حفظ حرمت مقدسات

موضوع: حفظ حرمت مقدسات
تاریخ پخش: 06/01/1402
عناوین:
1- دوری از صدای بلند در حرم معصومان علیهم‌السلام
2- دوری از سوگندهای نابجا به نام‌های مقدس
3- قداست مکان و اشیاء وابسته به اولیای خدا
4- استجابت دعا، در گرو اجابت دعوت خدا
5- ماجرای صندوقچه حضرت موسی علیه‌السلام
6- مقایسه ضریح امامان و امام‌زادگان با صندوقچه حضرت موسی علیه‌السلام
7- دوری از بی‌احترامی به مقدسات غیرمسلمانان

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم، بسم الله الرحمن الرحیم
الحمدلله رب العالمین بعدد ما أحاط به علمه، الهی انطقنی بالهدی و الهمنی التقوی

گفتیم که هر شبی یک بحثی را داشته باشیم، امشب بحثمان مسئله‌ی مقدّسات هست. بعضی چیزها ارزش دارد. خداوند در قرآن به موسی می‌فرماید: می‌خواهی به کوه طور بروی، عبادت کنی، تورات بگیری، کفش‌هایت را بِکَن، «فَاخْلَعْ نَعْلَیْکَ» (طه/ 12)، کوه طور مقام دارد، با باقی کوه‌ها فرق می‌کند. اگر شما وارد مسجد شدی، دیدی مسجد نجس شده، اوّل مسجد را تطهیر کن، بعد سر نماز برو. قرآن یک آیه دارد می‌گوید: اسم پیغمبر را سنگین ببرید (نور/ 63)، اگر در خانه به بچّه‌ات محمّد می‌گویی، در حرف‌های عادی، نسبت به پیغمبر نباید گفت محمّد، باید گفت: حضرت محمّد صلّی الله علیه و آله و سلّم. زن و شوهر برای همدیگر محترمند، نباید به اسم صدا بزنند، بگویند احمد، فاطی، باید بگویند احمد آقا، فاطمه خانم.
این قرآن چون مقدّس است، جلدش هم مقدّس است. دست بی وضو به آیات قرآن حرام است، دست بی وضو به جلد قرآن هم مکروه است.
1- دوری از صدای بلند در حرم معصومان علیهم‌السلام
راجع به مقدّسات. «لا تَرْفَعُوا أَصْواتَکُمْ فَوْقَ صَوْتِ النَّبِی‏» (حجرات/ 2)، قرآن بخوانم، قرآن می‌گوید که پهلوی پیغمبر داد نزنید. یک عدّه می‌آیند داخل حرم امام رضا داد می‌زنند، دستور اسلام این نیست، منتها آن هم که داد می‌زند، روی عشقش است، از راه دور آمده، هیجانی شده، اما اسلام گفته این عشق را کنترل کن، داد نزنید.
مال اسلام هم نیست، تمام دنیا، کشورهایی را هم که خدا را قبول ندارند، کمونیست‌اند، آن‌ها هم مقدّساتی دارند، اسم خیابان‌ها را به اسم رهبرشان می‌گذارند، اسم خیابان، اسم زایشگاه، دانشگاه، بیمارستان، پل، تکریم می‌کنند. می‌گویند خدا نیست، وقتی هم که ما مردیم، نیست می‌شویم، اما شما اگر تو مزار آن‌ها بروی، لگد به قبرشان بزنی، عصبانی می‌شوند، می‌گویند: «چرا توهین می‌کنی؟» می‌گویی: «تو کمونیست هستی، خدا را قبول نداری، معاد را هم قبول نداری، پس وقتی آدم مرد، هیچ می‌شود، پس این مرده هیچ شده، من می‌خواهم به قبر هیچ یک لگد بزنم!» باز عصبانی می‌شود. ببینید این‌ها به زبان می‌گویند آدم می‌میرد، تمام می‌شود، اما در ته دلشان برای مرده هم بقا قائل هستند، می‌گویند نه. این که نامگذاری می‌کنند، اسم بچّه‌هایشان را، خیابان‌هایشان را، مراکز فرهنگی‌شان را به اسم شخصیت‌ها می‌گذارند، پیداست که آن‌ها هم.
نباید خدا و را غیر خدا را با هم گذاشت، باز آیه قرآن، این آیه‌ها گفته نشده، قرآن می‌گوید یکی از حرف‌هایی که مجرمین می‌زنند، می‌گویند: «اشتباه می‌کردیم، می‌گفتیم شما را با خدا پهلوی هم گذاشتیم»، این شعاری که زمان شاه بود، می‌گفتند: «خدا، شاه، میهن»، خدا خالق هستی است، شاه از ترس پشه داخل پشه‌بند می‌رود. یک کسی به شما بگوید: «آقا من هم شما را دوست دارم، هم کشمش را!» توهین به ما کرده، یعنی من به اندازه‌ی کشمش می‌ارزم؟! چرا خدا را پهلوی غیر خدا می‌گذارید؟! خدا، شاه، میهن! حالا جالب این است که سعودی‌ها هم که فقط می‌گویند فقط بگویید خدا، خودشان می‌گویند: «الله، الوطن، المَلِک»، همین خدا، شاه، میهن را به زبان عربی خودشان هم می‌گویند. آیه‌اش این است: «إِذْ نُسَوِّیکُمْ بِرَبِّ الْعالَمینَ» (شعراء/ 98)، آیه قرآن بود که خواندم، یعنی اشتباه ما این بود که شما را.
2- دوری از سوگندهای نابجا به نام‌های مقدس
گاهی وقت‌ها خدا را زود مصرف می‌کنیم، به خدا قسم، به خدا قسم، هی تند تند می‌گوییم به خدا، بابا این‌قدر زود زود اسم خدا را نبر. حتّی اگر قسم خوردی یک کار غلطی بکنی، می‎‌گوید قسمت را بشکن. یک عروس و داماد زمان پیغمبر صلّی الله علیه و آله و سلّم با هم دعوایشان شد، رفتند پهلوی پدر، حالا پدر عروس یا پدر داماد، گفتند: «این دختر و پسر شما با هم دعوایشان است، شما بیا این‌ها را آشتی بده». گفت: «من قسم خوردم در کار این‌ها دخالت نکنم.» آیه نازل شد، این قسم‌ها ارزش ندارد، «لا تَجْعَلُوا اللَّهَ عُرْضَهً لِأَیْمانِکُمْ» (بقره/ 224)، شما خدا را دستاویز قرار دادی، چون قسم خوردی، این کار را نکنی، قسمت را بشکن. هر قسمی که ارزش ندارد، زود قسم نخورید. در یک ماجرایی گفتند قسم بخورید، و الّا چهار هزار درهم یا دینار باید بدهی. امام صادق فرمود: «می‌دهم، ولی قسم نمی‌خورم.» قسم راست، چهار هزار درهم یا دینار می‌دهم، قسم راست نمی‌خورم، تا چه رسد به قسم دروغ.
بعضی چیزها قداست دارد، قداست را همه قبول دارند، حتّی آن‌هایی هم که گفتم خدا و معاد را قبول ندارند، از رفتارشان می‌شود فهمید که این‌ها قبول دارند.
حالا یک خاطره یادم آمد، برایتان بگویم. آن طرف چین کره‌ی شمالی است. ما یک سفری به چین داشتیم، آنجا هم رفتیم. ما را آنجا بازدید بردند، چون آمریکا به آنجا حمله کرده بود. در بازدید تانک‌ها، توپ‌ها، نمی‌دانم ابزار جنگی بود، چیزهایی که به غنیمت گرفتند، چیزهایی که لت و پار کردند، یک درخت هم آنجا بود، درخت ذغال شده. گفتیم: «این درخت چیه؟» گفتند: «درخت مقدّس.» گفتم: «مقدّس؟! مقدّس مال دین‌دارهاست، دین‌دارها می‌گویند این پیغمبر است، مقدّس است، اینجا مسجد است، اینجا حسینیه است، اینجا قرآن است، شما که اصلاً خدا و پیغمبر و معاد را قبول ندارید؟! چرا می‌گویید مقدّس؟!» گفت: «زمانی که آمریکا به ما حمله کرد، موادّ شیمیایی روی سر این درخت ریخت، این درخت تمام موادّ شیمیایی را جذب خودش کرد، سوخت و ذغال شد، ولی ماشین سربازها که آنجا بودند، سالم ماندند، چون این درخت سوخته، ولی سربازها نجات پیدا کردند، این درخت پهلوی ما ارزش دارد.» ببنید کمونیست است، هیچی را قبول ندارد، اما می‌گوید چون او فدا شد، تا این سرباز نجات پیدا کند، پس این درخت ارزش دارد.
شهدای ما سوختند تا جمهوری اسلامی را درست کنند. پدر و مادر عمرشان می‌سوزد، تا این بچّه رشد پیدا کند، این‌ها همه قداست دارد.
یک پیرمردی پهلوی پیغمبر آمد، از پسرش شکایت کرد. حضرت به پدر و پسر گفت با هم بیایید. گفت: «مشکلتان چی هست که شما پدر و پسر با هم نمی‌سازید؟» پدر گفت: «من جوان بودم، این بچّه بود، هر وقت پول می‌خواست، به او می‌دادم، حالا من از کار افتاده شدم، جیبم خالی شده، دستم خالی شده، پسر پولدار شده، او به من پول نمی‌دهد.» پیغمبر زد به گریه، گفت: «سنگ هم اگر گریه کند، حق دارد که انسان …» چون پسر وقتی به بابایش می‌گوید پول، خجالت نمی‌کشد، اما پدر وقتی به بچّه‌اش می‌گوید پول، خجالت می‌کشد، حضرت گریه کرد. فرمود سنگ هم اگر بگرید، جا دارد. پدر مقدّس است، مادر مقدّس است.
3- قداست مکان و اشیاء وابسته به اولیای خدا
چوب، چوب است، اگر این چوب در حرم امیرالمؤمنین و امام رضا و این‌ها شد، چوب بوسیدنی است، مقدّس می‌شود، اگر این چوب در طویله‌ی گوسفندها شد، آغل گوسفندها شد. شما می‌روید یک مقدار سنگ را از کوه می‌برید، از این سنگی که از کوه جدا شده، قسمتی‌اش را در مسجد کار می‌گذارید، مقدّس می‌شود، قسمتی را.
یک خاطره‌ی دیگر یادم آمد، برایتان بگویم. پادشاه سعودی روز عید قربان یک مهمانی می‌دهد، به همه‌ی فرقه‌های اسلامی، شیعه، سنّی، همه‌ی فرقه‌های مسلمان، رئیسشان در مکّه مهمان پادشاه سعودی می‌شوند. از شیعه علّامه سیّد شرف الدین جبل عاملی، لبنانی بود، شیعه بود، مکّه بود، ایشان هم دعوت شد. علّامه سیّد شرف الدین وقتی پهلوی پادشاه مکّه رسید، یک قرآن به او داد. پادشاه مکّه باز کرد، دید این قرآن است، تا دید قرآن است، بوسید، تا بوسید گفت: «تو مشرکی» گفت: «من؟! من موحّد هستم، من خداپرستم، چرا می‌گویی مشرک؟!» گفت: «این قرآن جلدش چرم است، چرم هم پوست گاو است، تو پوست گاو را بوسیدی!» گفت: «من کفش‌هایم هم چرم است، من هر چرمی را نمی‌بوسم، این چرم چون جلد قرآن است بوسیدمش و گرنه هر چرمی را نمی‌بوسم.» این عالم شیعه رحمه الله علیه، (یک صلوات به روحش بفرستید)، این عالم شیعه، سیّد شرف الدین جبل عاملی گفت: «ما هم که ضریح پیغمبر را می‌بوسیم، نه که چون آهن است، در خانه‌ی خودمان هم آهنی است، ما چون این آهن کنار پیغمبر است، می‌بوسیمش، یعنی چیزی که در جوار پیغمبر واقع شد.»
من یادم است مدینه بودم، یک زوّار رفت ضریح پیغمبر را ببوسد، این وهّابی‌ها او را گرفتند، پرتش کردند، گفت: «هذا حَدید»، این ضریح پیغمبر آهن است، «لا یُفیدُک»، این آهن است به درد تو نمی‌خورد، تو می‌بوسی، وهّابی‌ها عقیده‌شان این است. من رفتم جلو گفتم: «پیراهن یوسف هم پنبه است، اما این پنبه چون به بدن یوسف تماس گرفته، روی چشم یعقوب انداختند، بینا شد. این پنبه فرق می‌کند، پنبه‌ای که در جوار یوسف باشد، مقدّس است، شفا می‌دهد. قرآن می‌گوید: «فَارْتَدَّ بَصیراً» (یوسف/ 96)، پیراهن یوسف را انداختند روی چشم بابایش حضرت یعقوب، بابای نابینا، بینا شد.» چیزی برای گفتن نداشت.
یک خاطره‌ی دیگر یادم آمد، بگویم. در قبرستان بقیع چهار امام است، هدیه به روح امام‌ها هم صلواتی بفرستید، وهّابی‌ها می‌گویند، می‌گویند: «آدم که مرد، مرده مثل سنگ است، مثل چوب است، این «یا حسین» و «یا ابا الفضل» و «یا فاطمه» چی هست که شما می‌گوید؟! آدم همین که مرد، مرد که مرد، خاک می‌شود، هیچی، هیچی.» ولی خب شیعه‌ها گوش به حرف نمی‌دهند و در قبرستان بقیع در مدینه با امامان خودشان گفت‌و‌گو می‌کنند، گریه می‌کنند، حرف می‌زنند. یک وهّابی گفت: «بیا، تو شیعه هستی، این قلم من است، یک خودکار از دستش بیرون آورد، گفت این خودکار است، زمین انداخت. گفت یا حسن، خودکار را به من بده، نداد، یا زین العابدین، یا امام باقر، یا امام صادق، این چهار امام بقیع، خودکار را بده، یا فاطمه‌ی زهرا خودکار را بده. نمی‌دهند، این‌ها نمی‌شنوند. چی شما هی می‌گویی توسّل، توسّل؟! یک خودکار من انداختم، این‌ها عاجزند، قدرت ندارند یک خودکار به ما بدهند، پس چرا شما متوسّل می‌شوید؟!» این را فرد وهّابی گفت. شیعه چه کرد؟ شیعه گفت: «حالا خودکارت را به من بده. شیعه خودکار را گرفت، شیعه خودکار را انداخت، گفت یا الله، خودکار را به من بده، یا الله خودکار را به من بده، گفت خدا هم قدرت ندارد. مگر هر کس قدرت دارد، باید نوکر تو باشد؟! اگر این را قدرت می‌دانید، بله من خودکار را انداختم و به خدا هم گفتم، خدا خودکار را به من نداد.» اصلاً معنای معجزه این نیست که من رفتم امام رضا، امام رضا شفا نداد، امام رضا لازم نیست همه‌ی مریض‌ها را شفا بدهد، خیّاط لازم نیست همه‌ی لباس‌ها را بدوزد، خیّاط یعنی چند نمونه بدوزد، نشان بدهد، بگوید: «این‌ها را من دوختم». بگویم: «نه، تو اگر خیّاط هستی، باید لباس‌های من را هم بدوزی!» حرف غلطی است. آقای قرائتی تو اگر گوینده هستی باید بیایی در محلّه‌ی ما، یا در مسجد ما، حسینیه‌ی ما سخنرانی کنی. من سخنران هستم، اما لازم نیست برای همه‌ی آدم‌ها دانه دانه سخنرانی کنم.
4- استجابت دعا، در گرو اجابت دعوت خدا
و در ثانی بده و بستان است، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، «اذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ» (بقره/ 152)، تو یاد من باش، من هم یاد تو هستم، «اسْتَجیبُوا لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ» (انفال/ 24)، أنا «أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر/ 60)، هر چه حرف می‌زنم، تو گوش بده، تو هم حرف بزنی، من گوش می‌دهم. آیا امام رضا هر چه گفته، ما گوش دادیم؟ امام رضا را گوش دادیم؟ نه، این‌طور نیست. معنای معجزه این نیست که امام برای هر فرد فردی، در هر مسئله‌ای معجزه کند، هر به چند وقت یک بار یک معجزه نشان می‌دهد که بگوید ما با یک قدرت دیگر هم سر‌و‌کار داریم، دستمان به یک قدرت بی‌نهایت خدا بند است، ما دعایمان مستجاب می‌شود، این‌ها از خودشان نشان می‌دهند. وزنه‌بردارها برای همه‌ی آدم‌ها باید وزنه بلند کنند؟ در یک میدان ورزش وزنه را بلند می‌کند، کف می‌زنند، می‌گوید بس است دیگر. آقا اگر تو وزنه‌بردار هستی، پس بیا خانه‌ی ما هم یک وزنه بلند کن. مگر وزنه‌بردارها برای همه وزنه بلند می‌کنند؟ چه توقّعی است که شما داری؟ مگر شما حرف‌های امام رضا را گوش دادی؟ من مگر حرف‌های امام رضا را گوش دادم، تا بگویم امام رضا هم گوش به حرف‌های من بدهد؟ می‌گوید: ««خدا گفته «ادْعُونی‏ أَسْتَجِبْ لَکُمْ» (غافر/ 60)، دعا کنید مستجاب می‌کنم». می‌گویم: ««أَسْتَجِبْ لَکُمْ» یک آیه است، آیه‌ی دیگر را هم ببین، «اسْتَجیبُوا»، «أَسْتَجِبْ» یعنی من خدا گوش به حرفت می‌دهم، «اسْتَجیبُوا» یعنی تو بنده هم گوش به حرف من بده». باید یک خورده بررسی کنیم.
قرآن را باز کنیم، «الَّذینَ هُمْ فی‏ صَلاتِهِمْ خاشِعُونَ» (مؤمنون/ 2)، مؤمن واقعی کسی است که در نماز خشوع داشته باشد، در عمرمان دو رکعت نماز با خشوع خواندیم؟ «لِأَماناتِهِمْ وَ عَهْدِهِمْ راعُون‏» (مؤمنون/ 8)، امانتداری باید بکنیم، شما امانتداری کردی؟ در اموالش حقّی را برای فقرا کنار بگذارد (معارج/ 24 و 25)، شما از ثروتت حقّی را برای فقرا کنار گذاشتی؟ من این کار را کردم؟ «اذْکُرُونی‏ أَذْکُرْکُمْ» (بقره/ 152)، یاد من باشید، من هم یاد شما هستم، ما یاد خدا هستیم؟ مقدّسات هست، ولی معنای مقدّسات این است که امام و اولیای خدا برای همه معجزه نشان بدهند، مثل وزنه‌بردار، وزنه‌بردار وزنه بلند می‌کند، اما لازم نیست برای همه، تک تک آدم‌ها وزنه بلند کند، خیّاط برای تک تک آدم‌ها لباس بدوزد، نمونه‌ی کارهایش را باید نشان بدهد، معتقد بشویم که این‌ها دستشان به یک جایی بند است، غیر از قدرت‌های عادی یک قدرت‌های غیبی هم هست که این‌ها.
5- ماجرای صندوقچه حضرت موسی علیه‌السلام
بحثمان چه هست؟ مقدّسات. یک نکته‌ی قرآنی می‌خواهم به شما بگویم، زیادی گوش بدهید، لطیف است. به فرعون گفتند: «امسال یک زن، پسر می‌زاید، زایمانش یک پسر است، این پسر بزرگ بشود، کاخ تو را زیر و رو می‌کند.» فرعون هم گفت: «حکومت را از من می‌گیرد؟! هر زنی پسر زایید، پسرش را بکشید.» مادر موسی پسر زایید، دید حالا پسرش را می‌کشند، خدا به مادر موسی الهام کرد: «شیرش بده تو جعبه، جعبه را داخل دریا بینداز، ما او را برمی‌گردانیم.» این جعبه قصّه‌ای دارد که حالا آن قصّه را نمی‌گویم، حالا این تکّه‌اش را می‌خواهم بگویم. این جعبه، صندوق، پهلوی یهودی‌ها مقدّس بود. چرا؟ می‌گفتند چون جان حضرت موسی را نجات داد، چون در این جعبه حضرت موسی حفظ شده، این جعبه مقدّس است، در مراسم با خودشان می‌بردند، مثل عزادارهای ما هستند که عَلَم‌ها را جلوی خودشان می‌برند، این هم به عنوان یک یادگاری جلوی خودشان می‌بردند. یک کسی این جعبه را دزدیده بود، حال یهودی‌ها گرفته شده بود، تا اینجایش را داشته باشید. یک‌مرتبه همین یهودی‌ها به پیغمبرشان گفتند: «دشمنی به ما حمله کرده، ما می‌خواهیم با دشمن بجنگیم، فرمانده‌ی کلّ قوا تو هستی که پیغمبری، یک فرمانده‌ی نظامی برای ما تعیین کن، شما یک سرهنگی، سرتیپی برای ما معیّن کن که ما به رهبری او با دشمن بجنگیم.» پیغمبر هم از خدا خواست که: «مردم یهود مظلومند، می‌خواهند با طاغوت زمان بجنگند، فرمانده‌ی نظامی می‌خواهند، آمدند پهلوی من فرمانده‌ی نظامی می‌خواهند، خدایا تو خودت یک نفر را معیّن کن.» این‌هایی که می‌گویم قصّه نیست، متن قرآن است، «إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طالُوتَ مَلِکاً» (بقره/ 247)، جناب طالوت فرمانده‌ی نظامی. گفتند: «طالوت؟! این؟! این به درد نمی‌خورد!» چه مشکلی دارد؟ «جیبش خالی است!» فرمانده‌ی نظامی باید جیبش پول داشته باشد؟ باید مغزش طرّاح باشد، طرح بدهد، بازویش هم اجرا کند، مغز می‌خواهد و بازو، عقل می‌خواهد و قدرت، چه کار به جیبش دارید؟! گفتند: نه، ما چون جیبش خالی است، «وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَهً مِنَ الْمال‏» (بقره/ 247)، عربی‌هایی که می‌خوانم قرآن است، این چون جیبش خالی است، به درد فرماندهی نمی‌خورد. آخرش پیغمبر گفت: خدایا این‌ها قبول نمی‌کنند کسی را که تو به عنوان فرمانده انتخاب کردی، این‌ها قبولش ندارند. یک علامت باشد.» خدا گفت: «إِنَّ آیَهَ مُلْکِهِ» (بقره/ 248)، باز قرآن بخوانم، علامت این که خدا خواست این جوان، طالوت، ملک باشد، «أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ» (بقره/ 248)، آن تابوت، آن صندوقچه‌ای که از شما دزدیدند، صندوقی که به آن چشم داشتید، به آن دل بسته بودید، در هر حرکتی جلوی حرکتتان راه می‌بردید، این صندوقی که دزدیده شده، امسال، امشب مثلاً، ملائکه این صندوق را می‌آورند، جلوی چشم شما بر زمین می‌گذارند، از آسمان صندوق می‌‌آید. این پیداست که این علامتی که خدا گفته طالوت فرمانده باشد، درست است. حالا این «تابوت» چه هست؟
6- مقایسه ضریح امامان و امام‌زادگان با صندوقچه حضرت موسی علیه‌السلام
قرآن راجع به تابوت می‌گوید: «فیهِ سَکینَهٌ» (بقره/ 248)، «سَکینَهٌ» آرامش، «سَکینَهٌ مِنْ رَبِّکُمْ» (بقره/ 248)، در این صندوق از طرف خدا آرامشی است، «وَ بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ» (بقره/ 248)، یادگارهای نسل موسی و هارون هم در این صندوق هست. یک صندوقی که یک زمانی موسی در آن خوابیده، یک زمانی هم یادگارهای موسی و هارون در آن بوده، این «سَکینَهٌ»، سکینه، آرامش به شما می‌دهد، خب ما هم ضریح امام رضا را می‌بوسیم، این صندوقی است، یادگارهای محمّد و آل محمّد در آن هست، اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد، چه‌طور اگر یک صندوق یادگارهای موسی و هارون در آن بود، آرام‌بخش است، اگر یک صندوق یادگار پیامبر و امیرالمؤمنین در آن بود، آرام‌بخش نیست؟! اگر یک چیزی «بَقِیَّهٌ»، این که می‌خوانم آیه قرآن است، «بَقِیَّهٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسى‏ وَ آلُ هارُونَ» (بقره/ 248)، یادگار موسی و هارون در صندوق باشد، قداست دارد، آرامش به شما می‌دهد، اگر صندوقی چوبی که یادگار موسی و هارون در آن است، آرام‌بخش است، صندوق‌هایی هم که امام‌زاده‌ها و امامان ما و اولیای خدا در آن هستند، آرام‌بخش است. این‌ها خیلی وقت‌ها بوسیدن را شرک می‌دانند، خودشان هم دست همدیگر را می‌بوسند، می‌گویند: «آخر این زنده هست.» می‌گویم: «اگر شرک بد است، مرده و زنده ندارد، شرک یعنی سراغ غیر خدا برویم، غیر خدا اگر بد است، چه زنده، چه غیر زنده.» و الآن هجوم ما این است که قداست‌ها را بشکنند، می‌گویند مگر ولایت فقیه اشتباه نمی‌کند؟ ممکن است ولایت فقیه هم اشتباه کند، مراجع هم ممکن است فتوایشان عوض بشود. می‌گویند: «پس چرا شما می‌گویید گوش به حرف این‌ها بدهیم؟!» کسی که از نظر علمی هفتاد، هشتاد سال درس خوانده، در کلّ عمرش هم کسی از او گناه ندیده، این ضریب اشتباهش کم‌تر از یک آدمی است که هر روزی یک سلیقه‌ای عوض می‌شود، روی مصالحی که هست.
7- دوری از بی‌احترامی به مقدسات غیرمسلمانان
قداست‌ها باید حفظ بشود، حتّی نسبت به غیر مسلمان. امام باقر یک رفیقی داشت. این رفیق یک نوکر داشت، از نوکر عصبانی شد، نسبت زنا به مادر این نوکر داد. امام باقر فرمود: «چی گفتی؟! من فکر کردم تو آدم خوبی هستی، برو پهلوی من نیا!» امام باقر رفیق قدیمی را ترک کرد، فرمود جسارت کردی، آبرو مهم است، ولو آبروی یک غیر مسلمان.
مرحوم دکتر بهشتی سال‌ها در اروپا بود، آلمان، هامبورگ. یک روز از یک قبرستانی عبور می‌کردند، قبرستان مسیحی‌ها، یک سگ هم در قبرستان تاب می‌خورد، قدم می‌زد. یک نفر به دکتر بهشتی گفت: «این سگ رفته فاتحه بخواند.» بهشتی ایستاد، گفت: «چی؟!» گفتم: «آقا سگ رفته فاتحه بخواند.» فرمود: «ما حق نداریم به مرده‌ی کافر جسارت کنیم، مسیحی است، کافر است، مرده است، مرده هم احترام دارد، شما حق نداری.»
چرا می‌گویند نبش قبر حرام است؟ نبش قبر یعنی برو قبر را بشکاف، جنازه را بیرون بکش، توهین به او هست.
چرا می‌گویند روی قبر ننشینید؟ توهین به طرف است، پا روی قبر نگذارید.
قداست، قداست است، منتها بالاترین قداست‌ها مال خود خداست، هم خود خدا «تَبارَکَ الَّذی‏» (فرقان/ 1 و 10 و 61، زخرف، 85، ملک/ 1) ، هم اسم خدا «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّکَ الْأَعْلَى‏» (أعلی/ 1)، هم ذات خداوند، هم اسمش، هم اولیایش، هم اسم اولیایش همه قداست دارند. ما این قداست‌ها را براساس عقل و وجدان و آیات قرآن با تمام وجود قبول داریم.
خدایا ایمان کامل، بدن سالم، عقل قوی، علم مفید، عمر بابرکت، رزق حلال، اولاد صالح، نیّت خالص، عزّت دنیا و آخرت، حسن عاقبت به همه‌ی ما مرحمت بفرما.

«و السّلام علیکم و رحمه الله و برکاته»

اجابتاستجابتتبرکدرسهایی از قرآنزیارتقرائتیقسمقسم دروغمقدسات
Comments (0)
Add Comment