موضوع: حق فقرا و نیازمندان (2)، در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (11)
تاریخ پخش: 30/10/1400
عناوین:
1- حفظ کرامت و آبروی نیازمندان، به هنگام انفاق
2- هجرت برخی مسلمانان به حبشه و دعوت نجاشی به اسلام
3- حفظ احترام نوجوانان در برخوردهای اجتماعی
4- برّ و نیکی، در گرو انفاق از آنچه دوست داریم
5- رعایت ادب در گفتار، به هنگام توزیع زکات
6- والدین، در اولویت اول احسان و انفاق
7- شیوههای قرآنی برای ترغیب مردم به انفاق
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
سر سفرهی امام زین العابدین هستیم و بودیم و خواهیم بود انشاءالله. ایشان یک رسالهی حقوقی دارد، بیش از پنجاه حق را مطرح کرده است. منتها جالب این است که غیر از حقّ همسایه و پدر و مادر و همسر و حقّ جامعه و افراد جامعه، کارهایی هم که ما میکنیم میگوید حقّ دارد. مثلاً نماز حقّ دارد، حقّ نماز چی هست؟ حقّ زکات چی هست؟ حقّ صدقه چی هست؟ حقّ قربانی چی هست؟ اعضا هم حقّ دارند، حقّ چشم، حقّ دست، حقّ پا. یک بحث قشنگی است و ما داریم این حقوق را میگوییم، الآن، جلسهی قبل و این جلسهای که الآن خدمتتان هستم، حقّ کمک به فقرا، کمک به فقرا حقوق دارد. من حالا اینها را فهرستش را مینویسم، بعد هم چند دقیقه رویش صحبت میکنم. حقّ صدقه.
[پای تخته] بسم الله الرّحمن الرّحیم
حقّ صدقه و کمک به دیگران
در جلسهی قبل گفتیم چه چیزی بدهیم، به چه کسی بدهیم، چهقدر بدهیم. نکاتی را گفتیم. در این جلسه نکات دیگری را بگویم:
1- حفظ کرامت محرومان. این یک اصل است که حالا صحبت خواهیم کرد.
2- حفظ صدقه از منّت و آزار. این هم یک مسئله.
3- چه افرادی مقدّم هستند، اوّل به چه کسانی کمک کنیم.
دیگر چی؟
4- همراه با ادب و تواضع.
5- انگیزههای کمک و … . به قول صدا و سیما و بیشتر.
1- حفظ کرامت و آبروی نیازمندان، به هنگام انفاق
محرومان اگر کمکی به آنها میشود، باید آبرویشان هم حفظ بشود. اصولاً باید تحقیر نشود و لذا گفتهاند چیز پست ندهید به فقیر. گاهی انسان میبیند که افرادی یک لقمه نان میخواهند بخورند، چه شغلهای خاصّی را میگیرند، که مثلاً یک لقمه نان میخواهند بخورند. ما باید کرامتشان را حفظ کنیم. صدایشان میزنیم، با کرامت صحبت کنیم.
یک روز داشتم میرفتم، از این کارمندهای دولت، کارمندهای شهرداری، رفتگرها، یکیشان، دوتاشان من را دید و آمد، سلام علیک، خیلی من را هم تو بغل کرد و بوسید و گفت: «یک شب تو تلویزیون گفتی، مردم به ما آشغالی نگویند. درست است که ما آشغال جمع میکنیم، اما یک افرادی که ادبشان کم است، سرشان را میکنند بیرون خانه، میگویند آشغالی و ما تحقیر میشویم پهلوی زن و بچّهمان.» این مهم است. گاهی وقتها تو سطلهای زباله افرادی سیخ میزنند، ببینند اگر یک چیزی تو سطل زباله هست، که قابل این است که بیاورند بیرون، بفروشند، آدم غصّه میخورد که عجب، این نانش را باید از کجا تهیّه کند! حالا شغلهای سخت طوری نیست، گاهی بالأخره جامعه شغلهایش رنگ و وارنگ دارد، اما اتاق پستشان میدهیم، غذا پست باشد، مثلاً غذای خودمان را توی چینی میریزیم، غذای آن را توی ظرف دیگری میریزیم، یا مثلاً فرض کنید که لباس خوب را خودمان میپوشیم، به او لباس بد میدهیم، کرامت باید حفظ بشود.
یک چیزی یادم آمد، برایتان بگویم. امیرالمؤمنین با قنبر رفتند بازار، دو تا لباس خریدند. فرض کنید یکیش سه درهم، یکیش دو درهم. سه درهمی شیکتر بود، گرانتر بود. حضرت به قنبر که غلامش بود، فرمود: «این مال تو.» گفت: «آقا من قنبر غلامام، تو امیرالمؤمنینی!» فرمود: «درست است، من امیرالمؤمنین هستم، تو غلامی، اما جوان دوست دارد شیکپوش باشد، من میخواستم این خواستهی تو از بین نرود.»
بچّه هم دوست دارد تعارفش کنند، کرامت طرف باید حفظ بشود.
ما گاهی وقتها یک کسی را خوار میکنیم تا کمکش کنیم و یک کمکی از او میخواهیم.
یک خاطره برایتان بگویم. امام رضا علیه السلام مهماندار شد. این چراغی که روشن بود، فتیلهاش پایین و بالا میرفت، که نامیزون بود. مهمان دستش را دراز کرد، فتیله را درست کند. امام رضا دست ایشان را گرفت، گفت: «نه، دست شما پیش باشد، من خودم درست میکنم.» گفت: «حالا طوری است؟» گفت: «اسلام به ما سفارش کرده از مهمان کار نکشید.» گفت: «آقا من کاری نکردم، نشستم خدمت شما، فقط دستم را دراز کردم.» فرمود: «همین مقدار هم نباید.» (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 6، ص 283) این نامردی است. حدیث داریم علامت نامرد و ناجوانمرد این است که به مهمانش بگوید که کار بکن. حالا مثلاً آمده یک افطاری، یک شامی، میگوید: آقا ببخشید این گلدان را آبش بده، بیزحمت این کارها را هم بکن، ظرفها را هم بشوی، کار از آنها میکشیم، به نوکری و کلفتیشان. بله، اگر خودش اقدام کرد، طوری نیست، اما تو به کارش نکش. یک حدیث داریم خدا رحمت کند اوّلین دفعه من این حدیث را از آیت الله فلسفی از علمای درجه یک مشهد، اوّلین دفعه این حدیث را از ایشان شنیدم: «اخْدُمْ أَخَاکَ»، به به چه حدیثی! چه حدیثی! «اخْدُمْ أَخَاکَ»، یعنی خدمت کن به برادرت، اما «فَإِنِ اسْتَخْدَمَکَ فَلا …» (إختصاص، ص 243) اگر او خواست تو را به نوکری بکشد، قبول نکن. کفشهایش را جفت کن، اما اگر گفت: «آقا، بیا کفشهای من را جفت کن،.» جفت نکن. کفشش را واکس بزن، اما اگر او گفت: «واکس بزن»، واکس نزن. یعنی خودت انتخاب کنی، خودم انتخاب کردم.
2- هجرت برخی مسلمانان به حبشه و دعوت نجاشی به اسلام
برادر امیرالمؤمنین جعفر طیّار بود. با جمعی از مؤمنین در فشار مردم مکّه قرار گرفتند، رفتند حبشه، کفّار گفتند: عجب! اینها رفتند حبشه، اگر در حبشه اینها فعّالیت کنند، اسلام را بگیرند، دیگر ما هم باید بساطمان را جمع کنیم. عمروعاص با یک جمعی با هدایایی از مکّه آمدند به وزاری نجاشی، پادشاه حبشه، به وزرایش یک چشمروشنی دادند که گفتند: «شما مواظب باشید که این جعفر طیّار، این برادر حضرت علی که مؤمن است، این با نجاشی تماس نگیرد، یا حرفهایش در نجاشی اثر نکند.» وزرا هم خب هدیه گرفته بودند، گفتند: «بله، در شأن شما نیست که حالا با یک مسلمانی که از مکّه آمده، حرف بزنی، شما در شأنت نیست، شما پادشاهی، با او.» گفت: «نه، من میخواهم خودم ببینم چه هست.»، چون گاهی هم این افرادی دور قاب چین میگویند: «نه، نه، نه، شما.» حرفهایش را که زد، گفت: «حرفهای شما منطقی است.» اینها دیدند عجب! از مکّه آمدند، هدیه هم آوردند، به وزرا دادند، وزرا را خریدند و وزرا هم با این هدیه حامله نشدند، پس زدند.
عمروعاص رهبر این گروه کفّار گفت: «آقا نظر اینها نسبت به عیسی جور دیگری است، قرآن اینها عیسی را یک جور دیگری میگوید، شما مسیحی هستید عیسی شما چه، فرق میکند، عقیدهتان فرق میکند.»، گفت: «میخواهم بشنوم، خودم میخواهم بشنوم.» به جعفر طیّار گفت: «نظر شما راجع به حضرت عیسی چی هست؟» ایشان هم سورهی مریم را خواند که تجلیل میکند از عیسی. یک مرتبه نجاشی زد به گریه، دید گمشدهاش همین است، عمروعاص رفت یک برنامهی دیگر انجام بدهد، نجاشی پادشاه آنجا بود، بلند شد چنان زد تو گوش این عمروعاص، سیلی، گاهی وقتها سیلی هم مهم است.
امام خمینی اوّل انقلاب به آن طرفدارهای شاه گفت: «من تو دهن این دولت میزنم، (دولت شاه بود)، من تو دهن این دولت میزنم، من به صدّام سیلی میزنم.» ما در اسلام زور داریم هان، ظلم بد است. فرق است بین زور و ظلم، منتها خیلیها همین که زور پیدا کردند، ظلم میکنند، اگر کسی بتواند به جایی برسد که هم زور داشته باشد، هم ظلم نکند، این خیلی ارزش دارد، مثل حضرت علی، زور داشت، ظلم نمیکرد.
به هر حال احترام و کرامت گیرنده را باید حفظ کرد. اگر هم یک کسی ساده هست، به طرف بگو آقا من هم خودم از این غذا خوردم. ممکن است مثلاً حالا یک غذای سادهای هست، میخواهی بدهی به مهمانت، بگویی: «آقا جان ببخشید هان، من غذای خودم این است، حالا میخواهید، اگر ناراحت نشوید.» یعنی بگوید که من غذایم همین است، این مهم است.
3- حفظ احترام نوجوانان در برخوردهای اجتماعی
حتّی اگر کوچک هم بود، احترامش را بگذار. پدر و پسر مهمان امیرالمؤمنین شدند، وقت غذا حضرت علی علیه السلام آب آورد، دست پدر را شست. بعد این ظرف آب را داد به امام حسن، بچّه بود، گفت: «تو هم دست بچّه را بشوی.» بعد به پسر گفت: «اگر تنها میآمدی، دست تو را هم میشستم، اما چون پدر و پسر با هم آمدید، پدر، دست پدر را بشوید، پسر، دست پسر را بشوید، که سلسله مراتب حفظ بشود.» (بحار الأنوار، ج 41، ص 55 و 56) این احترام هست اینها.
نباید گفت: این بچّه است، بچّه هم حق دارد. یک بار پیغمبر ما صلی الله علیه و آله و سلّم یک ظرف آبی بود، مقداری آب را خوردند. این طرف پیغمبر یک بچّه بود، گفت: «آقا این تتمّه آب را من بده، تبرّک. چون مقداریاش را تو خوردی، تبرّک.» یادم نمیرود یک وقت یک بچّه آمد گفت که: «حاج آقا این گچی که با آن آیه را نوشتی، به من بده. گفم: «میخواهی چه کنی؟!» گفت: «چون با نوکش قرآن نوشتی، تهش را هم من میخواهم تبرّک داشته باشم یادگاری.» عجب معرفتی! چه معرفتی! یک بچه این طرف پیغمبر نشسته بود، گفت: «آقا این ته لیوان را مثلاً به من بده.» چند تا هم پیرمرد هم آن طرف رسول الله گفتند: «یا رسول الله به ما بده.» خب یک سمت یک بچّه است، یک سمت چند تا پیرمرد، سالمند. گفت: «والله چون اوّل بچّه گفت به من، نوبت این است، اگر بچّه نوبتش را بخشید، میدهم به شما.» به بچّه گفت: «آقا زاده، بعد از اینکه شما گفتی، اینها گفتند به ما بده، ولی این حقّ شماست، چون اوّل شما گفتی، اگر شما حقّت را میبخشی، من بدهم به اینها، وگرنه آب مال توست.» گفت: «نه آقا، نمیبخشم، حقّ خودم را میخواهم.» پیغمبر هم لیوان آب را داد به بچّه. این احترام اینکه.
با بچهّها مشورت میکردند. قرآن یک آیه داریم که وقتی که به حضرت ابراهیم گفتیم، بچهات را ذبح کن. البته امتحان تا رفت چاقو بگذارد، گفت: «نه، نمیخواهم، میخواستم ببینم دل میکنی یا نه، نمیخواستم خون ریخته بشود، میخواستم دل کندن تو را ببینم.» با پسرش مشورت کرد، خود ابراهیم بگو صد سال حدوداً، بچه چهقدر بود؟ ده، سیزده سال. صد ساله با سیزده ساله مشورت کرد، آیهاش هم این است: «یا بُنَیَّ»: آقا زاده، «إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ»: من پی در پی خواب میبینم که تو را ذبحت کنم، «فَانْظُرْ»: نظریه بده، «ما ذا تَرى؟» (صافات/ 102): رأی تو چی هست؟ صد ساله با سیزده ساله مشورت کرد. به هر حال کرامت افراد فقیر باید حفظ بشود، پول را توی پاکت بگذاریم، پول کهنه ندهیم، بگوییم، با یک لقبی بگوییم طرف شاد بشود.
یادم نمیرود که قبل از انقلاب من رفتم شوشتر سخنرانی. چند روز که آنجا کلاس داشتیم، یک پولی گذاشتند توی پاکت به من بدهند، این پول یک معلّم با فضیلتی که آنجا معروف بود به اینکه معلّم انقلابی و فاضلی است، این پاکت را به من داد، من دیدم پشت پاکت نوشته: «مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ وَ الْآخِرَهُ خَیْرٌ لِمَنِ اتَّقى» (نساء/ 77) دنیا کم است، تو برای آخرت حرف بزن، تو قصد قربت بکن، ولی «مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ»، دیده بودیم که پول به ما میدهند، پشتش مینویسند برگ سبزی است تحفهی درویش، تواضع میکردند که این قابل شما را ندارد، ولی این که نوشته بود: «مَتاعُ الدُّنْیا قَلیلٌ وَ الْآخِرَهُ …» خیلی خوشم آمد. به او گفتم: به خاطر این معرفتت، به خاطر این احترامی که تو گرفتی، از قرآن کمک گرفتی، من یکمرتبه از قم بلند میشوم میآیم شوشتر، خوزستان، به خاطر این نامهی تو، یک بار سفر میکنم مخصوص تو. خیلی قشنگ است، کرامت افراد حفظ بشود.
بزرگان هم همینطور است. ما تو نهضت سوادآموزی مثلاً یک بار برخورد کردیم که یک نفر نمیآید، یک خانمی بیسواد است، ولی چند جلسه آمد و نیامد. از او پرسیدند: «چرا نمیآیی؟» گفت: «این خانم آموزشیار وقتی که حاضر غایب میکند، به او که میرسد میگوید زهرا خانم، به من میگوید زهرا، خانم به من نمیگوید، معلّم چون تبعیض قائل میشود، من دیگر فردا کلاسش نمیروم.» حسابش مهم است این.
حالا اگر یک بچّه دو ساله یک جایی نشسته باشد، رئیس جمهور وارد شد، میشود بچه دو ساله را بلند کرد، رئیس جمهور را نشاند؟ نمیشود، نمیشود. ما برای خودمان کرامتهای خیالی قائل هستیم.
یک وقت میخواستند حمّام را قرق کنند برای امام صادق، فرمود: «چرا؟» گفت: «آخر شما امام صادق هستی، میروی حمّام، با آدمهای عادی حمام باشی؟!» فرمود: «چه اشکال دارد؟! خب آنها حمام باشند، من هم حمّام باشم.» حالا مثلاً حمّامم باید قرق باشد. یا یک خیابانی را ببندیم برای یک کسی رد میشود. خب بله، اگر جانش در خطر است، باید حفاظت بشود، اما اگر جانش در خطر نیست، چون رئیس است، باید ویژه برود. یک وقت تحت تعقیب است، کاری دارد، یک عدّه منتظرش هستند، یک عذری اگر دارد درست است، اما نه، فقط من رئیس هستم، نه کاری دارم، نه تحت تعقیب هستم، چون رئیس هستم، باید خطّ ویژه بروم. اینها تو دنیای خیال زندگی میکنیم، در قرآن چند دفعه گفته: «یَحسَبُون»، یعنی خیالیسم هستند. کمونیسم داریم، سوسیالیسم داریم هان، خیالیسم هستند، تو دنیای خیال است، فکر میکند اگر همچین باشد، قیافهاش همچین باشد، لباسش همچین باشد، حالا.
4- برّ و نیکی، در گرو انفاق از آنچه دوست داریم
تکریم، بحث تکریم طول کشید. اللهم صلّ علی محمّد و آل محمّد. خب کسی اگر انفاق نکند، محروم میشود. قرآن میگوید: «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ» (آل عمران/ 92)، به «برّ» نمیرسید مگر هر چیزی را که دوست دارید، در راه خدا بدهید. هر چه که دوست داریم، نه هر چه را میخواهیم دور اندازیم، میدهیم به فقرا. «لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ»، «لَنْ» غیر از «لَا» است، «لَا» یعنی نمیشود، «لَنْ» یعنی هرگز نمیشود. «لَنْ تَنالُوا»، یعنی هرگز به برّ و نیکی نمیرسید، به آن درجات عالی هرگز نمیرسید مگر اینکه هر چیزی که دوست دارید. اسلام نمیخواهد فقیر سیر بشود فقط، میخواهد هم فقیر سیر بشود، هم تو دل بکنی از دنیا. در انفاق تعدیل ثروت هم هست، روح سخاوت رشد میکند هست، ایجاد محبت بین مردم باشد هست، شما فقط نگاه اقتصادی نکن که فقرا.
یک وقت یک کسی یک انبار خرما را وصیت کرد بعد از مرگش بدهند به فقرا. حضرت فرمود یک دانه خرما را با دست خودش میداد، بهتر بود که یک انبار خرما را بعد از مرگش بدهند. بعد از مرگ انبار خرما شکمهای زیادتری را سیر میکند، اما طرف مرده است دیگر، رشد نمیکند، اما اگر با دست خودش یک خرما دهان یتیم میگذاشت این رشد میکرد. عمده مقدار نیست، عمده اخلاق است.
مادری داشت میرفت، دو تا بچه داشت، سه تا خرما. میخواست خرما را بین بچههایش تقسیم کند. یکی را داد به این یکی، یکی را هم داد به آن یکی، خرمای سوّم را با دقّت نصفه کرد. نصفش را داد به این، نصفش را داد به آن یکی. امیرالمؤمنین فرمود: مادر تو به خاطر این خصلت عدالت، اهل بهشت هستی که خیلی دقّت کردی که آن.
انفاق باید همراه با تواضع باشد.
5- رعایت ادب در گفتار، به هنگام توزیع زکات
قرآن میفرماید: «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاه» (بقره/ 83) «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً»، یعنی خوب حرف بزن، زکات هم بده. بعضیها کمک میکنند، اما تحقیر میکنند. خیلی خوب دیگر، نمیخواهد تو حرف بزنی! آ تو، حالا بگذار بزرگترها حرف بزنند، نوبت تو نرسیده! بچّه که حرف نمیزند! زن که حرف نمیزند! تو به جایی نرسیدی که حرف بزنی! قرآن میگوید: با ادب باش، «قُولُوا لِلنَّاسِ حُسْناً وَ أَقیمُوا الصَّلاهَ وَ آتُوا الزَّکاه». « آتُوا الزَّکاه» یعنی صدقه، کمک به فقرا بعد از خوب حرف زدن است. شما اگر کمک کنی، ولی بد دهن باشی، افرادی هستند به خیلیها کمک میکنند، اما آدم بد دهنی هستند، اینها قابل قبول نیست.
6- والدین، در اولویت اول احسان و انفاق
در اولویت اوّل پدر و مادر، اوّل پدر و مادر هستند، بعد فامیل، «لَا صَدَقَهَ وَ ذُو رَحِمٍ مُحْتَاجٌ» (من لا یحضره الفقیه، ج 2، ص 68)، حدیث داریم کمک به غریبهها میکنی و آنکه فامیلت فقیر هست، «لَا صَدَقَهَ» یعنی صدقه قبول نمیشود. تو پدر و مادر، اوّل مادر، اوّل مادر. یک حدیث است چند بار خواندم، یک بار دیگر بخوانم. چون هر دفعه یک عدّهای پای تلویزیون هستند. شاید شنیده باشند، شاید هم نشنیده باشند. یک پدری و پسری آمدند پهلوی پیغمبر، پدر شکایت کرد از پسرش، گفت: «یا رسول الله این پسر من است، بچّه بوده، نوجوان بوده، جوان بوده، هر وقت پول خواسته به او دادم، حالا ترقّی کرده، پولدار شده، ولی من از کار افتادهام، هیچی ندارم. آن وقت این رویش میشود بگوید آقا پول، ولی من خجالت میکشم به پسرم بگویم پسر پول. چون پدرش هستم خجالت میکشم.» پیغمبر گریه کرد. گریهای کرد و گفت که: اگر سنگ آب بشود میارزد که پدر و مادر نیاز دارند، بچّه هم بیتوجّه است، توجّه نمیکند، اینها هی پول میخواهند، هی هم رویشان نمیشود بگویند. شما پول بگذار تو کیف مادرت، تو کیف پدرت، تو کیسهاش بگذار، در اختیارشان بگذار، نشمار، بگو: آقا هر چه خواستی بردارید. خیلی سخت است که پدر و مادر نیاز داشته باشند و خجالت بکشند به بچّهشان بگویند. او خجالت نمیکشد، میگوید: بابایم است، این خجالت میکشد.
گاهی ما میبینیم مادرها را که چند تا بچّه دارند، دانه دانه بچّهها را دکتر برده، شیر داده، لباسشان را شسته، دانه دانه کلفت این بچّهها بوده، حالا که مادر تنها شده، نوبتی میخواهند بگذارند، میگوید امشب نوبت تو هست، یعنی هفتهای یک شب نوبت میشود؟! پنج روزی یک شب، حالا ده روزی یک شب، هر چی بچّه دارد، ولی برای همان یکیه، یک خورده دقّت میکند ولی مادر بدون اینکه بگوید نه، نوبت او هست، نوبت او هست. در اولویت پدر و مادر اوّل هستند.
انگیزه. قرآن برای اینکه پول خرج کنیم، یک انگیزههایی دارد. اوّل گفته که: «چگونه وادار کنیم که مردم پول بدهند؟»
من یازده تا آمپول پیدا کردم تو قرآن، که این آمپولها را بزنی، طرف پول میدهد. راه گرفتن پول از مردم، روانشناسی گدایی، چون گدایی هم روانشناسی میخواهد. یک گدا، فقیر، دم تالار عروسی میایستد، همه آرایش کرده، با دستهگل، با شادی میروند عروسی، میگوید: «به من هم کمک کنید، دختر دم بخت دارم.» پول خوبی میگیرد. یک گدا میرود دم دفتر طلاق میایستد، زن و شوهر به هم فحش میدهند، میخواهند طلاق بگیرند، میگوید: «بده در راه خدا.» میگوید: «برو گمشو تو دیگر.» کجا بایستیم گدایی کنیم؟ این عقل میخواهد.
7- شیوههای قرآنی برای ترغیب مردم به انفاق
آمپولهایی که تو قرآن هست. چند تا آمپول داریم که میگوید این آمپول را بزنید میگوید اگر آدم باشد، آدم میشود، مگر که قلبش سنگ باشد دیگر:
1- میگوید ببین، اگر بدهید، خدا جایش را پر میکند. آیهاش کدام است؟ «فَهُوَ»: خدا، «یُخْلِفُه» (سبأ/ 39): خلیفه، جانشین، بده، جایش پر میشود. مثل مادر، مادر شیرش را به بچّه داد، سینهاش پر شیر میشود، شیرش را نگه دارد، همینطور میایستد. بنّایی که معمار است، سقفهایش ضربه میزنند، یک آجر میگیرند، میزنند، یک آجر دیگر، اگر این آجر را گرفت، چسباند به طاق، یکی دیگر به او میدهند، اما اگر آجر را نگه داشت، آنها پایین نگه میدارند. رد کنی، میدهند، نگه داری، میایستند. بدهیم «فَهُوَ یُخْلِفُه»، این یکی.
2- میگوید که انفاق تو تا هفتصد برابر میشود و بیشتر، آیه قرآن است که انسانی که انفاق میکند مثل دانهای است که بکاری، از این دانه هفت تا خوشه بیاید بیرون، تو هر خوشهای صد تا دانه باشد، هفت ضرب در صد میشود هفتصد، بعد میگوید نه هفتصد تا آخرش نیست، «وَ اللَّهُ یُضاعِفُ» (بقره/ 261) باز هم ممکن است از هفتصد تا بیشتر بشود. بیشتر میشود.
3- یک آمپول دیگر میگوید اگر ندهی در همین دنیا آتش میگیرد. در سورهی نون و القلم قرآن قصّهای را نقل میکند که فقرایی از باغی استفاده میکردند، صاحب باغ مرد، بچههایش گفتند ما به فقرا نخواهیم داد. سر شب بخوابیم، سحر برویم زود میوهها را انبار کنیم که فقرا تا میروند بیدار شوند ما باغ را میوهچینی کرده باشیم. آمدند دیدند باغ یک تلّ (32:27) خاکستر است. گفتند: «چرا همچین؟» گفت: «نیّت کردید ندهید، خدا هم به شما نداد.» اگر ندهی توی همین دنیا میسوزی. اگر ندهی تو آخرت همین فلز را داغ میکنند، قرآن میگوید که: «کسانی که پول دارند و کمک نمیکنند، مَثَلشان مَثَل کسی است که این فلز را داغ میکنند طلا و نقره را، میزنند به پیشانی و پهلو، آیه اش را هم بخوانم: «فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ» (توبه/ 35)، «جِباه» یعنی جبهه، پیشانی، «فَتُکْوى بِها جِباهُهُمْ وَ جُنُوبُهُمْ» (توبه/ 35)، «جنوب»، جنب، یعنی پهلو، فلز را داغ میکنند به پیشانی، میگویند: «هذا ما کَنَزْتُم» (توبه/ 35)، این همین بود تو گاوصندوق بیرون نیاوردی.
4- بعد یک قیامت هم هست. آخر میگوید: «پیری دارم، کوری دارم، ممکن است در آینده خواسته باشم.»
این هم جوابش هست: «پیری شما معلوم نیست، شاید جوانمرگ شدید، ولی نیازت به قیامت، به این پول بیشتر است. شاید تو پیر شدی، عمرت طولانی شد، اما پول از بین رفته بود، کسی دزد خورده بود، سوخته بود، پس از کجا تو پیر شوی؟! گیرم پیر شوی، از کجا پول باشد؟! نیازت در پیری و کوری شایدی هست، شاید به این پول نیاز داشته باشی، نیازت در قیامت حتمی است. اینها را باید در محاسبات حواسمان را جمع کنیم درست حساب کنیم، یک چیزی را نبینیم، یک زاویه را میبینیم، یک زاویه را نمیبینیم.
خدایا در فهم دین و عمل دین دستمان را بگیر و کمتر از آنی ما را به خودمان واگذار مکن.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
«سؤالات مسابقه»
1- حضرت علی علیهالسلام کدام لباس را برای غلامش قنبر خرید؟
1) گرانتر از لباس خودش
2) ارزانتر از لباس خودش
3) هم قیمت لباس خودش
2- آیه 77 سوره نساء، به چه امری تأکید دارد؟
1) کمارزش بودن دنیا
2) برتری پاداش آخرت
3) هر دو مورد
3- قرآن، راه رسیدن به نیکی را چه میداند؟
1) انفاق از آنچه نیاز نداریم
2) انفاق از آنچه دوست داریم
3) انفاق از آنچه خود نیاز داریم
4- بر اساس آیه 261 سوره بقره، پاداش انفاق تا چند برابر میشود؟
1) هفت برابر
2) هفتاد برابر
3) هفتصد برابر
5- بر اساس قرآن، اولویت انفاق با چه کسانی است؟
1) والدین
2) خویشاوندان
3) همسایگان