حقوق – 21، حقوق جوان

موضوع: حقوق، حقوق جوان (21)
تاریخ پخش: 77/08/07
بسم الله الرّحمن الرّحیم
«الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التّقوی»
بحث ما زمانی پخش می‌شود که ماه عزیز رجب است. در میان دوازده ماه، سه تا ماه مهم است: رجب، شعبان و رمضان. برای اولیای خدا، ماه عبادت است. در این ماه جمع کثیری معتکف می‌شوند. اعتکاف فراموش شده بود، جز در قم. در سایه جمهوری اسلامی، اعتکاف بحمدالله راه افتاده است. اعتکاف این است که سه روز می‌روند مسجد و از آن بیرون نمی‌آیند. مطالعه می‌کنند و غذا را هم در مسجد می‌خورند. و این سنتی است برای افراد تا به خودشان برگردند و به خودشان فکر کنند، یک فرصت فکر و بازنگری در کردارهای گذشته… این نوعی عبادت است بطوری که پیغمبر ما(ص) این عبادت را انجام می‌داد. و یک سال که در جنگ بدر نشد انجام دهد سال بعد 20 روز معتکف شد.
در سایه جمهوری اسلامی، این حرکت انجام شده، به خصوص دربین جوانها و دانشجوها پارسال خیلی رونق گرفت. من که در قم طلبه جوانی بودم شاید در انجا فقط 400-300 تا طلبه معتکف می‌شدند ولی پارسال جمعیتی حدود ده هزار معتکف شده بودند از بین نسل نو. به هر حال حرکت خیلی خوبی است. خدا انشاءالله توفیق بدهد تا این سنتهای فراموش شده احیا شود. تولد امام جواد(ع) را داریم و بحث ما در مورد «جوان» است. جوانترین امام ما امام جواد(ع) بود. من می‌خواهم در مورد «جوان» بحث کنم و شما هم جوان و نوجوان هستید.
1- اهمیت جوانی و وظایف جوان
وظایف جوان: در روایت داریم: در قیامتی از چیزهایی که می‌پرسند این است که: جوانیت را چه کردی؟ سؤال از جوانی علامت این است که جوانی مسأله مهمی است. باز روایتی داریم که: قدر چند چیز را داشته باش: سلامتی، امنیت و جوانی: مشرکین مکه می‌گفتند: ما از پیغمبر عصبانی هستیم برای اینکه جوانها را جذب کرده است. قرآن می‌فرماید: آنهایی که دور موسی(ع) بودند از جوانها و نوجوانها بودند. «فَما آمَنَ لِمُوسى‌ إِلاَّ ذُرِّیَّهٌ مِنْ قَوْمِهِ» (یونس/83) بزرگها زیر بار موسی علی(ع) نمی‌رفتند اما بچه‌ها قبول می‌کردند، حدیث داریم: روح جوان مثل زمین خالی است هر چه به او بدهی می‌پذیرد.
حدیث داریم: پیغمبر فرمود: علی جان! وقتی می‌روی تبلیغ کنی برو سراغ جوانها در قرآن که حدود 268 تا قصه دارد، بهترین قصه‌اش قصه حضرت یوسف(ع) است و آن هم به این خاطر که محورش یک جوان است. در قرآن سوره‌ای است به نام سوره کهف که معرکه گیر این داستان را قرآن چند تا جوانمرد معرفی می‌کند. «إِنَّهُمْ فِتْیَهٌ آمَنُوا بِرَبِّهِمْ» (کهف/13) «فِتْیَهٌ» از «فتی» است و «فتی» یعنی جوانمرد. وقتی بناست از امیرالمؤمنین علی(ع) تعریف بکنند نمی‌گویند: «لا عالمٌ الّا علی! لا حاکمً الّا علی! لا عادلً الّا علی!» می‌گویند: «لَا فَتَى إِلَّا عَلِیٌّ» (کافی/ج‌8/ص‌110) خوب حضرت علی(ع) که فقط جوان نبود عالم هم بود، رزمنده و کارگر و خطیب و… هم بود. هزار تا کمال داشت اما در بین کمالها «لَا فَتَى» جوانمردی چیز دیگری است، و الآن آن چیزی که هرز می‌رود و هدر جوانی است. در بچگی که آدم چیزی بلد نیست در پیری هم که کسی حال ندارد کاری کند. آن ایامی که گل سر سبد است… چون جوانی قله است. چون قرآن می‌فرماید: «اللَّهُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ ضَعْفٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ ضَعْفٍ قُوَّهً ثُمَّ جَعَلَ مِنْ بَعْدِ قُوَّهٍ ضَعْفاً وَ شَیْبَهً یَخْلُقُ ما یَشاءُ وَ هُوَ الْعَلیمُ الْقَدیرُ» (روم/54) اول شما ضعیف بودید. قنداقی که بودید حتی نمی‌توانستید مگس را از خود دور کنید بعد قوی شدید. بعد هم باز ضعیف می‌شوید. یعنی جوانی قله است. جوانان ما از این قله جوانی چه استفاده‌هایی می‌کنند. حدیثی داریم که: جوانها اگر خسته باشید آبرومند باشید، مؤدب باشید. گاهی یک جوان به خاطر یک کلمه بی جا یا یک کار هرزه و سبک بی اعتبار و بی آبرو می‌شود. و وقتی می‌خواهد ازدواج کند می‌گویند: فلانی می‌خواهد داماد بشود او آدم هرزی است! به خاطر یک لحظه برای همیشه سقوط می‌کند. اگر هم می‌خواهید متدین باشید باید آگاهانه‌ متدین باشید. یعنی دینتان باید دین با علم باشد چون دینی که با بام گفته می‌گویند: بابات اشتباه گفته. اما وقتی می‌گویی خودم فهمیدم اینطور نمی‌شود. از فهم خودتان ایراد نمی‌گیرند. اما در مورد تقلید و اینکه بگویی از پدرم یا از محله یا از مردم یاد گرفتم. نکاتی راجع به این بحث دارم که انشاالله بتوانم به همه آن نکات بپردازم.
2- معلم یا شاگردی و اعتدال در همه چیز
1- امام صادق(ع) فرمود: «لَسْتُ أُحِبُّ أَنْ أَرَى الشَّابَّ مِنْکُمْ إِلَّا غَادِیاً فِی حَالَیْنِ إِمَّا عَالِماً أَوْ مُتَعَلِّماً فَإِنْ لَمْ یَفْعَلْ فَرَّطَ فَإِنْ فَرَّطَ ضَیَّعَ فَإِنْ ضَیَّعَ أَثِمَ وَ إِنْ أَثِمَ سَکَنَ النَّارَ وَ الَّذِی بَعَثَ مُحَمَّداً بِالْحَقِّ» (أمالی طوسی/ص‌303) شاب یعنی جوان. من دوست دارم جوانی را که می‌بینم آغاز صبح را با یکی از این دو کار شروع کند: یا عالم و استاد باشد یا شاگرد. جوانیتان را در راه تحصیل خرج کنید. بعد فرمود: اگر این نباشد ذره ذره سقوط می‌کنید اگر نبود «فَرَّطَ» یعنی اگر با سواد نبود به تند روی کشیده می‌شود تند رو که شد «ضَیَّعَ» یعنی خیلی چیزها را به هدر می‌دهد «فَإِنْ فَرَّطَ ضَیَّعَ فَإِنْ ضَیَّعَ أَثِمَ» اگر ضایع کرد به گناه کشیده می‌شود. امام صادق(ع) فرمود: یا عالم باشید یا متعلم اگر نبودید افراطی می‌شوید افراط شما را به ضایع کاری می‌کشاند. چون آدم افراطی در رانندگی، تند می‌رود و جوانی‌اش را هدر می‌دهد. در خوردن افراط می‌کند اصلا میزان ندارد و بی ترمز است. اگر دانشمند نبودید بی ترمزید. بی ترمزی ضایعات به وجود می‌آورد. وضایعات هم گناه به وجود می‌آورد. از آنجا که جوانی یک حالات هیجان هم گناه به وجود می‌آورد. از آنجا که جوانی یک حالات هیجان دارد می‌فرماید: فقط باید کنترل کنید.
2- حدیث داریم: هر چیزی اندازه‌ای دارد. قَالَ أَبُو مُحَمَّدٍ الْعَسْکَرِیُّ(ع): «إِنَّ لِلسَّخَاءِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ فَهُوَ سَرَفٌ وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ فَهُوَ جُبْنٌ وَ لِلِاقْتِصَادِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ فَهُوَ بُخْلٌ وَ لِلشَّجَاعَهِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ فَهُوَ تَهَوُّرٌ» (بحارالأنوار/ج‌66/ص‌407)، «إِنَّ لِلسَّخَاءِ مِقْدَاراً» سخاوت یک مقداری دارد. «فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ» اگر بیش از مقدار، سخاوت به خرج دادید. «فَهُوَ سَرَفٌ» اسراف کرده‌ای. یک مرتبه هر چه دارد یادگاری به رفقایش می‌دهد! کی چی؟ می‌گوید: من می‌خواهم لوطی گری کنم! سخاوت مقداری دارد، زیادی برود اسراف است. باز حدیث داریم: «وَ لِلْحَزْمِ مِقْدَاراً فَإِنْ زَادَ عَلَیْهِ فَهُوَ جُبْنٌ» حزم یعنی حلم و صبر، می‌گوید: صبر هم اندازه دارد. اگر هرز چه شنیدی و هیچی نگفتی پیداست ترسو هستی. هر چه تو سرت زدند بگویی طوری نیست! تو با این کارت نشان می‌دهی که ترسو هستی. حلم و صبر خوب است. و خودش را نبازد. اما اگر خیلی تحقیر شدی و هیچی نگفتی، پیداست آدم ترسویی هستی.
«وَ لِلِاقْتِصَادِ مِقْدَاراً» برای خرج کردن هم مقدار است. اگر زیادی سفت گرفتی «فَهُوَ بُخْلٌ» اگر خیلی هم اقتصادی رفتار کنی این بخل است. «وَ لِلشَّجَاعَهِ مِقْدَاراً» شجاعت هم مقدار دارد، اگر بیش از مقدار قانونی شجاع بودی «فَهُوَ تَهَوُّرٌ» می‌گویند: فلانی آدم متهوری است. جوان به دلیل جوانی‌اش یکبار که می‌زند، می‌گوید: بزنم تا بمیرد! یک بار که رفیق می‌شود بدون رفیقش سلمانی نمی‌رود، حمام نمی‌شود، ورزش نمی‌کند بستنی نمی‌خورد می‌خواهد قربان او برود که چی؟ وقتی رفیق می‌شود، پدر و مادر و نماز و… را خدای رفیق می‌کند! وقتی قهر می‌کند می‌گوید: بزنیمش تا بمیرد! حدیث می‌گوید: هر چیزی اندازه دارد. یکی از وظایف جوانها این است که کارهایشان را تنظیم کنند. چه مقداررفیق شویم! چه مقدار قهر کنیم! با کی؟ چرا؟ برای چه؟ بچه‌های ما شبهای امتحان یکسره درس می‌خوانند شب تا صبح زیر لامپها در خیابان می‌خوانند. همین که امتحان دادند تا 3-2 ماه دیگر به کتاب نگاه نمی‌کنند تنظیم مسأله مهمی است.
3- ضرورت مطالعه و شناخت تاریخ
3- آیا می‌شود انسان جوان باشد ولی عمر چند قرن راداشته باشد؟ بله، ما می‌توانیم جوان باشیم اما عمر قرنها را داشته باشیم امیرالمؤمنین علی(ع) در نهج البلاغه می‌فرماید: «أَیْ بُنَیَّ إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکُنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کَانَ قَبْلِی فَقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ بَلْ کَأَنِّی بِمَا انْتَهَى إِلَیَّ مِنْ أُمُورِهِمْ قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ فَعَرَفْتُ صَفْوَ ذَلِکَ مِنْ کَدَرِهِ وَ نَفْعَهُ مِنْ ضَرَرِهِ فَاسْتَخْلَصْتُ لَکَ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ نَخِیلَهُ وَ تَوَخَّیْتُ لَکَ جَمِیلَهُ وَ صَرَفْتُ عَنْکَ مَجْهُولَهُ» (نهج‌البلاغه/نامه 31) به امام حسن مجتبی(ع) می‌فرماید: آقا زاده عمر من زیاد نیست من جوانم. اما از آنجا که نظر کردم در کار تاریخ یعنی مطالعه کردم. (شما جوانها که 18-17 سال پیش یا نبودی یا کوچولو بودی و نمی‌دانی در جبهه‌ها چه خبر بود. نمی‌دانید که در 17 شهریور 57 در میدان 17 شهریور چه اتفاقی افتاد؟ چه گذشت چند هزار را در چند دقیقه روی زمین ریختند شکنجه‌های شاه چگونه بود؟ انقلاب چه خدمتی کرده؟ ) امیرالمؤمنین می‌فرماید: عمر من زیاد نیست اما چون تاریخ دیگران را مطالعه کرده‌ام پس انگار به اندازه تاریخ عمر دارم. یعنی اگر کسی تاریخ 200 سال را مطالعه کند عمرش دویست سال است. «وَ فَکَّرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ» در اخبار امتها فکر کرده‌ام. «وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ» در آثارشان سیر کرده‌ام. «حَتَّى عُدْتُ کَأَحَدِهِمْ» انگار یکی از آنها شده‌ام. «قَدْ عُمِّرْتُ مَعَ أَوَّلِهِمْ إِلَى آخِرِهِمْ» انگار من عمر تاریخ دارمک یکی از کارهایی که باید جوانها بکنند مطالعه تاریخ است. سر لشگر بابایی کی بود که شهید شد؟ کسی بود که خلبان درجه یک بود سالها در آمریکا بود. یکشب پا شده بود و نصف شب می‌دوید استاد آمریکاییش دید او دارد می‌دود! گفت: چرا می‌دوی؟ گفت: در دین اسلام گفته‌اند: اگر نشستی و دیدی شیطان تو را وسوسه می‌کند. پاشو بدو و تغییر حالت بده. خندید و یک سری تکان داد و رفت. فردا دیدند به دیوار دانشگاه آمریکا نوشته‌اند. « بابایی دوید تا از شر شیطان خلاص شود. » مثلا بابایی که بود؟ تخصصش، عفتش، چشمش، هوشش، خلوصش،… خرازی که بود؟ رجایی که بود؟ معلمان با فضیلت… ما گاهی وقتها یک تاریخ‌هایی می‌خوانیم که هیچ نقشی در زندگی ما ندارد. مثلا پایتخت فلانجا کجا بوده! حالا مثلا سبزوار باشد یا نیشاپور! من چه خاکی به سرم کنم؟ اما مثلا تاریخ حضرت یوسف(ع) سازنده است. مطالعه در زندگی شهدای دبیرستانی خیلی سازنده است. شهید مدنی چگونه آدمی بود؟ شهید دستغیب چطور بود؟ چمران و رجایی و… چطور بودند؟ مطالعه تاریخ برای جوانان خیلی مهم است.
یک جوانهایی داشتیم یکی دو نمونه برایتان بگویم: دیشب یکی از روحانیون انقلابی از شاگردان مرحوم بهشتی و قدوسی منزل ما بودند. می‌گفت: در جبهه نزدیک آبادان دیدم بسیجی‌ها از یک درخت کُنار- از برگش صدر درست می‌کنند. میوه‌اش هم مثل زالزالک است- گفتم: از این میوه‌ها بخورید گفتند فرمانده نمی‌گذارد دیدم فرمانده‌شان هم یک جوان بسیجی است. گفتم: چرا نمی‌گذاری بخورند؟ گفت: مال مردم است گفتم: تو خانه مردم را گرفتی سنگر کردی حلال است و این درخت حرام؟ گفت: اتفاقا مرخصی که گرفتیم فرستادم از صاحبخانه اجازه گرفته‌اند. ببینید این جوان چقدر با تقوا است! خود صاحبخانه نیست؟ دشمن حمله کرده و خانه‌اش را گرفته، ایشان رفته در خانه و از خانه او دفاع می‌کند در عین حال از او اجازه می‌گیرد ولی میوه‌اش را نمی‌خورد؟ شما نگاه کنید و مقایسه کنید آنها را با افرادی که کشتی آهن را در دریا می‌دزدند! آنهایی که دزدیهای کلان می‌کنند!
افراد پاک و پاک باخته باز یکی از عزیزان دیگر می‌گفت: رفته بودم آبادان در ایام جنگ جوانها آمدند بعد از سخنرانی عکس بگیرند. یک جوان آمد از کنار من عکس بیندازد یکمرتبه رفت این کار او در ذهن من سؤال ایجاد کرد. به اوگفتم: شما آمدی کنار من عکس بیاندازی چرا یکمرتبه رفتی؟ گفت: من برای خدا آمده‌ام جبهه، یک لحظه که پهلوی شما ایستادم ترسیدم این عکس باعث پز شود که من پهلوی فلانی عکس دارم؟ اینکه من از عکس انداختن کنارش پز بدهم این مرا از خدا دور می‌کند، آن عزیز می‌گفت: من خیلی جا خوردم. بچه شانزده ساله خونش را می‌خواهد بدهد و هیچ جا اسمش نباشد عکسش هم نباشد. یادمان نرود که چی بود و چی شد؟
4- کار و کوشش و دوری از ناامیدی و شکست
4- یکی از وظایف جوانها کار کردن است.. حدیث داریم: «إِنَّ اللَّهَ جَلَّ وَ عَزَّ یُبْغِضُ الْعَبْدَ النَّوَّامَ الْفَارِغَ» (کافی/ج‌5/ص‌84) بدرستی که خدا دارد از کسی که خیلی می‌خوابد و از آدم بی کار خدا ناراضی است از کسی که پر خواب است و بی کار. و خیلی از جوانهای ما باید مواظب باشند. هستند افرادی که با نان نازک کار سنگین می‌کنند. و یعضی‌ها با کار نازک نان بزرگ بخورند! یعنی می‌خواهد 2 ساعتی بیاید پای کولر گازی، 2 تا امضاء کند و برود و حقوقش هم کلان باشد بعضی‌ها تن به کار نمی‌دهند الآن که می‌گویند: درست است کار نیست. اما یک مقدار هم کار هست ولی عار نیست. یعنی همه مشکلات از نبودن کار نیست بخشی ازبی عاری است. ما تصمیم نگرفته‌ایم از تمام امکانات و توانایی‌هامان استفاده کنیم.
این مثل معروف را بارها گفته‌ام: اگر به ما بگویند: چقدر می‌توانی بدوی می‌گوییم: دو کیلومتر. در حالیکه اگر گرگ دنبالمان کند 30 کیلومتر می‌دویم. منتها باید گرگی باشد تا ما متوجه شویم که چقدر توان داریم. تا گرگ نباشد ما توجه به این نداریم.
اگر صدام گرگ به ما حمله نمی‌کرد نمی‌دانستیم که ما می‌توانیم موشکی بسازیم که این همه برد داشته باشد. از همین بچه‌های کوچه و بازار بسیج و پاسدار شدند و متخصصین شدند. پس می‌شود ما فکر می‌کردیم عقلمان نمی‌کشد دکترهایمان از هند و پاکستان بودند الآن شاید در همه ایران ما دکتر هندی و پاکستانی نداشته باشیم مخ ما می‌کشد. استعداد ایرانی استعداد بالایی است. منتها باید شکوفا شود.
5- یک مسأله دیگر هم هست که: جوانها گاهی زودشکست می‌خورند. احساس شکست نکنیم. مثلا رفته کنکور و رد شده. او فکر می‌کند بدبخت شده است! من سؤال دارم: هر که وارد دانشگاه شد. خوشبخت است؟ باسمه تعالی نه اینقدر دانشجو داریم که خوشبخت نیست. در ازدواجش شکست خورده. در شغلش شکست می‌خورد. در خیلی کارهایش بپرسید که: دانشجوهای عزیز آیا همه اینها که در دانشگاه هستند خوشبختند می‌گویند: نه بعضی خوشبخت نیستند. البته علم خوب است و دانشگاه هم ارزش است. حوزه ارزش است. اما اینطور نیست که اگر کسی آخوند نشد بدبخت شود! عکسش را هم داریم که آدمهایی که آخوند نیستند خیلی خوشبختند و آدمهایی که آخوندند مشکل دارند. حوزه ارزش است دانشگاه هم ارزش است، اما اگر من در اینجا موفق نشدم معنایش این نیست که من در همه رشته‌ها بدبختم نه خیر.
حدیث بخوانیم: «لا تشعر قلبک الهم على ما فات فیشغلک [عن الاستعداد] عما هو آت» (غررالحکم/ص‌321) حضرت امیر(ع) می‌فرماید: اگر یک چیزی از دستت رفت غصه نخور. رفت که رفت. طرف هزار تومان کم می‌کند هزار تومان هم فکر می‌کند، هزار تومان هم غصه می‌خورد! این که شد سه هزار تومان! امیرالمؤمنین می‌فرماید: در یک شکست توقف نکن باسمه تعالی شکست خوردم خوب خوردم که خوردم می‌روم سراغ یک کار دیگر همه درها که بسته نیست. یک در که بسته می‌شود درهای دیگر باز می‌شود گاهی اوقات که آدم در چاه می‌افتد یوسف و عزیز می‌شود. گاهی وقتها آدم وقتی مثل توپ زمین می‌خورد تازه بالا می‌رود و رشد می‌کند. دانه تازه وقتی زیر خاک رفت، یک دانه می‌شود یک خوشه. از کجا معلوم این تلخی‌ها بد باشند. الآن اگر فشار مرض نبود داروسازی نبود. اگر فشار گرما وسرما نبود وسایل گرمکن و سرد کن ساخته نمی‌شد. تمام ابتکارات ما در سایه فشارها و ناراحتی‌ها است. فشارها عامل رشد مااست. من 20 سال است که در تلویزیون هستم و خیلی حرفها زدم. می‌ترسم تکراری باشد.
حالا اگر گفته‌ام باز هم می‌گویم: پدر داروین پزشک بود داروین را فرستاد دنبال رشته پزشکی، در دانشکده پزشکی شکست خورد گفت: برو آخوند شو (کشیش) در رشته علوم دینی هم شکست خورد. بعد آمد در رشته طبیعی، شد داروین (حالا کاری نداریم که نظریه‌اش رد شده است) ولی بالاخره‌ این آقایی که شما فکر می‌کنید از نوابغ روزگار است نه خیر او از آن دانشجوهایی است که در دو دانشگاه شکست خورده است، سرش به سنگ خورده است، ولی اینطور نیست که اگر انسان در یکجا شکست خورد برای همیشه بدبخت باشد.
5- همکاری با دیگران و شجاعت
6- علاقه به همکاری: البته این حدیث در مورد جوانان نیست درباره بچه‌ها است. پیغمبر ما 7 سالش بود یک روز به مربی‌اش گفت: برادران رضاعی (که از پستان شیر خورده اند) کجا هستند؟ گفت: رفته‌اند چوپانی کنند. پیغمبر 7 ساله گفت: آیا انصاف است که آنها زیر نور خورشید داغ چوپانی کنند و من از شیر آن بزها و… بخورم و حال آنکه من از آن گرما… البته بچه 7 ساله که نمی‌تواند چوپانی کند اما این روح در او بود که چرا دیگران کار کنند و او به آنها کمک نکند.
اصلا گاهی وقتها ما لذت می‌بریم که خواهرمان شست ما پوشیدیم، او پخت و ما خوردیم، فکر می‌کنیم این کارها زرنگی است! وقت غذا حاضر می‌شود بعد هم جیم می‌شود!
حدیث داریم: قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): «مَلْعُونٌ مَلْعُونٌ مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ عَلَى النَّاسِ» (کافی/ج‌4/ص‌12) خدا لعنت کند، خدا لعنت کند خدا لعنت کند کسی را که وقت شکم حاضر است. وقت کار غایب است. خیلی کار بدی است. خدا لعنت کند «مَنْ أَلْقَى کَلَّهُ» بار زندگی ‌اش را روی دوش دیگران بگذارد آدم باید وضع خانواده و… را درک کند. پسرهایی هستند که می‌دانند پدرانشان مشکل دارند، در آمد ندارد، خودشان باید یک کاری بکنند کارهای جزیی کارهای صنعتی و…
7- شجاعت: در سوره انبیاء یک جوانی است به نام ابراهیم قصه ابراهیم را برایتان می‌خوانم تا ببینید چه جوانی بود. حضرت ابراهیم(ع) را الگو قرار بدهید، چون در قرآن دو تا کلمه « اسوه» داریم یکی گفته: پیغمبر اسوه شما باشد در یکجا هم گفته: ابراهیم(ع) اسوه شما باشد. یعنی خودتان را با این خط کش‌ها اندازه بگیرید مقایسه کنید تا ببینید چگونه هستید.
«وَ لَقَدْ آتَیْنا إِبْراهیمَ رُشْدَهُ مِنْ قَبْلُ وَ کُنَّا بِهِ عالِمینَ» (انبیاء/51) ما به حضرت ابراهیم(ع) یک رشدی داریم «إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی‌ أَنْتُمْ لَها عاکِفُونَ» (انبیاء/52) این بتها چیست که معتکف آنها شده‌اید می‌رفتند پای بتها و اسیر می‌شدند، اسیر بتها بودند؟ البته ما هم ازاین بتها داریم‌! آداب و رسومی را درست کرده‌ایم که خودمان در آنها گیر کرده‌ایم. می‌گویم: چرا این کار را می‌کنی؟ می‌گوید: رسم است. آقا می‌خواهد داماد شود، پدر خاله عمه مادر زنش مرده! می‌گویند: یک سال باید عقد بیفتد!! این کارها چه معنایی دارد؟ آیا احترام است؟ نه خیر، چرا ازدواجها را اینقدر عقب می‌اندازید؟ ممکن است تا یکسال یکی تمام شود یکی دیگر بمیرد! حالا اگر چهلم به چهلم مردند چه باید کرد؟ باید تا آخر عمرمان بی همسر باشیم؟ این که نشد اینکه قرآن می‌فرماید: یک بتی می‌تراشید و پایش گریه می‌کنید ما هم آدابی و رسومی تراشیدیم و پایش گریه می‌کنیم. داماد باید خانه شخصی داشته باشد این بت است اینجاست که سن ازدواج عقب می‌افتد. عروس باید لیسانس باشد! دیپلم باشد! کی گفته؟ اصلا اینها همه بت است. کی گفته باید بشقاب 6 تا باشد؟ حالا اگر 7 تا شد باطل است؟ اگر 5 تا شد باطل است؟ ما چیزهایی را به نام «یک دست بشقاب» دیپلم، لیسانش، خانه شخصی، ماشین، مهریه فلان، چهلم و سال فلانی تمام شود. ازدواج که بی تالار نمی‌شود عروسی که بی گل نمی‌شود،… یک سری چیزها هست مزخرف! مزخرفات هم دارد وارد می‌شود! مثل کراوات. عروس می‌گوید: می‌شود شما آن یک ساعتی که داماد هستید کراوات بزنید؟ اگر گفتید کراوات چه خاصیتی دارد من دو تا روی هم می‌زنم!
ادامه داستان را پی می‌گیریم. ترجمه آیه: هنگامی ابراهیم به پدرش و قومش گفت: این تمثال‌ها 0 بت هاچه هستند که پای آنها طواف می‌کنید؟ اینها را بشکنید. بت شکنی الآن هم هست. بسم الله الرحمن الرحیم، من یک بت شکن هستم. نمی‌خواهم این کار را. هر کاری عقل می‌گوید، چشم، هر کاری اسلام می‌گوید چشم، آداب و رسوم اگر حق است چشم،
امام صادق(ع) وارد خانه‌ای شد و دید خانه خیلی تنگ است. فرمود: تو که پول داری، این خانه را بزرگتر کن. گفت: مرحوم پدرم در این اتاق تنگ زندگی می‌کرده! فرمود: اگر پدرت متوجه نبود و نفهمید، باید تو هم نفهمی؟ این حرفها چیه؟ ما گاهی وقتها در آداب و رسوم می‌مانیم. ابراهیم به عمویش گفت: این بتها چیه؟ «قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ» (انبیاء/53) گفتند: پدران ما بتها را می‌پرستیدند، ما هم بتها را می‌پرستیم! «قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ» (انبیاء/54) گفت: بابام! گفت: خودت و بابات نمی‌فهمید این شجاعت است. فکر می‌کرد که اگر بگوید پدرم… ابراهیم کوتاه خواهد آمد! البته باید احترام پدر را نگه داشت.
 یک قصه برایتان بگویم: پیغمبر ما(ص) مشغول رکوع بود «سُبْحَانَ رَبِّیَ الْعَظِیمِ وَ بِحَمْدِهِ» تا خواست بایستد خطاب آمد: بمان! حضرت ادامه داد: سبحان الله سبحان الله سبحان الله، هرچه خواست از رکوع بایستد جبرئیل گفت: در رکوع بمان! طولش دارد تا اینکه حضرت علی(ع) آمد و به حضرت اقتدا کرد. بعد گفتند: حضرت علی(ع) از یک کوچه تنگی داشت می‌آمد مسجد برای نماز. سریع حرکت می‌کرد تا به نماز جماعت برسد در کوچه تنگ یک پیر مردی بود، حضرت شک کرد که به احترام این پیرمرد بایستند یا اینکه او را کنار بزند تا به نماز برسد یک خرده فکر کرد و فرمود: من به احترام پیر مرد می‌ایستم. پیر مرد هم کش کش می‌آمد. خداوند پیغمبر را در رکوع نگه داشت تا حضرت علی(ع) به نماز برسد. چون آن حضرت به خاطر احترام به پیرمرد به نماز دیر رسیده بود. احترام پیر مردها سر جایش، منتها به شرطی که حرفشان عقلی باشد.
6- بت‌شکنی حضرت ابراهیم
گاهی وقتها کسی حرف بی منطق می‌گوید، من گوش به حرفشما نمی‌دهم. پدرم هستی، پدر بزرگم هستی، من مخلص شما هستم، دست شما را هم می‌بوسم اما چون حرف شما منطقی نیست اجازه بدهید خودم فکر کنم. گفتند: پدران ما بت پرست بوده‌اند. فرمود: «قالَ لَقَدْ کُنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکُمْ فی‌ ضَلالٍ مُبینٍ» شماها و باباهاتان در گمراهی هستید. «قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ‌ام أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ» (انبیاء/55) ابراهیم! شوخی می‌کنی یا جدی می‌گویی؟ واقعا تو ضد بتها هستی؟ گفت: بله که ضد بت‌ها هستم. بت چیه؟ حالا جوانمردی حضرت ابراهیم(ع) را ببینید! ى گفت: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکُمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ» (انبیاء/57) به خدا قسم بت هایتان را قطعه قطعه می‌کنم! «بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ» در غیاب شما یک نقشه‌ای برای بتهایتان می‌کشم یک سیزده بدری، عید نوروزی یک روزی که در شهر نباشید حساب بتهایتان را می‌رسم.
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیْهِ یَرْجِعُونَ» (انبیاء/58)
یکروز که شهر خلوت بود تبر را دست گرفت و رفت توی بتکده همه بتها را قطعه قطعه کرد. «إِلاَّ کَبیراً لَهُمْ» به بت بزرگ کاری نداشت. تبر را انداخت به گردن بت بزرگ و بیرون آمد دیدند که: عجب همه بت‌ها قطعه قطعه شده‌اند! «قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ» (انبیاء/59) کی خدایان ما را شکسته؟ «إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ» خیلی آدم ستمگری است کسی که بتهای مارا شکسته. بحثم اینجاست. «قالُوا سَمِعْنا فَتًى یَذْکُرُهُمْ یُقالُ لَهُ إِبْراهیمُ» (انبیاء/60) یک جوانی است به نام ابراهیم، هر کاری شده کار او بوده است. «قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‌ أَعْیُنِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» (انبیاء/61) گفتند: ابراهیم را در محضر ملت بیاوریم و یک دادگاه علنی تشکیل دهیم، او را استیضاح کنیم و سپس اعدام کنیم (برخوردار انقلابی) گفتند: او را بیاورید، جلوی چشمان مردم «لَعَلَّهُمْ یَشْهَدُونَ» تا مردم شهادت بدهند. ما پدر ابراهیم را در می‌آوریم، او خدای ما را شکست! او را آوردند «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ» (انبیاء/62) گفتند: ابراهیم! تو بت‌ها را شکستی؟ «قالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» (انبیاء/63) بت بزرگ را ببینید! او انجام داده «إِنْ کانُوا یَنْطِقُونَ» اگر حرف می‌زند پس او انجام داده است. مثل این است که من بگویم: اگر این پیرمرد بچه شود من اینجا می‌مانم! پیر مرد که بچه نمی‌شود پس من هم اینجا نمی‌مانم. فرمود: اگر بت‌ها حرف می‌زنند این بت بزرگ انجام داده. پس اگر بت حرف نمی‌زنند پس بت بزرگ هم انجام نداده است. ببینید تبر برگردن او است. «ثُمَّ نُکِسُوا عَلى‌ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ یَنْطِقُونَ» (انبیاء/65) آنها سرشان را پایین انداختند. ابراهیم تا دید سرها پایین افتاد خواست باز هم آنها را ضربه فنی کند: گفت: شما عقل ندارید؟ «قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا یَنْفَعُکُمْ شَیْئاً وَ لا یَضُرُّکُمْ» (انبیاء/66) رفتید سراغ غیر خدا؟ بت پرستید؟ «لا یَنْفَعُکُمْ» نفع ندارید. «وَ لا یَضُرُّکُمْ» ضرری هم ندارد. آخر این بت که نه برای شما سودی دارد و نه زیانی، سنگ است. بعد فرمود: «أُفٍّ لَکُمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ» (انبیاء/67) مرگ بر شما! اف برشما! این شجاعت را می‌بینید! ابراهیم تنهایی در دادگاه علنی در مقابل مردمی که همه بت پرستند، یک جوان و این همه شجاعت!! خیلی مهم است. دادگاه علنی، همه مردم حاضرند، یک نفر همه بت‌ها را شکسته، احضارش کردند. بعد هم تنهایی به همه امت بت پرست می‌گوید: «أُفٍّ لَکُمْ» اف بر شما! عجب! «وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ» هم بر بتهای شما اف! «أَ فَلا تَعْقِلُونَ» عقل ندارید! ببینید شهامت را!
7- تشویق به بی‌باکی و شجاعت
الآن یک جوان نمی‌تواند حرف بزند الآن به طرف می‌گویی: سواد داری؟ می‌گوید: فوق دیپلم، لیسانس… می‌گویی: یک اذان بگو. می‌گوید: ببخشید نمی‌شود (خجالت می‌کشم) یا می‌گوید: بلد نیستم! جوان 72 کیلویی نمی‌تواند بگوید الله اکبر! عاجز است. آدم باید بتواند وسط خیابان چهار پایه بگذارد و نعره بکشد. هر جوانی که نتواند اذان بگوید فلج است، فلج کسی نیست که پاهایش فلج باشد، این آقا از نظر روحیه و شهامت فلج است. آدم باید بتواند حرف بزند و داد هم بزند. اگر یک جوان نتواند مسجد محله‌اش را تغییر بدهد این جوان فلج است. چون شما وقتی می‌توانید جامعه را عوض کنید که امروز مسجد محله‌تان را عوض کنید. جوانها! خواهرهای بعضی از شما‌ها ممکن است حجابشان بد باشد. اگر امروز یک نقش مثبتی برای حجاب خواهرت نداشته باشی، فردا هم وقتی که رییس جمهور شوی نقشی برای حجاب نخواهی داشت. هر کس خواست در اقیانوس شنا کند باید امروز در حوض خانه‌اش شنا کند و تمرین کند. این زن‌ها که خوب بچه داری می‌کنند به این خاطر است که از سه سالگی عروسک بازی می‌کردند. یک کسی که می‌خواهد یک کاری بکند باید آثار آن کار در جوانی‌اش باشد.
شما الآن جوان هستید چه آثار بزرگی در شما هست؟ مثلا نقش شما در خانه چیست؟ طرف می‌گوید: در خانه همه از من می‌ترسند! خوب از گرگ هم همه می‌ترسند. اگر همه از ما ترسیدند گرگیم! من تو خونه می‌خورم و فرار می‌کنم. این هم مردانگی نیست. در محله‌تان چه کار کردید. آیا به همشاگردیتان که درسش ضعیف بود کمک کرده‌اید. اینرا می‌گویند مردانگی. این شخص می‌تواند در آینده وزیر آموزش و پرورش بشود. چون در او یک سوزی است.
قصه برایتان بگویم: مأمون الرشید شاه بود، آمد از جایی برود جوانها همه فرار کردند! امام جواد(ع) که کوچولو بود. فرار نکرد. مأمون الرشید دید همه فرار کردند جز او، گفت: آقا زاده، چرا فرار نکردی. فرمود:
1- جاده تنگ نیست 2- من هم گناهی نکردم. آدمی که فرار می‌کند یا مجرم است یا جاده تنگ است. گفت: تو کی هستی؟! فرمود: من پسر امام رضا(ع) هستم. گفت: ‌ها! امام رضا است که بچه‌اش را اینگونه تربیت می‌کند که می‌تواند با شاه اینگونه حرف بزند!
«قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ فاعِلینَ» (انبیاء/68) گفتند: آتشش بزنید. هیزم جمع کردند و کوهی از آتش درست کردند. ابراهیم را با منجنیق انداختند در آتش «وَ انْصُرُوا آلِهَتَکُمْ».
ما در انقلاب خودمان جوانان و نوجوانان شجاعی مثل شهید محمد حسین فهمیده داشتیم. مثل خرازی در سپاه داشتیم. مثل سر لشگر بابایی داشتیم. خرازی داشتیم رجایی و چمران داشتیم تاریخ بزرگانمان را بدانیم و به پوچی گرایش پیدا نکنیم. در این ماه به نماز و عبادت عنایت بیشتری داشته باشیم. در این ماه بود که نماز جمعه تأسیس شد.
«والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته»
Comments (0)
Add Comment