَ الْأَنْفَ بِالْأَنْف» دماغت را برید، دماغش را ببر. با دشمن هم بیش از … دوست و دشمن باید عدالت باشد. همه چیز عدالت… ستایش عدالت، انتقاد عدالت. ما یکوقتی ستایش میکنیم، یکطور ستایش میکنیم که غلو میکنیم. امامان ما فرمودند: ما راضی نیستیم دربارهی ما غلو کنید. شاعر شعر میگوید: میخواهد امام رضا را بالا ببرد. میگوید: امام رضا تو کسی هستی که در کفشداریهایت یکی حضرت ابراهیم است. یکی حضرت موسی است، یکی حضرت عیسی است. بابا امام رضا روی چشم، اما اینطور نیست که پیغمبران اولوالعزم همه کفش کن امام رضا باشند. یعنی میخواهیم امام رضا را بالا ببریم، پیغمبران اولوالعزم را بگویید… پایین میآوریم.
1- عدالت در علاقه و محبت به فرزندان
اعتدال خوب است، میخواهیم انتقاد کنیم، تند انتقاد میکنیم. محبت باید میزان باشد. افراط نه، تفریط نه. حدیثی داریم پیغمبر فرمود: من از پدر و مادران دورهی آخرالزمان نگران هستم. گفتند: پدر و مادرها بد هستند؟ گفت: خوب هستند، بچهشان را لوس بار میآورند. بچهشان را لوس بار میآورند. هرچه بچه میخواهد لازم نیست شما تهیه کنی. محبت به بچه باید حکیمانه و معتدل باشد. بعضیها هم بیاعتنایی بیجا میکنند.
پس تیتر اول ما این است. روی تابلو نوشتم. نه علاقهی زیاد، نه بیاعتنایی. بعضیها بیاعتنا هستند. در خانه حوصلهشان نمیرسد. برو برو حوصلهام نمیرسد. این بچه را هی طرد میکند، که بچه ترجیح میدهد بیرون برود با بچههای کوچه رفیق شود، آنوقت حالا با بچههای کوچه هم که رفیق شد، ممکن است افراد در کوچه خوب باشند، ممکن است بد باشند.
آهک را دیدید، آب میریزید متلاشی میشود. چرا متلاشی میشود. چون از بس این آهک را پختند، خشک شده است. یک خرده که آب میبیند متلاشی میشود. بچهای که محبت نبیند با یک بستنی گول میخورد. مثل آهک! آهک با یک لیوان آب متلاشی میشود. نه بیاعتنایی کنید که بچهی شما با یک بستنی جذب شود. نه اینقدر لوس باشد که حتی حکم خدا را زمین بزند. این تعادل خیلی چیز خوبی است. اندازه!
مسألهی دوم که روی تابلو نوشتم این است: بین بچهها تبعیض نباشد. یک حدیثی دیدم اگر کسی وصیت کند به این فرزندم مثلاً دو تومان بدهید. به آن فرزندم یک تومان بدهید. حتی در وصیت اگر تبعیض کند به یکی بیشتر و به یکی کمتر، این گناه کبیره کرده است. تفاوت فرق میکند. بگذارید من یک چیز فنی بگویم. «الْحَمْدُ لِلَّه» شما هم تیزهوش هستید.
2- دوری از تبعیض میان فرزندان
تفاوت خوب است، تبعیض بد است. تفاوت یعنی چه؟ تفاوت یعنی در شرایط مختلف آدم کار مختلف کند. مثل پزشک. پزشک در بیمارستان میآید، به یک نفر میگوید: شما غذا نخور. شما روغن کرچک بخور. میخواهیم عکس معده را برداریم. شما کباب بخور. شما… به هر بیماری یک چیزی میگوید. این تبعیض نیست، این تفاوت است. تفاوت بهجا است. معلم به یکی نمرهی بیست میدهد و به یکی نمرهی صفر میدهد. خوب او درس خوانده و او درس نخوانده است. یکی پایش بزرگ است، کفش بزرگ میپوشد. یکی پایش کوچک است و کفش کوچک. یک دختر بلند است چادرش شش متر است، یک دختر بچه است چادرش دو متر است. یک متر است. چادرش شش متر است. سه متر است؟ من خیاط نیستم. چادر باید چقدر باشد؟ 5/4 متر؟ خوب… آخر آخوند وقتی حرف بیربط میزند اینطور دسته گل به آب میدهد.
یک آقا زمان شاه، بالای منبر میگفت: چرا شراب میخورید که شیشهای اینقدر باشد. یکی گفت: ارزانتر هم هست. با شما گران حساب کردند. (خنده حضار)
یکوقت یک بچه ضعیف است، آدم میگوید: چون این بچه ضعیف است زمین را پنجاه متر بیشتر به او بدهید. یک مقدار ارث بیشتر به او بدهید. چون ضعیف است باید کمکش کرد. مثل بعضی درختها هست که باید چوب جلویش گذاشت. شاخهاش سنگین است، چوب دو قلو زیرش میگذارند.
اگر براساس یک نیازی تبعیض قائل شد طوری نیست. اما اگر بچهها همه یکسان هستند. منتهی تو از یکی خوشت میآید، میگویی: به این دو تومان بدهد. از یک کسی بدت میآید میگویی: به این یک تومان بده. این بد است. تبعیض نه، تفاوت اشکالی ندارد. تفاوت یعنی چه؟ تفاوت یعنی در شرایط مختلف آدم کار مختلف کند. زمستان سرد است، لباس گرم میپوشیم، تابستان گرم است لباس نازک میپوشیم. این تفاوت و تبعیض یعنی با اینکه همه بچهها یکسان هستند، سوادشان، سنشان، اخلاقشان، دینشان، همه چیزشان یکسان است، منتهی تو یک کسی را بیخودی دوست داری، یک کسی را بیخودی دوست نداری. این تبعیض بد است. از گناهان کبیره است. حتی در وصیت به قول روایت. این هم یک نکته است.
خیلی باید مواظب باشیم امام فرمود: این بچهام مثل آن بچه نیست. منتهی من نگران هستم به یکی محبت کنم، به یکی محبت نکنم، این نمیداند کار من براساس تفاوت است. او فکر میکند تبعیض است. گاهی وقتها هم براساس تفاوت است. ولی او فکر میکند تبعیض است. آنوقت تبعیض هم آدم را حسود میکند. فکر تبعیض!
یک کسی از مسجد بیرون آمد، گفت: من پشت سر این آقا نماز نمیخوانم. گفتند: چرا؟ گفت: آقا سه جور سلام میدهد. یک عده را میگوید: سلام علیکم. یک عده را میگوید: سلام علیکم و رحمه الله. میگوید: سلام علیکم و رحمه الله…صبحکم الله بالخیر! من گفتم: این آقا که بین جواب سلامهایش فرق است من پشت سر این آقا نماز نمیخوانم. گفتم: ببین، تو از آقا بپرس چرا سه جور جواب میدهد؟ ممکن است به او که سلام علیکم میگوید، سالی دو بار مسجد میآید. میگوید: سلام علیکم و رحمه الله ماهی چند بار میآید. آنکه میگوید: سلام علیکم و رحمه الله، شاید خیری هست که فقرای مسجد را هم کمک میکند. شما بپرس اگر بیدلیل جواب سلامها را فرق میگذارد، به او تذکر بده. اما اگر دلیلی دارد که یکی را گرم میگیرد، خوب این تبعیض نیست، تفاوت است. حالا من جایز هست یا جایز نیست را از شما میخواهم بپرسم.
تبعیض جایز… نیست! تفاوت مانعی ندارد. تبعیض یعنی شرایط یکسان است. ما همه استکانها را یکسان میگیریم، این چای ریز به یکی چای میدهد و به یکی نمیدهد. خوب بابا من هم که استکانم مثل باقی استکانها است. گرفتم، تو چرا در استکان من چای نمیریزی؟ اما یکی استکانش را از این طرف گذاشته، یکی استکانش را دَمَر گرفته، خوب اینکه از این طرف گرفته چای میخورد، آن کسی که دَمَر است، چای نمیخورد. نباید گفت: به من ندادی. خوب تو استکانت دَمَر است. اگر یک کسی خودش یک کار بدی کرده، بد حساب است اعتبارش در بازار رفته است. یک میلیون نسیه برده است، خورده، دیگر ندادند. بعد میگوید: چرا مردم به من نسیه نمیدهند. چرا به او میدهند؟ خوب او خوش حساب است، تو بد حساب هستی. دست خودت هم هست.
3- وظیفه فرزندان بزرگ تر در برابر کوچکترها
مسألهی سوم در خانه بعضی از خانهها پدر از دنیا رفته است. برادر بزرگ هم احترامش مثل پدر است. یک چیزی برای شما بگویم.
فقیری نزد امام حسین آمد کمک بگیرد. امام حسین فرمود: برادرم چقدر به تو داد؟ گفت: صد درهم. گفت: پس من 99 درهم میدهم. گفت: من دارم صد درهم بدهم. مخصوصاً یک درهم کمتر میدهم که احترام برادر بزرگ را حفظ کنم. اگر او صد درهم داده است من یک قدم عقبتر هستم. چون امام حسن امام من هم هست. از خصوصیات امام حسن این است که امام حسن امامِ امام حسین بوده، ولی امام حسین، امامِ امام حسن نبوده است. برادر بزرگ است حسابش جداست.
برادرهای بزرگ باید از سوادشان، تجربهشان کمک برادرهای کوچک کنند. کمک خواهرهای کوچک کنند. خواهر بزرگ هم همینطور است. مراد من خواهر بزرگ هم هست. کسی نگوید: چرا برادر بزرگ گفتی و خواهر بزرگ نگفتی؟ مثل نیروی انتظامی میگوید: عابرین محترم از پیادهرو عبور کنید. حالا عابرین، یعنی هم عابرین، هم عابرات. نه اینکه حالا زنها بیایند وسط خیابان بگویند: نه! تابلو نوشته بود عابرین، ما عابرات هستیم. آنجایی که میگوید: عابرین، یعنی هم عابرین، هم عابرات. من اگر گفتم: برادر بزرگ یعنی چه؟ یعنی خواهر بزرگ. یعنی بچههای بزرگ خانه مسؤول هستند. مسؤول نظارت، مسؤول کنترل، مسؤول محبت، مسؤول تحصیل، مسؤول رفیق شدن، مسؤول بازی کردن، قرآن هم میفرماید: «قالَ کَبیرُهُمْ أَ لَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَباکُمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیْکُمْ مَوْثِقاً مِنَ اللَّه» (یوسف/80) برادرهای یوسف یکی از همه بزرگتر بود، او یک مسؤولیت خاصی داشت. حرفهای خاصی میزد. حالا اینجا نمیخواهیم باز کنیم، وقت ما از بین برود.
4- وظیفه فرزندان در تکفّل سالمندان
مسألهی دیگر اینکه افراد متمکن، افراد ضعیف را تحت پوشش بیاورند. یوسف عزیز شد. حکومت را بدست گرفت. میدانید چه گفت؟ به برادرهایش گفت: بروید همه فامیل را اینجا بیاورید. چون پدر من چهل سال در فراغ من گریه کرده است. شما تحقیر شدید. بیایید اینجا که آن تحقیر از بین برود. آن خاطرات دیگر محو شود. خانهتان را عوض کنید. جایتان را عوض کنید. «وَ أْتُونی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ» (یوسف/93) «وَ أْتُونی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ» یعنی بروید همه فامیل را بیاورید، تا آن خاطرات سی، چهل سالهی تلخ یک خرده فراموش شود. اینکه انسان بتواند افرادی را تحت تکفل بگیرد خیلی کار خوبی است.
من یک روستا سراغ دارم، حالا در تلویزیون نمیتوانم اسمش را ببرم. تجار این روستا که مقیم تهران هستند، آمدند پول روی هم گذاشتند، در روستا یک کارخانه درست کردند. تمام جوانهای بیکار این روستا را ایجاد اشتغال کردند. در آن روستا ما فقیر نداریم. از هر روستایی چند نفر در شهرهای بزرگ آمدند و پولدار شدند. شما آب و هوای همان روستا را خوردی، بزرگ شدی. قرآن به علما میگوید: تو که فقیه شدی، برو شهر خودت تبلیغ کن. «وَ لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» (توبه/122) «لِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ» بچهی کاشان هستی، باید در کاشان چند تا منبر هم بروی. اینطور نمیشود که نون و آب کاشان را خوردی و بروی سبزوار سخنرانی کنی. تو بچهی این روستا هستی، حالا در شهر آمدی وضعت خوب شده است، برگرد در همان روستا حوزهی علمیه است، درمانگاه است، مدرسه است، ستاد جهازیه است. بالاخره پولدارهای هر روستا اگر به همین عمل کنند، اگر به همین کلمه عمل کنند، همه هم همدیگر را میشناسند یعنی میفهمند که چند سال پیش چه کسی از فلان روستا آمد، وضعش چطور است؟ دور هم جمع شوید و بگویید: بیایید یک کاری برای روستایمان کنیم. چطور ماشینهای قوی ماشینهای ضعیف را بکسل میکند. حالا که ما وضعمان خوب شده، به شکرانهی اینکه وضع ما خوب شده بیاییم بچههای این روستا را کمک کنیم. بچههای شهر را کمک کنیم. بچههای محله را کمک کنیم. بچههای فامیل را کمک کنیم.
من سراغ دارم یک فامیلی را، باز در تلویزیون نمیتوانم اسم ببرم. سراغ دارم فامیلی را که اینها خودشان در فامیل صندوق دارند. کسانی که دستشان به دهانشان میرسد، ماهی ده تومان تا صد تومان، کمتر یا بیشتر پول در صندوق میریزند، هرکدام از بچههای فامیل مشکل دارند از همان صندوق تأمین میشود. میشود مشکلات را حل کنیم. اگر مشکلات را حل کنیم خدا هم مشکل ما را حل میکند. «اِرحَم، تُرحَم»
یک کسی نزد من آمد گفت: ده سال است میخواهم ازدواج کنم کار من گیر میکند. وضع مالی من هم خوب است، پسر خانه دارد، ماشین دارد، کارخانه دارد، هرچه تاب میخورد، گفتم: تاب این عروس و داماد را باز کن. برو یک پسر و دختری را که میخواهند ازدواج کنند، خانه ندارند، پول ندارند، یک رهنی، وامی، جهازیهای، برو گرهای را باز کن، خدا گرهات را باز میکند. گره را باز کند، باز میکند. یک قصه بگویم.
اگر اشتباه نکنم از آیت الله خزعلی شنیدم. در این مسجد گوهرشاد عالمی بزرگواری نماز میخوانده به نام آیت الله نهاوندی. آقای بروجردی که بالاترین و بزرگترین مرجع تقلید بود. الآن تمام مراجع فعلی تقریباً شاگرد ایشان بودند. آقای بروجردی یک سال به مشهد میآید. آیت الله نهاوندی که امام جماعت بزرگ مسجد گوهرشاد است، سجادهاش را به آقای بروجردی میدهد. میگوید: شما جای من نماز بخوان. آقای بروجردی میشود پیشنماز مسجد گوهرشاد در آن چند روزی که مشهد است. مهمان امام رضا(ع) است. بعد از مدتها هم آقای نهاوندی توفیقی پیدا میکند کربلا و نجف میرود. به پیشنماز نجف گفته میشود القاء میشود، الهام میشود، هرچه میشود که سجاده را به آیت الله نهاوندی بدهید. بعد ایشان میگفت در حرم بودم یا جای دیگر به من خطاب شد، جا دادی، جا دادم. یعنی سجاده به آقای بروجردی دادی، حالا که نجف آمدی من به امام جماعت نجف گفتم او هم سجادهاش را به آقای نهاوندی بدهد. چه؟ جا دادی، جا دادم…
یک دختر و پسری را مشکلش را حل کن، میبینی راه باز میشود برای دختر و پسر خودت. قرآن میگوید: بده و بستان است. «زاغُوا أَزاغ» (صف/5) کج شدی، کجت کردم. «تَنْصُرُوا اللَّهَ یَنْصُرْکُم» (محمد/7) نصرت کردی، نصرتت میکنم. بده و بستان است.
5- رابطه زمینیان و اهل آسمان
بین زمین و آسمان بده و بستان است تا چه رسد به زمین. ما باید به فرشتههای آسمان ایمان بیاوریم. فرشتهها جایشان در آسمان است. «تَنَزَّلُ الْمَلائِکَه» (قدر/4) شب قدر که فرشتهها میآیند از آسمان میآیند. ما زمینیها باید به آنهایی که در آسمان هستند ایمان بیاوریم، آنوقت قرآن دو جا فرمود: فرشتههای آسمان هم در حق زمینیها دعا میکنند. «وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِلَّذینَ آمَنُوا» (غافر/7) یعنی فرشتهها برای مؤمنین استغفار میکنند. فرشتهها از عرش اعلی برای شما دعا میکنند، شما هم از زمین باید به آنها ایمان داشته باشی. یک آیه هم داریم «وَ یَسْتَغْفِرُونَ لِمَنْ فِی الْأَرْض» (شوی/5) یعنی «مَنْ فِی الْأَرْض» برای کسانی که در ارض هستند. کسانی که در زمین هستند. بده و بستان بین زمین و آسمان. مگر میشود آدم سرش را پایین بیاندازد. دختر خودم، پسر خودم، داماد خودم… خوب بالاخره دیگران آدم نیستند. یک گرهای از دیگران باید باز کنیم. گره باز کن، باز کنم. جا دادی، جا دادم.
این مسأله هم که یوسف حالا که عزیز شد، پدر مصیبت کشیدهای که چشمش را در فراغ یوسف از دست داده است، برادرهای تحقیر شده، اینها را میگوید: «وَ أْتُونی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ» بیا اینجا و اهلت را بردار و اینجا بیا، این مشکل با هم باشیم.
آیت الله العظمی حائری مؤسسهی حوزهی علمیهی قم اول در قم نبود، حوزهی علمیهی قم چند ده سال است حوزه شده است. قبلاً حوزهی علمیه در نجف بود. آقای حائری هم در اراک حوزهی علمیه داشت. ایشان بیمار میشود میآید تهران برود. در قم میایستد زیارتی کند. قمیها میفهمند، میآیند میگویند: آقا شما حوزهی علمیه اراک درست کردی، حوزهات را قم بیاور. ما هم مدرسهی فیضیه در قم خراب شده، درست میکنیم. تعمیر میکنیم، کمک تو میکنیم. ایشان استخاره میکند که حوزه را از اراک به قم بیاورد این آیه میآید. «وَ أْتُونی بِأَهْلِکُمْ أَجْمَعینَ» یعنی یوسف گفت: برادرها، پدر و مادر، همه بلند شوید اینجا بیایید. از این آیه میفهمد که باید حوزه را بردارد و از اراک به قم بیاورد. به قم میآورد که دیگر حالا گلهایش دست ما است. الآن حدود بیست هزار طلبه از حدود صد کشور در قم هستند. بیست هزار طلبه از صد کشور.
خود من ماه رمضانها که چهار سال است در حرم موفق هستم، روزهایش برای چند صد تا از طلبههایی که از کشورهای مختلف دنیا جمع شدند از آفریقا تا کشورهای دیگر میآیند اینجا، اینها میروند پای تخته سیاه صحبت میکنند. من کلاسشان میروم. من صحبت میکنم. آنها صحبت میکنند. تمرین میکنیم که بتوانیم همکار درست کنیم در این طرف و آن طرف دنیا.
در مسائل خانوادگی بعضی از زنها و مردها میگویند: برویم یک محلهای که بوی پدر و مادرمان نیاید. بوی برادرها و خواهرهایت نباشد. این فکر، فکر اسلامی نیست. شما مسلمان هستی. اینجا هم خانهی امام رضا است. قرآن وقتی میخواهد بهشتیها را تعریف کند میگوید: «أَلْحَقْنا بِهِمْ ذُرِّیَّتَهُمْ» (طور/21) یعنی فامیلها را کنار هم جمع میکنیم. اینکه فامیلها در یک کوچه باشند، در یک محله باشند، سعی کنند نزدیک هم باشند این کمال است. حالا یک کسی از شوهرش بدش میآید این از برادر زنش بدش میآید، به خاطر مسائل شخصی، جزئی میگوید: نه، برویم جایی که اصلاً اینها آدرس خانهی ما را هم ندانند. کنار هم بودن یک ارزش است. ارزش بالایی هم هست. این هم یک مسأله که در همین یک دقیقه کافی است.
6- احترام والدین، همیشه و همهجا
مسألهی دیگر اینکه در هر شرایطی پدر و مادر را بر خودمان ترجیح بدهیم. یکوقت یکی از مسؤولین مملکتی حالا وزیر بود، سفیر بود، وکیل بود کار نداشته باشید. یکی از مسؤولین خدمت امام رفت، پدر پیری هم دنبالش آمد. وقتی آمدند دست امام را ببوسند، به امام فرمود: این آقا که پشت سر من است، پدرم است. امام فرمود: اگر پدرت است، چرا تو جلوتر از پدرت راه میروی؟ آدم اگر… یوسف عزیز شد ولی وقتی پدر و مادرش را دید، قرآن میگوید: اینها را… «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْش» (یوسف/100) عرش یعنی تخت. «وَ رَفَعَ أَبَوَیْهِ عَلَى الْعَرْش» یعنی پدر را دید گفت: بیایید بالا. بالا بیایید. حالا من فوق لیسانس هستم و پدرم شش کلاس خوانده است. اینها را ول کن. مادرت اگر عوام عوام هم هست، اصلاً داریم بین دو ابروی مادر را ببوسید. بین دو ابرو! دست پدر را ببوسید.
یکوقت کسی نگوید چون من تحصیل کردم یا نمیدانم، گاهی وقتها افرادی مهمانی دارند به پدرشان میگویند: آقاجان، میشود در اتاق بنشینی و بیرون نیایی. آخر من میترسم تو با یک لهجهای حرف بزنی پیش مهمانهایم سر شکسته شوم. ای مرگ بر علمی که دو تا کلمه درس خوانده است، حالا فکر میکند لهجهی پدرش ذلت است، مدرک خودش عزت است. آخر ما از نظر علمی رشد کردیم، بعضی وقتها آدم یک افرادی را میبیند که از لحاظ اخلاقی سقوط کردند. انسان در هر مرحلهای از علم هست، و پدرش در هر مرحلهای از ضعف هست باید پدر و مادر را احترام کند. اصلاً درسهایی که میخوانیم چیزی نیست. مدرک شما را بگویم. قرآن بخوانم معلم قرآن هستم.
قرآن میگوید: تمام دانشمندان کرهی زمین علمتان را روی هم بگذارید یک ذره بیشتر نیست. آیهاش این است، «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» (اسراء/85) علم را که میدانید یعنی چه. قلیل هم میدانید. پس دو کلمهاش را بلد هستید. «وَ ما أُوتیتُمْ» را هم من کمک کنم. «وَ ما أُوتیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلیلاً» یعنی ای بشر آنچه از علم داری اندکی بیش نیست. حالا آقا دو تا کتاب خوانده به مادرش میگوید: بیرون نیا. ما تعجب داریم زن میخواهد چادری شود، پسر میگوید: آخر فامیل من همه فکلی هستند، حالا شما نمیخواهد چادر سر کنی. نکبت یک جاهایی…
حالا اینکه نکبت نیست. بگذارید یک نکبت برای شما بگویم. دو سال پیش، نه چهار پنج سال پیش ما ماه رمضان آمریکا بودیم. البته آمریکا به من ویزا نداد. کلیسا از من دعوت کرد. چون یکی از آخوندهای کلیسا ایران آمده بود، آنها هم مقابله به مثل کردند، گفتند: یکی از ایران، به آمریکا برود. ماه رمضان آنجا بودیم، یک کسی ما را دعوت کرد، ایرانی بود، تاجر هم بود، گفت: باجناق من هم تاجر است، ولی مثلاً ده سال است با هم قهر هستیم. گفتم: چرا؟ گفت: به او میگوییم: خانهی ما میآیی یک روسری سر کن. میگوید: نه. پدرش هم اصفهان گریه میکند که بابا من پیر هستم. تو بچهی من هستی. شما دو تا آمریکا هستید. دو تا خواهر هستید. بیایید ملاقات من. این برای ده گرم روسری ده سال با خواهرش قهر است و پدرش در اصفهان دارد گربه میکند. شما اسم این را چه میگذاری؟ واقعاً کلمهی جانور زیاد است. گاهی وقتها به کسی الاغ میگوییم، الاغ شکایت می کند و میگوید: من کی اینقدر الاغ هستم!!! (خنده حضار) من به اندازهی یک الاغ، الاغ هستم.
آخر دو تا خواهر، در کشور غریب، پدرشان پیرمرد اشک میریزد که سالی یکبار همدیگر را ببینیم. این برای ده گرم، حالا چه اشکالی دارد؟ افرادی هستند نه مثلاً میگوید: نه من پیش رفقایم خوار میشوم اگر تو با این لباس نیایی. اگر با این لهجه حرف بزنی. عزت دست این است؟ دست لهجه است؟ چه شد که رفیقهایت را دیدی و پدر و مادرت را تحقیر میکنی؟ در هر شرایطی، هر پروفسور و هر آیت الله العظمی، هر تاجر درجه یکی، هرکس در هر شرایطی هست باید به پدر و مادرش احترام بگذارد.
یوسف بالاترین درجهی حکومت را گرفت. ما در پیغمبرها دو تا پیغمبر داشتیم که وضعشان خوب شد. یکی سلیمان، یکی یوسف. تازه سلیمان وقتی سان میدید، وقت غذا میگفت: خوب من از همه سان دیدم. اما بگذار غذا را با فقرا بخورم. یعنی من… از امام رضا بگویم. در خانهی امام رضا نشستیم.
7- احترام امام رضا علیهالسلام به زیردستان
امام رضا(ع) روزهای آخر عمرش، فرمود: غذایم با بردهها با هم باشد. خوب بردهها سفید پوست، سیاه پوست، هرکس بود. میآمدند و نشستند. این زهری که امام رضا در بدنش بود، مثل اسید کلافه میکرد. امام رضا آخ نگفت. هی نشست، نشست، بردهها هم نمیدانستند که آقا دارد میسوزد. نشسته بودند گپ میزدند. یکی از دستورات اخلاقی این است که مهمانی که رفتید سریع بلند شوید بروید. ممکن است صاحبخانه دلش شور میزند رویش هم نمیشود بگوید: بلند شوید بروید. میآمدند نزد پیغمبر ناهار، تا غروب حرف میزدند. پیغمبر حرص میخورد، اینها هم نمیرفتند. آخر هم آیه آمد، بابا، «فَإِذا طَعِمْتُمْ» طعام خوردید، «فَانْتَشِرُوا» (احزاب/53) بلند شوید منتشر شوید. «وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیث» ننشینید گپ بزنید. پیغمبر سوز میزند، کار دارد، بیکار که نیست. هرجا رفتید، یکی این… «فَإِذا طَعِمْتُمْ فَانْتَشِرُوا وَ لا مُسْتَأْنِسینَ لِحَدیث» ترجمهاش را میفهمید. «طَعِمْتُمْ» یعنی طعام خوردید. «فَانْتَشِرُوا» یعنی منتشر شوید. بلند شوید پخش شوید. غذا خوردید، بلند شوید بروید. «وَ لا مُسْتَأْنِسینَ» مستأنس یعنی انس، انس نگیرید به حدیث، هرکس از یک سمت بگوید. گپ نزنید و بلند شوید بروید. یکی هم وقتی مهمانی بروید، بچههایتان را نبرید.
بعضی از علما گفتند: اگر کسی مهمانی برود و بچهاش را ببرد، آنچه در مهمانی میخورد حرام است. به خصوص الآن که مهمانیها سرشماری است. شانزده، هفده، هجده، بیست و دو تا! بگو بیست و دو تا غذا بیاورد. جیرهبندی است. گربه هرجا میرود بچهاش را هم میبرد. ما که گربه نیستیم. جایی که مهمانی میروید اگر گفت با بچههایتان بروید، وگرنه بچههایتان را نبرید. البته پدر و مادرها هم خوب است، هرکس کسی را دعوت کند بگوید: با بچهها. چون این مهمانیها اثر خوبی دارد در ذهن بچه میماند. مردم از بچهها هم دعوت کنند. ولی اگر دعوت نکردند، پدر و مادرها بچهها را نبرند. این از مسائل ریز اخلاقی است که باید بگوییم. غذا میخورید بلند شوید بروید و گپ نزنید. یک چیزی میخواستم بگویم، یادم رفت. کجا بودیم؟ امام رضا بودیم…
زهر امام را کلافه کرده بود، بردهها خبر نداشتند. یکی یکی آرام آرام رفتند. تا رفتند امام رضا(ع) در را بست و به زمین غلتید، غلتید. سوختم، سوختم سوختم! گفتند: آقا، گفت: بله مدتهاست این زهر دارد مرا میسوزاند. منتهی اگر بگویم: سوختم، غذا به دهان بردهها نمینشیند. من تشخیص دادم بسوزم ولی بردهها با خیال راحت غذا بخورند. خیلی مهم است. این مسائلی بود که…
حرفهای امشب من: 1- علاقه به بچه خوب است ولی معتدل باشد. نه بچه لوس باشد، نه بچه عقدهای. تبعیض جایز نیست. تفاوت جایز است. منتهی تفاوتهایی هم که بچههای احساس تضعیف میکنند ممنوع! برادر بزرگتر و خواهر بزرگتر در خانه نقش دارد. این یک مورد.
افرادی که وضعشان خوب است، ضعفا را تحت تکفل بیاورند. این یک مورد.
سعی کنیم خانههای بستگان به هم نزدیک باشد، از هم فرار نکنیم. در هر مقامی هستیم پدر و مادر را بر خودمان ترجیح دهیم.
اینها نکاتی بود که امشب در این نیم ساعت گفتیم.
خدایا هرچه به عمر ما اضافه میکنی به علم و ایمان و عقل و عمل و اخلاص و عمر و برکت ما بیفزا.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»