حقّ کارگر در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام (1)

موضوع: حقّ کارگر در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام (1)
تاریخ پخش: 20/01/1401
عناوین:
1- ارزش کار و خدمت به دیگران
2- توجه به نیازهای طبیعی کارگران
3- محبت و حمایت کارفرما نسبت به کارگران
4- رزق و روزی به دست خدا نه مردم
5- عدالت میان کارگران و زیردستان
6- عدالت در حوزه‌های مختلف زندگی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

بحثمان درباره‌ی شرح و تفسیری بود برای رساله‌ی حقوق امام سجّاد. امام سجّاد، امام زین‌العابدین علیه السلام یک مکتوبی دارند، حقوق را بیان کرده‌اند: حقّ فرزند، حقّ همسایه، حقّ استاد، حقّ شاگرد، حقّ کارگر، حقّ، حقّ، حقّ، حتّی حقّ چشم، حقّ گوش. هر روزی یکی از این حقوق را چند دقیقه‌ای صحبت می‌کنیم که الآن برنامه‌مان ان‌شاءالله بیست دقیقه است.
حقّ کارگر را بگوییم. اما حقّ کارگر:
«وَ أَمَّا حَقُّ سَائِسِکَ بِالْمِلْکِ فَنَحْوٌ مِنْ سَائِسِکَ بِالسُّلْطَانِ» (تحف العقول، ص 261)
اینکه حالا من رئیس شدم، او کارگر شده، خبری جایی نیست، دنیا زیر و رو می‌شود. قرآن یک آیه دارد، می‌گوید: «تِلْکَ الْأَیَّامُ نُداوِلُها» (آل عمران/ 140)، چه کارگرانی که ارباب می‌شوند، چه اربابانی که به کارگری می‌افتند، رنگ و وارنگ هست. منتها نگاه به کارگر نباید نگاه تحقیرانه باشد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: «سَیِّدُ الْقَوْمِ خَادِمُهُم‏» (من لا یحضره الفقیه، ج ‏4، ص 378)، توی یک قوم آن کسی که خدمت می‌کند، آقای آن هست، «سَیِّدُ الْقَوْمِ خَادِمُهُم‏».
1- ارزش کار و خدمت به دیگران
کار افتخار است. امام زین‌العابدین علیه السلام ایّام حج با کاروان ناشناس می‌رفت که نشناسند او را، مثل باقی‌ها حاجی‌ها او هم کار بکند. در مسیر راه یک نفر امام را شناخت. رفت به رئیس کاروان گفت: «می‌دانی چه کسی است؟» گفت: «نه، ولی هم پولش را داده، این‌طور نیست که حالا کار می‌کند، پول ندهد، هم پولش را داده مثل باقی حاجی‌ها، هم کار می‌کند.» گفت: «این امام زین‌العابدین است.» وقتی فهمیدند، عذرخواهی کردند و گفت: «نه، من اصلاً با کاروان ناشناس آمدم، تا کار بکنم.»
در یک ماجرایی که قرار بود که یک آبگوشتی بخورند، مثلاً هر کسی گفت من یک کاری می‌کنم. یک کسی گفت: «ذبح گوسفند با من.» یکی گفت: «پوست کندن گوسفند با من.» یکی گفت: «پختش با من.» یکی گفت: «نانش با من.» پیغمبر فرمود: «پس جمع هیزمش هم با من.» گفتند: «نه، شما پیغمبرید.» فرمود: «نه، اگر می‌خواهید بخورم، باید کار بکنم.»
کار، ارزش دارد. کارگر، محترم است. تحقیر برای هیچ کس. قرآن می‌فرماید: «لا یَغْتَبْ بَعْضُکُمْ بَعْضاً» (حجرات/ 12)، این «بَعْضُکُمْ» یعنی، مادر هم حق ندارد غیبت دخترش را بکند، پدر هم حق ندارد غیبت پسرش را بکند. «بَعْضُکُمْ»، این کارگر است، می‌توانیم بد با او حرف بزنیم. حتّی برده را، اسلام می‌گوید برده را تو جبهه آمده من را بکشد، منتها نتوانسته بکشد، من او را گرفتم، اسیرش کردم، می‌گوید قاتلت است، همین آقای برده یک زمانی قاتلت بوده، حالا الآن دیگر تو خانه شماست آمده، الان هم اسیر تو است، اما می‌گوید صداش می‌زنی با کرامت، بگو: «فَتی»، یعنی جوانمرد. کنیز را هم «فَتاه» بگو. یعنی اسم حتّی برده را با احترام ببر.
یک بار امام باقر علیه السلام دید که یکی از یارانش یک نسبت بدی داد به مادر نوکرش. امام باقر جا خورد. گفت: «تو یک نسبت زنا به مادرش دادی؟!» گفت: «آقا مسلمان که نیست!» گفت: «اگر کسی مسلمان نیست، می‌شود نسبت زنا به او داد؟!» بعد امام فرمود: «بیست سال است فکر می‌کردم تو آدم خوبی هستی، امروز فهمیدم نه، تو هم آدم بی‌تقوایی هستی.»
2- توجه به نیازهای طبیعی کارگران
علی ایّ حال کارگر هم خودش، همان لباسی که می‌پوشید، او هم بپوشد، حتّی گاهی بهتر. امیرالمؤمنین با غلامش قنبر رفتند پیراهن بخرند. پیراهن‌ها یکیش قشنگ بود، یکیش ساده بود. سه تومان و دو تومان فرض کنید، سه درهم و دو درهم، یا سه دینار و دو دینار، حالا یکی گران‌تر بود. حضرت آن گران‌تر را خرید، گفت: «تو بپوش.» قنبر گفت: «آقا من نوکر هستم! من غلام هستم! آن وقت غلام پیراهن خوب بپوشد، اربابش پیراهن ضعیف؟!» فرمود: «ببینید تو غلام هستی، ولی جوانی، جوان دلش می‌خواهد شیک‌پوش باشد.» ببین دقّت را.
اگر یک کسی کارفرما شد، یک کسی کارگر، فکر نکند این یک ژنی دارد، ژنش باید جزء فرهیختگان باشد. نه، ژنی نیست. این مسئله مهم است.
می‌فرماید امام سجّاد در رساله‌ی حقوق می‌گوید که مواظب باشید: «أَنْ تَعْلَمَ أَنَّکَ إِنَّمَا اسْتَرْعَیْتَهُمْ بِفَضْلِ قُوَّتِکَ عَلَیْهِمْ» (تحف العقول، ص 261)، تو اگر امروز اربابی، این لطف خدا بوده. یک زمینی هست یک وقت، مثل همه‌ی زمین‌ها تو بیابان، حالا یک وقت شهرداری یا دولت می‌آید یک خیابان تو این زمین می‌کشد، زمین‌هایی که کنار خیابان قرار می‌گیرند، گران می‌شوند. حالا این زمین پز ندارد، که من گران‌ترم، نبش بلوارم، نبش خیابانم، چهل و پنج متری، شصت متری، فلان. یک خیابانی به شما خورده، گران شدی. باد نکنید. هر کس هر چی دارد، مدرکی دارد، من دکتری گرفتم، من تیزهوشم. ممکن است سر جلسه‌ی امتحان خدا حافظه را از تو بگیرد، همه چیزی را که خواندی، یادت برود. من سراغ دارم آدم‌هایی که اسم خودشان را فراموش کردند. سراغ دارم بعضی علما که روی منبر نشست، بسم الله گفت، هر چی فکر کرد، همه‌ی حرف‌ها یادش رفت، آمد پایین گفت: «تمام محفوظاتم پرید.» هیچ کارگری، هیچ کارفرمایی خودش را برتر نداند. این یک مسئله.
3- محبت و حمایت کارفرما نسبت به کارگران
به خدا پناه ببریم. حالا که شما رئیس شدی، «بِالرَّحْمَهِ وَ الْحِیَاطَهِ وَ الْأَنَاهِ وَ مَا أَوْلَاکَ» (تحف العقول، ص 261). مسئولیت تو این است که رحم کنی، با محبّت باشی، «الْحِیَاطَهِ» از این‌ها حمایت کنی، «وَ الْأَنَاهِ» و بردبار باشی نسبت به این‌ها، «وَ مَا أَوْلَاکَ» و هر کاری اولویت دارد. این سفارش می کند به کارفرما که.
بعد خیلی از این‌ها با دیدن اخلاق اسلامی منقلب می‌شوند. مثل همین قنبر که گفتم، پیراهن گران را حضرت علی به قنبر می‌دهد، می‌گوید تو غلامی، ولی چون جوانی، جوان دوست دارد شیک‌پوش باشد، پیراهن شیک را تو بپوش. خب قنبر با این رفتار منقلب می‌شود. انس خادم پیغمبر بود. بسیاری از روایات ما از انس است. می‌گوید من خادم پیغمبر هستم، اما پیغمبر این کار را می‌کرد، این کار را می‌کرد، کارهای پیغمبر را می‌دیدند، تو جامعه پخش می‌کردند.
«إِذَا عَرَفْتَ مَا أَعْطَاکَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِ هَذِهِ الْعِزَّهِ وَ الْقُوَّهِ الَّتِی قَهَرْتَ بِهَا أَنْ تَکُونَ لِلَّهِ شَاکِراً» (تحف العقول، ص 261). می‌گوید حالا تو رئیس شدی، رأی آوردی، شکر خدا را بکن.
ما دو تا پولدار تو قرآن داریم: یک پولدار می‌گفت: خودم، یک پولدار می‌گفت خدا. سلیمان پولدار بود، می‌گفت: «هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّی» (نمل/ 40)، «رَبِّی» یعنی خدا به من داده، نه برای عیّاشی و رفاه، «لِیَبْلُوَنی» (نمل/ 40)، خدا می‌خواهد من را امتحان کند، «أَ أَشْکُرُ أَمْ أَکْفُر» (نمل/ 40): آیا شکر می‌کنم یا کفران می‌کنم.
دنیاست، می‌دهند، می‌گیرند. یک وقت ما تو نهضت سوادآموزی یک قائم‌مقامی داشتیم، در پرواز به خرّم‌آباد هواپیما سقوط کرد و مرحوم شد، به نام آقای کریمی. یک زمان ما به ایشان حکم دادیم که تو جانشین ما باش تو نهضت سوادآموزی. مدّت‌ها گذشت و بعد بنا شد کسی دیگری باشد. صدایش زدم. یکی از همراهان ما، پاسدارها می‌گفت: «آقای قرائتی بشارت می‌دهم، تبریک می‌گویم.» گفتم: «برای چی تبریک می‌گویی؟» گفت: «آن روزی که به ایشان حکم دادی، حکم دادی و کلید ماشین را هم به او دادی، گفتی این هم ماشین در اختیار تو.» من بودم، هیچ شاد نشد. بعد از مدتی هم که گفتی: «فلانی.» گفت: «بسیار خب.» باز هم کلید را پس داد. می‌گفت: «کلید ماشین را دادی، گرفتی، هر چی نگاهش کردم ببینم اخمو می‌شود، عصبانی می‌شود.»
اگر نعمتی خدا به تو داد، شکرش را بکن، نگو من جامعه‌شناسی خواندم، روان‌شناسی خواندم، آیت الله هستم، دکتر هستم، جزء فلان قبیله و حزب و شهرستان و روستا و این‌ها هستم، اگر کسی دری به تخته خورد، رئیس شد، باد نکند. یا بعضی‌ها هم مثلاً می‌گویند من حتماً باید رئیس‌جمهور بشوم، حتماً باید من رأی بیاورم توی شهر، تو شهرداری، تو هر جا. حالا یک بار رأی آوری، یک بار هم رأی نیاوردی، حالا مثلاً چی شده؟!
ما باید مثل قدیم که حالا کارتی نبود، تا چند وقت پیش که کرونا و این‌ها نبود، مردم پول می‌بردند بانک و می‌آوردند. کارمندهای بانک یک روز، یک قسمت می‌ایستاد، مسئول گرفتن بود، کلّی پول می‌گرفت. یک روز دیگر رئیسش می‌گفت تو آن باجه بایست، پول می‌داد. نه آن روزی که پول می‌گرفت، می‌پرید بالا، نه آن روزی که پول می‌داد، سکته می‌کرد. قرآن می‌گوید مثل کارمند بانک باشید، آیه‌اش این است: «لِکَیْلا تَأْسَوْا عَلى‏ ما فاتَکُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاکُم‏» (حدید/ 23)، اگر دادند شاد نشوید، اگر گرفتند. در کنکور رد شدی، خب می‌خوانیم دومرتبه، ولی فکر نکن حالا که رد شدی، یعنی بدبخت شدی. بسیاری آدم‌های تحصیل کرده‌ی بالا داریم، ولی هزار و یک مشکل تو زندگیشان است، تحصیلاتشان هم عالی است. بسیار آدم‌هایی هستند که مدارک دانشگاهی ندارند، زندگی‌شان هیچ غمی ندارد. این که ما یک چیزی را بتش می‌کنیم، یک چیزی را بتش می‌کنیم که اگر این بت بود، حتماً خوشبختیم، اگر این نبود، حتماً بدبختیم. این یک مسئله.
در کارهای دیگر هم همین‌طور است. مثلاً می‌شود گفت من پزشک تاجرها هستم، پس پولدارم؟؟! من پزشک اطفالم، فقیرم؟! گاهی درآمد پزشک اطفال از درآمد پدر و مادرش بیش‌تر است. الآن تو لباس هم همین‌طور است، لباس بچّه‌گانه گران‌تر از لباس بزرگ‌ها هست. بچّه کوچک است، لباس‌ها که، اما حالا به خاطر دوختش است یا دلیل دیگر. کیلویی حساب نکنید. چون تو این شهر هستم، پولدار خواهم شد، چون تو این خیابان هستم، پولدار خواهم شد، چون دست به این شغل زدم، پولدار خواهم شد. اگر بنا باشد.
4- رزق و روزی به دست خدا نه مردم
یک آیه داریم سوره‌ی زخرف «نَحْنُ قَسَمْنا» (زخرف/ 32). آیه قرآن است، ولی از بس که آسان است، فارس‌ها هم می‌فهمند. «نَحْنُ» ما، «قَسَمْنا» ما قسمت کردیم، «بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ» (زخرف/ 32)، زندگی را ما تقسیم می‌کنیم. این پسر، این دختر، این تیزهوش، این معمولی، این نانوا، این کارگر، این چی. «نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ مَعیشَتَهُمْ» (زخرف/ 32). بعد هم می‌گوید یک تفاوت‌هایی تو شما قرار دادیم، اگر همه مردم یک‌جور باشند، کار پیش نمی‌رود. باید هر کسی یک استعدادی داشته باشد، نیاز داشته باشد، کفّاش به نانوا، نانوا به نجّار، نجّار به مهندس، مهندس به دکتر. همه باید در یک رشته تخصّصی داشته باشند، علاقه و ذوقی داشته باشند. من خودم هم همین‌طور هستم. من اگر کتاب قرآن و حدیث جلویم باشد، ده ساعت هم مطالعه کنم، شاید خسته نشوم، البته قبل از کرونا و بی‌حالی، اما ممکن است کتاب دیگر خیلی هم علمی باشد، ولی من ده دقیقه هم نمی‌توانم مطالعه کنم.
ببینید ذوق، «وَ استَعمِلنی فِیما خَلَقتَنَی لَه»، امام زین العابدین می‌گوید: «خدایا، آن کاری که من را برای آن کار خلق کردی، آنجا قرار بده.» یعنی قطار را بگذار روی ریل خودم. این‌طور نباشد که استعداد و گرایش من چیز دیگر هست، شما امکانات دیگر به من می‌دهی.
«نَحْنُ قَسَمْنا بَیْنَهُمْ». حق کارفرما این است که یک، به خاطر پستی که دارد، پز ندهد. یک. شکر خدا را بکند، شکر خدا هم این است که به زیردستش مهربان باشد، حقّ او را از بین نبرد، مراعات عدالت را بکند. بهترین تشکّر از خدا، «عَدلُکَ»، عدالت تو بهترین تشکّر است، همه را یک‌جور ببینیم.
حتّی تو مسجد همه باید مردم یک جور باشند. این طور نیست که حالا یک کسی چون پولدار است، چایی به او بدهیم، یک کسی چون فقیر است، به او محل نگذاریم.
5- عدالت میان کارگران و زیردستان
کسی که کارفرماست، باید همه را یک جور ببیند. یک وقتی من گفتم ما حتّی پلیس‌ها هم باید با عدالت با مردم رفتار کنند. بعضی از پلیس‌ها ممکن است اگر ماشین قیمتی باشد، پشت بلندگو: «راننده‌ی بنز، راننده‌‌ی بنز، بفرمایید کنار.» می‌گویید: «بفرما.» چرا؟ برای این‌که بنز است. اما اگر ماشینی غیر بنز بود، برو کنار، برو کنار. بفرما می‌شود برو! اگر یک ماشینی قراضه بود، بکش کنار. یعنی بفرمایید کنار، برو کنار، بکش کنار. این نه، یک‌جور باید باشد.
عدالت هم معنایش این نیست که همه یک‌جور باشند هان. هر چیزی به حقّش باشد. مثلاً پزشک بیاید بگوید: «من پزشک عادلی هستم، از دم یکی یک سرم بده به همه‌ی مریض‌ها». خب یک بیمار سرم می‌خواهد، یکی نمی‌خواهد. من معلّم هستم، عادل هستم، از دم یکی یک نمره‌ی هفده بده به بچّه‌ها، خب این هم درست نیست. معنای عدالت این نیست که همه یک جور باشند. یکی کفشش بزرگ است، هیکلش بزرگ است، لباس بیش‌تری می‌خواهد. معنای عدالت این نیست که نه، من پارچه‌ها را تقسیم می‌کنم، همه سه متر و نیم. او سه متر و نیم تنگش است، او سه و متر و نیم گشادش است. بعضی جاها اگر همه یک‌جور باشند، ظلم است. تو یکی، من هم یکی. بله، تو اگر نباشی، هیچ‌طوری نمی‌شود، این اگر نباشد، کارخانه می‌خوابد. این اگر نباشد، بیمارستان می‌خوابد. باید نقش را حساب کرد، نقش این را. حضرت رسول یک آدم هست، خب بنده من هم یک آدم. من نباشم، یک مورچه هم زندگیش فرق نمی‌کند، ولی خدا به پیغمبر می‌گوید: « لَوْلَاکَ لَمَا خَلَقْتُ الْأَفْلَاک‏» (بحار الأنوار، ج ‏16، ص 406)، تو نبودی من هستی را خلق نمی‌کردم. حساب کنید نقش افراد، جایگاه هر کسی.
چند جمله راجع به عدالت بگویم، عدالتی که خودم هم ندارم. به یکی کسی گفتم: «فامیل شما چی هست؟» یک خورده به من نگاه کرد، گفت: «فامیلی من چیزی هست که در تو نیست.» گفتم: «خیلی چیزها در من نیست، بگو ببینم چی هست.» گفت: فامیل من شهامت است. فامیلش شهامت بود.
یک کسی یک مناجات درست کرده بود، به اسم‌های بی‌مسّما، مثلاً فقیهی بود، ولی فقه بلد نبود، سخائی بود، ولی سخاوت نداشت، تو مناجات می‌گفت: «الهی به فقاهتِ فقیهی.» یک کسی گفت: «به عدد موهای سرم کمکت می‌کنم.» کلاهش را برداشتند، کچل است، اصلا مو ندارد. عدالت یعنی توجّه داشتن به این چیزها.
6- عدالت در حوزه‌های مختلف زندگی
«وَ السَّماءَ رَفَعَها» (الرحمان/ 7)، جالب است که قرآن عدالت تو آسمان‌ها را با عدالت مغازه‌ی پیاز‌فروشی یک‌جور پهلوی هم گذاشته. قرآن ببینید چی می‌گوید، می‌گوید: «وَ السَّماءَ» آسمان، «رَفَعَها»: من آسمان‌ها را برافراشتم. «وَ وَضَعَ الْمیزانَ » (الرحمان/ 7): بین کرات توازن قرار دادم. بعد می‌گوید: «أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْمیزانِ» (الرحمان/ 8)، تو هم داری سیب‌زمینی می‌کشی، توازن، یعنی ترازوی مغازه‌ی شما با توازن در کرات آسمانی، کهکشان ها یک‌جور است. «وَ السَّماءَ رَفَعَها وَ وَضَعَ الْمیزانَ * أَلاَّ تَطْغَوْا فِی الْمیزان» (الرحمان/ 7 و 8). قرآن می‌گوید من در آفرینش توازن قرار دادم، تو هم در کشیدن این سیب‌زمینی و پیاز توازن برقرار کن.
خب در حرف زدن عادل. «قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا» (انعام/ 152). آیه قرآن است، می‌گوید حرف می‌زنید عادل. به یکی کسی یک ربع وقت ندهید، به یک کسی سه دقیقه، پنج دقیقه، همه را یک‌جور باشد.
عدالت حتّی نسبت به دشمنان. حضرت علی فرمود: «ابن ملجم یک ضربت زد به من شب نوزدهم، یکی زد، شما هم یکی بزنید.» جمله‌اش هم این است، این جمله را حفظ کنید، ماه رمضان است، در آستانه‌ی، «ضَربَهً بِضَربَه»: او یک ضربه زده، شما هم یک ضربه بزنید. نگویید: «چون علی را کشته است و امیرالمؤمنین است، ما باید تکّه تکّه‌اش کنیم.»، «ضَربَهً بِضَربَه»، این عدالت امیرالمؤمنین است. عدالت علی بن ابی طالب می‌گوید: «یکی زده، یکی بزنید». عدالت آمریکا می‌گوید: «دو تا برج خراب کرد، کلّ کشور را تصاحب کنید.» البتّه بعداً با رسوایی رفتند بیرون، ولی چه‌قدر ظلم کردند تو افغانستان و در همه‌ی دنیا. «ضَربَهً بِضَربَه».
می‌گوید با دشمنت هم: «لا تَعْدِلُوا» (مائده/ 8).
حتی می‌گوید دشمن را اگر کشتید، حق ندارید تکّه تکّه‌اش کنید، گوشش را ببرید، دماغش را ببرید، مُثلِه، مُثلِه حتّی نسبت به سخت‌ترین دشمن‌ها.
بین بچّه‌ها. «اعْدِلُوا بَیْنَ أَوْلَادِکُمْ» (مکارم الأخلاق، ص 220). سوغاتی می‌خرید، هدیه می‌خرید، بچّه‌هایتان را با یک نگاه، نگاه کنید. بعد بچّه‌های شما نگویند این پدر ما، این مادر ما تبعیض قائل است، به او چی داد، به من نداد.
در تقسیم اموال، توزیع، «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى‏» (نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه‌ی 53)، به دورترین فردی که تو کشور تو هست، زندگی می‌کند، به مالک اشتر فرمود استاندار، امیرالمؤمنین علیه السلام به استاندار گفت: «دورترین فرد سهمش با نزدیک‌ترین فرد یک‌جور باشد.» این چون نزدیک مرکز است، نزدیک چشمه‌ی آب است، نزدیک است، نزدیک است، «فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِی لِلْأَدْنَى‏».
در قضاوت «وَ إِذا حَکَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْکُمُوا بِالْعَدْل‏» (نساء/ 58). در عدالت یک‌جور باشید.
امیرالمؤمنین فرمود: «اگر مال، مال خودم هم بود، یک‌جور تقسیم می‌کردم، تا چه رسد به این‌که مال، مال بیت المال باشد.» یعنی عدالت.
در عدالت کار به فقیر و غنی نداشته باشید، عدالت داشته باشید. آخر گاهی ما دلمان می‌سوزد، می‌گوییم: «بابا فقیر است، بگذار به او بده، برود، جریمه‌اش نکن.» یکی می‌گوید: «بگیر، بگیر، بگیر، پولدار است، بگیرش.» به تو چه این پولدار است، یا فقیر است؟! این یک گناه، «غَنِیّاً أَوْ فَقِیراً»، اگر غنی بود یا فقیر بود، تو باید با عدالت رفتار کنی، تو قانون را اجرا بکن. بنده چون مشهور هستم، تو ماشین می‌نشینم خلاف کنم، پلیس می‌آید می‌گوید: «آقای قرائتی است؟! بفرمایید، بفرمایید.» خب اگر خلاف کردم، من را هم توبیخ کن. عدالت یک چیزی هست که گفتنش آسان است، عملش هم خیلی سخت است، خیلی سخت است.
خدایا تو خودت می‌دانی چه‌قدر حرف زدیم و عمل نکردیم، هم گذشته‌ی ما را ببخش و هم آینده‌ی ما را عامل به حرف‌های خوب قرار بده.

«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

امام سجادحق کارگردرسهایی از قرآنرساله حقوقرمضانصحیفه سجادیهقرائتی
Comments (0)
Add Comment