موضوع: درد و بی دردی
تاریخ پخش: 71/02/17
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمدلله رب العالمین و صل الله و على سیدنا و نبینا محمد و على اهل بیته و لعنه الله على اجمعین»
1- افراد بادرد و بیدرد
در خدمت عزیزانى هستیم که در هنرستان تحصیل مىکنند. موضوع بحثمان، بحث درد بى دردى است. درد و بى دردى را میگوییم. من از شهر شما خبر ندارم. کاشانىها که مىخواستند به یک کسى فحش بدهند، مىگفتند: آى بى دردها! ما نمىدانستیم بى درد چه کسى است. البته به ما نگفتهاند. اما ما اگر نخوردیم دست مردم دیدهایم. این بى دردى چیست؟ درد چیست؟ بعد هم آدم نگاه مىکند، یک ذره، یک ذره افرادى را مىبیند که بى درد هستند. بى خیال هستند. هر مشکلى براى هر کسى پیش بیاید، خم به ابرویش نمىآید. افرادى را هم مىبینى که واقعاً مىسوزند. دردمند هستند و نسبت به انقلاب تعهد دارند. افرادى بى درد هستند و افرادى دردمند هستند. من یک مقدارى در این زمینه صحبت کنم و آیات و روایاتى که در این زمینه هست براى شما بررسى کنم. اصلاً یکى از علت هایى که انسان از فرشته بهتر است همین است. فرشته درد ندارد و انسان درد دارد. قرآن وقتى مىخواهد تعریف پیغمبر را بکند، مىفرماید: «حَریصٌ عَلَیْکُم»(توبه/128) پیغمبر براى شما مىسوزد. «فَلَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَک»(کهف/6) چقدر براى مردم مىسوزد. همینطور که مردم مشکل دارند، پیغمبر هم مشکل دارد.
تو که از محنت دیگران بى غمى نشاید که نامت نهند آدمى
مىگویند که استادی به شاگردش گفت: چرا دیر کردى؟ گفت: دیشب مهمان داشتم. گرفتار بودم. برق رفته بود. مادرم مریض بود. گفت: این حرفها چیست؟ این شرک دروغ گفتنها برای چیست؟ حالا که دیر کردی باید یک شعر بخوانی. هرچه این شاگرد گفت استاد باور نکرد. گفت: من مشکل داشتم. الآن نمیتوانم شعر بخوانم. گفت: نه! باید بخوانی. گفت: یادم آمد که شعر چه بود؟
تو کز محنت دیگران بى غمى *** نشاید که نامت نهند آدمی
یعنى هر چه من مىگویم دیشب مشکلات داشتم، تو باور نمیکنی. گاهى وقتها افرادى بى درد هستند و افرادى با درد هستند. در قرآن داریم که میگوید: موسى مىدانى که چرا تو را پیغمبرت کردم؟ موسى مىگوید: نه! مىگوید: در تو یک چیزى بود که در دیگران نبود. شاعر مىگوید: من از بینواى نیم روى درد غم بینوایان رخم زرد کرد.
2- درد و تعهد نسبت به مردم
حالا، درد نسبت به چه کسى است؟ در قرآن انواع چیزها هست. درد و تعهد نسبت به مردم! یک آیه بخوانم. اینکه مىگویم از قرآن است. حضرت موسى و حضرت خضر داشتند مىرفتند. وارد یک روستایى شدند. گرسنه بودند و به مردم روستا گفتند: آیا مىشود که شما به ما غذا بدهید بخوریم؟ گفتند: نه! گفتند: خیلى خوب! قرآن مىگوید: دو پیغمبر را با یک قرص نان مهمانى نکردند. همینطور که عبور مىکردند، حضرت خضر دید که دیواری کج شده است. به موسى گفت: لباس هایت را دربیاور. تا دیوار را صاف کنیم، موسى عصبانى شد و گفت: آقا براى چه کسى بنایى مىکنى؟ این خوش انصافها یک لقمه نان به ما نداند. تو مىگویى مجانی کارگرى کنیم. «لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْرا»(کهف/77) اگر مىخواهى پول بگیریم. اینطور که نمیشود. بعد خضر دلیل آورد. گفت: حتی اگر اینها از ما پذیرایى نکردند، ما نباید انتقام بکشیم. زیر این دیوار گنجى است که برای دو بچه یتیم است. پدرشان آدم خوبى بوده است. خدا بخاطر خوبىهاى پدر مىخواهد این گنج حفظ بماند تا بچهها بزرگ شوند و استفاده کنند. بنابراین این دو پیغمبر کارگرى مفت مىکنند. بخاطر اینکه پدر خوب بود، خدا مىخواهد خوبى پدر را به پسر بدهد. به ما چه که این خراب است. امام حسن و امام حسین(ع) کوچک بودند و مریض شدند. مردم برای عیادت با حضرت رسول(ص) آمدند. گفتند: یا على نذر کن که اگر بچهها خوب بشوند، روزه بگیرى. گفت: باشد. نذر کرد و بچهها خوب شدند و روزه گرفتند. هر شب تا رفتند افطار کنند، یک شب یتیمی آمد و غذایشان را به یتیم دادند. یک شب اسیری آمد غذای خود را به او دادند. یک شب هم مسکینی آمد و در را زد. حضرت غذاى خودشان را به او دادند. نگفتند: حالا فعلاً خودمان گرسنه هستیم. چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است. عجب وقت بدى مىآیند. قرآن مىگوید: از بهشتیان سوال مىکنند که چه شد که شما اهل بهشت شدید؟ مىگویند: «إِنَّا کُنَّا قَبْلُ فی أَهْلِنا مُشْفِقینَ» (طور/26) ما نسبت به بچه هایمان سوز داشتیم. تعهد داشتیم. دردمان مىآمد.
3- چگونگی ازدواج موسی با دختر شعیب (ع)
حضرت موسى تحت تعقیب است. چه کسى دنبالش است؟ فرعون، ارتش و لشکرش به دنبال موسی هستند. موسى فرار میکند. به دو دختر رسید. دو خانم جوان، کنار جاده ایستادهاند. حالا تو برو و جان خودت را حفظ کن. رفت و گفت: ببخشید! چرا شما اینجا ایستادهاید؟ گفتند: ما چوپان هستیم. پدر پیرى داریم. پدرشان حضرت شعیب پیغمبر بود. اینها دخترهاى پیغمبر بودند. چون پدرمان نمىتواند چوپانى کند ما چند تا بزغاله مىآوریم و مىچرانیم. اینجا چشمه آب است و ما اگر الان برویم و بزغاله هایمان را آب بدهیم، با مردهاى چوپان برخورد میکنیم. کنار ایستادهایم تا مردها گوسفندها را آب بدهند و بعد ما برویم. گفت: مىخواهید زودتر این گوسفندها و این بزغالهها را آب بدهید. گفت: مانعى ندارد. حضرت موسى جلو رفت و نوبت را گرفت و حیوانها را آب داد و دخترها به خانه رفتند. پدرشان گفت: زود آمدید. گفتند: یک جوانى آمد و به ما گفت: که چرا اینجا ایستادهاید؟ ما دلیل را گفتیم. او هم رفت و خلاصه زودتر حیوان هاى ما را آب داد و ما آمدیم. حضرت شعیب فرمود: این جوان یک جوان عادى نیست. حضرت موسى است که تحت تعقیب فرعون است. برو و به او بگو بیاید. رفت و گفت: پدرم مىخواهد مزد تو را بدهد. جالب اینجاست که وقتى بزغاله را آب داد یک درخت بود. زیر درخت رفت و گفت: خدایا من فقیر هستم. حدیث داریم نان نداشت بخورد. بعد دختر آمد و گفت: «إِنَّ أَبی یَدْعُوکَ»(قصص/25) پدرم تو را دعوت کرده است. «لِیَجْزِیَکَ أَجْرَ ما سَقَیْتَ»(قصص/25) مىخواهیم اجر سقایت را بدهیم. شما به بزغالهها آب دادهاى. پدرم گفته است که بیا مزدت را بگیر. وقتى که رفت. حضرت موسى نگاهش به این دختر که افتاد، گفت: شما جلوى من راه نرو. من نگاهم به شما مى افتد. شما از کنار راه برو که جلوى من نباشى. حالا دختر پیغمبر هم با حیا راه مىرفت. «تَمْشی عَلَى اسْتِحْیاء»(قصص/25) قرآن مىگوید: وقتى راه مىرفت، دختر با عفت بود. اما موسى هم پاک بود. اگر دل آدم پاک باشد زودتر هم به ازدواج مىرسد. بعضى از جوانهاى چشم چران، بحث ازدواج که بشود، این لات است. سر کوچهاى است. این کنار خیابانى است. پس کسانى که چشمشان پاک باشد، افرادى هستند که مىگویند: من اگر دختر داشته باشم به این مىدهم. افراد هرزه دیرتر هم به ازدواج مىرسند. به آدمهاى پاک نسیه مىدهند. به آدمهاى هرزه نسیه هم نمىدهند. خلاصه اینطور نیست که هرکسى، چشمش هرزه باشد در ازدواج موفقتر باشد. دخترهایی که حجاب دارند خیلى زودتر از اینهایى که خودشان را نشان مىدهند ازدواج میکنند. اصلاً وقتى یک کسى خودش را مطرح کرد، این سبکى آن است. پاکى، پاکى چشم، پاکى عفت اینها رمز است. بالاخره حضرت شعیب، پدر دخترها گفت: «قالَ إِنِّی أُریدُ أَنْ أُنْکِحَکَ إِحْدَى ابْنَتَیَّ هاتَیْن»(قصص/27) عربىهایی که میخوانم قرآن است. دوست دارم یکى از دختر هایم با شما ازدواج کند. پدر دختر خودش به داماد پیشنهاد ازدوج کند. این هم در قرآن است. البته در جامعه ما زشت است ولى اینجا پدر دخترها خودش به پسر پیشنهاد کرد. اگر داماد خوب است حیف است که آدم بگوید: نه! ما سبک مىشویم. بگذار آنها بیایند. بگذار یک خرده طول بدهیم ببینیم چقدر آنها پافشاری میکنند. داماد خوب بود. پدر زن تقاضا کرد. مهریه چقدر است؟ فرمود: «وَ ما أُریدُ أَنْ أَشُق»(قصص/27) من نمىخواهم به درد سر بیفتى. هر طور که راحت هستى. دو تا مهریه مىگویم، هر کدام که برایت آسانتر است، قبول کن. آیه قرآن است «ما ارید» یعنى اراده ندارم. «أَنْ أَشُقَّ عَلَیْک» یعنى تو را به مشقت بیاندازم. هر طورى که داماد برایش آسانتر است. آقا جهازیه چقدر است؟ هر طور که پدر خانم راحتتر است. من دختر شما را به خاطر جهازیه نمیخواهم. داماد به پدر زن بگوید: «وَ ما أُریدُ أَنْ أَشُق» پدر زن به داماد بگوید: «وَ ما أُریدُ أَنْ أَشُق» من نمىخواهم تو به درد سر بیفتى. او هم مىگوید: من هم نمىخواهم شما به درد سر بیفتید. با هم کنار بیاییم. یک اصالتهاى خوبى بود. این اصالتها هنر نگه داشتن مىخواهد. کارت عروسى براى من آمد. دوشیزه فلانى با آقاى فلانى ازداوج کردند. قرار بود تالارى بگیریم و جشن با شکوهى و شما تشریف بیاورید. عروس و داماد توافق کردیم که پول تشریفات را به یک دختر و پسر دیگر بدهیم و آنها هم وارد یک زندگى بشوند. کارت را جهت اطلاع فرستادیم. نه تالارى و نه جشنى است. تشریف نیاورید. یک چیزهایى را ما در انقلاب دیدیم که خیلى لذت بخش بود. ولى باز دوباره رفتیم به اینجا که حتى یک جوان حزب اللهى هم خودش را به آب و آتش مىزند و شخصیت خودش را به جشن و گل و تجملات مىداند. یک دختر دیگر هم آه مىکشد که بله ما مشکل عروسیمان، ماشین نبود که پشت سر ما بوق بزنند.
4- تعهد نسبت به همه مردم
ما باید سوز داشته باشیم. حتى نسبت به یهودىها و مسیحىها. به على ابن ابیطالب گفتند: گروهى در خانه یک زنى که مسلمان نیست ریختهاند و طلاهاى آن را برداشتهاند. امیرالمومنین(ع) فرمود: اگر مسلمان از غصه بمیرد جا دارد. چرا در کشور اسلامى حتى به مسیحى و یهودى ظلم مىشود؟ تعهد نسبت به همه اقشار، خوب است. تعهد نسبت به انحراف! گاهى وقتها یک کسى مىگوید: جوان ما نماز نمىخواند. همین! خوب چرا نماز نمىخواند؟ این که بچه خوبى بود. پدرش مسلمان بود. مادرش مسلمان بود. خودش پسر خوبى است. باید به او بگویى که چرا نماز نمىخوانى؟ خیلى آدمها هستند که اگر ده دقیقه با آنها حرف بزنید به راه مىآیند. خیلى وقتها افرادی هستند که یک چیزى در جلدشان رفته است، اما با یک مقدار صحبت بیرون میآید و حل مىشود. گاهى سوء ظن است. گاهى واقعیت است. حضرت یوسف وارد زندان شد. دید یک عده دارند بت پرستى مىکنند. خیلى ناراحت شد و گفت: اگر الآن بگویم ممکن است گوش ندهند. منتظر بود که یک فرصتى پیش بیاید و بگوید: برادر این چیست؟ داری یک قطعه سنگ را عبادت مىکنى؟ بالاخره زندانىها خوابى دیدند و پهلوى یوسف آمدند و گفتند: ما این چند روز که تو وارد زندان شدى، از تو کار بدی ندیدهایم. جوان پاک و بزرگ وارى هستی. ما ندیدهایم که حرف زشت بزنى یا کار سبکی بکنى. ما مىدانیم که تو خیلى بزرگوار هستى. دلمان مىخواهد که شما این خواب را براى ما تعبیر کنى. تا دید که اینجا میدان دستش است، گفت: من خواب را براى شما تعبیر مىکنم. اما این سنگ چیست که شما عبادت مىکنید؟ تعهد نسبت به مستضعفان! قرآن یک آیه دارد مىگوید: «وَ ما لَکُمْ لا تُقاتِلُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ الْمُسْتَضْعَفین»(نساء/75) چرا وقتی مستضعف و محرومى ناله مىکند به فکرش نیستید؟ یک موقع مىگویند: آقا در مملکت خودمان اینقدر بیکار هست. این از افغانستان آمده و اینجا کار مىکند. جوانهاى خودمان بیکار هستند. همین افغانستانى که کارگرهایش اینجا کار کردهاند، مىدانید الان چقدر به نفع ما شد؟ بالحمدالله الآن دارد بیست و دوم بهمن افغانستان پیش مىآید. اگر سران افغانستان اختلاف نداشته باشند و اگر رهبرى قوى مثل حضرت امام داشته باشند، اگر یک رهبرى خوبى باشد، افغانستان آزاد مىشود و آنوقت خاطرهاى که افغانستان از ما دارد، اینها براى ما مىماند. ما عزیز هستیم. اصلاً ایران در دنیا کشور عزیزى است. مثلاً ما به یک میلیون از کردهاى عراق، پناه دادیم. با اینکه چند ماه قبل همین عراق روى سر ما بمب مىریخت. بزرگوارى ما است که بمب روى سر ما ریختند ولى ما آقا بودیم. این بزرگوارى ما است. بزرگوارى ما است که از فلسطین حمایت مىکنیم. بزرگوارى ما است که از افغانستان حمایت مىکنیم. صداهاى مظلومى که هر کجا هست بگوید: مرگ بر ابرقدرتها و زنده باد ایران! این ارزش است ماست.
یک وقت مىگویند: آقا چراغى که به خانه رواست به مسجد حرام است. ما شنیدهایم که فلانى در آفریقا و فلان کشور رفته است و براى هر مسجدى یک قالى ماشینى داده است. در حالى که عروسهای ما در صف جهیزیه هستند و قالى ماشینى گیرشان نیامده است. ده، پانزده سال است که در رادیو و تلویزیون هستم و با همه شما آشنا شدهام. حضرت عباسى اگر بنده به خانهی شما بیایم، اگر شما غذا نداشته باشى، گاهى از خودت، شوهرت و بچه هایت کم مىگذارى و از مهمان غریبه پذیرایى مىکنى. همه اتاق پذیرایىشان از اتاق نشیمن تمیزتر است. آدم گاهى باید آبرو دارى کند. این را دیگر بچه هم مىفهمد. ما که با سیب زمینى و قالی اینها را علاقهمند میکنیم این حداقل کارى است که مىتوانیم براى آنها بکنیم. در هندوستان سمینارى بود. از ده، دوازده کشور، سر جوانهاى مسلمان هند دلار ریختند که ما خرج شما را مىدهیم. فقط ده دقیقه به ما وقت بدهید که در سمینار بیاییم و حرف بزنیم. دلار را نگرفتند و وقت هم به آنها نداند. جمهورى اسلامى پول به آنها نداد. یک ساعت وقت به جمهورى اسلامى دادند و گفتند: اگر شما در سمینار ما بیایید، سمینار ما سنگین مىشود. مىگویند: از یک کشور انقلابى به اینجا آمدهاند. این عزتها را نباید زود از دست بدهیم. بزرگوارى گم نمىشود.
5- سخنی با رأی دهندهها و سخنی با نمایندگان آنها
من از آثار بى دردى و آثار با دردى هم دو نمونه برایتان بگویم. چون بینندهها بحث را موقعى مىبینند که انتخابات میان دورهاى است، یک دقیقه این را بگویم. ما در این انتخابات خیلى چیزها فهمیدیم. آنهایى که از ما بیشتر مىفهمند، چیزهایى بیشترى هم فهمیدند و این انتخابات خیلى از چیزها را کشف کرد. بار دیگر پاى صندوقهاى رأى بروید. در شب انتخابات دوره اول من گفتم که پیغمبر فرمود: «مَنْ أَصْبَح» (بحارالانوار،ج71،ص339) یعنى کسى که صبح کند، «لَمْ یَهْتَمَّ» یعنى عنایت نداشته باشد. مىگویند: فلانى به فلان کار احتمام ورزید. کسى که صبح کند «لَمْ یَهْتَمَّ بِأُمُورِ الْمُسْلِمِینَ» (بحارالانوار،ج71،ص339) کسى که صبح کند و به امور مسلمین عنایت نکند «فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ» (بحارالانوار،ج71،ص339) مسلمان نیست. کسى که صبح به صبح نسبت به امور مسلمین بى خیال باشد. بگوید: آقا به ما چه! این مسلمان نیست و مجلس از امور مسلمین است. باید بهترین نمایندهها در آن بروند. یک جمله هم به نمایندهها بگویم. من از همه آنها کوچکتر هستم. البته کوچکتر هم نیستم که بگویم کوچکتر هستم ولى به عنوان یک آدم پایین این را میگویم. گاهى هم که آدم بگوید من قابل نیستم دروغ است. چرا قابل نیستى؟ بنده به عنوان یک برادر کمرنگ، نمىگویم: بى رنگ این را میگویم. اینکه به جناب آقاى حسینى و یا آقاى ابوترابى رأى بدهیم، این نشان دهنده این است که از سیاست بازى خسته شدهاند. دنبال دو، سه نفر مىگردند. دنبال بیست و هشت نفر دیگر هم مىگردند که اینها یا مشکل مملکت را حل کنند و یا لااقل خودشان شاخ به شاخ نشوند. این یک واقعیتى است.
این کار چه معنایی دارد که فلانى چه کار کرده است؟ یک دادگاه ویژه برای آخوندها است. آخوندى که دسته گل به آب داده است به دادگاه ویژه روحانیت میبرند. لازم نیست که او را به دادگاه بکشید. من نمىدانم از خراب کردن چه لذتى مىبرند؟ مىگویند: اگر پیغمبر سفارش مىکرد زهرا را اذیت کنید، بهتر از این نمىشد اذیت کرد. اگر حضرت امام فتوا مىداد که آبروى همدیگر را بریزید، از این بهتر نمىشد. به هرحال به کسانى رأى مىدهیم که 1- تقوا 2- تخصص 3- عقل 4- متانت 5- اختلاف نظر داشته باشند. با اختلاف نظر مملکت گیر پیدا نمىکند. بگذارید یک قصه بگویم. زیادى گوش بدهید. این قصه را براى من نقل کردهاند. در تهران جاهاى موقوفات زیادى دارد. درآمد میلیونى سنگین دارد. منتها آن آقایى که وقف کرده است، گفته است که این پول زیر نظر مجتهد اعلم تهران خرج بشود. نقل شد که این پول را نزد جناب آقاى آیت الله خوانسارى که مجتهد اعلم تهران بود، بردند. گفتند: من مجتهد اعلم تهران بودم. اما الان که امام به تهران آمده است، بروید و به امام بدهید. پول هم صد میلیون و دویست میلیونى نیست. از اینها خیلی بیشتر است. نزد امام رفتند. فرمودند: اگر هم مجتهد اعلم باشم، من مجتهد اعلم تهران نیستم. مجتهد اعلم تهران آیت الله العظمى خوانسارى است. حالا اختلاف نظر بین امام و آیت الله خوانسارى هست. هر مجتهدى یک چیزى مىفهمد. مثل اینکه هر پزشکی بیماری را یک طور تشخیص مىدهد. تشخیصهاى مختلف اشکال ندارد. الان آیت الله العظمى اراکى هست. آیت الله العظمى گلپایگانى هست. حضرت امام بود. اینها اختلاف نظر داشتند. ولى شما تا آخر عمرت نخواهى شنید که بین سى و دو تا مرجع تقلید به خاطر اختلاف فتوا، آبروریزى بکنند. بنابراین هرکسى که آبروریزى مىکند، به استثناى اختلاف نظر معلوم مىشود که یک مرضى هم دارد. اختلاف نظر در بیان اشکالى ندارد. بنده در مجلس مىآیم و مىگویم: بودجه صرف این کار شود. او مىآید و مىگوید: بودجه صرف درمانگاه شود. وزیر راه هم مىگوید: صرف راه شود. هرکسى هم یک دلیلى مىآورد. به هرحال این بار هم به افرادى رأى بدهیم که تقوا، تخصص، دور از فحاشى، مطیع باشد و لذت نبرد از اینکه یک مسلمانى سقوط کرد. این خباثت در وجودش نباشد و روحش پاک باشد. خدایا رهبر ما، کشور ما، مجلس ما، غیرت ما، امت ما، مرز ما، عقاید ما، نسل ما، ناموس ما حفظ بفرما.
6- گروه به اصطلاح اهل حق
مسئله دومى که مىخواهم بگویم. ما در ماه رمضان یک چیزى گفتیم. گفتیم: یک وجودى در ایران پیدا شده است که ما نفهمیدیم که اینها چه هستند؟ در ماه رمضان گفتیم: در اطراف باختران عدهای اهل حق هستند. در همین رود هن و بعضى جاهاى دیگر عدهای هستند که مىگویند: قرآن درست است. امام زمان درست است. دوازده امام درست است. چهارده معصوم درست است. اما نماز نمىخوانیم. ما نفهمیدیم که این چه دینى است؟ یک نفر به کسى مىگفت: آقا عرق مىخورى، بخور. شراب مىخورى، بخور. فحش مىدهى، بده. زنا مىکنى، بکن. دزدى مىکنى، بکن. کم فروشى مىکنى، اشکال ندارد. دروغ مىگویى، بگو. اما مسلمان باش! تقریباً اهل حق هم همینطورى است. على را قبول داریم. امام زمان را قبول داریم. زهرا را قبول داریم. قرآن را قبول داریم. خدا را قبول داریم. قیامت را قبول داریم. اما نماز نمىخوانیم. من نمىدانم که این چه دینى است؟ بعد در تلویزیون گفتند که اگر رهبرش توانست یک دقیقه حرف بزند، من تا آخر عمرم دیگر در تلویزیون نمىآیم.
خلاصه آخرین حرفى که در باختران زده شد این بود که گفتند: یک مهندسى داشتیم که پرفسور بود. رفته و قرائتى را ساکت کرده است. بعد از این حرف و از ماه رمضان تا الآن هیچ احدى با من تماس نگرفته است و اگر هم تماس بگیرد در تلویزیون نشانش مىدهیم. مىگوییم: سیماى مسلمانى که همه اسلام را قبول دارد، این است. منتها ایشان مىگوید: که در اسلام نماز نیست. یک چنین مسلمانى را خود خدا هم سراغ ندارد. باید در تلویزیون ببیند. چون در آسمان هاى بالا یک چنین مسلمانى نیست. مثل کسى که بچه تهران باشد، اما بگوید که در تهران خیابان وجود ندارد. مىگویند: این روانى است. وسط اقیانوس برود و بگوید: اینجا خشک است. مىگویند: خوب این دیوانه است.
در اسلام لازم نیست که نماز بخوانیم. حالا خوشبخت هستیم از اینکه بچههاى جنوب فهمیدهاند و یک ولولهاى هم شده است و دارند مثل موش در سوراخ مىروند. چیزى ندارند که بگویند. به هرحال، امیدوار هستم که باز هم حرکت نماز رسمى شود. ما در مملکتمان نباید آدم تارک الصلوه داشته باشیم. بد است که آدم به هرکس و ناکس حرف بزند و با خدا حرف نزند. این بد است. بد است که آدم از هرکس و ناکسى تشکر کند ولى از خدا تشکر نکند. بد است. حالا باز اگر کسى نماز نخواند غیر از این است که بگوید. یک وقت مىگوید: من نماز نمىخوانم. یک وقت مىگوید: اصلاً نباید نماز خواند. مسئله درد سوز آثارى دارد. آثار درد سوز 1- آدمى که سوز دارد، کمک رسانی میکند. 2- خمس و زکات میدهد. آن کسى که خمس نمىدهد درد سوز نیست.
7- کمکرسانی و خمس و زکات و محبت از آثار انسان متعهد
متعهدها چه آثارى دارند؟ 1- کمک رسانى؛ گاهى افراد مىگویند: آقا ما این همه براى جبهه کمک کردیم. پشت جبههها رفتیم. این همه در صف ایستادیم. یک جمله هم براى فقر بگویم. نمىدانم در جمع ما وزیر هست یا نیست؟ اگر نباشد بالاخره معاونش که هست. معاونش نباشد، مدیر کلش که هست. واقعاً نمىشود مسئله صف را در ایران حل کرد. شما حساب کنید که راهنمایى و رانندگى، دو ماه گواهینامه را به یک روز تبدیل کرده است. پنجاه و نه روز خلاف مىکردند. این همه آدم را پنجاه و نه روز بی خود معطل مىکردند. یعنى اگر گفتند: این اداره پنجاه و نه روز الاف بود، مىشود حل کرد. نمىدانید که این صف چقدر ضرر دارد؟ چشم چرانى در صف است. گاهى در صفها بى عفتى مىشود. حرفهاى چرندى مىزنند. ناراحتى، اعصاب روانى، زن مىگوید: نوبت من نشد. الآن بچهام از مدرسه مىآید و ماشین به آن مى زند. سماورم روشن است. غذا روى چراغ است. در خانه را باز گذاشتم. بچه الآن از خواب بیدار میشود و شیر خشک ندارد. مادر در هیجان است و پدر وقتش تلف مىشود. صبح تا حالا در کارخانه کار دارد. پدر و مادر هیجانى هستند. دو آدم هیجانى روى پا مىایستند. در ضمن اگر مدیر و رئیسى بتواند مشکل خلق را حل کند، حل نکند به عمر امت اسلامى خیانت کرده است.
نه اینکه واقعاً نمىشود حل کرد. گاهى مىگویند: نمىشود حل کرد. اگر نمىشود حل کرد، خوب حل نکن. خیلى چیزها را مىشود حل کرد. منتها ما باید چند تا جلسه بگیریم. دو، سه کمیسیون در هر اداره لازم است. کمیسیون صرفه جویى، مىشود یک زمانى یک فرماندار بیاید و بگوید: توجه، توجه! در شهرى که این فرماندار هست ده کیلو نان هدر میرود. یعنى نمىتوانیم یک نانى بپزیم که هدر نرود. اگر اینطور باشد که فرماندارش خیلى بى عرضه است. فرماندارهای ما اینچنین نیستند. عرضه دارند. هم حزب اللهى هستند و هم انقلابى هستند. ما باید یک جلسه برای جلوگیرى از ولخرجى بگیریم.
دو نفر از محترمین که تاجر چای بودند، نزد امام جمعه و استاندار یکى از استانها آمدند. گفتند: آقا شما بیست و چهار ساعت به ما وقت بده. ما صف چای را در اینجا حل مىکنیم. هرکس هر طرحى دارد براى مشکل صف بدهد. فلان مقدار جایزه دارد. گاهى وقتها یک آدم ساده طرح مىدهد و مشکل حل مىشود. نخواستیم حل کنیم. آنجایى را که نخواستیم، هر کارى که خواستیم، شد. خواستید شاه را بیرون کنید، شد. خواستید با صدام بجنگید، شد. خواستید انقلاب را حفظ کنید، شد. باید وزراى ما، مدیر کلهاى ما، فرماندارهاى استان بنشینند و بگویند: مشکل است که از آنطرف دنیا گندم بخریم و سوبسیت بدهیم. هزینهی زیادی برای کشتىها کنیم. بودجههای زیادی را صرف کنیم. در آخر هم به گاوداری ببریم تا گاوها بخورند. یعنى عرضه نان خوردن نداریم. اینکه نمىشود.
ما باید بنشینیم و آن را حل کنیم. کمک رسانى، خمس و زکات، محبت از آثار انسان متعهد است. آدمى که تعهد دارد خمس و زکات میدهد. بخصوص آدم هایی که مىخواهند به مکه بروند. کسى که مىخواهد به مکه برود، اگر برای یک نخ و یک چیزى در اثاثیه حجش خمس نداده باشد حج او باطل است. لباسى که من با آن نماز مىخوانم، اگر برای دکمهاش خمس نداده باشد، نماز من باطل است. آدمى که متعهد است با مردم به مدارا رفتار مىکند. آدمى که متعهد است غیرت دارد. وقتى فهمید که فلان حادثه پیش آمده است جوش مىآورد. همین که دید یک جوان به ناموس مردم متلک گفت، عصبانی میشود. تو به عنوان یک جوان مسلمان باید بگویى که چرا این کار را کردى؟ خوشت مىآید که کسى به خواهر خودت اینطور کند؟ چرا حرف بد زدى؟ چرا نگاه بد کردى؟ اگر یک کلمه بگویى که به ما چه ارتباطی دارد، بى تعهد هستیم. بى درد هستیم. بحث ما درد بى دردى است.
8- آدم بیدرد، درد مرده است
دردمند کسى است که از گناه غصه بخورد و لذا ما دو مرده داریم. مرده افقى و مرده عمودى. مرده افقى در قبرستانها هستند. مردههاى عمودى راه مىروند اما هیچ خاصیتى ندارند. حدیث داریم که آدم بى درد، مرده است. منتها مرده عمودى است. حدیثش هم این است میت به معنى مرده است. مرده را ببین که دارد مىجنبد.
گریه تعهد است. اینکه مىگویند: به روضه بروید. یکى از آنها این است که آدم برود و ببیند دیگران چقدر متعهد بودند؟ ابوالفضل آب را جلوى دهانش آورد و نخورد. این دردمند است. گفت: بچهها تشنگىشان از من بیشتر است. موعظه این نشانه درد است. موعظه هم براى آخوند نیست. یک دانشجو قشنگ مىتواند موعظه کند. یک جوان پاک دبیرستانى خیلی خوب مىتواند بچههاى راهنمایى را موعظه کند. موعظه نشان دهنده این است که ایشان متعهد است. انتقاد مخفیانه باشد. آقا چنین قصهاى بوده است؟ نه! بلند شد و رفت. لازم نیست که من در رادیو بگویم. دیگرى در تلویزیون بگوید. امربه معروف، موعظه به امر به معروف این نشان دهنده درد است. نوبت، نشان دهنده تعهد است. وقت، نشان دهنده تعهد است. اینها علاماتى است که آدم دردمندى در خود دارد.
امیرالمومنین(ع) دارد مىرود. مىبیند که زنى یک مشک آبى در دست دارد. مىرود و مىگوید: خانم مىخواهید که من مشک آب را برایتان بیاورم؟ مىگوید: بسم الله! مشک آب را مىگیرد و در خانه مىرود. خانم هم نمىداند که این على است. نزدیک در مىگوید که دستت درد نکند. گناه تو جوان به گردن على(ع) باشد. حضرت على هیچ نمىگوید. بعد مىگوید: على چه کار کرده است؟ نمىگوید که من علی هستم. مىگوید: على شوهر من را به جبهه برد و کشته شد. حالا من باید یتیم دارى کنم. من خانواده شهید هستم. مىگوید کسى به شما سرکشى نمىکند؟ مىگوید: نه! فورى حضرت امیر مىرود و مقدارى روغن و برنج و آرد را در خانه مىآورد و مىگوید: خانم یا بچهها را نگه دار و یا غذا بپز. زن مىگوید: نه! شما بچهها را نگه دار و من غذا مىپزم. بچهها را روى دامنش مىنشاند و در دهانشان خرما میگذارد. خرما را به دهان این یتیمها مىگذارد و مىگوید: از سر تقصیرات على بگذرید. وظیفه شرعى بوده است که به جبهه بروند. از جبهه رفتنم پشیمان نیستم. به اسلام حمله شد، دفاع کردم. جنگیدن براى خدا بود و پدر شما هم براى خدا شهید شد. اما شما یتیم هستید. من معذرت مىخواهم که دیر آمد و یا کم آمد و یا بد آمد. اشک مىریزد. آن خانم هم دارد نان مىپزد. خانم همسایه وارد خانه مىشود. مىبیند که علی در خانه است. نزد خانم مىرود و مىگوید: خانم مىدانى این کیست؟ مىگوید: این آدم خوبى است. هم مشک آب من را آورد و هم رفته است براى ما آرد و روغن و. . . آورده است. مىگوید: این على است. مىگوید: من به او فحش دادم. گفت: به او چه گفتى؟ مىگوید: گفتم گناه تو گردن على باشد. آمد و گفت: من معذرت مىخواهم. گفت: نه! شما خیال مىکنید که من مقصر هستم. اما من مقصر نبودم. کمک رسانى، خمس و زکات، مدارا از آثار دردمندی است.
9- علامتهای آدم بیدرد
اما علامت آدم بى درد چیست؟ علامت آدم بى درد، ضرر رسانى است. آدم بى درد، ضرر رسان است و قساوت قلب دارد. افشا گرى میکند. مىگوید: آبروى ما که نمىرود پس بگذار آبروی او برود. مىگوید: بگذار ما خوش باشیم. حالا دختر آبرویش رفت، رفت. ما خوش باشیم. پسر آبرویش رفت، رفت. یعنى براى لذت خودش هیچ مانعى ندارد. ما پولدار بشویم. کلاه سر این گذاشتیم، گذاشتیم. اغفال، انزوا از آثار بی دردی است. اصلاً ما انتخابات نمىرویم. به ما چه مربوط است؟ اصلاً هرکسى مىخواهد به مجلس برود. درد ندارد. بى تعهد است. مجلس از امور مسلمین نیست. پیغمبر فرمود: مسلمانى که نسبت به امور مسلمانها تعهد نداشته باشد، مسلمان نیست. اصولاً مملکت مجلس مىخواهد و یا نمىخواهد؟ حالا شما از این نماینده خوشت نمىآید، برو به هرکسى که خوشت مىآید رأى بده. من به یکى از نمایندهها خیلى ایمان داشتم و دست اول هم حرفى نداشتم که به او رأى بدهم. ولى الان دیگر به او رأى نمىدهم. براى اینکه با کمال بى حیایى آمد و گفت: انتخابات ما آزاد نبوده است. چون تو رأى نیاوردى پس انتخابات آزاد نبود. یعنى شما حاضر هستى که هجده میلیون مردم را خوار کنى بخاطر اینکه به مجلس بروى؟ تو دین دارى! در هر انتخابات هجده میلیونى ممکن است دو هزار تا دسته گل آب برود. من که ضامن نیستم. ولى اینکه آدم بگوید که چون من رأى نیاوردم پس انتخابات آزاد نیست. این خیلى بى دینى مىخواهد. آدم هجده میلیون آدم را احمق کند که خودش به مجلس برود. یعنى همه اینها به زور رأى دادهاند. هجده میلیون به زور رای دادهاند. خوب این خیلى بى تقوایى مىخواهد. خدا مىداند روز انتخابات من قم بودم. منتها گفتند: در قم به دو نفر رأى مىدهند. گفتم: به تهران بیایم تا به سى نفر رأى بدهم. به اینجا آمدم. خانم من از من نپرسید که به چه کسى رأى بدهم؟ پاسدار ما در ماشین بود. از ما نپرسید که به چه کسى رأى بدهم؟ ما وقتى رأى دادیم، گفتند: حالا ما هیچى! یعنى ما به اندازهای نبودیم که بپرسیم آقاى قرائتى به چه کسى رأى بدهیم؟ یعنى تو از من هم نپرسیدى. من شب قبلش گفته بودم که با کسى مشورت کنید که مثلث داشته باشد. مثلث تقوا، عقل و تجربه را داشته باشد. گفتم: اگر خودت شناخت ندارى با یک چنین آدمى مشورت کن. معلوم مىشود پاسدار ما و خانم ما، این سه تا شرط را در ما ندیدهاند. ولى واقعاً راحت بود. راحت رأى دادند و از من هم نپرسید. خوب این آزادى است. به هر حال امیدوار هستم که بى تعهد نباشیم. کارگر است. مىگوید: سر هم بندى کنم. ماشین درست مىکند. از در گاراژ بیرون نرفته خراب مىشود. لباس مىدوزد، از در خیاطى بیرون نیامده پاره مىشود. آدم اگر درد داشته باشد خوب کار مىکند. مثلاً یک دخترى که خودش را نشان مىدهد، اصلاً ما کار به حلال و حرام هم نداریم. فرض کنید، بى حجابى جایز است. اما یک دختر وقتى مىآید که بیرون برود، باید بگوید: من که خودم را نشان این پسر مىدهم، این پسرى که پول ندارد با من ازدواج کند، دلش مىسوزد. آدمهایی که نمىتوانند لباس نو بپوشند، زنان بى پول، خانواده شهدا دلشان میسوزد. من با این لباسم دل چه کسى را مىسوزانم و دل چه کسى را خوش مىکنم؟ اگر آدم دین را کنار بگذارد، بعضى وقتها دین نداریم. چون اگر یک دختر مسلمان با بهترین قیافه بیرون بیاید، بالاخره آن کسى که نمىتواند ازدواج کند، آن کسى که نمىتواند آن لباس را بپوشد، دلش مىسوزد.
بى حجابى، بد کارى، بیکارى، قمار خیلی بد است. مثلاً شما جان کندى و پول درآوردی من مىنشینم و با شما قمار بازى مىکنم. این کارى ندارد که من پول شما را در جیبم بگذارم. بعد یک بار دیگر قمار مىکنیم. آنوقت پول من در جیب شما مىرود. دو هزار تومان است که از جیب شما در جیب من مىرود و از جیب من به جیب شما مىرود. جای آن عوض مىشود. وقت من تمام شد.
اسلام براى اینکه ما را به درد بیاورد، نسبت به پدر و مادر، نسبت به فامیل، آیه هایى را در قرآن آورده است. شما مقلد امامى هستید که درد داشت. من خودم سال چهل و دو با این گوشم شنیدم که امام فرمود: بخاطر کارهایى که شاه مىخواهد بکند، دیشب تا صبح بیش از یک ساعت نخوابیدم و همهاش غصه خوردم. درد دارد. به امام جمعه خمین نوشت که هرچه زمین ارثى دارم بین فقراى خمین تقسیم کنید. این را درد مىگویند.
یک نفر از علماى سنى، گفت: آخوندهاى شیعه که کتابى ندارند، سوادى ندارند. حاج آقا بزرگ تهرانى چون دردش آمد که چرا به علماى شیعه بى سواد گفتند. در طول تاریخ هرچه کتاب وجود داشت که علماى شیعه نوشته بودند، جمع کرد و تا الان بیست و هفت جلدش چاپ شده است. اینکه امام فتوا مىدهد که سلمان رشدى اعدام بشود، این درد است. دردش مىآید که چرا به رسول الله توهین کردند. لذا سیاسیون خدمت امام رفتند و گفتند: آقا شما فتوا مىدهى که سلمان رشدى را بکشند؟ این با قوانین دیپلماسى و بین المللى سازگار نیست. تا گفتند سازگار نیست. امام فرمودند: به درک! آبروى رسول الله رفت. ما ساکت بنشینیم. هرچه مىخواهد به هم بخورد. اى کاش خودم جوان بودم و مىرفتم او را مىکشتم. این را درد مىگویند. آدم غصه بخورد که چرا جوب کثیف است؟ چرا نان هدر میرود؟ چرا این خانم اینطور خودش را نگه داشته است؟ چرا این نماینده به مجلس اینطور کرد؟ چرا نماز خلوت شد؟ چرا در مسجد بسته است؟ چرا این بچه تجدید مىشود؟ چرا معلم چنین است؟ چرا استاد دانشگاه چنین است؟ چرا این طلبه چنین است؟ آدم غصه بخورد.
خدایا به ما درد و دواى درد، تعهد و انجام وظیفه مرحمت بفرما. ما را از کسانى که در مقابل این همه خون شهید بى درد هستند قرار نده. به بى دردهاى ما درد مرحمت بفرما. به بى تعهدان ما تعهد مرحمت بفرما. نمایندگان مجلس ما را نمایندگان متقى، عاقل، دانشمند، با صفا قرار بده. مجلس ما را مجلس نورانى، مجلسى از اهل بهشت که به هم سلام و درود مىفرستند، با اختلاف نظر قرار بده. چنین مجلسى نصیب خانوادههاى شهداى ما بفرما. از همه شما تشکر میکنم.
10- برای خدا قدم بردار خدا درست میکند
این آیه قرآن است. «وَ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحات»(بقره/82) یعنى اگر تو براى خدا قدم برداشتى، فرض میگیریم که چهار نفر هم در مجلس خلاف رفتند. خدا مىگوید: «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» (محمد/2) پتهاش را روی آب مىریزد. تو براى خدا قدم بردار. خدا درست مىکند. مگر مملکت ما چطورى درست شد؟ امام براى خدا قیام کرد. نه اسلحه داست. نه توپ داشت. نه تانک داشت. نه حذب داشت. نه بودجه داشت. هیچ چیز نداشت. فقط قصد قربت کرد. خدا هم کارهاى امام را اصلاح کرد. شما فردا واجب است که شرکت کنید. براى خدا هم شرکت کنید. زود هم نگویید: فلانی ضد ولایت فقیه است. زود نگویید این طرفدار است و آن طرفدار نیست. افرادى هستند که در اصل پیداست که ضد ولایت فقیه است. مرید است. حالا یک جا هم عقل از سرش پریده ولى واقعاً مرید است. بنابراین زود کسى را وصله دار نکنید. انشاء الله با شما یک جلسه دیگر صحبت خواهم کرد. قرار بود که راجع به نشر و انتشارات صحبت کنیم. براى یک جلسه دیگر مىگذاریم. من هرچه خواستم صحبت کنم، دیدم که وصله نا همرنگ است. خدایا ما دهها هزار شهید دادیم. انتخابات ما را طورى قرار بده که حضرت مهدى(عج) بگوید: دست شما درد نکند. امام و شهدا بگویند: دست شما درد نکند. خدایا روح ما را بزرگ قرار بده. چه آنهایى که رأى مىآورند اصلح باشند. اصلح هایى هم که رأى نمىآورند به کارهاى مفیدترى واگذار کن. بدون هیچ ناراحتى مشغول کار دیگرى بشوند. به حرکتهاى ما رنگ الهى بده. روز به روز بر رشد مملکت ما بیفزا. خدایا مقام معظم رهبرى را، امت عزیز ما را، تأیید بفرما. خدایا اگر باند خیانت کارى هستند که قابل هدایت نیستند نابود بفرما. خدایا همینطور که تا حالا هر چه استخوان لاى انگشت بوده است، بیرون انداختهاى، هر منشأ خطرناک دیگرى هم که در نظام ما در کار است و ما خبر نداریم، خدایا خودت آن استخوان هاى فاسد را از لاى گوشت بیرون بیانداز و مملکت ما را از همه افکار فاسد دور بدار. رأى واجب است. انتخاب خود شما لازم است. اگر نمىدانید به چه کسی رای بدهید با کسى مشورت کنید. کسی که با او مشورت مىکنید باید سه شرط داشته باشد. تجربه، عقل، تقوا سه شرط لازم برای مشورت کننده است. اگر رأى آوردید الحمدلله. اگر هم رأى نیاوردید، یک کار دیگر! عزت و ذلت با مجلس نیست. خیلىها بیرون مجلس عزیز هستند و خیلىها در مجلس ذلیل هستند. مهم نیست. قدمت را براى خدا بردار. خدا درست مىکند.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»