داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی(ع) – 9

موضوع: داستانهای قرآن، داستان حضرت موسی(ع) – 9
تاریخ پخش: 72/12/09

بسم الله الرحمن الرحیم

امسال ماه رمضان در حوالی افطار نیم ساعتی بحثی که داریم پیرامون داستان انبیاء است که صدها آیه دارد. و چون قرآنی است و یک آیه خواندن در ماه رمضان ثواب یک ختم قرآن را دارد، و لذا بحث‌مان امسال آیه‌ای که خوانده می‌شود می‌آید روی صفحه تلویزیون، از بینندگان تقاضا می‌کنم چون ماه رمضان ماه قرآن است این آیه که می‌آید روی صفحه تلویزیون و یکی از قاری‌های بین المللی خوب می‌خواند این آیه را با این قاری بخوانید بعد هم من تفسیر می‌کنم. ماجرا قصه‌ی انبیاء است دو روز قصه‌ی حضرت آدم دو روز حضرت نوح و چند روز است قصه‌ی حضرت موسی را گفتیم، بحث امروز ما راجع به مظلومیت انبیاء و حضرت موسی است. این بنی اسرائیل نژاد بسیار بهانه گیری بودند به قدری بهانه گیر بودند که در ضرب المثل ما ایرانی‌ها هست که می‌گویند بهانه‌های بنی اسرائیلی. خیلی بهانه گیر بودند و حضرت موسی زجرکُش شد از دست این‌ها.
من یک مقداری مظلومیت حضرت موسی و خصلت‌های آن مردم را می‌گویم. نگو آقای قرائتی به ما چه. من وقتی می‌گویم بنی اسرائیل این طوری بودند نگاه کن ببین ما این طور هستیم یا نیستیم قرآن قصه می‌گوید بعد می‌گوید «وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنینَ» (انعام/84). ببین تو چه طوری. این «کَذلِکَ» در قرآن خیلی هست. یعنی یک نسخه دادیم فتوکپی‌اش را برای خودت بردار. ببین ما بهانه گیر هستیم ما نسبت به مکتبمان چگونه هستیم.
بخش اول حرفم مظلومیت حضرت موسی است و بخش دوم حرف‌مان ماجرای موسی و قارون است. اولین مسئله این است که سه چهار تا «لَنْ» گفته شد. کلی ‌ «لَنْ» یعنی من زیر بار نمی‌روم. یعنی هرگز نه این بنی اسرائیل چند تا «لَنْ» گفته‌اند.
1- بنی اسرائیل شرط ایمان را دیدن خدا مطرح کردند غضب خدا را دیدند
1- «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‌ لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَهً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَهُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ» (بقره/55).
گفتند: «ما ایمان نمی‌آوریم تا خدا را با چشم خودمان ببینیم. » هر چه گفت: بابا. خدا که ماده نیست آخه راسل می‌گوید: مادیون می‌گویند: ما باید خدا را ببینیم.
ما چیزی را که قبول داریم گاهی خودش را می‌بینیم وگاهی اثرش را.
قدرت مرا شما نمی‌بینید ولی همین که دیدید وزنه را بلند کردم، از وزنه برداشتن پی می‌برید که من قدرت دارم. علم مرا شما نمی‌بینید ولی از بیان و قلم من می‌فهمید که من…
لازم نیست آدم هر چه را باور می‌کند خودش را ببیند. اثرش را هم ببینی کافی است.
گفتند نه ما باید خدا را ببینیم. خداوند بر این‌ها غضب کرد همه‌شان را تار و مار کرد.
2- بنی اسرائیل غذاهای متنوع خواستند
آیه‌ی دوم مسئله شکمی است.
2- «وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى‌ لَنْ نَصْبِرَ عَلى‌ طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى‌ بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» (بقره/61).
یکی از بهانه هایشان این بود که ما صبر نمی‌کنیم ما یک رقم غذا نمی‌خواهیم. چون برای بنی اسرائیل یک غذایی بود مثل ترنجبین شیرینی و گوشتی شبیه کبک.
گفتند نه این‌ها کافی نیست ما می‌خواهیم. سبزی، خیار، سیر، عدس، پیاز می‌خواهیم هر چه پیامبر گفت این غذاهایی که الآن دارید از آنهایی که می‌خواهید بهتر است.
گفت شما گیر فرعون بودید توی سرتان می‌زد بَرده بودید ذلیل بودید کار مفت می‌کردید کتک می‌خوردید بله قربان گوی فرعون بودید. قانون شما، تورات شده، قانون آسمانی شده، رهبرتان موسی شده، هر چه به این‌ها گفت می‌دانید چه بودید و چه شُدید، این‌ها گفتند رب گوجه دانه‌ی انار عدس سبزی تخم مرغ هر چه حضرت موسی می‌گفت این‌ها مسائل جزئی است، گیر کرده بود.
آخرش گفت: خدایا من که حریف اینها نمی‌شوم. یک جا پیامبر غصه خورد گفت آخه چرا مرا اذیت می‌کنید شما که می‌دانید من پیامبر هستم این قدر زجرکُشم نکنید.
یعنی پیامبر را می‌سوزاندند برای سیر و پیاز.
مثل این که بچه به مادرش بگوید آدامس بخر. آن وقت وقتی مادر نخرید. بگوید شما پدر و مادر بدی هستید. به خاطر یک چیز جزئی.
3- بنی اسرائیل خیر را از آن خود و بدی را از موسی می‌دانستند
3- «فَإِذا جاءَتْهُمُ الْحَسَنَهُ قالُوا لَنا هذِه‌ وَ إِنْ تُصِبْهُمْ سَیِّئَهٌ یَطَّیَّرُوا بِمُوسى‌ وَ مَنْ مَعَهُ أَلا إِنَّما طائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَ لکِنَّ أَکْثَرَهُمْ لا یَعْلَمُونَ» (اعراف/131).
یکی از خصلت‌های بنی اسرائیل این بود که اگر خیر به آنها می‌رسید می‌گفتند مال خودمان است. و اگر شری می‌رسید می‌گفتند مال موسی است.
الآن هم همین طور است اگر یک چیزی خوب شد می‌گوید که ما انقلاب کردیم اگر یک چیزی بد شد می‌گوید تقصیر اوست.
بچه تا کوچک است پدر می‌گوید بچه‌ی من مادر می‌گوید عزیز من. تا بچه عطسه کرد آب بینی‌اش ریخت روی سینه‌اش پدر می‌گوید پاشو بچه‌ات را بردار تا الآن می‌گفت بچه من ولی حالا می‌گوید بچه‌ی تو. این هم یکی از خصلت‌های بنی اسرائیل بود. که اگر خیر می‌رسید می‌گفتند مال ما است و اگر شر بود می‌گفتند مال موسی است. «طَیَّرَ» یعنی فال بد زدن. فال خوب در اسلام خوب است که آدم بگوید قدم ایشان مبارک بود اما فال بد نباید زد. این که امروز روز بدی است نگاهم به گربه افتاد به منبر افتاد…
ما در اسلام چیزی به نام فال بد نداریم. از چیزهایی که چهار بار گفتم اثر نکرده حالا هم می‌گویم برای دفعه‌ی پنجم اثر نخواهد کرد. سی بار دیگر هم بگویم اثر نخواهد کرد حضرت عباسی عطسه لغو است و چنان مردم ایران باور کردند که تا عطسه کرد می‌گویند، صبر است اصلاً حدیث داریم عطسه که کردید بدوید. ما عطسه که می‌کنیم می‌ایستیم.
این‌ها فال بد می‌زدند این هم یک خصلت‌شان بود.
مواظب باشید ما در تمام عقیده‌هایی که مردم دارند یک عقیده درست است باقی غلط است و چرت و پرت چشم زخم درست است چشم شور درست است هم از نظر علمی ثابت شده هم از لحاظ قرآن و حدیثی چشم زخم درست است کسی فلانی چشمش شور است چشم می‌زند این درست است باقی غلط است مثل سیزده نحس است، فال بد. عطسه، همه‌اش غلط است.
4- بنی اسرائیل شرط ورود به شهر را بیرون راندن قلدرها توسط خدا و موسی مطرح کردند
4- سوره‌ی مائده آیه‌ی بیست و دو. حضرت موسی به مردم گفت: ‌ای بنی اسرائیل وارد شهر شوید گفتند: ما حالش را نداریم چون در این شهر دو سه نفر قلدر هستند تو و خدا قلدرها را نابود کنید. اتوبان کنید، آسفالت کنید، بعد ما می‌آییم.
الآن بعضی از افراد هستند(آواره‌های جنگی). می‌گویند: آبادان درست شد خرمشهر درست شد خیابان‌ها درست شد آب و برق و مخابرات هم درست شد یک وامی هم می‌دهند بروید می‌گویند نه همین تهران خوب است. بالاخره سیگار می‌فروشیم. لب چهارراه یعنی یک زمانی چون جنگ بوده، آمده دیگر خودش و بچه هایش حاضرند سیگار بفروشند ولی حاضر نیستند برگردند شهر خودشان را آباد کنند. یک همچین خصلتی بعضی‌ها داشتند. سوره‌ی مائده آیه‌ی بیست و دو.
«قالُوا یا مُوسى‌ إِنَّ فیها قَوْماً جَبَّارینَ وَ إِنَّا لَنْ نَدْخُلَها حَتَّى یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنْ یَخْرُجُوا مِنْها فَإِنَّا داخِلُونَ» (مائده/22).
این سومین «لَنْ» بود که گفتند: «لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ» (بقره/55) ما هرگز ایمان نمی‌آوریم جز این که خدا را با چشم ببینیم.
«لَنْ نَصْبِرَ عَلى‌ طَعامٍ واحِدٍ» (بقره/61). ما روی یک طعام صبر نمی‌کنیم.
«لَنْ نَدْخُلَها» (مائده/22) یعنی هرگز ما داخل منطقه نمی‌شویم تا این قلدرها بروند بیرون.
گفت: نه تو و خدا بروید قلدرها را بیرون کنید بعد ما می‌آییم.
بعضی بچه‌ها هستند می‌گوییم بیا غذا درست کنیم می‌گویند نه غذا را درست کن سفره را پهن کن ما الآن می‌آییم. حدیث داریم: «وَیْلٌ وَیْلٌ وَیْلٌ». وای به حال وای به حال کسی که وقتی سفره پهن می‌شود می‌آید می‌نشیند وقت کار در می‌رود.
در یک میهمانی هر کسی گفت من یک کاری می‌کنم، پیامبر فرمود پس من هیزم جمع می‌کنم گفتند: نه نه، فرمود: پس من نمی‌خورم. اگر بنا است بخوریم پس من هم باید کار کنم.
5- عامل اصلی بیکاری تنبلی و تن‌پروری است
یکی از کارهای مملکت ما این است که جوان‌های ما باید یک کاری بلد باشند. این مسئله طرح کاد این مسئله فنی و حرفه‌ای مسئله‌ی بیکاری نصفش مال این است که ما کار بلد نیستیم.
این که دیپلمه‌ها این قدر دنبال کار می‌گردند چون ما دیپلم فلج تربیت کردیم و حالا صد و هشتاد کیلووات و هیچ هنر ندارد. ما این قدر دیپلمه داریم غیر از چای دم کردن کار دیگری بلد نیستند. البته تخم مرغ هم بلد هستند عدس هم بلد هستند پاک کنند. آدم جوان باید یک هنری هم داشته باشد.
تلویزیون یک شب یک خانمی را نشان داد چهار تا پسر داشت هر چهار تا هنرمند بودند. مادر یاد داده بود هیچ مانعی ندارد که پسر از مادرش پیراهن دوزی یاد گیرد.
این زشت است که ما بگوییم زشت است کار یاد بگیریم.
آدم شاگرد مادرش باشد خیاطی یاد گیرد شاگرد خواهرش بشود بافندگی یاد گیرد. شاگرد دایی‌اش شود خطاطی یاد گیرد شاگرد عمویش باشد مکانیکی یاد گیرد. ما اگر هنر نداشتیم هیچ وقت دنبال کار نمی‌رفتیم.
آن وقت آدمی هم که کار ندارد می‌خواهد تشکیل زندگی دهد ناراحت است اصلاً می‌گوید خدا برای چه مرا آفرید. خدا تو را آفرید کار کنی حالا کار بلد نیستی می‌گویی چرا خدا مرا آفرید.
ما یک سری مشکلات دست خودمان است. تن پروری.
یکی از خطرات این است که می‌گوید:
قَالَ الصَّادِقُ (ع): «اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَسَلِ»(کافی/ ج‌2/ ص‌585). پناه می‌برم به خدا از تن پروری.
حال کار کردن ندارد و گرنه ما این همه پادگان داریم. زشت نیست از آن طرف دنیا گندم بخریم با دلار و نفت و این قیمت و این همه مصیبت گندم بخریم بعد بدهیم به پادگان. نانوایی پادگان نان بپزد و سرباز نخورد بیندازد سطل آشغال برود بیرون پادگان نان بخرد از نانوایی. چه قدر جنایت است هفت تا جنایت با هم می‌شود. گندم خریدن یک گناه است بد پختن یک گناه است در سطل زباله ریختن یک گناه است. در صف نانوایی در بیرون پادگان ایستادن یک گناه. چه قدر ما خلاف می‌کنیم.
بزرگترین منکرات در پادگان‌ها می‌شود و در تربیت معلم‌ها و در دانشگاه‌ها بعضی جاهایشدر یک کیلو آرد نصفش دور ریخته می‌شود. ما خیلی می‌توانیم راحت باشیم ننشستیم که فکر کنیم این مشکل را حل کنیم؟ مثلاً نانواها که پای تنور هستند و ماه رمضان نمی‌توانند روزه بگیرند نمی‌شد یک برنامه‌ای ریخت که این‌ها شب پخت کنند و روزها بخوابند.
روستا ئی‌ها که همیشه نان زیاد می‌پزند و نان بیات می‌خورند. شهری‌ها هم که نان را خیلی‌ها در فریزر می‌گذارند حالا ماه رمضان بگویند چون نانواها پای تنور نمی‌توانند روزه بگیرند شب پخت کنند. تا نانواها بتوانند روزه‌شان را بگیرند. (و البته این که پای تنور نمی‌توانند روزه بگیرند جواب خدا نیست) ما می‌توانیم خیلی از کارها را حل کنیم ملت ما که هشت سال جنگ کرد هیچ مشکلی در این کشور نیست چون با اراده ثابت کردیم ما همه کار می‌توانیم بکنیم.
6- بنی اسرائیل بعد از نجات از موسی بت خواستند برای پرستش
5- یکی از بهانه‌های جالب است
«وَ جاوَزْنا بِبَنی‌ إِسْرائیلَ الْبَحْرَ فَأَتَوْا عَلى‌ قَوْمٍ یَعْکُفُونَ عَلى‌ أَصْنامٍ لَهُمْ قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ قالَ إِنَّکُمْ قَوْمٌ تَجْهَلُونَ» (اعراف/138).
حضرت موسی بنی اسرائیل را آورد تا لب دریا. فرعون و ارتش فرعون هم دنبالش بود رسید دید جلویش دریا و پشتش دشمن.
خدای چه کنم.
خداوند به موسی گفت: عصا را بزن به دریا، موسی عصا را زد به آب. یک مرتبه آب‌ها روی هم سوار شد مثل کوه و کف دریا به اراده‌ی خدا خشک شد.
موسی از وسط دریا رفت آن طرف تا فرعون و لشگرش آمدند بروند آب‌هایی که روی هم سوار بود روی هم ریخت و فرعون و لشگرش غرق شد.
بنی اسرائیل با چشم خودشان دیدند که چطور خداوند کف دریا را در یک لحظه خشک کرد چطور خداوند اینها را نجات داد چطور خداوند دشمنان را غرق کرد همه را با چشم خودشان دیدند.
آن طرف آب رسیدند به بت پرستها که برخوردند، به موسی گفتتند به به «قالُوا یا مُوسَى اجْعَلْ لَنا إِلهاً کَما لَهُمْ آلِهَهٌ» تو هم برای ما یک بت درست کن ببین اینها چطور بت دارند ما هم می‌خواهیم
بچه هایتان را خارج می‌فرستید، رنگ خارج بر می‌دارند اینها آن طرفِآب بت پرست دیدند گفتند: ما هم بت می‌خواهیم یعنی محیط در انسان اثر می‌کند. این آیه مال این است که محیط در انسان اثر می‌کند.
7- گوساله پرست شدن بنی اسرائیل
یک روز حضرت موسی رفته بود قانون تورات را بیاورد 30شب شد 40روز. یک هنرمندی بود به نام سامری، طلا‌ها را از زنها گرفت. هنر مجسمه سازی داشت با مجسمه‌ای که ساخت یک گوساله درست کرد لوله کشی درون گوساله را در اندرونش جوری کرد که باد می‌وزید گوساله صدا می‌داد مثل سوتی که می‌زنی صدا می‌کند هوا که به این می‌خورد صدا می‌کرد به مردم گفت این گوساله خدای شماست مردم خداپرست یک مرتبه شدند گوساله پرست هر چه موسی آمد دست و پا زد گفتند همین گوساله خداست.
کسی که امام را رها کند برود پشت سر رهبر منافقین این یعنی کسی است که موسی را رها می‌کند می‌رود سراغ گوساله. آن وقت رهبر منافقین بچه‌های خوب ما را گمراه کرد بعد آواره کرد یک مدتی زندان بیفتید تا کشور آواره، آواره بعد آخر رفتند در بازوی عراق آنجا مبتلا شدند به مرض ایدز و در بیمارستان مردند و صدام برای اینکه این مرض سرایت نکند بدن منافقین را سوزاند.
ببین سرنوشت کسی که امام را رها کند برود سراغ کس دیگر. کسی که خدا را رها کند برود سراغ گوساله، زندگی‌اش این است. امام چه کمبودی داشت؟ آن کسی که در خط امام نیست دنبال چه کسی می‌رود؟ سن، سواد، اخلاص، تقوا، آخر چه مشکلی داشت چه کمبودی داشت امام؟ چه کمالی او داشت، امام نداشت؟ رابطه با خدا چه اشکالی دارد که آدم قیچی کند و رابطه با غیر خدا داشته باشد؟ انس با خدا چه کمبودی دارد که آدم با خدا رفیق نیست با غیر خدا رفیق است. شیرینی‌هایی است مثل لقمه حرام، شیرینی‌هایی است کوتاه مدت و… یکی دیگر از قصه‌ها قصه موسی و قارون است.
8- داستان قارون و سرانجام قارون
«إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى‌ فَبَغى‌ عَلَیْهِمْ وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ أُولِی الْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ» (قصص/76)
«إِنَّ قارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى» (قارون خویش و قوم موسی بود) «فَبَغى‌ عَلَیْهِمْ» (ظلم می‌کرد) «وَ آتَیْناهُ مِنَ الْکُنُوزِ» (آنقدر قارون پول داشت، گنج داشت) «ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَهِ» (آنقدر گنج داشت که دسته کلیدش را چند تا حمال می‌کشیدند) «أُولِی الْقُوَّهِ إِذْ قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ» (فامیلهایش گفتند تو که این قدر پول داری یک خورده کمک فقرا کن)
تو که این همه زمین داری این همه پول داری خب حالا 4تا 100متری‌اش را بده به 4 تا بی خانه.
این همه قالی روی هم انداختی چند متر موکت هم بده به یک بی فرش «لا تَفْرَحْ» (فرح زیاد نکن).
«إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْفَرِحینَ»(خداوند مال را داده برای امتحان نه برای بدمستی، خداوند بد مستها را دوست ندارد. مال، امتحان است می‌دهد، می‌گیرد.
«وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ» (قصص/77)
«وَ ابْتَغِ فیما آتاکَ اللَّهُ الدَّارَ الْآخِرَهَ »(شما از این همه پول که داری یک خورده برای آخرتت)
این همه پول داری افطاری بده، این همه پول داری یک خوابگاه برای دانشجو‌ها بساز. پول داری چهارتا دختر را جهاز یه بده، . یک کاری برای قیامت بکن.
«وَ لا تَنْسَ نَصیبَکَ مِنَ الدُّنْیا»(بهره خوبی می‌توانی از دنیا بگیری)
«وَ أَحْسِنْ کَما أَحْسَنَ اللَّهُ إِلَیْکَ وَ لا تَبْغِ الْفَسادَ فِی الْأَرْضِ إِنَّ اللَّهَ لا یُحِبُّ الْمُفْسِدینَ»(از این پولها فساد نکن خداوند مفسدین را دوست ندارد)
جواب قارون این بود می‌گفت: این پولها به خاطر مغز اقتصادی است مدیریت بالا، مغز اقتصادی تشکیلات منظم:
«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى‌ عِلْمٍ عِنْدی أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ» (قصص/78).
«قالَ إِنَّما أُوتیتُهُ عَلى‌ عِلْمٍ عِنْدی»(یک علمی پهلوی من است(علم اقتصاد) این سیستم ااقتصادی است که توانسته این سود را بالا ببرد.
«أَ وَ لَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَکَ مِنْ قَبْلِهِ مِنَ الْقُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّهً وَ أَکْثَرُ جَمْعاً»(نمی داند که ما پول دارترین را خفه‌اش کردیم) اگر پولداری نگو من زرنگ هستم، خیلی از تو زرنگ‌تر است گرسنگی می‌خورد. خدا به تو داده مگر نمی‌دانی خداوند گردن کلفت ترهای ما را هلاک کرده. خلاصه فایده نکرد. «وَ لا یُسْئَلُ عَنْ ذُنُوبِهِمُ الْمُجْرِمُونَ».
«فَخَرَجَ عَلى‌ قَوْمِهِ فی‌ زینَتِهِ قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ» (قصص/79). «فَخَرَجَ عَلى‌ قَوْمِهِ فی‌ زینَتِهِ». (یک روز قارون از خانه آمد بیرون با یک دنگ و فنگی و گوسفند و اسپند و با یک هیاهویی قارون از خانه آمد بیرون) همه‌ی گداها رفتند یک نگاه کردند.
«قالَ الَّذینَ یُریدُونَ الْحَیاهَ الدُّنْیا یا لَیْتَ لَنا مِثْلَ ما أُوتِیَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظیمٍ».
(آن‌هایی که خیلی دنیا پهلوی‌شان مزه داشت یک آهی کشیدند(می شود ما هم همچنین بنزی داشته باشیم) نمره‌ی چند است؟ کجا است؟ بعضی آدم‌ها ماشین دارند ولی یک ماشین بهتر می‌بینند آه می‌کشند. آن‌ها که دل‌شان زود آب می‌شد گفتند: کاش ما هم مثل قارون پول داشتیم او خط می‌کند کیف می‌کند. اما در مقابل این گداهایی که دلشان آب می‌شد یک عده عاقل هم بودند.
«وَ قالَ الَّذینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً وَ لا یُلَقَّاها إِلاَّ الصَّابِرُونَ» (قصص/80). آدم‌هایی که اهل علم و تقوا بودند می‌گفتند: دنیا چیزی نیست اهل علم می‌گفتند: وای به حال شما نگو او اتاقش بزرگ است چه قالی‌هایی دارد بگو در این اتاق بزرگ چند تا عروسی شده چند تا میهمانی شده است؟ نگو پول، از این پول چند تا کتابخانه درست کرد چند تا پل زد چند تا روستا را آب داد چه کرد از این پول.
استفاده‌ی خوب در راه خدا ارزش دارد.
عده‌ای می‌گفتند: خوشا به حالش کیف می‌کند عده‌ای می‌گفتند: این کیف نیست کیف این است که از این پول چه استفاده‌ای می‌کند. اما یک روز صبح بلند شدند دیدند قارون با پول هایش در زمین فرو رفته.
«فَخَسَفْنا بِهِ وَ بِدارِهِ الْأَرْضَ فَما کانَ لَهُ مِنْ فِئَهٍ یَنْصُرُونَهُ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ ما کانَ مِنَ المُنْتَصِرینَ» (قصص/81). قرآن می‌گوید: قارون را با اسکناس هایش در زمین فرو بردیم. فردا صبح آنهایی که می‌گفتند کاش ما هم مثل او بودیم. گفتند: خوب شد که ما مثل او نبودیم.
این قدر جوان‌ها می‌خواهند دخترها را بگیرند خودشان را به آب و آتش می‌زنند بعد هم معلوم می‌شود دختر سرطانی است دختر یک مشکل اخلاق، یک مشکل جنسی دارد و می‌گوید خوب شد این دختر را به ما ندادند یا دختری می‌خواهد این پسر دامادش شود بعد معلوم می‌شود این پسر هروئینی است منحرف است دختر می‌گوید خوب شد که ما زن این نشدیم.
خیلی دلتان آب نشود بگویید خدایا هر چه که تو دوست داری برای ما مقدر کن. شب قدر واگذار کن به خدا.
خدا رحمت کند همه‌ی اموات را به بابایم گفتم چه دعایی کنم؟
گفت: بلد نیستی دعا کنی.
گفتم: پس چه جوری؟
گفت: بگو خدایا اختیار با خودت.
خدایا شب قدر جلو است آنچه خیر ما و خیر بچه هایمان و خیر دوست و ملت‌مان و خیر نسل و ناموس‌مان و خیر مسلمان‌ها و مستضعفین و خیر همه‌ی مردم خیر دنیامان و خیر آخرت‌مان هر چه خیرمان است، و هر چه خیر برای بندگان خوبت مقدر می‌کنی همه‌ی آن‌ها را برای همه‌ی ما مقدر بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment