داستانهای قرآن، گفتگوی موسی و فرعون

موضوع: داستان‌های قرآن، گفتگوی موسی و فرعون
تاریخ پخش: 75/02/13

بسم الله الرحمن الرحیم

«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی»

بحث امروز ما درباره‌ی گفتگوی میان موسی و فرعون است. موضوع بحثمان درس‌هایی از قرآن است. برخورد میان موسی و فرعون از بحث‌های تاریخی نیست.
1- تاریخ موسی و بنی اسرائیل در قرآن بسیار تکرار شده
گرچه تاریخ است ولی در هر تاریخی همیشه موسی و فرعون هستند و درگیری‌های میان آنها همیشه هست. تاریخ نسخه‌هایی است که فتوکپی از یکدیگر است. بنابراین این کار باعث می‌شود که تاریخ تکرار شود. آشنایی با تاریخ و برخوردها برای ما درس است. من یک مقدار قرآن را تفسیر می‌کنم تا با درس‌هایی که از این ماجرا هست، استفاده کنید. داستان هیچ پیغمبری به اندازه‌ی موسی تکرار نشده است. بیش از صدمرتبه نام موسی در قرآن آمده است. تاریخ موسی و فرعون و موسی و بنی اسرائیل در قرآن خیلی تکرارشده است.
این تاریخ، تاریخ پرماجرایی است که خیلی فراز و نشیب دارد و بسیار پرجاده است. این از الطاف خداست که آدم در زمانی زندگی کند که خیلی پر حادثه است. زندگی‌های یکنواخت خیلی بی مزه است. یک آدم هست که از پول زیاد خوابش نمی‌برد. یک آدم هم هست که از بی پولی خوابش نمی‌برد. این فراز و نشیب‌ها خیلی سازنده است.
یک بار امام حسین بر روی دوش پیغمبر سوار می‌شود. یک بار هم او را بر زمین می‌اندازند و روی زمین می‌کشند. یک بار پیامبر از بی کسی در غار پنهان می‌شود و تار عنکبوت از او محافظت می‌کند. یکبار هم با استقبال بی نظیر مردم مدینه روبرو می‌شود. این حوادث از زمان‌های طولانی وجود داشته است.
2- فراز و نشیب در تاریخ ایران
امروز هم که ما در این دنیا زندگی می‌کنیم، سقوط رژیم دوهزار و پانصدساله را دیدیم. دیدیم که بچه‌های کوچه و بازار که حتی یک فشنگ و چوب دستی هم نداشتند، تشکیل بسیج دادند و تا دل دشمن حرکت کردند. توطئه‌ها را خنثی کردند. ما در زمانی زندگی می‌کردیم که شاه از آمریکا می‌ترسید. اما بعد از چندسال اتفاقی افتاد که بچه‌های پانزده ساله هم از آمریکا نمی‌ترسیدند. می‌گوید: اینکه من بمیرم بهتر از این است که زیر بار آمریکا برویم. زندگی ما زندگی خوراک، پوشاک، مسکن نبود. زندگی ما بسیار پرتلاطم بود. اینها به آدم رشد می‌دهد.
3- معنی آیه در قرآن
«وَ لَقَدْ أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها فَکَذَّبَ وَ أَبى‌» (طه/56) «آیت» به معنی نشانه است. «آیت الله» به معنی نشانه‌ی خدا است. هرچیزی را که شما نگاه کنی و به یاد خدا بیفتی، آیت الله است. آیت الله در لغت به این معنا است. الآن آیت الله معنای دیگری پیدا کرده است و یک شغل صنفی شده است. در قرآن هرجا می‌گوید: «آیه» منظور معجزه است. ما معجزه‌هایی را به فرعون نشان دادیم. ما به فرعون چند معجزه نشان دادیم. «کُلَّها» آدمی که گوگردی باشد. آدمی که بنزینی باشد زود آتش می‌گیرد. آدم نااهل مثل لباس‌تر است. هرچه هم گوگرد نزدیک او کنی، آتش نمی‌گیرد. آدم‌هایی که سالم هستند با پنج دقیقه استدلال در راه می‌آیند. اما آدم‌هایی که عقده‌ای و لجباز هستند، هرچه هم بگویی در راه نمی‌آیند.
برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقش دفتری است، معرفت کردگار
یعنی اگر کسی بخواهد خدا را بشناسد با یک برگ درخت و یک تک سلول خدا را می‌شناسد. اگر هم نخواهد خدا را بشناسد، تک تک اتم‌ها را هم برایش شمارش کنی، باز هم خدا را نمی‌شناسد. یک بنا به راحتی از نردبان بالا می‌رود. اما نجاری که صبح تا شب نردبان می‌سازد یکبار هم از نردبان بالا نمی‌رود. یک معلم فرق بین مویرگ و رگ را به خوبی می‌داند. برای اینکه بارها در کلاس برای بچه‌ها تشریح کرده است. اما یک قصاب که صبح تا شب با رگ و مویرگ سر و کار دارد، فرق بین رگ و مویرگ را نمی‌داند. کسی که بخواهد چیزی را یاد بگیرد، با اولین مورد یاد می‌گیرد. فرعون کسی بود که نمی‌خواست بفهمد. «أَرَیْناهُ آیاتِنا کُلَّها» این نشانه ‌ها که در طبیعت و اطراف ما وجود دارد همه وجود خدا را اثبات می‌کند.
4- لجباز در خط شیطان است
*سؤال: چرا بعضی از دانشمندان که در طبیعت تحقیق می‌کنند، به وجود خدا پی نمی‌برند؟ *پاسخ: برای اینکه اینها نمی‌خواهند که پی ببرند. کسی که واقعا خواب است، وقتی او را صدا می‌کنی، فوراً بلند می‌شود. اما کسی که خودش را به خواب زده است، با مشت و لگد هم بیدار نمی‌شود. موسی نزد فرعون رفت. انواع آیات و نشانه‌ها را گفت. «فَکَذَّبَ وَ أَبى‌» از این عبارت پیداست که آدم‌های لجباز در خط شیطان هستند. چون قرآن درباره‌ی شیطان می‌گوید «وَ اسْتَکْبَرَ» (بقره/34) یعنی زیر بار نرفت و استکبارکرد. تکبرکرد.
5- دید افراد متفاوت است
اینجا می‌گوید: «قالَ أَجِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسى‌» (طه/57) فرعون گفت: تو آمدی که زمین را از ما بگیری. موسی می‌گفت: خدا! فرعون می‌گفت: تو غرضت این است که زمین را از ما بگیری. دیدها فرق می‌کند. هرکسی با عینک خودش نگاه می‌کند. کسی که عینک سرخ دارد، همه‌ی شلغم‌ها را لبو می‌بیند. افرادی هستند که وقتی بحث ازدواج می‌شود، می‌گویند: ازدواج می‌کنم. می‌گوییم: چرا؟ می‌گوید: به خاطر شهوت ازدواج می‌کنم. یکی دیگر می‌گوید: ازدواج می‌کنم برای اینکه نسل داشته باشم. اگر به چند نفر بگویی: اگر یک قطعه زمین داشته باشی، با آن چه کار می‌کنی؟ یکی می‌گوید: در آنجا یک بیمارستان می‌سازم. یک نفر می‌گوید: زمین فوتبال درست می‌کنم. هرکس یک قضاوتی می‌کند. چون دید فرعون، دید حکومت بود، به موسی گفت: تو آمدی که حکومت را از دست من بگیری. موسی می‌گفت: این افکار غلط را کنار بگذار و به خدا ایمان بیاور. «قال أَ جِئْتَنا لِتُخْرِجَنا مِنْ أَرْضِنا بِسِحْرِکَ یا مُوسى‌» فرعون می‌گفت: تو هدفت این است که حکومت را از من بگیری. تو ساحر هستی. یکی از شیوه‌های مستکبرین این است که تهمت می‌زنند. تهمت زدن خیلی آسان است. فرعون به موسی گفت: تو ساحر هستی. گفته بودند که امام بنیان گذار جمهوری اسلامی می‌خواهد حکومت کند. فکر می‌کردند که امام هم یک نفر مثل یاسرعرفات است که می‌گفتند: شهردار بیت المقدس باش، قانع می‌شده است. علاقه مردم به امام یک علاقه‌ی عاطفی است که هرگز تمام نمی‌شود. این‌ها الآن هم نمی‌توانند بفهمند که علاقه‌ی عاطفی چیست؟ خانمی به من نامه‌ای نوشت. در نامه یک نخ و سوزن گذاشته بود و گفته بود. چند سال است که قبایت سوراخ است. اگر نخ و سوزن نداری، داخل پاکت برایت گذاشته‌ام. قبایت را بدوز. من نمی‌دانستم که چطور جواب این خانم را بدهم. فرم دوخت لباس آخوند‌ها اینچنین است. ولذا می‌گویند: بدترین زندان‌ها این است که یک آدم عاقل را در کنار یک آدم احمق بیاندازند. یک آدم عاقل در کنار یک آدم نادان خیلی زجر می‌کشد. چون با یک ساعت هم نشینی این آدم یک کس دیگری می‌شود. موسی آمده تا فرعون را به سمت خدا دعوت کند. فرعون می‌گوید: تو آمدی حکومت را از من بگیری.
الآن هم همینطور است. یک نفر می‌گوید: نماز رابطه با خداست. یکی دیگر می‌گوید: نماز ورزش صبحگاهی است. آدم نمی‌داند که به این افراد چه بگوید؟ بنده که اینجا صبحت می‌کنم از اکسیژن هم استفاده می‌کنم. اما یک نفر می‌گوید: می‌دانی این‌ها برای چه در این سالن جمع شده‌اند؟ اینها هدفشان اکسیژن است. ما از اکسیژن استفاده می‌کنیم. اما هدف ما اکسیژن نیست.
6- فرق موسی با انبیاء دیگر در هدایت
موسی آمد که فرعون را هدایت کند. قرآن برای انبیای قبل از موسی می‌گفتند: «إِلى‌ قَوْمِهِمْ» (یونس/74)، «قَوْمِهِمْ» به معنی جامعه است. یعنی انبیا سراغ قبیله‌ها و قوم‌ها می‌آمدند. اما خدا به حضرت موسی می‌گوید: «اذْهَبْ إِلى‌ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغى‌» (طه/24) اگر می‌خواهی دست به اصلاح بزنی از بالا شروع کن. یک نفر چند الاغ داشت که با آنها گچ می‌برد. الاغ جلویی ایستاده بود. همه‌ی الاغ‌ها هم ایستاده بودند. ساربان الاغ‌ها شلاق را برداشته بود و دائم الاغ آخری را می‌زد. شما برو الاغ اولی را راه بیانداز. بقیه هم حرکت می‌کنند. وقتی سیستم، سیستم حکومتی شد، باید سراغ فرعون رفت. ما یک سؤال پرسیدیم. گفتیم: چرا این محققین که از صبح تا شب تحقیق می‌کنند، به خدا پی نمی‌برند؟ گفتیم آدم به شرطی به خدا پی می‌برد که خودش بخواهد. * سؤال دوم: چرا موسی مستقیم به سراغ فرعون آمد؟ وقتی نظام حکومتی شد، باید اسلام وارد شود. و لذا وقتی شاه بود امام می‌فرمود: شاه باید برود. انبیای دیگر سراغ قوم می‌رفتند. چون زندگی در جامعه قبیله‌ای بود. ولی موسی سراغ فرعون رفت. «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» (طه/58). فرعون به موسی گفت: تو سحر می‌کنی. عصایت را می‌ا ندازی و اژدها می‌شود. بنده هم مشابه آن را انجام می‌دهم.
نمرود به ابراهیم گفت: خدای تو کیست؟ گفت: خدای من کسی است که هم زنده می‌کند و هم می‌میراند. گفت: من هم، هم زنده می‌کنم و هم می‌میرانم. دونفر زندانی را بیرون آورد. دستور داد که یکی را بکشند و یکی را هم آزاد کنند. ابراهیم گفت: حالا این کسی را که کشتی، زنده کن. حرکت زمین طوری است که خورشید از این طرف طلوع می‌کند. شما دستور بده که فردا خورشید از آنطرف طلوع کند.
7- گفتگوی موسی و فرعون
فرعون به موسی گفت: کار تو سحر است. من هم ساحران را جمع می‌کنم تا به سحر تو پاتک بزنم. یعنی من هم مقابله به مثل می‌کنم. «فَلَنَأْتِیَنَّکَ بِسِحْرٍ مِثْلِهِ» مثل سحر تو یک سحر می‌آورم. «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوىً» (طه/58) یک قراری بین من وتو باشد و خلف وعده نکنیم. هم تو سحر کن. هم من ساحرانی را در برابر تو می‌آورم. این رقابت در میدان باشد که مردم هم ببینند که حق با کیست. از این آیه معلوم می‌شود که خلف وعده حتی از دیدگاه فرعون هم بد است. فرعون می‌گوید: وعده‌ای بدهیم که تخلف نکنیم.
8- حقوق انسانی و اسلامی
ما دو نوع حق داریم. 1- حق اسلامی 2- حق انسانی بعضی‌ها می‌گویند: چون مسلمان هستیم، حق هستیم. بعضی‌ها می‌گویند: حق انسانی یعنی حتی اگر دین هم ندارید، به قول خود وفا کنید. اگر قول دادی وفا کن. حتی اگر به یهودی قول دادی. احترام والدین حق انسانی است. احترام والدین لازم است. گرچه والدین مسلمان نباشند. یک جا هم می‌گوید: «فَلا تُطِعْهُما» (عنکبوت/8) قرآن می‌گوید: اما اگر تو را از دینداری منع کردند، از آنها اطاعت نکن. در مقابل آنها محکم بایست. بچه باید به قدری ازنظر رشد فکری بالا بیاید که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد.
9- تضاد رمز تکامل و رشد
گاهی در خانه بین پدر و مادر تضاد است. گاهی بین دو برادر تضاد است. بچه نگاه می‌کند و می‌بیند که یکی از برادرانش یک چیز می‌گوید و برادر دیگرش یک چیز دیگری می‌گوید. اصلاً دنیا دنیای تضاد است. در طبیعت هم تضاد وجود دارد. بین آب و آتش تضاد است. ما باید بتوانیم در این تضادها موفق شویم. البته تضاد رمز تکامل است. یعنی اگر تضادی نباشد، تکامل هم نیست. تضاد رمز تکامل است. کسانی به کمال می‌رسند که در تضاد باشند. ناپلئون می‌گوید: چون زمین خوردم پیروز شدم. چون تاریکی بود، برق اختراع شد. چون فشار بیماری بود، داروسازی اختراع شد. تضاد رمز تکامل است.
یک نفر می‌گفت: اگر همه یکسان باشیم، دیگر نمی‌توانیم رشد کنیم. این تفاوت‌هایی که در خصلت هاست رمز تکامل است. اگر همه‌ی مردم یک طور بفهمند. یک طور ببینند. سخاوت و شجاعتشان یکسان باشد، دیگر تکاملی وجود ندارد. من باید با شما یک تفاوتی داشته باشم. اطلاعات عربی من باید بیشتر از شما باشد تا من به شما حدیث بیاموزم. شما هم باید در زمینه‌ی دیگری تجربه داشته باشی تا به من اطلاعاتی بدهی. آن وقت شما تواضع می‌کنی و با مدرک لیسانس یا فوق لیسانس نزد من می‌آیی و حدیث یاد می‌گیری. این تواضع شما و رشد شماست. وگرنه می‌گویی: نخیر! بنده هیچ نیازی به قرائتی ندارم. این تضاد باعث تکامل می‌شود. وگرنه مثل دو آجر کنار هم می‌ایستادیم و همه یکسان بودیم.
اصلاً اگر همه‌ی ما یکسان بودیم، نمی‌دانستیم چه کسی رحم دارد و چه کسی ظالم است. تا کسی زمین نخورد، ما نمی‌دانیم که چه کسی رحم دارد و چه کسی رحم ندارد. اصلاً اگر کسی بر زمین نیفتد، واژه رحم خودش را نشان نمی‌دهد. باغیرت و بی غیرت از هم مشخص نمی‌شوند. باتعهد و بی تعهد از هم تشخیص داده نمی‌شوند. من باید گرسنه شوم تا ببینم چیزی به اسم صبر هست یا نیست؟ شما باید گرسنه شوی، تا ببینی من سخاوت دارم یا نه؟ سخاوت، کرم، رحم، تفاوت و غیرت همه در لابلای تفاوت‌ها پیدا می‌شود. و گرنه اگر همه‌ی مردم یکسان باشند، آدم نمی‌فهمد چه کسی رحم دارد و چه کسی رحم ندارد؟
*سؤال: چرا در آفرینش تضاد وجود دارد؟ *پاسخ: تضاد رمز تکامل است. در طبیعت هم تضاد وجود دارد. چه کنیم که بچه‌ها بین حرف‌هایی که در خانه می‌شنوند با حرف‌هایی که در مدرسه می‌شنوند دچار تضاد نشوند؟ هرکاری بکنی، باز هم تضاد وجود دارد. تازه اگر تضاد بین خانه و مدرسه حل شود، تضاد بین پدر و مادر را چه کنیم؟ تضاد بین خواهر و برادر را چه کنیم؟ تضاد بین پدر و همسایه را چه کنیم؟ تضاد باید باشد که ما رشد کنیم. اگر دوچرخه در زمینی که موج دارد حرکت کند، تاب برمی دارد و از بین می‌رود. چون لاستیکش باریک است. اما لاستیک قطور و بزرگ در جاده‌ی موج دار تاب برنمی دارد و از بین نمی‌رود.
اگر کسی به شما گفت: این امانت را رد کن. امانت حقوق انسانی است. نباید در آن خیانت کنی. خیانت کردن بد است. پس در احترام به والدین و امانت باید حقوق انسانی را رعایت کرد.
ممکن است که افرادی دیر تلویزیون را روشن کرده باشند. گفتیم: موسی سراغ فرعون آمد. چون سیستم حکومتی بود، اصلاح باید از رأس شروع شود. به فرعون گفت: من آمدم تا تو را هدایت کنم. فرعون چون دیدش مادی بود، گفت: تو آمده‌ای تا حکومت را از دست من بگیری. هدف او هدایت بود. موسی معجزه کرد. اما فرعون گفت: این‌ها معجزه نیست. سحر است. موسی می‌گفت: کار من خدایی است. اما فرعون می‌گفت: کار تو سحر است. کار تو سحر است و همه می‌توانند سحر کنند. بالاخره قرار شد که فرعون یک روزی را تعیین کند که در آن موسی با ساحران رقابت کنند و هیچ کدام تخلف نکنند و به وعده‌ی خود عمل کنند. «فَاجْعَلْ بَیْنَنا وَ بَیْنَکَ مَوْعِداً لا نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَ لا أَنْتَ مَکاناً سُوىً» یک موعدی بین ما و شما باشد. فرعون می‌گوید: محل اجرای رقابت جایی باشد که همه بتوانند بیایند. یعنی در مرکز باشد. «مَکاناً سُوىً» اینطور تفسیرشده و تفسیر می‌کنند که یک مکان صافی باشد. همه بتوانند تماشا کنند. پستی و بلندی نباشد. «قالَ مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَهِ وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» (طه/59) موسی گفت: موعد ما روز عید باشد.
10- ویژگی اعیاد اسلامی
*سؤال: عید از چه زمانی بوده است؟ *پاسخ: عید تاریخ طولانی دارد. حتی قبل از پیغمبر و عیسی هم عید بوده است. حالا چرا موسی گفت: روز عید، روز موعد باشد؟ ببینید اگر عید دست آدم اهل بیفتد، از عید استفاده می‌کند. اگر انگور دست آدم اهل بیفتد، از این انگور حلوا می‌سازد. شیره‌ی انگور می‌سازد. اگر هم دست آدم نااهل بیفتد از انگور شراب می‌سازد. «یوم الزینه» اگر عید دست موسی بیفتد، می‌گوید: روز عید بهترین روز است. تعطیل است و مردم در خانه هستند. عید اسلامی عیدی است که زیبایی در آن وجود دارد. لذا گفتند که در روز عید، لباس خوب بپوشید. عید اسلامی عیدی است که وحدت در آن باشد. به خاطر همین می‌گوید: همه‌ی مردم با هم جمع شوید. عید اسلامی عیدی است که در آن عبادت وجود دارد. در نماز عید قربان و عید فطر علاوه بر عبادت و وحدت، کمک به فقرا هم وجود دارد. در عید فطر هر مسلمانی سه کیلو گندم یا بیشتر به عنوان فطریه می‌دهد. در عید قربان هرکسی که گوسفند می‌کشد، گوشتش را به فقرا می‌دهد. این رسیدگی به فقرا است.
عید اسلامی عیدی است که در آن بهداشت هم وجود دارد. روز عید قربان و عید فطر غسل دارد. نظافت، عبادت، وحدت، کمک به محرومین همه در اعیاد مسلمانان وجود دارد. این اعیاد وقتی دست کارشناس می‌افتد. وقتی دست آدم‌های عادی می‌افتد، می‌گویند: عید یعنی چه؟ خودمان را درست کنیم. خوشا به حال کسی که از این اعیاد بسیار خوب استفاده می‌کند. موسی می‌گوید: از روز عید این چنین استفاده کنید. روزی باشد که مردم را رشد بدهد. یعنی تفکر مردم را از طلا و جواهر بر روی روز عید بیاورید. روزی عید روزی نیست که لباس عوض شود. روز عید روزی است که فکر عوض شود. بیایید یک مقدار فکر‌ها را عوض کنید. «مَوْعِدُکُمْ یَوْمُ الزِّینَهِ» روزعید، روز زینت باشد. اولیاء خدا از زمان بهترین استفاده را می‌کنند. اما افراد عادی از زمان رست استفاده نمی‌کنند. شخصی خدمت علی(ع) آمد و گفت: حمام بدجایی است. فرمود: چرا؟ گفت: آدم بدن لخت همدیگر را می‌بیند. حضرت فرمود: حمام مکان خوبی است. گفت: چطور؟ فرمود: به خاطر این که انسان را به یاد غسال خانه می‌اندازد. الآن خودم لباس هایم را درمی‌آورم. یک زمانی دیگران لباس را از تن من درمی‌آورند. الآن خودم، خودم را می‌شویم. یک زمانی دیگران آب بر تن من می‌ریزند. بستگی دارد که آدم با چه دیدی نگاه کند؟ هرکسی با هردیدی نگاه کند، همانطور تلقی می‌شود.
ما می‌خواهیم در روز زینت، با هم رقابت کنیم. «وَ أَنْ یُحْشَرَ النَّاسُ ضُحًى» روزی باشد که مردم همه در خانه باشند. آدمی که حق می‌گوید، دلش می‌خواهد که همه ببینند. خیلی از افراد مخفیانه و آرام حرفی را می‌زنند. اما وقتی می‌گویی بیا در تلویزیون بگو، امتناع می‌کند. این ماجرا برای اول انقلاب است. یکی از منافقین در یک دبیرستان خیلی دم تکان می‌داد. ما به آن دبیرستان رفتیم. آن آقا گفت: آزادی نیست. شما آخوندها نمی‌گذارید که آزادی وجود داشته باشد. گفتیم: آقا معنای آزادی چیست؟ معنای آزادی این است که بچه‌ها را بنشانی و با آنها صحبت کنی. وقتی بچه‌ها با آزادی حرف شما را بشنوند. حرف من را هم می‌شنوند. ببین حق با کیست؟ این آزادی است.
گفتم: زنی هر شب به شوهر کورش می‌گفت: حیف که تو کور هستی و زیبایی‌های من را نمی‌بینی. زیبایی‌های من حرام می‌شود. اگر بدانی که من چقدر زیبا هستم. شوهر خسته شد و گفت: خانم! سه ماه است که با من ازدواج کرده‌ای. هرشب یک ساعت از زیبایی هایت می‌گویی. من کور هستم و نمی‌توانم ببینم که تو راست می‌گویی یا نه! اما عقل به من می‌گوید: تو اگر زیبا بودی، چشم دارها تو را برده بودند. همین که تو را به من دادند، معلوم می‌شود که تو زیبا نیستی. این که آدم در یک کلاس برود و چهار نفر را پیدا کند که از خودش کمتر سواد دارند و بگوید: من دکترای فلان رشته را دارم که درست نیست. اگر باسواد هستی، بیا در تلویزیون صحبت کن. مثل بحثی که مرحوم بهشتی با کیانوری کرد. بحث باید آزاد باشد و همه ببینند. در دانشگاه خصوصی نباشد.
11- چگونگی گفتگوی موسی با ساحران
مثل اینکه موسی می‌خواهد که در روز عید رقابت کند. فرعون بلند شد و جلسه را جمع کرد. «فَتَوَلَّى فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‌» (طه/60) کید خود را جمع کرد و رفت فکرهایش را کرد و آمد. «قالَ لَهُمْ مُوسى‌ وَیْلَکُمْ لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً فَیُسْحِتَکُمْ بِعَذابٍ وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‌» (طه/61) حضرت موسی به ساحران گفت: وای برشما! «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ» فرعون می‌خواهد شما را با سکه بخرد. او می‌خواهد شما با پیغمبر و موجودات الهی دست به یقه شوید. گول فرعون را نخورید. «لا تَفْتَرُوا عَلَى اللَّهِ کَذِباً» خداوند شما را گرفتار عذاب خواهد کرد. «وَ قَدْ خابَ مَنِ افْتَرى‌» کسی که به خدا افترا ببندد، بدبخت می‌شود. یعنی به محض اینکه فرعون به اتاق دیگری رفت، موسی با ساحران گفتگو کرد. خود این هنر است. هروقت یزید به اتاق دیگری می‌رفت، امام زین العابدین مخفیانه به پسر یزید می‌گفت: می‌دانی پدرت چه کار کرد؟ پسر یزید را علیه پدرش می‌شورانید. یک روز پسر یزید بالای منبر رفت و گفت: مرگ بر جدم! این هنر است که کسی بتواند در دربار نفوذ کند.
«فَجَمَعَ کَیْدَهُ ثُمَّ أَتى‌» تا فرعون جلسه را جمع کرد، دنبال برنامه ریزی رفت. موسی هم با ساحرها گفتتگو کرد که تک معجزه را پاتک کند. موسی فکر ساحران را متزلزل کرد. «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ» در بین ساحران یک درگیری ایجاد کرد. «فَتَنازَعُوا أَمْرَهُمْ بَیْنَهُمْ وَ أَسَرُّوا النَّجْوى‌» (طه/62) موسی یک نارنجکی در دل اینها قرار داد. «قالُوا إِنْ هذانِ لَساحِرانِ یُریدانِ أَنْ یُخْرِجاکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ بِسِحْرِهِما وَ یَذْهَبا بِطَریقَتِکُمُ الْمُثْلى‌» (طه/63) وقتی فرعون برگشت، گفت: موسی و هارون هردو ساحرهستند. می‌خواهند زمین را از شما بگیرند. می‌خواهند راه حق شما را عوض کنند.
12- امانت دوستی فطری است
جالب این بود که فرعون به راه خودش، راه حق می‌گفت. وقتی دزدها یک وانت می‌دزدند. می‌گویند: بیایید عادلانه تقسیم کنیم. اصلاً او هم که دزد است به کار خودش عادلانه می‌گوید. از این معلوم می‌شود که حق دوستی در همه هست. یعنی اگر چند دزد یک چیز گران قیمتی را دزدی کنند، آن را به کسی می‌سپارند که در بین خودشان از همه امین‌تر است. این می‌خواهد بگوید که انسان فطرتاً امانت را دوست دارد حتی اگر خودش امین نباشد.
یک نفر فحش می‌داد. گفتند: فحش نده! گفت: حقش است. ببینید حق خواهی، امانت دوستی اینها جز ذات انسان است. آن وقتی هم که آدم کج می‌رود، باز گرایش روحی‌اش به این سمت است. فرعون گفت: ببینید راه شما حق است. موسی و هارون آمدند که با معجزه شما را از زمین بیرون کنند و حقتان را بگیرند. «فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفًّا وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌» (طه/64) شما بسیج شوید. از این معلوم می‌شود که نظم مهم است. بسیج مهم است. «فَأَجْمِعُوا کَیْدَکُمْ» یعنی هرچه نیرو دارید، به کار گیرید. تمام توان فکری خود را به کار بگیرید. یعنی هم قالب و هم قلب درست باشد. هم محتوی و هم شیوه درست باشد.
«وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌» فرق بین حکومت الهی و حکومت طاغوتی این است که طاغوت می‌گوید: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌» هرکس پیروز شد رستگار است. قرآن می‌گوید: «قَدْ أَفْلَحَ مَنْ تَزَکَّى» (طه/64)، «قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ» (مومنون/1) مؤمن رستگار است. هرکس پیروز شد، رستگار نیست. یعنی امام حسین قطعه قطعه هم شود، پیروز است. هرکس روی منار نشست، بزرگ نیست. گنجشک روی منار می‌نشیند ولی بزرگ نیست. اما طاووس در چاه هم برود، طاووس است. شخصیت‌ها را با مکان حساب نکنید. چون این ماشینش بهتر است حتماً شخصیت مهمی است. فرعون هم پول زیادی داشت. اما شخصیت نداشت. فرعون گفت: «وَ قَدْ أَفْلَحَ الْیَوْمَ مَنِ اسْتَعْلى‌» اما خدا می‌گوید: «قالُوا یا مُوسى‌ إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى» (طه/65)
13- نتیجه مبارزه موسی و ساحران
دقیقه‌های آخر به موسی گفتند: تو ساحر هستی. «إِمَّا أَنْ تُلْقِیَ وَ إِمَّا أَنْ نَکُونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقى» گفتند: یا تو اول شروع کن. یا ما شروع کنیم. «قالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذا حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ آن‌ها تَسْعى‌» (طه/66) موسی گفت: اول شما شروع کنید. ریسمان‌های خود را انداختند. «عِصِیُّهُمْ» ساحران هم عصی آورده بودند که مثل هم باشند. «حِبالُهُمْ وَ عِصِیُّهُمْ» طناب‌ها و عصاهای خود را انداختند. «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ» همه اینطور فکر می‌کردند که این چوب‌ها و عصا‌ها تکان می‌خورد. چون به اینها جیوه زده بودند و آفتاب می‌تابید، به نظر آن طناب‌ها تکان می‌خوردند. موسی می‌گفت: «یُخَیَّلُ إِلَیْهِ مِنْ سِحْرِهِمْ» اینها خیال است. معجزه واقعی است. بین خیال و واقعیت تفاوت وجود دارد. «فَأَوْجَسَ فی‌ نَفْسِهِ خیفَهً مُوسى‌» (طه/67) موسی یکباره دلش خالی شد. حضرت امیر می‌گویند: موسی ترسید که مردم گول این ساحران را بخورند و جمعیت تماشاچی همه طرفدار ساحران بشوند. «فی‌ نَفْسِهِ» یعنی در درون ترسید. «قُلْنا لا تَخَفْ إِنَّکَ أَنْتَ الْأَعْلى‌» (طه/68) نترس تو پیروز هستی. «وَ أَلْقِ ما فی‌ یَمینِکَ تَلْقَفْ ما صَنَعُوا إِنَّما صَنَعُوا کَیْدُ ساحِرٍ وَ لا یُفْلِحُ السَّاحِرُ حَیْثُ أَتى‌» (طه/69) آن چیزی که در دستت است بر زمین بیانداز. عصایت را بیانداز. این عصا اژدها می‌شود و همه‌ی طناب‌ها را می‌بلعد. ساحر هیچ وقت رستگار نیست. باطل از بین می‌رود و حق باقی می‌ماند. «بَلْ نَقْذِفُ بِالْحَقِّ عَلَى الْباطِلِ فَیَدْمَغُهُ» (انبیاء/18) قرآن می‌گوید: حق را پرتاب کن و باطل را غمگین و ناراحت کن. «فَیَدْمَغُهُ»، «فَأُلْقِیَ السَّحَرَهُ سُجَّداً قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‌» (طه/70) تمام ساحران بر زمین افتادند و سجده کردند و ایمان آوردند. عمری ساحر بودند اما یکباره ایمان آوردند و خوش عاقبت شدند. «قالُوا آمَنَّا بِرَبِّ هارُونَ وَ مُوسى‌» همه گفتند: ما به موسی ایمان آوردیم.
14- رفتار فرعون با ساحران بعد از ایمان آوردن
«قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ الَّذی عَلَّمَکُمُ السِّحْرَ فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ مِنْ خِلافٍ وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فی‌ جُذُوعِ النَّخْلِ وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‌» (طه/71) فرعون گفت: عجب! با پول من از شهرها جمع شدید. نان من را خوردید. قرار بود که به نفع من آبروی موسی را بریزید. حالا طرفدار موسی شدید. به موسی ایمان آوردید. «إِنَّهُ لَکَبیرُکُمُ» اصلاً شما همه شاگرد موسی هستید. چیزی که گرفتید، تقسیم کردید. از اول قرارتان این بوده که من را رسوا کنید. شما همه شاگرد موسی هستید. «فَلَأُقَطِّعَنَّ أَیْدِیَکُمْ وَ أَرْجُلَکُمْ» دست راست شما را با پای چپتان قطع می‌کنم. هر دو دست شما را قطع نمی‌کنم که بتوانید با پاهایتان راه بروید. هر دو پای شما را قطع نمی‌کنم که با دستانتان سینه خیز بروید. من شما را فلج می‌کنم. «وَ لَأُصَلِّبَنَّکُمْ فی‌ جُذُوعِ النَّخْلِ» شما را تکه تکه می‌کنم «فی‌ جُذُوعِ النَّخْلِ» و از درخت نخل آویزان می‌کنم. «وَ لَتَعْلَمُنَّ أَیُّنا أَشَدُّ عَذاباً وَ أَبْقى‌» به شما خواهم گفت که چه کسی سنگدل است. شما بدون اجازه‌ی من ایمان آوردید. «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ» بدون اینکه از شهربانی اجازه بگیرید، ایمان آوردید. «قالَ آمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آذَنَ لَکُمْ»
15- پاسخ ساحران به تهدید فرعون
«قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‌ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ وَ الَّذی فَطَرَنا فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ إِنَّما تَقْضی‌ هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» (طه/72) گفتند: هرکاری می‌خواهی بکن. ما ساحران ساعت هشت نیستیم. ما تا ساعت هشت طرفدار تو بودیم. اما ساعت هشت و نیم تغییر کردیم. «قالُوا لَنْ نُؤْثِرَکَ عَلى‌ ما جاءَنا مِنَ الْبَیِّناتِ» ما دیگر تو را قبول نداریم. دیگر به حرف تو گوش نمی‌دهیم. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» هرچه می‌خواهی قضاوت کن. دستور بده که ما را تکه تکه کنند. «فَاقْضِ ما أَنْتَ قاضٍ» یعنی هرطور می‌خواهی قضاوت کن. «إِنَّما تَقْضی‌ هذِهِ الْحَیاهَ الدُّنْیا» تو فقط در این دنیا قدرت داری. ما خطمان را کشف کردیم. اگر ما را تکه تکه هم بکنی، ما تغییر نمی‌کنیم. این‌ها شهید شدند. در تفسیر داریم که اینها صبح کافر بودند. اما بعد از ظهر شهید شدند. انسان می‌تواند با یک تصمیم همه چیز را عوض کند. دیگر سیگار نمی‌کشم. دیگر غیبت نمی‌کنم. دیگر به نامحرم نگاه نمی‌کنم. دیگر عمر خود را بیهوده هدر نمی‌دهم. حتماً شبی یک ساعت مطالعه خواهم کرد. ما می‌توانیم با یک تصمیم خطمان را عوض کنیم. خدایا به آبروی تمام کسانی که خط حق را انتخاب کردند و برای آن خون دادند، به ما توفیق بده که در هر گردنه‌ای ما خط حق را بگیریم. در فهم حق و قبول حق و استقامت در راه حق ما را پایدار بدار.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment