موضوع: درسهایی از سوره یوسف برای زندگی امروز
تاریخ پخش: 24/01/1402
عناوین:
1- دوری از مکانهای گناهآلود
2- پایداری در دین، تا پایان عمر
3- بهرهگیری از علم و دانش برای خدمت به مردم
4- احترام به نیاکان و اصالت خانوادگی
5- تلاش برای هدایت دیگران، حتی در زندان
6- محبت به دیگران، بستر پذیرش سخن حق
7- جوانمردی حضرت یوسف در برابر بیوفایی برادران
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
قرآن تقریباً حالا با شأن نزولش که خواسته باشیم حساب کنیم، شاید بشود گفت صدها قصّه داخلش هست. قصّههای قرآن حقیقی است، بافتنی و خیالی نیست، یعنی یک واقعیتی صورت گرفته، آن واقعیت را میگویند. بهترین قصّه، قصّهی یوسف است که خدا گفته: «أَحْسَنَ الْقَصَص» (یوسف/ 3). سورهی یوسف یازده صفحه هست در قرآن، یک صفحهاش مربوط به حضرت یوسف نیست، ولی ده صفحهاش قصّهی یوسف است. ما در تفسیری که مینوشتیم، خدا لطف کرد، هشتصد تا نکته در این ده صفحه گیرمان آمد، گفتیم خب حالا ما هم سوادمان کم است، هم عقلمان کم است، اگر کسی دیگر هم حرفی دارد بزند، به هر کس صد تا نکته اضافه کند، یک سفر مکّه جایزه. هفتاد نفر از اطراف ایران نامه نوشتند و گفتند از این آیه این نکته استفاده میشود، از این آیه این استفاده میشود. ما دیدیم سیصد، چهارصد تا حرف جدیدی هم پیدا شده که در کتابها نیست، یک نفر هم برندهی عمره شد. حالا اینها را گفتم، برای اینکه امشب میخواهم در ظرف بیست و پنج دقیقه تقریباً تا فوقش بیست و هفت، هشت دقیقه بیست تا از آن درسها را، از آن هشتصد تا بگویم. قصّه است، ولی این نکات هم داخلش هست:
1- دوری از مکانهای گناهآلود
1- توجّه کامل به خدا
وقتی زلیخا عاشقش شد، گفت: «خدایا بناست من گناه بکنم، اگر بناست گناه بکنم، بروم زندان، زندان برای من بهتر از این است که آزاد باشم و گناه بکنم»، آیهاش را هم بخوانم: «رَبِّ السِّجْنُ» (یوسف/ 33)، «سِجْن» یعنی زندان، «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ» (یوسف/ 33)، حاضرم بروم زندان که گناه نکنم. بعضی افراد در شرکتی کار میکنند، در تجارتخانهای کار میکنند، در اداره و وزارتخانهای کار میکنند که گناه میکنند، میبینی گناه میکند، جایت را عوض کن. شما اگر در ماشینِ اتوبوس نشستی، میبینی بغلدستیات سیر خورده، پیاز خورده، سیگار میکشد، بو میدهد، نمینشینی، اگر صندلی خالی هست، بلند میشوی، میروی، یک وقتها صندلی دیگر نیست، جا نیست، ماشین دیگری نیست، مجبوری، اما اگر ببینی هست، مجبور نیستی، بلند شو برو، اینکه میگویند هجرت واجب است، هجرت از منطقهی گناهخیز است، تو اینجا باشی، گناه میکنی، بلند شو برو جای دیگر، «رَبِّ السِّجْنُ»، یک درس خوبی است.
پسر شما قبل از ازدواج دانشگاه برود، ممکن است مشکلدار بشود، اگر امکان دارد، دامادش کن، بعد دانشگاه برود. میخواهد سفر خارج برود، ممکن است در خارج گرفتار بشود، اگر ممکن است، اینها را همه میگویم اگر ممکن است، چون بعضی وقتها نمیشود، باید صبر کرد. یک کسی تو چاه افتاد، به او گفتند: «صبر کن، بروم طناب بیاورم» گفت: «خب مثلاً صبر نکنم، چه کنم؟ تو چاه هستم دیگر!» یک وقتی انسان چارهای ندارد، اما اگر چارهای داری، شما اگر ده دقیقهی گناه را میتوانی نه دقیقهاش کنی، واجب است یک حرکتی بکنی که ده دقیقهی گناه لااقل نه دقیقه بشود. اگر یک کسی گناه کبیره میکند، نمیتوانی، ولی میتوانی به گناه صغیره تبدیلش کنی، تلاش کن که گناه بزرگ تبدیل به گناه کوچک بشود
2- پیگیری راه مستقیم
حضرت یوسف در این قصّه میگوید: «وَ اتَّبَعْتُ مِلَّهَ آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» (یوسف/ 38)، من پیرو نیاکانم هستم، حضرت ابراهیم و اسحاق و یعقوب هستم، یعنی دست از خوبیهای نیاکان برندارید.
«أَلْحِقْنی بِالصَّالِحینَ» (یوسف/ 101)، این جمله هم در قصّهی یوسف هست، خدایا من میخواهم به آدمهای صالح ملحق بشوم، من را جزء حزب خوبها قرار بده. در جامعه آدمهای مختلف، خطوط مختلف، سلیقههای مختلف هست، شما هم کدام یکی را انتخاب میکنی؟
2- پایداری در دین، تا پایان عمر
3- پایداری
حضرت یوسف سه جا افتاد، سه رقم حرف دارد، یک بار در چاه افتاد، یک بار در زندان افتاد، یک بار در حکومت افتاد، وقتی که در چاه افتاد، چه دعایی کرد؟ وقتی به زندان افتاد، چه دعایی کرد؟ و اما وقتی حکومت پیدا کرد، گفت: «تَوَفَّنی مُسْلِماً» (یوسف/ 101)، خدایا حالا که پست به من دادی در مملکت، من بیدین نشوم.» یعنی حکومت، پست، آدم را بیدین میکند، جز اینکه از اولیای خدا باشد، چون آدمی که حکومت دستش است، هر چه میخواهد هست، کسی که هر چه بخواهد هست، زود بیدین میشود، زور میگوید، ظلم میکند، عیّاشی و فامیلبازی و …
یک حدیث یادم آمد، برایتان بگویم، حدیث داریم اگر رفیقی داری، رفیقت پست گرفت، رئیس جمهور شد، وکیل شد، سفیر شد، وزیر شد، مدیر کل شد، استاندار شد، شهردار شد، اگر رفیقت به مقامی رسید، اگر یک دهم رفاقت قبلیاش را حفظ کرد، «لَیْسَ بِصَدِیقِ سَوْءٍ»، آدم بدی نیست، باز هم آدم خوبی است. (أمالی، طوسی، ص 279) یعنی پست خطرش به قدری است صد در صد رفاقتهای قبلی از بین میرود، اگر کسی ده درصد، یک دهم رفاقت قبلیاش را حفظ کرد، باز هم آدم خوبی است. یوسف وقتی حکومت گرفت، گفت: «تَوَفَّنی مُسْلِماً» (یوسف/ 101)، من سالم آمدم، سالم بروم، خوشعاقبت بشوم.
4- صبر در مقابل حوادث و تلخیها
یک بچّهی سیزده، چهارده ساله را تو چاه بیندازند، خیلی صبر میخواهد، فحش ندهد، نفرین نکند، گله نکند.
5- کتمان در برابر بیگانهها
وقتی او را از چاه بیرون آوردند، گفتند: «خبرتازه!» گفتند: «چی؟» گفتند: «یک نوجوان عوض آب، ما سطل، دلو را تو چاه انداختیم، آب بالا بیاید، یک نوجوان به این طناب چسبیده، بالا آمده، پس بیاییم این را بنده بفروشیم.» هیچ چیزی نگفت، نگفت بابا من برده نیستم، من پدرم پیغمبر، حضرت یعقوب است، هیچی نگفت، او را به بردگی فروختند، هیچ چیزی نگفت. این خیلی مهم است. گاهی وقتها آدم یک چیزی را میفهمد، روی خود نیاورد.
3- بهرهگیری از علم و دانش برای خدمت به مردم
6- علم
یوسف علمی داشت، علم ویژه، تعبیر خواب میکرد، علم تعبیر خواب، علم مهمّی است، «عَلَّمْتَنی» (یوسف/ 101)، میگوید: «خدایا تو این علم را به من دادی»، خوابهایی را تعبیر میکرد، خوابها بعضیها برفک دارد، آدم نمیفهمد، ولی به حضرت یوسف علم تعبیر خواب دادند، «عَلَّمْتَنی مِنْ تَأْویلِ الْأَحادیثِ» (یوسف/ 101).
«إِنِّی حَفیظٌ عَلیمٌ» (یوسف/ 55)، وقتی میخواست پست بگیرد، به پادشاه مصر گفت: «من را مسئول غلّات و گندمم کن، من علیم هستم، میدانم چه جور جیرهبندی کنم که کشور به قحطی گرفتار نشود.»
7- بیان زییا
«فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا مَکینٌ أَمینٌ» (یوسف/ 54)، خیلی خوشبیان بود. وقتی یوسف خواب پادشاه را تعبیرکرد، «فَلَمَّا کَلَّمَهُ قالَ إِنَّکَ الْیَوْمَ لَدَیْنا»، از بیانش خوشش آمد، گفت: »تو بازرس ویژهی حکومت باش، تو نمایندهی رسمی شخص من باش، اصلاً تو بازرس ویژه باش»، «فَلَمَّا کَلَّمَهُ»، وقتی حرف زد، دید خیلی خوشبیان است.
حالا اینجا پهلوی امام رضا شدید، یک چیزی بگویم، به امام رضا گفتند: «چرا ولیعهد مأمون شدی؟ مأمون الرشید خلیفهی عبّاسی طاغوت است، تو امام معصوم، پسر پیغمبر، چرا رفتی جانشین مأمون شدی؟» امام رضا از یوسف شاهد آورد، گفت: «یوسف پیغمبر بود، رفت معاون کافر شد، پادشاه مصر کافر بود، رفت معاون کافر شد، برای اینکه مردم را از قحطی نجات بدهد، من که پیغمبر نبودم، من فرزند پیغمبر هستم، تازه فرزند پیغمبر، معاون مأمون شده، مأمون به ظاهر «أَشْهَدُ أَن لا إِلهَ إِلاّ الله» میگفت، مسلمان است، پسر پیغمبر معاون مسلمان شده، شما اشکال میکنید، خود پیغمبر، یوسف، معاون کافر شد، شما چرا اشکال نمیکنید؟ این امامان ما یک امتیاز مهمّی که داشتند، این است که هر چه به آنها میگفتی، از قرآن جواب میدادند.
4- احترام به نیاکان و اصالت خانوادگی
8- اصالت خانوادگی
در سورهی یوسف میگوید: «آبائی إِبْراهیمَ وَ إِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ» (یوسف/ 38)، نیاکانش را میشمارد، اصالت خانواده، بعضیها خانوادهشان خانوادهی شریفی است، بعضیها خانوادهشان خانوادهی آلودهای است. کسی اگر یک دختری برای پسرش بگیرد، دختر خوشگل باشد، ثروتمند باشد، مدرکش بالا باشد، اما خانوادهشان شریف نیست، امام میفرماید: «یک همچین دختری مثل گل زیبایی است که ریشهاش در پهن و کود است» (الکافی، ج 5، باب اختیار الزوجه، ح 4، ص 332)، گل خوشگل است، اما ریشهی این گل در پِهِن است، زیبایی که بیریشه باشد. توجّه به اصالت خانوادگی، در سورهی یوسف جملاتی است که میگوید پدران ما چه کسانی بودند، ابراهیم و اسحاق و یعقوب.
9- مدارا با مخالفین
در زندان یوسف دو تا رفیق زندگی پیدا کرد، گفت: «یا صاحِبَیِ السِّجْن» (یوسف/ 39)، دوستان زندانی، یعنی نمیگفت من کی هستم، شما کی هستید، در شأن من نیست. گاهی وقتها ما میخواهیم یک جایی خانه بخریم، یا مثلاً در قطار در کوپه سوار بشویم، نگاه میکنیم میگوییم: نه، این کوپه به درد ما نمیخورد، این زن حجابش خوب نیست. گاهی آدم در یک جایی گیر میکند، یوسف در جایی بود که زندانیهایِ کافرِ منحرف داشتند، بتپرست بودند، از آنها پرسید: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ» (یوسف/ 39)، این بتها چی هست که میپرستید؟ اما در عین حال در زندان کمک اینها میکرد، هر کاری، مشکلی پیش میآمد، یوسف میگفت: «من برایتان انجام میدهم»، هر کس میآمد، پیش پایش بلند میشد، در زندان هم زندانیها خواب میدیدند، میرفتند پهلوی یوسف تعبیر میکرد، میگفتند: «إِنَّا نَراکَ مِنَ الْمُحْسِنین» (یوسف/ 36)، تو نیکوکار هستی، گفتند: «از کجا فهمیدند نیکوکاری؟» گفت: «هر کس میآمد پهلوی پایش بلند میشد، به او احترام میگذاشت، هر کس هم کار میداشت، کمکش میکرد.» آخر گاهی وقتها میگوید: «مگر من نوکرش هستم؟! من کمکش نمیکنم.» بله، بعضیها را نباید کمک کرد، به بعضیها که کمک میکنی، مثل جو دادن به اسب شمر است، جویش میدهی، به شمر سواری میدهد، پولش میدهی، میرود این پول را اسبابی میخرد که سبب انحرافش است، اما اگر کمک به گناه نیست …
10- اخلاص
در سورهی یوسف این جمله هست: «إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُخْلَصین» (یوسف/ 24)، یوسف کارهایش برای خدا بود.
5- تلاش برای هدایت دیگران، حتی در زندان
11- علاقه به هدایت دیگران
در زندان، دو تا زندانی خواب دیدند، پهلوی یوسف آمدند، گفتند: «خوابمان را تعبیر کن.» ایشان وقتی خواست خواب را تعبیر کند، گفت: «اوّل یک خورده صحبت کنیم، این بتهایی که شما میپرستید، چی هست؟» یعنی تا دید اینها نیاز به تعبیر خواب دارند، اوّل از شرک و بتپرستی اینها را بازداشت، گفت: «أَ أَرْبابٌ مُتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ» (یوسف/ 39)، انسان چند تا ارباب داشته باشد، بهتر است، یا یک ارباب؟ یک ارباب بهتر است، بتهای مختلف چیه؟ چند تا خدایی یعنی چه؟ اصلاً اگر یک خدای دیگر بود، او هم باید پیغمبر میفرستاد، چهطور همهی پیغمبرها آمدند، گفتند: «ما از طرف خدای الله هستیم.» امیرالمؤمنین میفرماید: ««لَوْ کَانَ لِرَبِّکَ شَرِیکٌ»، اگر یک خدای دیگری هست، «لَأَتَتْکَ رُسُلُهُ»، او هم باید پیغمبرهایش را بفرستد، «وَ لَرَأَیْتَ آثَارَ مُلْکِهِ»، باید او آثار هنریاش را نشان بدهد.» (نهج البلاغه، نامهی 31)، یعنی وقتی مردم به شما نیاز دارند، از آن نیاز استفاده کن، یک کمکهایی ما میتوانیم بکنیم.
سالهای اوّل انقلاب دولت خیلی کم پول بود، مدارس دستشویی نبود، مثلاً دویست تا بچّه داخل یک مدرسه بودند، یک مستراح داشتند، من هم خب از همان زمانها معاون وزیر بودم و میگفت: «بودجه نداریم.» گفتم: «بودجه نداریم یعنی چه؟ یعنی بچّه ادرارش را تا ظهر نگه دارد؟ در ثانی میگویند ضرر دارد!» گفتند: «همین است که هست.» آن زمان هم ما مثل حالا نبودیم، جوان بودیم و کرّ و فرّی داشتیم و حالا دیگر وارفتیم، گفتم: «هر کس بیاید دعوت سخنرانی، میگویم به شرطی که چند تا مستراح بسازد.» میآمدند دعوت، میگفتم: «برو پهلوی انجمن اولیا و مربّیان، هر مستراحی یک مقدار میشود، چند تا مستراح بساز، پولش را بده، من میآیم سخنرانی میکنم.» آنقدر سخنرانی کردیم، مستراح ساختیم، طوری نیست، از کجا ثواب مستراح سازی … یک کسی گفت: «پول من قابل نبود، مستراح سازی؟!» گفتم: «ثواب تبلیغهای من مال تو، ثواب مستراحسازی تو مال من.» یک وقت که مردم نیاز به تو دارند، کمک بگیر. ممکن است من به بیمار در بیمارستان حرف بزنم، گوش نده، مریض است، ناراحت است، خلقش تنگ است، اما اگر پزشکی که میآید: «احوال شما، چهطوری آقا جان؟» آنجا یک نصیحت کند، ممکن است آن یک نصیحت مهم باشد.
یک خاطره برایتان بگویم. مرحوم آیت الله یزدی، این قصّه مال چه زمانی است؟ چهل و دو سال است انقلاب شده، بگو مثلاً چهل و پنج، شش سال پیش، ایشان، آیت الله یزدی، فاضلی بود، عالم جوانی بود، آمده بود اهواز سخنرانی کند، مریض شد، او را بردند بیمارستان اهواز خواباندند. یکی از روحانیون دیگر پهلوی رئیس بیمارستان رفت، گفت: «ایشان، آقای یزدی از علماست، از دانشمندان است»، گفت: «اصلاً من به نژاد این آقا ایمان ندارم، برو دنبال کارت، برو!» خیلی تو ذوقمان خورد که ما رفتیم سفارش این آقا را بکنیم، این اصلاً هیچ کداممان را قبول ندارد، میگفت من با نژاد آخوند بد هستم. بعد گفت: «حالا شما آمدی، سفارش میکنی، من به آقای یزدی توجّه میکنم، نه به خاطر تو و به خاطر خودش، یک آخوند خوب در عمرم دیدم، میخواهی برات بگویم؟» گفتم: «بگو»، گفت: «من الآن رئیس بیمارستان هستم، ماهی شانزده تومان پنجاه سال پیش، ماهی شانزده هزار تومان دارم، ولی یک زمانی پسر فقیر بودم، سیزده ساله بودم، ساکن تهران بودم، لوزه تنگ گرفتم، بیمارستان فیروزآبادی، شاه عبدالعظیم خوابیدم، ساعت ده، یازده شب بود با کم و زیادش، آیت الله فیروزآبادی صاحب بیمارستان آمد، گفت: «آقا پسر، سلام آقا جان؟ چته آقا چان؟» یک لبخندی زد و دستی به سر و صورت من کشید و یک یک ریالی هم به من داد، با یک بیسکویت.» میگفت: «الآن سالهاست، دهها سال است میگذرد، ماهی شانزده هزار سال پنجاه سال پیش حقوق دارم، اما هنوز مزهی یک قرون از دهانم بیرون نرفته.
6- محبت به دیگران، بستر پذیرش سخن حق
چه آدمهایی هستند که میشود با یک جعبه شیرینی، با یک محّبت، با یک تلفن، با یک عذرخواهی دلشان را به دست آورد، دیگران بچّههای ما را با عکس و فیلم شکار میکنند، ما بچّهی خودمان را نمیتوانیم شکار کنیم، البتّه بعضی بچّهها هم گوش به حرف نمیدهند، اما بعضیهایشان را اگر محبّت کنی.
یکی از دوستان میگفت: «من هر وقت از قم میخواستم به تهران بروم، نگران بودیم که بعضی از رانندهها چه موسیقیای روشن میکنند.» میگفت: «یک نیم کیلو سوهان میخریدیم، تا وارد ماشین میشدم، به راننده و همهی مسافرها یکی یک ذرّه از این سوهان میدادم. میرفتم مینشستم، تا آخر خاطرم جمع که اینها به خاطر احترام به لباس ما موسیقی روشن نمیکنند.» یک قوطی سوهان هم باید خرید. خیلی وقتها ما با افطاری، با مهمانی، با هدیه، با عیدی میتوانیم افرادی را جذب کنیم.
یوسف در زندان چه کرد؟
12- قدرت طرّاحی
برادرها که آمدند گندم بخرند، یک لیوانی را در ظرف گندم سهمیهی برادرها گذاشت، بعد گفتند: «لیوان شاه را، لیوان یوسف را دزیدند» گفتند: «نه، ما برای دزدی نیامدیم، ما خانوادهی شریفی هستیم، آمدیم گندم بگیریم، وقت قحطی بوده.» گفت: «حالا اگر لیوان را پیدا کردیم چی؟» گفت: «هر کس لیوان را پیدا کرده، خودش را گروگان بگیرید.» یکی، یکی گشتند، اوّل هم از اوّل گشتند، قرآن میگوید که صاف نرفتند سوار آن ظرفی که لیوان داخلش هست، ولی از دم شروع کردند که به این ختم کنند، ببین شما صاف میرفتی سراغش، میگفتند: «آقا خودش گذاشته، خودش هم رفت برداشت«، اما برای اینکه رد گم کند، شروع کرد از دم جوالها را گشتن، خودش طرّاحی میخواهد، ما میخواهیم برادر یوسف را پهلوی یوسف نگه داریم، طرّاحی کرد، قدرت طرّاحی.
13- تواضع
یوسف بعد که پدر و مادرش را دید، گفت: «شما بفرمایید بالا» پدر و مادرش را بالا نشاند.
یک وقت یکی از مسئولین مملکتی خدمت امام رسید، پدرش هم پشت سرش بود. به امام گفت: «ایشان پدر من است» امام فرمود: «پدر شماست؟ پس چرا تو قبل از پدرت راه رفتی؟»
7- جوانمردی حضرت یوسف در برابر بیوفایی برادران
14- جوانمردی
بابای یوسف به یوسف گفت: «گذر تو به کجا افتاد؟ چی شد که همچین شدی؟» نگفت برادرها من را زدند، برادرها هلم دادند، برادرها پرتم کردند، فرمود: «أَنْ نَزَغَ الشَّیْطانُ بَیْنی وَ بَیْنَ إِخْوَتی» (یوسف/ 100)، یعنی گناه را گردن شیطان انداخت، نگفت برادرهایم خبیث بودند، بیوفا بودند، جفاکار بودند، «نَزَغَ الشَّیْطانُ»، یعنی گاهی وقتها یک عیبی هم که هست، بگو شیطان گول میزند، نگو تو بودی، من بودم، مقصّر او هست.
15- امانتداری
گفت: «اگر گندم مملکت دست من باشد، ذرّهای نمیگذارم بخور بخور راه بیفتد، «إِنِّی حَفیظ» (یوسف/ 55)، من از گندمها حفاظت میکنم.
چه میگویم امشب؟ میخواهم بگویم قرآن را ساده نگیرید. من چند سالی است، غیر از این دو سال کرونا، یک ده سالی ما ماه رمضانها مشهد در خانهی امام رضا تفسیر گفتیم، عمده هم که مشهد آمدم، خب من در تلویزیون هم هستم، ولی گفتم که به این زوّارها بگویم میروید در شهرتان، تفسیر راه بیندازید، نه تفسیر یک ساعت و نیم و دو ساعت و چهل دقیقه و پنجاه دقیقه، تفسیر ده دقیقهای، الآن من مثلاً حدود بیست دقیقه صحبت کردم، ده، پانزده تا آیه خواندم، یک آیه را تفسیر کنید، منبرها باید پر از قرآن باشد، به واعظها بگویید آقا اینقدر شعر و خواب و تاریخ و تحلیل سیاسی در بعضی از منبرها همه چیزی پیدا میشود، قرآن پیدا نمیشود، اگر هم شک دارید، دو، سه شب دیگر را امتحان کنید، دو، سه شب دیگر شب قدر است، در همه مسجدها الغَوث، الغَوث میخوانند، در هیچ مسجدی تفسیر نمیگویند، الغَوث الغَوث دعای خوبی است، باید خواند، ولی پنج دقیقه هم یک آیه را تفسیر کنید، یعنی قرآن سهمش داده نشده. من بیست دقیقه سخنرانی میکنم، یک آیه را پنج دقیقه معنا کنم، یک حدیث را پنج دقیقه معنا کنم، یک مسئلهی فقهی بگویم، حالا ده دقیقهاش را هم تحلیل سیاسی میخواهید بگویید، شعر میخواهی بخوانی، میخواهی بگویی، بگویی، اینطور نباشد که سرتاپای منبر چیزی که داخلش نیست، قرآن است، مثل آبگوشتی که گوشت داخلش نیست، هر چی هست، زردچوبه و سیب زمینی و …
نوّاب صفوی خدا رحمتش کند، یک رفیق داشت، من از رفیقش شنیدم، میگفت: «دو رقم آبگوشت داریم، بعضی آبگوشتها آآآآآآآآآآآآآآآآآب گوشت، همهاش آب است، بعضی آبگوشتها آبگوووووووووشت، گوشتش زیاد است. سخنرانیها هم بعضی وقتها آب داخلش هست. البتّه خواب هم خوب است، بعضی خوابها، بعضی شعرها، فقط میخواهم بگویم سر سهم قرآن داده نمیشود، به پیشنماز مسجد بگویید: «آقا یک آیه را هم ترجمه کن»، بسم الله الرّحمن الرّحیم. فرق بین رحمان و رحیم چه هست؟ ما یک عمری میگوییم بسم الله الرّحمن الرّحیم، رحمان یعنی چه؟ رحیم یعنی چه؟ فرق این دو تا چه هست؟ «غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِم» (فاتحه/ 7)، «مغضوبین» چه کسانی هستند؟ غضب شدهها چه کسانی هستند که میگوییم ما جزء غضبشدهها نباشیم؟ «وَ لاَ الضَّالِّینَ» (فاتحه/ 7)، منحرفین چه کسانی هستند که میگوییم خدایا ما جزء منحرفین نباشیم؟ عنایت کنید، هر جای ایران هستید، سهم قرآن را بدهید. به خصوص ماه رمضان، شب قدر.
امیدوارم که از شب قدری که جلو هست، گامی برای قرآن برداریم.
خدایا به آبروی قرآن و قلبی که قرآن بر او نازل شد و کسانی که در قرآن از آنها ستایش کردهای، توفیق تلاوت، تدبّر، عمل، تبلیغ، متخلّق شدن به اخلاق قرآن را نصیب ما بفرما.
«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»