خوارج

موضوع: خوارج
تاریخ پخش: 73/04/30

بسم الله الرحمن الرحیم

در محضر مبارک برادران نیروی انتظامی هستیم. پر نسل، همکاران عزیزمان در عقیدتی سیاسی و فرماندهان و کارمندان، هفته نیروی انتظامی نامگذاری شده است به چند نام مقدس، روز امر به معروف و نهی از منکر نیروهای انتظامی و اقامه نماز، ایثار و نکته‌ای را که من می‌خواهم بگویم. اینکه راجع به نماز، من نمی‌دانم، این را گفته‌ام یا نه، فرق است بین داغ و پخته. داغ و پخته فرقش چی است؟ فرقش این است که هر داغی، سرد می‌شود. امّا هیچ پخته‌ای خام نمی‌شود. ما باید مملکتی را که داغ است تبدیل کنیم به مملکتی که پخته شود. چون داغ که شد، با یک غیض داغ می‌شود. با یک تشویق داغ می‌شود با یک تبصره و تشر و تهدید داغ می‌شود و گرم می‌شود. امّا بعد سرد می‌شود. امّا پخته که شد، دیگه خام نمی‌شود.
الآن الحمدالله، عنوان و طرح «حی علی الصلاه» در نیروهای نظامی و انتظامی خوب است. امّا سؤال اینجاست. آیا اینکه می‌آید در نماز، داغ است و یا پخته. افراد فرق می‌کنند. بعضی پخته هستند، یعنی یک کتاب هم راجع به نماز خوانده‌اند. اسرار نماز را کم و بیش بلد هستند. حتی شب هم که می‌رود، منزل عمه و خاله‌اش دیدن، مقید به نماز است. تو مسجد محلّه‌اش هم، مسجد را زنده می‌کند. این یعنی نماز شده، جزء خمره بدنش. مثل عشقی که ما به امام حسین(ع) داریم که عاشقان امام حسین(ع) هر کجا بروند. روز عاشورا، شب عاشورا، احساس می‌کنند، که شب عاشورا است. امّا گاهی وقتها، نه، تا اینجا هست، می‌گویند: برو، می‌رود، بعد هم کاهل است. امیدوارم که انشاء الله، ما تبدیل کنیم. کشورمان را به کشور پخته. الآن، کل حرکت نماز، در جمهوری اسلامی، حرکت قشنگی شده است. ظهر عاشورا، امسال خیلی نماز با شکوه برگزار شد. آنقدر نماز در وسط خیابان خوانده شد. خیلی زیبا بود، یک حرکت قشنگی بود. امّا این حرکت باید برسد به جایی که سنت شود. چطور سیزده به در، بدون تبصره و آئین نامه، خود مردم تعطیل می‌کنند. این ظهر عاشورا، دیگه دست مشغول به سینه زدن نباشد.
به هرحال کلمه نیروی انتظامی در صدر اسلام و تاریخ اسلام، اسمش محتسب است. و شخص امیرالمؤمنین(ع) ناظر بر کار بود. یعنی شلاقش را دست می‌گرفت. می‌آمد در بازار قدم می‌زد. هشدار می‌داد. موعظه می‌کرد. راهنمایی می‌کرد. مشکل حل می‌کرد. گاهی سیلی می‌زد. گاهی تازیانه می‌زد، گاهی به صورت ناشناس، یک منطقه را بازرسی می‌کرد. می‌رفت در سر اجناس که می‌فروشند، دست زیر جنس می‌کرد. می‌گفت: ببین روش خشک است، زیرش‌تر است. زیرو رو می‌کرد. می‌گفت: ببین جنس روش خوب است. جنس زیرش خراب است. حتی حضرت امیر در یک بازدید، فرمود اینجا که ایستاده‌ای، جای سایه است. نظارت، کنترل، امر به معروف، راهنمایی گمشده، نجات مظلوم، دفاع از مظلوم، این جزء شرح وظایف هر مسلمانی است.
یعنی در کشور اسلامی، همه ما باید جزوء نیروی انتظامی باشیم. در جمهوری اسلامی، همه ما باید شهردار باشیم. یعنی وقتی بنده رسیدیم، دیدم این آقا، جارو کرده، آشغالهایش را می‌ریزد درجوی، باید فوری بگم: آقا نکن. جوی آب مسلمانهاست. آقا مگر شما شهردار هستی. بله، بسم تعالی بنده شهردار هستم حالا می‌گوئی: چه. اگر دو نفر دعوا می‌کنند. آقا چرا، مچش را بگیریم.
اصلاً حدیث داریم، اگر کسی صدای مظلومی را شنید به پا نخیزید و دفاع از مظلوم نکرد، مسلمان نیست. خوبی نظام اسلامی این است که وقت جنگ، همه ارتشی هستیم. در نظافت و زیبایی، همه شهرداریم. در احساس مسئولیت «کلکم راع» همه مسئولیم. در آموزش قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَه عَلَى کُلِّ مُسْلِم»(کافی، ج‌1، ص‌30) بین این کلمه «کل» همه باید دانشجو باشیم. اینکه بنده فارغ التحصیل هستم، نه، زن حامله فارغ می‌شود. مگه آدم با چهار سال درس دانشگاه فارغ می‌شود. مگه آدم از درس حوزه علمیه فارغ می‌شود. «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِیضَهٌ عَلَى کُلِّ مُسْلِم»، «کُلُّکُمْ رَاعٍ وَ کُلُّکُمْ مَسْئُولٌ عَنْ رَعِیَّتِهِ»(مجموعه ورام، ج‌1، ص‌6) دفاع از مظلوم این نیست که بگوئی. شرح وظیفه است به بنده ابلاغ شده است. این جزء شرح وظایف بنده نیست. وقتی حدیث داریم َ «مَنْ سَمِعَ رَجُلًا یُنَادِی یَا لَلْمُسْلِمِینَ فَلَمْ یُجِبْهُ فَلَیْسَ بِمُسْلِمٍ»(کافی، ج‌2، ص‌164) ناله مظلومی را شنیدی، آخ نگفتی، مسلمان نیستی. این معناش این است که همه ما باید دفاع از همه ما باید امر به معروف کنیم.
تو خیابانهای یکطرفه، یک ماشینی دارد خلاف می‌آید. تمام راننده‌ها، برایش چراغ بزنند، یعنی چرا خلاف کردی. وقتی تمام راننده چراغ بزنند، این چراغ زدن، نهی از منکر است. یک کسی که خلاف می‌کند، همه بر این بوق می‌زنند، این بوق، بوق نهی از منکر است. مسئله امر به معروف و مسئله دفاع از مظلوم و مسئله اصلاح جاده، و مسئله آموزش و مسئله، بهرحال این مسئله مربوط به، خلاصه‌اش اینکه، طبع تخصصی است، این آقا می‌گوید: من متخصص امراض جلدی هستم، متخصص قلب، متخصص کلیه، امّا مسلمانی تخصصی ندارد. که آقا، بنده مسلمانم، فقط، پیش نماز هستم. آقا، اینجا دعوا کرده‌اند، به من ربطی ندارد. این کاسب گران فروش است. به من ربطی ندارد. این آقا، من نیروی انتظامی هستم. مسئول این کار هستم، به کار دیگه، همه ما مسئول همه کاری هستیم. البته تخصص هم در یک جاهای حاد لازم است.
حالا، من راجع به اینکه، بحثی که امروز در نظر گرفته‌ام بگویم، این است که، اگر انسان اسلحه داشت، روحیه انقلابی هم داشت. امّا خط ولایت نبود.(ما مفتخریم که فرمانده کل قوایمان، یک مجتهد عادل است.) ولی از خط رهبری رفت بیرون، سر از کجا درمی‌آورد. هر چیزی از مدار پرت شد، چه می‌شود. شما حساب کنید، یک قطعه سنگ، از یک کره‌ای جدا می‌شود. می‌خورد به یک کره دیگر، چه آتشی و چه حوادثی. آدم این ایام راحت پای تلویزیون نشسته است، پرتاب سنگ را به کُره که می‌شنود، قشنگ برایش روشن می‌شود. که قرآن می‌گوید: «إِذَا الشَّمْسُ کُوِّرَتْ» (تکویر/1) یعنی چه؟ خورشید تمام می‌شود نورش «اذا زُلْزِلَتِ الْأَرْضُ زِلْزالَها» (زلزال/1) را آدم می‌فهمد. زمین، راجع به کوه چند تا چند تا دعوی داریم، می‌گوید: «وَ إِذَا الْجِبالُ سُیِّرَتْ» (تکویر/3) کوه‌ها چی، یک جا می‌گوید: «سُیِّرَتْ» اوّل زمین «زلزله» زمین می‌لرزد. وقتی زمین می‌لرزد، کوه از دل زمین کنده می‌شود، می‌پرد بیرون، «سُیِّرَتْ»، «دُکَّتِ» (فجر/21) بهم می‌خورد، وقتی بهم خورد شن می‌شود «کَثیباً مَهیلاً» (مزمل/14) «کثیب» شن می‌شود. شن‌ها به هم فشار می‌آورد، پنبه می‌شود، «کَالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ» (قارعه/5) «عهن» پنبه، پشم، ببینید یک سنگی از یک کُره جدا می‌شود، به یک کُره دیگر می‌خورد، همه چیزی بهم می‌خورد، پس این همه آیه قرآن داریم که، مثلاً داریم. عمق زمین گداخته است. چنان زمین لرزه می‌شود، که زمین دهان باز می‌کند. گداختگی وسط زمین، می‌خورد به اقیانوس‌ها، اقیانوس‌ها به جوش می‌آید «وَ إِذَا الْبِحارُ سُجِّرَتْ» (تکویر/6) از این حوادث آدم باید استفاده کند. من در ایام به مناسبت این انفجارها و این منافقینی که می‌آید در تلویزیون، و این روحیه‌هایی که پیش می‌آید و همچنین ایام، من فکر کردم، یک مقداری برای برادرها از خوارج بگویم. بنابراین بحث رسمی امروز ما، بحث آشنایی با خوارج است.
1- درباره خوارج
موضوع: آشنایی با خوارج. خوارج لقب آخوندیش «مارقین» است. «قاسطین و ناکثین و مارقین» مرقد یعنی پرید بیرون، یعنی از مرز رفت بیرون. مارقین، آنهایی که پریدند بیرون. خوارج یعنی خروج کردند. یعنی از گردونه زدند بیرون.
حالا، اصل پیدایش خوارج چیست؟ پیدایش خوارج اصلاً قبل از پیدایش، پیش بینی از پیدایش خوارج، پیدایش خوارج، سیمای خوارج، اعمالشان، رفقای حضرت امیر، بعد درسهایی که می‌گیریم.
امّا پیش بینی. یک جنگی داریم در اسلام، بنام جنگ حنین. در این جنگ مسلمانان به پیروزی رسیدند و غنائم جنگی را گرفتند و پیغمبر (ص) غنائم را که تقسیم کرد، یک کسی آمد گفت: شما عادل نیستی. به پیغمبر گفت: تو عادل نیستی. آیه نازل شد که عجب، «وَ مِنْهُمْ» بعضی از این مردم، «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها إِذا هُمْ یَسْخَطُون» (توبه/58) بعضی از این مردم در صدقات نیش می‌زنند. «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها» اگر یکخورده از این پولها را به آنها دادی، «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» راضی هستند. «وَ إِنْ لَمْ یُعْطَوْا مِنْها» اگر به آنها ندادی «إِذا هُمْ یَسْخَطُون» عصبانی هستند. ترجمه کنم. جنگ چه بود؟ حنین مسلمانان در آن جنگ پیروز شدند. غنائم جنگی را گرفتند و پیغمبر تقسیم کرد. یکی آمد، گفت: تو عادل نیستی، درست تقسیم نکردی. آیه نازل شد، بعضی از مردم «یَلْمِزُ» نیش می‌زنند «وَیْلٌ لِکُلِّ هُمَزَهٍ لُمَزَهٍ» (همزه/1) نیش می‌زنند. پیغمبر بعضی‌ها نیش می‌زنند. به تو همان از اصحاب، این را باید به آنهایی گفت، می‌گویند: که تمام اصحاب پیغمبر عادل هستند. آنقدر من در قرآن آیه پیدا کردم، همه اصحاب پیغمبر آدم خوب نبودند. بابا این جزوه اصحاب پیغمبر بود. اصحاب پیغمبر یعنی آنهایی که دورش بودند. پیغمبر را با آن حرف می‌زدند، اینطور نیست که هر کس دور پیغمبر است، آدم خوبی است. بعضی از اینهایی که دور تو هستند، نیش می‌زنند. در غنائم، در تقسیم زکات، غنائم، نیش می‌زنند، می‌گویند. یا رسول الله، تو عادل نیستی، می‌دانی نیششان عقده‌ای است. «فَإِنْ أُعْطُوا مِنْها رَضُوا» اگر به آنها، یک پستی بدهی، راضی هستند، این که می‌گوید جمهوری اسلامی بد است. چون یک چیزیش یا مصادره شده است یا اعدام شده، یا شلاق خورده است و یا از پست انداختنش. پستش را به آن بدهی می‌گوید: نه، زنده باد تو. اگر بهش ندهی. عصبانی است. تا یک نفر از اصحاب یک همچین حرفی زد. یک نفر خواست بکشدش. گفت: یا رسول الله، به شما جسارت کرد، گفت: تو عادل نیستی، اجازه بده، من کلکش را بکنم. حضرت فرمود: نه، کلکش را نکن، این آقا رهبر گروهی خواهد شد، در چهل، پنجاه سال دیگه بنام گروه خوارج، کسی که بناست بد شود، آثار بدی از آن پیداست.
2- عاقبت بی‌ادبی
بی ادبی در کاشان یک کسی بود عوام بود. پسرهایش تحصیل کرده و خیلی ادعا و پولدار و سواددار و نمی‌دانم حماسی و پسرهاش خیلی، ولی بابا، یک آدم ساده و گمنام و عوام، ایشان از روز اوّل با بنی صدر بد بود، آن زمانی که باسوادها خوب بودند. به این گفتند: تو عوام هستی، چه می‌دانی که بنی صدر، گفت: ببینید، من وقتی امام را دیدم در بیمارستان، در بیمارستان قلب، وقتی رفت حکم ریاست جمهوری را بدهد به بنی صدر، بنی صدر یک دستی گرفت، پاش را هم روی هم انداخته بود. من از این برخوردش با پسر پیغمبر فهمیدم، این بی ادبی، کارش را به یک جایی. گاهی عوام راحت می‌فهمند، خواص دنبال دلیل می‌گردند. عوام بی دلیل می‌فهمند. حُر، ادب کرد. به امام حسین گفت: چون مادرت زهراست، من ادب می‌کنم و همین ادب، باعث شد، خوش عاقبت شد. این آقا، بی ادبی کرد، به پیغمبر فرمود تو عادل نیستی، پیغمبر فرمود: این آینده‌اش خطرناک است. ادب، رمز این است که یک کسی را نجات دهد و یا کسی را، باید مواظب ادب باشیم.
نیروی انتظامی، باادب با مردم صحبت کند. فرق نگذاریم که اگر بنز است، بگیم: بفرماید کنار، اگر پیکان است بگم: برو کنار، اگر ژیان است بگم: بکش کنار. بگوئید: بفرمائید کنار، برو کنار، بکش کنار، این عادل باشیم، خلاف، خلاف است، چه بنز باشد. «وَ مِنْهُمْ مَنْ یَلْمِزُکَ فِی الصَّدَقاتِ» بعضی نیش می‌زنند.
حالا، پس این یک پیش بینی بود، که چهل سال تقریباً، قبل از پیدایش خوارج، پیغمبر فرمود که اینها چه نژادی هستند.
3- خوارج چگونه پیدا شد؟
امّا ماجرا چیست؟ در جنگ صفین، لحظه جنگ تند، حزب امیرالمؤمنین و شیعیان امیرالمؤمنین بر پبروان معاویه غالب داشتند می‌شدند. عمر و عاص طرحی داد، قرآن‌ها را سر نیزه کردند. قرآن را که سر نیزه کردند، یک مرتبه، دستها شُل شد. دستها که شُل شد، گفتند: ما به جنگ قرآن نمی‌رویم. هر چه حضرت امیر فرمود که سربازها، قرآن واقعی من هستم. این توطئه است، مثل قرآن چاپ کردن شاه می‌ماند. مثل قرآن چاپ کردن، بعضی دیگر می‌ماند. واقعش این است که ما، هرچه حضرت امیر گفت. گفتند: الا ولابد، ما به جنگ، قصه را فشار آوردند که حضرت امیر، جنگ را اعلام آتش بس کند. و داور تعیین کنند، حالا که داور تعیین کردند. امیرالمؤمنین(ع) نظرش روزی یک نفر بود. باز اینها آمدند، گفتند: الا ولابد این کسی که ما می‌گوئیم. ابوموسی اشعری، یک آدم احمقی بود، با حضرت امیر هم خورده، حساب داشت، ته دلش راضی نبود. به هرحال در جنگ صفین نباشد، یک داور از لشکر معاویه، یک داور از لشکر امیرالمؤمنین بنشینند، مسئله را با حکمیت حل و فصل کنند. عمروعاص از آن طرف، آدم سیاستمدار، حق باز، ابوموسی یک آدم خُل و عقده‌ای، تحمیل شد، هم اصل حکمیت تحمیل شد، همینکه این داور چه کسی باشد، تحمیل شد. امیرالمؤمنین در فشار افکار عمومی قرار گرفت. ریختند سر امیرالمؤمنین که اگر الآن آتش بست نکنی، ما تو را می‌کشیم. حضرت امیر به مالک گفت: برگرد. مالک گفت: آقا جون یک ساعت دیگه به من مهلت بده، من جنگ را به نفع تو تمام می‌کنم. فرمود: اینها دور من ریخته‌اند. اگر می‌خواهی علی زنده بماند، برگرد. گاهی آدم‌های مستضعف، مستکبر می‌شوند. تا دیروز ذلیل بودند. امروز که عزیز شدند، خودش قلدر می‌شود.
خدا نکند، آدم پول و زور و علم دستش بیاید، ظرفیت نداشته باشد. آدم بی ظرفیت، چیزی را که گرفت، قیف کوچک است، نفت سر می‌رود. باید ذره، ذره، اگر یک آدمی یک مرتبه، یک پست گرفت. حتی در نیروهای انتظامی، اگر یک آدمی ظرفیت نداشته باشد. یک مرتبه پست بگیرد. هی می‌رود راست آینه، به خودش ادب می‌دهد این نه اینکه دیروز چیز دیگه‌ای بوده، حالا یک مرتبه پست گرفته. آدم‌هایی که یک مرتبه پستی گرفتند، به پول رسیدند، سکته می‌کنند. باید ظرفها، ببینید، چطور خورشید طلوع می‌کند. حرکت زمین را خدا جوری قرار داده است که یک مرتبه، کم کم هوا روشن می‌شود. کم کم هوا تاریک می‌شود. اگر یک جوری بود که یک مرتبه وسط سیاهی، نور می‌شد، خیلی از مردم کور می‌شدند. دیدی شبهایی که می‌خواهند گریه کنند، چراغ را خاموش می‌کنند، یک مرتبه که برقها را روشن می‌کنند، نصف مردم چشم‌هایشان بسته است. یعنی در تاریکی، یک مرتبه نور اذیت می‌کند. آدمهایی هستند، یکبار به پول میر سند. یکبار به پست می‌رسند. آدمهای احمقی که یکمرتبه، متدین می‌شوند. ببین چکار می‌کنند. خوارج آدم‌های احمقی بودند که، یکمرتبه متدین شدند. تا دیروز اصل اسلام را قبول نداشتند.
حالا، حضرت موسی آمد، مردم را نجات داد، بعد همین‌ها مسئله سر برادر حضرت موسی، هارون رسیدند، به جوری که گفت: «إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونی‌ وَ کادُوا یَقْتُلُونَنی‌» (اعراف/150) موسی گفت: ‌ای برادر چرا گذاشتی، اینها گوساله پرست شوند. گفت: همین‌ها، آمدند پیغمبر را بکشند. چی دارم می‌گویم؟ کسی که اسلحه دستش است. اگر مکتبش ضعیف باشد زود، گول می‌خورد. تکرار می‌کنم، کسی که اسلحه دستش است، اگر از نظر فکری شعورش بالا نباشد، زود گول می‌خورد یعنی همین اسلحه را دارای چپ. بچه‌های ول، بی سر و پا، آمدند مسلمان شدند امّا از نظر فکری کمبود داشتند، گروه فرقان از آن درمی‌آید. گروه فرقان اسلحه دستش بود، مغزش خالی بود. مطهری را می‌کشد، قربه الی الله، سی هزار نفر جمع شدند در کربلا، امام حسین(ع) را بکشند و گفتند ما از کشتن امام حسین، قصد قربت می‌کنیم. می‌خواهیم به خدا نزدیک شویم، امام حسین را، یعنی اسلحه دستش است، مخ خالی است. هر کس اسلحه دستش است، پول دستش است، زور دستش است، قلم دستش است، اگر از تو پخته نباشد، خطرناک است.
4- اتهاماتی که خوارج به علی زدند
خوارج آدم‌هایی بودند، از نظر فکری، کمبود داشتند. حالا، پیش بینی خوارج، اولین نیش را چهل سال قبل، رهبرشان به پیغمبر زد. پیدایش خوارج در جنگ صفین، آمدند گفتند یا علی، چرا داوری را قبول کردی، اصلاً انتخاب حکم و داور کفر است. گفتند: علی کافر شده است. حضرت امیر قرآن خواند برای آنها، گفت: آقا اصولاً انتخاب داور کُفر نیست. قرآن می‌گوید: زن و شوهرهایی که با هم دعوا می‌کنند. «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» (نسا/35) عروس و داماد دعوا کردند، به دادگاه خانواده مراجعه نکنند، یک داور عادل از فامیل زن، یک داور از فامیل مرد، بنشینند، کدخدا منشی، مشکلات این زن و شوهر را حل کنند. پنج تا امتیاز دارد این حکمیت. یکی ارزان تمام می‌شود. دوم سریع دادگاه تشکیل می‌شود. سوم، آبروریزی هم در آن ندارد چون فامیل هستند، می‌شناسند، مسائل را ریشه‌ای بررسی می‌کنند. ماده‌ای و تبصره‌ای برنمی دارند، قشنگ می‌دانند که انگیزه‌ها چی است. مسائل، آبروریزی در آن نیست، خرج در آن نیست، سرعت در آن هست. سوز و محبت در آن هست، بالاخره «فَابْعَثُوا حَکَماً مِنْ أَهْلِهِ وَ حَکَماً مِنْ أَهْلِها» (نساء/35) فامیل، امیرالمؤمنین(ع) فرمود؛ حکم بودن در قرآن هست.
داریم اگر یک حاجی در مکّه شکاری را صید کرد. آیه‌اش یادم رفت، اونجا هم داور هست، پس بنابراین، اصل اینکه شما می‌گوید؛ در جنگ صفین، چون من حکم تعیین کردم، کافر هستم، نه خیر، حکم بودن کفر نیست، امّا در عین حال هرچه بود، شما تحمیل کردید. نه من حکمیت را قبول داشتم، و نه حکمیت ابوموسی را قبول داشت. پس اصل را قبول داشت
می‌گفت: یک کسی آمد پهلوی یک کسی گفت: آقا، سگ خانه شما بی وقت می‌خواند و گاز گرفته به بچه ما، من شکایت دارم، گفت: اولاً که سگ ما تربیت شده است. بی وقت نمی‌خواند، دوم سگ ما دندانهایش را کشیده‌ایم اصلاً دندان ندارد، سوم: اصلاً من سگ ندارم.
در جنگ صفین آمدند گفتند: یاعلی تو کافر هستی چون حکمیت را قبول کردی، گفت: 1- من قبول نداشتم، اصلاً حکمیت را قبول نداشتم،2- من ابوموسی را قبول نداشتم. 3- اصلاً حکمیت کفر نیست. در قرآن مواردی داریم که حکم تعیین کنید، حاجی در مکّه اگر شکاری را صید کرد، متن آیه قرآن است که حکم تعیین کنید. که این شکار چقدر می‌ارزد. پس ببینید، من حکمیت را قبول نداشتم، من می‌گفتم جنگ را ادامه دهیم. تا پیروزی، دو، بر فرض حکمیت است. من ابوموسی را قبول نداشتم. سه، بر فرض من حکمیت را قبول داشتم، بر فرض ابوموسی را قبول داشتم، قبول حکمیت کفر نیست.
پس پیدایش خوارج، در جنگ صفین شد، که معاویه قرآن را سر نیزه کرد، مسلمانها به ظاهر قرآن گول خوردند، شمشیر را در غلاف کردند. هرچه امیرالمؤمنین فرمود: قرآن کاغذ است. ببینید من می‌گویم: چه، آنها گول ظاهر را خوردند و قبول نکردند. با امیرالمؤمنین بد شدند، شعار دادند، گفتند: «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّه»، «لا لک ولا لمعاویه» نه تو باید حکومت کنی و نه معاویه. فقط شعور، حضرت امیر فرمود: «کَلِمَه حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ»(خصائص‌الأئمه، ص‌113) حرف حقی است مثل شعار مجاهدین. «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ» (نساء/95) آیه قرآن است، حرف، حرف حقی است. امّا «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» حرف حقی است امّا غرضش باطل است.
مثل اینکه مفاتیح را پاره می‌کنند، در آن نارنجک کار می‌گذارند. پوست، پوست مفاتیح است توش نارنجک است به بچه مدرسه‌ای‌ها گاهی آدامس می‌دهند. توش عکس فلان است. گاهی صلوات می‌فرستند، امّا هدفشان از صلوات این است که آقا را روی سن، نگذارند، صحبت کند. «کَلِمَهُ حَقٍّ» این را بد نیست حفظ کنید، این را هر مسلمانی خوب است حفظ کند. چون کلمه برای نهج البلاغه است. تمام کارهایشان را پوشش مذهبی می‌دهند. بد نیست حفظ این کلمه «کَلِمَهُ حَقٍّ» یعنی حرف، حرف حقی است، امّا «یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» حرف زیبایی است، که اراده می‌شود از این حرف زیبا، باطل. یعنی قرض ما باطل است، امّا باطل را در پوشش حق می‌گوئیم.
تمام کارهای نفاق و منافق، از این است «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ». دارم چی می‌گویم؟خوارج چه جوری پیدا شد؟
در جنگ صفین اشکال کردند، یاعلی، چرا حکمیت را پذیرفتی، یاعلی چرا، ابوموسی را حکم قراردادی. یاعلی، حکم قرار دادن کفر است، که سرنوشت مردم را بدهیم به دو نفر. حضرت امیر هم، سه تا جواب داد.
1- من قبول نداشتم حکمیت را، 2- من قبول نداشتم حکمیت ابوموسی را، 3- اصلاً حکمیت کفر نیست. خوارج شروع کردند، از اینجا می‌آمدند، در مسجد، پشت سر، امیرالمؤمنین نماز نمی‌خواندند. در فقه اسلام داریم، اگر یک مسجدی پیشنماز دارد. یکنفر وارد مسجد شد، گوشه مسجد گفت: الله اکبر. نمازش باطل است. قبول نداری آقا، برو یک مسجد دیگه. اینکه می‌آئی در این مسجد، وقت نماز جماعت، سوایی نماز می‌خوانی، خوب، این، شما منبر من را قبول نداری، پای منبر نشین، امّا، بیائی پای منبر من بنشینی، امّا وسط منبر من بلند شوی، گناه است چون، توهین به من است.
نمی‌خواهی لباس ارتشی نپوش، امّا اگر لباس ارتشی پوشیدی و بعد خودت را. عمامه نگذار، امّا اگر عمامه گذاشتی و از عمامه رفتی بیرون، این معلوم می‌شود، با عمامه دارد بازی می‌کند. نیامدن جرم نیست، امّا اگر آمدی، باید به تعهدات عمل کنی، آقا مگر آزادی نیست. ـ نه خیر، آزادی نیست. قبل از انتخاب لباس آزادی است. امّا وقتی لباس پوشیدی، باید به شرایط آن عمل کنی، شما تعهد داری، باید به تعهد عمل کنی، معنای آزادی این نیست که هر کس، هر وقت، هر لباسی بپوشد، هرچه دلش می‌خواهد، بگوید. بنده بگویم، آزادی است، عمامه‌ام را بگذارم روی دماغم. خوب فردا من را از تلویزیون بیرون می‌کنند، دادگاه ویژه روحانیت هم من را، می‌گوید این خُل است. می‌گویم: آقا آزادی است. می‌گوید: می‌خواهی عمامه نگذاری، نگذار، امّا اگر عمامه گذاشتی باید مثل بقیه آخوندها باشی. شما عمامه‌ات را گذاشته‌ای نوک دماغت. آخوند خُلی هستی. نمی‌شد، گفت: من آزاد هستم، هر وقت می‌خواهم، هر لباسی بپوشم، تعهد داریم ما، باید این مقدار، باید این زمان، باید این مکان، حالا، شعار دادن، می‌آمدند در مسجد، پشت امیرالمؤمنین نماز نمی‌خواندند. کم کم، کم کم، کار طول کشید. کشتن امیرالمؤمنین و شیعیان امیرالمؤمنین را جایز دانستن. ریختند سر یک بنده خدا، به جرم اینکه شیعه علی بن ابیطالب است. سر این شیعه را رو به روی زنش بریدن. آدم اگر این منافقین را نمی‌دید که در حرم امام رضا(ع) چکار می‌کنند، می‌گفت: مگر می‌شود، یک همچین جانورهایی که روز عاشورا کنار امام رضا(ع) بعد دیدند مشابه دارد. رو به روی خانم، سر شوهر را بریدند، بعد خانم حامله بود، شکم زن را پاره کردند، بچه شیرخواره را در آوردند، سر این بچه را، جلوی مادرش بریدن، آدم فکر می‌کند، اینها چی چی هستند. اگر منافقین را نمی‌دیدیم. تازه می‌گویند «فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجاهِدینَ عَلَى الْقاعِدینَ» (نساء/95) با اسم قرآن، وحشی‌ترین جنایت‌ها، مخ مطهری متلاشی می‌شود. اسمش را می‌گذارند، کار انقلابی اسلامی، اگر اسلحه دست آدم باشد، آدم از رهبر جدا شود، به اینجا می‌رسد.
5- آفات جدا شدن از خط رهبری
دلیل اینکه، اینها اینطور شده‌اند. چند دلیل دارد. 1- جدایی از رهبر معصوم، آقا می‌خواهد عزاداری کند. مقام معظم رهبری می‌گوید: عزاداری شیوه اسلامیش این است، کسی که از خط رهبری جدا می‌شود معلوم نیست به کجا کشیده می‌شود. می‌خواهد درس بخواند، از خط رهبری جدا می‌شود معلوم نیست چه می‌خواند. می‌خواهد پول خرج کند، از خط رهبری جدا می‌شود. معلوم نیست، پول را کجا خرج می‌کند.
یک جایی داشتند یک منار می‌شناختند، من را بردن، ببینم، حالا اسمش را نمی‌برم، آبروریزی است. گفتن اینجا یک دانه منار بیشتر نمی‌سازیم، ولی یک منار می‌خواهیم بسازیم. دویست میلیون تومان خرج است. گفتم: پول کی؟ پول دوست در این گرانی؟ در این تورم، در این گوشت کیلویی چند و قند کیلویی چند؟ جنایت نیست، اگر پول دولت است. پول مردم، به مردم گفته‌اید که می‌خواهیم با پولتان بازی کنیم. اگر پول خرج کردن از رهبری جدا شود، می‌شود. منار دویست میلیونی، البته ما آن مقداری که شد، جلویش را گرفتیم. اگر تحصیل شد، تحصیل بدون رهبری، جنگ بدون رهبری. انقلابی، بدون رهبری، رمز خوارج این است که اینها، شعار می‌دادند قرآن می‌خواندند.
امیرالمؤمنین می‌گوید: پیشانی اینها، اینقدر عبادت کرده بودند، که پینه بسته بود. به قدری خوارج عبادت می‌کردند، که هر عبادت کننده‌ای نگاه می‌کرد، می‌گفت: این خیلی مقدس است. امیرالمؤمنین فرمود: کسی که خوارج را کشت، من بودم و کس دیگه جرأت کشتن اینها را نداشت، از بس اینها قرآن می‌خواندند و قرآن حفظ بودند. خطر اسلام ظاهری که محتوا نداشته باشد. خیلی مهم است که انسان پخته شود. نه داغ، داغ بودن مهم نیست. پخته بودن مهم است. به همین خاطر گفته‌اند، آدم باسواد هم بدهد، شرف دارد که بی سواد، خودش را به تلاش بیندازد. بهمین خاطر گفته‌اند، با باسواد روی خاک بنشینی، شرف دارد که با بی سواد روی قالی بنشینی. بهمین خاطر گفته‌اند اوّل باسواد شو، بعد برو بازار «الْفِقْهَ ثُمَّ الْمَتْجَر»(کافی، ج‌5، ص‌150) به همین خاطر قرآن می‌گوید «لِأُولِی الْأَلْبابِ» (آل عمران/190) یعنی مغز داشته باشد، چون کافر «أَفْئِدَتُهُمْ هَواءٌ» (ابراهیم/43) پوک است. کافر پوک است، منافق لُب دارد «اولی الألباب» صاحب مغز است. مغز در مقابل پوکی. علم در مقابل جهل.
لم دادن فهمیده با تلاش نافهم. جدا شدن از خط ولایت امیرالمؤمنین. 2- قرآن منهای مفسر، رو قرآن را می‌خواندند، امّا قرآن چه می‌گوید. بزرگترین خطرها، خطرهای کلاسهای ایدئولوژی، جهان بینی و تحلیل سیاسی است، که بند به اسلام شناس نباشد. چون اعدام شده، بعد از اعدام بد نیست من بگویم.
6- خاطره‌ای از تفسیر به رأی
یک آخوندی بود، اعدام شد، الحمدالله. زمان شاه، ایشان دورش جمع می‌شدند، تفسیر قرآن می‌گفت، به آن گفته بودند، زمان شاه، من هم یک برنامه‌هایی داشتم. چون برنامه من دو سال قبل از انقلاب شروع شد. به من گفتن، آن آخوند را ببین، به آن هم گفته بودند قرائتی را شکار کن، ما در خیابان قم همدیگر را دیدیم. گفت: من فلانی هستم. گفتم: من هم فلانی. من به آن گفتم: به من گفته‌اند، بیایم سراغ شما، آن هم گفت: به من گفته‌اند، برو سراغ قرائتی، خیلی خوب. لیلی و مجنون همدیگر را دیدیم. ما رفتیم. در یک خانه، گفت: قرآن را باید اینطور تفسیر کرد. اینطور تفسیر کرد. من دیدیم، دارد. چون من آن زمان هم دستم در تفسیر نمونه بود. کم و بیش آشنا بودم با تفسیر قرآن، الحمدالله. گفتم: اینطور که تو معنا می‌کنی، این معنای امام صادق نیست. این، از فکر خودت یک چیزی می‌بافی. گفتم: من هفته دیگه، شب جمعه، مرحوم مطهری زنده بود گفتم: آقای مطهری می‌آید، خانه ما، من میزبان ایشان هستم. اجازه می‌دهی حرفها را با آقای مطهری چک کنم، که شما این حرفها را می‌زنی. گفت: مگر، تو با مطهری رابطه داری. گفتم: بله، من افتخار می‌کنم، که میزبان ایشان هستم، قم می‌آید، می‌آید، خانه ما. گفت: خائن، یک خائنی گفت و رفت. گفتیم این چیزی است که ایشان در اتاق به من می‌گوید آیه را اینطور برای مردم تفسیر کن، وقت می‌گویم، ببینیم مطهری چه می‌گوید، به من می‌گوید: خائن. گفتیم: خیلی خوب، خیلی چیزی گیر ما آمد. ما دیگه، فهمیدیم، چکار باید بکنیم. اول در دنیای خودمان، یک کت و شلواری دیدیم، گفتیم: تو برو، مرید این شو. همه کلاسهایش را گوش بده، شب به شب نوارهایش را برای من بیاور، من نوارش را تکثیر کنم، بفرستم، برای آقایون. چون در دل آقایون هم جا باز کرده بود. این آقای کت شلواری، می‌رفت، حرفهایش را به ما می‌گفت سریعاً، مرحوم، شهید مفتح بود، رفتیم، گفتیم: آقا ایشان، اینطور می‌گوید. مرحوم بهشتی گفتیم: اینطور می‌گوید. چون ایشان، چهره انقلابی، مفسر قرآن، امّا خودش را پهلوی بزرگان لو نداده بود. به هوای اینکه ما بزرگ نیستیم، طلبه نویی هستیم، آمد کلاه سرما بگذارد. غافل از اینکه ما مرید مطهری هستیم. به من گفت: خائن، ما از این خائن خط را پیدا کردیم. چه دینی است، که ایشان به من بگوید، من هم به جوانها بگویم، امّا مفتح و مطهری، خبر نداشته باشند. آقا، کار به جایی رسید، که بعد که ایشان رفت، منزل آقای خزعلی چای خورد. آقای خزعلی فرمود: استکانش را آب کشید. بعد مرحوم بهشتی، گفت: تو خودت بودی، گفتم: بنده خودم بودم که این، آیه را اینطور تفسیر کرد و به من گفت: خائن. گفت: زود برو مشهد به فلانی بگو. رفتیم مشهد، به فلانی بگیم، گفت: برو به او بگو، تا اینکه، خلاصه شدیم، سلسله سند، تا انقلاب پیروز شد، حرفها لو رفت. یکی، دو تا، ترور هم که گروه فرقان کردند، این شیخ درب و داغون هم، آخوندی بود، اعدام شد، الحمدالله، آقا، اگر کسی اسلام شناس باشد، بدون اینکه در حوزه درس خوانده باشد، خطرناک است.
اسلام شناس بدون امام صادق، می‌شود، خوارج. خوارج شعار می‌دادند، «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، «لَا حُکْمَ إِلَّا لِلَّهِ»، الآن این وهابی‌ها، کارشان شبیه به خوارج است. شما می‌دانید، وهابی‌ها می‌گویند: زن شیعیان، بر همه دیگران حلال است. کسی که مسلمان هست، از امام صادق جدا شد، حسابش این است. ما اینکه می‌گوئیم سنی غیر از وهابی است، برای همین است. اینها اگر خجالت نمی‌کشیدند، همینطور که قبر امام حسن(ع) را خراب کردند، خبر پیغمبر را هم خراب کردند، و یک زمانی وهابی‌ها ریختند در حرم امام حسین(ع) ضریح را شکستند، طلاش را بردند، چوبهاش را در حرم، قهوه درست کردند، خوردند. چی دارم می‌گویم؟ بحثم این است اگر کسی اسلحه داشته باشد، امّا بند به ولایت نباشد، سر از این چیزها درمی‌آورد. شمشیر دارد، دین ندارد، با یک شعار گول می‌خورد.
رهبر منافقین گفته: زمانی شما متعهد هستید که ناموس یعنی من، حفظ ناموس، یعنی حفظ من، زمانی شما دین داری که خانمتان در یک اتاق با من بود، شما دلهره‌ای، نداشته باشی، این معنای دین است. خیلی مسئله مکتب، آن هم مکتب از طریق ملا، این هم ملا، ملای آب دیده، ملای باسواد، قدیمی‌ها الآن که من حدیث می‌خوانم، ول شده قصّه، بعد نیست شما دانشجوها بدانید، آخوندی چه بوده است و چه شده است. یک زمانی هر آخوندی می‌خواست حدیث بخواند باید از یک مجتهدی اجازه نقل حدیث داشته باشد. یعنی بنده یک نامه داشته باشم در تلویزیون، که مثلاً فلان آیت الله و العظمی، به من گفته، قرائتی حق نقل حدیث دارد چطور الآن هرکس می‌خواهد یک مغازه بزند، اجازه شهرداری، باید اجازه بدهد، قبلاً آخوندها هم می‌خواستند، حدیث بخوانند، آیت الله العظمی باید اجازه بدهد. حالا ول شده است. حالا کاش ول شده در آخوندها، قصّه ول شده، ول شده، که آقا، دارد تفسیر قرآن می‌گوید، زمین را به آسمان می‌دوزد. آخر حرفهام یک چیزی بگم خوشمزه است، حرفهایم را جمع کنم.
یک آقایی داشت تفسیر می‌گفت: اقتصاد، تاریخ پول در قرآن، ما گفتیم. تاریخ اسکناس در قرآن هرچه فکر کردیم، دیدیم اسکناس در قرآن نیست. از کدام آیه، تاریخ اسکناس، در قرآن، درمی‌آورد. شروع کرد تفسیر گفتن. گفت آدم و حوا در آن باغ میوه خوردند، خدا گفته بود، از آن درخت نخورید، خوردند. وقتی خوردند همه لباسهایشان ریخت، شروع کردند. از برگ درخت خودشان را پوشاندن «وَ طَفِقا یَخْصِفانِ عَلَیْهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّهِ» (طه/121) یعنی اینها با برگ درختها، عورت خودشان را پوشاندن. این یک قصه، رفت سوره کهف را گفت، در سوره کهف گفت: چند تا جوانمرد انقلابی، وقتی دیدند، همه مردم منطقه کافر هستند. این چند تا انقلابی، میان کفار آب می‌شوند، رفتند، در بیابان، در یک غاری زندگی کردند. بعداً هم خواب بر اینها مسلط شد. از خواب بیدار شدند، یک ورقی داشتند، گفتند: این ورق را بگیر، برو غذا بیاور «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ هذِهِ» (کهف/19) این ورق را ببرید و غذا بیاورید. پس قرآن می‌گوید: ورق ببر، غذا بیاور، معلوم می‌شود، این اسکناس بوده. آدم و حوا هم که از ورق جنت خودشان را پوشاندن، پس معلوم می‌شود، آنهم، پوشش جامعه از اسکناس است. که چی شد، اصحاب کهف در غار زندگی می‌کردند، از خواب بیدار شدند. گرسنه‌شان بود، گفتند: این ورق را ببر شهر، نان بخر بیاور، اینجا یک ورق داریم، آدم و حوا هم که لباسهایشان ریخت، از ورق خودشان را پوشاندن، پس یک ورق اینجا داریم، یک ورق هم اینجا داریم، دو تا ورق را به هم چسباندن، معلوم شد، ورق بهادار و اسکناس، از اول تاریخ بشر بوده. این تاریخ اسکناس در قرآن، وقتی مراعات کردیم، دیدیم یکی از آن «وَرِق» است، یکی «وَرَق» یکی از آن «رِق» است و یکی «رَق» است. آنکه به معنای اسکناس است «رِق» است آنکه به معنای برگ است «رَق» است. این بنده خدا، استاد دانشگاه بود، تفسیر هم می‌گفت، «رَق» و «رِق» را قاطی کرده بود.
دیدی بعضی‌ها دو شاخ تلفن را می‌گذارند به برق. سوراخهایش یکی است. از این می‌زند به اون، از آن می‌زند به این. چون سوراخ پریزش یکی است. این دو شاخ تلفن را می‌زند در برق، دو شاخ برق را می‌زند در تلفن کی به کی است. تفسیر معنایش این است. گروه فرقان، یعنی گروهی که اسلحه دارد، روحیه انقلابی هم دارد. دستش را تو دست عمیق نگذاشته. از اینهایی که ده تا بیست تا کتاب خوانده‌اند، می‌گویند، حالا دیگه الا آخر، بهمین خاطر می‌گویند: مرجع تقلید باید اعلم باشد. یعنی از اسلامی‌های پلاستیکی نباشد. عمیق، فقیه می‌دانی فرقش با عالم چیست؟ فقیه با عالم فرق می‌کند. عالم یعنی بلد است، فقیه یعنی عمیق بلد است. آخه ما می‌گوئیم آسمان آبی است. یک آسمان شناس و کهکشان شناس هم می‌گوید: آسمان آبی است. منتها فرق دارد، ببین این آبی و آن آبی، ما هر که کله‌اش بزرگ است، می‌گوئیم، باسواد است. استاد دانشگاه، هر کس از امتحان آمد بیرون، می‌گوید باسواد است. فقیه یعنی اسلام شناس. در طول تاریخ هر که، چپه شده است. به این دلیل چپه شده که اسلامش عمیق نیست. وقتی می‌گویند عزاداری باید اینطور باشد، باید ببینیم اسلام شناس عمیق چه می‌گوید. حالا یک مداح ممکن است یک چیزی بگوید، یا روضه خوان ممکن است، یک چیزی بگوید. مداحها و روضه خوان، یک مقداری اطلاعات دارند. اسلام شناس عمیق چه می‌گوید؟
7- اختلاف امام علی با خوارج
شمشیر کشیدند. و امیرالمؤمنین وقتی دید، خوارج دوازده هزار نفر شدند. اول ابن عباس را فرستاد، بعد خودش رفت. گفتند: آقا حرف حساب شما چی است. گفتند: یا علی ما پانزده اشکال به شما داریم گفت: بسیار خوب، میزگرد، مناظره، بحث آزاد. یکی یکی گفتند، حضرت علی پانزده تا را جواب داد. هشت هزار تای آنها توبه کردند. چهار هزار تای آنها ماندند. یکی از الطاف که خدا به این گول خورده‌ها کرد، اینکه هشت هزار تای آنها توبه کردند چهار هزار تا ماندند، حضرت امیر چهار هزار تا را از بین بردند. یک روز، حضرت علی، چهار هزار نفر را کشت. چهار هزار نفر که قرآن حفظ بودند. پیشانیشان از سجده، پینه بسته بود. چهار هزار تا نماز شب خوان را کشتند، و این هنر می‌خواهد، حضرت علی می‌گوید: هنر دارم. هنر من این است که گول ظاهر را نخوردم. آقایون، باید شناخت عمیق باشد. اگر ما روزی را می‌گذاریم، روز امر به معروف و نهی از منکر، شناختن معروف مهم است. شناختن منکر هم مهم است. بسیاری از کارهایی که معروف است، منکر است. بسیاری از کارهایی که منکر است، معروف است.
8- معروف‌هایی که منکر شده‌اند
الآن در جامعه ما اگر یک دختر و پسری نامزد باشند، یک پیرزنی، عمه‌ای، خاله‌ای بمیرد. می‌گوید: تا چهلم آن نشود، نباید عروسی کنند. از منکرات است. هیچ اشکالی ندارد. ما در نهضت سوادآموزی، یک نفر را داریم خیلی هم من دوستش دارم. پسرش جبهه شهید شد. خبر نداشت، شبی بود که دخترش را می‌بردند خانه داماد، دخترش عروس شده، می‌برندش خانه داماد، خبر آوردند که پسرت شهید شده است. یک خورده فکر کرد. گفت: دخترم را می‌برند، خانه داماد، پسرم هم شهید شده است. فرمود: شهادت یک خیر است. عروسی هم یک خیر است، اینها به هم ربطی ندارد. به سلامتی بروند ولی به عروس نگویید که ناراحت شود. این را می‌گویند: آدم مکتبی. ولی ما می‌گوئیم، دختر چون نامزد هست، از دبیرستان بیرونش کنید، بابا عروس شدن دختر یک خیر است. تحصیل هم یک خیر است. نباید این خیر، جلوی آن خیر را بگیرد. آنوقت ما دختر را، می‌گیم، حالا که اینطور است، پس عروس شود، نگیم، تا دیپلم بگیرد. آنوقت تا دختر دیپلم بگیرد، یک وقت می‌بینی فاسد شد. چون حدیث داریم دختر، زود شوهرش دهید، اگر می‌خواهید در مقابل تهاجم فرهنگی شما را بیمه کند. ما هنوز در قانونهایمان، . . . بله ممکن است بگوئیم. دخترهای عروس در جامعه فساد می‌کنند. فساد را باید از راه دیگه، جولیش را گرفت، نه از راه اینکه، ایشان را از دبیرستان ممنوع کرد.
اینقدر معروف‌ها، منکر است. یک کسی که می‌میرد، می‌ریزند خانه‌اش می‌خورند، والا به حضرت عباس، نود درصد، کسانی که می‌روند، فاتحه خوانی غذا می‌خورند، ممکن است شبه داشته باشد. صاحب عزا، غیر از آدمهای پولدار، نود درصد پول قرض می‌کنند برای مرگ و میر پدرشان. دو تا داغ می‌بیند، هم پدرش می‌میرد، هم دویست هزار تومان خرجش شد. مردم هم ول نمی‌کنند. تا هفته می‌آیند می‌خورند، تا چهلم می‌آیند می‌خورند. اشکال دارد. اگر من احساس کنم که این آقا، پول قرض کرده، برای آشپزی، حدیث داریم، کسی که مُرد، نگذارید، دیگ بار کند، حتی غذا بپزید برایش ببرید. ما روش می‌افتیم. بعد هم می‌گوئیم: خدا رحمت کند، آقاتان را، می‌گوید: خدا لعنت کند تو را که آمدی فاتحه خواندی. بابا پدرم درآمد، رفتم زیر قرض کمرم شکست.
ما فاتحه می‌خوانیم به هوای معروف، منکر است. دختر را از دبیرستان بیرون می‌کنیم به هوای منکر، بگوئید، ما هنوز معروف و منکر را درست بلد نیسیتم. به هوای صدای بلندگوی مسجد، معروف است و حال اینکه همسایه‌ها را اذیت می‌کند، منکر است. خیلی از معروفات ما منکر است. خیلی از منکرات ما معروف است. کتک می‌زنیم به بچه، برای اینکه بچه را ادبش کنیم. من می‌خواهم این بچه را ادب کنم. به هوای معروف می‌زنیم و همین کتک زدن منکر است. گاهی رحمش می‌کنیم به هوای معروف، منکر است. آقا جون اسلام عملش مشکل است. شناخت می‌خواهد و این کلاسهای عقیدتی سیاستی باید این کارها را بکند. و این کار را بکند. مجالس ما باید این کار با بکند و این کار را می‌کند. ما باید دستمان، در دست یک اسلام شناس عمیق باشد و اگر نه، سر از انحراف در می‌آوریم.
خدایا به ما توفیق شناخت، دقیق اسلام، و به عمل به اسلام مرحمت بفرما. خدایا ما را در شناخت معروف و منکر، دچار گیجی نکن. خدایا حالا که جوانی داریم، بازو داریم، اسلحه داریم سواد داریم، مسیر این امکانات را، مسیر ولایت حق قرار بده. بر عذاب کسی که، در مقابل اهل بیت ایستادند بیفزا. رهبر ما، کشور ما، ناموس ما، دین ما، حفظ بفرما.

«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

Comments (0)
Add Comment