موضوع: حقّ پدر و مادر در رساله حقوق امام سجاد علیهالسلام (11)
تاریخ پخش: 11/02/1401
عناوین:
1- حق مادر بر فرزند به واسطه دوران بارداری و شیردهی
2- تلاش و بیخوابی مادر، برای رشد و تربیت فرزند
3- حق پدر بر فرزند، به واسطه تأمین نیازها و اصالت خانوادگی
4- خدمت حضرت خضر به فرزندان، به واسطه صالح بودن پدر
5- جایگاه احسان به والدین، در کنار پرستش خداوند
6- هشدار قرآن، درباره کوچکترین بیاحترامی به والدین
7- احسان به والدین، حتی پس از مرگ آنها
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی
بحثی داشتیم راجع به نامهای که امام سجّاد راجع به حقوق نوشتند، چند صفحهای بیشتر نیست، حقوقی که، حقّ مردم، حقّ مسلمانها، حقّ کفّار، حقّ پدر، مادر، حقّ همسر، بعد اعضاء، اوّلش اعضاء است، حقّ چشم، حقّ گوش، حقّ پا. هر روزی یکی از این حقوق را میگفتیم، الآن میخواهیم حقّ پدر و مادر را بگوییم، در رسالهی حقوق. الآن میخواهیم حقّ مادر را بگوییم.
امام سجّاد تو این نامه مینویسد که: «فَحَقُّ أُمِّکَ» (تحف العقول، ص 263) حقّ مادر چی هست؟ «فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهَا حَمَلَتْکَ حَیْثُ لَا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً» (تحف العقول، ص 263)، زمانی تو را به دل کشید که احدی، احدی، شما را سر دل نمیکشید. گاهی وقتها یک کارهایی را من نکنم، یک کس دیگر میکند، یعنی غیر از اینکه مادر ما را در شکم خودش هشت، نه ماه حمل کرد، چه کس دیگری این کار را میتواند بکند؟! تعبیر، تعبیر قشنگی است: «لَا یَحْمِلُ أَحَدٌ أَحَداً»، این بار را غیر از مادر هیچ کس برنمیدارد، نمیتواند بردارد، نه میشود بردارد. این یک.
1- حق مادر بر فرزند به واسطه دوران بارداری و شیردهی
«وَ أَطْعَمَتْکَ مِنْ ثَمَرَهِ قَلْبِهَا مَا لَا یُطْعِمُ أَحَدٌ أَحَداً» (تحف العقول، ص 263)، از ثمرهی بدنش غذا به تو داد، یعنی شیر مادر، آن زمانی که هیچ کس حمل نمیکرد، تو را سر دل کشید، آن زمانی که هیچکس به فکر تغذیهی تو نبود، تو را از ثمرهی قلبش یعنی همان شیر غذا داد.
«وَقَتْکَ بِسَمْعِهَا» (تحف العقول، ص 263)، با گوشش تو را حفظ کرد. این مادر وقتی بچّه نداشت، میخواستی از خواب بیدارش کنی، دو، سه بار باید گفت: «فاطمه خانم، زهرا خانم پاشو»، اما همین که مادر شد، بچّهاش یک عطسه میکند، از خواب میپرد. یعنی گوشش مواظب امواجی است که از بچّه چی صادر میشود.
«وَقَتْکَ بِسَمْعِهَا» (تحف العقول، ص 263) با گوشش، «وَ بَصَرِهَا» (تحف العقول، ص 263) با چشمش، نگاه میکند یک گربه رفت تو اتاق یا رفت تو حال یا رفت تو خانه، مواظبش است این گربه از مسیری حرکت نکند که یک وقت برای بچّهاش ضرر داشته باشد.،با چشمش. «وَ رِجْلِهَا» (تحف العقول، ص 263) با پایش، «وَ شَعْرِهَا وَ بَشَرِهَا» (تحف العقول، ص 263) با پوست و گوشت و مو و ابرویش»، «وَ جَمِیعِ جَوَارِحِهَا» (تحف العقول، ص 263) یعنی گاهی وقتها در همه کارها. چه کسی را میشود جای مادر گذاشت؟ شما مادر را از زندگی حذف کن، صد نفر را بیاور جای مادر، همه را هم مدیر کلّشان کن، مدیر کلّ عطسه، مدیر کلّ سرفه، مدیر کلّ تغذیه، مدیر کلّ حفاظت، مدیر کلّ تنظیم گرما و سرما، صد تا آدم هم بیایند جای مادر، مادر نمیشود.
خب «مُسْتَبْشِرَهً بِذَلِکَ» (تحف العقول، ص 263) خوشحال هم هست. آخر گاهی وقتها یک کسی کار میکند، خوشحال نیست. کارگر کار میکند ولی میگوید چه؟ مشکل است کار، چهقدر کار سخت است، کی شود غروب شود، کار من تمام شود. یعنی یک کسی، سربازی هست ولی هی منتظر است که کی مدّتش تمام شود، وقتی میگوییم: «حالت چهطور است؟» میگوید: «الحمدلله، دو ماه بیشتر نیست!»، یعنی خدمت میکند تو پادگان، ولی منتظر است دو ماه دیگر در رود، وقتی هم در میرود، جعبهی شیرینی میخرد، به رفیقهایش میدهد، یعنی خوب شد که این بار را از دوش ما برداشتند. مادر هم جان میکند، هم هیچ وقت منتظر نیست این جان را نکند و بارش را به کس دیگر بدهد، «مُسْتَبْشِرَهً بِذَلِکَ».
2- تلاش و بیخوابی مادر، برای رشد و تربیت فرزند
خب تا بچّه به دنیا میآید، مادر بچّهاش را زمین گذاشت، وضع حمل میکند، امام میفرماید: «تَکْسُوَکَ وَ تَعْرَى» (تحف العقول، ص 263)، لباس تو را پوشاند ولی خودش سرما خورد. «تُرْوِیَکَ وَ تَظْمَأَ» (تحف العقول، ص 263)، آب به تو داد تشنهات شد ولی خودش تشنگی خورد. «وَ تُظِلَّکَ وَ تَضْحَى» (تحف العقول، ص 263)، تو را سایه خواباند، خودش آفتاب نشست، اگر یک جایی بود که سایهاش کم بود، قسمت سایه را داد به تو، خودش رفت آفتاب نشست.
بیخوابی کشید، «وَ تُلَذِّذَکَ بِالنَّوْمِ» (تحف العقول، ص 263). لذّت تو، استراحت تو را با خواب تأمین کرد ولی خودش نخوابید.
«بَطْنُهَا لَکَ وِعَاءً» (تحف العقول، ص 263)، این لحن قشنگی هم هست، امام سجّاد تو این نامه اینطور مینویسد: «بَطْنُهَا لَکَ وِعَاءً وَ حَجْرُهَا لَکَ حِوَاءً وَ ثَدْیُهَا لَکَ سِقَاءً وَ نَفْسُهَا لَکَ وِقَاءً» (تحف العقول، ص 263)، ریتمی دارد. امام میفرماید که: «دامنش آسایشگاه تو بود، سینهاش مشک آب تو بود، جانش فدای تو بود.»
«فَتَشْکُرُهَا عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ» (تحف العقول، ص 263)، میتوانی شکر کنی؟ هر چه میتوانی شکر کن. «وَ لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ» (تحف العقول، ص 263)، اگر خدا کمک نکند، هیچکس نمیتواند حقّ مادر را بدهد، از خدا کمک بخواه که بتوانی حقّ مادر را بدهی. جالب این است که امام سجّاد علیه السلام تو این نامه به هر کس میگوید حقّش این است، بعد میگوید تو نمیتوانی حق را ادا کنی، مگر: «بِعَوْنِ اللَّهِ، بِحَولِ الله، بِقُوَّهِ الله»، یعنی همهاش میگوید، واقعاً باید خدا کمک کند وگرنه هیچ کس نمیتواند آن طوری که هست حقّ دیگران را بدهد، حقّالنّاس هم همینطور است. امام زین العابدین در مناجات میگوید: «وَمِنْ أَیْدِى الْخُصَماءِ غَداً مَنْ یُخَلِّصُنِى» (مفاتیحالجنان، فرازی از دعای ابوحمزهی ثمالی)، روز قیامت دورم جمع شوند، خواسته باشند طلبهایشان را وصول کنند، من از کجا بیاورم؟! من ندارم! «وَ لَا تَقْدِرُ عَلَیْهِ إِلَّا بِعَوْنِ اللَّهِ وَ تَوْفِیقِهِ» (تحف العقول، ص 263)، اگر توفیق خدا و کمک خدا نباشد، احدی نمیتواند حقّ مادر را انجام بدهد.
یک خاطره برایتان بگویم. در سفری در فرودگاه جوانی آمد پهلوی من. گفت: «من یک پدر و مادر دارم، به گردن من حق ندارند. این «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/ 83 و نساء/ 36 و انعام/ 151 و إسراء/ 23) شامل پدر و مادر من هم میشود؟» گفتم: «مگر میشود پدر و مادر شما هستند، به گردن شما حق ندارند؟!» گفت: «نه.»، من نفهمیدم، اصلاً مگر میشود؟! گفتم: «چه جوری؟» گفت: «من تو شکم مادرم بودم، پدر و مادرم با هم دعوا کردند، بعد اینها طلاق گرفتند، از هم جدا شدند، من را که زاییدند، بچّه را دادند به یک کس دیگر بزرگ کند، خودش رفت شوهر کرد و زندگی مستقل، پدرم هم مادرم را طلاق داد، رفت زن گرفت زندگی مستقل. بنابراین مادر من فقط من را زاییده، نه شیرم داده، نه لباسم را عوض کرده، نه غذا به من داده، نه حفظم کرده، هیچ خدمتی نکرده! زاییده، پهلوی کس دیگری گذاشته.» خب حالا قرآن چه میگوید؟ یک همچین پدر و مادری را قرآن میگوید چه! قرآن میگوید: «حَمَلَتْهُ أُمُّهُ وَهْناً عَلى وَهْن» (لقمان/ 14)، این که خواندم آیه قرآن بود، یعنی مادرت با سختی تو را دل کشید. گفتم: «حملت هم نکرده؟! چند ماه شما را سر دل کشیده! اگر کسی یک ساکی را از شما بگیرد، از این طرف خیابان ببرد آن طرف خیابان، چند بار میگویی دست شما درد نکنه، متشکّرم، ببخشید. یک تاکسی یک خورده کج میشود که شما بتوانی رد شوی، فقط بوق تشکّر میزنی، بوق میزنی یعنی متشکّرم. چهقدر مادر تو غلتیده تا تو راحت باشی! چهقدر بیخوابی کشیده تا تو راحت باشی! یک تاکسی، یک وجب تاکسیاش را کج میکند، راه شما باز میشود، شما فوری بوق میزنی، تشکّر میکنی، امام فرمود تو را حمل کرده، چرا میگویی حق ندارد؟!»
3- حق پدر بر فرزند، به واسطه تأمین نیازها و اصالت خانوادگی
پدر چی؟ «وَ أَمَّا حَقُّ أَبِیکَ» (تحف العقول، ص 263)، نامهی امام سجّاد را میخوانیم که حقوق را میگوید، حقّ پدر. «وَ أَمَّا حَقُّ أَبِیکَ»، حقّ پدر چی هست؟ «فَتَعْلَمُ أَنَّهُ أَصْلُکَ» (تحف العقول، ص 263)، بدانی اصل تو، پدر تو هست. ما خیلی از نعمتهایی را که داریم، اگر بنده اینجا به خیری میرسم، باید دید پدرم چه آب خنکی به کدام تشنه داده که مزد آن، این بوده که به پسرش برسد؟»
این آیه قرآن است: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82). خداوند به موسی گفت: «شخصی است به نام خضر، برو یک علومی دارد، یاد بگیر.» جایش کجاست؟ «مَجْمَعَ الْبَحْرَیْن» (کهف/ 60)، آدرس مجمع البحرین. اینها رفتند و راه را هم گم کردند و دومرتبه رفتند، برگشتند تا بالأخره آن شخص را پیدا کردند و گفت: «من میخواهم عقب شما بیایم در چند تا سفر دریایی و زمینی، علومی که خدا به تو داده، «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْداً» (کهف/ 66) از آن چیزهایی که خدا به تو داده به من هم بده، منتها رشد داخلش باشد، صرف جهت اطّلاع نباشد.» گفت: «تو نمیتوانی صبر کنی!» اینهایی که میگویم همهاش در قرآن هست، گفت: «إِنَّکَ لَنْ تَسْتَطیعَ مَعِیَ صَبْراً» (کهف/ 75)، تو نمیتوانی، من یک کارهایی میکنم که تو تحمّل نمیکنی، گفت: «قول میدهم، قول میدهم هر چی دیدم، تحمّل کنم.» گفت: «خب، بسم الله» آمدند سوار قایقی شدند و وسط آب حضرت خضر کشتی را شروع کرد سوراخ کردن. گفت: «سوراخ میکنی؟! آب میرود تو کشتی، ما غرق میشویم!» گفت: «مگر نگفتم تحمّل نمیکنی؟!» گفت: «آقا خیلی کارت خطرناکه! تو دریا قایق سوراخ میکنی؟! خیلی کارت خطرناکه!» بعد رفتند یک پسر سیزده ساله را دیدند و حضرت خضر پسر سیزده ساله را کشت. «اِه، بچّهی بیگناه سیزده ساله را کشتی؟!» اینها همه قرآن است هان، «خیلی کار بدی کردی!» گفت: «نگفتم صبر نمیکنی!» رفتند وارد یک روستا شدند، از قایق پیاده شدند و وارد یک روستا شدند و به مردم روستا گفتند: «ما گرسنهمان هست»، نگفتند ما پیغمبریم، گفتند: «ما دو نفر گرسنهایم، یک تکّه نان به ما بدهید.» عربیهایی که میخوانم قرآن است، «اسْتَطْعَما أَهْلَها» (کهف/ 77)، طلب طعام کردند از اهل قریه. به اهل قریه گفتند: «یک تکّه نان بدهید، بخوریم.» «فَأَبَوْا أَنْ یُضَیِّفُوهُما» (کهف/ 77)، قبول نکردند. رسیدند به یک دیواری که دارد کج میشود. خضر گفت: «لباسهایتان را بکنید، میخواهیم بنّایی کنیم.» «چیه؟!» «دیوار کج شده، صافش کنیم.» گفت: «اینها یک تکّه نان به تو ندادند، لاأقل یک پولی میگرفتی. آخر مفت کی گفت؟» «لَوْ شِئْتَ» (کهف/77) اگر هم میخواهی بنّایی هم کنی، «لاَتَّخَذْتَ عَلَیْهِ أَجْراً» (کهف/ 77)، آیه قرآن میخوانم، عربیهایش قرآن است. اگر میخواستی، مزدی میگرفتی از مردم، مردم بیمهر و بیوفا، از این معلوم میشود اگر کسی به تو بیوفایی کرد، تو باید کمکت را بکنی، نگو نه، این چون به من خیر نرسانده، من هم به او خیر نمیرسانم، انتقام نگیرید، کمک کنید حتّی به آدمهای بیوفا. او به تو قرض نداد، تو به او قرض بده. او به تو سلام نکرد، تو سلام کن. خیلی موسی هی ناراحت میشد. گفت: «خیلی خب، «هذا فِراق» (کهف/ 78) تو حرفها و کارهای من را تحمّل نمیکنی، بیا جدا شویم، تو به راه خودت، من هم به راه خودم، آبمان توی یک جوی نمیرود و اما توجیه کنم آن کشتی که سوراخ کردم چون یک قلدری جلوی راه بود، کشتیهای سالم را میگرفت، من گفتم یک تکّه از کشتی را ببرم، کاری بکنم که بگوید این کشتی به درد ما نمیخورد؛ و اما بچّهای که کشتم، به خاطر اینکه این بچّه بزرگ بشود، آدم فاسقِ فاجری است، خدا به من گفت این بچّه را بکش، داغش به سر پدر و مادر میماند، عوضش ما یک نسلی از انبیاء به این پدر و مادر میدهیم. این بچّه اگر بزرگ شود، از علومی است که علم غیب بود که خدا به خضر داده بود؛ و اما دیوار، زیر دیوار یک گنجی است مال یک آدم مؤمن، این دیوار اگر خراب میشد، گنج لو میرفت، دیگران میبردند. ما گفتیم بنّایی کنیم، بچّههای یتیم بزرگ میشوند، وصیّت پدرشان را میخوانند، طبق آدرس میروند گنج را برمیدارند.
4- خدمت حضرت خضر به فرزندان، به واسطه صالح بودن پدر
این حرفها را زدم برای چی؟ به جای این جمله گفتم: «وَ کانَ أَبُوهُما صالِحاً» (کهف/ 82)، «أَبُوهُما صالِحاً»، پدر این دو تا یتیم صالح بود، خدا دو تا پیغمبر را به نوکری و کلفتی و به بنّایی و عملگی مجّانی وادار کرد برای اینکه خیر این، یعنی اگر گاهی خیر بچّهها میبینند، به خاطر خوبی پدرشان است. تو فرهنگ ایرانی هم، الحمدلله فرهنگ خوبی است، هر کس کار خیر میکند، میگویند: «خدا پدرت را بیامرزد، خدا پدر و مادرت را بیامرزد.» چون این کار خیری که میکند از یک جایی آب میخورد.
حقّ پدر چی هست؟ «فَتَعْلَمُ أَنَّهُ أَصْلُکَ» (تحف العقول، ص 263)، اصل تو، پدرت هست، تو از او هستی. هر کس را تعریف بکنی، ممکن است دیگران حسادت بورزند جز اولاد. شما اگر آمدی پهلوی پدر بنده، هر چی هم از من تجلیل و تعریف بکنی، پدرم حسود نمیشود، چون میگوید هر چی هم بزرگش کند، پسر من است. اگر غیر از پدر باشد، تعریف کنی، ممکن است تحمّل نکند بگوید: «حالا چه خبر است؟! بله، آدم خوبی است ولی این همه که تعریف کردی، نیست!» یعنی ستایش از مردم سبب حسادت میشود مگر ستایش فرزند پهلوی پدر و مادرش. چون اگر از فرزندی پهلوی بابا و ننهاش تعریف کردی، او حسود نمیشود، چون میگوید هر چی هم رشد کند، پسر من است.
بعد میگوید که: «وَ احْمَدِ اللَّهَ وَ اشْکُرْهُ» (تحف العقول، ص 263)، خدا را شکر کن، از پدر و مادر تشکّر کن، «عَلَى قَدْرِ ذَلِکَ» (تحف العقول، ص 263)، هر چی میتوانی، بعد میگوید: «لا قُوَّهَ إِلَّا بِاللَّهِ» (تحف العقول، ص 263). حقّ پدر را هم جز کمک خدا نمیتوانی، باید خدا کمک کند. ما هر کاری داریم باید بگوییم خدا، نباید بگوییم: «استادم خوب است پس شاگرد اوّل میشوم. تغذیهام خوب است، پس شاگرد اوّل میشوم. این آدم معتمدی است، با او شریک میشوم، پس حتماً تجارتم سود میکنم. مغازهام اینجا باشد، خانهام اینجا باشد، پس خوشی میبینم.» یک وقت میبینی همه مغازهها و خانهها را برنامهریزی میکنیم، زندگی. باید خدا بخواهد.
دوستی داشتیم میگفت: «من یک روز تصمیم گرفتم یک خواب طولانی بکنم چون خیلی خسته بودم. همه را بیرون کردم، بچّه و تلفن را.» گفتم: «چهار ساعت، پنج ساعت به من مهلت بدهید، من خودم را میزان کنم.» گفت: «تا خوابم برد، دو تا گربه از خانهی همسایه آمد بالای سر من، چنان این دو تا گربه به هم پریدند که من نیممتر از جا پریدم!» بابا اگر رزقت نباشد، هر چی هم برنامهریزی کنی، پوچ میرود و لذا امام سجّاد یک نامه مینویسد، تو این نامه چند بار هی میگوید: «لا قُوَّهَ إلّا بِالله» تو نمیتوانی، خدا باید کمکت کند. صرف اینکه کامپیوتر دارم و از اینترنت استفاده میکنم و استاد خصوصی گرفتم و همهی کارها را میکنی ولی باز هم تو کنکور رد میشوی.
5- جایگاه احسان به والدین، در کنار پرستش خداوند
چهار بار تو قرآن گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (بقره/ 83 و نساء/ 36 و انعام/ 151 و إسراء/ 23). حالا این شاید تکراری باشد برای بعضیها. این «بـِ» که میگویند در ادبیّات عرب، «بـِ» یعنی بچسبد، میگویند، عربیاش این است «بای الصاق»، ببین این دو تا، همین نامهام هست، این دو تا ورقه که به هم چسبیده، میگویند نامهی الصاقی، الحاقی، اخیراً مینویسند «پیوست». این «بـِ» یعنی بچسبد، یعنی احسانت بچسبد، یعنی مادرت مریض شد، خودت او را ببر دکتر، نگو: «پول بگیر، تاکسی تلفنی بگیر، برو.»
«بِالْوالِدَیْنِ»، غذا را دهان مادرت بگذار، «وَ لَقِّمْهُ بِیَدِک» (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 2، ص 162)، نگو برنج را بپز، بخو. «بِالْوالِدَیْنِ»، «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» که میگوید، دیگر نمیگوید مؤمن باشید یا کافر. نگفته: «بِالْوالِدَیْنِ مؤمن إِحْساناً»، «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» چه مؤمن، چه کافر. نمیگوید تا لیسانس یا فوقلیسانس، در هر مرحلهای هستی «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً». نمیگوید: «بِالْوالِدَیْنِ إِنفاقاً»، پول نمیخواهند، محبّت میخواهند. خود این «بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» ده، بیست تا نکته دارد. چهار بار هم پهلوی توحید است، یعنی میگوید نپرستید جز خدای یکتا، «لا تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً» (إسراء/ 23)، یعنی احسان به پدر و مادر بعد از خداشناسی آمده، چهار بار تو قرآن آمده و این چهار بار بعد از خداشناسی است.
آمار قرآن یک رازی دارد، من نمیدانم ولی یک راز دارد. گاهی آدم یک چیزهایی کشف میکند، میگوید: «نکند رازش باشد.»
مثلا صد و پانزده تا کلمهی «دنیا» تو قرآن است، صد و پانزده تا کلمهی «آخرت». آدم نمیتواند بگوید تصادف شد، یک پیغمبر درسنخوانده از چهل سالگی به او وحی شده تا شصت و سه سالگی. بیست و سه سال تمام کلماتش را پهلوی هم گذاشتند، قرآن شده، حالا نگاه میکنی میبینی صد و پانزده تا «دنیا» است، صد و پانزده تا «آخرت».
سال چند روز است؟ سیصد و شصت و پنج روز. سیصد و شصت و پنج بار کلمهی «یَوم» تو قرآن آمده است، نمیشود گفت تصادف است. بسیاری ار کلمات قرآن یک فرمولی دارد، بعضیهایش هم کشف نشده، نمیدانیم ولی یک رازی دارد. وقتی میگویند: «سی و چهار بار الله اکبر بگو، سی و سه بار الحمدلله، سی و سه بار سبحان الله.» چرا سی و چهار بار را نمیشود سی و پنج بار بگوییم؟! اگر ما گفتیم سی و چهار متری گنج هست، شما سی و پنج متری را بکنی، به گنج نمیرسی، حساب و کتاب دارد.
6- هشدار قرآن، درباره کوچکترین بیاحترامی به والدین
حدیث داریم قرآن که میگوید: «فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ» (إسراء/ 23) به پدر و مادر اُف نگو، اُف یعنی: «وَه»، یعنی ترشرویی، میگوید از این کلمه سادهتر نبود وگرنه کمتر از آن را هم نگوییم. (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 2، ص 349)، آخر ممکن است بگوید من اُف نگفتم، ولی خب ابرویت را که خم کردی. این از باب نمونه است. به پدر و مادر اُف نگو، یعنی اظهار بیاعتنایی کنی. حتّی اگر پدر و مادرت بتپرست و مشرک بودند. میگوید اگر مشرک بودند، تو را هم دعوت به شرک کردند، دعوتشان را قبول نکن، مشرک نشو، اما «وَ صاحِبْهُما فِی الدُّنْیا مَعْرُوفاً» (لقمان/ 15) ولی در دنیا با آنها مدارا کن، یعنی پدر و مادر حتّی اگر کافر بودند، باید با آنها با مدارا رفتار کنی، نباید گفت آنها کافر هستند، گوش به حرفشان نده آنجایی که منحرف هستند، مثلاً میگوید: «شراب بخور، نمیخواهد نماز بخوانی، نمیخواهد درس بخوانی، با فلانی رفتوآمد کن، حالا فلانی آدم منحرفی هست.» یک جاهایی که خلاف میگوید، گوش نده، «لا تُطِعْهُما» (لقمان/ 15) یعنی اطاعت نکن، اما «صاحِبْهُما» (لقمان/ 15) ولی مصاحبت، رفاقتت میزان باشد.
آمد خدمت حضرت گفت: «من میخواهم بروم جبهه ولی مادرم میگوید بمان.» خب جبهه اگر یک وقت میگویند حتماً بیا، فرمانده هست، یک تخصّصی دارد تو جنگ و جبهه، نیرو کم است، اگر به شخصی گفتند: «تو باید بروی» اینجا نه، باید اصل جامعه، حقّ جامعه بر حقّ فرد مقدّم بشود اما اگر نگفتند: «شخص شما بیا»، اگر مادرت اذیّت میشود، پهلوی مادرت بمان.
بوی بهشت که از راههای بسیار دور به مشام میرسد، کسی که عاق والدین بشود، به پدر ومادرش اذیّت کند، بوی بهشت را هم استشمام نخواهد کرد. (الکافی، چاپ إسلامیه، ج 2، ص 349)
گفته: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً». اگر میگفت: «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِنفاقاً»، کمک کن، فقط کمک مالی میشد. وقتی میگوید وقتی میگوید احسان کن، خوشرفتاری کن، این احسان شامل خیلی چیزها میشود: محبّت، احسان است، ادب، احسان است، آموزش، احسان است، مشورت، احسان است، تشکّر، احسان است. کلمهی احسان، مثل کلمهی مایع است، وقتی میگوید مایع، شامل همهی مایعات میشود. اگر میگفت آب، دیگر شامل شیر نمیشد. اگر میگفت شیر، شامل آب نمیشد. کلمهی احسان خیلی بار دارد، «وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً».
7- احسان به والدین، حتی پس از مرگ آنها
حالا اگر کسی مرده باشد پدر و مادرش، از حضرت پرسید: «پدر و مادر مرده چی؟» گفت: «به آنها هم احسان کن، با نماز، با استغفار، با اینکه دِینشان را، بدهیشان را به هر کسی که بدهکارند، بدهیشان را بپردازی.» احسان مرز ندارد، زنده و مرده هم ندارد.
شخصی مادر پیری داشت. او را برد مکّه، او را دوشش گرفت و طواف میکرد. به حضرت رسید، گفت: «این مادر من است، نمیتواند راه برود، طوافش میدهم، حقّ فرزندی را ادا کردم؟» فرمود: «تمام طوافها و زحماتی که میکشی مال یکی از نالههای شبِ زاییدن تو نیست!» (تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج 5، ص 62) این هم حدیث است، حتّی یکی از نالههای زمان زایمان حقّش ادا نشده، اینها حساب و کتاب دارد.
فرزند یکی از علما میگفت که بابایم را خواب دیدم، خودش هم عالم بود، پدرش هم از علمای درجه یک معروف بود، محدّث بود. میگفت بابایم گفت که: «من یک کتاب قرض کردم از فلانی تو کتابخانه، برو این کتاب رنگش این است، فلان قفسه، بردار، بده به صاحبش، من مردم، مدیون آن کتاب هستم که مال مردم تو کتابخانهی من هست.» میگفت از خواب بیدار شدیم و رفتیم کتابخانه و کتاب را پیدا کردیم و رفتیم بدهیم به صاحبش. لب در پایم ور خورد. افتادم، کتاب از دستم افتاد، کتاب زخمی شد. وقتی دیدم کتاب زخمی شد، یک خورده پاکش کردم، خاکهایش را گرفتم و رفتم به صاحبش دادم. فردا شب، شب بعدش، حالا یا فردا شب یا پس فردا، بعد از این ماجرا، میگفت خواب بابایم را دیدم. گفت: «شما کتاب بیتالمال را به صاحبش دادی، کتاب حقّالنّاس را به صاحبش دادی، اما نگفتی لب خورد زمین، یک خورده زخمی شد، خراشیده شد، نرخ کتاب کم شد!»آنها خبر دارند که ما مال چه کسی را نفله کردیم، مال چه کسی را خوردیم.
فرزند خوب کسی است که گاهی یک مبلغی برای اینکه اگر اینها بدهکار بودند، ردّ مظالم برایشان بدهد، صدقه برایشان بدهد، افطاری برایشان بدهد، بدهیشان را بپردازد. رفیقهایشان را احترام بگذارد. حضرت رسول گاهی خانمهایی را سراغ میگرفت و احوال پرسی میکرد و تفقّد میکرد که اینها رفیق خدیجه بودند، زمانی که خدیجه زنده بود. رفیقهای پدر ما چه کسانی بودند؟ زنهایی که با مادر ما رفیق بودند حتّی به آنها سفارش شده احترام بگیرید.
خدایا تو خودت میدانی چهقدر ما کوتاه آمدیم، کمش گذاشتیم، تمام تقصیرها و قصورهای ما را در همهی ابعاد از ما ببخش.
«و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته»